كوي دوست

shinto

عضو جدید
دلقک

دلقک






امشب هم بارانی نیامد
امروز هم مثل همیشه بود
امروز هم ، هیچ چیز او را شاد نکرد
امروز هم مثل هر روز ،از خواب بیدار شد تا چهره اش را ،به همان دلقک هر روز نقاشی کند .همان صورت سفید و بی حالت ،که محکوم است ، همیشه ، بر یک گونه قطره اشکی داشته باشد و بر لبان دوخته اش ،لبخندی پهن و عاری از ذره ای شادی را
دلقک غمگینی که هر روز ،همان کارهای دیروز زا تکرار می کند ، و چنان به اسارت به آن اعمال مضحک تکراری خو گرفته ،که ” شاد بودن ” را خود ، روزگار درازیست از یاد برده
در دنیایی سیرک مانند ، دلقک همیشه ترسیده ..
که پذیرفته نشود .. که مسخره اش کنند .. که طردش کنند .. که ترکش کنند .. که آنگونه که باید نشود .. که نتواند .. نتواند رضایت آن نگاه های قضاوت گر همیشگی را جلب کند
همیشه ترسیده .. سکوت کرده و با دلی آکنده از نگرانی هایی کهنه ، خویشتن گم کرده ، همچنان به روی این جهان سیرک مانند ، دلقک وار و بی روح خندیده است
لبخندی سرخ و خونین ، که چنان بر آن چهره سفید و گچی جلوه کند ، که هرگز نگاه هیچ کس را به بی فروغی چشمان وی نکشانَد ، و در میان این همه چشم ، هرگز چشمی به دانستن رنگ غمگین نگاهش ندَوَد
آری این ،سرنوشت دلقک است… و این حکم “دلقک بودن” است
اما چندی است که برایش ،
دیدن تصویر خود در آینه غبار گرفته اتاق ، و تصور انجام آن اعمال مضحک و بی تفسیر ، رنجی غیر قابل تحمل شده ،
، دیگر غم دلقک بودن را بر نمی تافت ..
حس حقیر ” یک دلقک “ بودن را .. .
دیگر منزجر میشد از آن تصویر محکوم همیشه ترسیده و ناراضی و ناشاد ، که ان زمان که آرزو داشت قهقهه بزند اشک بر گونه داشت ، و آن زمان که که دلش می خواست گریه کند لبخندی کهنه و فرسوده بر لب داشت ، و آن زمان که نیاز داشت فریاد بزند ، لبانش را دوخت .. و آن نقاب سفید سیمانی ، که همیشه چهره واقعیش را پشت آن پنهان کرده بود
… دیگر نمی خواست

دیگر نمی خواهم .. دیگر نمی توانم
یک عمر ، تنها دلقکی بودم .. که هرگز نتوانست ، یا نخواست ، یا شجاعتش را نداشت ، که آن نقاب دروغین را دور بیندازد .. و به دنبال سهم “شاد بودن ” خود برود

اما امروز ،دیگر
اگر نپذیری ام ، درد نخواهم کشید
و اگر مسخره ام کنی ، نخواهم رنجید
و اگر طردم کنی ، نخواهم شکست
و اگر ترکم کنی ، تنها نخواهم ماند
و اگر یاوه بگویی ، سکوت نخواهم کرد
و اگر آنچه می خواستم ، نشود ، اشک نخواهم ریخت
و اگر آنکه می خواستم ، نیاید ، روحم نخواهد سوخت
که اینها همه ، حکم های ” دلقک بودن ” بود
و من ازین ” دلقک بودن” ها بیزارم
بیزار...
و ازین پس ، پی سهم خود خواهم رفت



 

shinto

عضو جدید
شب تنهایی من

شب تنهایی من

[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]شب تنهایی من[/FONT]

[FONT=&quot]قاصدک غم داری...؟[/FONT]
[FONT=&quot]غم آوارگی و در به دری...؟[/FONT]
[FONT=&quot]غم تنهایی و خونین جگری...؟[/FONT]
[FONT=&quot]قاصدک وای به من[/FONT][FONT=&quot]...![/FONT]
[FONT=&quot]همه از خویش مرا می رانند[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT]
[FONT=&quot]همه دیوانه و دیوانه ترم میخوانند[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT]
[FONT=&quot]قاصدک غم دارم[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT]
[FONT=&quot]غم به اندازه سنگینی عالم دارم[/FONT][FONT=&quot]!!!!!!!!![/FONT]
 

shinto

عضو جدید
(( قاصدک بی خبر ))

