دل

rek

عضو جدید
سوزو ساز ني زآوای دلست
بشنو اين آواز كز ناي دلست
مثنوي بزميست ا‍ز آوای دل
ني كه دمسازست گو جاي دلست
مردو زن از عشق تا نالان شدند
هوي اين احوال از هاي دلست
سرّ ناي از نور چشم و و گوش دور
نور دل گر نيست اي واي دلست
راز و سرّ عشق شد آوای دل
نور چشم و گوش برپاي دلست
عقل با خامي زمنطق شد،فقيه
در مقام عشق رسواي دلست
از سَقـَاهُم ربـّـُهُم ابريق هاست
لعل نوشينش چو سـّقاي دلست
قد ما خم گشت زير بار عشق
اين كمان مالي زسوداي دلست
گر سفر خواهد دلت كجا؟چين زلف يارمأواي دلست
دوستان جمعند در آوای دل
نازم آن ياري كه جوياي دلست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلی دارم خریدار محبت

کز او گرم است بازار محبت


لباسی دوختم بر قامت دل

زپود محنت و تار محبت

بابا طاهر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یا بوسه یا دشنام ده این عاشقِ ناکام را

دل دوست دارد از لبت ؛ هم بوسه هم دشنام را
 

blue.lady

عضو جدید
دل میرود زدستم
صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان
خواهد شد آشکارا
 

semiramis261

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز باغ دلاز جلوه ی تو رنگین است
خزان عمر منی یا بهار گلباری؟!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گهی ترسم که برگردی بیایی

نیابم در نگاهت آشنایی

بیایی روی قلبم پاگذاری

دل خود را نیاری جا گذاری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
http://www.boykhab.blogfa.com/post-36.aspx
از شب سخن مگو که پر از درد میشوم
با رفتن تو از همه دلسرد میشوم
از کوچه های یاد شما کوچ کرده ام
بعداً میان حادثه ها گرد میشوم
جاری نشد وفای کسی در شیار دل
خشکیده ام ز ریشه و هی زرد میشوم
از پیچ کو چه ها کسی از خویشتن گذشت
تصویری از شگفتن یک درد میشوم
با نیلبک چه ساده دلت را سروده ای
خاموش با ترانه ات ای مرد میشوم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دلم بنشسته‌ای بیرون میا

نی برون آی از دلم در خون میا

چون ز دل بیرون نمی‌آیی دمی

هر زمان در دیده دیگرگون میا



عطار
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او

میرود بیشتر آنجا که بلا بی‌سپر است
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه جای تو به این دل همه دنیا رو ببخشن
می گذرم از هر چه دارم اگه باشی عاشق من

اگه زنجیر به پاهام اگه قفل و اگه صد بند
می رسم هرجا که هستی به تو و عشق تو سوگند

اگه باشی تاجی بر سر یا که از ذره ای کمتر
دل من داغ تو داره تا ابد تا روزه آخر

نه فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم
اين تويی که می پرستم سر سپرده تو هستم

پاکسیما
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل دیوانه تا کی از تو دامن گیر می گردد
ز عقل نارسا کلفت کش تقدیر می گردد
سپند مجمر عشقم که از بیداد هجرانت
حدیث من هر آن کس بشنود دلگیر می گردد
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روشن از پرتو مــــــی شد دل گلشن که چنین
شمع سان تا سحــــــر از پا ننشستم امشب
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش

زمانه از ورق گل مثال روی تو بست
ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز آي و بر چشمم نشين اي دل ستان نازنين

كاشوب و فرياد از زمين بر آسمانم مي رود
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مرداب بوسه بر لبهاي نيلوفر ميزند...

چرا که می داند نیلوفر، تنها شریک بی کسی اوست...

و با تمامی زیباییهایش،

هر لحظه قصه ی عشق را در گوش مرداب، زمزمه می کند...

و مرداب اگر هنوز زنده است، امیدش به نیلوفر است...

تو مرداب نیستی! دریایی...


و من حتی سزاوار نبودم که نیلوفرت باشم...

من ماهی کوچکی بودم در اعماق دل دریاییت و دریا،

کی خبر از دل ماهی کوچکی چون من دارد.....
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز دل برد از کفم زلف نگار تازه‌ای
بیقراری داد با این دل قرار تازه‌ای
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مو آن رندم که پا از سر ندونم

سراپایی بجز دلبر ندونم

دلارامی کز او دل گیرد آرام

بغیر از ساقی کوثر ندونم

باباطاهر
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
کرا در شهر برگویم غم دل
که آید در دو عالم محرم دل

دلی دارم همیشه همدم غم
غمی دارم همیشه همدم دل

دل عالم نمی‌دانم یقین دان
از آن افتاده‌ام در عالم دل

دلی و صد هزاران آه خونین
ز حد بگذشت الحق ماتم دل

کنار مرحمت ار باز گیری
به خرواران فرو ریزم غم دل

« انوری »
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست

که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست

حافظ
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل پیشکش تو جان نهاده است

عشقت به دل جهان نهاده است

جان گر همه با همه دلی داشت

با عشق تو در میان نهاده است


تا نام تو بر زبان بیفتاد

دل مهر تو بر زبان نهاده است


اندک سخنی زبانت را عذر

از نیستی دهان نهاده است


نظاره قندز هلالت

موئی به هزار جان نهاده است


از نالهٔ من رقیب در گوش

انگشت خدای خوان نهاده است

خاقاني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نوای آسمانی آید از گلبانگ رود امشب

بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب


فراز چرخ نیلی ناله مستانه ای دارد

دل از بام فلک دیگر نمی آید فرود امشب


که بود آن آهوی وحشی چه بود آن سایه مژگان؟

که تاب از من ستاند امروز و خواب از من ربود امشب


بیاد غنچه خاموش او سر در گریبانم

ندارم با نسیم گل سر گفت و شنود امشب


ز بس بر تربت صائب عنان گریه سر دادم

رهی از چشمهٔ چشمم خجل شد زنده رود امشب
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمری ست یاد روی تو همواره می کنم
زنجیر های صبر زتن پاره می کنم
دانسته، حائل آینه ی بی غبار دل
پیش دلی که نیست کم از خاره می کنم
شب ها کنار ساحل بی تاب خاطرات
مهتاب را به یاد تو نظاره می کنم
پاهای سنگ خورده و عریان شعر را
در راه جستنت شده بیکاره می کنم
یک دشت از شقایق، یک کوه واژه را
در مصحف سرود تو آواره می کنم
ای ماهتاب! تاب براین خاک ورنه من
خود را رها ز خویش به یکباره می کنم

بسیم
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
تن هاي ما تنهاست
دل هاي ما با هم
دل ، از تو لبريز است
تنهاي تنها هم....
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
صورت نبست در دل ما کینه ی کسی
آئینه هرچه دید فراموش می کند
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون اسمان حسود شده از دل زمين
چشم تو را گرفته و دريا گذاشته...:gol:
 

رسول فهیم

عضو جدید
می در کف من نه که دلم در تابست

وین عمر گریز پای چون سیمابست

دریاب کــه آتـش جوانـی آبـست

هُش دار که بیداری دولت خواب است
 
بالا