تاثیر پذیری حافظ از شاعران دیگر

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


خواجو كرماني (متوفاي 753ق)

ابوالعطاء کمال الدين محمود معروف به خواجوي کرماني (689- 753 ق) از شعراي بزرگ قرن هشتم است که در قصيده و مثنوي و غزل طبع توانائي داشته است. گرايش حافظ به شيوه سخنوري خواجو و تتبعي که در اشعار او مي کرده و شباهت شيوه سخنش با او مشهور است ( براي تفصيل مقدمه مصحح ديوان خواجو آقاي احمد سهيلي خوانساري، بويژه صفحات 47- 55).
سخن خواجو هم پايه کلام کمال الدين اسماعيل است که با حافظ – که وامدار هر دوي آنان است- هر سه در حسن تشبيه و حسن تعليل و ابهام مهارتي به سزا دارند. چنانکه مکرر گفته ايم درميان همه ي شعراي متقدم سه شاعر بيشترين تأثير را بر حافظ داشته اند که عبارتند از کمال الدين اسماعيل اصفهاني، سعدي، و خواجو. طرز سخن پردازي و ايهام ورزي و باريک اندشي و ظرافت لفظ و مضمون خواجو با حافظ ،شباهت فوق العاده اي دارد و اين بيت که يکي از معاصران حافظ درباره ي آن دو گفته است دقيقاً درست است:
استاد غزل سعدي است نزد همه کس اما دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو
مقايسه ها تضمين و شباهتهاي لفظي و معنوي:
1) خواجو: همچنين رفتست در عهد ازل تقدير ما
حافظ: کاينچنين رفتست در عهد ازل تقدير ما

2) خواجو: خرقه رهن خانه ي خمار دارد پير ما
حافظ: روي سوي خانه ي خمار دارد پير ما

3) خواجو: اي بسا عاقل که شد ديوانه ي زنجير ما
حافظ: عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما

4) خواجو:خرم آن روز که از خطه ي کرمان بروم دل و دين داده ز دست از پي جانان بروم
حافظ:خرم آن روز کزين منزل ويران بروم راحت جان طلبم و ز پي جانان بروم

5) خواجو: دل صنوبريم همچو بيد مي لرزد
حافظ: دل صنوبريم همچو بيد لرزانست

6) خواجو: خوش خبر باش اي نسيم شمال
حافظ: خوش خبر باشي از نسيم شمال

7) خواجو: هزار يوسف مصري اسير چاه زنخدان
حافظ: هزار يوسف مصري فتاده درچه ماست

8) خواجو: آتش از چشمه ي خورشيد درخشان طلبند
حافظ: تا لب چشمه ي خورشيد درخشان بروم

9) خواجو: نسيم صبح سعادت به خون دل يابي
حافظ: نسيم صبح سعادت بدان نشان که تو داني

10) خواجو: مکن به چشم حقارت نظر به مردم از آنک ...
حافظ: مکن به چشم حقارت نگاه در من مست

11) خواجو: چون کميت اشک را بر قطره کردم گرم رو
حافظ:گر کميت اشک گلگونم نبودي گرم رو

12) خواجو: بوي روح از دم جانبخش سحر مي شنوم
حافظ:بوي جاي از لب خندان قدح مي شنوم

13) خواجو: گويي بت من چون ز شبستان به در آيد حوريست که از روضه ي رضوان به در آيد
حافظ:هشدار که گر وسوسه ي عقل کني گوش آدم صفت از روضه ي رضوان به در آيي

14) خواجو: ولوله از جان شيخ و شاب برآمد
حافظ: خروش و ولوله در جان شيخ و شاب انداز

15) خواجو: خيز تا رخت تصوف به خرابات کشيم
حافظ: خيز تا خرقه ي صوفي به خرابات بريم

16) خواجو: همچو موسي ارني گوي به ميقات آيند
حافظ: همچو موسي ازرني گوي به ميقات بريم

17) خواجو: بگو که اي مه نامهربان مهر گسل
حافظ: فغان که آن مه نامهربان مهر گسل

18) خواجو: که جز به زر نتوان کرد دست در کمرش
حافظ: که دست در کمرش جز به سيم و زر نرود

19) خواجو:گرم به هر سر مويي هزار جان بودي فداي جان و سرش کردمي به جان و سرش
حافظ:بگفتمي که چه ارزد نسيم طره ي دوست گرم به هر سر مويي هزا جان بودي

20) خواجو: نه من سوخته خون مي خوردم و خاموشم
حافظ: مُهر بر لب زده خون مي خورم و خاموشم

21) خواجو: زمين ببوس و بيان کن بدان زبان که تو داني
حافظ: حديث عشق بيان کن بدان زبان که تو داني

22) خواجو: جان بي جمال جانان پيوند جان نجويد
حافظ: جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد

23) خواجو: عَلَم چگونه زني بر فضاي عالم قدس
حافظ: چگونه طوف کنم در فضاي عالم قدس

24) خواجو: چو از رخش گل صد برگ مي توان چيدن
حافظ: به دست مردم چشم از رخ تو گل چيدن
منبع : حافظ نامه(جلد1)- بهاءالدين خرمشاهي
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عطار (متوفای حدود 618 ق)

فرید الدین ابو حامد محمد بن ابی بکر ابراهیم عطار کدکنی نیشابوری از بزرگترین عرفا و شعرای ایران است. صاحب منظومه ها یا مثنویهای عرفانی متعددی است. در ادبیات منظوم عرفانی می توان او را در طراز سنائی و مولانا به شمار آورد.
حافظ که شغل شاغلش تتّبع در دواوین شعر فارسی و عربی بوده طبعاً عطار را نادیده نگرفته است. به شهادت بعضی از مضامین و تعابیر عطار که شبیه آنها در شعر حافظ یافت می شود و ذیلاً به اهم آنها اشاره خواهیم کرد، تأثیر شعر عطار برشعر حافظ مسلم است؛ گر چه این تأثیر به اندازه تأثیر سنائی بر عطار یا عطار بر مولانا نیست، و با میزان تأثیر کمال الدین اسماعیل و سعدی و خواجو بر حافظ قابل مقایسه نیست، اما در حد خود قابل توجه است.
قیاس در شباهتهای لفظی و معنائی:
1) عطار: همه کس طالب یارند ولیک مفلسی مست پدیدار کجاست (دیوان، ص 21)
حافظ: همه کس طالب یارند چه هشیار چه مست

2) عطار: خورشید را ز پرده مشکین نقاب بست (دیوان، ص 27)
حافظ: گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن

3) عطار:
بیا که قبله ما گوشه خراباتست بیار باده که عاشق نه مرد طاماتست
(دیوان، ص 33)
حافظ:
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

4) عطار: مرکب لنگست و راه دورست (دیوان، ص 48)
حافظ: پای ما لنگست و منزل بس دراز

5) عطار:
نگاهی می کند در آینه یار که او خود عاشق خود جاودانه است
به خود می بازد از خود عشق با خود خیال آب و گل در ره بهانه است
(دیوان، ص 72- 73)
حافظ:
که بندد طرف وصل از عشق شاهی که با خود عشق بازد جاودانه
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست خیال آب و گل در ره بهانه

6) عطار: حدیث عشق در دفتر نگنجد (دیوان، ص 130)
حافظ: که علم عشق در دفتر نباشد

7) عطار: پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد (دیوان، ص 209)
حافظ: دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

8) عطار: درد هر کس به قدر طاقت اوست (دیوان، ص 216)
حافظ: فکر هر کس به قدر همت اوست

9) عطار:
به هوا داری گل ذره صفت در رقص آی کم ز ذره نه ای او هم ز هوا می آید
(دیوان، ص 289)
حافظ:
به هوا داری او ذره صفت رقص کنان تا لب چشمه خورشید درخشان بروم

10) عطار: ببستم خانقه را در، در میخانه بگشودم (دیوان، ص 424)
حافظ: در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود

11) عطار: چو من جمعیت از زلف تو دارم ... (دیوان، ص 536)
حافظ: کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

12) عطار: ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او (دیوان، ص 548)
حافظ: ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس

13) عطار: کوتاه کرد قصه زلف دراز تو ( دیوان، ص 552)
حافظ: کوتاه کرد قصه زهد دراز من

14) عطار:
گر چه میان دریا جاوید غرفه گشتی هشدار تا ز دریا یک موی تر نگردی
(دیوان، ص 623)
حافظ:
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

15) عطار:
از عشوه های خلق به حلقم رسید جان نه عشوه می فروشم و نه عشوه می خرم
(دیوان، ص 779)
حافظ:
مقصود ازین معامله بازار تیزیست نه جلوه می فروشم و نه عشوه می خرم
(دیوان، ص 695)

ناگفته نماند که شخصیت عرفانی و شعری شیخ صنعان که عمدتاً پرداخته عطار است بر حافظ تأثیر ماندگاری داشته و حافظ بارها به گوشه هائی از داستان او تلمیح کرده است.
حافظ نامه جلد 1 بها الدین خرمشاهی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سعدی (متوفای 691 ق)

