*** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز
صــبر
هيـــچ وقــــت
انتــخاب نــيســت
اجبــار اســت...اجــبـــار..
مـــن از يــــــــــــادتنمـيکاهـــم
تــــــــــــورا هر لحظه چــــــــــــون احساس نيــــــــــــما
چــــــــــــشمدر راهــــــــــــم…
 

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالم بد نیست...
فقط شکسته ام تا مرز بی حسی
دلم لبخند میخواهد...
بی تظاهر

از ته ته ته
دل
 

ghazal.

کاربر فعال
شقايق گفت : با خنده - نه بيمارم، نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش - حديث ديگري دارم

گلي بودم به صحرايي - نه با اين رنگ و زيبايي

نبودم آن زمان هرگز - نشان عشق و شيدايي

يکي از روزهايي که، زمين تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش مي سوخت
تمام غنچه ها تشنه - ومن بي تاب و خشکيده

تنم در آتشي مي سوخت

ز ره آمد يکي خسته - به پايش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود

ز آنچه زير لب مي گفت - شنيدم سخت شيدا بود

نمي دانم چه بيماري - به جان دلبرش - افتاده بود-امّا-

طبيبان گفته بودندش - اگر يک شاخه گل آرد

ازآن نوعي که من بودم - بگيرند ريشه اش را و بسوزانند

شود مرهم براي دلبرش آندم - شفا يابد

چنانچه با خودش مي گفت - بسي کوه و بيابان را

بسي صحراي سوزان را

به دنبال گلش بوده - ويک دم هم نياسوده

که افتاد چشم او ناگه - به روي من

بدون لحظه اي ترديد - شتابان شد به سوي من

به آساني مرا - با ريشه از خاکم جداکرد و به ره افتاد......

واو مي رفت و....من در دست او بودم

واو هرلحظه سر را - رو به بالاها -تشکّر از خدا مي کرد

پس از چندي - هوا چون کورۀ آتش - زمين مي سوخت

و ديگر داشت در دستش - تمام ريشه ام مي سوخت

به لب هايي که تاول داشت - گفت:اما چه بايد کرد؟

در اين صحرا که آبي نيست -به جانم هيچ تابي نيست

اگر گل ريشه اش سوزد -که واي من - براي دلبرم هرگز دوايي نيست

واز اين گل که جايي نيست

خودش هم تشنه بود اما!! نمي فهميد حالش را

چنان مي رفت و - من در دست اوبودم

وحالامن..... تمام هست اوبودم

دلم مي سوخت - اما راه پايان کو ؟

نه حتي آب - نسيمي در بيابان کو ؟

و ديگر داشت در دستش - تمام جان من مي سوخت

که ناگه - روي زانوهاي خود خم شد

دگر از صبر اوکم شد - دلش لبريز ماتم شد

کمي انديشه کرد- آنگه -مرادر گوشه اي از آن بيابان کاشت

نشست و سينه را - با سنگ خارايي - زهم بشکافت - زهم بشکافت

اما ! آه ! ! - صداي قلب او گويي - جهان را زيرو رو مي کرد
زمين و آسمان را - پشت و رو مي کرد

و هر چيزي که هرجا بود - با غم رو به رو مي کرد

نمي دانم چه مي گويم ؟! - به جاي آب خونش رابه من مي دادو

بر لب هاي او فرياد - بمان اي گل - که تو تاج سرم هستي

دواي دلبرم هستي

بمان اي گل - ومن ماندم - نشان عشق وشيدايي و با اين رنگ وزيبايي

ونام من شقايق شد - گل هميشه عاشق شد
 

ghazal.

کاربر فعال
رخ به رخ که شدیم
من مات شدم
و تو چون پادشاهی که
از اینگونه فتح ها زیاد دیده است
بی اهمیت رد شدی
رفتی و من مات ماندم
 

ghazal.

کاربر فعال
روزها می گذرند

پی در پی بی تو

و من در انتظار تو

پشت آن پنجره همیشگی

چشمانم را می بندم

و میشمارم

3 ... 2 ... 1

چه دیر می گذرد

لحظه های بی تو بودن

من در جا می زنم

با هر شمارش

پشت درب بسته اتاقم

و تو در جا می زنی

با هر شمارش

پشت درب پادگان

کاش در کنارت می بودم

تا اینچنین

غربت روزگار

دستانت را از من نمی گرفت

پشت آن پنجره همیشگی

چشمانم را می بندم

دو سال شمردن لحظه ها

3 .. 2.. 1

پس کی تمام می شود ؟! ..
 

ghazal.

کاربر فعال

دو دل...
از غم شکوه من
چهره آینه از خاطره کهنه شکست
و تو هیچ میدانی
بی تو از یاد غریبم چه گذشت!
در شبی گمشده بود
که صدایم کردی
از پس پنجره بود
تونگاهم کردی!
چون که آن تیر نگاه
بر دلم سخت نشست
و تن گرم صدات
سوز افکارگسست
دست بی لطف تو باز
روزن پنجره بست!
من چو یک مرغک عشق
گوشه تلخ قفس
همدمم آینه بود
بی شر و شور و نفس
تا که آن کاغذ پیچیده به سنگ
قلب بد رنگ مرا
کرد به امید تو رنگ!
...................
آن شب مهتابی
آسمان زیبا بود
چون که در چشم من
جمله ات دنیا بود!
آن نوشته این بود :
- تا که دریا آبیست تا که دنیا باقیست با دو دل باید زیست-
......
پاسخت اشکی بود
که به رویم ماسید
لطف تو نوری بود
که به قلبم تابید!
.............
با دو دست بر چانه
غرق چشمت بودم
در خیالم با تو
گرم صحبت بودم!
غرق چشمت بودم
که مرا خواب ربود
در شب چشمانم
تا سحر یاد تو بود!
.................... ....
از خروش یک باد
پنجره بر هم خورد
خواب نوشینم را
مکر تو از هم برد!
.
.
.
.
از تو من پرسیدم
پس دودل آخر چیست؟؟؟
و تو آرام گفتی:
- آن دودل تردید است
و جز این دیگر نیست!-------
 

ghazal.

کاربر فعال
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم ايد تو به من گفتی از اين عشق حذر کن
لحظه ای چند بر اين آب نظر کن
آب ايينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از اين شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رميدم نه گسستم
بازگفتم که تو صيادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگريخت
اشک در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم ايد که دگر از تو جوابی نشنيدم
پای دردامن اندوه کشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی ديگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

استاد " فريدون مشيري"
 

ghazal.

کاربر فعال
برای خود نوشتم
نسیمی كه گذشت

و منی كه ماندم

و طوفانهایی كه آمدند " دیر دریافتم

تشنه اتفاقات دور " به سراب زدم خویشتن را

به سرابهای راستین آرزو " فریفتم خویش را

دیر دریافتم

مبتلا به عشق " نباید به ایستد

باید برود

دور شود

محو شود ........
 

ghazal.

کاربر فعال
عمری به سر دویدم در جستجوی یار
جز دسترس به وصل وی ام آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جستجو نبود
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم از این گونه بی قرار
مشتاق کیستم...؟

رویی شکفت چون گل رویا و دیده گفت:
این است آن پری که ز من می نهفت رو
خوش یافتم،که خوشتر از این
چهره ای نتافت در خواب آرزو
هر سو مرا کشید پی خویش در به در
این خوش پسند دیده زیبا پرست من
شد رهنمای این دل مشتاق بیقرار
بگرفت دست من...

وان آرزوی گم شده بی نام و بی نشان
در دورگاه دیده من جلوه می نمود
در وادی خیال مرا مست می دواند
وز خویش می ربود
از دور می فریفت دل تشنه مرا
چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب
دیدم سراب بود...

بیچاره من کز پس این جستجو هنوز
می نالد از من این دل شیدا که: یار کو...؟
کو آنکه جاودانه مرا می دهد فریب!؟
بنما کجاست او....!

شعر "سراب" از هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه)
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو فقط میخای بری..
بری هر جایی شده...
رد پاهات توی برف چه تماشایی شده...
قدمای اولت یکم آهسته تره...
تودلم گفتم خدا یعنی میشه که...
نره!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته
شکسته و
دلبسته
من هستم
من هستم
من هستم
***
از این فریاد
تا آن فریاد
سکوتی نشسته است.
لب بسته
در دره های سکوت
سرگردانم.
من میدانم
من میدانم
من میدانم
***
جنبش شاخه ئی از جنگلی خبر می دهد
و رقص لرزان شمعی ناتوان
از سنگینی پا بر جای هزاران جار خاموش.
در خاموشی نشسته ام
خسته ام
درهم شکسته ام
من دلبسته ام.

