معماری با مصالحی از جنس دل

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
به زخمهایم می نگری ؟!

درد ندارند دیـــــــــــــــگر

روزی که رفتـــــــــــــــی ،

مرگ تمام درد هایم را با خودش بـــــــــــــــرد !

مرده ها درد نـــــــــــــــمی کشند !

حرف آخرم این اســـــــــــــــت

برنگرد دیـــــــــــــــگر !

زنده ام نـــــــــــکن !

 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو در کدام ثانیه می آیی...
بگو ساعت ها را...
در همان لحظه نگاه دارم...
میخواهم...
سیر تماشایت کنم....
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی وقتهــآ...

از شدت دلتنگیــــ ،

گریهــ کهــــ هیچ...!!!

دلــ♥ــَت می خــوآهــَد ؛

هــآی هــــآی بمیــــری...!




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ژاله چکان میشود لاله به آوای دوست
دست به هم میزند سرو به بالای
دوست
ساقی جام الست ،سنگ به ساغر زده ست
تا که بزد جرعه ای باده ز مینای
دوست
موج پریشان شود ، لوءلوءومرجان شود
هر که خورد یک نفس غوطه به دریای
دوست
تکیه رز بر درخت ،تکیه شاهی به تخت
هیچ،زدم من به بخت،تکیه به جاپای
دوست
عمر همان لحظه دان،روز بِه ام آن زمان
چشم بدوزد دمی،دیده به سیمای
دوست ...:gol::gol:




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقد خوبه که تو هستی... چقد خوبه تورو دارم
چقد خوبه که از چشمات می تونمشعر بردارم

تو که دلواپسم می شی، همه دلواپسیم می ره
شاید این واسه تو زوده یا شاید واسه من دیره

واست زوده بفهمی من چرا آواره ی دردم
واسم دیره از این خلوت به شهر عشق برگردم

واسم دیره پشیمون شم چه خوبه با تو شبگردی
واست زوده بفهمی که چه کاری با خودت کردی!

لالالا....لالالا....

نه اینکه بی تو ممکن نیست
نه این که بی تو می میرم
به قدری مسریه حالت
که دارم عــــــشق می گیرم...

همه دلشوره م از اینه
که عشق اندازه ی آهه
تو جوری عاشقی کن که
نفهمم عشق کوتاهه...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می توان رشته ی این چنگ گسست
می توان کاسه ی آن تار را شکست.
می توان فرمان داد:هان ای طبل گران زین پس خاموش بمان.
به چکاوک اما نتوان گفت مخوان.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را

هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
عشق می‌داند نکو آداب کار خویش را

غیر گو از من قیاس کار کن این
عشق چیست
می‌کند بیچاره ضایع روزگار خویش را

صید ناوک خورده خواهد جست، ما خود بسملیم
ای شکار افکن بتاز از پی شکار خویش را

با تو اخلاصم دگر شد بسکه دیدم نقض عهد
من که در آتش نگردانم عیار خویش را

بادهٔ این شیشه بیش از ساغر اغیار نیست
بشکنیم از جای دیگر ما خمار خویش را

کار رفت از دست ،وحشی پای بستی کن ز صبر
این بنای طاقت نااستوار خویش را
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز


سکـــــــــــوت می کنـــــم . . .


نه اینـــــــــــــــکه دردی نیسـت . . .


گلویی نمــــــــانده برای فــــــــــریـــــاد . . .
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست ها بالا بود


هرکس سهم خودش را طلبید


سهم هر کس که رسید


داغ تر از دل ما بود!


نوبت من که رسید


سهم من یخ زده بود!


سهم من چیست مگر؟!


یک پاسخ!


پاسخ یک حسرت


سهم من کوچک بود


قد انگشتانم


عمق ان وسعت داشت


وسعتی تا ته دلتنگی ها


شاید از وسعت ان بود که بی پاسخ ماند
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز


.
.
.

مانده ام
چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید...
سال هایی را نیز که با تو بودم
فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها و جاده ها را
باید
دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
تو با همه چیز در آمیخته ای

" رسول يونان "
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
در اتاق تاریک

وقتی سیگارم را روشن می کردم

به شعله کبریت خیره ماندم

و این شعر

در ذهنم شکل گرفت

تاریکی را نمی شود به آتش کشید

باید تاریکی را روشن کرد!


--------------
رسول یونان
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که شب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی
گذر کنم
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
خــدا جـونـــم


یــه بـــار reset کـن لطفـــا ؛


زنـدگــی خیلیــــا روی قسمت تلخ هَنـــگ کـــرده ؛ جلوتر نمیره …
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف ناتمام

حرف ناتمام

حرف‌های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می‌کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر می‌شود
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی زیباست ... تماشایی ست ... چرا زیبا نمی بینیم !
چرا گاهی به پای این همه خوبی ... نمی شینیم !
چرا با هم نمی خندیم ؟
مگر دنیا چه کم دارد ؟!
ببین ... این آسمان آبی ست ...
ببین دنیای ما ... آکنده از پاکی ست...
و خوبی ... تا ابد ...
پاینده میماند ...
تو ... باور کن
همین ... کافی ست.
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
جای خالی

جای خالی

چقدر دوری سخته... مخصوصا واسه کسی که قد جون دوسش داری.
چقدر سخته که جای خالیشو ببینی
وهیچی نتونه یادشو از ذهنت ببره.
اونوقته که قدرشو می دونی
و همینطور که بغض گلوتو گرفته
از خدا می خوای که هیچ وقت جای خالیشو نبینی
و نبودشو حس نکنی.
نبودن و نداشتن هاست که به ما فرصت میده،
قدر بودن ها و داشته هامون رو بدونیم.
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !
در برابرش مسئولیم …
در برابر اشکهایش ؛
شکستن غرورش ،
لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ….
واگر یادمان برود !
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،
واین بار ما خود فراموش خواهیم شد...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
از ما که گذشت


ولی به دیگری موقتی بودنت را گوشزد کن


تا از همان اول فکری به حال جای خالیت کند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باز پرواز میکنیم
به دیارهای
دور
به دیاری که
نمیشود
لبخندها را دزدید
نمیشود
خود را به نفهمی زد
نمیشود
اشکها را پاک نکرد
نمیشود
سکوتها را
درک نکرد
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ازفاصله ها دلگیرم



بی تو اینجا چه غریبانه شبی میمیرم



ساعت گریه و غم هیچ نمیخوابد و من



در الفبای زمان خسته این تقدیرم

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه تلخ است علاقه ای که عادت شود . . .
عادتی که باور شود . . .
باوری که خاطره شود . . .
و خاطره ای که درد شود . . .
 
بالا