نوشته های ماندگار

shayanss501

عضو جدید
مترسك
از كتاب" ديوانه "
اثر "جبران خليل جبران"
---------------------------

يكبار به مترسكي گفتم : "لابد از ايستادن در اين دشت خلوت خسته شده اي."

گفت : "لذت ترساندن عميق و پايدار است، من از آن خسته نميشوم."

دمي انديشيدم و گفتم : "درست است، چون كه من هم مزه اين لذت را چشيده ام."

گفت : "فقط كساني كه تنشان از كاه پرشده باشد اين لذت را ميشناسند."

آنگاه من از پيش او رفتم، و ندانستم كه منظورش ستايش از من بود يا خوار كردن من.

يك سال گذشت و در اين مدت مترسك فيلسوف شد.

هنگامي كه باز از كنار او ميگذشتم ديدم دو كلاغ زير كلاهش لانه ميسازند.
 

shayanss501

عضو جدید
...بعد نگاهی به فلورنتینو آریثا انداخت،
به آن اقتدار شکست ناپذیرش،
به آن عشق دلیرانه اش.
عاقبت به این نتیجه رسید که این زندگی است که جاودانه است، نه مرگ.
از او پرسید:"ولی شما فکر می کنید که ما تا چه مدت می توانیم به این آمد و رفت ادامه بدهیم؟"
فلورنتینو آریثا جواب سوال را آماده داشت. پنجاه و سه سال و هفت ماه و یازده روز و شب بود که آماده داشت.
گفت:"تا آخر عمر."


عشق در زمان وبا
گابریل گارسیا مارکز
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی بی : آخه آقایی حیدری اینا چی چیِس به بِچا یاد می دِین!
دبیر : حَچ خانوم چی طور شدِس دوباره؟
بی بی : شوما گفتِین هر کی اِز این مور آ ملِخا بخورِد با هوش میشِد
؟
دبیر : (با خنده) نه حَچ خانوم اینا که ملخ نیست اینا میگوِ نوعی ماهیِس که برا هوش خُبُِس.
بی بی : اِگه قِرار بود مجید با اینا با هوش شِد من جا اینا نهنگ بش میدادم!


قصه های مجید - کیومرث پور احمد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حتما نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی.

آدم هایی یافت می شوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان

در تو بیزاری می رویاند!


جای خالی سلوچ
محمود دولت آبادی



 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
"خرد" تا به زنان می رسد ، نامش "مکر "می شود

و "مکر" تا به مردان می رسد ، نام ِ"عقل" می گیرد !

"درخواست توجه "به زنان می رسد ، نامش "حسادت" می شود

و "حسادت" تا به مردان می رسد ، می شود "غیرت" ...


« نمایشنامه شب هزار و یکم / بهرام بیضایی »
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


آدم ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند.
همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان ها می خرند،
اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند،
آدم ها مانده اند بی دوست...

شازده کوچولو/آنتوان دوسنت اگزوپری

 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
*
شازده کوچولو: تو اینجا چیکار می کنی ؟
میخواره: مینوشم.
ـ چرا مینوشی ؟ ـ برای فراموش کردن. ـ چه چیزی را فراموش کنی ؟ ـ فراموش کنم که شرمنده ام. ـ شرمنده از چه ؟ ـ شرمنده از میخوارگی.

#
ـ تو اونجا چیکار می کنی ؟ ـ می میزنم. ـ می میزنی که چی ؟ ـ که فراموش کنم. ـ چی رو ؟ ـ سرشکستگیمو. ـ سرشکستگی از چی ؟ ـ میخوارگیمو.

ترجمه از:
* استاد محمد قاضی
# استاد احمد شاملو


" شازده کوچولو ـ آنتوان دو سنت اگزوپری "
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مینا!
برایم قصه ای بگو؛
از همان قصه ها که غبار همه ی غم ها را می شوید و از میان می برد.
از آن قصه ها که اندوه را بر باد می دهد.
مینا، امشب برایم از آن قصه های شادی آفرینت بگو!


آرش در قلمرو تردید، نادر ابراهیمی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کلیدر / محمود دولت آبادی


ما به آدمهایی محتاج هستیم که
خود را مدیون زندگانی بدانند نه طلبکار آن.
به آدمهایی محتاج هستیم
که به زندگانی عشق داشته باشند نه کینه.

