خلوتی با خدا

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
الهي
نوازنده غريبان تويي ومن غريبم.دردم رادواكن كه تويي طبيبم.اي دليل هر گم گشته.
يارب زتو انچه من گدا مي خواهم افزون زهزار پادشاه مي خواهم
هر كس ز در تو حاجتي مي خواهد من امده ام زتو ترا مي خواهم
الهي
اگر كار به گفتار است بر سر همه تاجم واگر به كردارست به موري محتاجم.:heart::gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پروردگارا
به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را می توانم تغییر دهم
بینشی ده تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنیا ومردم
آن مطابق میل من رفتار کنند
 

winter

عضو جدید
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وآن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پر دود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرور
دلی در وی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی
کز آن گرمی کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد
چکد گر آب ازو، آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو بغایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده ام را
فروزان کن چراغ مرده ام را
ندارد راه فکرم روشنایی
ز لطفت پرتوی دارم گدایی
اگر لطف تو نبود پرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجینه راز؟
ز گنج راز، در هر کنج سینه
نهاده خازن تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نبود، به صد رنج
پشیزی کس نباید زآنهمه گنج
چو در هر کنج، صد گنجینه داری
نمی خواهم که نومیدم گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو می باید، دگر هیچ


شاعر: وحشی بافقی
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
معبود من:heart:
گر جه هميشه دست خالي به در گاهت مي ايم وميدانم كه هيچ تحفه با ارزشي ندارم كه به پيشگاه تو عرضه كنم جز" ياد تو "كه انهم تو ذاكري وبه ياد بندگانت مي اوري تا يادت كنند. پس انهم از من نيست.
اما در اين ماه كه همه را مي پذيري, مرا هم بپذير تا دست خالي
بر نگردم.
پس امرزشت را نصيب من وهمه دعا كنندگان بگردان.:gol:
 

phalagh

مدیر بازنشسته
خدایا...

امشب جایی درآغوش خویش به من بسپارتا قدری بیارامم...

چرا که سرایی امن تر از تو مرا نیست... تو خود می دانی...

مرا دریاب...

مگذار در بازی زمانه ، از خویشم ببازم...

و! آه ...

...
 

aqua

عضو جدید
بار الها
ای گشاینده زبان های مناجات گویان
وانس افزای خلوت های ذاکران
وحاضر نفس های راز داران
جز ازیاد کرد تو مارا همراه نیست. و جز از یادداشت تو ما رازاد نیست.
وجز از تو به تو دلیل و راهنما نیست.
 

aqua

عضو جدید
ای یافته و یافتنی.امست چه نشان دهند جز بی خویشتنی.
همه خلق را محنت از دوری است واین بیچاره را از نزدیکیi
همه را از تشنگی لز نایافت آب است وما را از سیرابی.
 

winter

عضو جدید
خدایا
منو ببخش
نباید به بنده هات میگفتم
اما دیگه نمیگم
قول میدم
قول میدم دیگه بنده هاتو با گفتن حرفام ازار ندم
قول میدم ساکت باشم
کمکم کن که دارم...
تو فکر یه کاریم
کمکم کن بتونم درست تصمیم بگیرم
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا دلم گرفته
کی جوابمو میدی ؟
خدا جونم ؟ تورو خدا کمکم کن
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خدا خدا ... خدا جونم ... ميخوام باهات حرف بزنم
صدام مياد تا اون بالا ؟؟؟
دلم ميگه هرجا باشي گوش ميكني به حرفامون
نگاه بكن به اين دلم ببين چه بي زبون شده...
دلت مياد تنها باشه...
نگاش به آسمون باشه...
دردشو مرحمي بزار
خوبش بكن همين حالا...
ميخوام عادتش بدم
فقط به تو فكر بكنه
شايد كه مهربونيات
دست نوازشي باشه...
:gol:

ببخشيد دلم گرفته بود اينو نوشتم :crying:
 

استقلالی

عضو جدید
توی این فکر بودم که چرا محبت خدا توی دلم نمیاد ... پرسید: چای میخوری؟! گفتم: آره. گفت: بلند شو لیوانتو بیار ... قوری رو تا نزدیک لیوان آورد. نگاهش که به لیوان افتاد گفت: بابا این که کثیفه! لیوان رو برداشتم و رفتم سمت آشپزخونه ... تازه فهميدم كه چرا محبت خدا توی قلبم نمیاد.
 

عطیه 67

عضو جدید
اگر مستان مستیم از تویی مان
وگر بی پا و دستیم از تویی مان
اگر گبریم و ترسا ور مسلمان
به هر ملت که هستیم از تویی مان
بابا طاهر
 

mehrdadeng

عضو جدید
نزدیک افطاره
حالم خوب نیست.... احساس می کنم همه چیزای خوبی که بهم دادی نابود کردم
خالی شدم .....از خودم از دنیا حتی از تو دلگیرم
به من !نه به همه یه قولایی داده بودی یادته!!!!
حالا به قولت عمل کن زود باش زود.
بده ،اون چیزه رو بده .فقط تو داریش بده
خواهش می کنم .....

الا بذکرال... تطمئن الغلوب
ارمش بده


اخیش:smile:
 

استقلالی

عضو جدید
بخش بزرگی از کودکی همه‌ی ما که حالا پشت اين مونيتورها نشسته‌ايم، آغشته به خداست. خدای خاطره‌های کودکی. خدای بهشت و جهنم ِآن‌وقت‌ها. خدای گناه‌داردها و ثواب‌داردها. خدايی که می‌چسبيد به پول‌ها می‌رفت لای قرآن که نجاتمان دهد از هفتاد و چند بلا. خدای ربنا و سفره‌های پر از رنگ افطار. خدای حلواهای نذری. خدای سر سفره‌ی هفت‌سين و حول حالنای دم سال تحويل. خدای توی سجاده‌ی مادربزرگِ مامان، که من عاشق تسبيحش بودم و آن کتابچه‌ی کوچک که برای هر دردی يک درمان عجيب غريب سراغ داشت با آب زعفران.



يادم نرفته خدای شب‌های موشک‌باران را. خدايی که آية‌الکرسی می‌شد حواس بمب‌ها و موشک‌ها را از خانه‌ی ما پرت می‌کرد. يا چه می‌دانم، خدايی که اگر قل هوالله‌های فاتحه‌مان را سه برابر می‌کرديم، اسم‌مان را می‌چسباند روی فاتحه می‌رساند به دست مرده‌ی مورد علاقه‌مان. خدای دوران کودکی زورش زياد بود. آن‌قدر زياد که يک شب وقتی عمه مريض بود، خيلی مريض بود و سرطان‌اش خيلی درد داشت، آن‌قدر جلويش گريه کردم و اَمّن يُجيب را از روی دست‌خط مادربزرگ خواندم که دلش به حالم سوخت و پس‌فرداش عمه مُرد. يادم هست چه‌قدر خوش‌حال بودم ازين‌که باعث مرگ عمه شده‌ام. که ديگر درد نمی‌کشد بچه‌هاش غصه بخورند اشک بريزند. آن‌وقت‌ها فرقی نمی‌کرد ريه‌های آب‌آورده‌ی عمه نجاتش داده باشد يا خدای امن‌يجيب‌های من. مهم آن قدرت بزرگی بود که حتا حرف من را هم گوش می‌کرد. که حتا با دل من هم راه می‌آمد.

بزرگ‌تر که شديم، خدا که رفت توی کتاب‌های دينی، کم‌کم رنگ و رويش عوض شد. پايش به معارف دبيرستان که رسيد، يک‌هو دلمان را زد. ديگر ابهت قديم را نداشت. تبديل شده بود به يک خدای بداخلاق زورگو که با هر چه دلمان می‌خواست مخالف بود و فقط از رنگ‌های خاکستری و قهوه‌ای و سياه خوشش می‌آمد. بهتر بود دست از سرمان بردارد تا جوانی‌مان را بکنيم. اين شد که خدا رفت توی بلَک‌ليست‌. دربه‌در دنبال کتاب‌ها و کلمه‌هايی بوديم که رد پررنگ خدای کودکی را از ته دل‌هامان پاک کند. که باور کنيم خدا يکی از همان سال‌ها مرده و هيچ‌کس صدايش را در نياورده.

بی‌خدايی ِآن سال‌ها خوب بود. بهمان خوش می‌گذشت. اما نمی‌دانم چرا يک وقت‌هايی، يک وقت‌های يواشکی، که دستمان به هيچ جا بند نبود و حس استيصال تمام وجودمان را پر کرده بود، بی‌هوا «خدايا خودت کمک کن» از دهنمان می‌پريد. وقتی پدربزرگ را روی تخت بيمارستان می‌ديديم، بی‌که قبلش آشتی کرده باشيم با خدای آن بالا، ته دل می‌خواستيم کمکش کند. بعد هم لابد خجالت می‌کشيديم، زياد. يا چه می‌دانم، شب کنکور، خودمان که رويمان نمی‌شد، اما زنگ می‌زديم خانه‌ی مادربزرگ که «توروخدا دعا کنين قبول شم». آخرش هم نفهميديم درس ِنخوانده‌ی خودمان بود که راهمان داد دانشگاه، يا خدای مادربزرگ.

آخر يک روزی پاشدم رفتم مکه، ببينم خدا خانه‌اش هست يا نه. راستش بيشتر از آن‌که خدا خانه‌ی خودش باشد، خانه‌ی پيامبرش بود در مدينه. مسجد پيامبر يک‌جورهايی مثل خانه‌ی مادربزرگ می‌مانست يا خاله‌ی آدم. نمازهای آن‌تو، نمازترين نمازهايی بود که در همه‌ی عمرم خواندم. آدم ناخوداگاه حرفش می‌گرفت با خدا. انگار صدايش می‌رسيد به خدا. توی تمام ستون‌ها و ديوارها خدا داشت. سقفش که باز می‌شد، خدا شُرّه می‌کرد روی آدم. مکه اما اين‌جوری نبود، خودش را می‌گرفت. مثل اين می‌مانست که به دفتر مدير مدرسه احضارت کرده باشند، آدم تحت تأثير ابهت و جذبه‌اش قرار می‌گرفت. خدای مکه رفته بود سفر.

خدای تهران عبوس بود. اصلن يک‌جورهايی آدم را سر لج می‌انداخت. اما تمام اين سال‌ها، هنوز يک چيزی آن ته دلم مانده بود. يک حس نوستالوژی شايد، نمی‌دانم. وقتی می‌ديدم آدم‌ها اين‌جور از ته دل الغوث گفتن‌هاشان را باور داشتند حسودی‌م می‌شد. دلم هوس ايمان داشتن به کسی/چيزی می‌کرد. تکيه دادن به يک قدرت بزرگ. دل‌گرم بودن به اين‌که همه‌چيز درست می‌شود. حالا می‌خواست اسمش اميد باشد، خدا باشد، اهورا باشد، يا هرچه.

ما آدم‌بزرگ‌ها شيفته‌ی چنگ‌زدنيم. فارغ از اين‌که حبل‌المتينی در کار باشد يا نه، د‌لمان می‌خواهد دستی باشد، معجزه‌ای نجات‌دهنده‌ای چيزی، که ما را آويزانِ خود کند نجاتمان دهد. برای حبل‌المتين بودن هم چه کسی بهتر از خدا؟ خدايی که زورش به همه‌چيز و همه‌کس می‌چربد و در هر شرايطی –شب و نيمه‌شب حتا- ممکن است به کمکمان بيايد و رهامان کند از چنگ خوره‌ای که به جانمان افتاده.

آدم تنهاست. به اندازه‌ی کافی تنهاست. بعد دلش می‌خواهد باور کند يک کسی/چيزی يک‌جايی حواسش به او هست. يک قدرتی که بشود به آن تکيه کرد. اصلن شايد خدا همان قوت قلبی‌ست که آدم وقت‌های استيصال دنبالش می‌گردد، وقت‌های نااميدی و اندوه. آن‌وقت‌ها که دستت به هيچ‌جا بند نيست. وقت‌هايی که ديگر زورت نمی‌رسد. وقت‌هايی که کم می‌آوری، رسمن کم می‌آوری.

می‌دانی؟ راستش من دلم می‌خواهد خدا هنوز وجود داشته باشد، گيرم در حد يک توهم، در حد يک سودا. چه‌می‌دانم، اصلن چيزی از جنس همين تناقض‌های روزمره. از جنس اين‌همه تناقضی که در رياضی وجود دارد يا در فيزيک يا فلسفه. که قابل حل هستند هم، قابل توضيح. مثلن خدايی از جنس ذرات کوانتومی که عدم قطعيت دارد. خدايی که وجودش کلاسيک نيست. صفر و يک نيست که يا وجود داشته باشد يا نداشته باشد. خدايی که بسته به زمان و مکان، ترکيبی خطی از بودن و نبودن باشد. يک خدای نسبی، غير جزمی. از آن خداها که وقتی می‌خواهيمش، باشد، آراممان کند. از آن خداهای کودکی، خداهای شب امتحان، که وجعلناهاش را می‌خوانديم معلم تقلبمان را نبيند، که نمی‌ديد. خوب است يک خدايی باشد که آدم يک‌وقت‌هايی با خيال راحت تکيه بدهد عقب و سکان را بدهد دستش، که لابد بلد است آدم را برساند تا مقصد. خوب است يک خدايی باشد اين دور و برها، حالا اسمش قانون عمل و عکس‌العمل باشد، اصل بقای انرژی باشد، کارمای مثبت يا منفی باشد، آقای يونيورس باشد يا هر چه؛ که اندازه‌ی دل‌گرمی من قدرت و اراده داشته باشد. که اندازه‌ی باور ِمن بودنش را نشانم دهد. که يک فکری به حال بعدن‌های من بکند.

راستش هر کاری می‌کنم، نمی‌توانم منطق آدم‌هايی که به نبود خدا اعتقاد دارند را درک کنم. آدم‌ها را تا جايی می‌فهمم که با خدا سر لج‌بازی داشته باشند، نه بيشتر. لابد برای همين هم هست که هيچ‌وقت خدای بقيه را مسخره نمی‌کنم، يا به خداورزی‌هاشان و باورهاشان گير نمی‌دهم. هنوز هم فکر می‌کنم خوشبخت‌اند که اندازه‌ی باورشان يک خدای بی‌ترديدِ ولاريبَ‌فيه دارند که حاضر است همه‌جا کمکشان کند و هر جا هم نکرد لابد قسمت بوده و خواست خودش بوده و بهتر و بيشتر می‌دانسته. يا شايد حتا فکر کنم يک خدا هست، مثل آن خداهای عليرضا. از آن خداها که حتمن وجود دارند، بس‌که اين تقدير بی‌رحمانه‌تر از آن است که تصادفی باشد. يک‌وقت‌هايی هم هوس می‌کنم بزنم به سيم پايان‌نامه و بگويم جوهره‌ی تمام دين‌ها به اين جا می‌رساند آدم را، که هر آدمی بايد به «خودآ»ی خود برسد، به خدای خود-تعريف‌کرده‌اش، خدای خود-پيداکرده‌اش. خدايی که توی آدم ته‌نشين شده، که لابه‌لای قانون گياه و دانايی آب و شعرهای سهراب جا خوش کرده. اين شايد نزديک‌ترين، شخصی‌ترين و قابل دست‌رس‌ترين خدای آدم‌ها باشد. که نه سيخ بسوزد و نه کباب.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
استقلالي عزيز
چقدر دلنشين و چقدر لطيف... چه حس زيبايي به آدم ميبخشه... يه حسي كه هميشه آدمها سعي ميكنن ازش فرار كنن. و يه جا خودشون رو قايم كنن... يا يه جورايي خودشون رو به نشنيدن بزنن... حسي كه هميشه ته دل همه داره دور ميزنه .. ولي نسبت بهش بي محلي ميكنن....

ببخشيد زياد حرف زدم ... در كل خيلي زيبا و دلنشين بود...باقلمي شيوا و روان ... حظ وافر بردم ... ممنونم ...

گلابتون:gol:
 

استقلالی

عضو جدید
استقلالي عزيز
چقدر دلنشين و چقدر لطيف... چه حس زيبايي به آدم ميبخشه... يه حسي كه هميشه آدمها سعي ميكنن ازش فرار كنن. و يه جا خودشون رو قايم كنن... يا يه جورايي خودشون رو به نشنيدن بزنن... حسي كه هميشه ته دل همه داره دور ميزنه .. ولي نسبت بهش بي محلي ميكنن....

ببخشيد زياد حرف زدم ... در كل خيلي زيبا و دلنشين بود...باقلمي شيوا و روان ... حظ وافر بردم ... ممنونم ...

گلابتون:gol:

آره. خیلی قشنگه. خودم وقتی خوندم همون احساسی که شما گفتین بهم دست داد
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا، گاه میگویی : فرود آی ، گاه میگویی : گریز
گاه فرمایی : بیا ، گاه گویی : پرهیز، خداوندا ، این نشان قربت است؟
یا محض رستاخیز ؟ هرگز بشارت ندیدم تهدید آمیز !
ای مهربان بردبارای لطیف نیک یار ، آمدم به درگاه ، خواهی به ناز دار ، خواهی خواردار:heart::gol:
 

SAMI.J

عضو جدید
اي دوست قبولم كن و جانم بستان
مستم كن و از هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گيرد بي تو
آتش به دل اندر زن و آنم بستان
 

استقلالی

عضو جدید
اى عزيز! اينك من بيش از هميشه به تو محتاجم تا راهنمايى‏ام كنى، نورت را در دلم بتابانى و دستم را بگيرى. پس چشم به سوى تو مى‏دوزم، دست به سوى تو دراز مى‏كنم و از تو مدد مى‏خواهم؛ از تو كه مرا آفريده‏اى، از شور و شوق لبريزم كرده‏اى، توانم بخشيده‏اى و به سوى خودت فراخوانده‏اى. مرا امروز در ابتداى راه درياب تا قدمى بى‏همرهى تو برندارم، اى بهترين همراه.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اگر تنها ترین تنهاشوم باز هم خدا هست
او جانشین نداشتن هاست
نفرین و آفرین ها بیثمراست.
اگر تمامی گرگ ها هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد
تو مهربان جاویدان آسیب ناپذیر من هستی.
ای پناه ابدی ! تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.

دکتر علی شریعتی
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
[FONT=&quot]خدايا به من زيستني عطا كن كه در لحظه مرگ بر بي ثمري لحظه اي كه براي زيستن گذشته است حسرت نخورم و مردني عطا كن كه بر بيهوده گي اش سوگوار نباشم[/FONT][FONT=&quot].خدایا،بگذار تا مرگ را خود انتخاب کنم،اما آنچنان که تودوست داری.خدایا،چگونه زیستن را تو به من بیاموز.چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

شریعتی
[/FONT]
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
[FONT=&quot]خداوندا،می‌دانم که اسلام تو با نه آغاز شد(لا اله الی الله)و تشیع دوست تو نیز با نه آغاز شد
(نه‌ای که حضرت علی به عبد الرحمن ابن عوف گفت).
مرا به اسلام عاری و تشیع عاری بی ایمان گردان.[/FONT]
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایااااااااااااااااااااا ............................. :cry::cry:
 

sara_architect

عضو جدید
عالیترین مطلبی که خوندم بود.خیلی قشنگ بود..............
واقعا خسته نباشی و موفق باشی........
 

samaedell

عضو جدید
گفتگو با خدا(چت با خدا)
از عرش صدای ربّنا می آید
آوای خوش خدا خدا می آید
فریاد که درهای بهشت باز کنید مهمان خدا سوی خدا می آید


گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌كنم

گفتی: فانی قریب
.:: من كه نزدیكم (بقره/۱۸۶) ::.
گفتم: تو همیشه نزدیكی؛ من دورم... كاش می‌شد بهت نزدیك شم

گفتی: و اذكر ربك فی نفسك تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد كن (اعراف/۲۰۵) ::.
گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لكم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.
گفتم: معلومه كه دوست دارم منو ببخشی

گفتی: و استغفروا ربكم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه كنید (هود/۹۰) ::.
گفتم: با این همه گناه... آخه چیكار می‌تونم بكنم؟

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمی‌دونید خداست كه توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌كنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.
گفتم: دیگه روی توبه ندارم

گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳) ::.
گفتم: با این همه گناه، برای كدوم گناهم توبه كنم؟

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا كیه كه گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرك

گفتی: الیس الله بكاف عبده
.:: خدا برای بنده‌اش كافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیكار می‌تونم بكنم؟

گفتی:

یا ایها الذین آمنوا اذكروا الله ذكرا كثیرا و سبحوه بكرة و اصیلا هو الذی یصلی علیكم و ملائكته لیخرجكم من الظلمت الی النور و كان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد كنید و صبح و شب تسبیحش كنید. او كسی هست كه خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریكی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳) ::.
با خودم گفتم: خدا... خالق هستی... با فرشته‌هاش... به ما درود بفرستن تا آدم بشیم؟! ... ... ...
سلام.

در ادامه گفتگوی زیبا

گر خدا بنده نواز است به خلقم چه نیاز
می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم
 

Similar threads

بالا