معماری با مصالحی از جنس دل

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
.
.

یکی یکی
پله ها را بالا می آیم
اولی
دوستت دارم
دومی
دوستت دارم
سومی
دوستت دارم
در را که باز می کنم ...اما
حالا سال هاست
دسته گلی در گلویم
گیر کرده است...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی
بخاطر
اینکه
شاید
بیاید
کمی
تامل میکنم
ولی کسی که نمیداند
شاید
هرگز نیاید
تنها
کمی
زمان لازم هست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـتـنـگ یـعـنـی . . .

روبـروی دریـا ایـسـتـاده بـاشـی و خـاطـرات یـک خـیـابان خـفـه ات کـنـد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز یک شب

من و چشمان تو از آن کوچه گذشتیم

غرق مهتاب و شباهنگ باز یک شهر و دلتنگی

من و چشمان تو یک عمر به این راه نشسته

همه عمق شب از قصه ی ما خسته ی خسته

همه مبهوت از این چشم نبسته

من به یادت به تن ماه خزیدم

همه عشق جهان را به فلک رفتم و دیدم

تو نگاهت همه جا خیره به دریا

همه هستی تو غرقه ی رویا

باید اندوه تو در حادثه می مرد

آه ! اما دل من لحظه آخر غم چشمان تو را خورد

با هم اندوه کشان در شب تاریک گذشتیم

تا سحر پر زده رفتیم

تو مرا عشق نخواندی و در این حادثه ماندی

من از وسوسه ها سیر زندگی گنگ و زمان دیر

دل من پر زد و از عشق تو خندید

گل شب بو همه عطرش به تو خوب تراوید

آسمان شور مرا دید و تو آنشب به تنم وسوسه دادی

تن مدهوش پر از باده ی شادی بعد از آن زمزمه کردیم


" که تو صیادی و من اهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم"

حذر از عشق ندانم .....





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهربونم میونت با بارون چطوره؟؟؟تا حالا به بارون فکر کردی که چه کارایی میتونه بکنه.
یه روزی رو یادم میاد که داشتم تنهای تنها،بی هیچ فکرو احساسی تو خیابون تنهای دلم قدم میزدم.کم کم قطرات خیس روی گونه هام نشست اولش کمی سرد بود و لرزه به جونم افتاد،ولی بعد یواش یواش گرم شد.تا اومدم به خودم بجنبم،دل شیطونم به من دل بستو ماشدیم دلداده هم.
دست دلمو گرفتمو کشیدم طرف خودم.میدونی با یه نگاه هزار تا حرف با من زد.
دیدم من که دل شکستم چرا دوباره کاری کنم که دل ای بینوا هم بشکنه.پس همدمش شدم تو اون خیابون های تاریک.
اسمون یه دفعه رعد و برق بلندی زدو توی برق نگاه دل شکست.صداش گوشامونو کر کرد و یه دفعه انگار که همه تو اسمون به گریه افتادن از این همه بی توجهی و بی احساسی ما دوتا.
یه دفعه اونقدر بارون تند شد که تا چشم باز کردیم دیدی م که یک موج بزرگ داره به ما نزدیک میشه انگار که نفرت و کینه ای از ما به دل داشته باشه.
دست دلو گرفتمو کشیدمش سمت خودم تا سیل رد بشه،ولی اونقدر بی رحم بود که دست دلو از دست من جدا کرد و انو با خودش برد.تنها چیزی که از اون به یادم مونده اخرین نگاه دل به من بود که با بغض رد شد.دیگه هیچ وقت بابارون هم قدم نمیشم
میترسم دوباره به دلی یا به کسی دل ببندمو بارون ناراحت بشه دلمو بشکنو برداره با خودش ببره.
اره عزیزم،اره مهربونم،اره قشنگم،دیگه زیر بارون به من نزدیک نشو.
اخه دیگه طاقت ندارم دوباره از دستت بدم.
بخدا دیگه طاقتشو ندارم........
ندارم.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتند حکم ؟ ورق دست گرفتیم و خندیدیم

قرار شد حکم آفتابگردان باشد.تمام سر ها دست خورشید بود

زمین دست از ما گرفت ... دو به دو،دل دادیم...

آسمان ، آس ِ مان را برید

دو به تک ... باختیم

بازی روبروی چشم های تو،عاقبت ندارد...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهرباني نقش هر نقاش نيست
هر که نقشي را کشيد نقاش نيست
نقش را نقاش معنا ميدهد
مهرباني نقش يار است
حيف که يار نقاش نيست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای اشک ، آهسته بریز که غم زیاد است ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم ، کسی یار کسی نیست . . .
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
از پرچین امیدهایت چتری برایم بفرست، من خیس دلتنگی هایت شده ام
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمی ک دلتنگ است…

هیچ حرفی حالی اش نیست…

آی آدمهابرایش فلسفه نبافید
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم پرواز می خواهد...
دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد...
دلم آواز می خواهد...
دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد...
دلم بی رنگ و بی روح است...
دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
میگن قسمت نیست ، حکمته …!
من معنی قسمت و حکمت رو نمی دونم !
اما تو معنی
طاقت رو می دونی !
مگه نه … ؟!
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیراهه هم برای خودش راهیست
وقتی من را به تو برساند
و حوصله چه زود بی طاقت می شود
در ادامه ی راهی که به تو ختم نمی شود
 

presante

عضو جدید
لباس هایم که تنگ می شد می بخشیدم
دل تنگم را حالا ، چه کسی می خواهد ؟!
می خــــواهــــی….؟!
 

presante

عضو جدید
دلــم برای کسی تنــگ است …
که آمــد …
نمــاند …
و رفـــت …
و پــایــان داد به هــرچه داشتــــــم !
 

presante

عضو جدید
اصـــــلا به روی خـــودم هـــــم نمے آورم که نیـــستی
هـــــر روز صبـــــح
شـــماره ات را مےگـــیرم
زنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک …
حرفــــش را قــطــع مےکنم
صدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟
خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟
مے دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟
چنـــد ثانیــه ای ســـکوت مے کنم
من هـم خـــوبم
مزاحــمت نمے شوم
اصـــلا به روی خـــودم هـــم نمے آورم کـه نیــســتی !
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در سوگ چه میگریم
نمیدانم
اما
خوب
میدانم
دیگر
نمیخواهم
و دوست ندارم
برای
کسی
که
رفته اینقدر
اب بریزم
تا برگردد
انکه
با اشکهایی
که هر روز برایش میریزم
بازنمیگردد
دیگر
چه فرقی دارد
با هیچ چیزی باز نمیگردد
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن

به تمام جزئیاتش...

به لبخند بین حرف هایش..

به سبک ادای کلماتش،

به شیوه ی راه رفتنش،نشستنش..

به چشم هاش خیره شو..

دستهایش را به حافظه ات بسپار...

گاهی آدم ها انقد سریع میروند،که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اصـــــلا به روی خـــودم هـــــم نمے آورم که نیـــستی
هـــــر روز صبـــــح
شـــماره ات را مےگـــیرم
زنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک …
حرفــــش را قــطــع مےکنم
صدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟
خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟
مے دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟
چنـــد ثانیــه ای ســـکوت مے کنم
من هـم خـــوبم
مزاحــمت نمے شوم
اصـــلا به روی خـــودم هـــم نمے آورم کـه نیــســتی !

خیلی وقت میشود
هر گاه
شمارهاش
را
میگیرم
زنی
سخن میگوید
تنها
نمیدانم
ان زن کیست
که بجای او حرف میزند
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام , کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
و , وقت تمام است!!!
برگه ها بالا...
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میخوام اعتراف کنم....

کم آوردم ....


توئی که اسمت تقدیره..سرنوشته...


قسمته... هرچی که هست..


دست بردار از سرم.... خیلی خستم....
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدانم کدام را راضی کنم


دلی که میخواهد عاشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق باشد


یا عقلی که میخواهد عاقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل باشد؟!


باید بعضی از اوقات زیپ خواستن ها را بالا کشید


ودل را حبس کرد ..بازار عاشقی تعطیل
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=5]
درد مرا
[/h]
[h=5]
شمعی می فهمد

که برای دیدن یک چیزِ دیگر
آتشش میزنند
[/h]
 
بالا