بازی ادامه داستان....

chik.chik.jhik

عضو جدید
کاربر ممتاز
که ناگهان صدای سهمگین رعد و برق لرزه بر اندامش انداخت
اما...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
که ناگهان صدای سهمگین رعد و برق لرزه بر اندامش انداخت
اما...

اما میخواست جلو برود تا لااقل بتواند دوباره احساسش را به او بگوید

اما قدم هایش میدزد و از پشت یک دیواری آجری دزدگی او را بر انداز میکند
 

navid.orturk

اخراجی موقت
اما میخواست جلو برود تا لااقل بتواند دوباره احساسش را به او بگوید

اما قدم هایش میدزد و از پشت یک دیواری آجری دزدگی او را بر انداز میکند


ناگهان صدای آبشار آمد انگار آبشاری در نزدیکی وجود دارد رفت جلو و دید زنگ موبایلش است!
 

Similar threads

بالا