با هم كتاب بخوانيم

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیز بزرگوار من.. کمی متعجب شدم از اینکه فکر میکنید این بهترین کتابیست که تا کنون مطالعه فرمودید.. اگر امکانش هست دلیلش رو بفرمایید.. اگر هم بحث پذیر نیست که هیچ..
به هر حال از زحماتتون در راه گسترش کتابخوانی سپاس گذارم، اما به زعم بنده حتی بین کتب ایرانی هم نمیشود "جای خالی سلوچ" رو بهترین نامید، حال اینکه شما معتقدید این بهترین کتابیست که خواندید و این را بصورت عام بیان میفرماید. و برای تکمیل موضوع، اگر بنده بخوام بهترین کتاب ایرانی را معرفی کنم، چند کتاب رو خواهم گفت؛ و اگر باز مجبور به انتخاب بین آنها باشم: سمفونی مردگان رو از عباس معروفی بر خواهم گزید. و در بین کتب جهانی هم برگزیدن بهترین ممکن نیست، مگر اینکه برگزیدن بهترین ها را قصد کنیم. اما از بین آنچه جدیدا مطالعه کردم، مرشد و مارگارتا رو بهترین میبینم، اما از بین کل کتبی که در ادبیات جهان میشناسم انتخاب بهترین رو عملی نمیبینم.
با سپاس و احترام فراوان

سلام به همه ی دوستان عزیز

در ابتدای کلام وظیفه خود میدانم که از دوست عزیزم zevina3255که زحمت ارسال مطلب را کشیدند تشکر کنم.
اما در مورد سوال دوست عزیز tired_poet
ببینید دوستان من به نسبت کتاب هایی که خوانده ام جای خالی سلوچ را بهترین دیده ام چه بسا اینکه هنوز کتاب های زیادی در لیست انتظار من قرار دارند که ممکن است گوی سبقت رو از جای خالی سلوچ بربایند.
من هنوز کتاب سمفونی مردگان را مطالعه نکرده ام ولی تعریف ان را بسیار شنیده ام و ممکن است ان را بخوانم ولی خوشم نیاید
افکار و عقاید و سلیقه ها و نوع برداشت از کتاب ها در افراد متفاوته و همین امر موجب میشه که افراد نظرات متفاوتی داشته باشند.
شما جنگ و صلح را بعنوان یکی از بهترین های جهان و کلیدر را بعنوان یکی از بهترین های ایران در نظر بگیرید شاید از نظر یک غیر ایرانی جنگ و صلح بهتر باشد ولی از نظر من ایرانی کلیدر چون اساسا کلیدر به جامعه من نزدیکر تر و قابل لمس تر است.
و همه اینها بر میگردد به فکر خواننده نه دیگران.
فرصت زیادی برای ادای کل مطلب ندارم که اگر داشتم بیشتر برمرکب سخن میراندم.
مشتاق نظرات دوستان و بحث و گفتگو

از شما دوست عزیز به خاطر ارزش دادن به این مطلب ناچیز سپاسگزارم.
ایام به کام

گفته های دوست عزیزم tired_poet در مورد اینکه عجیبه شما این کتاب رو به عنوان بهترین کتابی که خواندین ، به نظر تا حدی درست میاد مگر اینکه خود شما به دلایل خاصی به کتاب علاقه داشته باشین که برای دیگران این دلایل وجود نداشته باشه.و همین حرف( معرفی به عنوان بهترین ...)من رو بیشتر ترغیب کرد که کتابی از نویسنده کلیدر مشهور بخونم. کتاب رو خوندم ؛ واقعیتش کتاب بدی نبود به نسبت آثار ایرانی و من به این دلیل این جور حرف می زنم که انتظاراتم به خاطر حرف شما از کتاب بالا بود. به هر جهت در این کتاب: دولت آبادی بعضی اوقات زیاد حرف می زند و جملاتی را به سخنانش اضافه می کند که چندان نیازی به آن ها احساس نمی شود و این تضادی با شیوه روایی دانای کل دارد ، البته با توجه به نوع داستان که بیشتر توصیفی است چندان غیر طبیعی هم به نظر نمی رسد، هر چند که ضعف های ملموس آن را نمی توان به این دلیل پوشاند. و گاهی نویسنده به گونه ای جولان می دهد که خواننده را شگفت زده می کند. جای خالی سلوچ زندگی را بیان می کند ؛ زندگی روستایی ایرانی به شکل واقعی توصیف شده و به خاطر روایت و داستان نویسنده دروغ را به آن راه نمی دهد. جای خالی سلوچزندگی روستایی ایرانی در آن دوره را جوری ثبت کرده که با گذشت زمان و تغییر شیوه زندگی مردم هنوز زنده مانده و فراموش نخواهد شد.
به هر جهت هرچند به شکل ملموسی سطح سواد و ادبیات نویسنده در این کتاب بالاتر از سایرین به نظر می رسید اما در کل نسبت به تعریفی که از این کتاب شد انتظارات من برآورده نشد! اما فراموش نشود که قطعا کتابی هم نیست که ارزش ادبی کمی نسبت به آثار ایرانی داشته باشد.
در آخر باز هم از iman.mpr به خاطر معرفی کتاب تشکر می کنم.

این هم گفتارهایی از نویسنده در کتاب:

* روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب است. روشنی دارد،تاریکی دارد.

*من هیچ وقت دل به نبود نمی بندم.

*بروز دادن عشق ، فرصت می خواهد.

*شکم گرسنه ایمان ندارد.

*دستی که به گرفتن مزد دراز می شود ، همان دستی نیست که به گرفتن مدد.

* عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست ، که نیست. پیدا نیست و حس می شود.
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بر دوستان گرامی...
من چندتا کتاب دستمه که هنوز تمومشون نکرده ام:
خسی در میقات...آل احمد
سرنوشت ناپلئون....ترجمه منصوری
دیوانه وار....بوبن
البته خیلی وقته میخوام جای خالی سلوچ رو بخونم..چون تعریفشو خیلی شنیده ام...
سپاس از همگی دوستان
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
عقاید یک دلقک

