معماری با مصالحی از جنس دل

maryam-25

عضو جدید
خوابم نمی برد
به همه چیز فکر کرده ام...
حتی تو
و می دانم که خوابی
و قبل از بسته شدن چشم هایت
به همه چیز فکر کرده ای
جز من..
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد …
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود
کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای …
 

Melina666

عضو جدید
عشق مرگ نیست زندگی است ، سخت نیست عین سادگی است
عشق عاشقانه های باد و گندم است ، اولین پناهگاه کودکی آخرین پناهگاه آدم است
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگز برای عاشق شدن به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را برلبانت می نشاند:heart:
 

Melina666

عضو جدید
دنیای من پـــــــر است از دستهایی که...

"خسته نمیشوند" از نگه داشتن "نـــــقــــابــــــها"

دنیای من پـــــــر از آدمهائیست که...

"فـــقـــط "فعلهایی را "صـــرف" میکنند که برایشان "صـــــــرف "دارد...

دهانــــم پــــر از "حـــــــــرف" است و نگـــاهم پـــــر از "درد".......
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی ، فهمیدم که
معادله زندگی ، نه غصه خوردن برای نداشته هاست
و نه شاد بودن برای داشته ها . . .:heart:
 

Melina666

عضو جدید
دیوانه امـ میخـوانیـد
گاهــــی که از سـر بغـضـــ

گریـــه میکنمــــ
مجنـونـمـــ میخوانیــد
ای جـــماعـــــــت!
سازهایـــتــــان را کــــوکـــــ کنـــــید
تا به هر سـازی که شــما میخواهــید برقصمــــــ...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نیمه ات را گم کرده ای
ماه تنگ دل ! :gol:
صبور باش
نیمه ماه به سراغت می آید
و تو را کامل خواهد کرد ...
نیمه من اما ،
بر نخواهد گشت ...!
 

Melina666

عضو جدید
باران که می‌بارد...
باید آغوشی باشد...
پنجره‌ی نیمه بازی...
موسیقی باران...
بوی ...خاک...
سرمای هوا...
گره‌ی کور دست‌ها و پاها...
گرمای عریان عاشقی...
صدای تپش قلب‌ها...
خواب هشیار عصرانه...
باران که می‌بارد...
باید کسی باشد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دو تن باشی و در واقع یک تن ،
چنان به هم آمیخته و مجذوب ،
که ندانی تویی یا دیگری ،
پی در پی حیران و پی در پی تابنده .
معنای عشق همین است .

:gol: :gol: :gol:
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از تو فقط خاطره ای دور دست مانده است
خاطره ای مثل ابر
خاطره ای مثل مه
مثل باد
خاطره ای که همه تکه هاش
...کم کم از هم گسست
در یادم خوب هست
روزی کز کوچه ما

در باران رد شدی
وقتی طوفان نشست
بی صدا
در پشت پنجره قلبی شکست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بسترم
صدف خالی یک تنهایی ست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری
مي دانم روزي با تن خسته و خيس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهاي
چشمم فرود مي آيي در ميان انبوه مژگانم ميزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم
را براي هميشه مي بندم تا ديگر دوريت را حس نکنم ...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنـارم هستـی و امـا دلــم تنــگ میشـه هــر لحظـه

خودت می دونی عادت نیست فقـط دوسـت داشتن محضه

کنـارم هستــی و بــازم بهــونــه هـامــو مـی گیــرم

میگـم وای چقـدر سـرده میـام دستـاتــو می گیــرم

یه وقت تنها نری جایی که از تنهـایـی می میرم

از اینجــا تا دم در هــم بـری دلشـوره مـی گیــرم

فقط تـو فکـر ایـن عشقـم تـو فکـر بـودن با هــم

محالـه پیـش مــن باشی بـرم سرگــرم کاری شم

میـدونــم کـه یـه وقتـایـی دلـت میگیــره از کـارم

روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم

تـو هــم مثـل منـی انگـار از ایــن دلتنگیـا داری

تو هم از بس منو میخوای یه جـورایی خودآزاری

یــه جـورایـــی خــود آزاری
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حکایت بارانی بی امان است

این گونه که من

دوستت می دارم.


شوریده وار وپریشان باریدن

برخزه ها وخیزاب ها

به بی راهه وراه ها تاختن


بی تاب...بی قرار

دریایی جستن

وبه سنگچین باغ بسته دری سرنهادن

وتورا به یاد آوردن

چون خونی در دل

که همواره فراموش می شود.


حکایت بارانی بی قرار است

این گونه که من

دوستت می دارم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کی رفته ای ز دل ، که تمنا کنم تو را ؟
کی بوده ای نهفته ، که پیدا کنم تو را ؟

غیبت نکرده ای ، که شوم طالب حضور
پنهان نبوده ای ، که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه ، برون آمده ای که من
با صد هزار دیده ، تماشا کنم تو را

بالای خود در آینه ی چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته ، رسوا کنم تو را
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می ترسم عاشقانه ای بنویسم و عشق تمام شود.
پس چرخی مهربان می زنم.
به سعادت نسبی خودم می خندم.
دنیا را به کاغذ می بخشم و تو را به نفسهایم!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق تو را من اختراع کردم .
تا در زیر باران بدون چتر نباشم.
پیام های دروغین از عشق تو برای خودم فرستادم!
عشق تو را اختراع کردم ،
چونان کسی که در تاریکی،تنها ،می خواند
تا نترسد.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره سیب بچین حوا...

من خسته ام.

بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالهاست که من از این جزیره متروک
نامه ای را در بطری روانه آبهای عالم کرده ام
اگر عاشق باشد
می تواند کلماتم را بخواند
به هر زبانی در هر سرزمینی
سالهاست که اینجا نشسته ام
تا قایقی بیاید
و تنهایی مرا متلاطم سازد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتنم آمده است ...
بادها می آیند
برگ ها می رقصند
باران می بارد
دل من بی تاب است
رفتنم آمده است ...
جاده منتظر است
بیکران چشم به راه
بوی دریا چه خوش است
رفتنم آمده است ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد نگاهت که می افتم
چهره ات که در چشمم تجسم پیدا می کند
اشک می ریزم ....
اشکم که می لغزد و پایین می آید
می بوسمت ....




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باغچه با زمزمه ی زنجره
خواب زمستانی خود را شکست
وه چه بهاران خوشی داد دست!





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو نيستي
اين باران بيهوده مي‌بارد

ما خيس نخواهيم شد ...
حسرت يك خيس شدن حسابي

زير باران
،

براي هميشه ماند ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
اندیشه ات را با که میپرورانی ؟
خوش به حالش …
اما مرا همین بس که
“دوستت دارم”
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کجا نوشته اند؟

عشق

این چنین میان مرز سایه هاست؟

این چنین پر از هجوم فاصله
!
در تقابل میان آب و تشنگی ٬

تقابل میان درد و زندگی

کجا نوشته اند؟ ...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
يك نفر گفت به من

خانه دوست كجاست

من نگاهش كردم

گفتمش چشم شماست؟

خنده اي كرد و گذشت

آنطرف تر ايستاد

بر تن باد نوشت

خانه اش قلب شماست
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
ازمن به من نزدیکتر تو
ازتو به تو نزدیکتر من
باور نکن تنهاییت را
تا یک دلو یک درد داری
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر می گذاری
دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هرجای این دنیا که باشی
من با توام تنهای تنها
من با توام هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم
این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهاییت را
من با توام منزل به منزل
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا


قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
...
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو


بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر


خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی


طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان


مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم


یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما


قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ


غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت


هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود


ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر


مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟


حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟


حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟


سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟


رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟


هرکجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان


باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!


ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!
 
بالا