(( قاصدک بی خبر ))

[FONT=&quot](( قاصدک بی خبر ))

[/FONT]
[FONT=&quot]آن روز که آن قاصدک عشق[/FONT]
[FONT=&quot]پروازکنان سوی من آمد[/FONT]
[FONT=&quot]گفتم خبری هست که آمد[/FONT]
[FONT=&quot]گفتم سخنی هست که اینجاست[/FONT]
[FONT=&quot]با شوق پریدم به هوایش[/FONT]
[FONT=&quot]با شور نشستم به شنیدن[/FONT]
[FONT=&quot]صد حیف که هیچش نشنیدم[/FONT]
[FONT=&quot]نشنیدم[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT]
[FONT=&quot]آن قاصدک عشق به پرواز درآمد[/FONT]
[FONT=&quot]گفتم به کجا..؟[/FONT]
[FONT=&quot]گفت به کویش[/FONT][FONT=&quot]...![/FONT]
 
آخرین ویرایش:

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل نمي گيرم از آن مرد خوش آواز که در هر ديدار
همره هر آوا
که در آن غم به پريخانه رويا مي رفت
بر سر ما مي ريخت
گونه گون گل بسيار
رشک بردند حسودان پليد
ره بر او بگرفتند
و به ترفندي آواز از او دزديدند
و به جاي گل سنگين دهلي دادنش
که به آساني نتواند هر جاي کشيد
اينک آن گنگ بي آواز که لنگان برمي دارد گام
هر چه بر طبل گران مي کوبد
خلق مبهوت بر او مي نگرد از هر سو
من ز هر ضربه اش اما هر دم مي شنوم
آن غم انگيز و گل افشانه نوايي که مي آورد مرا در تک وپو
او نمي خواند ديگر آري
من به جان نعره کشان مي خوانم نغمه او
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چون کعبه وصل تو مقام است صفا را
در کعبه خدا را بپرستیم خدا را
بی مطرب و ساقی نشود مجلس ما گرم
از بلبل و گل یافت چمن برگ و نوا را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هما مير افشار

هما مير افشار

نرم بر مي خيزد از سويي نسيم
زير لب گويي صداي پاي اوست
رهگذاري نغمه اي سر مي دهد
كيمياي زندگاني ، دوست دوست

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گل نورسيده چرا مي روي
بهار است اينجا کجا ميروي
چراغ کهخواهي شدن بعد از اين
تو اي نور کز چشم ما مي روي
همه جان يکي بودمان از نخست
چه شد آخر اي جان جدا مي روي
مرو ! بي وفايان چنين مي روند
چه آمد که تو با وفا مي روي
تو عشقي که با آرزو آمدي
تو عطري که با بادها مي روي
سرم خاک پاي خطرخواه توست
که با رهروان بلا مي روي
تو از باغ جاني گل خون دل
از اين باغ اي گل کجا مي روي؟
 

elmira@

عضو جدید
جور دیگر باید دید؟؟؟

جور دیگر باید دید؟؟؟

من نمیدانم چرا سهراب گفت:
"
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
"
من همه چیز را همانگونه که هست می بینم

آیا آن کودکی را که دراز کردست دست

و یا آ ن گل که ز بی مهری دهر پژمردست

و یا آن کس که از تنهایی

به نوشتن ترانه دل بست
جور دیگر دیدنش انصاف هست؟

وقتی می بینی که زنی با فریاد
بهر فرزندانش تن به هر کاری داد
وقتی می بینی که غروب خورشید
همه جا را گرفته چون باد
...
وقتی می بینی که همه غمگینند با نقاب گشتند شاد

وقتی می بینی که سکوت در ظلمت با هزار آه و صد ها فریاد

ناله ها را سر داد

باز هم میگوی جور دیگر باید دید؟
وقتی خط به خط متن های همه نیست جز آه
وقتی مردن همه در شهر سیاه
وقتی که بر لب هر پیر و جوان هست زندگیم گشت تباه
باز هم میگویی جور دیگر باید دید؟
با هزار خنده تلخ میگویم که به این حرف تو باید خندید