عقاید یک دلقک

عقاید یک دلقک رمانی از هاینریش بل


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ابتدا آشنایی با نویسنده:[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]هاینریش تئودور بل (به آلمانی: Heinrich Theodor Böll) ([/FONT][FONT=courier new, courier, mono]۲۱ دسامبر[/FONT][FONT=courier new, courier, mono]۱۹۱۷[/FONT][FONT=courier new, courier, mono]) در شهر کلن به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد. اما سال بعد از آن هم‌زمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال ۱۹۴۵ را در جبهه‌های جنگ به سربرد. بیشتر دوران خدمت سربازی او در جبهه‌های شرق آلمان بود و در پایان جنگ هم به جبهه فرانسه اعزام شد که در آنجا برای چندین ماه به اسارت متفقین درآمد.بل در سوم نوامبر ۱۹۴۴ مادرش را در یکی از بمباران‌های هوایی متفقین بر اثر حمله قلبی از دست داد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]اودر سال ۱۹۴۲ با آن ماری سش ازدواج کرد که اولین فرزند آنها، به نام کرسیتف، در سال ۱۹۴۵ بر اثر بیماری از دنیا رفت. پس از جنگ به تحصیل در رشته زبان و ادبیات آلمانی پرداخت. در این زمان برای تأمین خرج تحصیل و زندگی در مغازه نجاری برادرش کار می‌کرد. در سال ۱۹۵۰ به عنوان مسئول سرشماری آپارتمان‌ها و ساختمان‌ها در اداره آمار مشغول به کار شد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در سال ۱۹۴۷ اولین داستان‌های خود را به چاپ رسانید و با چاپ داستان قطار به موقع رسید، در سال ۱۹۴۹، به شهرت رسید. و در سال ۱۹۵۱ با برنده شدن در جایزه ادبی گروه ۴۷ برای داستان گوسفند سیاه موفق به دریافت اولین جایزه ادبی خود شد. در ۱۹۵۶ به ایرلند سفر کرد تا سال بعد کتاب یادداشت‌های روزانه ایرلند را به چاپ برساند.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در ۱۹۷۱ ریاست انجمن قلم آلمان را به عهده گرفت. او همچنین تا سال ۱۹۷۴ ریاست انجمن بین المللی قلم را پذیرفت. او در سال ۱۹۷۲ توانست به عنوان دومین آلمانی، بعد از توماس مان ، جایزه ادبی نوبل را از آن خود کند.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]هاینریش بل خروج خود و همسرش را از کلیسای کاتولیک ، در سال ۱۹۷۶، اعلام کرد. او در ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵ از دنیا رفت و جسد او در نزدیکی زادگاهش به خاک سپرده شد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]گروه‌های راست و چپ آلمانی سال‌ها بُل را با صفاتی چون "خائن، همدست و حامی تروریست‌ها، نوکر سرمایه‌داری" می‌خواندند.هاینریش بُل، پیش از آن که نویسنده ‌شود، القاب دیگری هم داشت: شورشی، خیالباف، دیوانه و به قول پدرش " بی کله ".[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در سال‌های اواخر دهه‌ی ۱۹۳۰ وضعیت مالی خانواده‌ی بُل، متأثر از بحران اقتصادی جهانی، بسیار وخیم بود. درآمد پدر از شغل نجاری و ساخت مجسمه‌های چوبی کفاف خرج خانواده را نمی‌داد. هفته‌ای نمی‌گذشت‌که مأموران اجرا به خانه‌ی "بُل‌ها" سر نزنند و وسایل ضروری زندگی آنان را به حساب بدهی‌های پرداخت نشده، ضبط نکنند. بل از پیوستن به گروه "جوانان هیتلری" هم سرباز زد و آخرین امید خانواده را برای داشتن درآمدی ناچیز ولی مرتب نقش بر آب کرد. هاینریش بُل‌، به یاد آن روز‌ها در خاطراتش می‌نویسد: «امروز اصلاً نمی‌دانم ما آن‌وقت‌ها چطوری زنده ماندیم.» این فقر بحران‌زا تا سال ۱۹۵۱، هنگامی که این نویسنده‌ی تازه‌کار اولین جایزه‌ی ادبی‌اش را به‌خاطر نوشتن داستان "گوسفندهای سیاه" از "گروه ادبی ۴۷" دریافت کرد، همچنان ادامه داشت؛ هرچند که بُل سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۵۴ را با درآمد مختصر سربازی در جبهه‌ها‌ی لهستان، فرانسه، روسیه، مجارستان و ... گذراند و در آن‌ها بارها زخمی شد. وقتی بُل به خانه‌اش در شهر کلن بازگشت، پسر کوچکش، کریستف در اثر گرسنگی و بیماری از دست رفته ‌بود. پس از سال‌ها تلاش برای نوشتن و یافتن ناشر، تنها ۴۷ نسخه از اولین کتاب او، "قطار به‌موقع رسید" به فروش رفت. سهم بُل از فروش این کتاب تنها ۵۸ مارک بود.وقتی بُل جایزه‌ی گروه ادبی ۴۷ را که هزار مارک بود، دریافت کرد، به دوستی پس از مراسم اهدا گفت: «باید فوراً بروم اداره‌ی پست و پول را حواله کنم. بچه‌هایم گرسنه‌اند و تو جعبه‌های حمل زغال‌سنگ می‌خوابند...». نکته قابل تامل اینکه بُل برای شرکت در مراسم جایزه‌ی ادبی نوبل در استکهلم(۱۹۷۲)و دریافت این جایزه مجبور شد، لباس رسمی "فراگ" کرایه کند. [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]این نویسنده‌ی متعهد در سال‌های پس از جنگ و در دوران جنگ سرد، از نویسندگان کشورهای اروپای شرقی و روسیه که تحت فشار دولت‌های کمونیستی و سوسیالیستی وقت خود بودند، پشتیبانی می کرد. الکساندر سولژنیتسین، نویسنده‌ی ناراضی روسیه از جمله‌ی این نویسندگان است که تا هنگام عزیمت خود به آمریکا، در خانه‌ی بُل در آیفل زندگی می‌کرد.[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, mono]بل جوایز زیادی را برای کتاب های مختلفش دریافت کرده که از جمله آن ها می توان به:جایزه گروه۴۷،جایزه منتقدان،بهترین رمان خارجی، نوبل و ... اشاره کرد.[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آثار:[/FONT]
قطار به موقع رسید (۱۹۴۹) ترجمه کیکاووس جهانداری انتشارات چشمه
گوسفندان سیاه (۱۹۵۱) ترجمه محمد چنگیز انتشارات نقش خورشید
آدم، کجا بودی؟ (۱۹۵۱) ترجمه ناتالی چوبینه انتشارات سپیده سحر
و حتی یک کلمه هم نگفت (۱۹۵۳) ترجمه حسین افشار انتشارات دیگر
خانه‌ای بی‌سرپرست (۱۹۵۴) ترجمه ناتالی چوبینه تحت عنوان خانه بی‌حفاظ انتشارات سپیده سحر
نان سال‌های جوانی (۱۹۵۵) ترجمه محمد اسماعیل‌زاده انتشارات چشمه، جاهد جهانشاهی انتشارات دیگر
یادداشت‌های روزانه ایرلند (۱۹۵۷)
بیلیارد در ساعت نه و نیم (۱۹۵۹) ترجمه کیکاووس جهانداری انتشارات سروش. این رمان در لیست ۱۰۰۱ کتاب که باید قبل از مرگ بخوانید قرار دارد.
عقاید یک دلقک (۱۹۶۳) ترجمه محمد اسماعیل‌زاده انتشارات چشمه، شریف لنکرانی انتشارات جامی
جدایی از گروه (۱۹۶۴)
پایان مأموریت (۱۹۶۶) ترجمه ناتالی چوبینه انتشارات سپیده سحر و پیام امروز
سیمای زنی در میان جمع (۱۹۷۱) ترجمه مرتضی کلانتری انتشارات آگاه.این رمان در لیست ۱۰۰۱ کتاب که باید قبل از مرگ بخوانید قرار دارد.
آبروی از دست رفته کاترینا بلوم (۱۹۷۴) ترجمه شریف لنکرانی انتشارات خوارزمی، حسن نقره‌چی انتشارات نیلوفر. این رمان در لیست ۱۰۰۱ کتاب که باید قبل از مرگ بخوانید قرار دارد.
شبکه امنیتی (۱۹۷۹) ترجمه محمدتقی فرامرزی انتشارات کتاب مهناز. این رمان در لیست ۱۰۰۱ کتاب که باید قبل از مرگ بخوانید قرار دارد.
زنان در چشم‌انداز رودخانه (۱۹۸۵) ترجمه کامران جمالی انتشارات کتاب مهناز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]منابع: ویکی پدیا-سایت های:دیباچه،۱پزشک و dwelle.de[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آشنایی با کتاب:[/FONT]
"عقاید یک دلقک "يكي از تاثيرگذارترين رمان هاي قرن بيستم است. كتاب درباره دلقكي به نام هانس شينر است كه از پنج سال قبل تا كنون در مجامع مذهبي ظاهر مي شود و با سخنان طنز آميز خود، تماشاگران را سرگرم مي كند. او فرزند كارخانه دار معروفي است كه به ثروت پدر، پشت پا زده و زندگي ساده اي را در پيش گرفته است. اين كتاب كه در مخالفت با اوضاع سياسي و كليساي محافظه كار آن زمان نوشته شده، اثري است تلخ و غم انگيز و بيش از همه، نظري انتقادي به كليساي كاتوليك دارد. انتقاد بل از كليسا نه تنها بي سابقه نيست كه بسيارهم عميق است. هاينريش بل معتقد است كه كليسا درسده گذشته به مردم آلمان خيانت كرده و با سكوت خود در برابر اعمال غير انساني هيتلر، عملااز او حمايت كرده است. اين داستان در زمان انتشارش با انتقاد هاي بسياري مواجه شد اما با گذشت زمان اهميتي تاريخي پيدا كرد. هاينريش بُل <متفكر و نويسنده آلماني> يكي از كساني است كه آثارش را مي توان انعكاسي از تنهايي و پوچي انسان مدرن ناميد . " عقايد يك دلقك " اثري است كه در آن، اين بازتاب در اوج خويش با فرم به تعامل رسيده و روانكاوي مشكلات روشنفكر و هنرمند جهان مدرن را به صورت كاملازيرپوستي مورد توجه قرار داده است. بل در اين رمان با لحن خطابي خويش، دنيا را هدف مي گيرد و در واقع بدين بهانه مخاطب را مورد نقد و خطاب قرار مي دهد. كاري كه در بسياري از آثار محتواگراي قرن بيستم شاهد آن هستيم. اما ارجاعات درون متني داستان به همراه شخصيت پردازي هاي بسيار قوي باعث مي شود اين خرده روايت ها در يك فرم كلي جاي گرفته و به رشته هايي تارعنكبوت وار تبديل شوند كه جدايي حتي يك سطر بدون آسيب به كليت اثر غيرممكن باشد.
کتاب با این جملات آغاز می شود:
وقتی وارد شهر بن شدم، هوا تاریک شده بود. هنگام ورود، خودم را مجبور کردم تن به اجرای تشریفاتی ندهم که طی پنج سال سفر های متمادی انجام داده بودم: پایین و بالا رفتن از پله های سکوی ایستگاه راه آهن، به زمین گذاشتن ساک سفری،تحویل بلیط، خرید روزنامه عصر از کیوسک، خارج شدن از ایستگاه و صدا زدن یک تاکسی، پنج سال تمام تقریبا هر روز یا از جایی مسافرت کرده بودم و یا اینکه به جایی وارد شده بودم،... .​
منابع:روزنامه آفتاب یزد۲۴/۲/۸۷-عقاید یک دلقک نشر چشمه​
ــ با این که نشر چشمه یکی از بهترین انتشارات ایران است و کتاب های خوبی منتشر کرده اما به نظر من مقداری در مورد چاپ این کتاب بی توجهی کرده و کتاب از نظر صحافی ، نوع کاغذ و حتی چاپ و ردیف کردن جمله ها بدون نقص نیست و مشکلاتی دارد... . این کتاب رو همونطور که گفتم نشر چشمه چاپ و با قیمت ۵۵۰۰ تومان منتشر کرده و آقای محمد اسماعیل زاده ترجمه کرده است. البته نشر جامی هم این کتاب رو با ترجمه شریف لنکرانی وارد بازار کتاب کرده است.​

گفتار هایی از هاینریش بل در عقاید یک دلقک:

* به اعتقاد من،عصر ما تنها شایسته یک لقب و نام است: عصر فاحشه. مردم ما به تدریج خود را با فرهنگ فاحشه هاعادت می دهند.

*هر کدام از ما مسائل را از دیدگاه خودش به شکلی متفاوت می بیند.

*اگر دست از فکر کردن برنداری ، کار دست خودت خواهی داد.

*برای هنر، یا کمتر از آنچه در خورش است پرداخته شده و یا بیشتر از آن.

*پایین تر از سطح جویبار فقط فاضلاب قرار دارد.

*مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند. من یک مفسر نیستم.

*کافر ها حوصله ام را سر می برند ، جون فقط درباره خدا صحبت می کنند.

*هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت ، باید آن ها را همان گونه که یک بار اتفاق افتاده اند، فقط تنها به خاطر آورد.
 
آخرین ویرایش:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و عقاید یک دلقک!

من و عقاید یک دلقک!

عقاید یک دلقک، کتابی که هر جا می رفتم و کتاب خوانی آن طرف ها بود توصیه می کرد که این کتاب را حتما بخوانم... و بالاخره پیدا کردم و خواندم!

داستان درباره فردی از خانواده ای بسیار ثروتمند است که از خانواده خود جدا شده و به دنبال امیال و خواسته های خود می رود و شغل دلقکی را در پیش می گیرد.
داستان ابتدا به زندگی اکنون شخصیت اصلی ( هانس شنیر) اشاره ای کوتاه می کند و سپس با برگشت زمان به گذشته، عللی که سبب شده شخصیت اصلی در شرایط فعلی اش قرار گیرد را بیان می کند و نیز ویژگی های شخصیتی و برخی اطلاعات درباره ی اطرافیان داده می شود. در ادامه با برگشت به زمان حال ، ادامه زندگی و وقایعی را که برای هانس اتفاق می افتد پرداخت می شود.
با خواندن بخش اول کتاب شخصیت هانس (قهرمان داستان) به نظرم بسیار ساده آمد. کسی که سعی نمی کند دروغ بگوید ، چیزی برای مخفی کردن ندارد و آنچه را که فکر می کند به زبان می آورد و انجام می دهد. شخصیتی مادیگرا ، صریح و بی پروا.
بیشتر که نمی شود گفت اما خیلی از عقاید هانس مخالف نظریات اطرافیان اوست ، چه درست،چه نادرست!! به بیانی دیگر به خاطر آنکه دیگران رفتارشان با عقایدشان مغایر است و هر آن ممکن است رفتارشان با توجه به شرایط تغییر کند او با مخالفت سعی در نمایان شدن این تضاد در برابر چشمانشان می کند و به نوعی به آن ها کمک می کند که پروا و توان ماندگاری بر اصول انسانی را داشته باشند. حمله به کلیسا و بالاخص دین کاتولیک توسط هانس هرچند بی ارتباط به از دست دادن معشوقه اش و ازدواج او با یک متدین کاتولیکی نیست و این محرک بسیار قوی ای برای شخصیتی همانند هانس است اما با توجه به اینکه بسیاری از مردم در آن دوره ، تابع و پیرو کاتولیک یا پروتستان بوده اند این مخالفت و حمله می تواند جبهه ای در مقابل این همه سرسپردگی مطلق (درست یا نادرست) باشد.
هانس که خود شخصی عادی از طبقه متوسط با وجود خانواده ای ثروتمند است تاکید زیادی بر تضاد رفتاری و نگرشی افراد دارد. بیشتر اطرافیان هانس و تقریبا تمام مردم با توجه شرایط زمان سعی می کنند خود را جزء گروهی کرده و مهر آن گروه را بر پیشانی بگذارند ، تا همه بدانند و از این شرایط بهره ببرند و این با ویژگی ها و خلقیات هانس نامتناجس است.
هانس از این قضیه عصبی است که سردمداران مسیحیت و ارزش ها با تصور و این مقصود که "با تمامی امکانات سعی کرده بودند ماری را از آلودگی و گناه نجات دهند" به خود اجازه تجاوز به حریم او را داده بودند و حتی بهترین ارزش زندگی او یعنی معشوقه اش " ماری " را از او گرفته و به همسری یکی از خودشان گزیده بودند. در حالی که هانس و ماری از نظر تفاهم و وجوه مشترک بسیار به هم نزدیک هستند و حتی به هم علاقه مندند اما ماری با اعتقادات ، طرز فکر ، دستورات دینی و مطالب جدیدی که به او القا می کنند ٫ ناچار تحمل فکر هانس را ندارد و نخواهد داشت. و به این ترتیب عقیده دینی عامل جدایی هانس و ماری است.
هانس اینگونه می خواهد که دین همچون سایر فکر ها ٬ مساله ای شخصی باشد و اجازه دخالت و ورود به حریم افراد را نداشته باشد. او حتی بی طرفی خود را نسبت به عقاید دینی به صورت شخصی ، اینگونه ابراز می کند و می گوید " هنگامی که ماری از نظر عقیدتی دچار تزلزل شده بود او را به شکلی منصفانه و بی طرفانه قوت قلب می دادم " :« به او گفتم که سرخوردگی و ناامیدی دلیل موجهی به حساب نمی آید. اگر او اعتقاد به مساله ای دارد. هزاران نفر مثل "فرد بویل" { شخصیتی در داستان } هم نمی توانند آن چیزی را که او به آن اعتقاد دارد و معتقد به حقیقت داشتن آن است نادرست و غیرحقیقی جلوه دهند. »
هانس انسان بسیار راحتی است که هیچ ابایی از گفتن حقیقت ندارد. او دورویی و تزویر اطرافیانش را بدون هیچ واهمه و رودربایستی آشکار می کند و به طرز معنا داری این نفاق را تحقیر و مورد نکوهش قرار می دهد. و بارها اطرافیانش (حتی مادرش) را آماج نقدهای خود قرار می دهد. چه در مورد دوگانگی رفتاری آن ها در مورد نازی و جنگ جهانی دوم و دوران پس از جنگ و چه در مورد دین و مسائل دیگر... .

.. هانس از جامعه به شکل واضحی جدا می شود و نه او جامعه را می پذیرد و و نه جامعه او را. و دلیل آن فقط در پیش گرفتن اعتقادی غیر از اعتقاد حاکم است ، هرچند که اعتقاد هانس اگر به صورت صرف درست نباشد،تاحدی غلط هم به نظر نمی رسد.

..هانس بارها ماری را به زنا متهم می کند( به جرم ازدواج او با شخصی دیگر) و دلیل آن این است که با وجود این که به صورت رسمی ازدواج نکرده اند اما ماری را همسر خود می داند. ماری او را تنها می گذارد و بدون هیچ توافق یا گفتگویی برای جدایی با شخص دیگری به صورت رسمی ازدواج می کند. ازدواج به نظر هانس به این معنا نیست که فقط در برگه ای ثبت شود و یا آن که کسی صیغه و عقدی را لفظا جاری کند بلکه معنا و مفهوم ازدواج و با هم بودن در نزد او چیزی فراتر از این اعمال صوری و بی معنی است. یک نوع تعهد قلبی است.

..نویسنده بر موضوع یهودیت و جامعه آلمان قبل و بعد از جنگ جهانی اصرار دارد و خود را به شکلی تاکیدی مخالف سیاست های ضد یهودی و موافق جامعه ضد نازی در این دوره ( قبل و بعد از جنگ ) معرفی می کند. مطلبی که در زندگینامه و سرگذشت خود نویسنده هم آن را شاهد هستیم.

..هانس در قسمتی از کتاب به صورتی خیالی با ماری صحبت می کند. از علایق او ، کارهایی که معمولا می کرد و نیز از دستان سرد او که گرمش کرده حرف می زند... و به نوعی با خواننده درد دل می کند.

..در قسمت های انتهایی کتاب ( صفحه ۲۸۰ ) وقتی هانس گفت که:" خدای من ، کاش حداقل مرا از شنیدن صدای گرم یک زن محروم نمی کردی " قدری متحیر شدم. مخاطب قرار دادن خداوند و درخواست از او توسط هانس برایم عجیب و غیر منتظره بود.
 
آخرین ویرایش:

niloufary

کاربر فعال
سلام
من از نظر سنجی هایی که توی تالار ادبیات شده بود کتاب من او رو دیدم و خوندمش ولی درست متوجه داستان نشدم البته واسم خیلی جالب بود اگه میشه یه نقدی هم واسه ی این کتاب بگذارید ممنون میشم.
بیگانه ی آلبر کامو رو هم خوندم ولی دوسش نداشتم فک میکنم دلم خیلی از این کتاب گرفت .
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
من از نظر سنجی هایی که توی تالار ادبیات شده بود کتاب من او رو دیدم و خوندمش ولی درست متوجه داستان نشدم البته واسم خیلی جالب بود اگه میشه یه نقدی هم واسه ی این کتاب بگذارید ممنون میشم.
بیگانه ی آلبر کامو رو هم خوندم ولی دوسش نداشتم فک میکنم دلم خیلی از این کتاب گرفت .

متوجه نشدم چه کتابی رو گفتین!
هر کس می تونه نظری درباره هر کتابی داشته باشه و این به سلیقه و طبع شخص برمی گرده؛ نظرتون جالب بود،خوشم اومد!!...
 

ALviin

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیشه تنهایی کتاب بخونیم/؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:D
 

niloufary

کاربر فعال
متوجه نشدم چه کتابی رو گفتین!
هر کس می تونه نظری درباره هر کتابی داشته باشه و این به سلیقه و طبع شخص برمی گرده؛ نظرتون جالب بود،خوشم اومد!!...
اسم کتاب (من او)
ممنونم دوست عزیز
فک کنم جالبیش اینه که در بین اینهمه تعریف از این کتاب من یه نفر مخالفم مگه نه؟
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسم کتاب (من او)
ممنونم دوست عزیز
فک کنم جالبیش اینه که در بین اینهمه تعریف از این کتاب من یه نفر مخالفم مگه نه؟

اسم این کتاب رو نشنیدم و ممنون میشم اسم نویسنده ش رو بذارین. اگر مقدور و در توان بنده بود حتما درباره کتاب اطلاعاتی خواهم گذاشت...

