حمیدرضا8
عضو جدید
[h=1][/h]
برنده هر امتیازی را که بتواند بدهد، میدهد، جز اینکه اصول بنیادی خود را فدا کند، ولی بازنده به خاطر هراس از دادن امتیاز به لجاجت خود ادامه میدهد و این در حالی است که اصول بنیادیاش رفته رفته از بین میرود.
برنده ضعفهای خود را به خدمت تواناییهایش میگیرد. بازنده تواناییهای خود را هدر میدهد، زیرا که آنها را در خدمت ضعفهای خود بهکار میگیرد.
برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، یکسان عمل میکند. بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعیفان را تحقیر میکند...
برنده میخواهد مورد احترام دیگران باشد، اما ذهنش را درگیر آن نمیکند. بازنده برای رسیدن به این هدف، دست به هر کاری میزند، اما سرانجام، با شکست روبه رو میشود و به هدفش نمیرسد.
برنده حتی زمانی که دیگران وی را به عنوان یک خبره میشناسند، میداند که هنوز خیلی چیزها را نمیداند. بازنده میخواهد که دیگران او را یک خبره بدانند، و این نکته که: «بسیار کم میداند» را، هنوز نیاموخته است.
برنده گشاده روست، زیراکه میتواند بیآنکه خود را تحقیر کند، بر خطاهای خویش بخندد. بازنده چون حتی در خلوت خویش، خود را پست و حقیر میشمارد، در حضور دیگران نیز قادر به خندیدن بر خطاهای خود نیست.
برنده نسبت به ضعفهای دیگران، غمخواری میکند، زیرا ضعفهای خود را درک کرده و آنها را پذیرفته است. بازنده دیگران را به دلیل ضعفهایشان خوار و خفیف میشمارد، زیرا وجود ضعف در درون خود را، انکار کرده و پنهان میکند.
برنده هر کاری که از دستش برآید انجام میدهد و اگر سرانجام شکست خورد به معجزه امید میبندد. بازنده بدون آنکه کوچکترین تلاشی کند، به انتظار معجزه مینشیند.
برنده تا دم مرگ بیشتر از آنچه که از دیگران میگیرد، میدهد. بازنده تا پای جان از این توهم دست بر نمیدارد که، «پیروزی» یعنی بیش از آنچه که میدهی، بستانی.
برنده هنگامیکه میبیند راهی را که در پیش گرفته است، با مسیر زندگانی او سازگار نیست، هراس از ترک کردن آن، ندارد.
بازنده «نیمهی راهی» را در پیش گرفته و آن را ادامه میدهد و اهمیتی نمیدهد که به کجا منتهی میشود.
حـکـایـت آدمهـای بـرنــده و بـازنــده برنده هر امتیازی را که بتواند بدهد، میدهد، جز اینکه اصول بنیادی خود را فدا کند، ولی بازنده به خاطر هراس از دادن امتیاز به لجاجت خود ادامه میدهد و این در حالی است که اصول بنیادیاش رفته رفته از بین میرود.
برنده ضعفهای خود را به خدمت تواناییهایش میگیرد. بازنده تواناییهای خود را هدر میدهد، زیرا که آنها را در خدمت ضعفهای خود بهکار میگیرد.
برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، یکسان عمل میکند. بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعیفان را تحقیر میکند...
برنده حتی زمانی که دیگران وی را به عنوان یک خبره میشناسند، میداند که هنوز خیلی چیزها را نمیداند. بازنده میخواهد که دیگران او را یک خبره بدانند، و این نکته که: «بسیار کم میداند» را، هنوز نیاموخته است.
برنده گشاده روست، زیراکه میتواند بیآنکه خود را تحقیر کند، بر خطاهای خویش بخندد. بازنده چون حتی در خلوت خویش، خود را پست و حقیر میشمارد، در حضور دیگران نیز قادر به خندیدن بر خطاهای خود نیست.
برنده نسبت به ضعفهای دیگران، غمخواری میکند، زیرا ضعفهای خود را درک کرده و آنها را پذیرفته است. بازنده دیگران را به دلیل ضعفهایشان خوار و خفیف میشمارد، زیرا وجود ضعف در درون خود را، انکار کرده و پنهان میکند.
برنده هر کاری که از دستش برآید انجام میدهد و اگر سرانجام شکست خورد به معجزه امید میبندد. بازنده بدون آنکه کوچکترین تلاشی کند، به انتظار معجزه مینشیند.
برنده تا دم مرگ بیشتر از آنچه که از دیگران میگیرد، میدهد. بازنده تا پای جان از این توهم دست بر نمیدارد که، «پیروزی» یعنی بیش از آنچه که میدهی، بستانی.
برنده هنگامیکه میبیند راهی را که در پیش گرفته است، با مسیر زندگانی او سازگار نیست، هراس از ترک کردن آن، ندارد.
بازنده «نیمهی راهی» را در پیش گرفته و آن را ادامه میدهد و اهمیتی نمیدهد که به کجا منتهی میشود.