شا ید آن روز که سهراب میگفت:
"
تا شقایق هست زندگی باید کرد
"
خبر از داغ دله نسترن سرخ نداشت

شاید آن روز سهراب به قد قامت موج ایمان داشت
شاید آن روز سهراب...!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره اش دل شسته بود
عكس شيدايي در آن آيينه ي سيما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمي نداشت
دل همان دل بود اما مست و بي پروا نبود
در دل بيزار خود جز بيم رسوايي نداشت
گرچه روزي همنشين جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغاي دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
ديدم آن چشم درخشان را ولي در اين صدف
گوهر اشكي كه من مي خواستم پيدا نبود
بر لب لرزان من فرياد دل خاموش شد
آخر آن تنها اميد جان من تنها نبود
جز من و او ديگري هم بود اما اي دريغ
اگه از درد دلم جز عشق جان فرسا نبود
اي نداده خوشه اي زان خرمن زيباييم
تا نبودي در كنارم زندگي زيبا نبود
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قشنگ من تو تعریف شب میلاد آوازی
تو خوش رنگی، خوش آهنگی، تو دلبندی، تو دلبازی
تو رگباری، تو بارونی باغ نارنجی
تو یاسی، برق الماسی، حریمی، گوشه دنجی
شب میلاد مبارک باد که شبو عاشقانه عطرتو بویید
شب اول شب مخمل شبی که پر کشیدیم تا خود خورشید
تن ما پل به باغ گل پلی که با ستاره یک نفس رقصید
به من نزدیک تر از پیرهن کی جز تو عاشقانه عشقو میفهمید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif ابوسعید ابوالخیر

ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست

جور تو از آنکشم که روی تو نکوست

مردم گویند بهشت خواهی یا دوست

ای بیخبران بهشت با دوست نکوست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

دیدار

برخیز دلا که دل به دلدار دهیم
جان را به جمال آن خریدار دهیم
این جان و دل و دیده پی دیدن اوست
جان و دل و دیده را به دیدار دهیم

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر در دیدهٔ مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همین بر زلف و روی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارت‌های ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خونست
تو لب می‌بینی و دندان که چونست
کسی کاو را تو لیلی کرده‌ای نام
نه آن لیلی‌ست کز من برده آرام
اگر می‌بود لیلی بد نمی‌بود
ترا رد کردن او حد نمی‌بود
مزاج عشق بس مشکل پسند است
قبول عشق برجایی بلند است
شکار عشق نبود هر هوسناک
نبندد عشق هر صیدی به فتراک
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وحشی بافقی

وحشی بافقی

منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را
هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
عشق می‌داند نکو آداب کار خویش را
غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست
می‌کند بیچاره ضایع روزگار خویش را
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صبح شسته رفته بود و جاده
دره هاي نيم خفته را
روي دوش مي کشيد
تا بلند آبي افق
ابرها گشوده بادبان
پشت سر نهاده آشيان کوه
پر کشان
مقصد گريزشان جزيره پريده رنگ ماه
بحر
فرش نيل تاب
با لبي نهان و پيچ پيچي به جان
مرغ ها به جانش اوفتاده در چرا
سبز سبز
خاک و آسمان
ضربه تبر شنيده مي شد از نهفت بيشه زار
باد
گاهواره بسته بر کبوده ها
مي دويد خوش خوشک سبک ز روي شاخه ها
آن زمان که آفتاب
تيغ مي کشيد
تا کلاه برق پوش قله را به سوي دره کج کند
من شکوه اين سپيده را
با سرود نامت اي ستوده مي شکافتم
روي واژه هاي شبنم شبانه
مي شتافتم
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
سینه باید گشاده چون دریا
تا کند نغمه ای چو دریا ساز
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صد ره براید باز
تن طوفان کش شکیبنده
که نفرساید از نشیب و فراز
بانگ دریادلان چنین خیزد
کار هر سینه نیست این آواز
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
شوره زار

شوره زار



سال هاشد که تو می رویی
می میری!
در این دشت به جستجوی سنگی باش
داس را تیز کن!
سر از تن
ریشه از زمین شور بکن!
به سمت کوه برو
زمین اش شیرین هست
در کوه کشت شو!
در سنگ ریشه باید
با سنگ بپیوند!
آری
سال هاشد که در گوش خودم می گویم
بچه ی کوچک کوه خواهم شد.
 

