ღ♥ღ هی فلانی دو سه خطی بنویسღ♥ღ

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
בلـم گـرفته اωــت ...(!)

نه اینـڪـه ڪـωــی ڪـارﮮ ڪـرבه باشـב نه ...

من آنقـבر آבم گریز شـבه ام،،،

ڪـه ڪـωــی ڪـارش به اطراف من هم نمی رωـــב..(!)

בلم گرفتـه اωــت ڪـه آنچه هـωــتم را نمی فهمنـב .../.

و آنچه هـωـــتنـב را میپذیرم ...

و בنیـا هم به رویش نمی آورב این تنـاقض را ...(!)/.

اما این صحیح نیست . . . . !
 

E.M.F

عضو جدید
دوشنبه از خودمان است
بنشین و بلند بلند سکوت حرف های مرا گوش کن
هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود
تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور
حرف هایم تشنه اند
نمی دانم چرا سایه ات را از روی رؤیاهایم پر می دهند
از روی دیوار همسایه
از روی سیگار
از روی سکوت ؟
راستی دارم یاد می گیرم ساده دروغ بگویم
بگویم حالم خوب است
بگویم
حالا تو قضاوت کن
وقتی دروغ می گویم شبیه کلاغ نمی شوم
شبیه قار قار
شبیه آنتن خانه ی همسایه ؟
صدایی می اید
صدایی که بی شباهت به ستاره نیست
صدایی از پرنده ای که تازه بوسیدن را یاد گرفته
شاید هم باز دروغ بگویم
پرنده ای که بوسیدن بداند آواز را فراموش می کند
ببین گلم
ببین چه قدر کلمه کنار هم می چینم تا توئ زاده شوی
تو از جنس کلمه و آوازی
تو از جنس شهریور و سکوتی
بیا بنشین کنار این همه کلمه
کنار دست هایم
کنار دی
شب بوی مهتاب گرفته
پنجره بوی باد
من بوی خواب
حالا دو شنبه رو به قبله ی ترانه جان می دهد
و سه شنبه با سلام زاده می شود
در آشیانه ی سه شنبه دو تخم کبوتر چاهی ست
جوجه ها که سر از تخم در آوردند
سه شنبه های تقویم پر از پر می شود
پر از پرواز
حالا بیا کنار سهمی از دل تنگی من بنشین
می خواهم رنگ چشم هایت سکوت کنم
می خواهم تا آخر دنیا
تا آخر ایینه ببوسمت
 

E.M.F

عضو جدید
باورت می کنم
نه این که فکر کنی تسلیم شده ام ، نه
تنها نمی خواهم جای مریم ، نم نم برایم
دستمال کاغذی و گل گاوزبان بیاوری
نمی خواهم دقیقه ای حتی
سکوت همرنگ چشم هایت را زرد بنویسم
من فکر می کنم
سبز و ستاره
در فهم هر باران ساده نیست
در فهم هر آسمان صاف علاقه هم نیست
مثل کوچه هایی که همیشه کوچک می مانند
مثل شکارچی دریا
که شبی در ساحل نشسته بود
و آبی هذیان می گفت
مثل یخچال که همیشه
بوی گل یخ می دهد
باورت می کنم
ایینه از سرم گذشته است
گمان می کنی بیهوده
این همه کلمه به هم می بافم ؟
و یا در چشم زمستان بیهوده
لنز سبز گذاشته ام ؟
باورت کرده ام
از همان ابتدای سلام
از همان ابتدای سکوت
حالا سایه در سایه
سطر به سطر
سال در سال
پشت پلک هر سه شنبه که باشی
دوستم داری
من چیزی شبیه آب کم دارم
مرا به دریای سبز می بری ؟
مرا به ساحل سیب ؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


تنهایی یعنی : ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است
اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کمر بسته امـ به خودکشی ...


بیخیآل همـ نمی شومـ ...


همـ دست اند بآ من ؛


این سیگآرهآی تلخ و آن خآطـرآت


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

تمام می شـــــود اینجا کنار لپ تابــــــم

تمام زندگی و شعر های بی تابــــم

فقط تو و من ،قهوه و نخی ســـــیگار

برای نمــــردن بس است می خـــــوابم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی بجای لبخند
بهتره
سکوت کنی
و تنها به اونی
که همه
دنیات هست
خوب نگاه کنی
و تنها بگی
چقدر از دفعه اول که
دیدم
چهره ات لاغر تر شده
و اروم ببوسیش
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

خیلی وقت است که "بی تابم"...
دلم تاب میخواهد و یک هلِ محکم....
که دلم هــُـــرّی بریزد پایین،هر چه در خودش تلنبار كرده را...




شکلک های هلنبـعـضـے وقـت هـا سُکـ♥ــوُت مـیِـکُـنـے ...
چـُوלּ آنـقَـدر رَنـجـیـده اے کِـہ نِـمـے خـوآهـے حـَرفـے بِـزَنـے
بـَـعـضـے وَقـت هـا سُکـــوُت مـیـکُـنـے ...
چُــــوלּ واقـِـعـَا حـَرفـے واســِـه گُـفـتَـלּ نَــدارے
گـآه سُـکــوُت یــہ اِعــتِراضِـــہ
گـــآهــے هـَــمــ بـِـہ اِنــتـِـظـــآر
اَمـا بـیـشـتَـر سُکـُوت واسـہ ایـنـہ کِـہ ...
هـیـچ کَلَمِــہ اے نِـمـے تـوُنـِـہ غَـمے رُو کِـہ تُـو دَر وُجـودت دآرے
تــُـوصـیـف کـُـنـِــہ .




آدمــا نپرسید " چـــرا " ناراحتن ...!
برای اشکـــ ـهــآ
و
بغض ـهــآیشان ...
" دلیــل " نخواهید !
بغض ـهــآی ناخواستهـ ...
گریهـ ــهآی بی ارادهـ
دلیل نمیخواهد !!
بهــآنهـ نمیشناسد ...!
یک" دل پـــُر"میخواهد ...
و
یکــــ "حس عجیبــــــ"!
کهـ نهـ " او" میتواند توضیح دهد
و نهـ " تو " میتوانی درک کنی ...
پس "بدون" سوال کنارش بــاش!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
حال که میدانم
چه مخیواهی
بدون
هیچ سوالی
تا همیشه
کنارت میمانم
و تا انجا که
بتوانم میشوم
مرهم دردهایت
و محرم اسرارت
 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدونی تو یه رابطه
وفاداری یا بی وفایی هم سخت هست و هم راحت
وقتی که با هم هستید راحت وفادار بودن ولی مردونگی میخواد وقتی دور از هم هستید به هم پایبد و وفادار باشید
وقتی دور از هم هستید بی وفایی خیلی راحت هست
اما بی وفایی اونم جلوی یار کار سختی هست
ولی گاهی اوقات در برابر کسایی که
زیاد حرف از وفاداری میزنند بهتر بجای دور شدن اول این کار کنی تا بفهمه
اون موقع که میدیدی به کسای دیگه میگه دنیای من و زندگی من و عشق من تو میدیدی تنها خودت به اون راه میزدی و وقتی تو کنارش بودی این حرفها به تو هم میزد
بهترتنها با یکی جلوی چشمش بگی دنیای من عشق من انوقت که داره اعتراض میکنه لبخندی بزن و بگو تو که برات مهم نیست همین چند دقیقه قبل جلوی چشمم به دیگری گفتی جانم زندگیم انوقت حالا اعتراض میکنی
به اعتقادم این بهترین تنبیه برای همچین ادمهایی که گفتم هست
 

E.M.F

عضو جدید
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!
 

E.M.F

عضو جدید
تو را حس می کنم هر دم


که با چشمای زیبایت مرا دیوانه کردی

من از شوق تماشایت نگاه از تو نمی گیرم

تو زیباتر نگاهم می کنی این بار

ولی افسوس ....... این رویا نیست

تمام آنچه حس می کردم ، تمام آنچه می دیدم

تو با من مهربان بودی و این رویا چه زیبا بود

ولی افسوس که رویا بود .....
 

E.M.F

عضو جدید
سر خود را مزن اینگونه به سنگ، دل دیوانه تنها، دل تنگ

منشین در پس این بهت گران ،مدران جامه جان را مدران

مکن ای خسته درین بغض درنگ ، دل دیوانه تنها، دل تنگ

پیش این سنگدلان ، قدر دل و سنگ یکی است

قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ ، یکی است

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین

سینه را ساختی از عشقش سرشارترین

آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین

چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین

نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند

نه همین در غمت اینگونه نشاند

با تو چون دشمن ، دارد سر جنگ

دل دیوانه تنها ، دل تنگ ، ناله از درد مکن

آتشی را که در آن زیسته ای ، سرد مکن

با غمش باز بمان، سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان

راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها ، دل تنگ

" فریدون مشیری"
 

E.M.F

عضو جدید
چه جنگی راه افتاده بین دل و غرور


تو را می خواهد ...

مدام می گوید به دنبالت بیایم..؟

و غرور پاهایم را بسته..!

تو نترس جایت امن است...

قربانی این جنگ منم..!
 

E.M.F

عضو جدید
در این بازاره نامردی به دنبال چه میگردی؟


نمی یابی تو هرگز نشان از عشق و جوانمردی

برو بگذر از این بازار ، از این مستی و طنازی

اگر چون کوه هم باشی ، در این دنیا تو می بازی
 

E.M.F

عضو جدید
اینجا هوا ابری است

اینجا همه خیس می شوند

اینجا هیچ کس چتر نمیشود

اینجا هنر هفتم بی رقیب است

چون همه بازیگر نقش اول قصه تکراری دل شکستن هستند

اینجا سکانس های خاطره در یادها نمی مانند

اینجا پلان دل هر کس را هیچ کس معماری نمی کند

اینجا محبت یخ زده است

دنیا ...........

اینجا روزگار صخره ای قلب های سنگی است
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی در میان
انبوه خاطرات خویش
تنها به دنبال
یک من میگردم
نه
تو اخر
تو که خیلی ساده
رفتی
بی هیچ اهمیتی به این من
میخواهم
یک من مغرور داشته باشم
تا دیگر ادمهای
که دلشان از سنگ هست
مرا اسیر نکنند
 

Melina666

عضو جدید


چه خـــ ـــوب است آدمـــ[SUP][/SUP]ـها

یڪ نفر را

هر روز

دوست داشته باشند ...

نه...

هر روز یڪ نفـ ـر را
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم
کمی
باران
کمی تنهایی
کمی خدا
و یک کوچه
بن بست
اینگونه
تنها من و خدا
زیر باران قدم میزنیم
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن. به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت.

گابریل گارسیا مارکز

 

E.M.F

عضو جدید
روز قسمت بود

خدا هستی را قسمت می کرد

خدا گفت:

چیزی از من بخواهید، هر چه که باشد به شما داده می شود

سهمتان را از هستی طلب کنید، زیرا خدا بسیار بخشنده است

و هر که چیزی خواست

یکی بالی برای پریدن

و دیگری پایی برای دویدن

یکی جثه ای بزرگ خواست

و دیگری چشمانی تیز

یکی دریا را انتخاب کرد

و دیگری آسمان را



در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت:

خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم

نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ

نه بالی و نه پایی

نه آسمان و نه دریا

تنها کمی از خودت

تنها کمی از خودت به من بده...



و خدا کمی نور به او داد

نام او کرم شب تاب شد



خدا گفت:

آن که نوری با خود دارد بزرگ است

حتی اگر به قدر ذره ای باشد

تو حالا همان خورشیدی

که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.

و خطاب به دیگران گفت:

کاش می دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست

زیرا که از خدا «جز خدا» نباید خواست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خانه ها
رودها
همشان برای
این افریده شدهاند
تا
ما به ارامش برسیم
ولی
گاهی
ارامش را
تنها
در اغوش خدا
بهتر
بدست میاوری
تا در اغوش
این
مخلوقات
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی دور دستها
مینشینم
تا کسی
متوجه
چشمان
سرخ شده ام نشود
تا کمتر
کسی
فقط بگوید
اخی
دلت شکست
بلکه
بگذازند
گاهی
برا خودم
عزا بگیرم
برای
احساس از دست رفته ام
و دنیای ویران شده ام
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم باید عین مرسوله پستی سفارشی باشه …
یکی باشه همیشه تحویلش بگیره ، بگیرتش تو بغل !
امضا هم بده که تحویل گرفته شده و پس گرفته نمی شود …
 

narges_F

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای تا ابد ماندن باید رفت... گاهی به قلب کسی.... گاهی از قلب کسی .....!
 

E.M.F

عضو جدید
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم

ازتمام زمین یک خیابان را
واز تمام تو

یک دست که قفل شود در دست من

 
بالا