خودتو با یه شعر وصف کن...!

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز




این روزهـا.. آب و هـوای دلم آنقدر بارانی ست.. که رخت های دلتنگیم را.. فرصتی برای خشـک شدن نیست
 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو آسمانی و من ریشه در زمین دارم... همیشه فاصله ای هست
داد از این دارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهام میزاری

عشق آسمونی

مرا از یاد خواهی برد و من روزی از نگاه سرد تو طعم تلخ خداحافظ را

خواهم شنید ،

مرا از یاد خواهی برد و میدانی که هیچوقت از یادم نخواهی رفت،

می دانم روزی تو می روی بدون اینکه به من بیاموزی که چگونه

فراموشت کنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو آن جايي

و من اين جا

در اين فكر

كه تا چه حد در اشتياق ِ

بار ديگر

در كنار تو بودنم
 

K.K.J

عضو جدید
سر بگذار بر دردِ بازوانِ من

دستِ نگاهم را بگیر

مرا دچارِ حادثه‌ای کن که با عشق نسبت دارد

من ... عجیب از روزگار رنجیده ام


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر شب با کلی اشتیاق زُل می‌زدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در عجبم

چرا جنازه ی کسانی که ادعا می کنند بدون ما می میرند

هر روز در اغوش این و ان پیدا می شود....!!

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لنگ میزند ...پای دلم ....بی پای دلت
و هزار فكر تو در تو ....نوك تیزش را در امتداد ذهنم میكشد
و عشق جریان پیدا میكند دوباره در تب تند نفسهایم
لب پنجره ی عادت ..تكیه میزنم بر خاطرت
لبهایم را می چسبانم به شیشه
و تو را در افق یادم ...می بوسم
گاهی تنهائی آنقدر بر دیوار دلم ناخن میكشد
كه تمام میشوم ....و میشكنم از صدای تندش
چمدان لبخندهایت ...قاب حضورت روی دیوار...
دلم را به درد می آورد ....
روی تاقچه ی زندگی ام ...پر است از شیشه های عطر دانهیل....
همان بوی خوش حضورت...
محو تماشای یاد تو شدن ....زیباست ...
اما كاش تنهائی اینقدر به دنیایم سرك نكشد ...كمی دور شود ....تنها كمی...كافیست
 

noom

عضو جدید
وقتی کنارمی
جهان حیات وحشی ست آرام
وقتی که نیستی
تیتر تمام روزنامه های صبح
از انقراض شیری گرسنه
خبر می دهند ...

وحید پورزارع
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دل‌داری‌اش بدهم که فکر نکند
بگویم که می‌گذرد که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
"من" خسته است!

علیرضا روشن
 

tina364

عضو جدید
ما ازموده ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش....
 

Mute

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم اما ننمایی وطنم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



دلــــــــم

آسمان متروکه ای ستــــــــ

کـــــه ماهش مرده است

و هر قطره اشکــــــــ

نــــــــذر شمعی ستــــــــ

در معبد چشمــــــــانم

برای تسلّی رؤیاهائی

که زنده به گــــــــور می شود

در مــــــــــــــــن

سنگ سارم نکنید با لبخند

دل من غمگــــــــین ستــــــــ !
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مشت مي كوبم بر در .
پنجه مي سايم بر پنجره ها .
من دچار خفقانم خفقان.
من به تنگ آمده ام از همه چيز .
بگذاريد هواري بزنم .

آي !!

با شما هستم .
اين درها را باز كنيد .
من به دنبال فضايي مي گردم .
لب بامي ؛
سر كوهي؛ دل صحرايي
كه در آنجا نفسي تازه كنم .

آه

مي خواهم فرياد بلندي بكشم .
كه صدايم به شما هم برسد .
من به فرياد همانند كسي ؛
كه نيازي به تنفس دارد .
مشت مي كوبد بر در ؛
پنجه مي سايد بر پنجره ها ؛
محتاجم .
من هوارم را سر خواهم داد .
چاره درد مرا بايد اين داد كند .
از شما خفته چند ؛
چه كسي مي آيد با من فرياد كند ؟
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري


لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري


آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري


با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري


صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري


عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري


رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري


عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري


روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پیوسته دلم ز جور خویشان ریش است
این جور و جفای خلق از حد بیش است
بیگانه به بیگانه ندارد کاری
خویش است که در پی شکست خویش است
خویش است که در پی شکست خویش است
خویش است که در پی شکست خویش است
خویش است که در پی شکست خویش است....
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
انعکاس چهره ام در آینه روی زردی بود و موی درهمی
موج می زد در نگاه خسته ام ردپای مانده برجای غمی
از ورای چهره افسرده ام شد هویدا قلب پاره پاره ای
هر چه کاویدم ندیدم آن میان بر جراحت های قلبم مرهمی
شانه هایم توی قاب آینه از همیشه خسته ترافتاده تر
بار اندوه و غمش را گوئیا روی دوش من نهاده عالمی
گونه های لاغرم در آینه دادخواه عمر از کف رفته شد
خواست از من دور باشم از خودم گفت کین جا تو فقط نامحرمی
روی پیشانی حضور چین غم مهر و امضای شکایت نامه شد
داد زد با بغض پنهانش که تو کی به فکر حال ما بودی دمی
 

entezar91t

عضو جدید
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...
من از نامردمی ها .ناسپاسی ها.دو رویی ها دو رنگی ها دلم تنگ است و دلگیرم
از این دور زمان دیوار بی روزن پناهم اشک و اندوه است و من تنهای تنهایم
کسی پاسخ نمیگوید سلامم را.کسی حال مرا هرگز نمی پرسد.کسی درد مرا هرگز نمیداند
به لب خاموشم اما در دلم غوغاست!
کسی جوش و خروشم را نمی بیند و من دلتنگ و دلتنگم که یک رنگی.صفا و مهربانی را کسی باور نمی دارد...!
 

hamed_bluesky

عضو جدید
دوستت دارم بیشتر از آنچه که تصور توست از دوست داشتن!
دوستت دارم چون تو مفهوم دوست داشتن را درک می کنی!
دوستت دارم همچو آسمانی که همیشه بالای سر توست!
و
دوستت دارم با تمام وجودم، با احساسی لبریز از محبت و عشق!
 

hamed_bluesky

عضو جدید
بازی روزگار را نمی فهمم!
من تو را دوست می دارم... و تو دیگری را... و دیگری،
دیگری را... و همه ما تنهاییم!
 

hamed_bluesky

عضو جدید
اما
با این همه
تقصیر من نبود

که با این همه...

با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من
تقصیر هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم!
(قیصر امین پور)
 

Similar threads

بالا