به آدمهایی محتاج هستیم که
به آینده بچه هایشان فکر کنند نه به گذشته پدرهایشان.
ما از فرومایگی ها استقبال نباید بکنیم,
بلکه می خواهیم اول چنین روحیه های بیماری را در هم بشکنیم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فیلم مادر ( علی حاتمی )




جلال‌الدین : عشق سپر بلاست. مادر نگاه عاشقارو داره امروز، و امشب امید دیدار یار
غلامرضا: تازه این پلو هم، پلوی عروسیشه نه عزا
مادر می‌خواد عروسی کنه ، عاشقا عروسی می‌کنن دیگه
مادر: پُر بیراهم نمیگه بچه م . اینم خودش یه وصلته . وعده من با عزیزم امشبه ...



 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نفس ، بلور کافور می بندد ...

ما بین دو نبض سنگ بر سنگ جرقه می زند ...

هوا خنجر است ...

آب خنجر است ...

تنها آنکه در مرز می زید سرزمینی خواهد آفرید ...


فیلم فصل کرگدن - بهمن قبادی
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
لطفعلی خانِ زند(میرطاهر مظلومی):بترسید از مالی که به زور ستانده شود بترسید از خونی که به ناخق ریخته شود و بترسید از آهی که از ته دل کشیده شود!



قهوه ی تلخ-مهران مدیری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پادشاه وقتی شازده کوچولو را دید داد زد:
آهان... این هم رعیت!
و شازده کوچولو در دل گفت:
- از کجا مرا می شناسد؟ او که هیچوقت مرا ندیده است.
و نمی دانست که مفهوم دنیا برای پادشاهان خیلی ساده است: همه مردم رعیت هستند.

شازده کوچولو / آنتوان دو سنت اگزوپری

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزی پس از آنکه که ما بر بادها,امواج, جزر و مد و نیروی ثقل زمین حاکم شدیم


عشق را نیز برای خدا مهار خواهیم کرد


آنگاه برای
دومین بار در طول تاریخ جهان


انسان
آتش را کشف خواهد کرد





"نیری عشق"

پیرتیل هارد دچاردین




بر گرفته از کتاب اندیشه های ماندگار
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
بستن چشم‌هایت چیزی را عوض نمی‌کند. چون نمی‌خواهی شاهد اتفاقی باشی که می‌افتد،
هیچ چیز ناپدید نمی‌شود.
در واقع دفعه‌ ی بعد که چشم باز کنی اوضاع بدتر می‌شود.
دنیایی که توش زندگی می‌کنیم اینجور است ...


کافکا در کرانه/هاروکی موراکامی
 

zahra.71

عضو جدید
کاربر ممتاز
میگن یه روزی٬ یه فضانورد روسی با هموطن جراحش داشته بحث می کرده. فضانورده میگه:
"من تا حالا خیلی به فضا رفتم٬ اما حتی یه بار هم خدا رو اونجا ندیدم!"
جراح هم در جوابش میگه:
"من هم تا حالا مغز های خیلی زیادی جراحی کردم اما حتی یه بار هم فکر رو تو اونها ندیدم!"

برداشت آزادی از کتاب "اسرار فال ورق"
اثر یوستین گرودر


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مترسک: من مغز ندارم تو سرم پر از پوشال است...

دوروتی: اگه مغز نداری پس چطوری حرف می زنی؟

مترسک: نمی دونم! ولی خیلی از آدم ها هم هستند که بدون مغز یه عالمه حرف می زنند...

جادوگرشهر اوز/فرانک باوم


 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
پسر خاله :يه روز رفتم نونوايي ... نونوا گفت هر کسي اومد بگو پشت سرت وا نسه نون نمي رسه
منم هر کي اومد گفتم بيا جلوي من واسا پشت سرم نون نمي رسه ... !!


ای جــــــــــان چقده خنگوله این بشر :d
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار


مردي كه همسرش را دفن مي كرد سر مزارش با چشم هاي اشكبار كنار روحاني ايستاد .
زير لب مي گفت : دوستش داشتم .
روحاني سرش را تكان مي داد .
" يعني ... واقعا دوستش داشتم . "
مرد يك مرتبه زد زير گريه .
"اما ... فقط يك بار آن را به او گفتم . "

ذره اي ايمان داشته باش - ميچ آلبوم
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا