تقریبا ارهسلام گلم.خوبي؟مي خواي زودبري؟
درست.ولي تو مي توني تحمل كني هرچي مي خوان بدون مخالفت بگن.
اِ مگه اونجام ميري؟
سما،راست ميگه ها.من فكر مي كردم اتفاقي بود.كلك از اونجا بود؟
بازم دستت درد نكنه
مرسي.خوبين؟
می خواستم خداحافظی کنم
تقریبا ارهسلام گلم.خوبي؟مي خواي زودبري؟
درست.ولي تو مي توني تحمل كني هرچي مي خوان بدون مخالفت بگن.
اِ مگه اونجام ميري؟
سما،راست ميگه ها.من فكر مي كردم اتفاقي بود.كلك از اونجا بود؟
بازم دستت درد نكنه
مرسي.خوبين؟
یه زمانی توی تاپیک قرآن وقت میذاشتم و بحث می کردم.اما همه کسایی که میان بحث می کنن مثل هرزه داستان نگارن.کلی حرف و دلیل میاری،چیکار می کنن؟یه جمله از توش بر میدارن یه علامت سوال میذارن جلوش!
توی تالار اسلام و قرآن تنها چیزی که زیاد موجود نیست اسلامه! تو یکی دو تا تاپیک بعضی ها حرف هایی گفتن که اگر فهمیده باشن که چی گفتن کافر و نجسن.
سما جان،دستت درد نکنه! اما من این داستانت رو توی سایت فیزیکدان های جوان دیدم.اونجا به عنوان جوک استرلیزه،هموژنیزه و خیلی خیلی مثبت برا بچه مثبت ها گذاشته بودن!
بله ملودی جان!!اگه من در جهل مرکبم دوست ندارم همچین شخصی من رو بیدار کنه!!اگه اون در جهل مرککبه دوست ندارم بیدارش کنم!!پس به نفع من در هر دو صورتسلام گلم.خوبي؟مي خواي زودبري؟
درست.ولي تو مي توني تحمل كني هرچي مي خوان بدون مخالفت بگن.
اِ مگه اونجام ميري؟
سما،راست ميگه ها.من فكر مي كردم اتفاقي بود.كلك از اونجا بود؟
بازم دستت درد نكنه
مرسي.خوبين؟
حرفاتو قبول دارمیه زمانی توی تاپیک قرآن وقت میذاشتم و بحث می کردم.اما همه کسایی که میان بحث می کنن مثل هرزه داستان نگارن.کلی حرف و دلیل میاری،چیکار می کنن؟یه جمله از توش بر میدارن یه علامت سوال میذارن جلوش!
توی تالار اسلام و قرآن تنها چیزی که زیاد موجود نیست اسلامه! تو یکی دو تا تاپیک بعضی ها حرف هایی گفتن که اگر فهمیده باشن که چی گفتن کافر و نجسن.
عذر مي خوام برام فرستاده شده بود. من نمي دونستم.
سلام ملودي جونم سعي مي كنم ايندفه سرچ كنم
هميني كه گفتي.انقدر جاهاي مختلف ديدم كه هي حرف خودشونو زدن و نه تنها به فكر گوش كردن حرف طرف مقابل نبودن،بلكه مي خواستن نظرشونو تحميل كنن.گلم اشخاص باید واقعا برای بحث بیان!!باید با دید باز به گفته های طرف مقابل گوش بدن!!!
فقط قصدشون بحث نباشه بلکه در خلالش نتیجه گیری کنند.
نسیم اگه یک دهاتی بی سواد زبون نفهم بیاد بگه دوا بده تو هرچقدر هم دلیل بیاری هی وان حرف خودش رو تکرار کنه و گوش نده تو باز هم همچنان بهش میگی دوا خوبه؟مفید می باشه برای سلامتی؟یا بیخیال میشی؟؟خب اگه تو هم ادامه بدی خودت رو مسخره کردی!!
این بحثش با اون فرق داره ها!!ولی مثلا انجا شرط اولیه که گوش دادن طرف مقابله وجود نداره!!پس بحثی نباید بشه!
روشن بود یا بازم بگم؟
س س سلام...
م مهمون نمیخواین؟
بیرون خ خ خیلی سرده گفتم بیام پیش شما که کرسی دارین گرم شم.
سلام!از ما می ترسی که لکنت گرفتی یا بیرون سرده ؟س س سلام...
م مهمون نمیخواین؟
بیرون خ خ خیلی سرده گفتم بیام پیش شما که کرسی دارین گرم شم.
سما جونم داستانت قشنگ بود.
من که تا حالا نشنیده بودم.
مهمم منم گلم .
بقیه رو ......
س س سلام...
م مهمون نمیخواین؟
بیرون خ خ خیلی سرده گفتم بیام پیش شما که کرسی دارین گرم شم.
سلامس س سلام...
م مهمون نمیخواین؟
بیرون خ خ خیلی سرده گفتم بیام پیش شما که کرسی دارین گرم شم.
شبت خوش خواباي خوب خوب ببينيخوب دیگه
دیره
با اجازه من دیگه برم
دیره
شب خوش
بگو منتظريمبرای اینکه قضیه بحث و بحث کردن رو جمع کنیم،من یه دونه قصه دارم که تعریف کنم.
عذرخواهي نداره گلم.بالاخره داستانو از هرجا بگي ممكنه يكي دو نفر شنيده باشن كه بازم يادآوريش بد نيست.ببخش اگه ناراحتت كردمعذر مي خوام برام فرستاده شده بود. من نمي دونستم.
سلام ملودي جونم سعي مي كنم ايندفه سرچ كنم
سلامس س سلام...
م مهمون نمیخواین؟
بیرون خ خ خیلی سرده گفتم بیام پیش شما که کرسی دارین گرم شم.
آفرین داستانت رو زیرکانه انتخاب کردی.توش پادشاه نداشت
[FONT="]کلاغ و گربه ای با هم دوستی و برادری داشتند.اتفاقاً ایشان در زیر درختی بودند که ناگاه پلنگی به سوی آن درخت بیامد و اینان آگاه نبودند.چون پلنگ به ایشان نزدیک شد.کلاغ فوراً بر روی درخت پرید و گربه در پای درخت حیران و سرگردان ماند.[/FONT]
[FONT="]به کلاغ گفت ای یار وفادار و ای دوست دیرین؛ در هلاص من حیلتی کن و چاره ای بیندیش که چه کنم و چگونه خود را از این موقعیت خطرناک نجات دهم.[/FONT]
[FONT="]هنگام نزول بلا باری از برادران خواستن واجب است و ایشان نیز در نجات برادران ناچارند تا حیله ای به کار برند و فکری کنند.[/FONT]
[FONT="]شاعر در این معنی چه نیکو گفته است:[/FONT]
[FONT="]من ترا آن رفیق یار بود[/FONT][FONT="]اتفاقاً به نزدیک آن درخت چوپانی بود که سگان شیر شکار قوی هیکل داشت.[/FONT]
[FONT="]که به نیک و بدت بکار بود[/FONT]
[FONT="]یار همکاسه هست بسیاری[/FONT]
[FONT="]لیک همدرد کَم بود یاری[/FONT]
[FONT="]کلاغ از بالای درخت به نزدیک سگ های چوپان رفت و پرهای خود را به زمین زد و قار قار کنان سگ ها را متوجه نزدیک شدن پلنگ نمود.[/FONT]
[FONT="]چون سگ ها پلنگ را دیدند،هجوم کردند.پلنگ بگریخت و گربه به حیله و چاره اندیشی کلاغ از چنگ پلنگ و مرگ حتمی نجات یافت.[/FONT]
[FONT="]این حکایت از بهر آن گفته شد تا بدانی که دوستی یاران صمیمی و مودت واقعی اخوان صفا در مواقع خطر انسان را از خطرات نجات می دهد و می رهاند.[/FONT]
[FONT="]دوست آن باشد که گیرد دست دوست[/FONT]
[FONT="]در پریشان حالی و درماندگی[/FONT]
عذر مي خوام برام فرستاده شده بود. من نمي دونستم.
سلام ملودي جونم سعي مي كنم ايندفه سرچ كنم
حرفاتو قبول دارم
يه نمونه ازونايي كه ميگي اگه گفته باشن كافرن مي گي
آفرین داستانت رو زیرکانه انتخاب کردی.توش پادشاه نداشت
پس هماهنگ کن من آرپی جیم رو بیارم اونشب!!یه شب می خوام داستان فتحعلی شاه رو براتون تعریف کنم!
سلام!از ما می ترسی که لکنت گرفتی یا بیرون سرده ؟
راستي محمدصادق جان خوبي؟رفتي يهوبه به علی آقای گل
بفرمایید تو، چرا دم در؟
بچه ها این علی آقا از همون تازه واردای خجالتیه که فقط وای میساد دم در به قصه ها گوش میداد.
الان من دستشو گرفتم دارم میارمش تو، بفرما ، بفرما ...
یه شب می خوام داستان فتحعلی شاه رو براتون تعریف کنم!
من غلط بکنم! اختیار دارید، حالا من یه چیزی واسه خودم گفتم!
نه اميدوارم شرمنده خدا نشيم وفقط به اون اظهار ندامت كنيم.
چه شبي بشه اون شبیه شب می خوام داستان فتحعلی شاه رو براتون تعریف کنم!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | ||
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | ||
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |