زندگی شگفت انگیز است....

mahsa jo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامه درسی باشد.

پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز گنجانده شود

ماهی هم به آموزش شنا معتقد بود و سنجاب اصرار داشت که بالا رفتن از درخت نیز باید در زمره آموزش‌های مدرسه قرار بگیرد

شورای مدرسه با رعایت همه پیشنهادات دفترچه راهنمای تحصیلی مدرسه را تهیه نمود

و بعد قرار شد که همه حیوانات درس‌ها را یاد بگیرند

خرگوش در دویدن نمره بیست گرفت، اما بالا رفتن از درخت برایش دشوار بود مرتب از پشت به زمین می‌خورد

دیری نگذشت که در اثر یکی از این سقوط‌ها مغزش آسیب دید و قدرت دویدن را هم از دست داد

حالا به جای نمره بیست، نمره ده می‌گرفت

و در بالا رفتن از درخت هم نمره اش از حد صفر بالاتر نمی‌رفت

پرنده در پرواز عالی بود اما نوبت به دویدن روی زمین که می‌رسید نمره خوبی نمی‌گرفت و مرتب صفر می‌گرفت.

صعود عمودی از تنه و شاخه و برگ درختها هم برایش سخت بود

جالب اینجاست که تنها مارماهی کند ذهن و عقب افتاده بود که می‌توانست درس‌های مدرسه

را تا حدودی انجام دهد و با نمره ضعیف بالا رود

اما مسئولان مدرسه از این خوشحال بودند که همه دانش آموزان همه دروس را می‌خوانند.


**عده‌ای هستند که همیشه کوشیده اند یک الگوی مشخص بر مردم تحمیل کنند آنان ماشین می‌خواهند نه انسان

آنها می‌خواهند انسانها را همانطور بسازند که شرکت (( فورد )) اتومبیل می‌سازد : روی خط تولید

ولی انسانها را روی خط تولید خلق نشده اند

او هر فردی را منحصر به فرد می‌آفریند

از باغی می‌گذری و به یک درخت بلند و عظیم برمی خوری

مقایسه کن: درخت بسیارتنومند و بلند است، ناگهان تو خیلی کوچک هستی

اگر مقایسه نکنی، از وجود آن درخت لذت می‌بری، ابداٌ مشکلی وجود ندارد.

درخت تنومند است: خوب که چی؟

بگذار تنومند باشد، تو یک درخت نیستی و درختان دیگری هم هستند که چندان تنومند و بزرگ نیستند

ولی هیچ‌کدام از عقده‌ی حقارت رنج نمی‌برند

من هرگز با درختی برخورد نکرده ام که از عقده‌ی حقارت یا از عقده‌ی خودبزرگ بینی در رنج باشد

حتی بلند‌ترین درختان،هم از عقده خودبزرگ بینی رنج نمی‌برد، زیرا مقایسه وجود ندارد

انسان مقایسه را خلق می‌کند،

زیرا برای عده‌ای نفس کشیدن فقط وقتی ممکن هست که پیوسته توسط مقایسه تغذیه شود.

ولی آن وقت دو نتیجه وجود دارد: گاهی احساس برتر بودن می‌کنی و گاهی احساس کهتربودن

و امکان احساس کهتری بیش از احساس برتری است،

زیرا میلیون‌ها انسان وجود دارند

کسی از تو زیباتر است، کسی ازتو بلندقدتر است،

کسی از تو قوی‌تر است، کسی به نظر هوشمندتر از تو می‌رسد

کسی بیشتر از تو دانش گردآوری کرده است،

کسی موفق‌تر است، کسی مشهورتر است،

کسی چنان است و دیگری چنین است.

اگر به مقایسه ادامه بدهی، میلیون‌ها انسان.....

عقده‌ی حقارت بزرگی گردآوری می‌کنی.

ولی این‌ها واقعاٌ وجود ندارد، این‌ها تصورات تو است


**زندگی شگفت انگیز است

فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

كوچك باش و عاشق ...

كه عشق می‌داند آئین بزرگ كردنت را ...

بگذارعشق خاصیت تو باشد، نه رابطه خاص تو باکسی

فرقى نمی‌كند، گودال آب كوچكى باشى، یا دریاى بیكران

زلال و پاک كه باشى، تصویر آسمان در توست


چرا که مردم آنچه را که گفته‌ای فراموش خواهند کرد

حتا آنچه را که انجام داده‌ای به فراموشی خواهند سپرد

اما هرگز از یاد نخواهند برد که باعث شده‌اید چه احساسی نسبت به خود داشته باشند

دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد

ولی نمی‌دانم چرا خیلی‌ها و حتی خیلی‌های دیگر می‌گویند

این روز‌ها دوست داشتن دلیل می‌خواهد و پشت یک سلام و لبخندی ساده

دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده و دنبال گودالی از تعفن می‌گردند

دیشب که بغض کرده بودم باز هم به خودم قول دادم

من سلام می‌گویم و لبخند می‌زنم و قسم می‌خورم

و می‌دانم عشق همین است به همین ساد گی

برای همسایه‌ای که نان مرا ربود، نان

برای دوستی که قلب مرا شکست ، مهربانی

برای آنکه روح مرا آزرد ، بخشایش

و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق

آرزو دارم
 

دکتر مهدیه

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ممنون دوست عزیزم:gol:

خوشبخت بود ،زیرا هیچ سوالی نداشت.اما روزی سوالی به سراغش

آمد.و از آن پس خوشبختی دیگر،چیزی کوچک بود.

او از خدا معنی زندگی را پرسید.اما خدا جوابش را با همان داد.

خدا گفت: اجابت تو همین سوال توست.سوالت را بگیر و در دلت بکار

و فراموش نکن که این دانه است که آب و نور می خواهد.

او سوالش را کاشت.آبش داد و نورش داد.

سوالش جوانه زد و شکفت و ریشه کرد. ساقه و شاخه و برگ.

و هر ساقه سوالی شد و هر شاخه سوالی و هر برگ سوالی.

و او که زمانی تنها یک سوال داشت،درختی شد که از سر هر انگشتش

سوالی آویخته بود و هر برگ تازه، دردی تازه بود و هر بار که ریشه

فروتر می رفت،درد او نیز عمیق تر می شد.

(عرفان نظرآهاری)
بــرخــی آدمــهـا ،

بـه یـکــ دلـیـل از مـسـیـر ِ زنـدگـی ِ مـا مـی گـذرنـد !

بـه مـا درسـهـایـی بـیـامـوزنـد ،

کـه اگـر "مـیـمـانـدنـد"

هـرگـز "یـــاد" نـمـی گـرفـتـیـم !


 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون دوست عزیزم:gol:

خوشبخت بود ،زیرا هیچ سوالی نداشت.اما روزی سوالی به سراغش

آمد.و از آن پس خوشبختی دیگر،چیزی کوچک بود.

او از خدا معنی زندگی را پرسید.اما خدا جوابش را با همان داد.

خدا گفت: اجابت تو همین سوال توست.سوالت را بگیر و در دلت بکار

و فراموش نکن که این دانه است که آب و نور می خواهد.

او سوالش را کاشت.آبش داد و نورش داد.

سوالش جوانه زد و شکفت و ریشه کرد. ساقه و شاخه و برگ.

و هر ساقه سوالی شد و هر شاخه سوالی و هر برگ سوالی.

و او که زمانی تنها یک سوال داشت،درختی شد که از سر هر انگشتش

سوالی آویخته بود و هر برگ تازه، دردی تازه بود و هر بار که ریشه

فروتر می رفت،درد او نیز عمیق تر می شد.

(عرفان نظرآهاری)
بــرخــی آدمــهـا ،

بـه یـکــ دلـیـل از مـسـیـر ِ زنـدگـی ِ مـا مـی گـذرنـد !

بـه مـا درسـهـایـی بـیـامـوزنـد ،

کـه اگـر "مـیـمـانـدنـد"

هـرگـز "یـــاد" نـمـی گـرفـتـیـم !



جالب بود
مرسی
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب سرآن دارم . تا با تو سخن گویم راه تو بپویم من . اسرار تو راجویم

امشب به درت خواهم . تاصبح همی کوبم تا خود به درآئی زان . عطرت به صفا بویم

امشب زغمم تاصبح . حرف دل خود گویم پیمانه به پیش آری . تا باز کنی رویم

امشب زمیت نوشم . تا مست کند آن می، من را که گنه کردم . بسیار مدد جویم

امشب به سرم می زن . بی خود ز خودم گردان زیرا که ز رویت من . بسیار شرم رویم

امشب به درت کوبم . تا بازکنی در را می کوبم و می خواهم . دست از گنهم شویم

امشب در لطفت را . بگشا زبرم جانا مردانه تو را گویم . راهت به لقا پویم

امشب زمیت ساقی . مستم توچنان گردان تا بازشوم عبدت . کفران نشودخویم
امشب که نهم برسر. قرآن تو را تا صبح، خواهم که به درگاهت . آشفته کنم مویم
امشب ز تو می خواهم . تاعفوکنی من را زین رو به درت تا صبح . خاک ازتوبه می سویم
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهی شان ببینی باز می آیند ، [/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]باز سنگین و بی رحم می آیند و خود را روی تو می افکنند و گرد تو را می گیرند [/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]و توی چشم و جانت می روند و همه وجودت را پر می کنند و آن را می ربایند که دیگر تو نمی مانی ، [/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]که دیگر تو نمانده ای که آن ها را بخواهی یا نخواهی .[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] آن ها تو را از خودت بیرون رانده اند و جایت را گرفته اند [/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]و خود تو شده اند . دیگر تو نیستی که درد را حس کنی...[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] تو خود درد شده ای...![/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]قلم نوشته زیبای ابراهیم گلستان[/FONT]

 

mahsa.mahsa

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی مثل سکوت اسمان
مثل یک سایه
مثل حرفای ناگفته
مثل چشمان پر از خواهش
مثل رنگ خدا...................
 

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،

آهای جماعت...


میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟

شما دقیقا چه رنگی هستید؟؟؟؟...
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
ممنون....
اون تیکه ی اولشو نمیدونم همین تازگی ها از رویچه کتابی خوندم...
ولی کتاب خیلی خوبی بود....
 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی شگفت انگیز است

زندگی شگفت انگیز است

فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید
کوچک باش و عاشق ...
که عشق می‌داند
آئین بزرگ کردنت را ...
بگذارعشق خاصیت تو باشد
نه رابطه خاص تو با کسی فرقى نمی‌کند
گودال آب کوچکى باشى
یا دریاى بیکران
زلال و پاک که باشى
تصویر آسمان در توست
چرا که مردم آنچه را که گفته‌ای فراموش خواهند کرد
حتی آنچه را که انجام داده‌ای به فراموشی خواهند سپرد
اما هرگز از یاد نخواهند برد که باعث شده‌اید چه احساسی نسبت به خود داشته باشند
دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد
ولی نمی‌دانم چرا
خیلی‌ها
و حتی خیلی‌های دیگر
می‌گویند
این روز‌ها
دوست داشتن
دلیل می‌خواهد
و پشت یک سلام و لبخندی ساده
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده
و دنبال گودالی از تعفن می‌گردند
دیشب
که بغض کرده بودم
باز هم به خودم قول دادم
من سلام می‌گویم

و لبخند می‌زنم
و قسم می‌خورم
و می‌دانم
عشق همین است
به همین ساد گی
برای همسایه‌ای که نان مرا ربود، نان
برای دوستی که قلب مرا شکست ، مهربانی
برای آنکه روح مرا آزرد ، بخشایش
وبرای خویشتن خویش آگاهی و عشق
آرزو دارم
 

malmal_r

عضو جدید
خیلی قشنگ بود!!!!!!!!!!!!
انسان ها هنوز خطی برای ادم شدن نداردند!!!!!!!!!!!!!!!!
نداشتند................ندارند.........نخواهند داشت
عالی بود mr30مهسا خانوم
 

Similar threads

بالا