خلبانی که داغ اجلاس نم را بر دل صدام گذاشت (شهيد عباس دوران)

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
بسم رب الشهداء و الصديقين

خلبانی که داغ اجلاس نم را بر دل صدام گذاشت

با شکست ارتش عراق در عملیات بیت‌المقدس، جایگاه سیاسی دشمن در جهان متزلزل شد؛ عملیات رمضان در حال شکل‌گیری و انجام بود که موضوع برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها در بغداد مطرح شد تا صدام حسین رئیس این اجلاس باشد.

به گزارش مشرق، جمهوری اسلامی ایران سیاست بی‌اثر کردن این اجلاس را در دستور کار خود قرار داد و در اولین گام، اجلاس غیرمتعهدها را تحریم کرد.
بغداد از مدت‌ها قبل به کمک آمریکا به دژ نفوذ ناپذیرى تبدیل شده و تبلیغات بسیار وسیعى در این رابطه به راه افتاد و عنوان شد «هیچکس توانایی ناامن کردن پایتخت عراق را ندارد.»

در این زمان بود که ایجاد ناامنى در بغداد در دستور کار نظامى ـ سیاسى جمهورى اسلامى قرار گرفت تا ضمن هدف قرار دادن تأسیسات پالایشگاهى «الدوره» در جنوب شرقى این شهر، از برگزارى نشست سران غیرمتعهدها در بغداد نیز جلوگیرى شود.

انجام این ماموریت به نیروی هوایی ارتش واگذار می شود و سرهنگ خلبان عباس دوران براى جلوگیرى از تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهدها در بغداد، در تاریخ بیستم تیرماه سال 1361 مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن کند.



خلبان شهید عباس دوران مجری عملیات استشهادی در بغداد

با توجه به اهمیت فوق‌العاده موضوع، شش تن از برجسته‌ترین خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و سه فروند هواپیمای فانتوم برای انجام این مأموریت در نظر گرفته شدند تا ناتوانی رژیم بعث در تأمین امنیت آسمان بغداد به جهانیان نشان داده شود.

خلبانان انتخاب می‌شوند. تصمیم بر این بود تا سه فروند فانتوم کاملا مسلح به پرواز درآیند، هر سه، تا مرز پرواز کرده و تنها دو فروند از مرز گذشته و به هدف حمله‌ور شوند.

فانتوم سوم در همان جا منتظر می‌ماند تا در صورت نیاز به آنها بپیوندد. مأموریت خلبانان، انجام عملیات روى بغداد و بمباران پالایشگاه، نیروگاه اتمى، پایگاه الرشید یا ساختمان اجلاس در این شهر بود.

ساعت5:30 صبح سی‌ام تیرماه 61 مأموریت آغاز شد در حالی که فانتوم شماره یک، رهبری گروه پرواز را بر عهده داشت.

حرکت گروه پرواز از شرق بغداد به جنوب شرق آن شهر و سپس «پالایشگاه الدوره» پیش‌بینی شده بود. خلبانان می‌بایست پس از عبور از مرز و ناامن کردن آسمان بغداد، به انجام ماموریت خود بپردازند و این در حالی بود که پیشرفته‌ترین تجهیزات پدافند هوایی از آسمان این شهر حفاظت می‌کرد.

عباس دوران در نامه‌هاى مربوط به این ماموریت، مقابل اسم پدافندهاى مختلفى که عراق از کشورهاى اروپایى خریده بود، نوشته است: «نود درصد احتمال برگشت نیست.»



سه فروند جنگنده فانتوم تا مرز پرواز می‌کنند، یکی از آنها جدا شده و دو فروند دیگر به فرماندهی سرهنگ دوران، وارد خاک عراق می‌شوند.

جنگنده‌ها تا 15 کیلومتری بغداد بدون هیچ مشکلی پیش می‌روند تا اینکه در این نقطه، با دیوار آتش و پدافند دشمن روبه‏رو شده و در همین فاصله چند گلوله به یکی از هواپیماها برخورد می‌کند.

با اصابت این گلوله‌ها، موتور سمت راست هواپیمای دوران از کار می‌افتد اما او باز هم تصمیم به ادامه عملیات می‌گیرد.

بنابراین هواپیماها به سمت جنوب شرقى شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آنجا بود، ادامه مسیر داده و با این که پدافند دشمن بسیار قوى عمل می‌کرد، تمام بمب‏‌ها را روى این پالایشگاه تخلیه می‌کنند.

جنگنده‌ها پس از تخلیه بمب‏‌ها به مسیرى ادامه می‌دهند که در نهایت به سالن کنفرانس سران غیرمتعهدها ختم می‌شد.

پالایشگاه به شدت در آتش می‌سوخت و دود ناشی از سوختن پالایشگاه، فضا را پوشانده بود و تا این لحظه عملیات کاملا موفقیت‌آمیز به پیش می‌رفت.

در این زمان قسمت عقب هواپیمای دوران نیز مورد اصابت چندین گلوله ضدهوایی قرار گرفته و از بین می‌رود. هواپیما آتش گرفته و عباس از خلبان عقب (منصور کاظمیان) می‌خواهد که هواپیما را ترک کند و وقتی جوابی نمی‌شنود، دکمه خروج اضطراری کابین عقب را زده و کاظمیان به بیرون پرتاب می‌شود.

فرمانده گروه در این لحظه طبق گفته‌های قبلی خود، تصمیمی مبنی بر ترک هواپیما ندارد. وى بارها گفته بود: «اگر هواپیما بال نداشته باشد خودم بال در آورده و بر سر دشمن فرود مى‏آیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.»