نگارنده این سطور مقاله مبسوطی تحت عنوان «حق سعدی به گردن حافظ» نوشته ام که در کتاب ذکر جمیل سعدی (مجموعه مقالات و اشعار به مناسبت بزرگداشت هشتصدمین سالگرد تولد شیخ اجل سعدی علیه الرحمه، از طرف کمیسیون ملی یونسکو، جلد اول، تهران، اسفند 1364، صفحات 303- 334) به طبع رسیده است. در اینجا فقط مقدمه آن مقاله نقل می گردد. برای تفصیل شواهد و نمونه ها لطفاً به آن مقاله مراجعه فرمائید.
«موازنه بین هنر سعدی و حافظ و مقایسه بین فکر و شعر و شخصیت و جهان بینی این دو شاعر بزرگ، از دلکش ترین پژوهشهای هنری- ادبی است که سخن سنجان و ادب شناسان قدیم و جدید کمتر به آن پرداخته اند. آنچه تاکنون در این زمینه انجام گرفته عمق و اهمیت چندانی ندارد (مگر بعضی از تحقیقات معدود و محدود، از جمله بحث علی دشتی در فصلی از کتاب نقشی از حافظ – چاپ پنجم، تهران، امیرکبیر، بی تا- تحت عنوان «زبان سعدی» – ص 216- 248- و تاثر حافظ از سعدی. نگارش منوچهر مرتضوی – تبریز، شفق 1336). بعضی از کوششها هم، بویژه در انجمنهای ادبی پنجاه شصت سال اخیر، در جانبداری متعصبانه و ترجیح یکی از این دو غزلسرای گرانمایه بر دیگری بوده است. این نوع مناقشه های سعدی گرایان و حافظ گرایان هنوز به پایان نرسیده ولی از شور و شدتش کاسته شده است. این نحوه نگرش یکسو نگرانه و طرفگیرانه هرگز عمیق نیست و همواره عقیم است. چرا که از سر راست ترین تلقی غافل است. یعنی از این تلقی واقع گرایانه که هنر سعدی و حافظ هیچ یک فراتر یا فروتر از دیگری نیست. این دو حریف و هماورد و همقدر یک دیگرند. این دو بزرگترین غزلسرایان زبان فارسی هستند. هر دو در اوج اعتلاء وتلألو. ولی سبک و سلیقه هنریشان تفاوتهایی دارد، همچنانکه همانندیهایی دارد.
سعدی استاد مسلّم غزل عاشقانه فارسی است ولی عناصر غیر عاشقانه هنری غزلشان به اندازه غزل حافظ نیست. هوشمندی و هنرشناسی حافظ در این بوده است که بخوبی و بزودی دریافته بوده است که در غزل عاشقانه و حدیث مهر و وفا فراتر از سعدی نمی توان رفت. و به جای محال اندیشی و رشک و رقابتهایی که خوشبختانه در نهادش نبوده به راه و روش دیگری رفته است، و به اوج دیگری دست یافته است. این از خوش ترین بخت یاریهای تاریخ شعر فارسی است که حافظ با آنکه از شعر و هنر سعدی بسی تأثیر برده و نمونه های نمایانش خواهد آمد، ولی از سبک و سیاق و سلیقه وی تقلید نکرده است، و گرنه سعدی واره ی کمرنگی از خود به جای می گذاشت.
غزل حافظ به اندازه غزل سعدی طراوت و طربناکی دارد. اگر به اندازه آن سعدی شیرینی و شیدایی ندارد، بیش از او شورمندی و شیوایی دارد. به علاوه عناصر و امکانات تازه ای پیدا کرده است. حافظ دو گونه ابتکار دارد، یکی در محتوا و یکی در صورت. ابداع انقلابی حافظ در صورت، همانا شکستن طلسم انسجام سنتی غزل، یعنی دستکاری در توالی منطقی و عرفی ابیات و استقلال بخشیدن به هر بیت است. غزل حافظ انسجام و تداوم فکری و حالی غزل سعدی را ندارد، اما بیشتر از غزل سعدی فکرانگیز است. تک نوایی نیست، چند نوایی است.
توجه به این گسسته واری و به اصطلاح «پاشان» بودن دلپذیر غزل حافظ، که قرینه اصل «وحدت در عین کثرت» عرفانی است، سابقه کهن دارد و نگارنده این سطور در جای دیگر به آن بیشتر پرداخته و آن را رمز توفیق و طراوت غزل حافظ و متأثر از صورت و ساختمان سوره های قرآن مجید شمرده است که دلایل و فواید هنری باریک و بغرنجی دارد. ( «قرآن و اسلوب هنری حافظ» در ذهن و زبان حافظ،- چاپ دوم، تهران، نشرنو، 1362). ابداع دیگر حافظ در زمینه محتواست، یعنی در غنی تر و متنوع تر ساختن مضامین شعری و معانی شاعرانه. حافظ نه فقط، به قول یکی از ادب شناسان معاصر، غزل عاشقانه سعدی و معانی شاعرانه. حافظ نه فقط، به قول یکی از ادب شناسان معاصر، غزل عاشقانه سعدی را با غزل عارفانه مولانا- یا به تعبیر دیگر عاشقانگی غزل سعدی را با عارفانگی غزل مولانا – پیوند زده و ترکیب نوینی پدید آورده
( تحول شعرفارسی. تألیف و نگارش زین العابدین مؤتمن – تهران، حافظ و مصطفوی، تاریخ مقدمه 1339، ص294-)، بلکه درعین حال حرف و حکمت و فکر و ذکر را نیز وارد غزل کرده است. همچنین افق و امکانات کنایی (سمبولیک) شعر را فراتر برده است، یعنی غزل را که غرق حال و حماسه و احساس و عاطفه محض بود، بر سر عقل آورده و اندیشمندانه تر ساخته است. همین است که غزل او «خود آگاه تر» و غزل سعدی «بیخودانه تر» است. غزل سعدی طبیعی تر و غزل حافظ صناعی تر است. حافظ غزل را از سرای طبیعت بیرون آورده و به کوی حقیقت گذر داده است. آری استقلال ابیات، یعنی همان گسسته بستگی و پاشایی غزل هم، قطع نظر از این که علت یا معلول این ابداع اخیر بوده باشد، به این امر مدد رسانده با آن را ممکن ساخته است.
از نظر لفظ و سخنوری نیز این دو شاعر بزرگ به یکسان فصیح یا بلکه خود معیار فصاحت اند. زبانشناسان بهتر می دانند که آیا زبان فارسی، یعنی زبان شعر، درعصر سعدی پخته تر و پرورده تر بوده است یا در عصر حافظ (چه معلوم نیست صرف پیشرفت زمانی، با پیشرفت زبانی همراه باشد). گاه احساس می شود که زبان سعدی ، نظر به یک قرن فاصله، کهن تر می نماید و درصد واژگان و تعبیرات عربی اش اندکی بیشتر از حافظ است. با این همه پاکیزگی و پختگی و آراستگی و پیراستگی زبانشان همانند است. همچنان هر دو هم-فصاحت اند، از ترانه هر دوشان آب لطف می چکد.
آری، به این معناست که نگارنده این سطور، هم غزل سعدی و هم غزل حافظ را در اوج و این دو را بزرگترین غزلسرایان تاریخ شعر و غزل فارسی می داند. هر دو طراز اول و هم طرازند ولی با سبک و سلیقه ای متفاوت. آری بر هم امتیاز ندارند، از هم امتیاز دارند. شک نیست که فضل تقدم از آنِ سعدی است و سعدی بر گردن حافظ حقوق هنری دارد....»
برای فهرست مفصل تضمین ها و اقتباس های حافظ از شعر سعدی و همانندی های هنر این دو با یکدیگر به دنباله مقاله در منبعی که یاد شد رجوع فرمایید.
حافظ نامه جلد 1 بها الدین خرمشاهی


