فراق یار

banooyeariayi

عضو جدید
چه خیالی چه خیالی
می دانم پرده ام بی جان است
خوب می دانم
حوض نقاشی من بی ماهی است

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]وقتی میخواهمت و نیستی...!!![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هیچ اتفاق تاریکی نمی افتد...!!![/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فقط[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من...!!![/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ذره [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ذره...!!![/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آب میشوم...!!![/FONT]​
 

الهام3

عضو جدید
چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!

چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !

چه ابلهانه! با تو خوش بودم !

چه كودكانه ! همه چیزم شدی !

چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !

چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم !

چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!

چه بیرحمانه! من سوختم...
 

banooyeariayi

عضو جدید
از " تـــو " دلـگیـــر نیستَــــم . . .​


اَز دلـَــم دلـگیـــرَم !​


کــــه نَبــــودَنـتــــ را صَبــــورانــــه تحمـــــل میکـنَــــد . . .​


بـی هیـــچ شِـکــــوه ای ...!!!​
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بس كه از غربت و تنهايي خود دلگيرم

دو قدم مانده به تقدير خودم مي‌ميرم

تب وسواس گرفته‌ست مرا از دريا

مثل يك قطره كه در مرحله تبخيرم

تا بهار از بغل پنجره من رد شد

روز و شب با نفس سرد تبر درگيرم

پاسخ آينه‌ها سنگ شده بي ترديد

ماجرايي است: من و آينه و تكثيرم

گرچه پرواز برايم شده رؤياي محال

ديگر از طعم قفسهاي شما دل‌سيرم

روزهايم همه رفتند به سمتي، حالا

مي‌نشينم به تماشاي شب تقديرم

اميرحسين نورالديني
 

الهام3

عضو جدید
شب آمد سرد و غمگین است هوای خانه ام امشب

من بیچاره سرگردان در این کاشانه ام امشب

زبس می ریزم از دیده سرشک غم همی ترسم

شود سیلابی و طغیان کند رودخانه ام امشب

به غفلت عمر ما طی شد فغانم زین غم جانکاه

بیا ساقی قدح پر کن که من دیوانه ام امشب

شبم شب شد دلم شب شد تمام حاصلم شب شد

خماری و نداری و تهی پیمانه ام امشب

چسان سازم کنون با این دل زار و پریشانم؟

کدامین ره بپیمایم ز ظلمت خانه ام امشب؟

من آن کورم که اندر شب به تاریکی سفر سازد

بیا سالک نما راهم پی جانانه ام امشب

شود آیا نصیب من قبول توبه ای مقبول ؟

نماز و روزه ای مقبول از این بتخانه ام امشب ؟

خداوندا بگیر دستم که من خود را فنا سازم

اگر لطفت شود حاصل یقین فرزانه ام امشب

" رضا " را گر بود لغزش زنادانی او باشد

کرم فرما که من دیگر زخود بیگانه ام امشب
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از " تـــو " دلـگیـــر نیستَــــم . . .​



اَز دلـَــم دلـگیـــرَم !​



کــــه نَبــــودَنـتــــ را صَبــــورانــــه تحمـــــل میکـنَــــد . . .​



بـی هیـــچ شِـکــــوه ای ...!!!​



من به خاطر شادمانی تو
بسیار شادمانم
برای تو شادمانی
شادمانی شکلی از آزادی است
 

الهام3

عضو جدید
خود نبودی و خیالت همه شب از سر مهر
بر نمی داشت به جانت سرش از بالینم
ای که گیسوی خود افشانده به هر سو که روم
تا دگر دامن از آزادی خود برچینم
وقت آن است که از خویش فراتر بروم
با تو آغاز شوم،
با تو کمی بنشینم...
 

الهام3

عضو جدید
همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی این ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت به آن می نگری
نه به ابر نه به آب نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
نه به این خلوت خاموش کبوترها
من به این جمله نمی اندیشم
بتو می اندیشم
ای سرا پا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم




1.

تو را درون خودم سال هاست می طلبم.....
 

b65241

کاربر بیش فعال
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه‌ی بی‌سروسامانی من گوش کنید

گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟!
سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟!






روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم

بسته‌ی سلسله‌ی سلسله‌مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
 

b65241

کاربر بیش فعال
نرگس غمزه‌زنش این همه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم


عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او

داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بس که دادم همه جا شرح دلارایی او

شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی‌سروسامان دارد؟!



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق

تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟

تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس

تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس

عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم

وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم

یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم

همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم
 

banooyeariayi

عضو جدید
اگـــَـــــر تمـــــام دَردهای دُنیــــ ـــ ـا را نردبان کنـــــی
دستَتــــ به سَقفـــــ ـــ ــِ دلــتنگی مَـن نمیــــرسَد
..
 

b65241

کاربر بیش فعال
زیر این گنبد نیلی ، زیر این چرخ کبود
توی یک صحرای دور، یه برج پیر و کهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد
از افق، کبوتری تا برج کهنه پر گشود
برج تنها سرپناه خستگی شد
مهربونیش مرهم شکستگی شد
اما این حادثه ی برج و کبوتر
قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد:cry:
اول قصه مونو تو می دونی تو می دونستی
من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی
باد و بارون که تموم شد، اون پرنده پر کشید
التماس و اشتیاقو ته چشم برج ندید
عمر بارون عمر خوشبختی برج کهنه بود
بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده رو ندید
ای پرنده من، ای مسافر من
من همون پوسیده ی تنها نشینم
هجرت تو هر چه بود معراج تو بود
اما من اسیر مرداب زمینم
راز پرواز و فقط تو می دونی تو می دونستی
من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی
آخر قصه مونو تو می دونی تو می دونستی
من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی
 

mar.1980

عضو جدید
حکمي که روزگار براي دوست داشتن مقررنموده فراق و جدايي دلباخته از دلداره ، بايد مرد راه بود و پا در راه گذاشت اگرنه عاشق شدن به هواي رسيدن هوسي بيش نيست !
گرهمسفرعشق شدي مردسفرباش ، هم منتظرحادثه هم فکرخطرباش .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نزديک مي شوي به من


فرسنگها در منی

در من خانه مي کني

در من حضور مي يابي

لحظه به لحظه

هرجا و هر کجا

توي انگشتهايم جاري مي شوي

سطرسطرخاطراتم را مي نگاري

خنده مي شوي

حرف مي شوي


دلم که مي گيرد

ازچشمهايم مي باري

کيستي؟

کيستي تو ؟

کيستي تو که اين همه

در من مي تابي

بي آنکه کاسته شوي

بي آنکه غروب کرده باشي

کيستي؟

کيستي تو که اين همه

سزاوار حرفهاي عاشقانه اي

کيستي تو که ديدنت زندگي

رفتنت مرگ است

در من بمان

از هنوز تا هميشه
 

mar.1980

عضو جدید
فراق یار...

فراق یار...

تتو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باعچه ی همسایه سیب را چیدم . باعبان از pی من تند دوید ، خشم الود به من گرد نگاه . سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین . تو رفتی و سالهاست خش خش گامهای تو ارام ارام میدهدم ازارو من در این اندیشه گه چرا خانه ی گوچگ ما سیب نداشت ?!...
 

banooyeariayi

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]وَ تو ...[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]روزی برخواهی گشت !![/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]که از من ...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]تنهــــا گرد و غباری بر روی شعرهای عاشقانه باقی مانده است .[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
 

banooyeariayi

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]موهایت را که چنگ میکنی ...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من میــزنم و قلم میــرقصد !![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]عزیـــــــز من آرامتر ...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]این شعر دیوانه شـد .[/FONT]
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست؟
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است . . .
 

banooyeariayi

عضو جدید
روزگار نبودنت را برایم دیکته می کند...

و نمره ی من، باز می شود صفر...

هنوز...

نبودنت را یاد نگرفته ام!!!
 

mar.1980

عضو جدید
فراق یار...

فراق یار...

چه خواهد شد اگر روزی دوباره یگوگر را ببینیم ?! نمی دانم ایا ان زمان به یاد روزهای دلدادگی خواهیم افتاد?! گمان نگنم سرنوشت را بتوان از سرنوشت ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگار نبودنت را برایم دیکته می کند...

و نمره ی من، باز می شود صفر...

هنوز...

نبودنت را یاد نگرفته ام!!!


دلم را و تمام دلم را باختم

بی آنکه تو بدانی وچه حقیرانه و مبهوت

به چشمانت خیره شدم شاید راز نگاه گنگم

را بفهمی اما افسوس...

حالا که دلم برایت تنگ ميشود
 

mar.1980

عضو جدید
فراق یار...

فراق یار...

انوه نگه ، زردی رخسار ، لرزش دستان ، نرمی گفتار ، عم نهفته در اشعار و دلنازگیش همه به من فهماند گه او در عم فراق یار روزگار میگذراند (بهشت جایگاه دردی گشان است و بس )
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنیای ما اندازه هم نیست
من عاشق بارون و گیتارم
من روزها تا ظهر می‌خوابم
من هر شبُ تا صبح بیدارم
دنیای ما اندازه هم نیست
من خیلی وقتا ساکتم، سردم
وقتی که میرم تو خودم شاید
پاییز سال بعد برگردم
 

banooyeariayi

عضو جدید
دلم را و تمام دلم را باختم

بی آنکه تو بدانی وچه حقیرانه و مبهوت

به چشمانت خیره شدم شاید راز نگاه گنگم

را بفهمی اما افسوس...

حالا که دلم برایت تنگ ميشود

من نگاه می کنم به پنجره ها
و متر می کنم این فاصله ها را
و تو در پشت این حجم آبـــــــــی رنگ باخته
بدان که دلی برایت اینجا
تا به ابد برایت منتظر نشسته .........
 

banooyeariayi

عضو جدید
تورا نمیدانم

ولی من

حرف آخرم را

با بغض خوردم ...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش می شد که کسی می آمد

چشم ما را می شست

راز لبخند به لب می آموخت

کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود

و قفس ها همه خالی بودند

آسمان آبی بود

و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید

کاش می شد که غم و دلتنگی

راه این خانه ی ما گم می کرد

و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید

گل لبخند به مهمانی لب می بردیم

بذر امید به دشت دل هم

کسی از جنس محبت غزلی را می خواند

و به یلدای زمستانی و تنهائی هم

یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم
 

banooyeariayi

عضو جدید
[FONT=&quot]واژه ها ..

قـَــد نمی دهند !!

ارتفاع دلـــــتنگی ام را...

من فقط ..

سایهء نبودن تو را ..

برسر شعـــــر ..

مستدام می کنم..!![/FONT]
 

b65241

کاربر بیش فعال
هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانیکه هم نادیده می‌دانی و هم ننوشته می‌خوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوقنبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آورکه از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند استخدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کردکه در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان استمباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشتندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیستبکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت می‌دهد حافظنگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
 

b65241

کاربر بیش فعال
جانا ترا كه گفت كه احوال ما مپرس _____ بيگانه گرد و قصه هيچ آشنا مپرس‏
زانجا كه لطف شامل و خلق كريم تست _____ جرم نكرده عفو كن و ماجرا مپرس‏
من ذوق سوز عشق تو دارم نه مدعي _____ آنكس كه با تو گفت كه درويشرا مپرس‏
از دلق پوش صومعه نقد طلب مجوي _____ يعني ز مفلسان سخن كيميا مپرس‏
در دفتر طبيب خرد باب عشق نيست _____ اي دل بدرد خو كن و نام دوا مپرس‏
ما قصه سكندر و دارا نخوانده‏ايم _____ از ما بجز حكايت مهر و وفا مپرس‏
حافظ رسيد موسم گل معرفت مگوي _____ درياب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس‏
 
بالا