Ka!SeR

عضو جدید
خانه دوست كجاست؟
در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت
به تاريكي شن‌ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
نرسيده به درخت،
كوچه باغي ست كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه‌ي پرهاي صداقت آبي است
مي‌روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر به در مي‌آرد،
پس به سمت گل تنهايي مي‌پيچي،
دو قدم مانده به گل،
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي‌ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي‌گيرد
در صميمت سيال فضا، خش خشي مي‌شنوي:
كودكي مي‌بيني
رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه‌ي نور
و از او مي‌پرسي
خانه دوست كجاست؟
(سهراب سپهري)
 

Ka!SeR

عضو جدید
من دلم مي خواهد
خانه اي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسي مي خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست
بر درش برگ گلي مي کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي نويسم اي يار
خانه ي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانه دوست کجاست؟
(فریدون مشیری)
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غمزه سرمست ساقی، بی‌شراب
کرد هشیاران مجلس را خراب
دوستان را خواب می‌آید ولی
خوش نمی‌آید مرا بی‌دوست، خواب
تنگ شد بی پسته‌ات، بر ما جهان
تلخ شد بی‌شکرت، بر ما شراب
روی خوبت، ماه تابان من است
ماه رویا! روی خوب از من متاب
گر خطایی کرده‌ام، خونم بریز
بی‌خطا کشتن چه می‌بینی صواب؟
گل ز بلبل، روی می‌پوشد هنوز
ای صبا! برخیز و بردار این حجاب
در جمال عالم آرایت، سخن
نیست کان روشن‌تر است از آفتاب
عقل بر می‌تابد از زلفت، عنان
عقل را با تاب زلفت، نیست تاب
چشمم از لعلت، حکایت می‌کند
می‌چکاند راستی، در خوشاب
آب، بگذشت از سر سلمان و او
همچنان وصل تو می‌جوید در آب
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به دست هاي او نگاه ميکنم
که ميتواند از زمين
هزار ريشه گياه هرزه را برآورد
و ميتواند از فضا
هزارها ستاره را به زير پر درآورد
به دست هاي خود نگاه ميکنم
که از سپيده تا غروب
هزار کاغذ سپيده را سياه ميکند
هزار لحظه عزيز را تباه ميکند
مرا فريب ميدهد
ترا فريب ميدهد
گناه ميکند
چرا سپيد را سياه ميکند
چرا گناه ميکند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ر- اميد

