يك سوال

وضعیت
موضوع بسته شده است.

silver47

عضو جدید
با درودبه همه.دوستان با توجه به اختلافات ميان مذاهب مختلف كه باعث جنگ و نا ارامي شده است اين سوال براي هر فردي پيش مي ايد كه:
با توجه به اينكه اديان مختلف و پيامبران براي راهنمايي و موفقيت بندگان خدا فرستاده شده اند.چرا در حال حاضر اختلافات بين اديان باعث جنگ و خونريزي در كشورهاي زيادي ميشود.
 

archi_arch

مدیر بازنشسته
جواب سوالت خیلی ساده است دوست عزیز چون بندگان واقعیت دین رو درک نکرده اند و در واقع دین رو وسیله ای قرار دادن واسه رسیدن به خواسته هاشون!
 

yasin_d

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون دینها دیگه اون دین واقعی که توسط اون پیامبر آورده شده نیست.
در مورد مسیحیت و یهودی و زرتشتی که کتابهای آنها مورئ تحریف بوده و در مورد ما مسلمانان حالا که کتابمان تحریف نشده، خودمام رفتار خود را نسبت به اسلام تحریف می کنیم
 

silver47

عضو جدید
جواب سوالت خیلی ساده است دوست عزیز چون بندگان واقعیت دین رو درک نکرده اند و در واقع دین رو وسیله ای قرار دادن واسه رسیدن به خواسته هاشون!
با درود دوست گرامي اگه به رسالت پيامبران كه تفهيم واقعيت دين و راهنمايي بشر ميباشد توجه كنيم به اين نتيجه ميرسيم كه انها نتوانستند واقعيت دين را به بندگان تفهيم كنند شايد هم رسالت انها فقط در همان دوران خودشان بوده هرچند كه در همان دوران هم شاهد چنين حوادثي بوديم.ولي اگه بر فرض محال هم قبول كنيم كه انها در زمان رسالت خود بهترين نتايج را بدست اوردند باز به اين نتيجه ميرسيم كه رسالت مختص همان زمان بوده همانند مادري كه طفلي را بدنيا اورده و بگويد من رسالت خود را اتمام كردم و طفل را به حال خود رها كند.خوب اگر هم فكر كنيم پيامبران بعد از خود عترت و كتابي براي راهنمايي بشر به جا گذاشته اند چرا بعد از قرنها نتايج مثبت به بار نيامده كه هيچ اوضاع بدتر هم شده .
با سپاس
 

silver47

عضو جدید
چون دینها دیگه اون دین واقعی که توسط اون پیامبر آورده شده نیست.
در مورد مسیحیت و یهودی و زرتشتی که کتابهای آنها مورئ تحریف بوده و در مورد ما مسلمانان حالا که کتابمان تحریف نشده، خودمام رفتار خود را نسبت به اسلام تحریف می کنیم
با درود . دوست گرامي اينكه ما بگوييم كتاب انها مورد تحريف قرار گرفته و انها بگويند كتاب شما مورد تحريف قرار گرفته(ضربالمثل دل به دل راه داره ياد ادم مياد) دردي را دوا نميكند.ولي خوب باشه حرف شما صحيح كتاب انها مورد تحريف قرار گرفته بنابر اين قصابي كردن فرقه هاي مختلف مسيحيت در خيابانهاي ايرلند يكديگر را به حساب تحريف كتاب انها بگذاريم ولي قصابي كردن شيعه و سني و ديگر فرقه هاي اسلامي در افغانستان يا عراق يا اسياي ميانه و قفقاز وغيره را به وسيله برادران وبعضا خواهران ديني خود را به چه حسابي بايد گذاشت؟!
در ثاني اگر ميشد كه قران غير قابل تحريف باشد چرا پيامبران مسيحي يا ذرتشتي يا يهودي يا بقيه كتابهاي را بعد از خود گذاشتند كه قابل تحريف باشد اين با رسالت پيامبران در تضاد كامل هست.
با سپاس
 

archi_arch

مدیر بازنشسته
با درود دوست گرامي اگه به رسالت پيامبران كه تفهيم واقعيت دين و راهنمايي بشر ميباشد توجه كنيم به اين نتيجه ميرسيم كه انها نتوانستند واقعيت دين را به بندگان تفهيم كنند شايد هم رسالت انها فقط در همان دوران خودشان بوده هرچند كه در همان دوران هم شاهد چنين حوادثي بوديم.ولي اگه بر فرض محال هم قبول كنيم كه انها در زمان رسالت خود بهترين نتايج را بدست اوردند باز به اين نتيجه ميرسيم كه رسالت مختص همان زمان بوده همانند مادري كه طفلي را بدنيا اورده و بگويد من رسالت خود را اتمام كردم و طفل را به حال خود رها كند.خوب اگر هم فكر كنيم پيامبران بعد از خود عترت و كتابي براي راهنمايي بشر به جا گذاشته اند چرا بعد از قرنها نتايج مثبت به بار نيامده كه هيچ اوضاع بدتر هم شده .
با سپاس

من همچین حرفی زدم؟!!!:redface:
انگار شما با این سوال منظور خاصی رو دنبال میکنی درسته؟

دوست عزیز مطمئن باش اگه اونها تو تفهیم دین ناتوان بودن این همه ادم که همه از اول مخالف سر سخت اونها بودن(که البته حق هم داشتن و بلاخره هر چیز جدیدی رو باید با عقل بپذیریم) به این دینها گرایش پیدا نمیکردن و بعدا خودشون مروج اون نمیشدن!

دوست گرامي اينكه ما بگوييم كتاب انها مورد تحريف قرار گرفته و انها بگويند كتاب شما مورد تحريف قرار گرفته(ضربالمثل دل به دل راه داره ياد ادم مياد)

من که ربطشو نفهمیدم!!!

قصابي كردن فرقه هاي مختلف مسيحيت در خيابانهاي ايرلند يكديگر را به حساب تحريف كتاب انها بگذاريم ولي قصابي كردن شيعه و سني و ديگر فرقه هاي اسلامي در افغانستان يا عراق يا اسياي ميانه و قفقاز وغيره را به وسيله برادران وبعضا خواهران ديني خود را به چه حسابي بايد گذاشت؟!
در ثاني اگر ميشد كه قران غير قابل تحريف باشد چرا پيامبران مسيحي يا ذرتشتي يا يهودي يا بقيه كتابهاي را بعد از خود گذاشتند كه قابل تحريف باشد اين با رسالت پيامبران در تضاد كامل هست.
با سپاس
اگه واضحتر صحبت کنی بهتر نیست؟
 

Titan

عضو جدید
با درود دوست گرامي اگه به رسالت پيامبران كه تفهيم واقعيت دين و راهنمايي بشر ميباشد توجه كنيم به اين نتيجه ميرسيم كه انها نتوانستند واقعيت دين را به بندگان تفهيم كنند شايد هم رسالت انها فقط در همان دوران خودشان بوده هرچند كه در همان دوران هم شاهد چنين حوادثي بوديم.ولي اگه بر فرض محال هم قبول كنيم كه انها در زمان رسالت خود بهترين نتايج را بدست اوردند باز به اين نتيجه ميرسيم كه رسالت مختص همان زمان بوده همانند مادري كه طفلي را بدنيا اورده و بگويد من رسالت خود را اتمام كردم و طفل را به حال خود رها كند.خوب اگر هم فكر كنيم پيامبران بعد از خود عترت و كتابي براي راهنمايي بشر به جا گذاشته اند چرا بعد از قرنها نتايج مثبت به بار نيامده كه هيچ اوضاع بدتر هم شده .
با سپاس


مگه بشر چقدر به اين تعاليم عمل كرده كه حالا بايد منتظر نتايجش باشه؟!!

فكر ميكنم به جاي طرح سوال بهتره حرف دلت رو بزني تا ديگران نظر بدن نه اينكه يه سوال بپرسي و رو هر جوابي يه سوال ديگه بياري!:w12:
 

silver47

عضو جدید
با درود دوست گرامي.اينكه پيامبران هركدام بتوانند افراد زيادي را به دين خود جذب كنند خوبه اما اينكه اين افراد با اديان ديگر بخواهند جنگ كنند با عقل سازگار نيست همانطور كه فرموديد هر چيزي را با عقل قبول كنيم.
در ضمن شما پاسخي را كه در جواب كاربر ديگري داده بودم با جواب خود و پاسخ بنده در هم اميخته ايد
 

silver47

عضو جدید
مگه بشر چقدر به اين تعاليم عمل كرده كه حالا بايد منتظر نتايجش باشه؟!!

فكر ميكنم به جاي طرح سوال بهتره حرف دلت رو بزني تا ديگران نظر بدن نه اينكه يه سوال بپرسي و رو هر جوابي يه سوال ديگه بياري!:w12:
دوست گرامي اينكه روي جواب شما يا هركسي بحث كنيم تا به جواب منطقي و قابل قبولي
برسيم از نظر شما اشكالي داره
در ثاني فرموديد كه مگه بشر چقدر به اين تعاليم عمل كرده كه حالا بايد منتظر نتايجش باشه.
خوب شما بفرماييد كه چرا بعضي ملل كه پيامبري نداشتند در حال حاضر در صحنه بين الملل موفقتر هستند.چه از نظر معنوي يا ................
 

Titan

عضو جدید
دوست گرامي اينكه روي جواب شما يا هركسي بحث كنيم تا به جواب منطقي و قابل قبولي
برسيم از نظر شما اشكالي داره
در ثاني فرموديد كه مگه بشر چقدر به اين تعاليم عمل كرده كه حالا بايد منتظر نتايجش باشه.
خوب شما بفرماييد كه چرا بعضي ملل كه پيامبري نداشتند در حال حاضر در صحنه بين الملل موفقتر هستند.چه از نظر معنوي يا ................
چون 1- ملت ديندار هيچ موقع دين واقعي رو اجرا نكردند. 2- ملت هاي بي دين اهداف استعمارگرايانه داشتند كه دين اين اهداف رو قبول نداشت ولي همون بي دين ها با استعمارگري و خودن حق ملتهاي ديگه پيشرفت كردند و الان هم اگه بخوان پيشرفت كنند نبايد بذارن ملتهاي ديگه بيدار بشن و بايد اهداف استعماري خودشون رو ادامه بدن در غير اينصورت اونا ديگه پيشرفته نخواهند بود.
 

PostModern

عضو جدید
بچه ها جوابت رو دادن . خیلی قشنگ و کامل . جامع و مانع . مهم نیست که چی میخوای بگی . شاید هم دلت میخواد حرف دلت رو از زبون بقیه بشنوی ؟! ولی نکاتی هست که اصلا بهش توجه نمیکنی . اولا همه ادیان الهی جاویدان نبودن . بلکه محدود به بازه زمانی خاصی بودن . ( از یک پیامبر تشریعی تا پیامبر بعدی ) . مثلا چند صد سال . تنها دینی که مدعی دائمی بودنه و به همین دلیل کتابش و احکامش دائمی و تحریف ناپذیره دین اسلامه . ( اینجا یک چیزی هست که امیدوارم توضیح نداده متوجه بشی ! چون خیلی طول و درازه . همین دین هم علیرغم تحریف ناپذیربودنش تفسیرپذیره !! خیلی از مشکلاتش هم از اینجا شروع میشه . مثل همون قصه شیعه و سنی که گفتی . اصل دین تحریف نشده اما تمامش با یک تفسیر غلط به بیراهه رفته !!! نه بابت نقص دین یا ضعف بیانش . بلکه بابت منفعت طلبی مشتی رجاله که حقیقت رو به منفعت خودشون فروختن . دانسته !!! اینکه دیگه تقصیر خدا و پیغمبر نیست . تقصیر منه . خدا که نخواسته هفت تیر بذاره روی شقیقه ما و به زور آدممون کنه . بهمون اختیار داده . دقت کن که دانسته به بیراهه میریم نه ندانسته ! پس عیب ماست نه دین و مذهب ) . حالا . این دین مال همه ست . از کوچیک تا بزرگ . هرکسی هم بسته به اندازه فهم و درکش از اون بهره میبره . باز هم میگم اگر من نتونم یا نخوام که با این دین به اوج برسم تقصیر پیامبرش نیست ! این دین ثابت کرده که اونقدر کامله که میتونه انسان کامل بسازه . علی (ع) رو ساخته . حسین (ع) رو ساخته . نه من شیعه که اون مسیحی و کافر و ... هم به اینکه اینها انسان کامل هستن اعتقاد داره . چه مکتبی اونها رو به این درجه رسونده ؟ غیر از دین اسلام ؟ و چه حقیقتی محکمتر از همین الگوها برای اثبات اینکه این دین جاویدانه و محدود در زمان و مکان نیست ؟ اگر بود تو الان باید میتونستی کسی رو به من معرفی کنه که مثلا کاملتر از علی (ع) باشه . چون دینی که اون رو ساخته تاریخ مصرفش گذشته و دین جدید باید بتونه الگویی برتر از اون بیاره . میتونه ؟

این دین کامله . دائمی هم هست چون خداوند اینجور خواسته . اما بعضی وقتها من همونقدر ناقص و ناتوان به این دین نگاه میکنم که یک بچه کلاس اول ابتدایی به فرمولهای نسبیت که پای تخته نوشته شده . من میخوام زنگ تفریح بخوره و برم پفک بخورم . این عیبی نداره . بچه م دیگه . عقلم نمیرسه . ولی حق ندارم بگم اون فرمولهای پای تخته یک مشت مزخرفه چون من ازش سر درنمیارم یا ندیدم دور و برم کسی ازش استفاده ای بکنه !!! شاید وقتی که بزرگتر شدم بفهمم که اون چیه و به چه دردم میخوره ...
 

archi_arch

مدیر بازنشسته
با درود دوست گرامي.اينكه پيامبران هركدام بتوانند افراد زيادي را به دين خود جذب كنند خوبه اما اينكه اين افراد با اديان ديگر بخواهند جنگ كنند با عقل سازگار نيست همانطور كه فرموديد هر چيزي را با عقل قبول كنيم.

دوست عزیز ترویج دین بازاریابی نیست که کسی بخواد با جذب افراد واسه خودش گروه تشکیل بده فکر میکنم شما کلا با تعریف دین مشکل داری!!!:smile:دین روش زندگی صحیحه و تو هیچ دینی هم جنگیدن با دین دیگه توصیه نشده(اصلا جنگیدن توصیه نشده مگر در شرایط خاص که ان شرایطم وقتیه که مثلآ برای دفاع از حقت باشه و ... که اونهم کاملآ منطقیه)اونهایی که شما مد نظرتونه و این تفکر و دارن من تو پست اولمم گفتم که نه تنها حقیقت دین رو درک نکردن بلکه دین رو وسیله ای قرار دادن واسه رسیدن به مقاصد خودشون.:w16:

در ضمن شما پاسخي را كه در جواب كاربر ديگري داده بودم با جواب خود و پاسخ بنده در هم اميخته ايد
من پاسخ ایشون رو با پاسخ خودم مقایسه نکردم بلکه جواب شما رو با سوال مطرح شده همون پست مقایسه کردم!!!;)

ممنون پست مدرن عزیز که اومدی و نظر دادی واقعآ بهت احتیاج بود!!!:D;)
 
آخرین ویرایش:

silver47

عضو جدید
پست مدرن گرامي .تاكيد بنده هم همين هست كه با توجه به اينكه اسلام ديني جهاني و براي همه زمانهاست چرا بعد از 14 قرن ما بايد وضع تاسف برانگيز بشريت را به روشهاي همان بچه هاي كلاس اولي كه شما فرموديد توجيه كنيم.
در ضمن روش محاكمه بنده توسط شما هر انسان منطقي را به ياد محاكمه گاليله توسط كليساي چند قرن پيش مي اندازد
 

PostModern

عضو جدید
از اون حرفها بود !

گالیله منطقی تر از کلیسا حرف میزد و جرمش این بود . با این جمله ای که گفتی میخواستی بگی که داری منطقی تر از همه ما بحث میکنی و ما داریم بی انصافانه محاکمه ت میکنیم ؟!

نه . اینطور نیست . من هیچ اصراری ندارم که حرف من یا بقیه رو قبول کنی . اتفاقا نباید هم قبول کنی . مگر اینکه خودت با همه عقل و احساست به این قضایا برسی . نه با اجبار کشیش مستبدی مثل من !

فقط جناب گالیله . چرا به ساده ترین چیزی که سعی میکنیم بهت بگیم توجه نمیکنی ؟ اسلام دین جهانیه و برای تمام قرون و اعصار . ولی تقصیر این دین مظلومتر از گالیله چیه که کشیشهای متعبدش یک مشت جاهل بی انصاف تشریف دارن که از دین برای منافع خودشون بهره برداری میکنن و پیروان مکتبش هرگز حاضر نمیشن برن کلاس دوم ؟

بابا . گالیله بزرگ ! میشه شما بگین تقصیر علمی که افتاده دست یک مشت شاگرد تنبل همیشه مردودی چیه ؟ ( فقط نگو که اگر اون دین کامله پس چرا نمیتونه این تنبلها رو باشعورتر و داناتر کنه ! چون جوابش خیلی ساده ست . اونقدر ساده که زشته برای گالیله توضیحش بدم )
 

archi_arch

مدیر بازنشسته
با اجازتون پستمو ویرایش کردم به دلیل جلوگیری از به وجود امدن سوء تفاهمات احتمالی!;) چون حس کردم اگه با یه لحن دیگه خونده بشه خیلی حالت تهاجمی بدی پیدا میکنه!!!و این با لحن صحبت من همخونی نداره.متاسفانه تو نوشته نمیشه درست منظور و رسوند.:w09::w11:

در ضمن روش محاكمه بنده توسط شما هر انسان منطقي را به ياد محاكمه گاليله توسط كليساي چند قرن پيش مي اندازد
silver47 واقعآ منظورت از این حرف چی بود؟:w20:منم برداشت پست مدرن رو داشتم که که اگه اینطور باشه...:redface:
 

korosh2500

عضو جدید
سلام من با نظر postmodern موافق نيستم چون ايشان فرمودند گاليله ادم منطقي و مظلومي بود ولي به نظر من اينطور نيست وگاليله درمورد چرخش زمين و ثابت بودن خورشيد
اشتباه كرده و كفر ميگويد ميگوييد چرا خوب اگه به ايه 11 سوره نحل و همچنين به ايه 29 سوره لقمان و همچنين به ايه 32 سوره انبيا توجه بفرماييد متوجه ميشويد كه اين ايات نظر گاليله را كاملا رد مي كنند.
 

PostModern

عضو جدید
سلام من با نظر postmodern موافق نيستم چون ايشان فرمودند گاليله ادم منطقي و مظلومي بود ولي به نظر من اينطور نيست وگاليله درمورد چرخش زمين و ثابت بودن خورشيد
اشتباه كرده و كفر ميگويد ميگوييد چرا خوب اگه به ايه 11 سوره نحل و همچنين به ايه 29 سوره لقمان و همچنين به ايه 32 سوره انبيا توجه بفرماييد متوجه ميشويد كه اين ايات نظر گاليله را كاملا رد مي كنند.


عجب ! تو هم که مثل سیلور میخوای برعکس سوال کنی ! این دیگه چه جورشه ؟ با این رویه هیچ وقت بحث نکنین . نه بحث علمی نه بحث دینی نه هیچ بحث دیگه ای . چون آخرش نه متوجه حرف دیگران میشی و نه میتونی از حرف خودت دفاع کنی . حالا من مجبورم اول سوال خودت رو درست مطرح کنم بعد بهت جواب بدم . چیزی که میخواستی بگی این بود :
دین اسلام هم مثل مسیحیت کلیسای قرون وسطی ضد علم و دانشمندان بوده . دلیلش هم مخالفت صریح آیات قرآنه با حقایق کشف شده علمی ...
همین منظورت بود دیگه ؟

سه تا آیه قرآن رو مثال زده بودی که هرسه تاش رو برات مینویسم و ترجمه میکنم :

1- آیه 12 سوره نحل ( فکر کنم اشتباه نوشتی شماره آیه رو . آیه 12 درسته نه 11 ) :
هو الذی سخر لکم الیل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره ان فی ذلک لایات لقوم یعقلون
معنی این آیه تقریبا اینه : اوست کسی ( خدایی ) که شب و روز و خورشید و ماه را در تسخیر شما قرار داد همچنین ستارگان را که ( به فرمان او ) مسخر شما ( انسانها ) می باشند به درستی که در این امر نشانه های فراوانیست برای آنان که می اندیشند ( صاحبان عقل )
خوب ! من که نگرفتم چرا این آیه رو مثال زدی . اون دو تای دیگه رو بهت جواب میدم ولی این یکی رو اصلا نمیدونم چرا عنوان کردی ؟ منظورت اینه که چرا گفته همه اینها در تسخیر انسان قرار دارن ؟! خوب اینکه واضحه . بارها در قرآن عنوان شده که همه موجودات آفرینش به نحوی در خدمت انسان هستن و دارن بر مبنای نظامی حرکت میکنن که تنها موجود مختار و غیر مسخرش انسانه . با این قضیه چه مشکلی داری ؟!

2- آیه 33 سوره انبیا :
و هو الذی خلق الیل و النهار و الشمس و القمر کل فی فلک یسبحون
معنی این آیه هم اینه : و اوست کسی ( خدایی ) که شب و روز و خورشید و ماه را آفرید که همه آنها در مداری شناورند
گالیله گفت زمین دور خورشید میگرده . نه برعکس . اما نگفت خورشید ثابته ! اگر هم این رو گفته باشه اشتباه کرده . از لحاظ علمی ثابت شده که تمام مجموعه منظومه شمسی ( و تمامی منظومه های دیگه ) در کهکشان خودشون در حال حرکت هستن . مدار حرکتی بعضی از اونها تقریبا شناسایی شده ولی بقیه فقط در حال حرکت هستن . نه تنها این منظومه ها بلکه کهکشان راه شیری که منظومه شمسی هم عضو اونه در حال حرکته . نه تنها کهکشان راه شیری بلکه تمام کهکشانهایی که بشر با اون علم خیلی خیلی ناچیزش یک نکته از هزاران رو راجع به اونها میدونه در حال حرکت هستن . بعضیها میگن روی مدارهای همگرا . بعضی هم برعکس . میگن مدارهای واگرا . و بعضی مدلهای دیگه ای رو پیش بینی میکنن . اما در حرکتش شکی ندارن . حتی در تغییر ابعاد منظومه ها و کهکشانها هم امروز دیگه شکی وجود نداره . پس هیچکدوم از سیارات و ستاره ها و منظومه ها و کهکشانها ثابت نیستن و دارن در مدار مشخصی حرکت میکنن ! گرفتی قصه چیه ؟ حالا این با اون آیه قرآن در تضاده ؟ ( با حرف گالیله در تضاد هست یا نه مطمئن نیستم . چون جمله گالیله رو به هزارتا نقل شنیده م . ولی منظور شما بیشتر بحث علمی قضیه بود . مگه نه ؟ )

3- آیه 29 سوره لقمان :
الم تر ان الله یولج الیل فی النهار و یولج النهار فی الیل و سخر الشمس و القمر کل یجری الی اجل مسمی و ان الله بما تعملون خبیر
و معنی این آیه که معنی کردنش از بقیه سخت تره : آیا نمیبینی که خداوند شب را به روز و روز را به شب تبدیل میکند و خورشید و ماه را ( برای شما ) تسخیر کرده است و همه آنها تا زمان معینی برقرار می باشند و به درستی که خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است
خوب . ترجمه این آیه خیلی مهمه . من فکر میکنم این آیه رو هم مثل آیه قبلی ترجمه کردی . حتی اکثر ترجمه های قرآن هم مثل اون قبلیه . یعنی یک جایی از آیه رو اینجوری ترجمه کرده : ... و همه آنها تا زمان معینی در حرکت می باشند ... ! اگر همین منظورته و باز به حرکت اونها تاکید داری که احتیاج به جواب مجدد نداره . کاملا منطبقه به جوابی که برای آیه قبل بهت دادم . اما من اینجا فعل _ یجری _ رو به معنای حرکت کردن ترجمه نمیکنم . بلکه به معنی باقی موندن و امتداد داشتن معنا میکنم . چیزی که در فارسی هم خیلی رایجه . مثلا وقتی میگیم مسابقه در جریانه به معنای حرکتی اون نیست . بلکه به معنی ادامه پیدا کردن و تموم نشدن اونه . اینجا هم با محتوای آیه بیشتر همخونی داره و نوع بیانش به همون ترجمه ای که اول نوشتم میخوره . یعنی شب و روز و خورشید و ماه ( یا به عبارتی تمام نظام موجود آفرینش ) تا زمان معینی به اذن خداوند برقراره و به حیات خودش ادامه میده ! خوب حالا بهم بگو . با این یکی هم مشکلی داری ؟


نمیخواستم اینهمه طولانی بشه ولی مجبور شدم بنویسم ...
 

Admin

مدیر کل سایت
عضو کادر مدیریت
مدیر کل سایت
سلام من با نظر postmodern موافق نيستم چون ايشان فرمودند گاليله ادم منطقي و مظلومي بود ولي به نظر من اينطور نيست وگاليله درمورد چرخش زمين و ثابت بودن خورشيد
اشتباه كرده و كفر ميگويد ميگوييد چرا خوب اگه به ايه 11 سوره نحل و همچنين به ايه 29 سوره لقمان و همچنين به ايه 32 سوره انبيا توجه بفرماييد متوجه ميشويد كه اين ايات نظر گاليله را كاملا رد مي كنند.

داشتن بيش از يك نام كاربري خلاف مقررات سايته. لطفا تكرار نشه.
 

silver47

عضو جدید
تشكر

تشكر

با درود و تبريك نيمه شعبان از همه كاربران اين تالار كه براي رفع ابهام تلاش كردند نهايت تشكر را دارم. با ارزوي جهاني اباد براي همه جهانيان در هر جاي كائنات.خدا نگهدار.
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا

چرا

خداوند ميفرمايد اسلام دين كامل و آخرين دين است
امروز كامل كردم براي شما دين نتان را و تمام كردم بر شما نعمت خودم را و پسنديدم براي شما اسلام را دين آخر
و كساني كه اسلام بياورند از نعمات زير برخوردار ميشوند (آيه اي ديگر)
پرهيزكاران را جاي كاميابي است –باغها و انگور ها-دختران نار بستان و هم سن-جامهاي شراب
به همين علت كسانيكه ايمان مياورند بايد حتي نزديكان خود را كه كافر شدند بكشند:
اي كساني كه ايمان اورديد بكشيد نزديكانتان را كه كافر شدند
جنگ اسلام با يهود ريشه در تاريخ دارد و از زماني آغاز شد كه يهود به مسلمين بخاطر نداشتن قبله سركوفت ميزدند.
بـزودی سفيهان ( يهود ) از مـردم خـواهند پرسيد چـرا مسلمانان از قبله ای که رو به آن نماز مي خواندند برگشتند؟ بگو مشرق و مغرب از آن خداست !
به همين علت خداوند به پيامبر اسلام قبله اي داد (مسجد الحرام) و اجازه داد حتي قبل از فتح مكه مسلمين رو به مسجدالحرام نماز گزارند :
همين امروز روی خود به طرف سمتی از مسجدالحرام کن و هر جا بوديد رو بدان سو کنيد
و چون خدا ميدانست خواندن نماز آنهم بسوي مسجدالحرام مورد اعتراض قرار ميگيرد بس گفت :
کساني که اهل کتابند ميدانند اين برگشت حق است وحکمی از ناحيه خداست ......
از آنجائيكه خدا ميدانست ساير اهل كتاب از پيامبر پيروي نميكنند پس به او گفت كه ديگر اهل كتاب از دشمنان تو هستند :
و اگر برای اهل کتاب تمامی معجزات را بياوری باز هم قبله تو را پيروی نميکنند و تو هم قبله آنان را پيروي نکن ....
با اين آيات به نظر مياد جاي ابهامي نباشد كه بايد ديگر اهل كتاب را دشمن بدانيم:
هر آينه مي يابي يهود و مشرکين را دشمن ترين مردم نسبت به کساني که ايمان آوردند و هر آينه مي يابي آنان را که گفتند ما نصارائيم (مسيحيت) دوست مومنين
البته در ايه فوق مسيحيت دوست تلقي شده ولي در آيات ديگر تاكيد شده كه آنها را نيز به دوستي نگيريد:
اي کساني که ايمان آورده ايد يهود و نصاري (ترسايان)را دوستان خود نگيريد که آنان دوست يکديگرند و کسي که با آنان دوستي کند خود نيز از دشمنان است
اگر مسلمين با ساير اديان نميتوانند دوستي كنند بايد آنرا در دستورات قراني جستجو كنيد نه اينكه بگوييد صاحبان زور دين را نميفهمند !
حتي اگر از روي ترس يا سياست با ديگر صاحبان كتاب دوستي كنيد خدا كاري خواهد كرد كه از آنها نترسيد و مستقيما حرف خود را بزنيد .(آيه زير گواه ادعا)
مو
منين نبايد غير مومن به اسلام را به دوستي بگيرند مگر از روي ترس و خدا شما را از خودش بر حذر ميکند تا از غير مومن نترسيد و از خدا بترسيد
دشمني اسلام با يهود ريشه در تاريخ و قران دارد و هيچ ربطي به سياستمداران و حاكمان زمان ندارد (آيه اي ديگر از قران)
بگو اي يهوديان اگر واقعا دوستار خدا و محمد هستيد پس تمنای مرگ کنيد اگر راست می گوييد
و گفتند هرگز داخل نميشود بهشت را مگر آنکه باشد از يهود و نصاري نيست آرزوهايشان بگو بياوريد دليل اگر هستيد از راستگويان
اينهم آيه اي كه نشان مي دهد يهوديان حريص و دنيا پرستند :
به آنها بگو اگر خانه آخرت نزد خدا متعلق به شماست پس تمناي مرگ کنيد اگر راستگويانيد (تا زود تر به بهشت برويد) ولي هرگز اين کار را نخواهند کرد چون آنها بسيار حريص و دنيا پرستند و
اصلا ايماني به قيامت ندارند
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
شيعه

شيعه

شما ميدانيد علامه حلي كي بود؟نقشش در بوجود آوردن فرقه شيعيان چيست؟در چه تاريخي شيعه را بوجود آورد ؟ آيا در آنزمان هر 12 امام شناخته شده بودند؟ آا پيامبر اسلام ميدانست كه او شيعه را بنا ميكند ؟آيا حديثي ميشناسيد كه اثبات كند پيامبر ميدانست فرقه اي بنام شيعه بوجود خواهد آمد؟ چرا شيعه شش امامي داريم ؟
 

rindoghlu

عضو جدید
1-علامه حلي كه بود؟رجوع کنید به:http://www.aftab.ir/articles/religion/religion/c7c1168334267_allameh_helli_p1.php

2-یک خاطره از علامه حلی:
روزی سلطان خدا بنده تصمیم می گیره که تشیع یا تسنن رو مذهب رسمی کشور انتخاب کنه. قرار شد ازعلمای تشیع و تسنن دعوت کنه که باهم مناظره ای داشته باشند.
دویست نفر از علمای اهل سنت آمدند ویکی از علمای شیعه که آن عالم شیعه علامه حلی (ره) بود.
سلطان خدا بنده روی تخت سلطنت نشته بود و تمام علمای اهل سنت دور تا دور مجلس نشسته بودند. علامه حلی وارد مجلس شد نگاهی به اطراف کرد و نعلین خودش را زیر بغلش گذاشت و یک راست کنار تخت حاکم نشست .
یکی از علمای اهل سنت گفت : دیدید بی ادبی شیعه را این یکی از رو حانیون آنهاست.
سلطان خدا بنده علت این کار را از علامه حلی پرسید. علامه در جوابش گفت: پیامبر فرمود هر وقت وارد مجلسی شدید هر کجا جا بود آنجا بنشینید . سلطان نگاهی به اطراف کرد ودید که حق با علامه حلی است .
بعدیکی از اهل سنت علت اینکه چرا نعلین خود را زیر بغل گرفته بود را از علامه حلی پرسید و گفت مگر اینجا دزد است؟
علامه حلی جواب داد بله اینجا دزد هست!!!!
گفتند : چرا؟
علامه حلی گفت: یک روایت دیدم که در زمان پیغمبر صلی الله علیه وآله پیامبر اکرم(ص) کفش های خود را از پا درآورد و وارد مسجد شدند وامام شافعی کفش های پیامبر را دزدید من هم گفتم لابد کفش های مراهم می دزدند!!! شافعی ها فریاد زدند که دروغ میگوید آصلاً امام شافعی در زمان پیا مبر نیود.
علامه حلی گفت راست میگی پس مالک بود. مالکی ها فریاد زدند که مالک 200سال بعد پیامبر بود.
علامه حلی گفت ببخشید راست میگویید حنف بود حنفی ها فریاد زدند که اصلا حنف در زمان پیامبر نیود.
علامه حلی گفت پس حنبل بوده . حنبلی ها گفتند حنبل زمان رسول الله نبوده .
علامه حلی گفت پس در زمان رسول الله نه شافع بوده نه مالک نه حنف و نه حنبل درسته؟
اهل سنت گفتن بله هیچ یک نبودند.
علامه حلی گفت: جناب سلطان من این حدیث را جعل کردم ، میخواستم که علمای اهل تسنن اقرار بگیرم که علماشان اصلاًدر زمان پیامبر نبودند. حالا من یک سوال دارم آیا امام علی علیه السلام بود یا نبود؟
همه گفتند بله علی بود.
علامه حلی گفت: کدام عقل اجازه میدهد که حضرت علی علیه السلام داماد پیامبر، اولین مسلمان، وصی پیامبر، با این همه فضائل که در زمان حضرت رسول همه کاره دین بود را کنار بگذاریم وکسانی که زمان حضرت رسول نبودند را قبول کنیم.
بقیش رو نمی نویسم چون من به هیچ وجه دوست ندارم به فرمان قرآن پشت کنم و پا از وحدت بیرون بزارم فقط خلاصه کنم که درادامه در مورد فقه تشیع و تسنن بحث میکنن و هر کدام نماز و آداب وضو و...را نشان میدهند بعد هم سلطان خدا بنده مذب تشیع را برای کشور انتخاب می کنه و به برکت علامه حلی اولین مُهری که بر پول چاپ شد کلمه لااله الا الله محمد(ص) رسول الله و علی ولی الله بود

3-بر خلاف تصور باطل شما علاه حلی موسس مذهب شیعه نبوده است.در باره چگونگی بروز مذهب

تشیع رجوع کنید به:http://www.aftab.ir/articles/religion/religion/c7c1199793980p1.php

4-مذهب شیعه چرا مذهب جعفری نامیده می شود؟رجوع کنید به:

http://www.aftab.ir/articles/religion/religion/c7c1165480750_shia_p1.php
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
يك سوال

دوست عزيز هر چند قصه اي را كه مرقوم داشتيد خوانده بودم ولي ياد آوري قصه هاي اينچنيني بدور از التذاذ نيست ،اما ميگويند منطقين قضايا را دو نوع ميدانند : موجبه و سالبه ،حكم ذهن در مورد قضاياي موجبه واضح است مثلا بگوييم علامه حلي آورنده شيعه است ،اما در مورد قضاياي سالبه چطور؟ آيا در مورد قضاياي سالبه ذهن مشابه قضاياي موجبه عمل ميكند ؟ ماهيت ايجابي و سلبي قضيه را در ماوراي موضوع و محمول بايد جستجو كرد تفكيك نكردن ايندو موجب مغالطات و اشتباهات فراواني است پس با اثبات نفي بدنبال نفي نرو (به زبان عاميانه خون را با خون نميشويند). به پيوست متني از استاد شهيد مرتضي مطهري را براي تصحيح افكارتان در سايت قرار ميدهم.
 
آخرین ویرایش:

Aros.kabir

عضو جدید
ببین اگه قرار بود مردم طبق دین پیش برن که دنیا گلستان بود ... مردم پیامبر دوره خودشون رو که از یک قوم و قبیله بودن رو کشتن ... بعد شما می گید چرا با قوم های مختلف و یا دین های مختلف می جنگن ... ؟ :redface:
 

rindoghlu

عضو جدید
شما ميدانيد علامه حلي كي بود؟نقشش در بوجود آوردن فرقه شيعيان چيست؟در چه تاريخي شيعه را بوجود آورد ؟ آيا در آنزمان هر 12 امام شناخته شده بودند؟ آا پيامبر اسلام ميدانست كه او شيعه را بنا ميكند ؟آيا حديثي ميشناسيد كه اثبات كند پيامبر ميدانست فرقه اي بنام شيعه بوجود خواهد آمد؟ چرا شيعه شش امامي داريم ؟
part1
با سلام و تبریک سال نو
از پرسش های شما مشخص است که اطلاعات کمی
از مذهب تشیع دارید . برای اطلاع بیشتر می
توانید کتاب شیعه در اسلام ، تالیف
علامه طباطبایی ( این کتاب در اینترنت هم
موجود است )را مطالعه نمایید .
اما پاسخ پرسش های شما :
علامه حلی کی بود؟
حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى،معروف
به‏«علامه حلى‏» در سال 648 متولد و در
سال‏726 درگذشت.» (1) او يكى ازاعجوبه‏هاى
روزگار است.در فقه،اصول و كلام و منطق و فلسفه
و رجال و غيره‏كتاب نوشته است.در حدود
صد كتاب از آثار خطى يا چاپى او شناخته شده
كه‏بعضى از آنها به تنهايى(مانند تذكرة
الفقهاء)كافى است كه نبوغ او را نشان دهد.
علامه كتب زيادى دارد كه غالب آنها مانند
كتابهاى محقق حلى در زمانهاى بعد ازاو
از طرف فقها، شرح و حاشيه شده است.كتب
معروف فقهى علامه عبارت‏است
ازارشاد،تبصرةالمتعلمين ، قواعد ، تحرير ، تذكرة
الفقهاء ، مختلف الشيعه، المنتهى و...
علامه اساتيد زيادى داشت.در فقه شاگرد
دائى خود محقق حلى و در فلسفه‏ و منطق
شاگرد خواجه نصير الدين طوسى بود. فقه تسنن را
نزد علماى اهل‏سننت تحصيل كرد.
علامه رياست و مرجعيت‏شيعه در قرن هفتم
هجرى را برعهده داشت.
اين ستاره فروزان آسمان علم و فقاهت در
روز29 ماه مبارك رمضان سال 648هجرى در شهر
حله پا به عرصه وجود نهاد . از اوان كودكى به
تحصيل علم و كسب كمال پرداخت.ادبيات عرب
و علوم ‏مقدماتى و متداول عصر را در حله
نزد پدر دانشمندش و ساير علماى بزرگ آن
منطقه،همچون دايى بزرگوارش محقق حلى و پسر
عم مادرش شيخ نجيب الدين يحيى بن‏سعيد و
سيد احمد بن طاوس و رضى الدين على بن طاوس
و حكيم مشهور ابن ميثم‏بحرانى مؤلف شرح
نهج البلاغه آموخت.هنوز سنين عمرش به حد
بلوغ نرسيده بودكه از تحصيل علوم مقدماتى
فراغت‏يافت و به مقام عالى اجتهاد نائل
آمد و از همان‏روزها آوازه فضل و نبوغ و
هوش سرشار او همه جا طنين افكند و آينده
بسيار درخشانى را به او نويد داد. در
آن‏زمان كشور ايران در آتش بيداد اولاد
چنگيزخان مغول مى‏سوخت و شهرهاى
مركزى‏ايران،يكى پس از ديگرى سقوط مى‏كرد،و اهالى آن
شهرها با اندك بهانه تا آخرين نفرقتل عام
مى‏شدند.چيزى نگذشت كه هلاكو نواده
چنگيزخان آهنگ فتح عراق كرد و در سال‏656
بغداد را فتح و منطقه عراق را دچار وحشت و
اضطراب نمود.دراين موقع علامه حلى هشت‏ساله
بود.
اساتيد او:
او در معقول و منقول،محضر اساتيد
بزرگوارى را درك كرده است كه از اساتيدمعقول او
مى‏توان از:
خواجه نصير الدين طوسى،كاتبى
قزوينى،حكيم منطقى شافعى معروف به‏دبيران را نام
برد و از اساتيد منقول او مى‏توان از دايى
با فضيلت‏خويش،محقق حلى،ووالد ماجد
خويش،شيخ سديد الدين يوسف و سيد احمد بن
طاوس و برادرش سيدعلى بن طاوس و ابن ميثم
بحرانى و پسر عموى مادر خويش،شيخ نجيب الدين
يحيى‏و شيخ تقى الدين عبد الله بن جعفر
بن على صباغ حنفى و شيخ عز الدين
فاروقى‏واسطى نام برد.
مشايخ روايتى او:
از مشايخ روايتى او علاوه بر اساتيد
مذكور،خود از شيخ مفيد الدين بن جهم‏فقيه
اسلامى و شيخ نجيب الدين محمد بن نماى حلى و
سيد عبد الكريم بن طاوس‏صاحب
كتاب‏«فرحة الغرى‏»و على بن عيسى اربلى صاحب
كتاب‏«كشف الغمه‏»نام‏برد.
شاگردان او:
او داراى حوزه وسيع و پربركتى بوده است و
شاگردان متعددى از مكتب فقه واصول او
فارغ التحصيل گرديده‏اند و جالب توجه آن
است كه خواجه نصير الدين‏طوسى را از
شاگردان فقهى او به شمار آورده‏اند،آنچنان كه
او استاد معقول و رياضيات‏علامه بوده
است و اين نوع مبادله و تفاهم فرهنگى در جمع
دانشمندان ما بى‏سابقه نبوده است.
تاليفات او:
علامه حلى يكى از پركارترين و موفق‏ترين
فقهاى نامدار شيعه از نظر تاليف
به‏شمار مى‏آيد و طبق احصاء و شمارشى كه از
تاليفات او به عمل آورده‏اند،با تقسيم
به‏روزهاى عمر او،به هر روز آن تا هزار سطر
رسيده است و اين امر،از كرامتها و
تاييدات‏الهى حكايت دارد،حالا آيا او هم مانند
مرحوم مجلسى از دستياران و معاونان
وشاگردان خويش بهره جسته ست‏يا آنكه اغلب اوقات
خود را به تاليف و تصنيف‏اشتغال ورزيده
است،چندان مهم نيست،آنچه بالعيان و
بالمشاهده مى‏بينيم،اين است‏كه كثرت و
اتقان و استحكام تاليفات او از يك عمر پربركت
و توام با توفيق،حكايتهادارد و نوع
تاليفات او نشانگر اين معنى است كه از فكر
نقاد و نظر صائب خود اوسريان و جريان پيدا
كرده است،چون ابتكارات و تراوشهاى فكرى
برجسته رانمى‏توان بر عهده فرد امين يا
فاضل ديگرى گذاشت،يا محصول فكرى آنان را
به‏حساب خويش گذاشت،و نوع آثار علامه از قسم
اول مى‏باشد و اين احتمال هم وجوددارد
كه علامه تكميل كتابهاى ناقص خود را بر
عهده فرزند مجتهدش فخر المحققين‏نهاده
باشد،كه اصل فكر مربوط به خود او بوده و
تنظيم و تحرير و تنسيق مربوط به‏ديگران بوده
باشد.چون فخر المحققين با عمر پر بركت
هشتاد و يك ساله خويش درتكميل كتابهاى پدر
كوشيده است،و از خود او و به نام او چندان
كتاب باقى نمانده‏است.
گفتار تفرشى:
سيد مصطفى تفرشى،صاحب كتاب‏«نقد
الرجال‏»مى‏گويد:«علامه آن قدرفضيلت و شان و
اعتبار دارد كه بهتر آن است كه توصيف
نشود،چون توصيفها وتعريفهاى من چيزى بر شان
او نمى‏افزايد.او بيش از 70 جلد كتاب دارد
كه هر كدام نشانگر نوعى از فضيلت و نبوغ و
علم و دانش اوست...» (2)
صاحب روضات بعد از نقل اين سخن
مى‏افزايد:«او بيش از 90 جلد تاليف‏دارد.» (3) ولى به
تعبير استاد شهيد مطهرى،او در حدود 100
جلد كتاب شناخته شده وناشناخته دارد،چون
خود علامه در كتاب‏«الخلاصه‏»بيش از اين
رقم را معرفى نموده‏است.
عالم متتبع و دانشمند نامى مرحوم مدرس
صاحب كتاب ريحانة الادب در شرح‏حال او بيش
از 120 جلد كتاب را با نام و عنوان تحقيقى
آنها نام مى‏برد و ما برخى ازآنها را
برگزيده و در اينجا مى‏آوريم و طالبان تفصيل
را به خود آن كتاب ارجاع مى‏دهيم:
1-الابحاث المفيده في تحصيل
العقيده(كلام)
2-ابطال الجبر(كلام)
3-الفين بين الصدق و المين(در امامت و
ولايت)
4-تبصرة المتعلمين في احكام الدين كه
بارها در ايران به چاپ رسيده است.
5-تذكرة الفقهاء(در فقه استدلالى)در دو
مجلد محتوى اكثر ابواب فقه
6-تسليك الاذهان الى احكام الايمان(در
فقه)در يك مجلد
7-تلخيص الكشاف(در تفسير قرآن مجيد)
8-تلخيص المرام في معرفة الاحكام(در فقه)
9-شرح تجريد خواجه نصير الدين طوسى كه به
كشف المراد معروف است.
10-منهاج الاستقامه كه ابن تيميه در رد آن
چند مقاله نوشته و پاسخ شنيده‏است.
11-القواعد كه در آن كتاب بيش از 40 هزار
فرع فقهى را عنوان نموده است(در10 جلد)
12-الارشاد (4)
و جز اينها يكصد و ده جلد ديگر تاليف دارد
كه اسامى آنها در منبع فوق الذكرآمده
است.
گفتار صاحب مستدرك:
محدث متتبع و دانشمند نامى،محدث
نورى(ره)در كتاب مستدرك وسائل‏الشيعه در مورد او
چنين مى‏نگارد:
«علامه حلى شيخ بزرگوار و جليل القدر
اقيانوس علوم،و غواص فضائل وحكمتها،حافظ
ناموس هدايت و ارشاد و شكننده ناقوس
ضلالت،پاسدار حريم دين،زائل كننده آثار
فسادگران.او در جمع علماء و دانشمندان
اسلام،همانند بدر(ماه شب‏چهارده)در ميان ستارگان
مى‏درخشد و نسبت‏به دشمنان و بدخواهان
سياه دل،شديدتر از عذاب زهرناك و
برنده‏تر از شمشير مسموم است.او دارنده مقامات
فاخره وكرامات درخشان و سعادتهاى ظاهرى
است.او زبان گوياى فقهاء و
متكلمين،محدثين،مفسرين و ترجمان حكماء و عرفاى سالكين
متبحر است.او فردى است كه
لقب‏«آية‏الله‏»تام و كامل، شايسته اوست.رحمتها و
عنايات خاص خدا شامل حال او باد!» (5)
گفتار صاحب رياض:
رجالى معروف،صاحب رياض العلماء درباره
او گويد:«پيشواى وارسته،عالم‏عامل،فاضل
كامل،شاعر ماهر،علامه علماء،فهامه
فضلاء،استاد جهان،معروف دربين ما به‏«علامه
على الاطلاق‏»موصوف با نهايت
علم،فهم،كمال.او فرزند خواهرمحقق مى‏باشد و
او«آية الله‏»روى زمين مى‏باشد.او حقوق
بى‏شمارى از نظر زبان،بيان‏و قلم بر عهده
طائفه شيعه اماميه دارد.او جامع علوم مختلف
و مصنف در رشته‏هاى‏گوناگون آن بود.او
به تنهايى
فقيه،حكيم،متكلم،محدث،اصولى،اديب و شاعرماهرى بود.من برخى از اشعار
او را در اردبيل ديدم كه به كمال جودت طبع
او در نظم وشعر دلالت دارد.» (6)
دانشمندان اهل سنت و علامه:
تجليل و توصيف از مقام علمى علامه حلى
اختصاص به علماء شيعه ندارد،بلكه
دانشمندان اهل سنت نيز او را مورد توصيف و تجليل
قرار داده‏اند.از باب نمونه،ابن حجر
عسقلانى در كتاب‏«لسان الميزان‏»درباره او
گويد:
«ابن يوسف بن المطهر الحلى،عالم شيعه و
پيشوا و مؤلف آنان است.او آيت‏حق در ذكاوت
بود.«المختصر»ابن حاجب را شرح زيبايى
نمود.او همان فردى است‏كه شيخ تقى الدين بن
تيميه در كتاب خود ردى بر او نوشته است و
كتاب او معروف به‏«رد بر
رافضى‏»است.ابن مطهر بسيار خوش اخلاق و خوش برخورد
بود.هنگامى كه‏كتاب رديه ابن تيميه به دست او
رسيد،گفت:اگر او مى‏فهميد كه من چه
مى‏گويم،به اوپاسخ مى‏دادم.» (7)
از اين نوع كلمات و سخنان توصيفى،در مورد
آن مجتهد والامقام به كثرت وفراوانى
وجود دارد كه به نقل يك نمونه بسنده گرديد.
وفات او:
او پس از عمرى تلاش و كوشش در راه احياى
شريعت،در يازدهم يا بيست ويكم محرم
الحرام‏726 هجرت در حله وفات يافت و جنازه او به
نجف اشرف حمل‏گرديد و در جنب رواق مطهر
مرتضوى(ع)از ايوان طلا دفن شد و در مقابل
آن، مزارشيخ احمد مقدس اردبيلى قرار گرفته
است.
در نخبة المقال در ماده تاريخ وفات آية
الله علامه حلى چنين آمده است:
و آية الله بن يوسف الحسن سبط مطهر فريدة
الزمن علامة الدهر جليل قدره
ولد«رحمة‏»و«عز»عمره
 

rindoghlu

عضو جدید
شما ميدانيد علامه حلي كي بود؟نقشش در بوجود آوردن فرقه شيعيان چيست؟در چه تاريخي شيعه را بوجود آورد ؟ آيا در آنزمان هر 12 امام شناخته شده بودند؟ آا پيامبر اسلام ميدانست كه او شيعه را بنا ميكند ؟آيا حديثي ميشناسيد كه اثبات كند پيامبر ميدانست فرقه اي بنام شيعه بوجود خواهد آمد؟ چرا شيعه شش امامي داريم ؟
part2
تنظيم و تحرير و تنسيق مربوط به‏ديگران بوده
باشد.چون فخر المحققين با عمر پر بركت
هشتاد و يك ساله خويش درتكميل كتابهاى پدر
كوشيده است،و از خود او و به نام او چندان
كتاب باقى نمانده‏است.
گفتار تفرشى:
سيد مصطفى تفرشى،صاحب كتاب‏«نقد
الرجال‏»مى‏گويد:«علامه آن قدرفضيلت و شان و
اعتبار دارد كه بهتر آن است كه توصيف
نشود،چون توصيفها وتعريفهاى من چيزى بر شان
او نمى‏افزايد.او بيش از 70 جلد كتاب دارد
كه هر كدام نشانگر نوعى از فضيلت و نبوغ و
علم و دانش اوست...» (2)
صاحب روضات بعد از نقل اين سخن
مى‏افزايد:«او بيش از 90 جلد تاليف‏دارد.» (3) ولى به
تعبير استاد شهيد مطهرى،او در حدود 100
جلد كتاب شناخته شده وناشناخته دارد،چون
خود علامه در كتاب‏«الخلاصه‏»بيش از اين
رقم را معرفى نموده‏است.
عالم متتبع و دانشمند نامى مرحوم مدرس
صاحب كتاب ريحانة الادب در شرح‏حال او بيش
از 120 جلد كتاب را با نام و عنوان تحقيقى
آنها نام مى‏برد و ما برخى ازآنها را
برگزيده و در اينجا مى‏آوريم و طالبان تفصيل
را به خود آن كتاب ارجاع مى‏دهيم:
1-الابحاث المفيده في تحصيل
العقيده(كلام)
2-ابطال الجبر(كلام)
3-الفين بين الصدق و المين(در امامت و
ولايت)
4-تبصرة المتعلمين في احكام الدين كه
بارها در ايران به چاپ رسيده است.
5-تذكرة الفقهاء(در فقه استدلالى)در دو
مجلد محتوى اكثر ابواب فقه
6-تسليك الاذهان الى احكام الايمان(در
فقه)در يك مجلد
7-تلخيص الكشاف(در تفسير قرآن مجيد)
8-تلخيص المرام في معرفة الاحكام(در فقه)
9-شرح تجريد خواجه نصير الدين طوسى كه به
كشف المراد معروف است.
10-منهاج الاستقامه كه ابن تيميه در رد آن
چند مقاله نوشته و پاسخ شنيده‏است.
11-القواعد كه در آن كتاب بيش از 40 هزار
فرع فقهى را عنوان نموده است(در10 جلد)
12-الارشاد (4)
و جز اينها يكصد و ده جلد ديگر تاليف دارد
كه اسامى آنها در منبع فوق الذكرآمده
است.
گفتار صاحب مستدرك:
محدث متتبع و دانشمند نامى،محدث
نورى(ره)در كتاب مستدرك وسائل‏الشيعه در مورد او
چنين مى‏نگارد:
«علامه حلى شيخ بزرگوار و جليل القدر
اقيانوس علوم،و غواص فضائل وحكمتها،حافظ
ناموس هدايت و ارشاد و شكننده ناقوس
ضلالت،پاسدار حريم دين،زائل كننده آثار
فسادگران.او در جمع علماء و دانشمندان
اسلام،همانند بدر(ماه شب‏چهارده)در ميان ستارگان
مى‏درخشد و نسبت‏به دشمنان و بدخواهان
سياه دل،شديدتر از عذاب زهرناك و
برنده‏تر از شمشير مسموم است.او دارنده مقامات
فاخره وكرامات درخشان و سعادتهاى ظاهرى
است.او زبان گوياى فقهاء و
متكلمين،محدثين،مفسرين و ترجمان حكماء و عرفاى سالكين
متبحر است.او فردى است كه
لقب‏«آية‏الله‏»تام و كامل، شايسته اوست.رحمتها و
عنايات خاص خدا شامل حال او باد!» (5)
گفتار صاحب رياض:
رجالى معروف،صاحب رياض العلماء درباره
او گويد:«پيشواى وارسته،عالم‏عامل،فاضل
كامل،شاعر ماهر،علامه علماء،فهامه
فضلاء،استاد جهان،معروف دربين ما به‏«علامه
على الاطلاق‏»موصوف با نهايت
علم،فهم،كمال.او فرزند خواهرمحقق مى‏باشد و
او«آية الله‏»روى زمين مى‏باشد.او حقوق
بى‏شمارى از نظر زبان،بيان‏و قلم بر عهده
طائفه شيعه اماميه دارد.او جامع علوم مختلف
و مصنف در رشته‏هاى‏گوناگون آن بود.او
به تنهايى
فقيه،حكيم،متكلم،محدث،اصولى،اديب و شاعرماهرى بود.من برخى از اشعار
او را در اردبيل ديدم كه به كمال جودت طبع
او در نظم وشعر دلالت دارد.» (6)
دانشمندان اهل سنت و علامه:
تجليل و توصيف از مقام علمى علامه حلى
اختصاص به علماء شيعه ندارد،بلكه
دانشمندان اهل سنت نيز او را مورد توصيف و تجليل
قرار داده‏اند.از باب نمونه،ابن حجر
عسقلانى در كتاب‏«لسان الميزان‏»درباره او
گويد:
«ابن يوسف بن المطهر الحلى،عالم شيعه و
پيشوا و مؤلف آنان است.او آيت‏حق در ذكاوت
بود.«المختصر»ابن حاجب را شرح زيبايى
نمود.او همان فردى است‏كه شيخ تقى الدين بن
تيميه در كتاب خود ردى بر او نوشته است و
كتاب او معروف به‏«رد بر
رافضى‏»است.ابن مطهر بسيار خوش اخلاق و خوش برخورد
بود.هنگامى كه‏كتاب رديه ابن تيميه به دست او
رسيد،گفت:اگر او مى‏فهميد كه من چه
مى‏گويم،به اوپاسخ مى‏دادم.» (7)
از اين نوع كلمات و سخنان توصيفى،در مورد
آن مجتهد والامقام به كثرت وفراوانى
وجود دارد كه به نقل يك نمونه بسنده گرديد.
وفات او:
او پس از عمرى تلاش و كوشش در راه احياى
شريعت،در يازدهم يا بيست ويكم محرم
الحرام‏726 هجرت در حله وفات يافت و جنازه او به
نجف اشرف حمل‏گرديد و در جنب رواق مطهر
مرتضوى(ع)از ايوان طلا دفن شد و در مقابل
آن، مزارشيخ احمد مقدس اردبيلى قرار گرفته
است.
در نخبة المقال در ماده تاريخ وفات آية
الله علامه حلى چنين آمده است:
و آية الله بن يوسف الحسن سبط مطهر فريدة
الزمن علامة الدهر جليل قدره
ولد«رحمة‏»و«عز»عمره
(آية الله فرزند يوسف كه نامش حسن
است،نواده مطهر يكتاى عصر خويش‏است.او علامه
دهر و جليل القدر بوده، ولادتش
كلمه‏«رحمت‏»(648)و عمرش
كلمه‏«عز»(77)مى‏باشد.)حقيقتا ولادت او رحمت و زندگى او عز و شرف و
سربلندى‏اسلام و مسلمين بود.
پى‏نوشت=
1- آشنايى با علوم اسلامى،ص 301.
2- ريحانة الادب،ج 4،صفحات‏176- 178 چاپ
كتابفروشى خيام.
3- روضات الجنات،ج 2،ص 270- افرادى كه طالب
تحقيق بيشتر در اين زمينه
مى‏باشند،مى‏توانند به:
روضات الجنات،ج 1،ص 294 و ج 2،صفحات‏269 تا286
و356- رياض العلماء،ج 2- ريحانة‏الادب،ج
4،ص‏167- مجله مكتب اسلام،سال
4،شماره‏هاى‏6،7،8،9 به قلم آقاى دوانى- تاسيس‏الشيعه
لعلوم الاسلام،تاليف سيد حسن صدر،
صفحات 34 تا36،و ديگر كتابهاى مربوطه مراجعه
نمايند.
4- ريحانة الادب،ج 4،ص‏179.
5- فايده سوم از خاتمه مستدرك،ص‏459،جزء
سوم چاپ سنگى.
6- رياض العلماء،ص‏357.
7- لسان الميزان،ج 2،ص‏317،چاپ حيدر آباد
دكن.
فقهاى نامدار شيعه صفحه 133 عقيقى بخشايشى

نقشش در بوجود آوردن فرقه شیعیان چیست؟
علامه حلی مذهب شیعه را به وجود نیاورده
است بلکه شیعه ریشه اش به زمان پیامبر و
بعد از آن می رسد لیکن شیعه در ایران که
رشد چشمگیری داشته به یک سری عواملی مرتبط
است بدین شرح:
عوامل نفوذ مذهب تشيع در مناطق مختلف از
جمله ايران را مى‏توان در موارد زير
برشمرد:
1- محبوبيت علويان؛ اين محبوبيت ميان
مردم از دلايل اصلى نفوذ تشيع در مناطق مختلف
به شمار مى‏رود. طبيعى است وقتى مردم
پيامبر (ص) را نديده و مى‏شنيدند كسى از اهل
بيت او به سوى آنان مى‏آيد، نسبت بدو
علاقه نشان دهند.
2- زهد و تقواى علمى و عملى شيعيان و در
رأس آنان علويان و ائمه (ع) عاملى مؤثر در
پيشرفت و نفوذ تشيع و افكار آن محسوب
مى‏شود.
 

rindoghlu

عضو جدید
شما ميدانيد علامه حلي كي بود؟نقشش در بوجود آوردن فرقه شيعيان چيست؟در چه تاريخي شيعه را بوجود آورد ؟ آيا در آنزمان هر 12 امام شناخته شده بودند؟ آا پيامبر اسلام ميدانست كه او شيعه را بنا ميكند ؟آيا حديثي ميشناسيد كه اثبات كند پيامبر ميدانست فرقه اي بنام شيعه بوجود خواهد آمد؟ چرا شيعه شش امامي داريم ؟
part3
مى‏شود.
3- مظلوميت علويان و شيعيان در برابر
حاكمان ستم پيشه اموى و عباسى. يعقوبى نوشته
است: پس از قيام و شهادت زيدين على كه سبب
ايجاد مظلوميتى ديگر بعد از عاشورا، براى
علويان شد، حركت و جنبش تشيع در خراسان
شايع گرديد و تبليغات ضد اموى رواج گرفت.
4- ظلم ستيزى و نگرش ضد ستم، عاملى ديگر در
نفوذ تشيع ميان افكار عمومى مردم به
شمار مى‏رود
اما در خصوص گسترش مذهب تشيع در ايران
عوامل زير را به عنوان اصلى‏ترين عامل
مى‏توان برشمرد:
الف) ظلم و ستم گسترده‏اى كه خلفاى اموى
و عباسى بر شيعيان به ويژه علويان روا
مى‏داشتند سبب مى‏شد كه آنان به سمت ايران
هجرت كنند؛ چون مردم ايران به گرمى از
آنان استقبال و پذيرايى مى‏كردند.
ب) مهاجرت برخى از امام زادگان به ايران
همانند هجرت حضرت معصومه (ع) به شهر قم و
اعزام شخصيت‏هاى مهمى همانند حضرت
عبدالعظيم حسنى از سوى ائمه(ع) به عنوان نماينده
آنان به ايران و مسافرت محدثان امامى از
كوفه به شهرهايى مثل قم و اهواز عاملى در
خور توجه در اين زمينه به شمار مى‏رود.
ج) شهر قم از نظر فرهنگى و اجتماعى هميشه
محلى امن و مناسب براى شيعيان بوده و در
روايات مورد توجه ائمه (ع) قرار گرفته است.
پس از توضيح عوامل مهم در گسترش تشيع در
ايران، اينك به بررسى سير تاريخى آن
مى‏پردازيم:
«مذهب تشيع» مذهبى كه اعتقاد به امامت
على (ع) و يازده فرزندش را، ركنى اصيل در
ايده خود مى‏داند، از كوفه طلوع كرد؛ زيرا
كوفه محل حكومت أميرالمؤمنين (ع) و مجمع
شيعيان و ياران حضرت بوده است؛ اين مذهب تا
مدتى پس از قيام شيعيان به رهبرى مختار
در كوفه بر ايران تأثيرى نگذاشت.
«هاشميه» يكى از حركت‏هاى فرقه‏اى كه
از درون اين قيام برآمد، اولين فرقه شيعى
بود كه پيام انقلابى خود را در ايران
منتشر ساخت
پس از آن مرحله جديد توسعه شيعه با نشر
معارف بلند آن از سوى حضرت باقر العلوم و
حضرت صادق (ع) شروع شد، بيشترين پيروان دو
امام اهل كوفه بودند، اما تشيع امامى در
حيات امام صادق (ع) در قم انتشار يافت؛ شهر
قم را بايد نخستين شهر شيعى دانست كه به
نام ايران شناخته مى‏شود.
شهر قم از شهرهايى بود كه در سال 23 ه' به
دست اعراب و با فرماندهى ابوموسى اشعرى
فتح گرديد و مردم آن به اسلام گرويدند، پس
از گذشت شصت سال اين شهر و اطراف آن توسط
قبيله اشعرى كه از اهالى كوفه بودند، به
عنوان پناهگاهى امن برگزيده شد و آنان از
ترس حجاج، حاكم بنى اميه در عراق از كوفه به
عنوان پناهگاه به قم آمدند.
برخى از مورخان علت آمدن اشعريان را به
قم اين گونه نوشته‏اند: «عبدالرحمان بن
محمد بن اشعث» امارت سجستان را از ناحيه
حجاج برعهده داشت، پس از خروج (و شورش) وى بر
حجاج و شكست او در اين شورش، به كابل
گريخت؛ فرزندان سور بن مالك بن عامر اشعرى به
نام‏هاى عبدالرحمان و عبدالله و احوص و
اسحاق و نعيم كه در شمار لشكر ابن اشعث
بودند، از وى جدا شده و در اطراف قم ساكن
شدند. به دنبال آن بستگان و عموزادگان نشان
نيز به قم آمده و بر اين منطقه تسلط
يافتند؛ عبدالله فرزند بزرگ سعد بود، وى پسرى
داشت كه شيعه امامى بود و در كوفه رشد
يافته بود، او هم از كوفه به قم آمد و مى‏توان
گفت كه او افكار تشيع را به قم انتقال داد
پسر عبدالله بن سعد اولين كسى بود كه
افكار تشيع را به ايران انتقال داد. به
احتمال زياد او «عيسى بن عبدالله» است، كه از
امام صادق و امام كاظم (ع) روايت نقل كرده و
همچنين سؤالاتى را براى امام رضا (ع)
فرستاده است. به نظر مى‏رسد ديگرافراد اين
قبيله در پذيرش مذهب تشيع از او پيروى كرده
باشند.
پس از عيسى بن عبدالله فرزندش «محمد بن
عيسى» رهبرى اشعريان را عهده دار شد. وى
امام رضا (ع) را ديده و از حضرت جواد (ع) روايت
نقل كرده است؛ پس از محمد پسرش «احمد بن
محمد بن عيسى» رهبرى را به دست گرفت. احمد
با حضرت رضا و حضرت جواد و امام هادى (ع)
ملاقات كرده است.
بدين ترتيب قم به عنوان مركز عمده حديث
امامى كه در ابتدا در كوفه روايت مى‏شد،
مركزى براى تشيع شناخته شد. كمك قم در رشد
مذهب شيعه امامى به لحاظ پناهگاه اصلى
دانشمندان محدث امامى و به دليل پيروى از
امامان (ع) مؤثر بوده است. (5)
انشعاباتى كه در كوفه ميان شيعيان پديد
آمد، هيچ كدام از آن‏ها در بين شيعيان قم
ديده نشده است؛ بدين ترتيب قم به عنوان
مركز عمده حديث و شيعيان امامى درآمد. كمك
قم در رشد شيعه امامى، هم به لحاظ پناهگاه
اصلى دانشمندان محدث امامى و هم به دليل
پيروى بى شائبه از امامان شيعه اثرى به
سزا داشته است.(
با رونق گرفتن مذهب شيعه در قم و پس از
گذشت حدود سه قرن يعنى قرن ششم اين مذهب به
طور گسترده در ايران پراكنده شده بود.
تنى چند از محدثان امامى در دوره متقدم
در اهواز فعال بودند. جامعه امامى رى و
اطراف آن به همين دوره بازمى‏گردد. كانون
اصلى آن برخاسته از شخصيت و مقبره حضرت
عبدالعظيم حسنى (ع) بود؛ وى از اصحاب امام
جواد و امام هادى (ع) بود كه در اواسط قرن سوم
هجرى به اين شهر آمده و در آن جا به نشر
علم پرداخته و همان جا درگذشت. آوه در كنار
ساوه نيز از همان عهد در تشيع سرسخت بود.
تشيع امامى در نيشابور با فعاليت فضل بن
شاذان، رشد قابل ملاحظه‏اى كرده بود
در آن سوى شرق در ماوراءالنهر مذهب شيعه
در قرن چهارم در سمرقند منتشر گرديد؛
حضور شيعه از آغاز قرن سوم با كمك محدثان و
متكلمان امامى منسوب به بلخ، كاشان،
قزوين، گرگان و آمل طبرستان در اين مناطق مشخص
مى‏شود. شهر طوس (مشهد مقدس) پايگاهى براى
جامعه امامى بوده، آن هم از زمانى كه
امام هشتم(ع) در آن جا دفن شده است. حضور شيعه
در بيهق (سبزوار) نيز به همين قرن
بازمى‏گردد
 

rindoghlu

عضو جدید
شما ميدانيد علامه حلي كي بود؟نقشش در بوجود آوردن فرقه شيعيان چيست؟در چه تاريخي شيعه را بوجود آورد ؟ آيا در آنزمان هر 12 امام شناخته شده بودند؟ آا پيامبر اسلام ميدانست كه او شيعه را بنا ميكند ؟آيا حديثي ميشناسيد كه اثبات كند پيامبر ميدانست فرقه اي بنام شيعه بوجود خواهد آمد؟ چرا شيعه شش امامي داريم ؟
partبرخى از مورخان علت آمدن اشعريان را به
قم اين گونه نوشته‏اند: «عبدالرحمان بن
محمد بن اشعث» امارت سجستان را از ناحيه
حجاج برعهده داشت، پس از خروج (و شورش) وى بر
حجاج و شكست او در اين شورش، به كابل
گريخت؛ فرزندان سور بن مالك بن عامر اشعرى به
نام‏هاى عبدالرحمان و عبدالله و احوص و
اسحاق و نعيم كه در شمار لشكر ابن اشعث
بودند، از وى جدا شده و در اطراف قم ساكن
شدند. به دنبال آن بستگان و عموزادگان نشان
نيز به قم آمده و بر اين منطقه تسلط
يافتند؛ عبدالله فرزند بزرگ سعد بود، وى پسرى
داشت كه شيعه امامى بود و در كوفه رشد
يافته بود، او هم از كوفه به قم آمد و مى‏توان
گفت كه او افكار تشيع را به قم انتقال داد
پسر عبدالله بن سعد اولين كسى بود كه
افكار تشيع را به ايران انتقال داد. به
احتمال زياد او «عيسى بن عبدالله» است، كه از
امام صادق و امام كاظم (ع) روايت نقل كرده و
همچنين سؤالاتى را براى امام رضا (ع)
فرستاده است. به نظر مى‏رسد ديگرافراد اين
قبيله در پذيرش مذهب تشيع از او پيروى كرده
باشند.
پس از عيسى بن عبدالله فرزندش «محمد بن
عيسى» رهبرى اشعريان را عهده دار شد. وى
امام رضا (ع) را ديده و از حضرت جواد (ع) روايت
نقل كرده است؛ پس از محمد پسرش «احمد بن
محمد بن عيسى» رهبرى را به دست گرفت. احمد
با حضرت رضا و حضرت جواد و امام هادى (ع)
ملاقات كرده است.
بدين ترتيب قم به عنوان مركز عمده حديث
امامى كه در ابتدا در كوفه روايت مى‏شد،
مركزى براى تشيع شناخته شد. كمك قم در رشد
مذهب شيعه امامى به لحاظ پناهگاه اصلى
دانشمندان محدث امامى و به دليل پيروى از
امامان (ع) مؤثر بوده است. (5)
انشعاباتى كه در كوفه ميان شيعيان پديد
آمد، هيچ كدام از آن‏ها در بين شيعيان قم
ديده نشده است؛ بدين ترتيب قم به عنوان
مركز عمده حديث و شيعيان امامى درآمد. كمك
قم در رشد شيعه امامى، هم به لحاظ پناهگاه
اصلى دانشمندان محدث امامى و هم به دليل
پيروى بى شائبه از امامان شيعه اثرى به
سزا داشته است.(
با رونق گرفتن مذهب شيعه در قم و پس از
گذشت حدود سه قرن يعنى قرن ششم اين مذهب به
طور گسترده در ايران پراكنده شده بود.
تنى چند از محدثان امامى در دوره متقدم
در اهواز فعال بودند. جامعه امامى رى و
اطراف آن به همين دوره بازمى‏گردد. كانون
اصلى آن برخاسته از شخصيت و مقبره حضرت
عبدالعظيم حسنى (ع) بود؛ وى از اصحاب امام
جواد و امام هادى (ع) بود كه در اواسط قرن سوم
هجرى به اين شهر آمده و در آن جا به نشر
علم پرداخته و همان جا درگذشت. آوه در كنار
ساوه نيز از همان عهد در تشيع سرسخت بود.
تشيع امامى در نيشابور با فعاليت فضل بن
شاذان، رشد قابل ملاحظه‏اى كرده بود
در آن سوى شرق در ماوراءالنهر مذهب شيعه
در قرن چهارم در سمرقند منتشر گرديد؛
حضور شيعه از آغاز قرن سوم با كمك محدثان و
متكلمان امامى منسوب به بلخ، كاشان،
قزوين، گرگان و آمل طبرستان در اين مناطق مشخص
مى‏شود. شهر طوس (مشهد مقدس) پايگاهى براى
جامعه امامى بوده، آن هم از زمانى كه
امام هشتم(ع) در آن جا دفن شده است. حضور شيعه
در بيهق (سبزوار) نيز به همين قرن
بازمى‏گردد.(
اولين سلسله دوازده امامى ايرانى
«باونديان» حاكم در مازندران در دوره سلجوقى
بودند كه به عنوان حامى عالمان شيعه عمل
مى‏كردند، در برخى از مواقع آل‏بويه
نخستين سلسله شيعه دوازده امامى ايرانى به
شمار مى‏آيند؛ بدين ترتيب تشيع دوازده
امامى تا پيش از پيروزى مغولان در بيشتر
سرزمين ايران به خوبى استقرار يافته بود و
سرانجام در دوره صفويان تشيع دوازده امامى
توسط آنان بر ايران حاكميت يافت.
اولين حكومت علوى در مازندران و طبرستان
وجود آمد و سبب عمده آن، وجود سادات و
علويانى بود كه دور از دسترس خلفاى وقت و
حاكمان جور به جاهاى دور دست و كوهها پناه
آورده بودند و اين مسئله موجب افزايش
شيعيان در آن منطقه و ترويج اسلام شيعى در آنجا
و سرانجام بدست گرفتن حكومت بدست شيعيان
شد.
تشيع و تحول تاريخى
مذهب شيعه در طول تاريخ حيات خود تحولات
سياسى و اجتماعى بسيارى را پشت‏سر
گذاشته كه در سرنوشت آن از نظر فعاليت‏هاى
مذهبى و كلامى مؤثر بوده است.
1. در عصر خلفای راشدین
در اكثر اين دوره شيعه از شرايط اجتماعى
و سياسى مطلوبى برخوردار نبود، ولى در
دوران خلافت ظاهرى امام على(ع)شرايط مطلوبى
به دست آورد، و توسط آن حضرت معارف
توحيدى تبيين گرديد و دانشمندان بسيارى در
زمينه‏هاى تفسير، فقه و كلام از درياى
بيكران علوم وى سيراب گرديدند. البته تبيين
معارف توحيدى و تربيت دانشمندان توسط امام
على (ع)در دوره قبل از خلافت او نيز انجام
مى‏گرفت، ولى در دوران خلافت آن حضرت رشد
فزاينده‏اى يافت.
2. در عصر امويان
در اكثر اين دوره شرايط سياسى كاملا برضد
شيعیان بود . آنان در این دوره متحمل
آزارها و شكنجه‏هاى جسمى و روحى بسيارى از
جانب حكام اموى گرديدند. ولى با اين حال از
رسالت دينى و كلامى خود غافل نبودند و در
پرتو هدايت‏هاى آموزگاران معصوم ، در
حد توان به رسالت‏خويش جامه عمل پوشاندند.

در بخش پايانى حكومت امويان و بخش آغازين
حكومت عباسيان، يعنى بخشى از دوران
امامت‏حضرت باقر و حضرت صادق (ع)شرايط سياسى
نسبتا خوبى براى اهل بيت و شيعيان فراهم
گرديد، زيرا حكومت امويان رو به سقوط و
انقراض بود و حاكمان اموى در اضطراب روحى به
سر مى‏بردند. در نتيجه، فرصت و مجال
اعمال فشار برضد علويان را نداشتند، و در
آغاز حكومت عباسيان نيز به خاطر عدم استقرار
و ثبات لازم، و نيز به دليل اينكه آنان
به انگيزه و ترفند دفاع از علويان بر
امويان غلبه يافته بودند،اهل بيت و پيروان
آنان از شرايط خوبى برخوردار بودند، و به
همين جهت نهضت علمى و فرهنگى شيعه توسط امام
باقر و امام صادق(ع) پايه‏گذارى و شكوفا
گرديد.
3. در عصر عباسیان
3. 1. از منصور تا هارون
در زمان منصور بار ديگر علويان تحت فشار
سياسى سختى قرار گرفتند، منصور اولين
خليفه (عباسى) بود كه ميان علويان و عباسيان
آتش فتنه را برانگيخت.در سال 145 (پس از
گذشت نه سال از حكومت منصور) محمد و ابراهيم،
فرزندان عبد الله بن حسن بن حسن بن على بن
ابى طالب، بر ضد حکومت منصور قيام
كردند، ولى آن دو و گروه بسيارى از اهل بيت توسط
وى به شهادت رسيدند.
محمد اسقنطورى مى‏گويد: بر منصور وارد
شدم و ديدم در فكر عميقى فرو رفته است. گفتم
چرا فكر مى‏كني ؟پاسخ داد: از اولاد
فاطمه بيش از هزار نفر را كشته‏ام، ولى بزرگ
آنان (=امام صادق) را نكشته‏ام .
آزار و شكنجه‏هاى علويان توسط منصور در
زندان هاى تاريك و نمناك و قرار دادن آنان
در لاى ديوار مشهور است.
از كسانى كه به دستور منصور به شهادت
رسيد، معلى بن خنيس از شيعيان و اصحاب مقرب و
متصدى امور مالى امام صادق (ع)بود. منصور
از داود بن عروه فرماندار مدينه خواست تا
وى را به قتل برساند. داود معلى بن خنيس
را احضار نمود و او را تهديد به قتل كرد و
از وى خواست تا نام شيعيان را به او بگويد.
معلى مقاومت نموده و گفت: به خدا سوگند
اگر نام يكى از آنان در زير پاى من باشد،
پايم را بر نخواهم داشت. بدین جهت داود وى را
به شهادت رساند و سرش را به دار آويخت.
منصور امام صادق (ع)را نیز به شهادت رساند.
اين وضعيت در عصر حكومت مهدى عباسى (169- 158)
، و هادى عباسى (پانزده ماه) و هارون
الرشيد (193- 170) نيز ادامه يافت و آنان در اعمال
فشار و شكنجه، زندان، تبعيد و قتل علويان
راه منصور را ادامه دادند. محمد بن ابى
عمير و فضل بن شاذان به دستور او زندانى و
شكنجه شدند. وى حكم دستگيرى هشام بن حكم را
صادر كرد، ولى او مخفى گرديد. و داستان
جنايت‏حميد بن قحطبه به دستور هارون
مشهور است.
3. 2.از امين تا واثق (232- 193)
پس از هارون، محمد امين به حكومت رسيد و
مدت چهار سال و چند ماه حكومت كرد.
ابوالفرج در مقاتل¬الطالبيين مى‏نويسد: «روش
امين درباره اولاد على بن ابى طالب برخلاف
گذشتگان بود. علت آن اين بود كه او به فكر
خوشگذرانى و تهيه وسائل آن بود و پس از آن
در بحران جنگ خود با مأمون قرار گرفت، تا
اينكه كشته شد.
مأمون برادر خود را كشت و قدرت سياسى را
به دست آورد و حدود بيست‏سال (218- 198) حكومت
كرد4
 

rindoghlu

عضو جدید
شما ميدانيد علامه حلي كي بود؟نقشش در بوجود آوردن فرقه شيعيان چيست؟در چه تاريخي شيعه را بوجود آورد ؟ آيا در آنزمان هر 12 امام شناخته شده بودند؟ آا پيامبر اسلام ميدانست كه او شيعه را بنا ميكند ؟آيا حديثي ميشناسيد كه اثبات كند پيامبر ميدانست فرقه اي بنام شيعه بوجود خواهد آمد؟ چرا شيعه شش امامي داريم ؟
part5
كرد.
در زمان مأمون تشيع در اكثر شهرهاى
اسلامى نفوذ كرد و اثر آن در دربار مأمون نيز
ظاهر گرديد، چنانكه فضل بن سهل
ذوالرياستين، وزير مأمون و طاهر بن¬الحسن خزاعى
فرمانده ارتش وى شيعه بودند.
مأمون وقتى كثرت شيعه را ديد و دانست كه
حضرت رضا (ع)مورد توجه و محبت مردم است و
مردم از پدر او (هارون) ناراضى هستند و
نسبت‏به حكومت‏هاى قبلى بنى عباس اظهار
دشمنى مى‏كنند، ظاهرا روش تفاهم و دوستى با
علويان را برگزيد و بدين طريق افكار عمومى
را متوجه خود ساخت، لذا از در نفاق و ريا
اظهار تشيع نمود و از خلافت،حقانيت، و
برترى على (ع)بر ابو بكر و عمر دفاع مى‏كرد،
و حتى مسأله واگذارى خلافت و سپس
ولايت¬عهدى را مطرح نمود، ولى در حقيقت او هدفى
جز حفظ قدرت و تثبيت موقعيت‏خود نداشت، و
سرانجام نيز امام رضا (ع)را به وسيله زهر
مسموم ساخت. ولى در هر حال همين ملايمت و
نرمش ظاهرى، موجب فراهم شدن زمينه نسبتا
مناسبى براى ترويج و نشر عقايد شيعه
گرديد.
عامل مؤثر ديگرى نيز در اين باره وجود
داشت و آن گسترش و افزايش ترجمه كتاب¬های
فلسفى و علمى بسيار از زبان يونانى و
سريانى و غير آنها به زبان عربى بود كه به گرايش
مسلمانان به علوم عقلى و استدلالى
سرعت‏بخشيد، به ويژه آن كه مأمون نيز معتزلى
مذهب بود و به خاطر علاقه‏مندى به
بحث‏هاى استدلالى، مباحث كلامى در زمينه اديان
و مذاهب را آزاد گذاشته بود، و دانشمندان
و متكلمان شيعه از فرصت استفاده كردند و
به تبليغ مذهب اهل بيت (ع) همت گماردند.
در عصر معتصم (متوفاى 227) و واثق (متوفاى
232) نيز تقريبا شرايط سياسى در مورد اهل بيت
همانند زمان مأمون بود، به ويژه آن كه آن
دو نيز به كلام معتزله گرايش داشتندو با
بحث‏هاى استدلالى و كلامى موافق بودند.
پرسش هاى كلامى و دينى بسيارى كه از امام
جواد (ع)شده است نيز گواه بر اين است كه
ارتباط مردم با آن حضرت در عصر معتصم نبود،
هر چند معتصم در باطن امر نسبت‏به
امام¬(ع)عداوت مى‏ورزيد و سرانجام نيز دستور
قتل وى را صادر نمود. پس از شهادت امام جواد
(ع) جمعيت نبوهى براى تشييع جنازه آن حضرت
اجتماع نمودند. على رغم اين كه معتصم
تصميم داشت آنان را از شركت در مراسم تشييع
منع كند، ولى آنان به تصميم وى اعتنا
نكردند و شمشير بر دوش بر گرد خانه امام
اجتماع نمودند. اين مطلب نيز گواه بر قدرت و
كثرت شيعه در آن زمان است.
3. 3. عصر متوكل و پس از آن
با به حكومت رسيدن متوكل (247- 232) شرايط
دگرگون، و سخت‏گيرى و كينه توزى آشكار با
علويان تجديد شد، و ارتباط با اهل بيت (ع)
جرم سياسى به شمار آمد. دستور وى به ويران
نمودن قبر امام حسين (ع)و منع زيارت آن
مشهور است.
خصومت متوكل، به شيعيان اختصاص نداشت،
بلكه وى با فلسفه و كلام و عقل گرايى
مخالفت مى‏ورزيد. جرجى زيدان مى‏نويسد: از
روزى كه متوكل به خلافت رسيد تا آخرين نفس در
آزار و شكنجه فيلسوفان و طرفداران راى و
قياس و منطق كوشش داشت.
پس از متوكل حكومت عباسيان گرفتار
آشفتگيها و كشمكشهاى بسيار گرديد، و هر چند
گاهى درباريان بر سر كسب قدرت، به جدال و
كشتار دست مى‏زدند، تا زمان معتضد
عباسى¬(247-279) پنج تن از حكام عباسى، به نام¬هاى
منتصر، مستعين، معتز، مهتدى و معتمد به
حكومت رسيدند، و با به قدرت رسيدن معتضد (289-
279) بار ديگر دستگاه عباسى اقتدار يافت.
چنان كه سيوطى درباره وى نوشته است:
«وى را سفاح ثانى لقب دادند، زيرا
فرمانروايى بنى عباس را تجديد حيات كرده، و قبل
از او از زمان متوكل به بعد گرفتار
اضطراب و فرسودگى و ضعف شده و در آستانه زوال
بود.»
بنابر اين در عداوت و دشمنى عباسيان با
اهل بيت (ع) و پيروان آنان جاى ترديد نيست،
ولى با توجه به اضطراب و نابسامانى حاكم
بر دستگاه عباسى در دوره ياد شده، و شورش
ها و انقلاب هايى كه در گوشه و كنار سرزمين
اسلامى رخ مى‏داد، شرايط مناسب براى
عباسيان، در جهت اعمال فشار بر علويان
فراهم نبود، و آنان نسبت‏به عصر منصور و
هارون، از شرايط بهترى برخوردار بودند.
3. 4. عصر آل بويه، فاطميان و حمدانيان
قرن چهارم و پنجم هجرى از نظر شرايط
سياسى از بهترين دوران‏هاى شيعه به شمار
مى‏رود، زيرا خاندان بويه (477- 320) كه مذهب
شيعه داشتند، در دستگاه حكومت عباسى از نفوذ
و اقتدار زايد¬الوصفى برخوردار بودند.
فرزندان بويه به نام¬هاى على، حسن و احمد
كه قبلا در فارس حكومت مى‏كردند، در زمان
«المستكفى‏» به سال 333 وارد بغداد شده،
به مقر حكومت راه يافته و مورد تكريم
خليفه قرار گرفتند. احمد، «معز الدوله» ،حسن،
«ركن الدوله‏» ، و على، «عماد الدوله‏»
لقب يافتند. معز¬الدوله كه منصب
اميرالامرائى را داشت، چنان اقتدارى به دست آورد
كه حتى براى مستكفى حقوق و مقررى تعيين
كرد. به دستور وى در روز عاشورا بازارها
تعطيل و براى امام حسين¬(ع)مراسم سوگوارى بر
پا گرديد، و مراسم عيد غدير با شكوه
بسيار انجام شد. كوتاه سخن آن¬كه آل بويه در
ترويج مذهب اماميه اثناعشرى اهتمام بسيار
ورزيدند.
در بغداد، مركز حكومت اسلامى، كه قبل از
آل بويه مردم پيرو مذهب اهل
سنت‏بودند،با به قدرت رسيدن آنان مذهب شيعه نشو و نما
كرد و آيين‏هاى مخصوص شيعيان با شكوه
فراوان انجام مى‏شد. شيخ مفيد، متكلم
نامدار اماميه كه در اين زمان مى‏زيست، مورد
تجليل و تكريم بسيار بود. مسجد «براثا» در
منطقه كرخ بغداد به وى اختصاص داشت، و
شيخ مفيد در آن علاوه بر اقامه نماز و
موعظه، به تعليم و تدريس مى‏پرداخت. وى در پرتو
موقعيت ويژه‏اى كه از جنبه‏هاى علمى و
اجتماعى داشت، توانست فرق مختلف شيعه را
انسجام بخشيده، آرا و عقايد شيعه را
تحكيم و ترويج نمايد.
خدمات آل بويه به مذهب تشيع اختصاص
نداشت، بلكه آنان به ادب و فرهنگ و تمدن اسلامى
خدمات شايان نمودند. غناوى در كتاب
«الادب فى ظل بنى بويه‏» مى‏نويسد: يكى از
امتيازات دوره آل بويه بالا رفتن سطح دانش و
فرهنگ بود كه خود و وزراى ايشان تاثير به
سزايى در اين زمينه داشتند، زيرا وزرا
هميشه از طبقات نويسندگان و دانشمندان
مبرز برگزيده مى‏شدند. . . آوازه‏شان در فضا
طنين‏انداز شد، تا آنجا كه دانشمندان و
اهل ادب از هر سو به جانب ايشان روى آورده
و از توجهشان برخوردار شدند. در ميدان
ادب و فلسفه و دانش، و در سازندگى و به كار
انداختن انديشه‏ها گوى سبقت را از سروران
خود (خلفاى عباسى) ربوده بودند» .
در قرن چهارم فاطميين نيز در مصر به قدرت
رسيدند و حكومت آنان تا اواخر قرن ششم
هجرى (567) ادامه يافت. حكومت فاطميان بر
مبناى دعوت به تشيع پايه گذارى شد و اگر چه
آنان دوازده امامى نبوده، پيرو مذهب
اسماعيليه بودند، و ميان اين دو مذهب اختلافاتى
وجود دارد، ولى در حفظ شعائر مذهب تشيع،
و نيز فراگرفتن تعاليم اسلامى از طريق
خاندان وحى، و تشويق مردم به اين روش، هر دو
مذهب هماهنگ‏اند.
سيوطى مى‏نويسد: «در سال 357 هجرى قرامطه
بر دمشق استيلا يافته و بر آن شدند كه مصر
را نيز به تصرف خود در آورند، ولى
عبيديون (فاطميون) مالك آن گرديده و دولت رفض
(تشيع) در سرزمينهاى مغرب، مصر و عراق
استقرار يافت، و اين بدان هت‏بود كه پس از مرگ
كافور اخشيدى، حاكم مصر، نظم مصر مختل
گرديد و سربازان در مضيقه مالى قرار گرفتند.
گروهى از آنان نامه‏اى براى المعز لدين
الله (فرمانرواى مغرب) نوشته از او
خواستند تا وارد مصر گردد. وى فرمانده ارتش خود
به نام «جوهر» را با هزار سواره عازم مصر
نمود، و او وارد مصر گرديد. در سال 358 از
پوشيدن
 

rindoghlu

عضو جدید
شما ميدانيد علامه حلي كي بود؟نقشش در بوجود آوردن فرقه شيعيان چيست؟در چه تاريخي شيعه را بوجود آورد ؟ آيا در آنزمان هر 12 امام شناخته شده بودند؟ آا پيامبر اسلام ميدانست كه او شيعه را بنا ميكند ؟آيا حديثي ميشناسيد كه اثبات كند پيامبر ميدانست فرقه اي بنام شيعه بوجود خواهد آمد؟ چرا شيعه شش امامي داريم ؟
end
نمود، و او وارد مصر گرديد. در سال 358 از
پوشيدن لباس سياه و خواندن خطبه‏اى كه بنى
عباس مى‏خواندند منع كرد و دستور داد
جامه سفيد پوشيده و خطبه زير را بخوانند:
«اللهم صل على محمد المصطفى، و على على
المرتضى، و على فاطمة البتول و على الحسن و
الحسين سبطي الرسول.»
او در سال 359 دستور تأسيس دانشگاه الازهر
را صادر كرد، و بناى آن به سال 361 پايان
يافت. همچنين دستور گفتن «حى على خير
العمل‏» را در اذان صادر نمود. مشابه همين
دستور توسط جعفر بن فلاح فرماندار دمشق از
جانب المعز بالله صادر گرديد.
حمدانيان و مذاهب شيعه
در قرن چهارم هجرى حكومت‏شيعى ديگرى نيز
در جهان اسلام پديد آمد، و آن
حكومت‏حمدانيان (391- 293) بود. برجسته ترين زمامدار آل
حمدان على بن عبد الله بن حمدان ملقب به
سيف الدوله (303- 350) بود. وى انسانى خردمند،
دانش دوست و سلحشور بود و بيشتر ايام عمر
خود را در جنگ با تجاوزگران رومى به سر
برد. در عصر حمدانيان سرزمين سوريه، مانند
حلب و اطراف آن، بعلبك و توابعش، جبل عامل
و سواحل آن مملو از شيعيان بود، و به
ويژه شهر حلب پايگاه عالمان شيعه و به خصوص
بنو زهره به شمار مى‏رفت. از كسانى كه در
تحكيم و نشر مذهب تشيع نقش مهمى ايفا نمود،
ابو فراس(متوفاى 357) شاعر نامدار آل
حمدان بود،
چنانكه قصيده ميميه او از شهرت به سزايى
برخودار است و مطلع آن چنين است:
الحق مهتضم والدين محترم
و فيى‏ء آل رسول الله مقتسم.
حمدانيان هيچ كس را به پيروى از مذهب
شيعه مجبور ننموده، به وسيله مال و مقام هم
نفريفتند، بلكه مردم را به اختيار خود
واگذار كردند تا هر چه مى‏پسندند براى خود
برگزينند. فقط مبلغان با اخلاص حقايق را
براى مردم بازگو مى‏كردند، بر عكس
اموى‏ها و عباسى‏ها و صلاح الدين ايوبى كه مردم
را با ارعاب و خشونت‏به مذهب تسنن فرا
مى‏خواندند.
حمدانيان مردمى روشنفكر و آزاد منش
بودند. به همين جهت پناهگاه دانشمندان،
فلاسفه، ادبا و روشنفكران از همه مذاهب و اديان
شدند، تا آنجا كه هنرمندان از روم
گريخته و به سوى سيف الدوله مى‏آمدند.
شيعه در عهد سلجوقيان و ايوبيان
در اواسط قرن پنجم هجرى دولت مهمى با نام
دولت‏سلجوقى پديد آمد و حكومت‏سنى مذهب
بغداد را كه رو به زوال و فنا بود از سقوط
نجات داد و از پيشرفت‏شيعيان در مصر،
عراق، شام، فارس و خراسان جلوگيرى نمود.
حكومت‏سلجوقيان تا اواخر قرن هفتم هجرى
استقرار يافت.
حكومت مقتدر ديگرى كه در نيمه دوم قرن
ششم (565) تاسيس گرديد، حكومت ايوبيان به
دست‏ صلاح الدين ايوبى بود، كه تا سال 848 دوام
يافت.
فداكارى‏هاى صلاح الدين در جنگ با
صليبيان در خور تقدير و تحسين است، ولى تعصب
شديد او نسبت‏به مذهب تسنن و خصومت و عداوت
او با مذهب تشيع، نقطه ضعفى بس بزرگ و
غير قابل اغماض است. وى پس از استيلاى بر مصر
با فاطميان با خشونت تمام عمل نمود. در
كتاب «الازهر فى الف عام‏» آمده است:
«ايوبيها در مطلق آثار شيعه دخالت كرده و آنان
را نابود كردند. صلاح الدين دولت فاطمى
را عزل كرد و اقوام خود را در يك شب به
منازل آنان وارد نمود و ناله‏هاى جگر خراش و
گريه‏هاى جانسوز به قدرى بلند بود كه
مردم فكر خود را از دست داده بودند. . . » .
وى دستور داد روز عاشورا كه بنى اميه و
حجاج عيد مى‏گرفتند، مجددا عيد باشد و حى
على خير العمل را از اذان برداشت و در
سخت‏گيرى با شيعيان تا آنجا پيش رفت كه دستور
داد گواهى كسى بايد قبول شود كه معتقد به
يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنت‏باشد، و
كسى حق سخنرانى يا تدريس داشت كه پيرو آن
مذاهب باشد و حتى كتابخانه‏هاى بزرگى كه
فاطميين تاسيس كرده بودند و كتابهاى
نفيسى در فنون مختلف در آنها گردآورى شده
بود، به دست وى متلاشى گرديد و در نتيجه اين
روش خصمانه، مذهب تشيع در مصر فراموش
گرديد.


چرا شیعه شش امامی داریم
يكى از فرقه¬هاى معروف منتسب به شيعه،
فرقه اسماعيليه(یا شیعه شش امامی) مى باشد.
ظهور اين فرقه به نيمه قرن دوم هجرى پس از
شهادت امام جعفر صادق (ع) بازمى¬گردد.
اسماعيليان بزرگترين فرزند امام صادق (ع) را
كه در زمان زندگانى پدر درگذشت، امام
دانسته و مرگ اسماعيل را انكار نموده و بر
این اعتقادند که او امام غايب است و روزى
ظهور خواهد كرد. آنان همچنين تشييع و تدفين
اسماعيل به دست امام صادق(ع) را ظاهرى
دانسته تا در صدد سوء قصد به جان او
برنيايند.
آنان بر اين باورند كه اسماعيل فرزند
بزرگ امام صادق(ع) و امامت نيز حق بزرگ¬ترين
فرزند امام است، از طرفى امام صادق نيز
قبلا او را به جانشينى خود برگزيده بود. اين
اصل پايه و بنيانى ندارد، چنان كه شيخ
مفيد مى فرمايد: اصل ياد شده اگر درست باشد
در جايى است كه فرزند بزرگ امام پس از
درگذشت ايشان زنده باشد، با آن كه اسماعيل در
سال صد و چهل و سه هجرى (پنج سال پيش از
شهادت امام صادق) درگذشت و جنازه او در
انظار همگان تشييع شده بود. (1)
درباره نصب او از طرف امام صادق(ع) نيز
روايتى نقل نشده است.(2)
در منابع اوليه اسماعيله غالباً از شخصى
به نام ابوالخطاب محمدبن ابى زيد يا
مقلاص بن ابى خطاب از موالى بنى اسد سخن به
ميان مى¬آيد كه در كار امامت اسماعيل دست
داشت. ابوالخطاب نخست از اصحاب امام باقر(ع)
و امام صادق(ع) بود و به سبب سخنان غلو
آميزش امام او را لعنت كرده و از وى بيزارى
جسته بود. وى سرانجام به دست عيسى بن موسى
كشته شد. بعد از درگذشت او پيروانش به
محمدبن اسماعيل گرويدند، بر خلاف عده¬اى كه
هنوز در مرگ اسماعيل بن جعفر شك داشته و
او را غايب مى پنداشتند.(3)
اسماعيليه نخست به دو فرقه عام و خاص
تقسيم شدند؛ اسماعيليه خاص به كسى مى¬گفتند
كه اسماعيل در زمان پدرش امام بود و غايب
گشت و امام هفتم شيعه است، ولى اسماعيليه
عام معتقداند كه اسماعيل در گذشت و پيش
از مرگش
مشهورترين لقب اين فرقه اسماعيليه است،
اما آنان را به القاب ديگرى نيز
مى¬شناسند كه عبارتند از:
باطنيه: بدان جهت كه براى هر ظاهرى،
باطنى قايل اند؛
تعليميه: بدان جهت كه امام را عالم به
باطن امور مى دانند؛
سبعيه: به اين علت كه به امامان هفتگانه
معتقداند؛
ملحده: بدين جهت كه گاهى ظواهر شريعت را
رها كرده و به باطن بسنده كردند.
پی نوشت=
1ـ فرهنگ فرق اسلامى، محمدجواد مشكور، ص
47.
2ـ الفصول المختاره من العيون والمجالس،
ص 308
3ـ فرهنگ فرق اسلامى، محمدجواد مشكور، ص
48
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا