خودتو با یه شعر وصف کن...!

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همچنان خواهم خواند
همجنان خواهم راند.......................
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
همگان به جست و جوی خانه می گردند،
من کوچه ی خلوتی را می خواهم،
بی انتها برای رفتن
بی واژه برای سرودن...
و آسمانی برای پرواز کردن،
... عاشقانه اوج گرفتن، رها شدن

سید علی صالحی
 
  • Like
واکنش ها: noom

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
خسته از چنگال استبدادی ام
مرهم دردم کمی ازادی است....
 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه
زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است
 

banooyeariayi

عضو جدید
گـــاهــی وجــود تـــو را کنــــار خـــودمـ احســـاس ميکنـــم

امــــا

چقــدر دلخــوشــی خـــــوابهـــا کــــمـ استـــ


 

banooyeariayi

عضو جدید
نمـــی دانم چــــرا ؟!

این روزهــــا

در جـــواب هـــركــــه از حـــالم مـــی پرســــد

تـــا مــــی گویــــم ... " خوبــــــــم "

چشمـــــانم

خیس مــــی شـــــود
... !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمـــی دانم چــــرا ؟!

این روزهــــا

در جـــواب هـــركــــه از حـــالم مـــی پرســــد

تـــا مــــی گویــــم ... " خوبــــــــم "

چشمـــــانم

خیس مــــی شـــــود
... !

سخن از اشك مخواه

كه سكوتت گوياست

از نگه كردنت احوال تو را مي دانم

دل غربت زده ات – بينوايي تنهاست .
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
توقع زیادی نیست…..
خواستن امنیت آغوش تو…
و عشقی که.. اسیر هوس نباشد….


میدانی که تا چه اندازه از دود خاکستری سیگار بیزارم….
اما…
هرگز نفهمیدی چرا گاهی فقط پُکی به سیگار افروخته‌ی تو میزدم…


برای “تظاهر” به دلبستگی دیگر بهانه‌ای ندارم!
چقدر غریب و مبهم…..
چه حس مشکوکی !!!
من و او دیگر “ما” نیستیم… و من حتی دلتنگش نمی‌شوم
انگار تمام آن روزها کابوس شکنجه‌ای مزمن برای روح بی قرار و سر کش من بود
مثل پرنده‌ای فراری از قفس
احساس رهایی می‌کنم


این روزها دچار سر گیجه‌ام!
تلخ تر از تلخ!
زود می رنجم! انگار گمشده‌ام! حتی گاهی می‌ترسم !!!
چه اعتراف بدی!
شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده! دلم هوای سردی غربت دارد
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قطار می رود …. تو می روی ….. تمام ایستگاه می رود …………
و من چقدر ساده ام که سالهای سال ، در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نمي دانم چرا شعار از
لياقتم ،صداقتم ،نجابتم و ... مي دهي
تويي که مي دانم اگر بداني بکارتم به تاراج رفته ،انگ هرزه بودن مي زني و مي روي
اما بگرد ،پيدا خواهي کرد
اين روز ها صداقت و ،لياقت و ،نجابتي که تو مي خواهي زياد ميدوزند!!
امروز پول تن فروشیم را به زن همسایه هدیه کردم ، تا آبرو کند ...

برای نامزدی دخترش !

و در خود گریستم ...

برای معصومیت دختری که بی خبر دلش را به دست مردی سپرده که دیشب ،

تن سردم را هوسبازاته به تاراج برد ...

و بی شرمانه می خندید از این پیروزی ...!!!!
 

khourshid

عضو جدید
ما به هم نزديكيم
به قدری نزديك كه دستان تو بر سينه ام
همان دستان من است
به قدری كه بستن چشمان تو
همان به خواب رفتن من است .
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ببین ابریه هوامو موقع تر شدنه

کاسه ی صبره دیگه دورو ور سر شدنه

یه پیاله بغض تازه با یه فنجون تپش

روی میزه معطل اینورو اونور شدنه

گاهی لبخندی و گاهی مث بارون میریزی

رو دروغی که حالا تو مرز باور شدنه

همه ی حرفا دروغ! نه همه ی قصه ها خوبن

مث دیواری که توی نوبت در شدنه

مینوشم فنجون چشماتو پر از تلخی غم

میدونم چشات فقط دنبال محشر شدنه

دیگه وقت رفتنه اما چرا جا میمونیم

توی این قصه ای که دنبال آخر شدنه؟
 

khourshid

عضو جدید
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
ـ هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این
هرگز
کشت.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر خیال سفر داری
باشد برو
خدا به همراهت
بال هایت را نمی بندم
باشد که به پاس این کارم
یک روز کسی بند از بال های من نیز باز کند
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پیچک می شوم وحشی !! می پیچم به پر و پای ثانیه هایت تا حتی نتوانی لحظه ای بی من "بودن" را زندگی کنی !!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را چشم تو زینت تاریکی نیست پلکها را بتکان ، کفش به پا کن و بیا و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد و زمان روی کلوخی بنشیند با تو و مزامیر شب ، اندام تورا ، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند. پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

آنقدر نفــس میکشم تا تمـــام شود همه ی نفـــس هایی که هی سراغ تـــو را میگیرند…
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آدمـــــ هـا کـه " عـوض " می شونـد ...
از " سـلام " و " شـب بـخیـر " گـفتـنشان
مـی شود ایـن را فـهمیـد !
از "بوسه هایشان "
از " حـرف هـا " و " نـگاه هـا "
... ... از گـودال هـای ِ عـمیـقی کـه
بیـن ِ تــو و خـودشان می کـَـنـند
و تـویـش را پُــر از دلیـل مـی کُنـند ....!


 

banooyeariayi

عضو جدید
همچنان
به صداي قدم‌هايي
گوش سپرده‌ام
كه نزديك مي‌شوند
و نمي‌رسند !
دور مي‌شوند
و نمي‌روند ... !
 

hamed_bluesky

عضو جدید
عصا

عصایی داشتم محکم و استوار
از جنس یقین
تکیه میدادم بر آن بسیار
تراش داده شده با مهربانی
سیقل خورده با امتحان
عصای اعتمادم را میگویم؛

به هر جا با آن قدم می گذاشتم
خیالی آسوده داشتم
حتی در سنگ لاخ های سخت نامهربانی
من بیم نداشتم
می رفتم به هر سو...
عصا ز دست نمی انداختم
آخر، من و عصا قول به هم داده ایم
تا آخرین بمانیم
او گفته، می مانم حتی اگر تو نمانی

به قول خود وفادار بودیم تا....
تو طاقت بر این یقین نیاوردی و
روزی بر لبهء پرتگاهی زیبا به نظاره ایستاده بودم و


از شکوه عالم در حیرت
محو در جمال خلقت
در اندیشه مهربانی هایت
.
.
مرا، به یکباره حل داد دلت
در حال سقوط بودم اما
نگران اعتماد و عصا
بعد آن تاریکی و سرما
نگو !
چند روزی بودم در کما
بیدار که شدم گفتم کو عصا
همه بغض کنان کردند به من نگاه
در دلم غوغا
آوردندش و به دستم دادندش
لرزان و ترسان
گرفتمش آرام
با چشمانی گریان
ای خدا نکند شکسته؟
دیدمش
زخمی بزرگ بر پیکره اش نشسته
من از سقوط فقط افتادن از چشمانت
و درد بعد آن یادم مانده
ببین که چگونه غمت رنگ از رخساره برده
حالا من زمین گیر و عصای ترک خورده
....
بعده مدت‌ها، توانستم کمی کمر راست کنم
قدمی راه به بیرون آغاز کنم
اما، درد دل خود به که ابراز کنم؟
.....
اکنون من و عصای ترک خورده ام به سوی تو می آییم اما
با احتیاط بر زمین می گذارم آن را
نکند بشکند و به کلی زمین گیر کند مرا

حامد الف
 
  • Like
واکنش ها: somo

banooyeariayi

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]شعر من ؛ صفحه ی حوادثی است ...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که روزها شاعری در آن زنده به گور شده !![/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و شب ها در آغوش تو دوباره متولد می شود[/FONT]
 

banooyeariayi

عضو جدید
بعضی " آه " ها را

هر چقدر هم که از ته دل بکشی

باز هم سینه ات خالی نمیشود

امروز سینه ی من پر است از آن " آه " ها




 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[h=6]امــــــــروز با همه ی دنـیــــــــا قهــــــرم ...
امــــــا ...
تــــــــــو صدایــــــم کــن ...
بـرمـی گـــــــــــــردم !!!!
[/h]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به یاد آور

مرا فراموش نكن

مرا که با عشق تو زنده ام

پس هروقت آمدی زیر آسمان آبی و ستاره ای دیدی

مرا به یاد آور که همیشه کنارتم

وقتی که خورشید را دیدی

به یاد آور که آتیش عشق تو وجودم را فرا گرفته است

وقتی ماه را دیدی به یاد آور

که عشق تو روشنایی را در دل من قرار داده است

وقتی دریا را دیدی به یاد آور

که عشق تو در دریای پرتلاطم قلب من نا

خدای کشتی شکسته من است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز هم تکه ای از اسمان در چشمانت ...

جرعه هایی از دریا در دستانت
 

banooyeariayi

عضو جدید
حَوا که بغض کند
حتی خدا هم اگر سیب بیاورد
چیزی جز گریه آرامَش نمی کند
سیب ها را قایم کنید
خبر های امروزی همه شوم بودند
من حَوای پر از بغضم .. !

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت ا ست بر جريده ی عا لم دوام ما
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بس که دیوار دلش کوتاه است
هر که از کوچه ی تنهایی او میگذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی میکشد و میگذرد


 

Similar threads

بالا