معنای عشق

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش یکی پیدا میشد بمن میگفت که این عشق عشق که میگن ، معنیش چیه ؟ اینا اگه واقعا راست میگن ، چرا عاشق مادرشون نمیشن و همش خیال میکنن که باید عاشق جنس مخالف بشن ؟ آره عاشق جنس مخالف شدن .
شک دارم این حس عاشقانه باشه.
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادت باشه اینو!!
لزومی نداره راجع به همه چی اظهار نظر کنی و گاهی سعی کن قبول کنی علمت در یه زمینه هایی کمه!! اینو که قبول کنی دیگه یاد میگیری هرجا اظهار فضل نکنی..شنیدی میگن کم گوی و گزیده گوی؟اگه نشنیدی یکم مطالعه رو زیاد کن.
مدرک( فوق لیسانس ،دکتری) برای برخی افراد درک و شعور نمیاره....فقط پرمدعایی میاره.
 
آخرین ویرایش:

tara75

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یادت باشه اینو!!
لزومی نداره راجع به همه چی اظهار نظر کنی و گاهی سعی کن قبول کنی علمت در یه زمینه هایی کمه!! اینو که قبول کنی دیگه یاد میگیری هرجا اظهار فضل نکنی..شنیدی میگن کم گوی و گزیده گوی؟اگه نشنیدی یکم مطالعه رو زیاد کن.
مدرک( فوق لیسانس ،دکتری) برای برخی افراد درک و شعور نمیاره....فقط پرمدعایی میاره.

به جا و عالی;):gol:
 

tara75

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کاش یکی پیدا میشد بمن میگفت که این عشق عشق که میگن ، معنیش چیه ؟ اینا اگه واقعا راست میگن ، چرا عاشق مادرشون نمیشن و همش خیال میکنن که باید عاشق جنس مخالف بشن ؟ آره عاشق جنس مخالف شدن .
شک دارم این حس عاشقانه باشه.
عشق معانی متفاوتی داره که بعضیاش نکوهیده شده و بعضی پسندیده نگاه درست و عمیق یادتون نره چون همه چیز تو دنیا هم جنبه خوب داره هم بد. خدا درمورد محبت بین جنس مخالف تو قرآن آورده :
زندگی خانوادگی و کنار هم قرار گرفتن زن و شوهر باید همراه با محبت به یکدیگر و کانون خانواده باید کانون آرامش و پیوند زن و شوهر باید پیوندی عاطفی باشد و تعاملات و روابط با همین معیار برقرار می شود. و این مساله به طور طبیعی در خلقت قرار داده شده است:
«وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی‏ ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ؛[روم/۲۱] و از نشانه‏ هاى او اینكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در كنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد در این نشانه‏ هایى است براى گروهى كه تفكّر مى ‏كنند!»

و برای استحکام همین کانون خانوادگی باید روابط را ضابطه مند کرد. قرآن تنها یک راه را برای ایجاد رابطه بین دو جنس مخالف مشروع می داند:
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلىَ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَیْمَانهُمْ فَإِنهَّمْ غَیرْ مَلُومِینَ؛[مومنون/۵و۶] و آنها كه دامان خود را (از آلوده ‏شدن به بى ‏عفتى) حفظ مى ‏كنند * تنها آمیزش جنسى با همسران و كنیزانشان دارند، كه در بهره ‏گیرى از آنان ملامت نمى ‏شوند.»

عشق و محبت در هستی و جهان تأثیر به سزایی داره که نظام علّی و معلولی جهانو تحت تأثیر خود ش قرار داده و به همین دلیله که خداوند دین اسلام را بر پایه محبت بنا کرده تا به این وسیله آموزه و دستورات اسلام رو برا همه پسندیده و مطلوب کنه چرا که با محبت میشه دلها رو تسخیر کرد امام علی هم در نهج البلاغه می فرمایند : این اسلام دین خداست خوب ترین خلق خویش را بدان اختصاص داد، پایه هایش را بر دوستی استوار داشته است.
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

عشق معانی متفاوتی داره که بعضیاش نکوهیده شده و بعضی پسندیده نگاه درست و عمیق یادتون نره چون همه چیز تو دنیا هم جنبه خوب داره هم بد. خدا درمورد محبت بین جنس مخالف تو قرآن آورده :
زندگی خانوادگی و کنار هم قرار گرفتن زن و شوهر باید همراه با محبت به یکدیگر و کانون خانواده باید کانون آرامش و پیوند زن و شوهر باید پیوندی عاطفی باشد و تعاملات و روابط با همین معیار برقرار می شود. و این مساله به طور طبیعی در خلقت قرار داده شده است:
«وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی‏ ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ؛[روم/۲۱] و از نشانه‏ هاى او اینكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در كنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد در این نشانه‏ هایى است براى گروهى كه تفكّر مى ‏كنند!»

و برای استحکام همین کانون خانوادگی باید روابط را ضابطه مند کرد. قرآن تنها یک راه را برای ایجاد رابطه بین دو جنس مخالف مشروع می داند:
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلىَ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَیْمَانهُمْ فَإِنهَّمْ غَیرْ مَلُومِینَ؛[مومنون/۵و۶] و آنها كه دامان خود را (از آلوده ‏شدن به بى ‏عفتى) حفظ مى ‏كنند * تنها آمیزش جنسى با همسران و كنیزانشان دارند، كه در بهره ‏گیرى از آنان ملامت نمى ‏شوند.»

عشق و محبت در هستی و جهان تأثیر به سزایی داره که نظام علّی و معلولی جهانو تحت تأثیر خود ش قرار داده و به همین دلیله که خداوند دین اسلام را بر پایه محبت بنا کرده تا به این وسیله آموزه و دستورات اسلام رو برا همه پسندیده و مطلوب کنه چرا که با محبت میشه دلها رو تسخیر کرد امام علی هم در نهج البلاغه می فرمایند : این اسلام دین خداست خوب ترین خلق خویش را بدان اختصاص داد، پایه هایش را بر دوستی استوار داشته است.
بله ، نظر شما درسته و قرآن هم همینطور. ولی اگه دقت کنی ، قرآن اشاره به مهر و محبت کرده نه عشق. تو قرآن به عشق اشاره نشده. هدف مهرورزی و محبت ورزی است.
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادت باشه اینو!!
لزومی نداره راجع به همه چی اظهار نظر کنی و گاهی سعی کن قبول کنی علمت در یه زمینه هایی کمه!! اینو که قبول کنی دیگه یاد میگیری هرجا اظهار فضل نکنی..شنیدی میگن کم گوی و گزیده گوی؟اگه نشنیدی یکم مطالعه رو زیاد کن.
مدرک( فوق لیسانس ،دکتری) برای برخی افراد درک و شعور نمیاره....فقط پرمدعایی میاره.
چرا نمیتونی مودبانه جواب بدی و به درک و شعور دیگران بی احترامی میکنی؟ من از نوشته کسی نقل قول نگرفتم و کسی هم مخاطب من نیست. فقط یک سئوال کردم که اگه کسی جوابش رو دونست ،بیاد پاسخ بده. سعی کن به دیگران بی احترامی نکنی.
 

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش یکی پیدا میشد بمن میگفت که این عشق عشق که میگن ، معنیش چیه ؟ اینا اگه واقعا راست میگن ، چرا عاشق مادرشون نمیشن و همش خیال میکنن که باید عاشق جنس مخالف بشن ؟ آره عاشق جنس مخالف شدن .
شک دارم این حس عاشقانه باشه.

این متن بیشتر مقایسه می‌کنه عشق رو با دوست داشتن ،شاید جواب سوالت توش باشه

دوست داشتن از عشق برتر است

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.

عشق در غالب دلها، در شکل ها و رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روحها، بر خلاف غریزه ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه ی خویش دارند، میتوان گفت که به شمار هر روح، دوست داشتنی هست.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست...

عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار رابطه دارد. چنانکه "شوپنهاور" میگوید:« شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزایید، آنگاه تأثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید»!

اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را بگونه ای دیگر میبیند. عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری بطول انجامد ضعیف میشود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال میکشد. و، تنها با بیم و امید و تزلزل و اظطراب و دیدار و پرهیز، زنده و نیرومند میماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است. دنیایش دنیای دیگری است.

عشق جوششی یکجانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ یک خود جوشی ذاتی است، و ازین رو همیشه اشتباه میکند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه، میان دو بیگانه ی ناهمانند، عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتوی روشنایی آن، چهره ی یکدیگر را میتوانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند، احساس میکنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق –که درد کوچکی نیست- فراوان است.

اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد میکند و ازین رو است که همواره پس از آشنایی پدید میآید، و در حقیقت، در آغاز، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند، و پس از آشنا شدن است که خودمانی میشوند –دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر باهم در عین رودربایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم میگریزد- و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس میشود و ازین منزل است که ناگهان، خودبخود، دو همسر بچشم می بینند که به پهن دشت بی کرانه ی مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی ایمان در برابرشان باز میشود و نسیمی نرم و لطیف –همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه ی دردآلود نیایشش مناره ی تنها و غریب آنرا بلرزه میآورد- هر لحظه پیام الهام های تازه ی آسمانهای دیگر و سرزمینهای دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ، هر لحظه بر سر و روی این دو میزند.

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست. اما دوست داشتن، در اوج مزاجش، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق میآفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.

عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.

عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار اطمینان.

عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر، از عشق هرچه بیشتر می نوشیم، سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر. عشق هرچه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر.

عشق نیرویی است در عاشق، که او را به معشوق می کشاند؛ دوشت داشتن جاذبه ایست در دوست، که دوست را به دوشت میبرد. عشق، تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند، زیرا عشق جلوه ای از خودخواهی و روح تاجرانه یا جانورانه آدمی است، و چون خود به بدی خود آگاه است، آن را در دیگری میبیند، از او بیزار میشود و کینه برمیگیرد. اما دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همه دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند. که دوست داشتن جلوه ای از روح خدایی و فطرت اهورایی آدمی است و چون خود به قداست ماورایی خود بیناست، آن را در دیگری میبیند، دیگری را نیز دوست میدارد و با خود آشنا و خویشاوند می یابد...

در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که "هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند"؛ که حسد شاخصه عشق است چه، عشق معشوق را طعمه خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود، با هر دو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد و دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است، یک ابدیت بی مرز است، از جنس این عالم نیست.

عشق ریسمان طبیعت است و سرکشان را به بند خویش می آورد تا آنچه را آنان، خود از طبیعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ ستانده است، به حیله عشق، برجای نهند، که عشق تاوان ده مرگ است. و دوست داشتن عشقی است که انسان، دور از چشم طبیعت، خود می آفریند، خود بدان میرسد، خود آن را انتخاب می کند. عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج. عشق مأمور تن است و دوست داشتن پیغمبر روح. عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی –که طبیعت سخت آن را دوست دارد- سرگرم شود، و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده.

عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن. عشق غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن است.

عشق گاه جابجا میشود و گاه سرد میشود و گاه می سوزد. اما دوست داشتن از جای خویش، از کنار دوست خویش برنمیخیزد؛ سرد نمی شود که داغ نیست؛ نمی سوزاند که سوزاننده نیست.

عشق رو به جانب خود دارد. خودخواه است و خودپا و حسود، و معشوق را برای خویش می پرستد و می ستاید اما دوست داشتن رو به جانب دوست دارد، دوست خواه است و دوست پا و خود را برای دوست میخواهد و او را برای او دوست می دارد و خود در میانه نیست.

عشق، اگر پای عاشق در میان نباشد، نیست. اما در دوست داشتن، جز دوست داشتن و دوست، سومی وجود ندارد.

عشق به سرعت به کینه و انتقام بدل می شود و آن هنگامی است که عاشق خود را در میانه نمی بیند، اما از دوست داشتن به آن سو راهی نیست. و هرگاه آنکه دوست داشتن را خوب میداند و خوب احساس میکند، خود را در میانه نمی بیند، بسرعت و بسادگی، به فداکاری و ایثاری شگفت و بی شائبه و بزرگ و پرشکوه و ابراهیم وار بدل می شود و در این هنگام است که خود را که دیگر نیست و دیگر نمی تواند باشد، در آینه ای که دوست دارد لکه ای می نامد و دستور می دهد –و واقعی و صمیمی و از روی ایمان قطعی، نه تعارف و ادا و اطوار؛ و این، هم از هنگام گفتنش و هم از سوز سخنش پیدا است- که: "آن لکه را از روی آینه پاک کن! تا آینه که دیگر چهره مرا در خود نخواهد دید، به عبث لکه ای بر سیمایش نماند و آینه ی صاف و زلال خاطر تو لکه دار نباشد". اما عشق می گوید: "آه! آیا این لکه را پس از من پاک خواهی کرد؟ آیا لکه دیگری بر آینه خواهد نشست؟ آیا، ازین پس، چهره آینه بی لک خواهد گشت؟ نه، نه، نه! پس از من، سراسر این آینه را سیاه کن و این لک را بر تمام صفحه آینه بگستران! جیوه های آینه را همه بتراش تا تصویری بر آن نایستد. آینه را خاک آلود کن و خاک عزل بر سرش بپاش تا نور خورشید هم بر آن نتابد، تا پس از من ندرخشد، برق نزند. آه! چه می گویم؟ آینه را بشکن! بشکن! ریز کن

علی شریعتی ،کتاب هبوط در کویر
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واقعا فکرمی کنین توضیحات شما درباره ی تفاوت عشق ودوست داشتن بشرهای بی خرد رو قانع می کنه .....زهی خیال باطل

آدم خواب رو میشه بیدار کرداما عمرا بتونین آدمی رو که خودش رو به خواب زده بیدار کنین ...................
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این متن بیشتر مقایسه می‌کنه عشق رو با دوست داشتن ،شاید جواب سوالت توش باشه

دوست داشتن از عشق برتر است

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.

عشق در غالب دلها، در شکل ها و رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روحها، بر خلاف غریزه ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه ی خویش دارند، میتوان گفت که به شمار هر روح، دوست داشتنی هست.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست...

عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار رابطه دارد. چنانکه "شوپنهاور" میگوید:« شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزایید، آنگاه تأثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید»!

اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را بگونه ای دیگر میبیند. عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری بطول انجامد ضعیف میشود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال میکشد. و، تنها با بیم و امید و تزلزل و اظطراب و دیدار و پرهیز، زنده و نیرومند میماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است. دنیایش دنیای دیگری است.

عشق جوششی یکجانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ یک خود جوشی ذاتی است، و ازین رو همیشه اشتباه میکند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه، میان دو بیگانه ی ناهمانند، عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتوی روشنایی آن، چهره ی یکدیگر را میتوانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند، احساس میکنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق –که درد کوچکی نیست- فراوان است.

اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد میکند و ازین رو است که همواره پس از آشنایی پدید میآید، و در حقیقت، در آغاز، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند، و پس از آشنا شدن است که خودمانی میشوند –دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر باهم در عین رودربایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم میگریزد- و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس میشود و ازین منزل است که ناگهان، خودبخود، دو همسر بچشم می بینند که به پهن دشت بی کرانه ی مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی ایمان در برابرشان باز میشود و نسیمی نرم و لطیف –همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه ی دردآلود نیایشش مناره ی تنها و غریب آنرا بلرزه میآورد- هر لحظه پیام الهام های تازه ی آسمانهای دیگر و سرزمینهای دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ، هر لحظه بر سر و روی این دو میزند.

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست. اما دوست داشتن، در اوج مزاجش، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق میآفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.

عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.

عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار اطمینان.

عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر، از عشق هرچه بیشتر می نوشیم، سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر. عشق هرچه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر.

عشق نیرویی است در عاشق، که او را به معشوق می کشاند؛ دوشت داشتن جاذبه ایست در دوست، که دوست را به دوشت میبرد. عشق، تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند، زیرا عشق جلوه ای از خودخواهی و روح تاجرانه یا جانورانه آدمی است، و چون خود به بدی خود آگاه است، آن را در دیگری میبیند، از او بیزار میشود و کینه برمیگیرد. اما دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همه دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند. که دوست داشتن جلوه ای از روح خدایی و فطرت اهورایی آدمی است و چون خود به قداست ماورایی خود بیناست، آن را در دیگری میبیند، دیگری را نیز دوست میدارد و با خود آشنا و خویشاوند می یابد...

در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که "هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند"؛ که حسد شاخصه عشق است چه، عشق معشوق را طعمه خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود، با هر دو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد و دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است، یک ابدیت بی مرز است، از جنس این عالم نیست.

عشق ریسمان طبیعت است و سرکشان را به بند خویش می آورد تا آنچه را آنان، خود از طبیعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ ستانده است، به حیله عشق، برجای نهند، که عشق تاوان ده مرگ است. و دوست داشتن عشقی است که انسان، دور از چشم طبیعت، خود می آفریند، خود بدان میرسد، خود آن را انتخاب می کند. عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج. عشق مأمور تن است و دوست داشتن پیغمبر روح. عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی –که طبیعت سخت آن را دوست دارد- سرگرم شود، و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده.

عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن. عشق غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن است.

عشق گاه جابجا میشود و گاه سرد میشود و گاه می سوزد. اما دوست داشتن از جای خویش، از کنار دوست خویش برنمیخیزد؛ سرد نمی شود که داغ نیست؛ نمی سوزاند که سوزاننده نیست.

عشق رو به جانب خود دارد. خودخواه است و خودپا و حسود، و معشوق را برای خویش می پرستد و می ستاید اما دوست داشتن رو به جانب دوست دارد، دوست خواه است و دوست پا و خود را برای دوست میخواهد و او را برای او دوست می دارد و خود در میانه نیست.

عشق، اگر پای عاشق در میان نباشد، نیست. اما در دوست داشتن، جز دوست داشتن و دوست، سومی وجود ندارد.

عشق به سرعت به کینه و انتقام بدل می شود و آن هنگامی است که عاشق خود را در میانه نمی بیند، اما از دوست داشتن به آن سو راهی نیست. و هرگاه آنکه دوست داشتن را خوب میداند و خوب احساس میکند، خود را در میانه نمی بیند، بسرعت و بسادگی، به فداکاری و ایثاری شگفت و بی شائبه و بزرگ و پرشکوه و ابراهیم وار بدل می شود و در این هنگام است که خود را که دیگر نیست و دیگر نمی تواند باشد، در آینه ای که دوست دارد لکه ای می نامد و دستور می دهد –و واقعی و صمیمی و از روی ایمان قطعی، نه تعارف و ادا و اطوار؛ و این، هم از هنگام گفتنش و هم از سوز سخنش پیدا است- که: "آن لکه را از روی آینه پاک کن! تا آینه که دیگر چهره مرا در خود نخواهد دید، به عبث لکه ای بر سیمایش نماند و آینه ی صاف و زلال خاطر تو لکه دار نباشد". اما عشق می گوید: "آه! آیا این لکه را پس از من پاک خواهی کرد؟ آیا لکه دیگری بر آینه خواهد نشست؟ آیا، ازین پس، چهره آینه بی لک خواهد گشت؟ نه، نه، نه! پس از من، سراسر این آینه را سیاه کن و این لک را بر تمام صفحه آینه بگستران! جیوه های آینه را همه بتراش تا تصویری بر آن نایستد. آینه را خاک آلود کن و خاک عزل بر سرش بپاش تا نور خورشید هم بر آن نتابد، تا پس از من ندرخشد، برق نزند. آه! چه می گویم؟ آینه را بشکن! بشکن! ریز کن

علی شریعتی ،کتاب هبوط در کویر
درود بر شما. عالیترین جواب همین بود. مرسی
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واقعا فکرمی کنین توضیحات شما درباره ی تفاوت عشق ودوست داشتن بشرهای بی خرد رو قانع می کنه .....زهی خیال باطل

آدم خواب رو میشه بیدار کرداما عمرا بتونین آدمی رو که خودش رو به خواب زده بیدار کنین ...................
پس به همین دلیله که شما هیچوقت قانع نمیشبد ؟ خوب اینکه راه حل داره و راه حلش رو خودتونم گفتین. پس میشه بجای سم پاشی و توهین و نیش زدن کمی با عقلانیت گفت و نوشت و اندیشید. درسته ؟
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این متن بیشتر مقایسه می‌کنه عشق رو با دوست داشتن ،شاید جواب سوالت توش باشه

دوست داشتن از عشق برتر است

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.

عشق در غالب دلها، در شکل ها و رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روحها، بر خلاف غریزه ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه ی خویش دارند، میتوان گفت که به شمار هر روح، دوست داشتنی هست.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست...

عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار رابطه دارد. چنانکه "شوپنهاور" میگوید:« شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزایید، آنگاه تأثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید»!

اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را بگونه ای دیگر میبیند. عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری بطول انجامد ضعیف میشود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال میکشد. و، تنها با بیم و امید و تزلزل و اظطراب و دیدار و پرهیز، زنده و نیرومند میماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است. دنیایش دنیای دیگری است.

عشق جوششی یکجانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ یک خود جوشی ذاتی است، و ازین رو همیشه اشتباه میکند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه، میان دو بیگانه ی ناهمانند، عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتوی روشنایی آن، چهره ی یکدیگر را میتوانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند، احساس میکنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق –که درد کوچکی نیست- فراوان است.

اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد میکند و ازین رو است که همواره پس از آشنایی پدید میآید، و در حقیقت، در آغاز، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند، و پس از آشنا شدن است که خودمانی میشوند –دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر باهم در عین رودربایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم میگریزد- و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس میشود و ازین منزل است که ناگهان، خودبخود، دو همسر بچشم می بینند که به پهن دشت بی کرانه ی مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی ایمان در برابرشان باز میشود و نسیمی نرم و لطیف –همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه ی دردآلود نیایشش مناره ی تنها و غریب آنرا بلرزه میآورد- هر لحظه پیام الهام های تازه ی آسمانهای دیگر و سرزمینهای دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ، هر لحظه بر سر و روی این دو میزند.

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست. اما دوست داشتن، در اوج مزاجش، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق میآفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.

عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.

عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار اطمینان.

عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر، از عشق هرچه بیشتر می نوشیم، سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر. عشق هرچه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر.

عشق نیرویی است در عاشق، که او را به معشوق می کشاند؛ دوشت داشتن جاذبه ایست در دوست، که دوست را به دوشت میبرد. عشق، تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند، زیرا عشق جلوه ای از خودخواهی و روح تاجرانه یا جانورانه آدمی است، و چون خود به بدی خود آگاه است، آن را در دیگری میبیند، از او بیزار میشود و کینه برمیگیرد. اما دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همه دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند. که دوست داشتن جلوه ای از روح خدایی و فطرت اهورایی آدمی است و چون خود به قداست ماورایی خود بیناست، آن را در دیگری میبیند، دیگری را نیز دوست میدارد و با خود آشنا و خویشاوند می یابد...
8
در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که "هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند"؛ که حسد شاخصه عشق است چه، عشق معشوق را طعمه خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود، با هر دو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد و دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است، یک ابدیت بی مرز است، از جنس این عالم نیست.

عشق ریسمان طبیعت است و سرکشان را به بند خویش می آورد تا آنچه را آنان، خود از طبیعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ ستانده است، به حیله عشق، برجای نهند، که عشق تاوان ده مرگ است. و دوست داشتن عشقی است که انسان، دور از چشم طبیعت، خود می آفریند، خود بدان میرسد، خود آن را انتخاب می کند. عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج. عشق مأمور تن است و دوست داشتن پیغمبر روح. عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی –که طبیعت سخت آن را دوست دارد- سرگرم شود، و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده.

عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن. عشق غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن است.

عشق گاه جابجا میشود و گاه سرد میشود و گاه می سوزد. اما دوست داشتن از جای خویش، از کنار دوست خویش برنمیخیزد؛ سرد نمی شود که داغ نیست؛ نمی سوزاند که سوزاننده نیست.

عشق رو به جانب خود دارد. خودخواه است و خودپا و حسود، و معشوق را برای خویش می پرستد و می ستاید اما دوست داشتن رو به جانب دوست دارد، دوست خواه است و دوست پا و خود را برای دوست میخواهد و او را برای او دوست می دارد و خود در میانه نیست.

عشق، اگر پای عاشق در میان نباشد، نیست. اما در دوست داشتن، جز دوست داشتن و دوست، سومی وجود ندارد.

عشق به سرعت به کینه و انتقام بدل می شود و آن هنگامی است که عاشق خود را در میانه نمی بیند، اما از دوست داشتن به آن سو راهی نیست. و هرگاه آنکه دوست داشتن را خوب میداند و خوب احساس میکند، خود را در میانه نمی بیند، بسرعت و بسادگی، به فداکاری و ایثاری شگفت و بی شائبه و بزرگ و پرشکوه و ابراهیم وار بدل می شود و در این هنگام است که خود را که دیگر نیست و دیگر نمی تواند باشد، در آینه ای که دوست دارد لکه ای می نامد و دستور می دهد –و واقعی و صمیمی و از روی ایمان قطعی، نه تعارف و ادا و اطوار؛ و این، هم از هنگام گفتنش و هم از سوز سخنش پیدا است- که: "آن لکه را از روی آینه پاک کن! تا آینه که دیگر چهره مرا در خود نخواهد دید، به عبث لکه ای بر سیمایش نماند و آینه ی صاف و زلال خاطر تو لکه دار نباشد". اما عشق می گوید: "آه! آیا این لکه را پس از من پاک خواهی کرد؟ آیا لکه دیگری بر آینه خواهد نشست؟ آیا، ازین پس، چهره آینه بی لک خواهد گشت؟ نه، نه، نه! پس از من، سراسر این آینه را سیاه کن و این لک را بر تمام صفحه آینه بگستران! جیوه های آینه را همه بتراش تا تصویری بر آن نایستد. آینه را خاک آلود کن و خاک عزل بر سرش بپاش تا نور خورشید هم بر آن نتابد، تا پس از من ندرخشد، برق نزند. آه! چه می گویم؟ آینه را بشکن! بشکن! ریز کن

علی شریعتی ،کتاب هبوط در کویر
قابل توجه اونایی که مدام گدائی عشق کرده و بی جهت خودشونو ذلیل و خوار میکنند و همش التماس نامه مینویسند. و از رو هم نمیرن.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کاش یکی پیدا میشد بمن میگفت که این عشق عشق که میگن ، معنیش چیه ؟ اینا اگه واقعا راست میگن ، چرا عاشق مادرشون نمیشن و همش خیال میکنن که باید عاشق جنس مخالف بشن ؟ آره عاشق جنس مخالف شدن .
شک دارم این حس عاشقانه باشه.


ادم عاشق فقط براش معشوق مهم حتی خودش هم دیگه نمیبینه البته بگم انصافا این سبک عشق شما فقط یکبار تجربه می کنید نه بیشتر و مهمتر از اون ادمهایی که این نوع عشق تجربه کردن به چندین دسته تقسیم می شوند که یک مدلشون کلا همه جهان بعد از از دست دادن طرف مقابل سیاه و تلخ میبینند و یکسری به عشقی فراتر از این عشق زمینی میرسند که همون عاشق خدا شدن و خب این عاشق خدا شدن خودش از عشق به ی شخص خاص واقعا سخته و....
در ضمن خدا خودش عاشق هستش!!!
شما هنوز عاشق هیچ جنس مخالفی نشدی بانو البته عشق اتشین وگرنه همه ما دوست داشتن زیاد دیدیم و مهم اینه عاشق خودخواه نیست که معشوق برای خودش بخواد مطمئن باشید عاشقین واقعی از خود و احساس خود برای معشوق میگذرن و نه فریاد می زنند و نه التماس میکنند تنها دچار ی اندوه میشن که از چشمهاشون میشه دید

و ی نکته دیگه این دوست داشتن و عشق هر دو روی ی سکه هستند و تنها یک فرق دارند
ادمهای زیاد عاشق نمیشن و توهم عاشق شدن دارن
و ادمهایی هم هستند که صرفا کسی دوست دارند به هزار و یک دلیل اما عاشق نیستند و اونا هم توهم عاشق بودن دارند

عاشق که باشی معشوق هر جوری که هست میپذیری اما اگر صرفا دوستش داشته باشی می تونی روی اون شخص کلی ایراد بذاری

پ.ن: زیاد دنبال درک عشق نباشید، خودش ی روز براتون اتفاق می افته و ممکن کارهایی ازتون سر بزنه که سالها ازش دوری کردید! اما از همه اینها مهمتر اینه نوع جهانبینی شما مشخص میکنه عشق چطور تماشا کنید
یکسری ادمها از عشق بت میسازنند و فکر میکنند با اومدن عشق غمها و دردهاشون تموم میشه در حالی که این طرز تفکر واقعا اشتباهههه
 
آخرین ویرایش:

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ادم عاشق فقط براش معشوق مهم حتی خودش هم دیگه نمیبینه البته بگم انصافا این سبک عشق شما فقط یکبار تجربه می کنید نه بیشتر و مهمتر از اون ادمهایی که این نوع عشق تجربه کردن به چندین دسته تقسیم می شوند که یک مدلشون کلا همه جهان بعد از از دست دادن طرف مقابل سیاه و تلخ میبینند و یکسری به عشقی فراتر از این عشق زمینی میرسند که همون عاشق خدا شدن و خب این عاشق خدا شدن خودش از عشق به ی شخص خاص واقعا سخته و....
در ضمن خدا خودش عاشق هستش!!!
شما هنوز عاشق هیچ جنس مخالفی نشدی بانو البته عشق اتشین وگرنه همه ما دوست داشتن زیاد دیدیم و مهم اینه عاشق خودخواه نیست که معشوق برای خودش بخواد مطمئن باشید عاشقین واقعی از خود و احساس خود برای معشوق میگذرن و نه فریاد می زنند و نه التماس میکنند تنها دچار ی اندوه میشن که از چشمهاشون میشه دید

و ی نکته دیگه این دوست داشتن و عشق هر دو روی ی سکه هستند و تنها یک فرق دارند
ادمهای زیاد عاشق نمیشن و توهم عاشق شدن دارن
و ادمهایی هم هستند که صرفا کسی دوست دارند به هزار و یک دلیل اما عاشق نیستند و اونا هم توهم عاشق بودن دارند

عاشق که باشی معشوق هر جوری که هست میپذیری اما اگر صرفا دوستش داشته باشی می تونی روی اون شخص کلی ایراد بذاری

پ.ن: زیاد دنبال درک عشق نباشید، خودش ی روز براتون اتفاق می افته و ممکن کارهایی ازتون سر بزنه که سالها ازش دوری کردید! اما از همه اینها مهمتر اینه نوع جهانبینی شما مشخص میکنه عشق چطور تماشا کنید
یکسری ادمها از عشق بت میسازنند و فکر میکنند با اومدن عشق غمها و دردهاشون تموم میشه در حالی که این طرز تفکر واقعا اشتباهههه
درود بر شما. بسیار عالی و متغن و باکمالات نوشتید. از شما ممنونم.
من طبق نذری که دارم هفته ای یکبار روز های 4 شنبه بعد از ساعت 2 به واحد سرپرستی و نگهداری کودکان دارای معلولیت جسمی ذهنی میرم و همه شونو حمام میکنم تا تر و تمیز و بهداشتی و راحت باشن. وقتی مشغول اینکار میشم ،مهری را در چشمان اونا میبینم که مهر رو از همین نگاهها شناخته ام. میخوام بگم با مهر و مهرورزی بیگانه نیستم. ولی وقتی به آدمهایی برمیخورم که دوست پسر یا جنس مخالفشان رو حلوا حلواش میکنن،با تذکراتم بهشون میگم که اینکار عبث و بیهوده است.
اگر میخوان بقول خودشون عشق و به نظر من مهر و مهرورزی رو تجربه کنن ، آسایشگاههای سالمندان و مراکز نگهداری معلولان درهایشان به روی همه بازه یکبار امتحان کنند ، متوجه معنی واقعی عشق به انسان و انسانیت میشوند.
مهرورزی عالیه ولی نه برای دوست پسر یا دوست دختر. مهرورزی زیبنده پدر و مادر و آفریدگار هستی است
من بذّات افرادی رو که عشق رو ملعبه هوی و هوس پنهان جنسیتی میکنند کلا ریز میبینم. ولی با ارشادشان هم موافقم ،هر چند که فهمیدنش گاها براشون دشوار بنظر میاد.
باز هم از مطالب آموزنده شما تشکر میکنم ؛آیجا
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش یکی پیدا میشد بمن میگفت که این عشق عشق که میگن ، معنیش چیه ؟ اینا اگه واقعا راست میگن ، چرا عاشق مادرشون نمیشن و همش خیال میکنن که باید عاشق جنس مخالف بشن ؟ آره عاشق جنس مخالف شدن .
شک دارم این حس عاشقانه باشه.


عشق چیز ترسناکی است و تو هرگز نمی دانی چه اتفاقی رخ خواهد داد. عشق یکی از زیباترین چیزها در زندگی است اما یکی از وحشتناک ترین چیزها نیز هست. عشق ارزش ترس را دارد چون تو دانش و تجربه به دست خواهی آورد، از دیگران چیزهایی یاد می گیری و خاطراتی به همراه خواهد داشت. “آریانا گراند”

عشق تنها حقیقت است، عشق احساسات محض نیست بلکه حقیقت نهایی است که در قلب خلقت نهاده شده است. “تاگور”

عشق همانند آتش است، اما هرگز نمی توانید بگویید قرار است دست های شما را گرم کند یا خانه تان را بسوزاند. “جون کرافورد”

عشق در واقع قدرت زندگی است، یک نوع تکامل، سرشاری و نوعی یکپارچگی از زندگی. “توماس مرتون”
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق چیز ترسناکی است و تو هرگز نمی دانی چه اتفاقی رخ خواهد داد. عشق یکی از زیباترین چیزها در زندگی است اما یکی از وحشتناک ترین چیزها نیز هست. عشق ارزش ترس را دارد چون تو دانش و تجربه به دست خواهی آورد، از دیگران چیزهایی یاد می گیری و خاطراتی به همراه خواهد داشت. “آریانا گراند”

عشق تنها حقیقت است، عشق احساسات محض نیست بلکه حقیقت نهایی است که در قلب خلقت نهاده شده است. “تاگور”

عشق همانند آتش است، اما هرگز نمی توانید بگویید قرار است دست های شما را گرم کند یا خانه تان را بسوزاند. “جون کرافورد”

عشق در واقع قدرت زندگی است، یک نوع تکامل، سرشاری و نوعی یکپارچگی از زندگی. “توماس مرتون”
علیرضا جان ،خیلی لطف کردی که اینا رو نوشتی. ولی راستش این تعریف ها شرایط ذهنی منو از قبل هم قاراشمیش تر کرد. باور کن من اصلا نفهمیدم اینا چی میگن. اگه تو تونستی تصور ذهنی داشته باشی ،به منم بنویس. مرسی
 

tara75

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بله ، نظر شما درسته و قرآن هم همینطور. ولی اگه دقت کنی ، قرآن اشاره به مهر و محبت کرده نه عشق. تو قرآن به عشق اشاره نشده. هدف مهرورزی و محبت ورزی است.

مگه عشق غیر از مهر و محبته؟
 

tara75

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قابل توجه اونایی که مدام گدائی عشق کرده و بی جهت خودشونو ذلیل و خوار میکنند و همش التماس نامه مینویسند. و از رو هم نمیرن.

احساس بیاد وسط جواب همه سوالا و انتقاداتتو میگیری عزیزم
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قابل توجه اونایی که مدام گدائی عشق کرده و بی جهت خودشونو ذلیل و خوار میکنند و همش التماس نامه مینویسند. و از رو هم نمیرن.

ببین خانم عزیزمن هم به این که گفتی معتقدم .اینو همه ی کسانی که منو می شناسن میدونن اما خوب هرکسی اعتقادات ونظر شخصی خودش رو داره واین دلیل نمیشه که حالا چون من نوعی فکر می کنم یه سری از چیزها به دیدم درست هست دیگران هم همین دید ونظر رو داشته باشن .
انسان آزاد آفریده شده وصاحب اختیار من اختیار دارم این راه رو چه درست ویا غلط برای زندگیم انتخاب کنم همینطور که شما حق داری فلان راه رو بنا به دید ونظر خودت انتخاب کنی وهیچ کس هم حق نداره دیگری رو مواخذه کنه ویا مورد انتقاد تند قرار بده حتی پدر ومادر چه رسد به دیگران .....
اگه شما عقاید ونظراتی داری برای خودت محترمه وتاجایی که به دیگران آسیب ویا توهینی نداشته باشی به کسی ربطی نداره که تو چه می کنی ویا حتی چه فکر می کنی وحق این رو هم داری که از جانب دیگران احترام دریافت کنی اما زمانی که سعی کنی اعتقاداتت رو به زور به دیگران تلقین کنی دیگه احترام وحقی برات نیست ................................................
دیگه حوصله ندارم بیش از این واست موشکافی کنم ...............

امیدوارم متوجه حرفام شده باشی دختر جان ............................
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مگه عشق غیر از مهر و محبته؟
البته که غیر همدیگه ست. عشق یه لغت من درآوردیه که هر کی رو که از شیر مادر بریدن و زبون باز کرده ،یه تعریف هچل هشت بی معنی در مورد عشق گفته. ولی مهر و محبت از هر کس و از هر زبان که تعریف بشه ، همان معنی خودش رو میده.
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قرار بگذار با خودت که بعضی روزهای برای خودت عاشقانه ترین شعرها را بخوانی و برای خودت برقصی
شادیت را در گرو ادمها نگذار که حتی لبخندت هم برایشان مفهومی ندارد
# آیناز
مرسی. این جمله آخرت رو باید با آب طلا نوشت.
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
علیرضا جان ،خیلی لطف کردی که اینا رو نوشتی. ولی راستش این تعریف ها شرایط ذهنی منو از قبل هم قاراشمیش تر کرد. باور کن من اصلا نفهمیدم اینا چی میگن. اگه تو تونستی تصور ذهنی داشته باشی ،به منم بنویس. مرسی

به نظرمن، منظور اینه که عشق فقط احساسات نیست بلکه حقیقت هم هست
وقتی یه فردی از ریاضی خوشش میاد و علاقه وافری به ریاضی داره به صورتی که هر جا و در هر جمعی از ریاضی صحبت میکنه یعنی اینکه عاشق ریاضی هستش و به ریاضی عشق میورزه ، یا فردی که دوستدار گوشی همراه هستش و همیشه جدیدترین مدل گوشی را میخره یعنی اینکه عاشق گوشیه و به گوشی عشق میورزه
در مورد عشق به انسان هم همینطوره ، وقتی فردی ، یه شخص خاص را خیلی دوست داره و علاقه زیادی به همراهی و همدلی با اون شخص داره یعنی عاشق اون شخص شده و به اون شخص عشق میورزه
عشق به خدا هم که در افراد خیلی خیلی کمی دیده میشه (مثل آیت اله بهجت) که همه چیزشون را در راه خدا فدا میکنن

در کل علاقه زیاد و دوست داشتن زیاد کسی یا چیزی باعث بوجود اومدن عشق به اون فرد یا چیز میشه
که متاسفانه در ایران این عشق تبدیل شده به احساس به فرد و اون هم احساسی غیرمتعارف و کورکورانه
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نظرمن، منظور اینه که عشق فقط احساسات نیست بلکه حقیقت هم هست
وقتی یه فردی از ریاضی خوشش میاد و علاقه وافری به ریاضی داره به صورتی که هر جا و در هر جمعی از ریاضی صحبت میکنه یعنی اینکه عاشق ریاضی هستش و به ریاضی عشق میورزه ، یا فردی که دوستدار گوشی همراه هستش و همیشه جدیدترین مدل گوشی را میخره یعنی اینکه عاشق گوشیه و به گوشی عشق میورزه
در مورد عشق به انسان هم همینطوره ، وقتی فردی ، یه شخص خاص را خیلی دوست داره و علاقه زیادی به همراهی و همدلی با اون شخص داره یعنی عاشق اون شخص شده و به اون شخص عشق میورزه
عشق به خدا هم که در افراد خیلی خیلی کمی دیده میشه (مثل آیت اله بهجت) که همه چیزشون را در راه خدا فدا میکنن

در کل علاقه زیاد و دوست داشتن زیاد کسی یا چیزی باعث بوجود اومدن عشق به اون فرد یا چیز میشه
که متاسفانه در ایران این عشق تبدیل شده به احساس به فرد و اون هم احساسی غیرمتعارف و کورکورانه
یعنی دوست داشتن زیاد رو عشق معنی میگنن؟
مثلا بقول شما انسان عاشق گوشی موبایل ش میشه .
یا تو کشور های اروپائی چی؟ من اکثرا روزنامه ها و کانالها و سایت های علمی , اجتماعی اونا رو میبینم . هیچکس به هیچی بقول ما عشق نمیورزه . تو یه حالت منطقی و تعادلی به زندگی و آنچه برای زندگی است , بچشم یه موهبت یا نعمت نگاه میکنن .
آخه میدونی این خیلی خنده داره که اکثر ما همش لاف عشق میزنیم بعدم تو آمار های جهانی کشور ما عصبی ترین مردم دنیا رو با رتبه یک به خودش اختصاص داده .
اینهمه عشق عشق میکنیم و گوش فلک رو کر کردیم , بعد شما بیا ببین که آمار و نرخ طلاق تو مملکت چقدره .
همه جملات ما توش عشق موج میزنه بعدشم پانزده میلیون ( فک کنم همین حدود ها باشه ) پرونده رو دست دادگاهها تو نوبت رسیدگی مونده.
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چون مهرورزی بلد نیستیم , یه ذره که میخوایم یه کسی یا یه چیزی رو دوست بداریم , چون ظرفیتش رو نداریم , خیال میکنیم که خیلی دیگه مهرورز شدیم و مثه دیدن انسان توسط مورچه که خیلی براش گنده دیده میشه , بلافاصله اسمشو عشق میذاریم که مثلا بگیم خیلیه . در حالی که خیلی هم نیست ولی چون ما جنبه شو نداریم برامون کوه جلوه میکنه.
عشق به خدا هم همین قصه رو داره. کسی که خدا رو دوست داشته باشه , دروغ نمیگه , حسادت نمیکنه , منافع طلب نمیشه , ربا نمیخوره و هزار تا کار دیگه که همشو انجام میدیم بعدشم میگیم که عاشق خدا هم هستیم. یعنی حسابی تو توهم خود ساخته زندگی میکنیم و خیلی هم از خودمون راضی هستیم .
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق به خدا هم که در افراد خیلی خیلی کمی دیده میشه (مثل آیت اله بهجت) که همه چیزشون را در راه خدا فدا میکنن
یعنی چی که همه چیزشو در راه خدا فدا کرد؟ بابا اون امام حسین (ع) بود که بهش میگن عاشق پاک باخته که همه دار و ندارش رو در راه ایمان به خالق هستی تقدیمش کرد. من چیزی از آیت الله بهجت یاد نگرفتم , فقط اثر ایمان به خدا رو البته ظاهرش رو در ایشون دیدم که خدا رحمتش کنه.
بحث فرد یا افراد خاص نیست. خدا , خدای همه است و شاید یه انسان معمولی هزار برابر یه عالم ربانی به خدا نزدیک باشه. ما همش دوست داریم که توپو بندازیم تو زمین دیگران و بگیم که اونا بودن که فلان کار رو بلد شدن. نه عزیز , اونام مثل ما انسان بودن . و به ما یاد دادن که ما هم مثه اونا عمل کنیم. البته شعاری نه ها , عمل حقیقی .
در ضمن دوست داشتن و مهرورزی معیار سنجش نداره که بگیم فلانی زیاد دوست میداشته. دوست داشتن کیلوئی نیست . این بستگی به جنبه و ظرفیت شخص داره که وقتی ظرفش کوچیک باشه , براش زیادی بچشم میاد و خیال میکنه که اگه اسمشو عشق بذاره , ورژن بالائی میشه.
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یعنی دوست داشتن زیاد رو عشق معنی میگنن؟
مثلا بقول شما انسان عاشق گوشی موبایل ش میشه .
یا تو کشور های اروپائی چی؟ من اکثرا روزنامه ها و کانالها و سایت های علمی , اجتماعی اونا رو میبینم . هیچکس به هیچی بقول ما عشق نمیورزه . تو یه حالت منطقی و تعادلی به زندگی و آنچه برای زندگی است , بچشم یه موهبت یا نعمت نگاه میکنن .
آخه میدونی این خیلی خنده داره که اکثر ما همش لاف عشق میزنیم بعدم تو آمار های جهانی کشور ما عصبی ترین مردم دنیا رو با رتبه یک به خودش اختصاص داده .
اینهمه عشق عشق میکنیم و گوش فلک رو کر کردیم , بعد شما بیا ببین که آمار و نرخ طلاق تو مملکت چقدره .
همه جملات ما توش عشق موج میزنه بعدشم پانزده میلیون ( فک کنم همین حدود ها باشه ) پرونده رو دست دادگاهها تو نوبت رسیدگی مونده.

به نظرم این جملات که از فرهنگ لغت اینترنت (ویکی پدیا) خوندم جالبه و میتونه کمکتون کنه :

عشق در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معنی کرده‌اند ، عشق حسی است که به معنای دوست داشتن فرد یا چیزی است.[SUP][۱][/SUP] همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد اما محدودیت در فکر و عملکرد دارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیرقابل تصور ظهور کند.[SUP][۲][/SUP]گاهی عشق بیش از اندازه می‌تواند شکلی تند و سخت و غیرعادی به خود بگیرد که گاه زیان‌آور و خطرناک است و گاه موجب احساس شادی و خوشبختی می‌شود.
جمعی از محققان انسان‌شناس و نژادشناس آمریکایی طول مدت عشق را سه سال قلم داد نمودند و معتقدند این حس نهایتاً سه سال دوام دارد. طول مدت عشق دیوانه وار نیز فقط ۷ ماه است و بعد از شدت آن کاسته می‌شود. تحقیقات بیان می‌کنند افراد در دراز مدت کمتر پیش می‌آید که تا آخر عمر در کنار هم بمانند.[SUP][۳][/SUP] اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیفی است که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است.[SUP][۴][/SUP] عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی‌انتها برای دیگران است. در واقع عشق را می‌توان یک احساس ژرف و غیرقابل توصیف انسانی دانست که فرد آن را در یک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم می‌کند در واقع عشق نمای خارجی ندارد بلکه یک احساس عمیق دوستی است.
اگر چه تعریف دقیق کلمه «عشق» کار بسیار سختی است و نیازمند بحث‌های طولانی و دقیق است، اما جنبه‌های گوناگون آن را می‌توان از راه بررسی چیزهایی که «عشق» یا عاشقانه «نیستند» تشریح کرد. عشق به عنوان یک احساس مثبت (وشکل بسیار قوی «دوست داشتن») معمولاً درنقطه مقابل تنفر (یا بی‌احساسی محض) قرار می‌گیرد و در صورتی که در آن عامل میل جنسی کمرنگ باشد و یک شکل خالص و محض رابطه رمانتیک را متضمن باشد، با کلمه شهوت قابل قیاس است؛ عشق در صورتی که یک رابطه بین فرد و دیگر افراد را توصیف کند که در آن زمزمه‌های رمانتیک زیادی وجود دارد در مقابل دوستی و رفاقت قرار می‌گیرد؛ با وجود آنکه در برخی از تعریف‌ها «عشق» بر وجود رابطه دوستانه بین دو نفر در بافت‌های خاص تأکید دارد.[SUP][۱۲][/SUP]
«عشق» در معنای عام خود بیشتر به وجود رابطه دوستانه بین دونفر دلالت دارد. عشق معمولاً نوعی توجه و اهمیت دادن به یک شخص یا شیء است که حتی گاهی این عشق محدود به خود نمی‌شود (مفهوم خودشیفتگی). با این وجود در مورد مفهوم عشق نظرات متفاوتی وجود دارد. عده‌ای وجود عشق را نفی می‌کنند. عده‌ای هم آن را یک مفهوم انتزاعی جدید می‌دانند و تاریخ «ورود» این واژه به زبان انسان‌ها و در واقع اختراع آن را طی قرون وسطی یا اندکی پس از آن می‌دانند که این نظر با گنجینه باستانی موجود در زمینه عشق و شاعری در تضاد است. عده دیگری هم می‌گویند که عشق وجود دارد و یک مفهوم انتزاعی صرف نیست، اما نمی‌توان آن را تعریف کرد و در واقع کمیتی معنوی و متافیزیک است. برخی از روان‌شناسان اعتقاد دارند که عشق عمل به عاریه سپردن «مرزهای خودی» یا «حب نفس» به دیگران است. عده‌ای هم سعی دارند عشق را از طریق جلوه‌های آن در زندگی امروزی تعریف نمایند.[SUP][۱۳][/SUP]
تفاوت‌های فرهنگی میان کشورها و اقوام مختلف امکان دستیابی به یک معنای همگانی و فراگیر درمورد کلمه عشق را تقریباً ناممکن ساخته‌است. در توصیف کلمه عشق ممکن است عشق به یک نفس یا عقیده، عشق به یک قانون یا مؤسسه، عشق به جسم (بدن)، عشق به طبیعت، عشق به غذا، عشق به پول، عشق به آموختن، عشق به قدرت، عشق به شهوت، یا عشق به انواع مفاهیم دیگر در نظر باشد و افراد مختلف برای افراد و چیزهای مختلف درجه دوست داشتن متفاوتی را بروز می‌دهند. عشق مفهومی انتزاعی است که تجربه کردن آن بسیار ساده‌تر از توصیفش است. به علت پیچیدگی مفهوم عشق و انتزاعی بودن آن معمولاً بحث درمورد آن به کلیشه‌های ذهنی خلاصه می‌شود و درمورد این کلمه ضرب‌المثل‌های زیادی وجود دارد، از گفته ویرژیل یعنی «عشق همه جا را تسخیر می‌کند» گرفته تا آواز گروه بیتلز یعنی «همه چیزی که به آن احتیاج داری عشق است». برتراند راسل عشق را یک «ارزش مطلق» می‌داند که در برابر ارزش نسبی قرار دارد.
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: ayja

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نظرم این جملات که از فرهنگ لغت اینترنت (ویکی پدیا) خوندم جالبه و میتونه کمکتون کنه :

عشق در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معنی کرده‌اند ، عشق حسی است که به معنای دوست داشتن فرد یا چیزی است.[SUP][۱][/SUP] همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد اما محدودیت در فکر و عملکرد دارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیرقابل تصور ظهور کند.[SUP][۲][/SUP]گاهی عشق بیش از اندازه می‌تواند شکلی تند و سخت و غیرعادی به خود بگیرد که گاه زیان‌آور و خطرناک است و گاه موجب احساس شادی و خوشبختی می‌شود.
جمعی از محققان انسان‌شناس و نژادشناس آمریکایی طول مدت عشق را سه سال قلم داد نمودند و معتقدند این حس نهایتاً سه سال دوام دارد. طول مدت عشق دیوانه وار نیز فقط ۷ ماه است و بعد از شدت آن کاسته می‌شود. تحقیقات بیان می‌کنند افراد در دراز مدت کمتر پیش می‌آید که تا آخر عمر در کنار هم بمانند.[SUP][۳][/SUP] اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیفی است که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است.[SUP][۴][/SUP] عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی‌انتها برای دیگران است. در واقع عشق را می‌توان یک احساس ژرف و غیرقابل توصیف انسانی دانست که فرد آن را در یک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم می‌کند در واقع عشق نمای خارجی ندارد بلکه یک احساس عمیق دوستی است.
اگر چه تعریف دقیق کلمه «عشق» کار بسیار سختی است و نیازمند بحث‌های طولانی و دقیق است، اما جنبه‌های گوناگون آن را می‌توان از راه بررسی چیزهایی که «عشق» یا عاشقانه «نیستند» تشریح کرد. عشق به عنوان یک احساس مثبت (وشکل بسیار قوی «دوست داشتن») معمولاً درنقطه مقابل تنفر (یا بی‌احساسی محض) قرار می‌گیرد و در صورتی که در آن عامل میل جنسی کمرنگ باشد و یک شکل خالص و محض رابطه رمانتیک را متضمن باشد، با کلمه شهوت قابل قیاس است؛ عشق در صورتی که یک رابطه بین فرد و دیگر افراد را توصیف کند که در آن زمزمه‌های رمانتیک زیادی وجود دارد در مقابل دوستی و رفاقت قرار می‌گیرد؛ با وجود آنکه در برخی از تعریف‌ها «عشق» بر وجود رابطه دوستانه بین دو نفر در بافت‌های خاص تأکید دارد.[SUP][۱۲][/SUP]
«عشق» در معنای عام خود بیشتر به وجود رابطه دوستانه بین دونفر دلالت دارد. عشق معمولاً نوعی توجه و اهمیت دادن به یک شخص یا شیء است که حتی گاهی این عشق محدود به خود نمی‌شود (مفهوم خودشیفتگی). با این وجود در مورد مفهوم عشق نظرات متفاوتی وجود دارد. عده‌ای وجود عشق را نفی می‌کنند. عده‌ای هم آن را یک مفهوم انتزاعی جدید می‌دانند و تاریخ «ورود» این واژه به زبان انسان‌ها و در واقع اختراع آن را طی قرون وسطی یا اندکی پس از آن می‌دانند که این نظر با گنجینه باستانی موجود در زمینه عشق و شاعری در تضاد است. عده دیگری هم می‌گویند که عشق وجود دارد و یک مفهوم انتزاعی صرف نیست، اما نمی‌توان آن را تعریف کرد و در واقع کمیتی معنوی و متافیزیک است. برخی از روان‌شناسان اعتقاد دارند که عشق عمل به عاریه سپردن «مرزهای خودی» یا «حب نفس» به دیگران است. عده‌ای هم سعی دارند عشق را از طریق جلوه‌های آن در زندگی امروزی تعریف نمایند.[SUP][۱۳][/SUP]
تفاوت‌های فرهنگی میان کشورها و اقوام مختلف امکان دستیابی به یک معنای همگانی و فراگیر درمورد کلمه عشق را تقریباً ناممکن ساخته‌است. در توصیف کلمه عشق ممکن است عشق به یک نفس یا عقیده، عشق به یک قانون یا مؤسسه، عشق به جسم (بدن)، عشق به طبیعت، عشق به غذا، عشق به پول، عشق به آموختن، عشق به قدرت، عشق به شهوت، یا عشق به انواع مفاهیم دیگر در نظر باشد و افراد مختلف برای افراد و چیزهای مختلف درجه دوست داشتن متفاوتی را بروز می‌دهند. عشق مفهومی انتزاعی است که تجربه کردن آن بسیار ساده‌تر از توصیفش است. به علت پیچیدگی مفهوم عشق و انتزاعی بودن آن معمولاً بحث درمورد آن به کلیشه‌های ذهنی خلاصه می‌شود و درمورد این کلمه ضرب‌المثل‌های زیادی وجود دارد، از گفته ویرژیل یعنی «عشق همه جا را تسخیر می‌کند» گرفته تا آواز گروه بیتلز یعنی «همه چیزی که به آن احتیاج داری عشق است». برتراند راسل عشق را یک «ارزش مطلق» می‌داند که در برابر ارزش نسبی قرار دارد.
بنظرم عشق یه چیزی تو مایه های قافیه کم نیاوردن باشه که هر جا خواستن بگن زیادی وابسته شن یا خیال میکنند که مهرشون زیاده از این کلمه استفاده میکنند که منظورشونو برسونن. یعنی یه مقیاس قراردادی و اختراعی برای بیان یه جور حس وابستگی خارج از عرف. بیشتر از این تو کتم نمیره.
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یعنی دوست داشتن زیاد رو عشق معنی میگنن؟
مثلا بقول شما انسان عاشق گوشی موبایل ش میشه .
یا تو کشور های اروپائی چی؟ من اکثرا روزنامه ها و کانالها و سایت های علمی , اجتماعی اونا رو میبینم . هیچکس به هیچی بقول ما عشق نمیورزه . تو یه حالت منطقی و تعادلی به زندگی و آنچه برای زندگی است , بچشم یه موهبت یا نعمت نگاه میکنن .
آخه میدونی این خیلی خنده داره که اکثر ما همش لاف عشق میزنیم بعدم تو آمار های جهانی کشور ما عصبی ترین مردم دنیا رو با رتبه یک به خودش اختصاص داده .
اینهمه عشق عشق میکنیم و گوش فلک رو کر کردیم , بعد شما بیا ببین که آمار و نرخ طلاق تو مملکت چقدره .
همه جملات ما توش عشق موج میزنه بعدشم پانزده میلیون ( فک کنم همین حدود ها باشه ) پرونده رو دست دادگاهها تو نوبت رسیدگی مونده.
علیرضا جان راجع به تک تک اینا که گفتم هیچ نظری ندادی و رفتی سراغ ویکیدیا. راجع به خود اینا نظرت رو بگی ممنون میشم.
 

Similar threads

بالا