دوست های من

eshagh_kh

عضو جدید
حاج مرتضی و باباش

حاجی مشغول خوابوندن باباش

دانیال خسروان و باباش

دانیال مشغول آموزش از باباش

اکسیژن

اکسیژن مشغول خواندن و افزایش اطلاعات خودش

ترانه

ترانه مشغول حراست از تنهاداراییش در زندگیش در حالی که خودش در بدترین شرایط هست


و
ادامه دارد ...
 
آخرین ویرایش:

eshagh_kh

عضو جدید
پرنده نقره ای

پرنده نقره ای در حال تغکر به آینده و کارشناسی ارشد

فروغ

فروغ با نگرانی های سبز
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وای وای اسحاق ..بزار خودشون بیان :w25:
اکسیژن و حاج مرتضی حرف نداشت.
مرسی ..دل انگیزی دل انگیز.:gol:
 

eshagh_kh

عضو جدید
مهسیما

مهسیما در حالی که اعصابش از اطراف به هم ریخته و به فضای باز پناه آورده

بی ام دی

بی ام دی مشغول حفاظت از درب منزل در مقابل عکاس

سارا

سارا و مادرش مشغول یاد گرفتن یافتن سوژه های عکاسی از مامانش

سارا افشار
http://www.img98.com/images/sozdmz89l3dod9t8hool.jpg
سارا افشار از کودکی تا حالا همین جوری هنوز مونده
 
آخرین ویرایش:

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
موافقم خیلی جالبه کلی خندیدم :biggrin::biggrin:
;);)
این انصاف نیست شرایط نشون داده شده برای شما بهترتر از بقیه است.. بایدم "خیلی جالب" باشه
----------------
اسحاق جان من و تو همکدی(هم ولایتی) نبودیم که؟!! من در این فاصله دیدن تا نوشتن جواب در فضای روستای خودمون اون درب آبی .آجر های قرمز و ضمخت و نقش هزاران خراش و خاطره روی در خونمون بودم..
من یه عکس از اون دورانم دارم .همینجوری تپل و گردوله ای و بیمزه و محجوب
اینجا از دیدن شهری های کلاه شاپویی و ژاکت پوش کمی ترسیده بودم و دستم روی در بود تا با اولین ابراز محبت/که برام حکم حمله داشت/ دست به فرار بزنم..
خدا خیرت بده اسحاق.. امروز دوباره به رسم بیست و اندی سال پیش زندگی کردم.
 

eshagh_kh

عضو جدید
من و تو هم همکدیم تو تمام موارد
ما مستاجر خونه کریم اقا اینها بودیم در قرمزه , یادت نیومد !؟ ولی شما رفتین ما هنوز موندیم , اینجا

این انصاف نیست شرایط نشون داده شده برای شما بهترتر از بقیه است.. بایدم "خیلی جالب" باشه
----------------
اسحاق جان من و تو همکدی(هم ولایتی) نبودیم که؟!! من در این فاصله دیدن تا نوشتن جواب در فضای روستای خودمون اون درب آبی .آجر های قرمز و ضمخت و نقش هزاران خراش و خاطره روی در خونمون بودم..
من یه عکس از اون دورانم دارم .همینجوری تپل و گردوله ای و بیمزه و محجوب
اینجا از دیدن شهری های کلاه شاپویی و ژاکت پوش کمی ترسیده بودم و دستم روی در بود تا با اولین ابراز محبت/که برام حکم حمله داشت/ دست به فرار بزنم..
خدا خیرت بده اسحاق.. امروز دوباره به رسم بیست و اندی سال پیش زندگی کردم.
 
  • Like
واکنش ها: bmd

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من و تو هم همکدیم تو تمام موارد
ما مستاجر خونه کریم اقا اینها بودیم در قرمزه , یادت نیومد !؟ ولی شما رفتین ما هنوز موندیم , اینجا
کریم آقا اولاش وسعش نمیرسید که رنگ درس حسابی بزنه و همون ضد زنگ قرمز رو در مونده بود.. یادم میاد چرا نیاد.احمد بنا علی خرما اسماعیل کدخدا اژدر نابینا..هی بیخیال ..گذشت اونروزا ارزوی دیدنشون رو در رویا دارم نه در واقعیت.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ببخشید آخه اسمت خارجی بود منم سوادم نمیرسید
شرمنده والا

منم چیزی نگفتم رفیق، هرچی دوست داری بگو


کلاس فارسیت هنوز سر جاشه.. من قول دادم بهت
فشرده و اونجوری..
اسحاق رو خوب نقطه ای انگشتش رو گذاشته کاش اندازه المانیت بود:smile:

حاجی تو میخوای به من فارسی یاد بدی!؟ بسم الله :)surprised:)!!
کاش حاجی کاش!!
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام!!!

پسر من اینطوریم دلیل نمیشه بابامم مثل من باشه!!!!:surprised:

بابای من به تاج زاده و نبوی و حجاریان میگه زکی!!!:cool:

چی خیال کردی؟؟:)

اما خودم باحال بودم...ای ول:D;)
 

مهسیما

عضو جدید
کاربر ممتاز
bmd
بچگی هایشم تو جنبش سبز بوده نمادشم دمپایی های سبزشه:biggrin:
 

مهسیما

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام!!!

پسر من اینطوریم دلیل نمیشه بابامم مثل من باشه!!!!:surprised:

بابای من به تاج زاده و نبوی و حجاریان میگه زکی!!!:cool:

چی خیال کردی؟؟:)

اما خودم باحال بودم...ای ول:D;)
خیلی عکست جالب بود
پس تو به کی رفتی؟
 

Similar threads

بالا