شعله‌های آتش هرلحظه شدیدتر و ارتفاع هواپیما نیز هر لحظه کمتر می‌شد تا اینکه هتل محل برگزاری اجلاس غیرمتعهدها پیش روی خلبان قرار گرفت.

به سوی هتل حرکت کرده و هواپیما را (درحالی که هنوز هدایت آن را برعهده داشت)، به ساختمان آن می‌کوبد.

این اقدام شهادت‌طلبانه عباس دوران در ناامن ساختن آسمان بغداد، موجب شد تا برگزاری این اجلاس از بغداد به دهلی نو منتقل شود.

بقایای پیکر پاک امیر الاستشهادیون، خلبان عباس دوران بعد از 20 سال در تاریخ 30 تیرماه 1381 به کشور بازگشت و در زادگاهش (شیراز) به خاک سپرده شد.


منبع:تابناك
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
زندگي نامه(1)

زندگي نامه(1)

هو الشاهد

زندگي نامه (1)


"عباس دوران" سرآمد دوران

"عباس دوران" در بیستم مهر ماه سال 1329 در شهر شیراز دیده به جهان گشود. دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند.

وى پس از اخذ دیپلم در سال 1349 به دلیل علاقه ای که به یادگیری فن خلبانی و خدمت به میهن دارد وارد دانشکده خلبانى نیروى هوایى ارتش می شود.

پس از طى نمودن دوره مقدماتى پرواز در ایران براى ادامه تحصیل و فراگیری دوره تکمیلى خلبانی به کشور آمریکا اعزام گردید. با توجه به استعداد فوق العادهف در کم ترین زمان موفق به اخذ نشان و گواهینامه خلبانى شده و در سال 1351 به ایران بازمی گردد و با درجه ستواندومی در پایگاه هوایی همدان مشغول به خدمت می شود. هنگامى که جنگ تحمیلى آغاز شد، وى در پست افسر خلبان شکارى و معاونت عملیات فرماندهى پایگاه سوم شکارى (شهید نوژه) انجام وظیفه مى‏کرد. عباس در 22 تیر سال 1358 با مهناز دلی روی ازدواج می کند که حاصل این ازدواج یک پسر بود با نام امیررضا که وقتی پدر رفت تنها 8 ماه داشت .

 
آخرین ویرایش:

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
زندگي نامه(2)

زندگي نامه(2)

زندگي نامه (2)



جنگ تحمیلی آغاز می شود

در سی و یکم شهریور سال 1359 نیروی هوایی عراق در یورشی ناجوانمردانه تعداد زیادی از مواضع ایران را بمباران می کند. عباس هم همانند دیگر خلبانان شجاع نیروی هوایی به مقابله با دشمن پرداخت.
پس از مدتی عباس برای ادامه پروازهای جنگی به پایگاه ششم شکاری بوشهر منتقل شد. هنوز چندی نگذشته بود که طرح عملیات مروارید ارائه می شود که بر اساس آن تصمیم گرفته می شود که نیروی هوایی و نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در این عملیات به صورت مشترک عمل کنند.
بدین لحاظ بهترین خلبانان پایگاه انتخاب می شوند. در بین انتخاب شدگان نام دلیرانی همچون سرلشکر شهید عباس دوران، سرلشکر شهید حسین خلعتبری، سرلشکر شهید سیدعلیرضا یاسینی و سرگرد شهید حسن طالب مهر به چشم می خورد.



در کم تر از چند ساعت، دو ناو عراقی شکار عباس شدند

عملیات در تاریخ 1359.9.7 شروع می شود. در همان ساعات ابتدایی نبردف در یک عملیات متحورانه عباس دو ناوچه نیروى دریایى عراق را در حوالى اسکله «الامیه» و «البکر» سرنگون کرد. تا پایان عملیات، دوران و همرزمانش مرتبا هواپیما عوض می کردند. بطوریکه بعد از فرود، دوران از هواپیما پیاده می شد و به هواپیمای دیگری که مسلح بود سوار می شد و به نبرد ادامه می داد. عباس بی*نهایت شجاع بود. آن روزها سخت*ترین مأموریت*ها را قبول می*کرد. در این عملیات به او که درحال پرواز بود اطلاع دادند باید عملیات نیمه تمام رها شود، که عباس قبول نکرد و با رشادت تمام این دو اسکله را نابود ساخت. چنان چه مى‏گفتند و به اثبات هم رسیدف نیروى دریایى عراق را سرهنگ خلبان عباس دوران و سرهنگ خلبان خلعتبرى به نابودى کشاندند.


پرواز نکردن برای من مثل مردن است

به دلیل رشادت های فراوانی که عباس از خود بروز داده بود، علاوه بر یک درجه دوره ای که به او تعلق می گرفتف یک درجه تشویقی نیز گرفت و به درجه سرهنگ دومی مفتخر شد. درهمین اوصاف فرماندهان تصمیم می گیرند که با انتقال او و سپردن یکی از پست های حساس ستادی در تهران، از تجربیات او استفاده بیشتری کنند که دوران نمی پذیرد و می گوید:
- پرواز نکردن، برای من مثل مردن است.
هیچ*گاه در طول پرواز صحبت نمی کرد و همیشه می*گفت:
- اگر از مسیر منحرف شده و یا حالت نامتعادلی داشتم، با من صحبت کنید، خودتان هم مواظب اطراف باشید.
همچنین بسیاری از دوستانش از زبان او شنیده بودند که اگر روزی هواپیمای من مورد هدف قرار گیرد، هرگز آن را ترک نمی کنم و با آن به قلب دشمن حمله ور می شوم.
زمانى که اسراییل به لبنان حمله کرد، وى اولین خلبانى بود که آمادگى خود را جهت نبرد با صهیونیست‏ها اعلام کرد.

 
آخرین ویرایش:

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
زندگي نامه (3)

زندگي نامه (3)

زندگي نامه (3)



خیابانی در شیراز به نام عباس دوران

در یکی از روزهای بهار سال 1360 مسئولین شهر شیراز تصمیم می گیرند به خاطر رشادت ها و دلاوری های عباس دوران، یکی از خیابان های شهر شیراز را به نام او کنند؛ لذا از دوران دعوت می شود تا در مراسم شرکت کند و او نیز قبول کرده و به آن جا می رود که از دوران به شایستگی تقدیر می شود.
چون او ضربات مهلکی به دشمن وارد نموده بود، همیشه عوامل نفوذی دشمن قصد ترور وی را داشتند که یکی از این موارد هم در همین زمان بود که خوشبختانه این ترور عقیم ماند.


درد دل خود عباس هشتم تیر 1360

دلم نمی خواهد از سختی ها با همسرم حرفی بزنم. دلم می خواهد وقتی خانه می روم جز شادی و خنده چیزی با خودم نبرم؛ نه کسل باشم، نه بی حوصله و خواب آلود تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه کنم؟ نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کرده ام. معده ام درد می کند. دکتر می گوید فقط ضعف اعصاب است. چطور می توانم عصبانی نشوم؟ آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم های همسرم دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می کنند ما پرواز می کنیم و می جنگیم تا شجاعت های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟
باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.



 
آخرین ویرایش:

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
زندگي نامه (4)

زندگي نامه (4)

زندگي نامه (4)


ضربه ای مهلک برپیکره دشمن

در آستانه عملیات بیت المقدس، دشمن دست به تحرکات گسترده ای زده بود و مرتبا نیرو و تجهیزات به جبهه های جنوبی ارسال می کرد. لذا از سوی نیروی هوایی تدبیری اندیشیده شد تا ضربه ای کاری به دشمن وارد شود لذا بعد از کسب اطلاعات لازم و تهیه نقشه های پروازی، تصمیم بر این شد که در یک عملیات گسترده هوایی عقبه دشمن از جمله نفرات و تجهیزات آنها از ارتفاع بالا بمباران شدید شود.
در 29 اسفند سال 1360 طرح آغاز شد و دوران به عنوان لیدر یا همان فرمانده دسته پروازیف انتخاب و 15 نفر از خلبانان تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز انتخاب شدند. بعد از توجیهات لازم توسط دوران، همگی به پرواز درآمدند و با هدایت او مواضع دشمن به سختی بمباران شد و راه برای فتح خرمشهر هموار گردید.


120 پرواز عملیاتی در 22 ماه

عباس دوران در طول 22 ماه حضور در جنگ 120 پرواز عملیاتی داشتند. آنهایی که اهل پرواز هستند می دانند که غیرممکن است. شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار برآید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد. در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بود و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بود که عراقی ها آرزوداشتند او را اسیر کنند.


 
آخرین ویرایش:

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
زندگي نامه (5)

زندگي نامه (5)

زندگي نامه (5)


کنفراس غیرمتعهدها در بغداد باید لغو شود

در سال 1361 جنگ تحمیلى هر روز شعله‏ورتر مى‏شد و صدام رئیس دولت بعث عراق براى مانور سیاسى از برپایى کنفرانس غیرمتعهدها سخن مى‏گفت و از مدت‏ها قبل به کمک آمریکا بغداد را به دژ نفوذ ناپذیرى تبدیل کرده و تبلیغات بسیار وسیعى به راه انداخته بود؛ تا حدى که براى سران غیرمتعهد بنزهاى سفارشى‏اش را روى اتوبان‏هاى نوساز بغداد راه انداخت، خیلى خرج کرده بود. از یک طرف هم مدام، تبلیغ مى‏کردند که ایران نمى‏تواند بغداد را ناامن کند. در این زمان بود که ایجاد ناامنى در استان بغداد در دستور کار نظامى - سیاسى جمهورى اسلامى قرار گرفت تا ضمن هدف قرار دادن تأسیسات پالایشگاهى «الدوره» در جنوب شرقى شهر بغداد، از برگزارى نشست سران غیرمتعهدها جلوگیرى شود. در این شرایط بود که سرهنگ خلبان عباس دوران براى جلوگیرى از تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهدها در تاریخ بیستم تیر سال 1361 مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن نماید.
دوران باید بغداد را نا امن می کرد. از مرز گذشت، میان رادار دشمن به حرکت ادامه داد و آسمان بغداد را تهدید کرد. خیلی عجیب است که یک هواپیما برود و یک کشور را آن هم با جدیدترین تجهیزات به هم بزند. شهید دوران در نامه هاى مربوط به این ماموریت، مقابل اسم پدافندهاى مختلفى که عراق از کشورهاى اروپایى خریده بود، نوشته است: نود درصد احتمال برگشت نیست.


هدف پالایشگاه الدوره و ناامن نشان دادن بغداد


31 تیرماه سال 1361 فرا می رسد. خلبانان انتخاب می شوند. تصمیم بر این می شود که سه فروند فانتوم کاملا مسلح به پرواز درآیند هر سه تا مرز پرواز کنند و تنها دو فروند از مرز گذشته و به هدف حمله ور شوند و فانتوم سوم در همان جا منتظر بماند تا در صورت نیاز به آنها بپیوندد. خلبانان مأموریت یافتند روى بغداد عملیاتى انجام دهند. هدف آنها بمباران پالایشگاه بغداد، نیروگاه اتمى بغداد و پایگاه الرشید یا ساختمان اجلاس در بغداد بود.
هر سه تا مرز پرواز می کنند آنگاه یکی جدا شده و دو فروند دیگر به فرماندهی دوران وارد خاک عراق می شوند. هیچ خبری نبود تا ً 15 کیلومترى بغداد که ناگهان جنگنده ها با دیوار آتش و پدافند دشمن روبه‏رو می شوند و در همین فاصله چند گلوله به یکی از هواپیماها برخورد می کند. با اصابت این گلوله ها، موتور سمت راست هواپیمای دوران از کار می افتد که او بازهم تصمیم به ادامه عملیات می گیرد. بنابراین هواپیماها به سمت جنوب شرقى شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آن جا بود ادامه مسیر داده و با این که پدافند دشمن بسیار قوى بود، تمام بمب‏ها را روى این پالایشگاه تخلیه می کنند.
بعد از تخلیه بمب‏ها به مسیرى ادامه می دهند که در واقع این مسیر در نهایت به سالن کنفرانس سران غیرمتعهدها ختم می شد. پالایشگاه به شدت در آتش می سوخت و دودهای ناشی از سوخت پالایشگاه فضا را پوشانده بود تا این لحظه عملیات کاملا موفقیت آمیز بود.




روح عباس برای رسیدن به معبود پرواز می کند
در همین زمان عقب هواپیمای دوران نیز مورد اصابت چندین گلوله ضدهوایی قرار می گیرد؛ به طوری که قسمت عقب جنگنده از بین می رود. در این لحظه هواپیما در آتش می سوخت عباس از خلبان عقب (سرتیپ آزاده منصور کاظمیان) می خواهد که هواپیما را ترک کند و به دلیل این که جوابی نمی شنود، دکمه خروج اضطراری کابین عقب را می زند و کاظمیان به بیرون پرتاب می شود و به اسارت در می آید.
عباس در این لحظه طبق گفته های قبلی خود تصمیمی مبنی بر ترک هواپیما ندارد.
وى بارها مى‏گفت اگر هواپیما بال نداشته باشد خودم بال در آورده و بر سر دشمن فرود مى‏آیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.
شعله های آتش هرلحظه شدیدتر می شد ولی عباس می خواست پروازی دیگر را شروع کند. هواپیما هر لحظه ارتفاع کم می کرد. عباس در این لحظات هتل محل برگزاری اجلاس را می بیند و شاید با خود زمزمه می کند چه هدفی بهتر از آن جا؟ به سوی هتل حرکت کرده و هواپیما را درحالی که هنوز هدایت آن را برعهده داشتف به ساختمان هتل می کوبد و پروازی دیگر را آغاز می کند. از او دستکش و پوتینش مشخص بود زیرا از پیکرش چیزی بجز آن باقی نمانده بود
عقاب بال سوخته نیروی هوایی قهرمان دلیر مردم ایران افتخاری دیگر نصیب نیروی هوایی و کشورش می کند.
با این حرکت شجاعانه، سران کشورها به این نتیجه می رسند که آسمان بغداد به هیچ وجه امن نیست و تصمیم می گیرند که اجلاس در دهلی نو انجام پذیرد.
بقایایی پیگر پاک سرلشگر خلبان شهید عباس دوران بعد از 22 سال دوری از وطن به کشور بازگشت و در زادگاهش به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد









 
آخرین ویرایش:

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
همسر دوران: در حق عباس کم ‏لطفى شده است

همسر دوران: در حق عباس کم ‏لطفى شده است

همسر دوران: در حق عباس کم ‏لطفى شده است


"نرگس خاتون دلى روى ‏فر" همسر شهید خلبان عباس دوران در گفت و گویى اظهار داشت:
- عباس دوران در طى دو سال اول جنگ بیش از 120 پرواز و عملیات برون مرزى داشته است که کارشناسان مسائل پروازى اذعان داشته‏اند این چنین آمارى حتى در جنگ هفت ساله ویتنام هم وجود نداشته است.

وى با اشاره به آخرین دیدار عباس دوران با خانواده خود گفت:
- آخرین مرتبه‏اى که قرار شد عباس به عملیات بمباران پالایشگاه «الدوره» برود، «امیررضا» هشت ماه و نیم بیشتر نداشت و صحبت‏هاى ما مثل همه موارد مشابهى بود که عباس به عملیات مى‏ رفت. اما بعدها متوجه شدیم فقط به یکى از دوستانش گفته بود که احتمالاً این آخرین پرواز من است و مى‏ خواهم در صورتى که برنگشتم تو اولین کسى باشى که خبر شهادتم را به خانواده ‏ام مى ‏دهى.

در زمان جنگ عباس دوران در پایگاه بوشهر بود که از او دعوت کردند تا به تهران برود ولى او قبول نکرد و به همدان رفت زیرا از پشت میز نشستن خوشش نمى ‏آمد و دوست داشت همیشه در تکاپو و پرواز باشد.

همسر عباس دوران با اشاره به خصوصیات اخلاقى شهید مى‏ گوید:
- عباس دوران همیشه ساکت و محجوب بود و در میان هشت فرزند خانواده‏اش و حتى اقوام، از محبوب‏ترین افراد بود.

وى همچنین با گله‏ مندى اظهار داشت:
- در حق عباس دوران بسیار کم ‏لطفى شده است. طى این سال‏ها کسى چندان به موضوع شهادت او نپرداخته است و شما کم تر جایى یا برنامه و حتى نشریه‏اى مى‏بینید که در آن سخنى از عباس به میان آمده باشد. حتى آخرین عملیات او که به گفته بسیارى از صاحب‏نظران از لحاظ سیاسى، بین‏المللى و نظامى در درجه بسیار بالایى از اهمیت قرار داشت، هنوز هم ناشناخته مانده است.
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
آخرین دست نوشته شهید دوران


به گزارش خبرنگار ادبیات انقلاب اسلامی؛ 31 تیر 1361 سالروز شهادت بزرگمردی ست که عشقش آسمان بود و پرواز. مردی که بیشتر از 120 پرواز جنگی داشت. خودش گفته بود: «اگر هواپیما بال نداشته باشد، خودم بال در آورده و بر سر دشمن فرود مى‏ آیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.» همین طور هم شد. اجلاس سران غیرمتعهدها به ریاست صدام در بغداد قرار بود تشکیل شود. عملیاتی از طرف نیروی هوایی ایران صورت گرفت. پالایشگاه الدوره عراق بمباران شد. دیوار صوتی روی بغداد شکسته شد. اما دوران را قرار بود خدا همان روی هوا مال خودش بردارد و دیگر مال زمینی ها نباشد. به کمک خلبانش اجازه ترک هواپیما را داد؛ اما خودش ...

متن زیر برشی از کتاب "آسمان4 - دوران به روایت همسر شهید" به قلم زهرا مشتاق است.

*************

این یه بیوکه، نه اف-4
عباس خندید. به ته مانده ی سیگار وینستونش آخرین پک را زد و صدای ضبط را که اتفاقا آهنگ تندی هم نبود، بیشتر کرد. همیشه آهنگ های ملایم گوش می کرد. عشقش خواننده ای بود به اسم اندی ویلیامز.
مهناز پلک هایش را به هم فشار داد و با خنده فریاد کشید «عباس، عباس این ماشین بیوکه، هواپیما نیست. تو پرواز نمی کنی.»عباس هنوز می خندید و پایش روی گاز بود. تونل تمام شد. نور تند بیرون، چشم هایشان را می زد. هر دو به هم نگاه کردند و خندیدند. عباس گفت «خاتون من در تونل نطقی فرمودند؟» مهناز با چشم هایی که از جوانی و خوشبختی می درخشید جواب داد «گفتم یواش تر برید. این یه بیوکِ بیچاره ست، نه هواپیمای غول پیکر اف-4. مفهوم شد سروان دوران؟» عباس با خنده و شیطنت گفت «مفهوم شد فرمانده مهناز.» و پایش را روی پدال گاز بیشتر فشار داد. (ص11)
*************



انگار با تمام دنیا داریم می جنگیم
هشتم تیر 1360
... من و محققی سوار هواپیما هستیم و داریم می رویم سوئیس برای خرید هواپیما. هر دومان دوست داشتیم همسرمان را با خودمان بیاوریم. خرجش را هم خودمان می دادیم، ولی نشد. اجازه ندادند. بماند.خیلی خسته ام. دیروز وقتی خبر انفجار دفتر حزب ریاست جمهوری را آوردند، می خواستم سرم را بکوبم به دیوار. ده ماه از جنگ رفته و ما این همه خلبان - چه فرقی می کند، کم تجربه یا کارکشته - از دست داده ایم با هواپیماهای گران قیمتی که پودر شدند، انگار با تمام دنیا داریم می جنگیم. ... (ص53)
*************



بیاین بالا که پدر شدین!
قرآن کوچکی را باز کرده و می خواند. چشم هایش خیس است. کسی به پنجره ی بسته ی ماشین می زند. عباس سر بلند می کند. تبسمی می کند و شیشه را پایین می کشد. مادر مهناز است.
- حالا چرا نشستی توی ماشین؟- طاقت ندارم گریه های مهناز را ببینم.- خود شما نبودی به مهناز می گفتی ترس نداره؟ حالا چی شد؟ بیاین، بیاین بالا که پدر شدین. باید مشتلق بدین تا بگم صاحب چی شدین.عباس با تمام صورتش می خندد. ... (ص56)
*************



آخرین دستنوشته
سی و یکم تیر 1361
ساعت سه صبح است. تا یک ساعت دیگر باید گردان باشم. امروز پرواز سختی دارم. می دانم ماموریت خطرناکی است. حتی ... حتی ممکن است دیگر زنده برنگردم، اما من خودم داوطلبانه خواسته ام این ماموریت را انجام بدهم. تا دو ماه دیگر از این جنگ دو سال تمام می گذرد. من دوست های زیادی را در این مدت از دست داده ام. چه آن ها که شهید شدند یا اسیر و یا آن هایی که جسدشان پیدا نشد. کابین عقب من امروز منصور کاظمیانه. دوست داشتم این ماموریت رو تنهای تنها می رفتم. چون خودم داوطلب شده ام، دوست ندارم جون کس دیگه ای رو به خطر بندازم. دیروز عصر که امیر رو بردم پایین بازی کند، به عباس هم گفتم. گفتم اگه اتفاقی برام افتاد، تو به خاطر نسبتی که با مهناز داری، خودت خبر رو به اون بدی. عباس بهم خندید. گفت «تو که هیچ وقت نمی ترسیدی. حالا چی شده که از مرگ حرف می زنی.» (ص63)




*************



یک تکه استخوان


... کاش بتوانی بفهمی عباس، حمل تابوتی به سبکی پر، چه قدر سخت است. من و امیر، این سنگینی را در سکوت با هم تقسیم کردیم، بی آنکه از قبل چیزی به هم گفته باشیم. ...
دلم می خواهد موقع برداشتن سر تابوت هیچ کس اینجا نباشد. هیچ چشمی تو را نبیند. دلم می خواهد این آخرین دیدار فقط مال ما باشد؛ من و امیر و تو. این آخرین ملاقات را جز با خدا، با هیچ کس دیگری نمی خواهم قسمت کنم. ...

جز یک استخوان از تو چیزی نمانده. استخوان درشت ران. استخوانی که مال هیچ کس دیگر نیست. مال عباس من است. مابقی خاک است. امیر دستش را می برد داخل تابوت ...

دلم می خواهد همه چیز دروغ باشد. تو هنوز زنده باشی، درِ تابوت دوباره باز بشود و ما تو را ببینیم که از خوابی دراز و دور بیدار می شوی و به ما لبخند می زنی. باز سوار ماشین خودمان بشویم. از تونل های دراز و تاریک عبور کنیم و آخرش در آن نور تند چشم هایمان را باز کنیم و در بیشه کلا باشیم. تو و امیر بدوید سمت دریا و من از دور نگاه تان کنم، برایتان لبخند بزنم. تیرماه 1381. (ص70تا72)

به نقل از رجانيوز
 
آخرین ویرایش:

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
اولین نامه شهید دوران به همسرش

اولین نامه شهید دوران به همسرش

[h=1]اولین نامه شهید دوران به همسرش [/h]
خاتون من ، مهناز خانم گلم سلام

بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ، جنگ است و زن و بچه هم نمی شناسد.
نوشته بودی دلت می خواهد برگردی بوشهر. مهناز به جان تو کسی اینجا نیست همه زن و بچه ها یشان را فرستادند تهران و شیراز و اصفهان و ...
علی هم ( سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی ) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه ها را بیاورد شیراز. دیشب یک سر رفتم آن جا. علیرضا برای ماموریت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد آلرت من تازه از ماموریت برگشته بودم می خواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن. علی گفت: مهرزاد مریضه پروانه دست تنهاست . قول گرفت که سر بزنم گفت : نری خونه مثل نعش بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت ، می دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند.
پروانه طفلک از قبل هم لاغر تر شده. مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوریون؛ پروانه خانم معلوم بود یک دل سیر گریه کرده. به علی زنگ زدم و گفتم: علی فکر کنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه کرده و حسابی برات گریه کرده است. علی خندید و گفت : حسود چشم نداری توی این دنیا یکی لیلی من باشه ؟
.
.
.
دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتین هایی که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه باد آن روزی افتادم که آورده بودمت اینجا ، تو رستوران متل ری*** نمی دونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچه ها بود .
.
.
.
اگر پروانه خانم و بچه ها توی این یکی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول می فرستم .
خیلی فرصت کم می کنم به خونه سر بزنم ، علی هم همینطور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم . دوش که پیشکش پوتینهایم را هم دو سه روز یکبار هم وقت نمی کنم از پایم خارج کنم . علی که اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده ام شبیه آن درویشی که هر وقت می رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود.

بچه های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون می برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان بازکردند . اولش کلی بد و بی راه حواله شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامورزد چون پوتینهایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشتهایمان کپک زده است.


مهناز مواظب خودت باش این حرفها را نزدم که ناراحت بشی بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی. نمی شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه.
از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوش بخت بودیم به قول بعضی از بچه های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان می آید . بگذریم

از بابت شیراز خیالت راحت آن جا امن است کوه های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند . درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا بحال هر ماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم .
لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده خودم هم نمی دانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن مادرم تورا که می بیند انگار من را دیده.
سعی می کنم برای شیراز ماموریتی دست و پا کنم و بیایم تو راهم ببینم همه چیز زود درست می شود دوستت دارم خیلی زیاد . مواظب خودت باش
همسرت عباس - مهر ماه
1359



به نقل از سايت تبيان



 

mahsa66

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی ممنون آقا مهدی
این افراد غیور مردانی بودند در ایران
واقعا آدم به حالشون غبطه میخوره،
ایران عزیز در همه دوران شاهد حضور غیورمردانی این چنینی بوده و انشاءالله خواهد بود.
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید عباس دوران و اجلاس عدم تعهد

شهید عباس دوران و اجلاس عدم تعهد

منبع: عصرایران (جعفر محمدی)
اجلاس عدم تعهد ، هر چند امروز به دلیل میزبانی کشورمان ، برای ایرانی ها اهمیت دارد اما پیش از این نیز ، یک بار در کانون توجه مردم ایران قرار گرفته بود ، زمانی که قرار بود بغداد میزبان سران عدم تعهد باشد ، آن هم در بحبوحه جنگ ایران و عراق!

برای حکومت صدام حسین که در سوم خرداد 1361 ، خرمشهر را از دست داده و ضربه ای حیثیتی در جنگ و جهان خورده بود ، بسیار مهم بود که با میزبانی بزرگ ترین نهاد بین المللی بعد از سازمان ملل ، به ترمیم وجهه خود بپردازد.
از این رو ، بغداد خود را مهیای برگزاری اجلاس می کرد و این در حالی بود که ایران ، می کوشید با تبلیغ ناامن بودن پایتخت عراق به دلیل وضعیت جنگی ، مقامات کشورها را از سفر به عراق بازدارد و اجلاس بغداد را منتفی کند.

با این حال ، ماشین تبلیغاتی و سیاسی صدام که از پشتوانه قدرت های بزرگ هم برخوردار بود ، گوی سبقت را ربود و قرار شد اجلاس در بغداد تشکیل شود. عراقی ها ، ادعا می کردند که بغداد به حدی امن است که حتی یک پرنده هم بدون اجازه آنها نمی تواند در آسمانش پرواز کند. آنها حتی از مسوولان کشورهای عدم تعهد خواستند تا کارشناسان امنیتی خود را به بغداد بفرستند و از نزدیک شاهد امنیت مثال زدنی آن باشند!

زمان اجلاس نزدیک می شد و تلاش های ایران ثمر بخش نبود. همه در تهران به دنبال راهی برای ضربه زدن به دشمن بودند ؛ تا این که پیشنهادی محرمانه از وزارت خارجه به ریاست جمهوری رسید و خیلی زود مقدمات اجرایی کردنش در دستور کار مقامات عالی نظام قرار گرفت.

در نامه با تأکید بر اهمیت اجلاس ، تلاش های عراق در این باره و تصریح به این که اهمیت این موضوع از "خرمشهر" کمتر نیست ، آمده بود: "سرنوشت محل برگزاری کنفرانس را یک حرکت نظامی می تواند روشن کند."






این سند اخیرا در كتاب "ايران و جنبش عدم تعهد به روايت اسناد، از باندونگ تا تهران" توسط انتشارات ریاست جمهوری (نشر جمهور ایران) منتشر شده است.


به زودی طرح حمله آماده شد: بمباران بغداد.

این در حالی بود که بغداد در حصاری از موشک های ضدهوایی قرار داشت و ارتش صدام ، حق داشت به امنیت پایتخت ببالد. اما 6 خلبان ، ریسک سیاسی ترین حمله هوایی تاریخ کشورشان را پذیرفتند، بدین ترتیب سه هواپیمای اف - 4 به پرواز درآمدند ، دو هواپیما از مرز گذشتند و به سمت بغداد رفتند و سومی بر فراز مرز ماند تا در صورت نیاز به کمک اقدام کند. بدین ترتیب در روز سی ام تیر 1361 ناگهان غرش هواپیماهای ایرانی در آسمان بغداد ، چشم ها را متوجه آسمان کرد.


هواپیمای ایرانی بمباران را آغاز کردند و از جمله پالایشگاه الدوره را هدف قرار دادند ؛ همزمان ، هزاران گلوله ضدهوایی و ده ها موشک به سمت هواپیمای آنها شلیک شد و یکی از این موشک ها ، به دم هواپیمای عباس دوران و منصور کاظمیان اصابت کرد.

دوران از کاظمیان خواست که با چتر نجات بیرون بپرد و با فشردن دکمه خروج اضطراری کابین کمک خلبان ، او را با چتر نجات ، از هواپیما بیرون انداخت. دوران بعد از آن که خیالش از بابت همرزمش راحت شد ، هواپیمای نیمه سوخته اش را که نه بمبی داشت و نه موشکی ، به سمت هتل قرق شده ای که قرار بود میزبان اجلاس عدم تعهد باشد هدایت کرد و لحظاتی بعد ، آنچه بر جای ماند ، هتل ویران اجلاس بغداد بود و هواپیمایی تکه تکه و البته پیکر سوخته شده عباس دوران.

خبر این حمله هوایی و انهدام هتلی که قرار بود محل اقامت سران باشد ، به سرعت در جهان پیچید و نتیجه هم کاملاً مشخص بود: میزبانی از عراق پس گرفته شد ؛ حیثیت سیاسی حکومت بغداد نیز بمباران شده بود!

***
بیست سال بعد ، در تابستان گرم 1381 ، از شهید عباس دوران ، تکه ای از استخوان سوخته پایش به وطن بازگشت و در شهر شیراز ، به خاک سپرده شد.


یادش همواره افتخار آمیز


 

پیوست ها

  • 182011_379.jpg
    182011_379.jpg
    16 کیلوبایت · بازدیدها: 0

Dokhtar khanoom

عضو جدید
شهید "عباس دوران"

شهید "عباس دوران"

در یکی از روزهای بهار سال 1360 مسئولین شهر شیراز تصمیم می گیرند به خاطر رشادت ها و دلاوری های عباس دوران، یکی از خیابان های شهر شیراز را به نام او کنند؛ لذا از دوران دعوت می شود تا در مراسم شرکت کند و او نیز قبول کرده و به آن جا می رود که از دوران به شایستگی تقدیر می شود.
چون او ضربات مهلکی به دشمن وارد نموده بود، همیشه عوامل نفوذی دشمن قصد ترور وی را داشتند که یکی از این موارد هم در همین زمان بود که خوشبختانه این ترور عقیم ماند.
درد دل خود عباس
هشتم تیر 1360
دلم نمی خواهد از سختی ها با همسرم حرفی بزنم. دلم می خواهد وقتی خانه می روم جز شادی و خنده چیزی با خودم نبرم؛ نه کسل باشم، نه بی حوصله و خواب آلود تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه کنم؟ نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کرده ام. معده ام درد می کند. دکتر می گوید فقط ضعف اعصاب است. چطور می توانم عصبانی نشوم؟ آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم های همسرم دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می کنند ما پرواز می کنیم و می جنگیم تا شجاعت های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟
باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.




شهادت:تابستان۱۳۶۱صدام حسین بر برگزاری کنفرانس سران غیر متعهدها دربغداد پافشاری و تاکید داشت وچند ماه زودتربنزهای تشریفات خریداری شد برای اجلاس. را در اتوبان های بغداد به نمایش گذاشت اما صبحگاه تیر ۱۳۶۱آخرین پرواز عباس دوران .جولان بر فراز بغداد با جنگنده دوست داشتنی اش E3_F4 ۶۵۷۰ وبمباران پالا یشگاه الدوره بود .اوضمن نمایشی از عزت وشجاعت .جنگنده ی شعله ورش راباخشم وکین بر قلب دشمن فرود آورد تا خواب صدام را پریشان کرده و میزبانی اجلاس سران غیره متعد ها را ازاو بگیرد. این عملیات برای جمهوری اسلامی از نظر سیاسی بسیار مهم بود. اگرکنفرانس سران کشورهای غیره متعهد در بغداد برگزار می شد صدام به مدت ۸سال ریاست آن را به عهده می گرفت .تنهاراهی که می شودازبرگزاری کنفرانس جلوگیری کرد.ناامن نشان دادن بغداد بود که صدام به امنیت آن افتخار می کرد . عباس با این حرکت شهادت طلبانه اش باعث شد که این اجلاس به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشود..به آسمان پرکشید...باروحی به وسعت آسمان . قصد ترک سفینه ی آتش گرفته را نداشت این را بارها قبل از حادثه به دوستانش گفته بودکه ( بعثی ها آرزوی اسارت مرا به گور خواهند برد ) عاشقانه در حالی که به کابین عقب خود دستور خروج اضطراری داده و دستگیره ی خروج او را کشیده بود جنگنده ی شعله ورش را به یکی از ساختمانهای نظامی بغداد کوبید واز حجم انبوه دود و آتش برای مشاهدی جمال الهی به آسمان ها پرکشید.. پس ازسال ها غربت در روز دوم مرداد ۱۳۸۱بقایای پیکر پاک سرلشکرشهید عباس دوران به خاک میهن بازگشت تا این سند افتخارهمیشه جاویدان تاریخ ایران اسلامی در سرزمینی که دوست داشت تشییع ودر دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شود..




نامه شهید «عباس دوران» به همسرش

****
خاتون من، مهناز خانم گلم سلام

بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی‌گیری. برای من نبودن تو سخت است ولی چه می‌شه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمی‌شناسد. نوشته بودی دلت می‌خواهد برگردی بوشهر. مهناز به جان تو کسی اینجا نیست؛ همه زن و بچه‌های‌شان را فرستاده‌اند تهران و شیراز و اصفهان و

علی هم (سرلشکر خلبان شهید علیرضا یاسینی) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه‌ها را بیاورد شیراز. دیشب یک سر رفتم آنجا. علیرضا برای مأموریت رفته بود همدان. از آنجا تلفن زد من تازه از مأموریت برگشته بودم می‌خواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن. علی گفت: مهرزاد مریضه، پروانه دست تنهاست. قول گرفت که سر بزنم. بهم گفت: «نری خونه بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت…» می‌دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند.
پروانه طفلک از قبل هم لاغرتر شده. مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوریون. پروانه خانم معلوم بود یک دل سیر گریه کرده. به علی زنگ زدم و گفتم علی فکر کنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه کرده و حسابی برات گریه کرده است. علی خندید و گفت: حسود چشم نداری توی این دنیا یکی لیلی من باشه؟

دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتین‌هایی که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه؛ یاد آن روزی افتادم که آورده بودمت اینجا، تو رستوران «متل ریسکِس» نمی‌دونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچه‌ها بود.

اگر پروانه خانم و بچه‌ها توی این یکی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول می‌فرستم. خیلی فرصت کم می‌کنم به خونه سربزنم علی هم همین طور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم. دوش که پیشکش، پوتین‌هایم را هم دو سه روز یک بار هم وقت نمی‌کنم از پایم خارج کنم. علی که اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده‌ام شبیه آن درویشی که هر وقت می‌رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود.

بچه‌های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خواب‌مون می‌برد دست و پای‌مان را گرفتند و انداختند توی حمام، آب را هم روی‌مان بازکردند. اولش کلی بد و بیراه حواله‌شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامرزد چون پوتین‌های‌مان را که در آوردیم دیدیم لای انگشت‌های‌مان کپک زده است.
مهناز مواظب خودت باش. این حرف‌ها را نزدم که ناراحت بشی. بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی. نمی‌شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه. از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است. پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوشبخت بودیم. به قول بعضی از بچه‌های گردان، خوب خوردیم و خوابیدیم. الان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرت‌ها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاک‌مان می‌آید. بگذریم…

از بابت شیراز خیالت راحت آنجا امن است کوه‌های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی‌دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند. درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا به حال هر مأموریتی انجام دادم، سر زن و بچه‌های مردم بمب نریختم، اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم.

لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده؛ خودم هم نمی‌دانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن. مادرم تو را که می‌بیند انگار من را دیده. همه چیز زود درست می‌شود دوستت دارم خیلی زیاد.

مواظب خودت باش/همسرت عباس

در مهر ماه 1359

منبع: نوید شاهد
 
بالا