از برون شش جهت این بانگ خاست/کز جهت بگریز و رو از ما متاب

omid_omid

عضو جدید
معمولا از جو ایرانی های اینجا دورم . برای چهارشنبه سوری به اصرار پسر خاله ام به یه کلاب رفتیم که ایرانی ها اون شب اونجا جمع بودن...دروغه اگه بگم بعد مدتها دوری از یه جشن و رقص ایرانی ٬به من خوش نگذشت....مخصوصا اینکه بیشتر به این فکر می کردم چقدر دنیای من با این بچه های فسقل فاصله داره....ولی خب بعد چند تا چای لیمو ٬همچین اخت شدم که از نقش پدر بزرگی دراومدم شدم رفیق شون و جالبه که صاحب ایرانی کلاب کلی با من رفیق شد ٬شاید جز معدود قدیمی های اونجا بودم که هر دو فقط اسم همدیگر رو شنیده بودیم و خلاصه قرار شد باز همدیگه رو در جایی بهتر ببینیم و گذشت و گذشت تا چندشب پیش که ایشون زنگ زدن و منو به یه پارتی تو ویلا شون دعوت کردن. حالا از من انکار از اون اصرار خلاصه اخرش ایشون برنده شدن و من قبول کردم که برای این اخر هفته برم به پارتی شون....اینم بگم که کلی تعریف کردن که جوش فرق می کنه بیشتر بیزنسمن ها و ادم های با کلاس هستن ٬ حیف شما نباشید و تو لفافه هم اشاره کرد که رسمی باشید بهتره که یجورایی اصلا خوشم نیومد ولی خب گذاشتم به حساب همون ایرانی بازی خودمون و دیشب غروب کفش و کلاه کردیم و رفتیم به ویلاشون که خارج از شهر هم بود......در نمای اول ٬کلی به این موفقیت تجاری ایشون احسنت گفتم٬ ویلای زیبایی که به سبک پارتی های امریکایی برنامه ریزی شده بود ٬بعدشم اینبار بیشتر به فکر فرو رفتم که من کجای این جهان ایستاده ام ٬ اینا کین؟من کجا هستم؟ از حوری های اکراینی و ایرانی چیزی نگم بهتره ...موسیقی شاد ایرانی و غربی ٬فسقل های اکتیو اون شب که چه فارغ البال جولان می دادن....خلاصه ٬اقای صاحبخونه اومد الحق سنگ تموم گذاشت و منو برد صدر مجلس و تعارف کرد که بشینم بغل دست دوستان خاصش...خلاصه به لطف چای لیمو ٬ ٬ که افکار فلسفی مو می زد کنار و منو می برد تو جمع و مجلس رو خودی می کرد با بغل دستی ها اشنا شدم و هر چقدر سعی کردم که شغل خودمو مخفی کنم ولی جناب صاحبخونه نتونستن و این شد که حوری های همیشه نیازمند به دکتر زنان ٬ بیشتر و بیشتر ابراز لطف کردند....همونطور که شام می خوردیم و هر از چند گاهی با یک اهنگ دوستان می ریختن وسط ٬یک حوری بسیار حوری اومد با بغل دستی من صحبت کرد و رو میز ما نشست ٬به جرات می تونم بگم یکی از س....ک....سی ترین ادمای اون جمع بود که خود اکراینی هم چشم ازش بر نمی داشتن ...خلاصه ایشون کلا برای تمام مردهای جمع عشوه می اومد و دلبری می کرد ،تا اینکه تو یه دور رقص که بغل من بود بر گشت گفت می تونم با هاتون حرف بزنم ، منم گفتم خواهش می کنم و راه افتادیم بریم یه گوشه خلوت ....دوستان ایرانی هم که هیچی نشده پسرخاله شده بودن ، می گفتن خوش به حالت رفیق ...عجب..(بییییب) ما هم زیر سنگینی نگاه دوستان و نگاه طعنه امیز صاحبخونه وارد یه بالکن شدیم و همونطوری که سیگاری می کشیدیم بعد کلی این شاخه اون شاخه رفتن ، حوری ترین حوری مجلس ، برگشت گفت کمی در مورد عمل تغییر جنسیت و هزینه اش می تونید توضیح بدید....اول متوجه نشدم ، شایدم چای لیموش خوب بود ولی وقتی گفت که اسمش اندره هست و تو یکی از کلاب های بسیار اعیان نشین رقصنده رو میله هست و مشتری های بسیار خاص مثل وزیر سابق علوم داره....سیامک انصاری که خوبه اصلا داشتم می رفتم تو خود دوربین....برام جالب بود که اصلا یه درصد هم شک نکرده بودم که زن نیست ...واقعا اولین باری بود که چنین موردی رو اینطور از نزدیک می دیدم ، کمی براش توضیح دادم و ادرس یکی دو تا از استادای سابقم رو دادم و اومدم پایین....حالا یه اهنگ ملایم گذاشتن که همه داشتن تانگو می رقصیدن...بنده خدا هم با همون نگاه مردافکنش می خواست که دعوتش کنم به رقص...حالا اینو من کجای دلم بذارم...خودم زدم به کوچه علی چپ که خوبه بزرگراه علی چپ که یه فرشته نجات ایرانی رسید ، یکی از اقایون تاجر ، بسیار حال بهم زن که با یه چشمک وقیح ، گفت : دکتر با اجازه...منم از خداخواسته گفتم خواهش می کنم قربان و تو دلم خنده نخودی می کردم....خلاصه مجلس دیگه خیلی هالیودی شده بود ، دوستان مهمان دست در دست، لب در (بیییییییییییییب) بودن که من همچین ناخوداگاه، همچین از سر کنجکاوی سرنوشت اون اقای ایرانی و اندره برام جالب بودو یجورایی نامحسوس دنبالشون می کردم (نگید نا محسوست تو حلقم ها)خلاصه دیدم اوه ، اوه چه صحنه های بالای شانزده سالی راه انداختن....هم خنده ام گرفته بود که بنده خدا خبر نداره با چه لعبتی لیپ تو لیپ شده و هم اینکه یه حس مرموز بدجنس می گفت بذار ببینیم به کجا می رسه که دیدم اوضاع داره بیخ پیدا می کنه....حس ناسیونالیستی و نمیدونم دیگه چیبیدار شد و گفت که برو یه ندایی به بنده خدا بده....اروم خودمو رسوندم بهش و از اونجایی که در چنین مجالسی خلاف ادب هست کنار یه خارجی به زبان خودت صحبت کنی ، خیلی سربسته گفتم ، حاجی ، ایشون دختر نیستن ها...اونم که به لطف چای البالو(برای ایشون البالو بود خب) و نوشین لعل لب حوری در عالم دیگه ای بود با حالت مسخره ای گفت ، در جریانم دکتر لطف داری رفیق...برو یکی دیگه برا خودت پیدا کن.... جانم؟؟؟دوربین...اها اینور هست...دقیقا خیره به دوربین شدم و گفتم عجب...پس ایشون هم بعله؟؟؟؟؟؟نمی دونستم چنین گرایش داره شایدم اصلا متوجه منظور من نشده....خلاصه جالب بود....کمی به جشن پرداختم که دیدم دوستان چنان عاشقانه وارد یکی از اتاق های طبقه بالا شدن....حالا دلم می خواست به قول ما رشتی ها یه چیچینی* می شدم و می رفت تو اتاق و اون صحنه ناب شوکه شدن اقای از خود متشکر ایرانی رو از دست نمی دادم ولی حیف که نمیشد....همونطور که چشمم به اتاق بالا بود که دیدم بعد یک ربعی ایشون به سرعت به طرف توالت رهسپار شدن......بعضی از دوستان فکر می کردن حالش بد شده برای مصرف بالای چای البالو.....حالا مگه این خنده منو ول می کنه...رفتم کنار در دستشویی خودمومشغول صحبت با یکی از دوستان فسقل کردم که دیدم اومد بیرون ، هی لبشو پاک می کنه و تف می اندازه...منو دید ، فقط گفت خیلی بی مرامی داداش ....اینکه فلان داشت.....یعنی دروغه بگم ، چقدر انرزی مصرف کرده بودم برای کنترل خنده که یهو ترکید.....خودشم می خندید و فحش خوار مادر می داد....یعنی فقط برای اینکه ابروریزی نشه اومدم تو حیاط و فقط می خندیدم ، صاحبخونه فکر می کرد که چای لیمو این بلا رو سر من اورده ، اومد گفت دکتر حالت خوبه...جریان رو براش گفتم ، یعنی یکی باید اونو می گرفت که پهن زمین شده بود......خلاصه من کل راه برگشت رو خندیدم ،حتی الان هم نمی تونم خودمو نگه دارم که چه جوری تف می انداخت بنده خدا......در کل شب خوبی و صاحبخونه قول گرفت برای پارتی بعدی هم بیام پیششون.....


http://verach.blogfa.com/post/320
 

omid_omid

عضو جدید
عنوان تاپیک از خودم هست و منظور خودم رو ازش می رسونه نه لزوماً نویسنده ی نوشته.
 

Similar threads

بالا