 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نظامی (متوفای 614ه ق)

تأثیر حافظ از شعر نظامی – مثنوی سرا و داستان پرداز بزرگ قرن ششم و یکی از ارکان ادب فارسی - محرز است. حافظ در مقطع غزلی، به نام نظامی تصریح دارد:

چو سلک درّ ِ خوشابست شعر نغز تو حافظ
که گاه لطف سبق می برد ز نظم نظامی


از آن گذشته، در ساختن « ساقی نامه» مستقیماً به ساقی نامه ها و مغنّی نامه های کوتاه دو بیتی نظامی در شرفنامه و اقبالنامه نظر داشته است. با این توضیح که ساقی نامه حافظ هم وزن این دو منظومه نظامی است. نظامی در شرفنامه، در آغاز بخشهای مختلف خطابهای دوبیتی- که ترجیع وار تکرارمی شود - به ساقی دارد که نمونه ای از آنها نقل می شود:

بیا ساقی آن جام آیینه فام
به من ده که بر دست به جای جام

چو زان جام کیخسرو آیین شوم
بدان جام روشن، جهان بین شوم


(شرفنامه، ص 153)
و نظیر این خطابها به مغنّی:

مغنی سحرگاه بر بانگ رود
به یاد آور آن پهلوانی سرود

نشاط غنا در من آور پدید
فراغت دهم زانچه نتوان شنید

(اقبالنامه، ص 130)
حافظ خطابهای مربوط به ساقی و مغنّی را در هم تنیده و به توالی و تناوب گاه با این و گاه با آن سخن می گوید:

بیا ساقی آن بکر مستور مست
که اندر خرابات دارد نشست

به من ده که بدنام خواهم شدن
خراب می و جام خواهم شدن

مغنی نوای طرب ساز کن
به قول و غزل قصه آغاز کن

مغنی از آن پرده نقشی بیار
ببین تا چه گفت از درون پرده دار


شباهتهای دیگر:
1) نظامی: هر چه خلاف آمد عادت بود قافله سالار سعادت بود
( مخزن الاسرار، ص 108)
حافظ: در خلاف آمد عادت بطلب کام که من...
2) نظامی: دست بدار ای چو فلک زرق ساز زآستن کوته و دست دراز (مخزن الاسرار، ص142)
حافظ گوید:
- ... زانچ آستین کوته و دست دراز کرد
- دراز دستی این کوته آستینان بین
3) نظامی: هم قصه نانموده دانی هم نامه نانوشته خوانی (لیلی و مجنون، ص4)
حافظ: ... که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی
4) نظامی:
باز بنای توبه را عشق خراب می کند روزه گشای عاشقان از می ناب می کند
(دیوان قصاید و غزلیات، ص 215)
حافظ: از می کنند روزه گشا طالبان یار
5) نظامی: از زلف بنفشه را دهد تاب (لیلی و مجنون، ص98)
حافظ: تاب نقشه می دهد طرّه مشکسای تو
منبع : حافظ نامه(جلد1)- بهاءالدین خرمشاهی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دکتر علی‌محمد حق‌شناس:بینامتنیت به کلی با تلمیح، اقتباس، استقبال و دیگر شگردهای ادبی از این دست فرق دارد. بینامتنیت رابطه‌ای ‌ست که بین یک متن از یک طرف، و کلیه‌ی متون پیش از آن از طرف دیگر برقرار می‌شود. بر اساس این نظریه، ارزش هر متن یا گفتمان تازه تنها در بافت و در رابطه با متون و گفتمان‌های دیگر است که شناخته می‌شود. به تعبیری زبان‌شناسانه، رابطه‌ی متن و گفتمان تازه با متون و گفتمان‌های دیگر، شبیه رابطه‌ی گفتار با زبان است: همان‌طور که گفتار تازه بدون دانش زبان درک و دریافت نمی‌شود، متن و گفتمان تازه نیز بدون متون و گفتمان‌های پیشین قابل درک و دریافت نیست.

درخور یادآوری است که رابطه‌ی هر متن و هر گفتمان تازه با متون و گفتمان‌های پیشین، بیش از همه رابطه‌ای نهفته و ناشناخته است. گو آن‌که این رابطه در مواردی نیز آشکار و شناخته می‌تواند باشد. به عبارت دیگر رابطه‌ی بینامتنیت به طور ناخودآگاه میان متون و گفتمان‌ها برقرار می‌شود؛ درست همان‌طور که رابطه‌ی گفتار و زبان نیز رابطه‌ای ناخودآگاه است.

حال اگر از این چشم‌‌انداز به شعر حافظ و مولانا نگاه کنیم، چاره‌ای جز آن نداریم که بپذیریم حافظ بی‌تردید از مولانا اثر پذیرفته است. اما این اثر‌پذیری اولاً ناخودآگاه است و ثانیاً امری ‌ست ناگزیر. چون حاصل اختیار و گزینش نیست، بلکه حاصل هم‌فرهنگی در عرصه‌های شعر، ادب، عرفان و جز آن است. وانگهی، در فرهنگ‌هایی نظیر فرهنگ ما، که لااقل در دوران مولانا و حافظ سرشتی سنتی و خواه‌‌ناخواه ثابت و تغییرگریز داشته‌اند، امکان تغییر و تحول بنیادی و لذا چشمگیر به ندرت فراهم شده است. در نتیجه، معانی و مضامین عموماً ثابت و بی‌تغییر مانده‌اند. در چنین فرهنگی، تردیدی نیست که محتوای شعر‌ی هر شاعری بسیار شبیه محتوای شعری شاعر دیگر است. پس، از این دیدگاه هم باید گفت که سرشت ثابت و بنیادهای نامتحول فرهنگی این امکان را از ما می‌گیرد که بتوانیم با قطعیت بگوییم آثار چه کسی به لحاظ محتوایی متأثر از آثار چه کس دیگر بوده است.

در چنین فرهنگی، عمدتاً به لحاظ صورت و ساخت‌ها و پرداخت‌های صوری، و یا به ملاحظات نظرگاه شعری و مشی و منش شاعرانه‌ی یک شاعر است که می‌توان نشان داد کدام شاعر از کدامین شاعر دیگر اثر پذیرفته است. چه، وقتی امکان نوآوری در سطوح و ساحات محتوایی وجود نداشته باشد، ذهن خلاق شاعر خواه‌ناخواه متوجه نوآوری در سطوح و ساحات صوری و ساختارهای هنری می‌شود.

حال اگر از چشم‌انداز نکته‌ی اخیر به شعر حافظ و مولانا نگاه کنیم، هیچ نمی‌توانیم نتیجه بگیریم که حافظ از مولانا بیش از آن اثر پذیرفته است که از شاعران دیگر. و این مدعایی ‌ست قابل اثبات.