واقعا خوشم اومد از نظرتون و اینکه که شما از کتاب خوشتون نیومد و دلتون ازش گرفت ( به معنای سلیقه نه مخالفت ) به نظرم قابل توجه و تفکربود....
 

niloufary

کاربر فعال
اسم این کتاب رو نشنیدم و ممنون میشم اسم نویسنده ش رو بذارین. اگر مقدور و در توان بنده بود حتما درباره کتاب اطلاعاتی خواهم گذاشت...

واقعا خوشم اومد از نظرتون و اینکه که شما از کتاب خوشتون نیومد و دلتون ازش گرفت ( به معنای سلیقه نه مخالفت ) به نظرم قابل توجه و تفکربود....
نظر لطفتونه
چشم حتما میذارم اسمشو فامیلش یادم رفته
یادم بیاد میذارمش کتاب ارمیا هم از این نویسنده ست .
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن سوی پنجره سه پرنده کوچک مجموعه شعری از بوکوفسکی

ابتدا آشنایی با نویسنده:

[FONT=courier new, courier, mono]چارلز بوکفسکی در۱۶ آگوست سال ۱۹۲۰ در شهر آندرناخ آلمان به‌دنیا آمد. مادرش کاترینا فِت یک آلمانی اصیل بود و پدرش که یک آلمانی-امریکایی بود هِنری کارل بوکفسکی نام داشت. بوکفسکی مدعی است که یک زنازاده ‌است، اما بایگانی آندرناخ نشان می‌دهد که والدین او به‌راستی یک ماه قبل از تولد او ازدواج کرده‌اند. با فروپاشی اقتصاد آلمان در پی جنگ جهانی اول، خانواده بوکفسکی در سال ۱۹۲۳ به بالتیمور مریلند در ایالات متحده امریکا مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. تا پيش از سفر به آمريکا پدر و مادرش نام آلمانی هاينريش کارل بر او نهاده بودند.پس از مدتی که توانستند پول کافی پس انداز کنند به حومه شهر لس آنجلس در کالیفرنیا نقل مکان کردند،جایی که خانواده پدری بوکفسکی زندگی می‌کردند. و این به قول بوکفسکی: " تازه آغاز ماجرا بود." [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]پدر چارلز در زمان اشغال آلمان (روزهای پایانی جنگ جهانی اول) در حال خدمت در ارتش ایالات متحده و عضو نیروهای اعزامی به آلمان بود.کودکی و نوجوانی چارلز مصادف با دوران رکود اقتصادی امریکا و عمدتا بیکاری پدر بود. و آن گونه که در بسیاری از نوشته های وی آمده است، پدرش رفتاری بسیار پرخاشگرانه داشته است. رفتار پدر و دوران سخت اقتصادی از عوامل مهم در شکل گیری شخصیت چارلز بوکوفسکی بوده است. پدرش پس از پايان دوره ی سربازی مدت ها به شغل کم درآمد شير فروشی پرداخت و پس از مدتی بيکاری، نگهبان موزه ای در لس آنجلس شد. به خاطر مشکلات مالی و کمک به درآمد خانواده، مادر بوکوفسکی مدتی به کار نظافت در خانه های ثروتمندان پرداخت. در همين سال ها پدر او به الکل روی آورد و به زن خود بی توجهی و با پسر خود بدرفتاری مي کرد و او را کتک می زد. مادرش ولی هيچگاه از او در برابر خشونت های پدر حمايت نکرد.در سال 1935 و در دوران بلوغ چارلز نوجوان به بيماری شديد آکنه دچار شد و صورت و بدنش را جوش های چرکين و دردآوری فرا گرفت. به خاطر درد و خونريزی جوش ها به ناچار در سال 1936 چند ماه به مدرسه نرفت. بوکوفسکی که استعداد نويسندگی خود را در انشاء های سال های ابتدايی دبستان آشکار ساخته بود، در آن زمان علاقه ی شديدی به کتاب خوانی پيدا کرد و در کتابخانه ی شهر با آثار نويسندگان بزرگی چون ارنست همينگوی، سينکلر لويز، دی اچ لورنس و اپتون سينکلر آشنا شد. در همين سال ها بود که آرزوی نويسنده شدن در او پديدار شد. او احساس می کرد که می تواند زندگی واقعی خود را در پشت ادبيات پنهان کند و از آن ياری جويد. در پانزده سالگی و در اوج بيماری آکنه نخستين داستان بلند خود را بر مبنای شخصيت فرايهر مانفرد فُن ريختهوفن، خلبان مشهور آلمان در جنگ جهانی اول، نوشت.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]پس از پايان دوران دبيرستان و در سال های 1939 تا 1941 در کالج شهری لوس آنجلس واحد هايی را در روزنامه نگاری، تئاتر, انگليسی و هنر گذراند و به سياه مشق های خود در نويسندگی ادامه داد. نويسندگان مورد علاقه ی او در اين زمان جان فانته، کنوت هامسون و لويی فردينان سلين بودند. پدر وی که مخالف روی آوردن او به کارهای ادبی بود و انتظار داشت که پسرش شغل پردرآمدی انتخاب کند, در يکی از روزهای سال 1941، زمانی که چارلز در کالج بود ماشين تايپ و نوشته ها و لباس های او را به بيرون از خانه ريخت. بوکوفسکی همان روز خانه ی پدری را ترک کرد و تا مدتی به آن جا پای نگذشت. و از آن جا که تمايلی به ادامه ی تحصيلات دانشگاهی نداشت کالج را به پايان نرساند. او دنيای آکادميک را غير واقعی و با خود بيگانه می دانست و آن را مانند يک تله می پنداشت و از گرفتار شدن در آن پرهيز داشت. وی حتا شاعران و نويسندگانی که کار آکادميک و دانشگاهی در زمينه ی ادبيات داشتند را مورد انتقاد قرار می داد و از آنان دوری می جست. بوکوفسکی اين موضوع را دستمايه ی بسياری از شعرهای خود نيز قرار داده است.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]چارلز پس از مدتی لس آنجلس را ترک کرد و مدتی را بی هدف در نيواورلئان, آتلانتا، جرجيا، تگزاس، سانفرانسيسکو، سن لوئی، ميسوری و فيلادلفيا گذراند. از اين ايام به عنوان سال های گمشده ی بوکوفسکی نام برده می شود, دورانی که اطلاعات دقيقی درباره ی آن در دست نيست. آشنايی او با موسيقی کلاسيک به همين زمان برمی گردد. آهنگ سازان مورد علاقه ی او گوستاو ماهلر، لودويگ بتهوون و ريچارد واگنر بودند. سال ها بعد به آثار يوهان سباستين باخ هم توجه پيدا کرد. ارتباط او با موسيقی کلاسيک را می توان در شعرها و داستان های او مشاهده کرد.در همان ايام داستان های بسياری نوشت و به نشريه های ادبی فرستاد که با استقبال آن ها روبرو نشد. [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]چارلز اولین داستان کوتاهش با عنوان « عواقب یک یادداشت بلند مردود » را در بهار سال ۱۹۴۴ در یک مجله ادبی کوچک به نام Story چاپ رساند و دو سال بعد، داستان کوتاه «۲۰ تشکر از کاسلدان» را منتشر کرد.عدم موفقيت ادبی و نیز نیافتن ناشر برای چاپ آثارش علاقه او به نوشتن را از بين برد. و برای ده سال از نوشتن دست برداشت.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در زمان جنگ جهانی دوم ابتدا به خدمت سربازی فراخوانده نشد ولی موظف بود تا بطور مرتب خود را به اداره ی نظام وظيفه معرفی کند. به علت غفلت از اين کار روزی در فيلادلفيا توسط اف بی آی دستگير و زندانی شد و پس از آن در سال 1944 به سربازی فراخوانده شد. در معاينات پزشکی، دکتر روانپزشک متوجه هوش بالا و روح حساس وی شد و او را از سربازی معاف کرد.بوکوفسکی در اواخر سال 1945 به لس آنجلس بازگشت و در ابتدا بار ديگر پيش پدر و مادر خود زندگی کرد.با اینکه در لس‌آنجلس زندگی می‌کرد اما مدتی را در ایالات متحده سرگردان بود.او وقت خود را با کارهای موقتی از جمله :ظرف شویی،کامیون راندن،نگهبانی و حتی کار در کشتارگاه و شیرینی پزی می گذراند و در اتاق‌های ارزان اقامت می‌کرد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در سال 1947 با جِين بِيکر عشق بزرگ زندگيش آشنا شد. رد پای آن زن را می توان در بسياری از آثار بوکوفسکی ديد. در تعدادی از شعرهايش از او گفت و برای آفرينش برخی از شخصيت های چندين داستان و رمان از او الهام گرفت. شعرِ در ستايش بانويی يگانه يکی از آن نمونه ها است.در اوایل دهه ۱۹۵۰ بوکفسکی در اداره پست لوس‌آنجلس به شغل پستچی و نامه‌رسان مشغول به کار شد.در سال 1955 به بيماری مهلک خونريزی معده دچار شد و تا مرز مرگ پيش رفت. پس از بهبودی ، از کار در شرکت پست استعفا داد و دوباره به کار ادبی روی آورد. ولی اين بار به جای داستان کوتاه، شعر بود که از قلم او جاری می شد. او اين مقطع از فعاليت هايش را آغاز کار ادبی خود می دانست. بوکوفسکی در آن سال با اسب دوانی و شرط بندی در آن مسابقات نيز آشنا شد که او را تا آخر عمر ديگر رها نکرد و يکی از موضوع های ثابت شعر و داستان های او شد.در همان سال شعرهای خود را برای چاپ به مجله ی کوچک ادبی (Harlequin) فرستاد و مدتی بعد با باربارا فرای که صاحب امتياز آن مجله و خود نيز نويسنده و شاعر بود،ازدواج کرد. در سال 1956 شروع به نوشتن نخستين رمان خود به نام (A Place to Sleep the Night) کرد که به پايان نرساند. مادر بوکوفسکی در همان سال به بيماری سرطان درگذشت. 1957 مدتی به همراه همسرش ويراستاری مجله ی (Harlequin) را عهده دار شد. درسال ۱۹۵۹ زندگی زناشويی وی به جدايی انجاميد. فرای اصرار داشت که جدایی آنها هیچ ارتباطی با ادبیات ندارد، اما برخی می گفتند که باربارا به توانایی چارلز در سرودن شعر به هیچ وجه ایمان نداشت. در پی این جدایی بود که چارلز به الکل روی آورد و سرودن شعر را از سر گرفت. نیز در همین سال پدرش به علت سکته ی قلبی فوت کرد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]او بار ديگر به خدمت شرکت پست آمريکا درآمد و در بخش داخلی آن آغاز به کار کرد.بوکوفسکی هم چنان به سرودن شعر ادامه داد و توانست شعرهای خود را به تدريج در نشريه ها و مجله های ادبی کوچک و مستقل به چاپ برساند و به زودی تبديل به نماينده ی مهم شعر مستقل شد. برخلاف سال های چهل ميلادی که بوکوفسکی در نويسندگی به دنبال شهرت بود و خود را همينگوی و يا سارويان جديد می پنداشت معروفيت ادبی برای او ديگر معنايی نداشت و صرف شعرگويی برايش اهميت پيدا کرده بود.در سال 1960 ای وی گريفيت که صاحب امتياز مجله ای ادبی بود، نخستين مجموعه ی شعر او که شامل تنها چهارده برگ بود را با نام (Flower, Fist and Bestial Wail) منتشر کرد. بوکوفسکی در سال 1961 دست به خودکشی با گاز زد که از آن به دست خود جان سالم به در برد.او در سال 1962 با مرگ جِين بِيکر به افسردگی شديدی دچار شد. در همان سال مجله ی ادبی (The Outsider) شماره ی ويژه ای را به او اختصاص داد. چاپ برخی از شعر های بوکوفسکی و نقد کارهايش در آن شماره، منتقدان و شعرشناسان آمريکا را متوجه او کرد. صاحب امتيازان مجله درسال 1963 اولين مجموعه ی بزرگ شعر او را با نام (It Catches My Heart in Its Hand) و با تيراژ 777 نسخه منتشر کردند که منتخب شعر های سال های 1955 تا 1963 بود. بوکوفسکی تک تک آن نسخه ها را با دست خود امضاء کرد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]چارلز بوکوفسکی با وجود کسب نخستين موفقيت های ادبی کماکان مجبور بود برای گذران زندگی به کار طاقت فرسا در شرکت پست ادامه دهد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]بوکوفسکی در سال 1963 با فرانسيس اسميت آشنا شد و يک سال بعد، از او صاحب تنها فرزند خود، دختری به نام مارينا لوييز شد. اسمیت و بوکفسکی با هم زندگی می‌کردند ولی هرگز ازدواج نکردند.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]دومين مجموعه ی بزرگ شعر بوکوفسکی در سال 1965 با نام (Crucifix in a Deathhand) انتشار پيدا کرد. چاپ مجموعه ای از داستان های کوتاه او در همان سال باعث موفقيت و شهرت او در زمينه ی داستان نويسی نيز شد. نام مجموعه ی داستان (Confessions of a Man Insane Enough to Live with Beasts) بود. بوکوفسکی از سال 1967 تا 1969 مقاله ی هفتگی در روزنامه ی مستقل (Open City) می نوشت که بخشی از آن نوشته ها در سال 1969 در کتاب (Notes of a Dirty Old Man) به چاپ رسيدند. از 1969 تا 1971 با همکاری نيلی چرکوفسکی دست به انتشار مجله ی (Laugh Literary and Man the Humping Guns) زد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]بوکفسکی در سال ۱۹۶۹ بعد از بستن قرار داد با انتشارات گنجشک سیاه ( انتشاراتی که به پاس تشکر از مدیر آن و قدردانی از اعتماد او به یک نویسنده ناشناس، باقی آثارش را نیز توسط آن منتشر کرد.) و ناشر آن "جان مارتین"، با حقوق مادام‌العمرِ ماهیانه ۱۰۰ دلار ، کارش در اداره پست را رها کرد و به نوشتن حرفه‌ای تمام وقت پرداخت. در مورد تصميم خود در نامه ای به دوست و مترجم آلمانی آثارش کارل وايسنر به تاريخ نوامبر 1969 چنين نوشت: «می توانم به کار در اداره پست ادامه دهم تا به جنون برسم و یا اینکه به نویسندگی پناه ببرم و گرسنگی بکشم. من تصمیم گرفته ام که گرسنگی بکشم». [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]پس از ترک اداره پست و در عرض ۴ هفته بوکفسکی اولین رمان خود با عنوان اداره پست را بر روی کاغذ آورد. رمان که بر مبنای تجربه ها و خاطره های او از کار در شرکت پست بود در سال 1971 به چاپ رسيد. [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در سال های بعد نيز آثار ادبی او به تناوب در قالب مجموعه ی شعر، مجموعه ی داستان کوتاه و بلند و هم چنين رمان به چاپ رسيدند. بوکوفسکی سفرهای خارجی اندکی انجام داد. در سال 1976 برای نخستين بار خاک کشورش برای شعرخوانی به مقصد کانادا ترک کرد. در سال 1978 به آلمان مسافرت کرد و از شهر زادگاهش نيز ديدن کرد. در همان سال بار ديگر راهی اروپا شد و اين بار علاوه بر آلمان به فرانسه نيز مسافرت کرد. او خاطرات خود از اين دو سفر را در کتاب (Shakespeare Never Did This) به چاپ رساند.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]معروف ترين و محبوب ترين رمان بوکوفسکی در سال 1982 به چاپ رسيد. رمان که کيفيت بالای ادبی آن تحسين منتقدان را برانگيخت و (Ham on Rye) نام دارد، داستان دوران سخت کودکی و نوجوانی او و سخت گيری های پدرش است.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در ۱۹۷۶ ، بوکفسکی لیندا لی بِیلی را ملاقات کرد، که صاحب یک رستوران health-food بود. دو سال بعد، آن دو از شرق هالیوود، جایی که بوکفسکی بیش از همه در آنجا زندگی کرد، به بندر»سن پدرو« و اقصی نقاط جنوب شهر لوس‌آنجلس رفتند. بوکفسکی و بِیلی در سال ۱۹۸۵ ازدواج کردند. لیندا لی بِیلی با نام سارا در رمان‌های زنان و هالیوود(بوکوفسکی) بوکفسکی نام برده شده‌است.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]بوکوفسکی در کنار شعر سرايی و داستان نويسی زمان زيادی را به نامه نگاری به ناشرين، شاعران و نويسندگان و دوستان خود اختصاص می داد. گزيده ی نامه های او از سال های 1958 تا 1994 از جمله درکتاب های (Screams from the Balcony)، (Living On Luck)، (Reach For The Sun) و (A Decade of Dialogue) انتشار پيدا کرده اند. [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]چارلز بوکوفسکی در خلال فعاليت های ادبی با فيلم و سينما نيز تماس پيدا کرد. در سال 1973 يک کارگردان آمريکايی به نام تيلور هکفورد فيلم مستندی در باره ی او ساخت. در سال 1979 پس از آشنايی با باربت شرودر، فيلم ساز، کارگردان و هنرپيشه ی فرانسوی سينما، دست به نوشتن سناريويی برای فيلمی سينمايی به کارگردانی وی زد. محصول اين همکاری فيلم (Barfly) بود که ساخت آن به دلايل مالی به درازا کشيد و در سال 1987 به پايان رسيد. در سال 1981 فيلم ايتاليايی (Tales of Ordinary Madness) بر اساس داستان های کوتاه بوکوفسکی به کارگردانی مارکو فرری ساخته شد.باربت شرودر در سال 1987 نيز فيلم مستند چهار ساعته ای به نام (Charles-Bukowskis-Tape) ساخت که شامل مصاحبه های کوتاه با بوکوفسکی بود. در همان سال فيلمی به نام (Crazy Love) از کارگردان بلژيکی دومينيک درودر که بر پايه ی داستان های کوتاه بوکوفسکی ساخته شده بود به نمايش درآمد. پس از مرگ بوکوفسکی، در سال 2004 جان دالاگان آمريکايی فيلم مستند (Bukowski: Born Into This) را کارگردانی کرد. در سال 2005 فيلم سينمايی (Factotum) ساخته ی بنت همر کارگردان نروژی بر اساس رمانی از بوکوفسکی به همان نام به پرده ی سينما ها رفت.[/FONT]
بوکوفسکی وابستگی زیادی به شهر لس آنجلس در وجود خود احساس می کرد. وی در مصاحبه ای می گوید:"... احساس بودن در لس آنجلس چه از حیث جغرافیایی و چه از نظر معنوی همیشه با من بوده است. من برای شناخت کامل این شهر به اندازه کافی وقت داشته ام و نمی توانم به هیچ شهر دیگری این گونه دل بستگی داشته باشم."
[FONT=courier new, courier, mono]بوکوفسکی در سال 1988 به بيماری سل دچار شد، ولی پس از مدت ها سلامتی خود را باز يافت. در سال 1993 بار ديگر به شدت بيمار شد. اين بار پزشکان بيماريش را سرطان خون تشخيص دادند. چارلز بوکوفسکی در ساعت 11:55 روز نهم ماه مارس 1994 بر اثر ابتلا به بيماری ذات الريه به دنبال ضعف جسمانی ناشی از سرطان در سن پدرو، جنوبی ترين محله لس آنجلس، اندکی بعد از تمام کردن آخرین رمانش تفاله (رمانی که برای نخستين بار اثری از زندگی شخصی او ديده نمی شود و يکی از شخصيت های اصلی داستان، مرگ است که در چهره ی يک زن ظاهر می شود.)،درگذشت . مراسم تدفین او بوسیله راهبان بودایی انجام شد. بر روی سنگ قبر او این عبارت خواند می‌شود: «Don't Try» (تلاش نکنید) به قول «لیندا لی بوکفسکی» منظور از سنگ نوشته قبر شوهرش چیزی شبیه به این گفته‌است: «اگه شما تمام وقتتان را برای تلاش کردن صرف کنید، آنگاه همه آن چیزی که انجام دادید تلاش کردن بوده. پس تلاش نکنید. فقط انجامش بدید.»[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]وی شاعر و نويسنده ی پرکاری بود و هزاران قطعه شعر، صدها داستان و شش رمان از خود به جای گذاشت. تعداد کل کتاب های بوکوفسکی که در زمان حيات او به چاپ رسيدند از مرز چهل و پنج گذشت. پس از مرگ او نيز تاکنون بيش از پانزده اثر ديگر انتشار يافته اند.[/FONT]

آثار:
اداره پست (۱۹۷۱)
هزارپیشه (۱۹۷۵)
زن ها (۱۹۷۸)
ساندویچ ژامبون با نان چاودار (۱۹۸۲)
عامه پسند. - تفاله (۱۹۹۴)
«این ها اسامی رمان ها هستند.»
هزاران شعر
چندین داستان کوتاه ، کتاب و مقاله...
[FONT=times new roman, times, serif]منابع: ویکی پدیا-سایتabsurdpain.com-کتاب آن سوی پنجره سه پرنده کوچک نشر ابتکار نو- کتاب یک شعر تا حدودی من درآوردی نشر شهر خورشید[/FONT]​
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آشنایی با کتاب:[/FONT]
حیرت آور است چارلز بوکوفسکی، اصلا نخواسته است چیزی به اسم شعر بیافریند، خیلی شاعر است، از او جسته گریخته خوانده بودم و نه یکجا. چه قدر راحت است با خودش، با جهان و با شب و روز و همان هنوز همیشه اش که لابه لای کلماتی بی خیال پنهان مانده است تا ناگهان جهان او را کشف کند.
... شب خوابید و صبح از خواب برنخاست برای همیشه. کنارش، در همان اتاق تا ابد تنها، فقط چند بطری خالی، یک میز، ماشین تحریری کهنه که آن را تابوت می نامید، و آخرین شعرهایی که برای یکی دو مجله مهیا کرده بود، همین!
آثار آنتوان چخوف و ارنست همینگوی را دوست می داشت، مثل اولی ساده به جهان و انسان می نگریست و مثل دومی ساده می نوشت جهان و انسان را.​
[FONT=times new roman, times, serif]سید علی صالحی[/FONT]

کتاب با این شعر آغاز می شود:

<<جهان از آن نابلدان است>>
هر چند نشستن پشت میز کار و
خیره به خاموشی ماشین تحریر و
زیستن در کنج و خلوت این خانه
عذاب ام می دهد،
اما باز راضی ام،
راضی ام از چیزی
که زندگانی اش می نامند.
...​
منبع: آن سوی پنجره سه پرنده کوچک نشر ابتکار نو​


من و آن سوی پنجره سه پرنده کوچک:

این اولین باره که کتاب شعر معرفی می کنم. مجموعه شعری از شاعری خیلی بزرگ که خوندنش آدم رو به وجد میاره. شاعری که در طول زندگیش با مشکلات زیادی دست به گریبان بوده و همین مشکلات توی اشعارش در قالب کلمه بیان شده. برای من تصور شعری از بوکوفسکی با بازسرایی شاعری بزرگ همچون سید علی صالحی فوق العاده میاد. فوق العاده ای که به حقیقت پیوسته... .
کلا زیاد شعر نمی خونم چون به نظرم هر بیت یا هر خط شعر به احساس کردن و فکر زیاد نیاز داره و چون نمی تونم وقت زیادی رو صرف شعر خوندن بکنم تا حدی بی خیال میشم!. اما کم پیش نمیاد که دوستانم اشعار بعضی از شاعران رو که توجهشون رو جلب کرده، برام بخونن یا اینکه برام بفرستن. به طور خیلی اتفاقی و به لطف یکی از دوستانم با بوکوفسکی آشنا شدم. اولین شعری که ازش خوندم هر چند که به یادش ندارم اما شگفت زده ام کرد طوری که نتونستم ازش بگذرم و فوری کتابی از بوکوفسکی رو از دوستم قرض گرفتم:<< آن سوی پنجره سه پرنده کوچک >>.
شعر ها، خیلی ساده و روان،بدون اینکه خواننده رو به دردسر بندازه! مفاهیم عمیق بشری امروز رو بیان می کنه. و یک نوع بی خیالی مطلق در این اشعار آرامش عجیبی به آدم القا می کنه.
شاید لازم نباشه توضیح اضافه دیگه ای بدم و بهتر باشه که دوستان خودشون کتاب رو بخونن...

شعر های «آن سوي پنجره، سه پرنده كوچك» که از سایت های مختلف گردآوری شده، ترجمه افشین هاشمی و بازسرايي شده توسط شاعر بلند آوازه و قابل احترام، سيد علي صالحي است. اين كتاب كه در قطع پالتويي چاپ شده شامل نقاشي ها و طرح هاي سياه قلم شاعر به همراه چند عكس از اوست. و با قیمت ۳۵۰۰ تومان در چاپ اول (۱۳۸۷) ، از سوي نشر ابتكار نو وارد بازار شده است.​

شعر پشت جلد کتاب:
آس و پاس
پلاس!
یک پول سیاه هم در بساط ما نیست.
بی خیال!
باران را که از ما نگرفته اند.
زندگی همین است
حالا تو به هر اسمی که می خواهی
بخوان اش، صدایش کن!
بهانه بیاور!
مثلا بگو این هم از اثرات گازهای گلخانه یی ست!


و شعری دیگر:

«شعری ماندگار» :

بی کس و کار،
تک و تنها،
وسط همین مزار
یعنی همین اتاق تاریک نشسته ام
نه سیگاری
نه عیشی
نه عرقی...!
برایم چه مانده است؟
روی و مویی میان سال و
شکمی خیک،شکمی خالی.

هی بوکوفسکی... بی خیال!
داشتن همین اتاق تاریک و
تنهایی بزرگ هم
غنیمت است.
 
آخرین ویرایش:

niloufary

کاربر فعال
اسم این کتاب رو نشنیدم و ممنون میشم اسم نویسنده ش رو بذارین. اگر مقدور و در توان بنده بود حتما درباره کتاب اطلاعاتی خواهم گذاشت...

واقعا خوشم اومد از نظرتون و اینکه که شما از کتاب خوشتون نیومد و دلتون ازش گرفت ( به معنای سلیقه نه مخالفت ) به نظرم قابل توجه و تفکربود....

فک کنم اسم نویسنده ش رضا امیرخانی باشه .
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
فعلا!...

فعلا!...

به دلیل درس دانشگاه و کنکور ارشد فعلا نمی تونم کتاب غیر درسی بخونم و چون نمی تونم کتاب غیر درسی بخونم، پس نمی تونم کتاب معرفی کنم!
با عرض پوزش از دوستان تاپیک تا مدتی از حجم فعالیتش کم میشه.(نمیگم تعطیل چون خوشمان نمی آید!)

امیدوارم در آینده با مطالب بهتر و کامل تری خدمت دوستان برسم...

فعلا!...
 

arash62

عضو جدید
به دلیل درس دانشگاه و کنکور ارشد فعلا نمی تونم کتاب غیر درسی بخونم و چون نمی تونم کتاب غیر درسی بخونم، پس نمی تونم کتاب معرفی کنم!
با عرض پوزش از دوستان تاپیک تا مدتی از حجم فعالیتش کم میشه.(نمیگم تعطیل چون خوشمان نمی آید!)

امیدوارم در آینده با مطالب بهتر و کامل تری خدمت دوستان برسم...

فعلا!...


ئه رحه میلا!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست خوش...

دست خوش...

zevina3255...
قرار بود که بعد از ارشد این تاپیک رو ادامه بدم اما متاسفانه شرایطی پیش اومده که احتمالا دیگه نخواهم بود. از اینکه قول شکنی کردم خیلی عذر می خوام...
از دوستان ادبیات که در این مدت اذیتشون کردم خیلی عذر می خوام و امیدوارم که ناراحتی ای از من نداشته باشن...
خیلی خوشحالم که مدتی رو با شما بودم. در این مدت چیزهای زیادی از شما یاد گرفتم و ممنونم که تحملم کردید.
از همه دوستان خداحافظی می کنم... به امید دیداری دیگر...
موفق باشید...

 

ranalean

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من پس از کم سعادتی های بسیار تازه این تاپیک رو از اول تا آخر (تمام 6 صفحه) مطالعه کردم... افسوس
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
تندباد زمان حافظ هم مثل زمان ما بوده؟ گفتگوها و نقد ادبی 6

Similar threads

بالا