ر- اميد

منزل دوست

دوست دارم که شميم گل سرخ
آيد از سينه ي خاک
دوست دارم که شقايق به چمن
بزند ناله ي عشق
دوست دارم که ز دربچه ي غم
نگرم عزلت خود
بزنم نعره ز ماتمکده اي
ز براي دل خويش
کنم آزاد دل خسته ي خويش
ز غم هجرت او
بزنم سينه ي تفديده ي خون
به دل موج وصال
که لب خشک و تن تفزده ام
بچشد ُحلو وصال
گيرد آن دست جفا
ره اين ناله ي خوش
که چه نيکو شوم آن دم که رسم
برِ آن خانه ي يار
درِ آن منزل دوست:gol:
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
و ابراهیم نماد زندگی انسان در تمام دوران است: خدا ، شیطان و میعاد گاه و چقدر سرگذشت آدمی شبیه داستان هاجر شد : طلب ،آب،سراب و زمزم .آری زمزم همان چشمه ای که در خاک دل آدمی نهان است و زندگی نیست جز فرصتی برای جوشش زمزم و شاید از این سوی آدمی جانشین ساقی جهان است که زمزم درون را بجوشاند و بی منت بر دیگران بخشد .گویند درد آدمی به قدر اوست آری وزمزم اونیز چنین است . خوشا آنکه با زمزمش دنیایی را سیراب گرداند . و بدا به حال آنانکه هرگز زمزم از درونشان نجوشید .
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
چنان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش
حلقه ی گیسو به گرد گردنش حسرت نماست
ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش
هر دمم پیش آید و با صد زبان خواند به چشم
وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش
می تراود بوی جان امروز از طرف چمن
بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش
همره دل در پی اش افتان و خیزان می روم
وه که گر روزی به چنگ ِ من در افتد دامنش
در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود
گر نبودی این همه نامهربانی کردنش
سایه کی باشد شبی کان رشک ِ ماه و آفتاب
در شبستان ِ تو تابد شمع ِ روی روشنش
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قهر مکن اي فرشته روي دلارا
ناز مکن اي بنفشه موي فريبا
بر دل من گر روا بود سخن سخت
از تو پسنديده نيست اي گل رعنا
شاخه خشکي به خارزار وجوديم
تا چه کند شعله هاي خشم تو با ما
طعنه و دشنام تلخ اينهمه شيرين
چهره پر از خشم و قهر اينهمه زيبا
ناز ترا ميکشم به دديه منت
سر به رهت مينهم به عجز و تمنا
از تو به يک حرف ناروا نکشم دست
وز سر راه تو دلربا نکشم پا
عاشق زيباييم اسير محبت
هر دو به چشمان دلفريب تو پيدا
از همه بازآمديم و با تو نشستيم
تنها تنها به عشق روي تو تنها
بوي بهار است و روز عشق و جواني
وقت نشاط است و شور و مستي و غوغا
خنده گل راببين به چهره گلزار
آتش مي را ببين به دامن مينا
ساقي من جام من شراب من امروز
نوبت عشق است و عيش و نوبت صحرا
آه چه زيباست از تو جام گرفتن
وزلب گرم تو بوسه هاي گوارا
لب به لب جام و سر به سينه ساقي
آه که جان ميدهد به شاعر شيدا
از تو شنيدن ترانه هاي دل انگيز
با تو نشستن بهار را به تماشا
فردا فردا مگو که من نفروشم
عشرت امروز را به حسرت فردا
بس کن ز بي وفايي بس کن
بازآ بازآ به مهرباني بازآ
شايد با اين سرودهاي دلاويز
باردگر در دل تو گرم کنم جا
باشد کز يک نوازش تو دل من
گردد امروز چون شکوفه شکوفا
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
 

م.سنام

عضو جدید
من
عابر کوچه های عشق معشوق
گرفتار در دام هجران محبوب
در فراق یار می سازم و می سوزم
و چراغ قلبم خاموش است
گاه رشته افکارم در فراق تو از هم گسسته می‌شود
و گاه چنان دلم می‌گیرد از فراق تو
که گویی همه کوه‌های دنیا بر روی قلب من است
می دانی چرا دلم می‌گیرد؟
چون فقط تو را می طلبم
و چون فقط با تو زنده ام
وقتی تو نیستی، روحم نیست، جانم نیست، همه خواسته‌ی دلم نیست، بهترینم نیست
بی تو دلم می‌گیرد
 

ساقي كوير

عضو جدید
مقصد خورشيد و شام تار...

مقصد خورشيد و شام تار...

روايت داريم كه هرجا ذكري از امام حسين و حضرت عباس بشه مادرشون حضرت زهرا حضور پيدا مي كنند. خوب است كه در ايام فاطميه يك ذكري هم از آن بزگواران بشه.
___________________
هيچ دلي عاشق و دچار مبادا
عقبت چشم، انتظار مبادا

مي روي و ابرها به گريه كه برگرد!
چشم خداوند اشكبار مبادا

تشنه لبي مست رفته است به ميدان
اين خبر سرخ ناگوار مبادا

تشنه لبي مست رفته است به ميدان
آيينه با سنگ در كنار مبادا

تشنه لبي مست رفته است به ميدان
وعده ديدار به مزار مبادا

تشنه لبي مست رفته است به ميدان
تشنه لب مست بي قرار مبادا

شيهه اسبي شنيده مي شود از دور
شيهه اسبي كه بي سوار مبادا

اين طرف آهو دويد، آن طرف آهو
دشت در فكر شكار مبادا

وسعت دشت است و وحشت رم اسبان
غنچه سرخي به رهگذار مبادا

زندگي سبز و مرگ سرخ مبارك
دشت پر از لاله بي بهار مبادا

عالم كثرت گشوده راه به وحدت
هيچ به جز آفريدگار مبادا:gol::gol:

..::فاضل نظري::..
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
حــامد عضویت در گروه دوست داران حافظ ادبیات 0
yanic بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟ ادبیات 3656

Similar threads

بالا