داستانی جالب که خوندش ضرر نداره دوستان

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه بابایی خواست بره مسافرت، یه دختر مجردی هم داشت با خودش گفت دخترم رو میبرم نزد امین مردم شهر و میرم مسافرت و برمیگردم…
دخترشو برد پیش شیخ و ماجرا را براشتوضیح داد و شیخ هم قبول کرد و رفت. شب شد و دختر دید شیخ بستر دخترو بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که بخوابه...
دختر با زحمت تونست از دست شیخ فرار کنه، هوا خیلی سرد بود، دختر بعد ازفرار هیچ لباس گرمی به تن نداشت، توی راه دید که یه عده دور آتیش جمع شدن و دارن مشروب میخورن و مست کردن، با خودش گفت اون که شیخ بود می خواست باهام اون کارو بکنه اینا که مست هستن جای خود دارن.
یکی از مست ها دخترو دید و به دوستاش گفت که سرتون به کار خودتون باشه،توی این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال میره و میافته، یکی از مست ها میره دختر و بغل میکنه و میاره بغل آتیش تا گرم شه، یه کم بعد که دختر بهوش میاد میبینه که سالم و گرمهست و اونا دارند کار خودشونو میکنن، اونجا بود که میگه یه پیک هم واسه من بریزین و میخوره و این شعر رو میگه:

از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم

خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد

ترک تسبیح و دعا خواهم کرد

وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد

تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند
 

mech_eng2000

عضو جدید
:Dیاس جان چه میکنی!!!
توجیه میاری واسه سیاه مستیت؟؟
حالا اگه ساقی خوشگله، 1 پیاله هم واسه ما بیاره;)
 

mor1360

عضو جدید
داستان جالبی بود! ولی اون دختره، چقد راحت و زود متحول شد! :huh:

اگه دین و ایمونشو با شناخت و معرفت واقعی بدست آورده بود، عملکرد آدمای منافق یا ضعیف النفس که ظاهر مذهبی دارن رو به پای دین نمیذاشت!

البته نتیجه آخرش درسته! هرکی گناه کنه که کافر نیست! انسان جایز الخطا نیست ولی ممکن الخطاست! ;) :gol:
 

...ARASH...

عضو جدید
ديگه كار از اين داستانا گذشته،البته ساختگيه و هدفش معلوم نيست كه چيه

بايد همه توانتو به كار بگيري هميشه خودت مدافعه ناموست باشي و دسته كسي نسپريش
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
جالب بود...
الان شیخا همشون فک کنم همینجورین!!
:cool:
 

آبیدر751

اخراجی موقت
صفای عالم مستی نمی ارزد به هوشیاری
نشستم بر خراباتو زدم برطبل بی عاری (مرحوم هایده)
 

m.abedi1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب شیخ جلبی بوده :biggrin:
ولی خب توهمه اصناف خوب وبدوجودداره.
 
یه بابایی خواست بره مسافرت، یه دختر مجردی هم داشت با خودش گفت دخترم رو میبرم نزد امین مردم شهر و میرم مسافرت و برمیگردم…
دخترشو برد پیش شیخ و ماجرا را براشتوضیح داد و شیخ هم قبول کرد و رفت. شب شد و دختر دید شیخ بستر دخترو بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که بخوابه...
دختر با زحمت تونست از دست شیخ فرار کنه، هوا خیلی سرد بود، دختر بعد ازفرار هیچ لباس گرمی به تن نداشت، توی راه دید که یه عده دور آتیش جمع شدن و دارن مشروب میخورن و مست کردن، با خودش گفت اون که شیخ بود می خواست باهام اون کارو بکنه اینا که مست هستن جای خود دارن.
یکی از مست ها دخترو دید و به دوستاش گفت که سرتون به کار خودتون باشه،توی این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال میره و میافته، یکی از مست ها میره دختر و بغل میکنه و میاره بغل آتیش تا گرم شه، یه کم بعد که دختر بهوش میاد میبینه که سالم و گرمهست و اونا دارند کار خودشونو میکنن، اونجا بود که میگه یه پیک هم واسه من بریزین و میخوره و این شعر رو میگه:

از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم

خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد

ترک تسبیح و دعا خواهم کرد

وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد

تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند
amoo ye peykam be man bede:D
vaghan bikari che balahai sare adamizad nemiare ha
 

nayyerr

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یه بابایی خواست بره مسافرت، یه دختر مجردی هم داشت با خودش گفت دخترم رو میبرم نزد امین مردم شهر و میرم مسافرت و برمیگردم…
دخترشو برد پیش شیخ و ماجرا را براشتوضیح داد و شیخ هم قبول کرد و رفت. شب شد و دختر دید شیخ بستر دخترو بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که بخوابه...
دختر با زحمت تونست از دست شیخ فرار کنه، هوا خیلی سرد بود، دختر بعد ازفرار هیچ لباس گرمی به تن نداشت، توی راه دید که یه عده دور آتیش جمع شدن و دارن مشروب میخورن و مست کردن، با خودش گفت اون که شیخ بود می خواست باهام اون کارو بکنه اینا که مست هستن جای خود دارن.
یکی از مست ها دخترو دید و به دوستاش گفت که سرتون به کار خودتون باشه،توی این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال میره و میافته، یکی از مست ها میره دختر و بغل میکنه و میاره بغل آتیش تا گرم شه، یه کم بعد که دختر بهوش میاد میبینه که سالم و گرمهست و اونا دارند کار خودشونو میکنن، اونجا بود که میگه یه پیک هم واسه من بریزین و میخوره و این شعر رو میگه:

از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم

خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد

ترک تسبیح و دعا خواهم کرد

وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد

تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند

.................................................. فکر نکنم اینجور باشه به نظرمن هم شیخها هم اونا دوتاشون یه جور بودن
 

Similar threads

بالا