به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

EH_S

عضو جدید
زندگی نیست جز تصور ما در ذهن
زندگی فکر به عشق نیست
عشق این نیست :
ای کاش او از من خوشش آید
انگاه گویم عاشقم
عشق این نیست که اگر او هر روز مرا با لعاب بیندعاشقم خواهد شد
عاشق نمی گوید او باید مال من باشد
عاشق نمی گوید چهره اش زیباست پس
بعد از این عاشقش خواهم شد
.............
 

ghisoo_tala

عضو جدید
در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وكيلم دلم و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان . قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام كرد و پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ . كنار چوبه ي دار ا ز من خواستند تا اخرين خواسته ام را بگويم و ومن گفتم : به تو بگويند ... دوستت دارم:gol::heart:
 

EH_S

عضو جدید
سینه مال آ مال درد ست ای دریغا مر همی
دل زتنهایی به جان آمد خدا یا همدمی

در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

آدمی در عالم خاکی نیاید بدست
عالمی دیگر به باید ساخت وز نو آدمی

حافظ
 

EH_S

عضو جدید
الا ای آهوی وحشی کجایی - مرا با تو ست چندین آشنایی
دو تنها دو سرگردان دو بی کس - دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم - مراد هم بجوییم گر توانیم
که خواهد شد بگویید ای رفیقان - رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی در آید - ز یُِمن همتش کاری گشاید

مثنویات حضرت حافظ
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
هان ای کوه بلند!
ای سراپا همه پند!
از تو این تجربه آموخته ام
که نلرزد تنم از لرزش ارابه ی سنگین زمان...
و هراسی ندهم راه به دل از طوفان...

کاه بودن سهل است،...
کوه میباید بود!
 

ghisoo_tala

عضو جدید
منتظر باش اما معطل نشو
تحمل کن اما توقف نکن
قاطع باش اما لجباز نباش
بگو آره ولی نگو حتماً
بگو نه ولی نگو ابداً
:gol:
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باران شعری گر بباری سبز گردیم
لطفی کن اینجا خشکسالی حکمفرماست
با یک بغل عشق و صفا می آیم ای دوست
اینها همه تقدیم تو،
شعر من اینهاست
کشتی شعر من دگر لنگر فکنده ست
وقتی که طوفان غزلهای تو برپاست...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
کجای این جنگل شب


پنهون میشی خورشیدکم


پشت کدوم سد سکوت


پر میکشی چکاوکم


چرا به من شک میکنی


من که منم برای تو


لبریزم از عشق تو و


سرشارم از هوای تو


دست کدوم غزل بدم نبض دله عاشقمو
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نكرد
صد لطف چشم داشتم و يك نظر نكرد
سيل سرشك ما ز دلش كين بدر نبرد
در سنگ خاره قطره ي باران اثر نكرد
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
ز چشم شوخ تو جان كي توان كرد
كه دايم با كمان اندر كمين است
بر آن چشم سيه صد آفرين باد
كه در عاشق كشي سحر آفرين است
 

essyh2003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مشک ان است که خود ببوید--------- نه ان که عطار بگوید
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نمي‏دانم چرا؟
چرا هر وقت عشق را تصور مي‏كنم ...
تورامي‏بينم كه در عشق رژه مي‏روي...
آيا تو لشكر عشقي ..

يا سرباز عشق...
يا شايد عشق لشگر تو‏ست..
و با لشگرت برديگران پيروز مي‏شوي..!

اما چه زیبا میایی....
آن هم باعشق....!

عشق نگهدارت باد...!
 

ghisoo_tala

عضو جدید
گشاده دست باش ، جاری باش ، کمک کن ( مثل رود )
با شفقت و مهربان باش ( مثل خورشید )
اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان ( مثل شب )
وقتی عصبانی شدی خاموش باش ( مثل مرگ )
متواضع باش و کبر نداشته باش ( مثل خاک )
بخشش و عفو داشته باش ( مثل دریا )
اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش ( مثل آینه ):gol:
 

EH_S

عضو جدید
جلوی پله ها ایستاده بود.
من از دور می گذشتم.
نگاه سنگین جمع را حس می کرد.
انگار منتظر بود .
خیره گذشتم
باز هم تکرار شد
هو هوی باد شدت گرفت
دزدیم نگاهم را
همچنان نگاه سنگین جمع را حس می کرد.
باز گذشتم
دیگر آفتاب پشت ابر بود.
شاید فکر میکرد چه غروری
زندگی نیست جز تصور ما در ذهن
همیشه همه چیز آنطور که بنظر می رسد نیست
آفتاب پشت ابر بود .
 

pashlagh

عضو جدید


درابتدا به انتها رسیده ایم
به الف ابتدا و سردرگمیم
که الف آغاز است یا پایان
ما بدانجا رسیده ایم که دریافته ایم
مقصد رفتن و رسیدن است
یا ماندن و مردن !
ما بدانجا رسیده ایم که در یافته ایم
می شود با ساز دیگران رقصید
اما نه با سازهای ناکوک !
ما بدانجا رسیده ایم که دریافته ایم
می توان احساس همدردی کرد
اما بی تفاوت بود !
می توان ناراضی بود اما احساس رضایت کرد

پر التهاب بود اما ساکت و مرموز
پر از سادگی بود اما سرشار از سراب

آری !
ما به اینجا رسیده ایم
جایی که رودخانه با مرداب یکی است
در رویایمان رودخانه ایم
اما در واقعیت مرداب
****************
دنیای ما دنیای گذره دل به این دنیا نبند.
 

pashlagh

عضو جدید
درابتدا به انتها رسیده ایم
به الف ابتدا و سردرگمیم
که الف آغاز است یا پایان
ما بدانجا رسیده ایم که دریافته ایم
مقصد رفتن و رسیدن است
یا ماندن و مردن !
ما بدانجا رسیده ایم که در یافته ایم
می شود با ساز دیگران رقصید
اما نه با سازهای ناکوک !
ما بدانجا رسیده ایم که دریافته ایم
می توان احساس همدردی کرد
اما بی تفاوت بود !
می توان ناراضی بود اما احساس رضایت کرد

پر التهاب بود اما ساکت و مرموز
پر از سادگی بود اما سرشار از سراب

آری !
ما به اینجا رسیده ایم
جایی که رودخانه با مرداب یکی است
در رویایمان رودخانه ایم
اما در واقعیت مرداب
 

Similar threads

بالا