 

قنبری پور

عضو جدید
کاربر ممتاز

گاهی فکر میکنم کار تو سخت تر از من است...
من یک دنیا دوستت دارم
و تو زیر بار این همه عشق قد خم نمیکنی.....!​
 

jodi.abot

عضو جدید
این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند,
زیبایی هایش را بیرون بکشد ...
تلخی هایش را صبر کند...
آدم های امروز دوستی های کنسروی می خواهند؛
...یک کنسرو که فقط درش را باز کنند
.........بعد یک نفر شیرین و مهربان از تویش بپرد بیرون
و هی لبخند بزند و بگوید :
حق با توست...!!!
 

t4t

عضو جدید
شبيه کسي شده ام که پشت دود سيگارش با خود مي گويد : بايد ترک کنم ! ...
سيگار را ، ...
خانه را ،
زندگي را ،
و باز پُــکــي ديگر ...
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
هـر روز صفحه نیازمندی هــا را زیر و رو میکنــم ، میدانــم بالاخره
یک روز...
به مــن لعنتی نیاز پــیدا میکنـــی!!!
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینقـבه قشنگــــے، عاشــــــــــــق کسي باشي که روحشـــم خبر نداشته باشه !!!

خــيلي شـيـريـنـه کـــــــه يــواشکي عـــــــاشــــــقانــه نگاهش کنی و

توی دلت بگی خیلی دوستت دارم.....!!
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا با خیالت تنها نگذار....اصلا به تو نرفته است،مهربان نیست! آزارم میدهد...من دلم خودت را میخاهد!
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
می گویند:

عشق خدا

به همه یکسانَ ستــ

ولی من می گویم:

مرا بیشتر از همه

دوستــ دارد

وگرنهـ

بهـ همهـ

یکی مثل تو می داد .

 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای من این ساعت‌ها جور خاصی‌ میگذرند ! نمی‌دانی

هیچکس نمی‌داند .

پشت نبودن‌های تو

زمان چه بی‌ رحمانه نبضش میزند

تیک

تیک

تیک
نیست

نیست

... نیست

بعد از تو

هیچ چیز آنقدر تکان دهنده نیست .

که حالی‌‌ام شود

تو هرگز نبوده ای
تمرین تحملی کشنده است

نیت فراموش کردن

هزار بار تکرار می کنم

نبود

نبود

نبود

باز یک نفر در درونم لج می‌کند

و دلش می‌خواهد که تو بوده باشی‌
خدااای من !!!!

حتی نوشتنش هم غمگین ترم می‌کند

تو ... دیگر ... نیستی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2] http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon1.png [/h]
اقیانوس بی کران درون
موج های خروشانش را بر صخره های دل می کوباند
گاهی این موج های دغدغه ی مردی را می گیرند که زمین و اسمان و همگان منتظرش هست
و جسورانه صخره های سخت را می شکافند
و گاهی نمی دانم چرا بی حال و خسته باتالاقی می شوند
خدایا مانده ام
گاهی می دانیم و می خروشیم
و گاهی هم نمی دانم و ندانم کاری می شود تمام حاصل این عمر حقیر






 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفته بودی :
- یا تو یا هیچکس!!!!
ولی من ساده انگار فراموش کرده بودم
که این روزها هیچکس هم برای خودش کسیست

کسی حتی مهم تر از من...



 

parvin rk

عضو جدید

گفتند : ستاره را نمی‌توان چیدگفتند : ستاره را نمی‌توان چید
و آنانکه باور کردند برای چیدن ستارهحتیدستی دراز نکردند.اما باور کنکه من به سوی زیباترین و دورترین ستارهدست درازکردمو هرچند دستانم تهی مانداما چشمانم لبریز ستاره شد!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خُدايا مَن مــــــــ ـــــــيدانَم

تُو هـَــ ــم ميدانــي

کـه شُدَنــ ـــ ـــ ـــي نيست

حَتـي اَگر مُعجِزه کُنــ ـــــــی

باز هَم ...

او يِک آرِزوي ِمَحـــ ـــ ــــ ـــــال اَست
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
اَگــــَر میدآنی دَر دُنیـآ کــَسی هست که بـآ دیدَنــَش…
رَنگ رُخســآرَت تغیـــیر میکنــَد،
و صــِدای قــَلبـَت اَبرویــَت رابه تــآراج میبــَرد،
مــهـم نیــست که او مـآل تــو بــآشــَد…
مــهــِم این است که فـــَقــَط بــــآشـَد،
زِندگی کــُند،
لــِذَت ببرَد…
و نــَفــَس بـــکشـد
.
.
.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر حرف هست و من فقط سکوت می کنم
آمدنت را سکوت کردم .
داشتنت را سکوت کردم .
رفتنت را سکوت کردم .
انتظار بازگشتت را هم ... .
حالا نوبت توست ...
باید در سکوت به تماشا بنشینی
.
.
.
سوختنم را

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند روزیست دلم میل ِ زیـارت دارد

باز حس می کنم این قلب، حـرارت دارد . . .
 
Similar threads

Similar threads

بالا