حافظ‌پژوهان زمانه‌ی ما، و بیش از همه سید‌ابوالقاسم انجوی، عملاً نشان داده‌اند که حافظ از همه‌ی شاعران مقدم یا معاصر خود ساخت و صورت اختیار کرده و در آن میان گزینش‌های او از شعر مولانا هیچ بیش‌تر از گزینش‌های او از شعر شاعران دیگر نیست. برای نمونه، انجوی در تحشیه‌های خود بر دیوان حافظ عملاً نشان می‌دهد که حافظ چه مایه تأثیر مثلاً از خاقانی گرفته است. نظیر:
عزم دیدار تو دارد جان بر لب ‌آمده / باز گردد یا برآید چیست فرمان شما
متاثر از:
خاقانی است و جانی از غم به لب رسیده / چون امر تو درآید هم در زمان برآید

یا:
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت؟ / بشکست عهد و از غم ما هیچ غم نداشت
متاثر از:
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت؟ / ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت

هم‌چنین:
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان زو شده‌ام بی‌سر و سامان که مپرس
متاثر از:
دارم از چرخ تهی رو گله چندان که مپرس / دو جهان پر شود ار یک گله سر باز کنم

یا تاثیر او از سعدی؛ نظیر:
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است / مرا فتاده دل از کف ترا چه افتاده‌ست
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار / ترا نصیب همین کرده است و این داده‌ست
متاثر از:
هر آن نصیب که پیش از وجود ننهادست / هرآن‌که در طلبش سعی می‌کند بادست

یا:
کشتی‌شکستگانیم ای باد شرطه برخیز / باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
متاثر از:
یارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت / چندان که باز بیند دیدار آشنا را

هم‌چنین:
من چو از خاک لحد لاله‌صفت برخیزم / داغ سودای توام سرّ سویدا باشد
متاثر از:
در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم / گرد سودای تو بر دامن جانم باشد

نیز از سلمان ساوجی. نظیر:
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است / یارب این تاثیر دولت از کدامین کوکب است
متاثر از:
آفتابی امشبم در خانه طالع می‌شود / یارب اندر خانه‌ی طالع کدامین کوکب است

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید / گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
متاثر از:
وصلت به جان خریدن سهل است اگر برآید / جان می‌دهم بر این ره باشد مگر برآید


همین‌طور از خواجوی کرمانی، کمال خجندی، شاه نعمت‌الله ولی، عماد فقیه و شاعران بسیار دیگر از جمله از مولانا. مثل:
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را / که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را
متاثر از:
کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را / بروبد از دل ما فکر دیّ و فردا را

یا:
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود / بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
متاثر از:
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود / بسی بکردم لاحول و توبه، دل نشنود

اما می‌توان از همین چند مثال به روشنی دریافت که میزان تأثیر‌پذیری حافظ از مولانا تا چه حد کم‌رنگ‌تر از میزان تاثیر‌پذیری او از شاعران دیگر است. وانگهی صفحه‌ـ‌صفحه‌ی دیوان خواجه حافظ شیرازی به تصحیح انجوی گواهی می‌دهد که شمار تأثیرپذیری‌های حافظ از مولانا به مراتب اندک‌تر از شمار تاثیر‌پذیری‌های او از شاعران دیگر است.

یک جهت دیگر که نشان می‌دهد تاثیر‌پذیری حافظ از مولانا بیش از تاثیر‌پذیری او از شاعران دیگر نیست، این واقعیت ساختاری ‌ست که شعر حافظ بیش از همه ساختاری عمیقاً استعاری دارد. در شعر حافظ انباشت معانی، به قول یاکوبسن، در امتداد محور جانشینی صورت می‌گیرد؛ به گونه‌ای که ما فقط در یک بیت حافظ می‌توانیم از لایه‌های معنایی گوناگون گذر کنیم و در عین حال ببینیم که هیچ یک از آن لایه‌های معنایی را نمی‌توان به عنوان مضمون و محتوای مطلوب حافظ قلمداد کرد. این بیت حافظ گواه صدق مدعای اخیر است که می‌فرماید:

خط عذار یار که بگرفت ماه ازو / خوش حلقه‌ای ‌ست لیک به در نیست راه ازو

در همین یک بیت، حافظ ما را به لایه‌های معنایی فراوانی فرامی‌خواند. از جمله:
در یک لایه این معنا را به ما می‌رساند که موی بناگوش یار چهره‌ی چون ماه او را پوشانده است. در لایه‌ی دیگر افاده‌ی این معنا می‌کند که ماه، خط یا فرمان زیبایی از عذار یار گرفته است. در لایه‌ی سوم این معنا را پیش‌ روی ما می‌گذارد که حلقه‌ی موی بناگوش یار حلقه‌ی زیبایی ‌ست، ولی این حلقه بر دری نیست. در لایه‌ی چهارم ما را با این معنا درگیر می‌کند گیریم که این حلقه بر دری هم باشد، اما کسی از آن در راه به جایی نمی‌برد.

