دست‌نوشته‌ها

تارا پارسا

عضو جدید
چند روز پیش میخواستم با جایی تماس بگیرم...متاسفانه شماره رو اشتباه گرفتم...و خانوم مسنی گوشی رو برداشت...
میخواستم عذرخواهی کنم و قطع کنم که هی میگفت: مهین جان تویی مادر؟
گفتم : نه خانوم جان شرمنده اشتباه گرفتم.
باز گفت: شهین جان تویی مادر؟
گفتم: نه خانوم جان معذرت میخوام اشتباه گرفتم.
وقتی دیگه اسم سومی رو اومد بگه ...خیلی دلم شکست...گفتم آره مادر خودمم...
زنگ زدم یه حال و احوالی ازتون بپرسم... کلی باهاش صحبت کردم و چند دقیقه ای خودمو به جای یکی از فرزندانش گذاشتم.
http://iranshahr.org/wp-content/uploads/پیرزن-آرانی-225x300.jpg


دلم آتیش گرفت...
واقعا پدرها و مادرهای ما بعد از اینهمه رنج و مصیبت بزرگ کردن ماها...مگه چه توقعی از ما دارن؟؟؟
بیاید به زندگی نگاهی دوباره و مشفقانه تری داشته باشیم..
آخي خاله دلم آتيش گرفت..
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند روز پیش میخواستم با جایی تماس بگیرم...متاسفانه شماره رو اشتباه گرفتم...و خانوم مسنی گوشی رو برداشت...
میخواستم عذرخواهی کنم و قطع کنم که هی میگفت: مهین جان تویی مادر؟
گفتم : نه خانوم جان شرمنده اشتباه گرفتم.
باز گفت: شهین جان تویی مادر؟
گفتم: نه خانوم جان معذرت میخوام اشتباه گرفتم.
وقتی دیگه اسم سومی رو اومد بگه ...خیلی دلم شکست...گفتم آره مادر خودمم...
زنگ زدم یه حال و احوالی ازتون بپرسم... کلی باهاش صحبت کردم و چند دقیقه ای خودمو به جای یکی از فرزندانش گذاشتم.
http://iranshahr.org/wp-content/uploads/پیرزن-آرانی-225x300.jpg


دلم آتیش گرفت...
واقعا پدرها و مادرهای ما بعد از اینهمه رنج و مصیبت بزرگ کردن ماها...مگه چه توقعی از ما دارن؟؟؟
بیاید به زندگی نگاهی دوباره و مشفقانه تری داشته باشیم..

متاسفانه حقیقت تلخیه
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگـــم !

نه برای خودم ! ... برای تو !

برای درخت کُنارِ خونه ی مامان بزرگ ! ... که دیدن شاخه های خُشک شده ش دلَم رو بدرد میاره !

برای بازی های بچگی م ! ... برای لِی لِی بازی ها زیر دالونِ خونه ی مامان بزرگ ! ... برایِ غر غر کردن های مامان که حیاط رو خط خطی نکنید !

برای ... سادگیِ بچگی م ! ... بی خیالـــی و بی مسئولیتـــی های بچگـــی !

برای زمانــی که بزرگ ترین آرزو م ، داشتنِ عروســکِ پشت ویترین بود !

دلتنگـــی هام زیاده ! ...
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

می خواهم با تو سخن بگویم....

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
رابطه آمپول و گز اصفهان

رابطه آمپول و گز اصفهان

چند وقت پیش که به دندانپزشک رفتم، دندان پوسیده آسیای بزرگ رو به دلیل پوسیدگی، عصب کشی یا به قول بعضی ها ترمیم ریشه کرد، یک آمپول مسکن هم تجویز کرد تا تزریق کنم، تو راه که داشتم می رفتم تزریقاتی به این فکر می کردم که گز بخرم یا نه؟ .... حالا چرا گز؟ ماجرا به سالهای دور بر می گرده 9 ساله بودم بیماری عفونی گرفته بودم، عفونت گوش میانی یا شاید هم اوریون (یکی از این دو بود) پزشگ گوش و حلق بینی، به دلیل شدت بیماری و تنظیم دوز دارو 40 آمپول تجویز کرده بود از قرار روزی 3 آمپول، صبح و ظهر و شب. یکی دو تای اولی به خیر گذشت ولی به دلیل اینکه تزریق ها پشت سر هم بود کم کم دردش بیشتر شد، من هم اهل داد و هوار نبودم از زور درد دندون هام رو به هم فشار می دادم، اینجا بود که پدر یک فکر ابتکاری به خرج داد. یادم رفت بگم پدر به دلیل اینکه چند سال مادربزرگ به تزریق روزانه احتیاج داشت با کمک یکی از دوستان پزشک، آمپول زدن رو یاد گرفته بود. اما فکر بکر پدر برای آمپول زدن به من این بود که چندتکه کوچیک گز می گذاشت زیر دندون هام تا ناغافل زبونم رو گاز نگیرم یا با فشار زیاد، دندانها آسیب نبینند. اینطوری هم هر دفعه که امپول می زد یک گز زیر دندونم بود و چند تای دیگه هم جایزه پس از تزریق بود. گز ها هم یادمه اون موقع گزهای کوچک به اندازه بند انگشت بود تو یک مشما. که البته الان هم هست. خلاصه اینکه آمپول با طعم گز اصفهان.
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
امشب بالاخره بعد حدود 15 سال گریه کردم ازون گریه هایی که هر چی بیشتر گریه می کنی دلت میخاد بازهم گریه کنی شایداگر کسی تو اتاقم خواب نبود تا خود صبح گریه می کردم .الان واقعا نمی فهمم چرامیگن مرد نباید گریه کنه وقتی با گریه کردنش میتونه بفهمه بقیه براش چقدر ارزش دارن وقتی با گریه کردنش همه احساساتش آزاد میشه، وقتی که با گریه کردنش برای دردهایی که کشیده ارزش قائل میشه ، اونوقته که میشه فهمید چرا باید درد وجود داشته باشه چرازندگی قشنگه چرا باید برای زندگی جنگید و هزارتا چرا دیگه ...
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز بعد از سه هفته که کارم شده بود صبح ساعت 8 بیام از خونه و ساعت 12 شب برگردم

صبحمون در اختیار خونواده گذشتم

خیلی خوشحال شدند و جاتون خالی رفتیم بازار بابا رو یک 1 تومنی پیادش کردیم:D
قربونت بشم بابا خیلی مردی خیلی گلی پدری رو در حقم تموم کردی نمی دونم چه جوری از خجالتت در بیام

خدا هیچ وقت سایتو از رو سرمون کم نکنه:cry:
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم گرفته تر از این نمیشود، چشمهایم خیستر از این نمیشود
تمام غمها و غصه ها در دل من جا گرفته ، میدانستم اشکهایم روزی تمام میشود
تو برای من عشق نمیشوی ، تو برایم آنچه که میخواستم نمیشوی
از همان اول هم نباید به تو دل میبستم ، میدانستم روزی تمام میشوی
تنهاتر از این نمیشوم ، یک عالمه آرزو در دلم انباشته شده ، تا ابد آرزو به دل میمانم
این تنها حسرت است که بر روی آرزوهایم نقش بسته ، نه دیگر عاشق نمیشوم
ستاره زندگی ام خاموش است ، یاد من در خاطرت فراموش است ، دیگر از این بدتر نمیشود!
تو چه کردی با سرنوشت من ، من که همیشه لبخند بر روی لبانم بود ، چه کردی با خنده های من
کاری کردی که همه را مثل تو ببینم ، هیچکس را وفادار نبینم !
حال من از این خرابتر نمیشود ، روزگار من از این بهتر نمیشود
این من هستم که تنها مانده ام در جاده های خالی زندگی ، یک لحظه هم برنگشتی و ببینی من کجا جا مانده ام در راه زندگی
این من هستم که عذاب میکشم و غم رهایم نمیکند ، این تو هستی که بعد از رفتنت خاطره هایت آرامم نمیکند
چرا خاطره هایت را جا گذاشتی ، چرا اینگونه مرا تنها گذاشتی ، چرا بر روی قلبم پا گذاشتی !
حال من از این بدتر نمیشود…
 

فرزانه رفیعی

عضو جدید
چه بی تاب وخسته ام بی تو
بی تو با 8 میلیارد انسان تنهایم
وتو با یک معشوق تازه دنیا را داری.
چه مسخره است تعریف تنهایی ما؟
من تمام خاطراتت را دارم و تمام سالهای شیرینت را ودلت را ندارم
و او خاطره سالهای تو را ندارد ودلت را دارد.
کداممان تو را بیشتر داریم؟
مسخره نیست بودنت در دنیا و خواستن من و بدست آوردن او؟
وچه تنهایم من بی تو با 8میلیارد انسان در اطرافم.
چه تنهایم و تو دنیا را داری با او
چه مسخره است تعریفمان...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
سلام آقاجون... :cry:
امشب خیلی دلم گرفته...

"آقاجون..." چرا اینقدر قصه ی ما خیس شده...؟

دیگر خسته ام از شستن قاب عکست با اشک چشمانم...

باران بودن سخت است...

دوست دارم ابر باشم...

تا سایه ای شوم برای دلتنگی های مادر...

ولی چه کنم...

که تو از ابری و من از باران...

و قصه ی ما خیسِ،خیســــــــ ...

"آقاجون..."

من اینجا...

در قصه ی خیس این دنیا...

وجودم مچاله شد...

کاری بکن مرد مومن......................دلم پوکید......
:cry:


 
آخرین ویرایش:

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیشب وقتی زنگ زدی گفتی بریم بیرون خیلی خوشحال شدم گفتی مشتری نداری گفتم نه اما مغازه پر بود به همون گفتم کار مهمی پیش و باید برم ( شرمنده بهت دروغ گفتم)

وقتی رسیدم در خونتون زنگ زدم گفتی که نمیای دنیا رو سرم خراب شد اما وقتی درو باز کردی و نشستی تو ماشین ..........................

دیشب شب خیلی خوبی بود

این صحنه یادم نمیره:

وقتی تو رستوران موقع شام
گفتی ازدواج کن
گفتم نه.
گفتی با من نه با یکی دیگه
گفتم: نه هیچ کی نمی تونه جای همسرم قبلی مو بگیره
اشک تو چشات جمع شد و گفتی تو چقدر اونو دوست داری ول کن دیگه اون رفته ............................
 

nemikhambeduni

عضو جدید
بچه که بودم می گفتن خدا از هر چی که تو دلت می گذره خبر داره خودش جوابتو میده بعد که بزرگتر شدم دیدم بزرگترها میرن گریه می کنن و با صدای بلند از خدا یه چیزایی رو میخان اون موقع بود که شک کردم که هر چی راجع به دل آدما و رابطشون با خدا گفتن یه دروغ بوده باشه ، بعد که بزرگترشدم وقتی با سنگینی غم آشنا شدم وقتی با تناقض خواسته های آدما با هم و با بقیه خواسته هاشون آشنا شدم وقتی با کوچک بودن این دنیا در برابر خواسته های آدم هاآشنا شدم اون موقع بود که فکر کردم فهمیدم چرا میگن خدا خودش میده اون موقع بود که فهمیدم چرا بقیه سر خدا فریاد میکشن...
ولی حالا نمی دونم وقتی من بزرگتر شدم باید به بچه هام همون چیزی رو بگم که بزرگترام به من گفتن و بعد خودم با فریاد شکم یقه خدای بچگیم رو بگیرم یا از اول باخدای شک و درد آشناشون کنم...
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز45 دقیقه تو ماشین پشت در آموزشگاه منتظرت بودم تا بیای تا حالا اینقدر منتظر کسی نبودم اما لذت بخش بود

اومدی با یک عالمه وسایلو طبق معمول با اون سه تارت . طبق عادتت باز با تارت زدی به صورتم چقدر خندیدیم

کیف می کنم وقتی می خندی

موقع ناهار وقتی گفتی چرا گیتار دیگه نمی زنی گفتم خسته ام و دیگه پیر شدم موج غریبی تو چشات موج زد..........................

تارتو گذاشتی تو ماشین و گفتی مال تو اگه گیتار نمی زنی لااقل سه تار بزن.............


وقتی بردمت فرودگاه که بری مسافرت و تو راه گفتی کاش توهم میومدی از خدامه اما خودت می دونی که نمیشه بهت خوش بگذره انگار به من خوش گذشته

رفاقت و در حقم تموم کردی

خودت می دونی..........................
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آنقدر خرابم که نمی دانم دارم به کجای قصه می روم

آخر قصه ی من بی سر وته می شود یا باز هم چند نقطه

زندگی من جز چند نقطه چین نبود ....
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تنفر ، همچنان در من رخنه کرده است همچون بیداری در خواب ...... گاهی در مشت میگیرمش و گاهی به آسمان می اویزمش....
باغچه ی احساسم سالهاست که خشکیده است.....
دیگر دست هیچ باغبانی ان را هرس نمی کند .....
میمانم باز در گوشه ایی و به تمام باورهایم می نگرم نمیدانم
من به کدامین نگاه ؟ به کدامین دل ؟ اینگونه تنها شده ام ...........
میدانم ماندنم بی فایده است ....... عبور میکنم از تمام سایه ها .......
از تماما پوچی ها ............ ادامه میدهم ..... گویی تسخیر شده ام .........
نمیدانم انگار دارم پرسه میزنم نه ، در یک چرخه ی بی هدف پرسه میزنم ..........
از آدمیت چیزی نمیخواهم جز ، ادمیت .........
خنده دار است دهنم را دوباره ورق میزنم ......... مینویسم ...... پرسه میزنم ......... گویی گم
شده ام ........... نه خسته ام ..............................
......... چشمانم را میبندم ......... با کمی تبسم ........
اما باز چشمان معصومم بارانی می شود .........
امشب عجیب دلگیر می شوم ............
بغض گلویم را می فشارم و چشمانم را میدزدم
تا دست نامردی آن را نچیند ..............
خدایا تا کجا بروم ..... نمی دانم چه می خواهم
؟ گناهم چیست ؟؟
آیا گناهم این است که ندانسته آفریده شدم و هنوز هم
ندانسته در این حباب بی هدف پرسه میزنم.......
گاهی به اندازه ی تمام دلتنگی هایم آرزوی پرنده بودن را میکردم
تا پرواز کنم تا جایی که نمی دانم کجاست؟؟؟
لااقل میدانستم که پرواز کردن تنها راه رهایی من است
حتی از قفس ... اما اکنون چگونه رها یابم ؟؟؟؟
پاهای زمینی ام ،جراتی برای پرنده شدن
و دستان خاکی ام صبری برای پرواز ندارد ..........
من همیشه اسیرم .......... اسیر خاک ......
از خاک آمدم و به خاک خواهم رفت ...........
هیچ گاه اسمانی نخواهم دید .......... حتی در خواب .......
منتظر روشنایی ام ................ اما هر روز به تاریکی نزدیک میشوم .............
نمیدانم قدم میزنم .....
نه گویی در یک چرخه ی بی هدف پرسه میزنم ................!!!!!!!!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باز هم من و سکوت همیشگی تو ......
اما این بار میخواهم از خودم بنویسم ...... امروز بعد سالها دلم برای چشمانم ،
صدایم ، و شعرهایم سوخت ..... میخواهم این بار از خیالات همشگی ام بنویسم
.. .. از من بی تو .....
خسته ام ......
خسته از همه ی عاشقانه هایی که بی تو حرام شده اند .....
میدانی زیر همین صدای باران که هر نت موسیقیش تمام تنم را به لرزه در می آورد
.... میخوام از تو وخیالت رد شوم
تویی که میدانم هیچ گاه از اینجا و خیالم رد نخواهی شد ....
رویاهایم را همین جا بی تو دفن خواهم کرد ،
وقتی که آرزوهایم بی تو زنده به گور شدن
من تمام شدم و حالا میخواهم تمام عاشقانه هایم
را بی تو به دست تقدیر بسپارم
خدانگهدار عاشقانه های همیشگی ام
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آنقدر خرابم که نمی دانم دارم به کجای قصه می روم

آخر قصه ی من بی سر وته می شود و یا باز هم..... چند نقطه ؟؟؟!!!

زندگی من جز چند نقطه چین نبود ....

اینقدر نا امید نباش نمی خوام چیزی بگم که بگن شعار میده


زندگی کن و ازش لذت ببر
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
پای نردبان ایستاده اند
ایستادن آن بالا را کمال می دانند
مدام تشویقت می کنند به بالا رفتن
اما گمانم اشتباه می کنند
آری
شاید کمال پرواز باشد
پریدن
جداشدن
دست بر پای نردبان
بالا می روی
هرچه بالاتر می روی ترست از پایین بیشتر می شود
نسیمی در دلت طوفان می کند
از آن بالا بودن لذت نمی بری
پر از ترسی...پراز وحشت افتادن..خرد شدن
ان بالا آرامشت را از دست می دهی
اما پرواز...
پرواز چیز دیگری ست!!!


آنها هم فهمیده اند
دیگر هزینه نمی کنند تا برایت قفس بسازند
پرت را می چینند
و نردبانی پوسیده جلوی پایت میگذارند
و تو آنقدر در استرس و تکاپوی بالارفتنی
که حتی فراموش میکنی پرت در امده!
کاش بفهمیم پرواز را
و یادمان بیاید پر هم داریم
حداقل در لحظه افتادن!
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
به یارم بگویید،در دیده اشکی نمانده...این عقل را از خانه ی خودش رهانده
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنفدر بی روحم که بسان جان سپرم
زندگی سخت شده
آنچنان ویرانم
که ز اشکم
دیدگانم غرق در آب شده
بیشتر از آنچه تصور بکنی دلتنگم.......
 

فرزانه رفیعی

عضو جدید
میان برگهای سوخته پاییزی
من به دنبال دلی میگردم که به تو هدیه کردم
و تو باز ناز وعتاب دل من را بردی
چه سرم آوردی
و دگر خسته شدی تا که پر بسته شدی
دلو دور انداختی
روی از من تافتی
و برای گرما
آـشی انداختی
میان برگهای سوخته پاییزی
من به دنبال دلی میگردم که به تو هدیه کردم
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مامان منو ببخش دیشب بد باهات حرف زدم معذرت می خوام.............
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
درد

درد

گاه به این فکر می کنم که اگر در شعاع رحمت خدا به سمت بالا بیاییم و بدردهایی که می کشیم از این سمت نگاه کنیم شاید فقط رحمت خدا را ببینیم ، شاید باید به این فکر کنیم که اگر این گونه درد را تحمل میکنیم دلیلی دارد و باید به اینگونه فکر کنیم که لازمه وجود ما در این دنیا عدم حضور دیگریست و لازمه وجود لذت ، درد است ولی دلم دوباره می خواند... درد ... نه از اول
درد را چه از اول بخوانی چه از آخر ،درد است
 
آخرین ویرایش:
بالا