هر کی سوتی داده تعریف کنه!

sahar.adidas

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوتی آجیم:
دخترهمسایمون تازه عقد کرده آجیم هم میخواست ازشون تعریف کنه بهش گفت: هم خونوادتون خونواده ی خوبیه هم اینکه خودت خوبی، خوشکلی، تحصیلکرده ای، سبکی!!!!!!!!!!!!!!!!!!! :surprised::biggrin:
 

navid.orturk

اخراجی موقت
ترم پیش تو اداره برق وقتی می خواستم برای کارآموزی ثبت نام کنم اونجا اتاق دبیر خونه درش جوری بود که پنجره داشت و پنجره اش رو همیشه باز می ذاشتن به همین خاطر زیاد نمی تونستی درو باز کنی باید درو یکم باز می کردی و به زور واردش می شدی منم اولین باری بود که می رفتم اینو نمی دونستم بار اول که رفتم اونجا در و محکم باز کردم در هم رفت خورد به دیوار و دوباره خورد بهم ... ! منم کلی خجالت کشیدم >>>
و اونجا خانمی که تو دبیر خونه نشسته کلی بهم خندید >>>
.خلاصه دور کارآموزی تموم شد و آخر سرباید دوباره برای نامه و ... دوباره می رفتم دبیر خانه پیش همون خانم ولی این بار سعی کردم حواسمو جمع کنم تا دوباره ضایع نشم .خیلی آروم در وباز کردم و آروم وارد اتاق شدم و بدون این که به جایی بخورم به همون خانم دبیر خانه سلام کردم ولی اون خانمی که قرار بود نامه منو تاپیک کنه نیومده بود و خانم دبیر خونه گفت نامه تو بذار رو میزش و بیرون منتظر باش تا بیاد . ولی همین که داشتم می رفتم بیرون موقع باز کردن در ،در یه بار خورد به دیوار و اینبار برگشت خورد تو سرم :confused: !!! منم سریع خودمو جمع کردم و رفتم بیرون... ولی این بار دیگه خانم دبیر خانه نخندید چون از فرط خنده داشت ریسه می رفت >>>
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند وقت پیش با یکی از دوستام با ماشینشون رفتیم عابر بانک یه کاری داشت.پیدا شدیم رفتیم طرف خودپرداز.کارمونو انجام دادیم.برگشتیم که سوار بشیم. ماشینشون پراید سفید بود.اون رفت نشست پشت فرمون منم سوار شدم پیشش جلو.تو ماشین تاریک بود و چراغو نزده بود.دیدم یه چیزی جلو پام گذاشته.خدایا این موقعی که رفتم بیرون که اینجا نبود.یهو متوجه شدم رفیقم داره به ترمز دستی ور میره.گفت:این ماشین ما نیست!!!!! چراغو زد.من یه نگاهی کردم بازم متوجه نشدم.گفتم نه بابا خودشه.از تو اینه دید یه بچه ای نشسته پشت!! پناه بر شیطون این دیگه کیه؟؟!!!!از ماشین پیاده شدیم.یه پراید دیگه جلومون بود.من از نوشته پشتش فهمیدم که اون ماشینشونو و ما عجب گندی زدیم.رفتیم طرف خودپرداز،صاحب ماشین داشت با یه حالت عجیبی نگاهمون میکرد.بدبخت فکر کنم رو سرش که هیچ،رو شکمش هم شاخ درآورده بود.رفیقم با خنده گفت که اشتباه سوار شدیم و چیزی نبردیم!!
 

misento

عضو جدید
هوای خونه مون سرد بود بابام برگشته به مامانم میگه که صدای اون بخاری رو زیاد کن جای اینکه بگه درجه شو زیاد کن :biggrin:
مامانم هم با دستش زد به بخاری گفت بیا صداشم زیاد کردم دیگه چی؟ :biggrin:
 

shokraneh.28

عضو جدید
راهنمایی بودم، بعد از اذان مغرب بود و تلویزیون داش نماز جماعت پخش میکرد. من هم کلی ملکوتی شده بودم، همون موقع تلفن زنگ زد، برداشتم و گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین همون موقع یهو هول کردم گفتم الو... شما؟....
 

sahar.adidas

عضو جدید
کاربر ممتاز
راهنمایی بودم، بعد از اذان مغرب بود و تلویزیون داش نماز جماعت پخش میکرد. من هم کلی ملکوتی شده بودم، همون موقع تلفن زنگ زد، برداشتم و گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین همون موقع یهو هول کردم گفتم الو... شما؟....

چ حالت ملکوتی و معنوی داشتییییییییییی!!! :surprised::biggrin:
هوای خونه مون سرد بود بابام برگشته به مامانم میگه که صدای اون بخاری رو زیاد کن جای اینکه بگه درجه شو زیاد کن :biggrin:
مامانم هم با دستش زد به بخاری گفت بیا صداشم زیاد کردم دیگه چی؟ :biggrin:

چ مامانی باحالـــی ! دمش گرم ! :D
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مردم از خنده

کلا من با مامان دوست ماجراها دارم و همش جلوش سوتی میدم

................................................. ( متوجه شدین):D
 

medi2536

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با برادر و مادرم رفته بودم خرید داشتیم قدم میزدیم که یکهو یه بچه با سرعت تمام دوید و پرید بغلم و بهم گفت مامانی منو تنها نزار :eek: منو میگی:surprised: داداشم و مامانم:biggrin: گفتم گلم اشتباه گرفتی و بعد دیدم مامانش اومد وقتی حرفی رو که زده بود بهش گفتم کلی خندید گفتم دعواش کردی؟گفت نه؟ بابا به زور ازم جدا شد مثل کنه چسبیده بود بهم

گلسا نبود؟
 

ستاره اسموون

عضو جدید
راهنمایی بودم، بعد از اذان مغرب بود و تلویزیون داش نماز جماعت پخش میکرد. من هم کلی ملکوتی شده بودم، همون موقع تلفن زنگ زد، برداشتم و گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین همون موقع یهو هول کردم گفتم الو... شما؟....

سلام
ممنون امشب واقعا خندیدم :biggrin: ان شا الله میشه خندون باشید;)
 

ستاره اسموون

عضو جدید
هفته پیش سرکلاس شبکه بودیم، هنوز کلاس شروع نشده بود رفیقم رفت بیرون که زودی برگرده، من وایسادم پشت در تا وقتی میاد پپپپپخخخخ کنم بترسونمش
در که یهو باز شد پپپپپپپپخخخخخخخ کردم پریدم جلو دیدم استاد بوده....:confused:

سلام
:biggrin:
:D
 

ستاره اسموون

عضو جدید
پدر بزرگم تازه فوت کرده بود (پدر مادرم) ما رفتیم یه جا مهمونی، یکی از دوستای خانوادگی مامانمو ندیده بود که تسلیت بگه بهش (مرد بود این دوستمون) گفت خدا بیامرزدتون من اینجوری شدم یهو :eek: بعد گفت ایشالله عروسی دختر خانومتون، پسر خانومتون مامانم که به زور خودشو نگه داشت از خنده ولی من داشتم میخندیدیم:w15: ، بنده خدا اصلا متوجه نشد

:eek:

:w15::w15::w15:
 

*Maedeh.archi*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چن روزپیش سر کلاس بودیم چون کلاس تو گالریه یه نمه شلوغه.
خلاصه دوستم داشت اروم با گوشی حرف میزد ک استاد بهش گفت خانوم....چرا کار نمیکنی؟

دوستم ک اصلا متوجه حرف استاد نشده بودگفت استاد بخدا مامانههههه:redface:
استاد:surprised:
من:biggrin:
کلاس:biggrin:
دوستم همچنان ب مکالمش ادامه میده:surprised:
استاد:eek:
بعد اتمام مکالمه دوستم..استاد مامانم سلام رسوند:redface:
استاد
سلامت باشه
 

AinOs

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خودمو چشم نزنم غیر از سوتی های لپی و کلامی مثله (کنادی قندو = قنادی کند) خیلی کمتر سوتی میدم..اما چند شب پیش خونه خواهرم کل خانواده مادریم دعوت بودیم و سر سفره شام بودیم و صحبت آیه الکرسی شد و اینکه ماها اول از هر چیزی بهمون آیه الکرسیو یاد دادن شدو ادختر خالم گفت: من قبل از اینکه سوره حمدو یاد بگیرم ایه الکرسی یاد گرفتم....
که من یهو گتم اتفاقا منم مادربزرگم(پدری) که اون شب نبوده بهم یاد داده و هر وقت هم که میخوام از در خونش راه بیفتم و بیام بیرون بهم میگه آیه الکرسی بخون خودتو توف کن( بعد داداشم گفت منظورت اینه که بهت میگه خودتو فوت کن دیگه):redface:

خودتو توف كن:biggrin:
 

RAHA.z

عضو جدید
یه سوتی دادم داغ داغه! پریشب فقط 3 ساعت خوابیدم صبح که بیدار شدم خیلی خسته بودم، وضو گرفتم نماز بخونم، تازه تو اتوبوس یادم افتاد فقط وضو گرفتم، نماز یادم رفت بخونم!!!!........
 

آیداجون

عضو جدید
یه سری بچه های فامیلمون داشتن بازی میکردم
یکی ازبچه هابهم گفت یه اسم بی نقطه بگم منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم هوشنگ

منومیگی :w15:
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه روز با فامیل(فامیلا پدریم) دوره هم جمع شده بودیم....
من یه حرف الکی زدم...
عمم گفت راست میگی....
منم گفتم آره به جون عمم!!!
عمم:mad:
مامانم:surprised:
فک و فامیل:eek:
من:)
 

itorict

عضو جدید
داشتم توی خیابون با دوستم میگشتیم یه لحضه دوستم ازم جدا شد و منم دنبال یه مغازه ای بود میگشتم سرم به هوا بود در همین حال هم میخواستم دست دوستمو بکشم و ببرمش تو مغازه رفتم رفتم همینطور دست انداختم به گمان اینکه دست دوستمو میخوام بگیرم دست یه دختر خانومو گرفتم و دو قدمی هم باهاش راه رفتم میخواستم بکشمش طرف مغازه که دستشو کشید و همینطور نگام میکرد :surprised:(البته احساس کردم چه دست ظریفی هستا:D)و منم متوجه سوتی بدم شدم دوستم هنوز که هنوزه به یادم میاره و مسخره مکنه و کلی میخنده.:D
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین دیروز داشتم میرفتم باشگاه آب تو میدون کنار باشگاه یخ زده بود بعد من خوشم میومد که یخارو با پام خورد کنم.2 بار پا زدم خورد شدن چه کیفی داد دفعه سوم افتادم تو آب مردم کلی کیف کردن.خودمم خندم گرفت...:biggrin:
 

Diamond.B

عضو جدید
یه سوتی دادم داغ داغه! پریشب فقط 3 ساعت خوابیدم صبح که بیدار شدم خیلی خسته بودم، وضو گرفتم نماز بخونم، تازه تو اتوبوس یادم افتاد فقط وضو گرفتم، نماز یادم رفت بخونم!!!!........
----------------------------------------
در این حالت نمازت قبوله :biggrin:
 

chik.chik.jhik

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال قبل که خوابگاه بودم هر روز موقع اذان صبح با صدای بلند اذان پخش میکردن دیگه شده بود عین پادگان تا صدای اذان میومد سریع همه برپا بودیم بعده یه مدتی با این صدا سازگاری پیدا کرده بودیم, گاهی هم توهمش رو میزدیم
چند بار شده بود از خواب میپریدیم سریع همدیگه رو بیدار میکردیم موقع وضو گرفتن تو سالن (تو اتاقمون ساعت نداشتیم) میدیدیم حالا کلی وقته تا اذان...:biggrin:
 

ستاره اسموون

عضو جدید
خواهرم امروز یه سوتی داد
داشتیم با هم تو کامپیوتر عکس میدیدم این هی داشت عکسارو دو تا یکی رد میکرد منم به زور موس و ازش گرفتم گفتم خودم میزنم
دیدم هی داره اصرار میکنه میگه قل میزنم قل میزنم:surprised: یه چند ثانیه نگاش کردم ببینم چه تناسبی با سماور میتونه داشته باشه:D
خودشم حالیش نبود چی داره میگه یهو پپپپپفففففف اتاق رفت رو هوا که خانم می خواسته بگه قول میدم خوب بزنم :biggrin::biggrin:


سلام خیلی قشنگ بود
خییییییییییییییییییییییلللللللللللللللللیییییییییی خندیدم....:w15:
 

ستاره اسموون

عضو جدید
امروز مامانم یه تابلو خریده بود،همش میومد میگفت این تابلو قیمتی هستش،مواظب باش،خوشگله،ولی میخوام بذارمش توی اتاق تو.
میخواست هدیه بده به یه دوستاش.
داشتم اتاقم رو مرتب میکردم تابلو کنار تخت بودش،داشتم با توپ های بولینگ کنارش فوتبال بازی میکردم!:D
یه دفعه خورد توی شیشه ی تابلو و شکست!خطر!
مامانم رفته بودش بیرون و دوستش اومد خونمون.
منم تابلو رو کادو کردم و بهش دادم(بدون شیشه)،البته خورده شیشه هاش داخل کادو بودش.
وقتی دادم بهش یه طوری دادم که از دستش ول شد و افتاد روی سرامیک ها(من کاره ای نبودم خودش انداخت:D)
حالا رفته خونشون،چه کیفی میده وقتی کادو رو باز میکنه:D

باید بگم ذهن بسیار خلاقی دارید
جالب بود ...
مووووووفق باشید
 

Similar threads

بالا