نامه ی پسر دکتر بهشتی به پدرش در سالروز شهادت دکتر بهشتی

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
بار ديگر بي تو

چرا هربار كه هفتم تير مي رسد سفرة دل گرفته ام را نزد تو مي گسترم؟ شايد چون ساية تو را همچنان بر سرم گسترده مي بينم. شايد هم كه چون نمي گذارند صدايم شنيده شود، بدنبال چاهي مي گردم تا آهي بركشم. شايد هم كه برباد رفتن ميراث توست كه اينچنين آتشم مي زند و داغ ديرينه را تازه مي كند.

پدر! ديدي كه چه روزهايي را شاهد بوديم كه امكان بازشناسي تاريخ صدر اسلام را برايمان ممكن ساخت؟ ديدي كه سكوت كه شكسته شد، چگونه دل ها مملو از اميد شد؟ ديدي كه عطر راستي و صداقت كه فضا را پر كرد، پايه هاي كاخ هاي دروغ و ريا به لرزه افتاد؟ ديدي خمودي و خموشي جاي خود را به سرزندگي و نشاط داد؟ ديدي كه دل هايي كه سال ها با انگشتان كليشه سازان از هم دور نگه داشته شده بود، فاصله ها را شكستند و در كنار هم نشستند؟ ديدي كه نسل سومي كه با انقلاب، امام، جنگ، شهادت و دينمداري قهر كرده بود، در داوري هايش به تأملي دوباره نشست و مطالباتش را در ادبيات صدر انقلاب جستجو كرد؟ ديدي كه زن و مرد و پير و جوان و روستايي و شهري، چشم اميدشان را به يار ديرينة تو دوختند و به رغم همة اما و اگرها و جوسازي ها، رايت اعتمادشان را بدست او سپردند؟

اما پدر ديدي كه همان كساني كه پس از شهادت تو زير لب زمزمه كردند كه بهشتي عاقبت بخير شد و تداوم حيات او به سلطة اسلام ليبرالي مي انجاميد، چه كردند؟ به بهانة حراست از اسلاميت نظام، جمهوريت نظامي كه تو در كنار امام و مرادت و به ياري بسياري ديگر از همراهان ديروز و امروز معماري كرده بودي را به مذبح سلايق و علايق و داوري هاي شخصي بردند. خواست مردمي نجيب كه با بالاترين درجات آگاهي، حق به سرقت بردة خود را مطالبه مي كردند را آشوب طلبي ناميدند، خوننشان را بر قداره بندان خود مباح ساختند، و به نام دين، دينداران را بي دين ناميدند، مذبوحانه به دنبال سرانگشتان بيگانه گشتند و يافته و نايافته، سكوت تلخ، بلند و رساي حق خواهان را با شادكامي دشمنان قسم خوردة انقلاب همانند كردند تا مجوزي براي مشروعيت بخشي به كودتاگران دست و پا كنند.

ياد روزهاي سختي مي افتم كه در مقابل هجمة ناجوانمردانة زبان هاي پلشت سكوت كردي و افتراها و دشنام ها را از دوستان ديروز و دشمنان آن روز و امروز صبورانه شنيدي و دم فروبستي. تو قرباني التقاط و تحجر شدي: التقاط تو را ترور شخصيت كرد، تحجر در مقابل رضايتمندانه سكوت كرد، و آنگاه بود كه فاجعة هفتم تير به آساني اتفاق افتاد. اين بار اما، روايتي معكوس در كار است: تحجر، انديشه هايت را بر نمي تابد و تجلي سبز آن را تحمل نمي كند، التقاط شادمانه برحق بودن خود را اثبات مي كند، و اين تويي كه يكبار ديگر به قربانگاه فرستاده مي شوي. بگذار كه اين بار سخنم را با شعري از شفيعي كدكني به پايان برسانم:

تو در نماز عشق چه خواندي كه سالهاست
بالاي دار رفتي و اين شحنه هاي پير
از مرده ات هنوز پرهيز مي كنند
......
خاكستر تو را
باد سحرگان
هرجا كه برد
مردي زخاك روييد

سيد عليرضا حسيني بهشتي هفتم تيرماه 1388
 

sara_dadyar

عضو جدید
بار ديگر بي تو

چرا هربار كه هفتم تير مي رسد سفرة دل گرفته ام را نزد تو مي گسترم؟ شايد چون ساية تو را همچنان بر سرم گسترده مي بينم. شايد هم كه چون نمي گذارند صدايم شنيده شود، بدنبال چاهي مي گردم تا آهي بركشم. شايد هم كه برباد رفتن ميراث توست كه اينچنين آتشم مي زند و داغ ديرينه را تازه مي كند.