پس آشکارا می‌بینیم که ساختار استعاری شعر حافظ طوری ست که ما را در امتداد محور جانشینی از معنایی به معنای والاتری گذار می‌دهد. بی‌آن‌که ناگزیر باشیم برای رسیدن به معنایی تازه از یک مقام در امتداد محور هم‌نشینی به مقامی دیگر حرکت کنیم. شعر حافظ هر بیت‌اش فواره‌ای ‌ست که معانی گوناگون از آن تا اوج بی‌کران فوران می‌کند. این در حالی ست که شعر مولانا، بیش از همه ساختاری مبتنی بر مجاز مرسل دارد. در شعر مولانا انباشت معانی، باز به قول یاکوبسن، در امتداد محور هم‌نشینی صورت می‌بندد. این نوع شعر کم‌تر ما را در محدوده‌ی یک بیت نگاه می‌دارد. بلکه دایم ما را پیش می‌راند و از منظری به منظر دیگر می‌رساند. در این نوع شعر هیچ نمی‌توان با توقف در محدوده‌ی یک یا چند بیت به اوج اعلای هنری آن راه برد. بلکه باید هر بیت از شعر را هم‌چون مرحله‌ای از یک سفر طولانی پشت سر نهاد تا سرانجام به قله‌ی شامخ معنای آن راه برد. مثال زیر احتمالاً می‌تواند به روشن‌تر شدن این نکته کمک کند:

ای بس که از آواز دش وامانده‌ام زین راه من / وی بس که از آواز قش گم‌کرده‌ام خرگاه من
کی وارهانی زین قشم؟ کی وارهانی زین دشم؟ / تا در رسم در دولتت در ماه و خرمنگاه من
هرچند شادم در سفر، در دشت و در کوه و کمر / در عشقت ای خورشید فر، در گاه و در بی‌گاه من
لیکن گشاد راه کو؟ دیدار و داد شاه کو؟ / خاصه مرا که سوختم در آرزوی شاه من
تا کی خبرهای شما، واجویم از باد صبا؟ / تا کی خیال ماه‌تان جویم در آب چاه من؟
چون باغ صد ره سوختم باز از بهار آموختم / در هر دو حالت والهم درصنعت الله من

در این غزلِ مولانا، ما در صورتی به انباشت معانی و از آن رهگذر به اوج التذاذ هنری می‌رسیم که پیوسته از یک بیت به بیت دیگر پیش برویم و این کار را تا بیت آخر دنبال کنیم. در این غزل چنانچه در هر بیت از آن متوقف شویم، آن‌چه حاصل ما می‌شود تنها یک لایه‌ معنای ادبی‌ ست که ما را به گوشه‌ای از معنای مطلوب شاعر می‌رساند و دیگر هیچ. به عبارت دیگر، تنها با خواندن کل غزل مولاناست که ما به آن لایه‌های تو در تو از معانی می‌رسیم که فقط در یک بیت حافظ حاصل‌مان می‌شود.

اضافه می‌کنم که این نکته به هیچ روی به آن معنا نیست که شعر مولانا به لحاظ معنایی تنک‌مایه‌تر از شعر حافظ است. بلکه صرفاً به این معنا‌ست که لایه‌های معنایی این دو نوع شعر در دو جهت متفاوت گسترش می‌یابند: یکی در جهت عمودی، و دیگری در جهت افقی. یکی در جانشینی معانی با یکدیگر و دیگری در همنشینی آن‌ها در کنار هم.

این نکته را هم ناگفته نگذاریم که شعر مولانا به صِرف برخورداری از سرشت هم‌جواری معانی، در سنجش با شعر حافظ از کیفیت روایی بیش‌تری بهره‌مند است. در نتیجه شعر او به حال و هوای ادبیات رمان‌محور امروز بسیار نزدیک‌تر است تا شعر حافظ که از سرشت تراکم معانی بر روی یکدیگر بهره می‌گیرد.

حاصل این همه، در یک کلام آن است که شعر مولانا و شعر حافظ با همین شباهتی که به لحاظ محتوا و مضمون با هم دارند، به لحاظ صورت و ساخت از دو جنس متفاوت‌اند و هیچ نمی‌شود گفت که حافظ بیش‌تر از آ‌ن از مولانا تأثیر پذیرفته است که از شاعران دیگر.

سپاسگزارم از روابط عمومی شهر کتاب که متن سخنرانی را در اختیارم نهاد.
برگرفته از سایت خوابگرد سید رضا شکراللهی

منبع
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تاثیر پذیری حافظ از قر آن

تاثیر پذیری حافظ از قر آن

الف) بلندهمتی

به نظر می‏رسد بزرگ‏ترین سرمشق حافظ در سخن‏سرایی، قرآن است. غزل‏های حافظ با مضمون‏های قرآنی بسیار نزدیک است و عطرخوش آیات ربانی قرآن از دیوان او کاملاً پیداست. حافظ در این‏باره می‏گوید:
«ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد لطایف حکما با نکات قرآنی»
و در جای دیگر گفته است:
ندیدم خوش‏تر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
بلندهمتی، یکی از سفارش‏های اخلاقی حافظ است که درحقیقت، وی در این امر از قرآن کریم بهره برده است. در واقع انسان‏های مؤمن و بزرگ، بلندهمتند و خداوند نیز بندگان بلندهمت را دوست دارد. پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در حدیثی حکیمانه می‏فرماید:
اِنَّ اللّه‏َ یُحِبُّ مَعالِیَ الاُمُورِ وَ اَشرافَها وَ یَکْرَهُ سَفْسافَها.
خداوند، امور والا و برتر را دوست دارد و از امور پست کراهت دارد.
بلندهمتی انسان‏های والانگر از دعاهایشان نیز پیداست. برای مثال، در قرآن کریم می‏خوانیم: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِمامًا؛ ما را پیشوای پرهیزکاران قرار ده.» (فرقان: 74) از این آیه می‏آموزیم که در پرتو بلندهمتی می‏توان از خداوند متعال، موهبتی فراتر از گوهر پرهیزکاری خواست و آن، پیشوا و بزرگ پرهیزکاران بودن است. حافظ شیرازی با عنایت به این آیه شریفه، در بیتی لطیف می‏گوید:
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش
واژه رمزگونه «رندان» در این بیت حافظ، به قرینه «عارف سالک» در مصرع قبل، اشاره به همان پرهیزکاران است و این شاعر معرفت‏پیشه توصیه می‏کند پس از آنکه خرقه خودپرستی را آتش زدی و به جمع پرهیزکاران پیوستی، توقف نکن، بلکه بکوش سرحلقه و پیشوای پرهیزکاران شوی.
پیام متن:

تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
حافظ
ب) سایه معبود

در آیه‏های 27 تا 30 سوره مبارکه واقعه می‏خوانیم:
وَ أَصْحابُ الْیَمینِ ما أَصْحابُ الْیَمینِ * فی سِدْرٍ مَخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ * وَ ظِلِّ مَمْدُودٍ.
و اصحاب یمین، چه خوش روزگارند (در بهشت). آنها زیر درختان سدر پرمیوه بی‏خار و درختان پربرگ سایه‏دار و زیر سایه گسترده قرار دارند.
اهل فهم و بصیرت، عبارت «ظلٍّ مَمدود» یا همان سایه گسترده را، سایه رحمت و رأفت خداوند معنا کرده‏اند. چنان‏که در روایت آمده است: «یَومَ لاظِلَّ اِلاّ ظِلُّهُ؛ روزی که سایه‏ای جز سایه خدا نیست».
حافظ نیز با اقتباس از این «آیه شریفه» در یکی از بیت‏هایش، این‏گونه به زیبایی می‏سراید:
«ظلّ ممدود» سر زلف تواَم بر سر باد که در این سایه، قرار دل شیدا باشد
پیام متن:

حافظ، قرار خود را در آن می‏داند که زیر سایه معبودش باشد.
ج) سراب

خداوند در قرآن کریم، کافران را کسانی می‏داند که به دنبال سرابند:
وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً. (نور: 29)
و آنان که کافر شدند، اعمال ایشان همانند سرابی است در زمینی هموار که تشنه، آن را آب می‏پندارد.
«مردمان کفرپیشه، از یاد پروردگارشان غافل شدند و اعمال صالح را که ثمره آن، سعادت ایشان است، از یاد بردند و پنداشتند که سعادتشان نزد غیر خداست و به واسطه همین پندار غلط، سرگرم اعمال سراب‏گونه شدند و در این راه، عمر خود را به پایان رساندند، تا آنکه اجل‏هاشان فرا رسید و به خانه آخرت کوچ کردند. و آن‏گاه که چشم گشودند، هیچ اثری از اعمال خود که امید آثار آن را در سر می‏پروراندند، ندیدند.»
روی آوردن به گناهان و لذت‏های زیان‏بار، آب را وانهادن و روی کردن به سراب است و به همین سبب، چنین انسان‏هایی هرگز احساس رفع عطش روحی نمی‏کنند و به آرامش نخواهند رسید. حافظ با استفاده از این آیه قرآنی می‏گوید:
دور است سر آب از این بادیه،
هشدار تا غول بیابان نفریبد به سرابت
پیام متن:

1. حافظ، دیگران را از گرفتار آمدن به وادی سراب خودبینی و گناهان برحذر می‏دارد.
2. باید سراب‏گریز و واقعیت‏نگر بود.
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
سلام خوب بود فقط بسیاری از مطالب مهم را ننوشته بودید
ولی در کل فوق العاده بود....................
 

l-mohajeri

عضو جدید
من عاشق شعرای حافظم...
فوق العاده است
چو بر شكست صبا زلف عنبر افشانش به هر شكسته كه پيوست تازه شد جانش
 

Similar threads

بالا