دست نوشته های پرویز صادقــــی

N!RVANA

عضو جدید
چونان شاعری
که واژه های پراکنده را
پیش هم می چیند
تا ترانه ای گم شده
پیدا شود
اغوش عشق
تو را دور هم جمع می کند
 

N!RVANA

عضو جدید
عشق همان حادثه ای ست
که راه بازگشت به قبل از خود را
غیر ممکن می کند
 

N!RVANA

عضو جدید
حرف ناگفته ام با تو
دلی ست
که جز به بغض عشق
لب تر نمی کند !
 

N!RVANA

عضو جدید
گل زار من !
هیچ آسمانی
ماهش را
و هیچ بارانی
رنگین کمانش را
دوست نخواهد داشت
آن سان که من تو را !
من، که دیگر نمی دانم
آدمم یا پروانه !
 

N!RVANA

عضو جدید
زندگانی
همین چشم های توست
از سر ِ آفتاب تا خواب مهتاب
در سایه سار سبز تو
که باغ رؤیاها ست !
 

N!RVANA

عضو جدید
مردن را زندگی می کنم
وقتی که بی تو
یک روز ِ یادش به خیر هم
در من نیست !
 

N!RVANA

عضو جدید
چشم هایت
فصل لانه سازی پرستوها
دست هایت
شاخه های سبز عشق
پر از جَستُ خیز چکاوک هاست !
 

N!RVANA

عضو جدید
عشق
در یک لبخند به دنیا می آید
در یک بوسه زندگی می کند
و در یک قطره اشک می میرد
 

N!RVANA

عضو جدید
من تو را ...
ناشیانه می نویسم
مردمان با خواندنت
شاعر می شوند !
 

N!RVANA

عضو جدید
چه خوبه که تو ...
جنس رؤیا و خوابی
چه خوبه که تو ...
ساده مثل سرابی
چه خوبه که از آدما
این همه دور دوری
چه خوبه که تو ...
عکس ماه توی آبی
دلم خسته از این زمینه
چه خوبه که تو ...
بال پرواز نابی ...
 

N!RVANA

عضو جدید
گوش کن مهتاب !
اینجا عشق زنده است
و من آن را ...
در ضربه های قلبم حس می کنم
غریبه ای مدام صدایم می زند
که می شنوم
چه نزدیک و چه دور
نگاهم را نور و سایه ها
از من دزدیده اند
به بالا می نگرم ...
ابرهای زیبائی ...
سخاوت شانه هایشان را
به بازی گرفته اند
و ابرهای خاکستری
که از راه می رسند
دیگر آرامش و درد را نمی دانم
روزهای خالیم را ...
از افکار عاشقانه پر می کنم
و شبهای سرد و تنها را
در تمام خوابم بیدار می مانم
گوش کن مهتاب !
اینجا عشق زنده است
و من آن را ...
با تمام قلبم حس می کنم
انگار کسی ...
همین نزدیکی است
صدای پائی که نه دور می شود
و نه نزدیک می آید
دست و پا می زند دلم
در امید و یاس
آفتاب می شود امّا
به وسعت دنیا دلم بارانی است
دیر وقت است مهتاب
برو
اشکها و لبخند هایم خسته اند
این جا عشق زنده است
و من آن را ...
با تمام اندوهم حس می کنم
انگار مدام بهار می روید
و برگهای احساسم ...
که انگار می ریزند در خزان یک رؤیا
برو مهتاب برو
این جا عشق زنده است
در قلب من
من او را می بینم !
 

N!RVANA

عضو جدید
عشق تو پروانه ايست
که قلب من می شکند
اگر آن را از گلها بچينم
پرواز کن
که قلب من ...
زندان تاریکی است
در حصار گلهای حسرت
که تو را مسموم می کند
پرواز کن
پرواز کن
 

N!RVANA

عضو جدید
قلب من عشق می کارد
و اندوه می درود !
کجاست آن که گفت :
درو می کنی هر آنچه می کاری ؟!
 

N!RVANA

عضو جدید
بغض چشمانم
ترانۀ غمگینی است
که تنها باران می داند !
و هر شب دلگیرِ عاطفه
در بلوغ درد می خواند
ترانۀ غمگینی ...
برای تمام لحظه های سرد و تنها
که هیچ کس به آن اقرار نمی کند
برای پیمان های شکسته ای
که هیچ کس نمی خواهد
و دست حادثه می شکند
بغض چشمانم
ترانۀ غمگینی است ...
برای صورتی که فشرده می شود
بر شیشۀ پنجره ای در حسرت
برای انتظار روزهائی ...
که هر گز نمی آیند
و برای رؤیاهائی
که با اوهام مأیوس بافته می شوند
بغض چشمانم
ترانۀ غمگینی است ...
برای تمام قلبهائی
که در صدای گریه می خوابند
و تمام خاطراتی که باید فراموش شوند
در شبیخون لحظه های بی رؤیا
ترانۀ غمگینی ...
برای تمام چترهائی
که بارانشان را باد با خود برده است
برای تمام چشمهائی
که بر ذهن پیشی می گیرند
و فرشه ای را در گوشه ای
می ینند ...
آن جا که اشکها ملاقات می کنند
بغض چشمانم
ترانۀ غمگینی است ...
برای یک گل سرخ
که هیچ کس زبانش را نمی فهمد
و او غمگین فرو می افتد
ترانه ای به بلندای دلتنگی
برای او که در عشق جا مانده است
و اشکهای پنهانش ...
که هیچ دستی نمی بیند
برای تمام شادیها که غمگینند
و کاری از آنها بر نمی آید
بغض چشمانم
ترانۀ غمگینی است
برای تمام برگهای زردی که می ریزند
و در گلهای پائیزی در قاب پای عابران
دفن می شوند
برای او که هر گز کسی دوستش
نمی دارد و می داند که هیچ است
و هر گز چیزی نخواهد بود
ترانه ای ...
برای او که اشکهایش را
در لبخند پنهان می کند و در درون می میرد
برای چشمانی که بسته می شوند تا ببینند
بغض چشمانم
ترانۀ غمگینی است
برای منظره ای ...
که بادهای هرزه گرد بر هم می زنند
تصویر باران را در ذهن خشک کویر
برای خیزش درد
در احساسی که بی تو غمگین است
نمی خندد
و بی تو می میرد
ترانه ای ...
برای انزوای تمام آنجا که
با تو رفته ام
و حالا در آن متروک بی تو
باید زیر لب بگویم خدا حافظ !
و من ...
من می مانم و بغض چشمانم
ترانۀ غمگینی ...
که تنها ... باران می داند
 

N!RVANA

عضو جدید
تو را بیهوده می جویم
میان شبنم و باران
کنار چتر نیلوفر
میان برگ سوسن ها

و یا از عطر آن سیبی که می افتد میان خوابم از
پرچین رؤیاها
تو را بیهوده می جویم
میان از کجا تا ناکجای
دشت بیداری
تو آن موجی به دریای دلم
که دائم رو به ساحل می نهد
از دور دلتنگی
و آن احساس شیرینی
که می نوشد دلم
در لحظه های ترد تنهائی
و من ...
بیهوده می جویم تو را
در خواب و بیداری !
 

N!RVANA

عضو جدید
نگو خدا حافظ
وقتی هر دو ...
چشمانمان از اشکی لبریز است
که هر گز نخواهد ریخت !
 

N!RVANA

عضو جدید
و چون امشب ...
نمی توانم تو را در آغوش بگیرم
بالشم را بر سینه ام می فشارم
که نزدیکترین چیز
به آغوش گرم تو ست ...
در کنار من !
 

N!RVANA

عضو جدید
دلم برایت تنگ است
و هیچ کاری از دست من بر نمی آید !
زخم می نهد بر دلم
که حتّی نمی توانم بگویم
تو را گم کردم
چون ...
تو هیچ وقت از آن من نبودی !
 

N!RVANA

عضو جدید
گفتم برو
امّا تمام آنچه واقعا می خواهم توئی
که بیرون پنجره ام بایستی
سنگ پرتاب کنی
و جیغ زنان بگوئی :
"من عاشق تو هستم "
 

N!RVANA

عضو جدید
افق ...
میعاد قلب من در اینجا
با قلب تو در هر کجای دنیاست
 

N!RVANA

عضو جدید
می خواستم شعری برایت بنویسم
امّا، می دانی که بی شکیبم
پس، به سطر آخر می روم
.
.
.
.
.
.

دوستت دارم
 

N!RVANA

عضو جدید
تو می روی ...
و لحظه های خاطره در من
فرو می ریزند !
مثل آن درخت پائیزی
که توان حفظ برگهایش را ندارد
آیا ...
تو پائیز قلب من بودی ؟!
 

N!RVANA

عضو جدید
چگونه باور کنم ...
از کسی غمگینم ...
که تنها با او مشعوف می شود دلم ؟!
چقدر کوتاه است "برای همیشه"
وقتی به آن پشت می کنی !
پلکهایم را تا آنجا که می توانم
سخت بر هم می فشارم
اشکهایم امّا ...
رااهشان را بر گونه ام می یابند !
 

N!RVANA

عضو جدید
نشسته ام ...
کنار خیال تو
و می اندیشم به پروانه ها
و گلهائی که در ذهن او
خاطره می کارند
و به عطرها می نگرم
که پل بسته اند
عبور عاطفه را
در باغ پروانه
و خیره می شوم بر شبنم ...
که در تابش آرامش خورشید
عکس می گیرد ازین منظره ها
و من ...
که ورق می زنم تو را
از باغی به باغی دیگر
 

N!RVANA

عضو جدید
بی تو من ...
با نفسم درگیرم
بی نفسهای تو من ...
می میرم
مثل آئینه ...
پر از دلتنگی
مثل بغض لاله ها ...
دلگیرم
تو نباشی ...
کوچۀ بن بستم

که تو غربت دلم ...
زنجیرم
تو پرستوی دلِ ...
من بودی
از تو حسّ آشیون
می گیرم
 

Similar threads

بالا