پدر! ديدي كه چه روزهايي را شاهد بوديم كه امكان بازشناسي تاريخ صدر اسلام را برايمان ممكن ساخت؟ ديدي كه سكوت كه شكسته شد، چگونه دل ها مملو از اميد شد؟ ديدي كه عطر راستي و صداقت كه فضا را پر كرد، پايه هاي كاخ هاي دروغ و ريا به لرزه افتاد؟ ديدي خمودي و خموشي جاي خود را به سرزندگي و نشاط داد؟ ديدي كه دل هايي كه سال ها با انگشتان كليشه سازان از هم دور نگه داشته شده بود، فاصله ها را شكستند و در كنار هم نشستند؟ ديدي كه نسل سومي كه با انقلاب، امام، جنگ، شهادت و دينمداري قهر كرده بود، در داوري هايش به تأملي دوباره نشست و مطالباتش را در ادبيات صدر انقلاب جستجو كرد؟ ديدي كه زن و مرد و پير و جوان و روستايي و شهري، چشم اميدشان را به يار ديرينة تو دوختند و به رغم همة اما و اگرها و جوسازي ها، رايت اعتمادشان را بدست او سپردند؟

اما پدر ديدي كه همان كساني كه پس از شهادت تو زير لب زمزمه كردند كه بهشتي عاقبت بخير شد و تداوم حيات او به سلطة اسلام ليبرالي مي انجاميد، چه كردند؟ به بهانة حراست از اسلاميت نظام، جمهوريت نظامي كه تو در كنار امام و مرادت و به ياري بسياري ديگر از همراهان ديروز و امروز معماري كرده بودي را به مذبح سلايق و علايق و داوري هاي شخصي بردند. خواست مردمي نجيب كه با بالاترين درجات آگاهي، حق به سرقت بردة خود را مطالبه مي كردند را آشوب طلبي ناميدند، خوننشان را بر قداره بندان خود مباح ساختند، و به نام دين، دينداران را بي دين ناميدند، مذبوحانه به دنبال سرانگشتان بيگانه گشتند و يافته و نايافته، سكوت تلخ، بلند و رساي حق خواهان را با شادكامي دشمنان قسم خوردة انقلاب همانند كردند تا مجوزي براي مشروعيت بخشي به كودتاگران دست و پا كنند.

ياد روزهاي سختي مي افتم كه در مقابل هجمة ناجوانمردانة زبان هاي پلشت سكوت كردي و افتراها و دشنام ها را از دوستان ديروز و دشمنان آن روز و امروز صبورانه شنيدي و دم فروبستي. تو قرباني التقاط و تحجر شدي: التقاط تو را ترور شخصيت كرد، تحجر در مقابل رضايتمندانه سكوت كرد، و آنگاه بود كه فاجعة هفتم تير به آساني اتفاق افتاد. اين بار اما، روايتي معكوس در كار است: تحجر، انديشه هايت را بر نمي تابد و تجلي سبز آن را تحمل نمي كند، التقاط شادمانه برحق بودن خود را اثبات مي كند، و اين تويي كه يكبار ديگر به قربانگاه فرستاده مي شوي. بگذار كه اين بار سخنم را با شعري از شفيعي كدكني به پايان برسانم:

تو در نماز عشق چه خواندي كه سالهاست
بالاي دار رفتي و اين شحنه هاي پير
از مرده ات هنوز پرهيز مي كنند
......
خاكستر تو را
باد سحرگان
هرجا كه برد
مردي زخاك روييد

سيد عليرضا حسيني بهشتي هفتم تيرماه 1388

و بهشت را به بهاء می دهند. نه به بهانه.
 

Similar threads

بالا