کافر کیست؟ مسلمان کیست؟ شیعه کیست؟ سنی کیست؟

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ses

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شما ها هر چقدر هم كه امامان رو بشناسيد دليل بر حقانيت اهل سنت نيست جالبه كه اولين كساني كه به حضرت علي (ع) امامتش رو تبريك گفتند خلفاي اول و دوم بودن.كسي از تشيع هم نگفته كه زن پيامبر جنده بوده بلكه ميگه اين بي اميه بودن كه احاديث جعلي وارد كتب شما كردند جانم .در اين باره خودت قضاوت كن در كتب شما موجوده كه پس از مرگ پيامبر اسلام مردان امت براي سوالاتي وارد خانه عايشه ميشدند و صبح با حالت جنابت از اونجا خارج ميشدند و يا حكم عايشه در مورد جنابت كه ازش پرسيدن گفته كه اگر از ختنه گاه بيشتر وارد بشه غسل بر هردو واجب ميشه من و پيغمبر چنين كرديم و سپس غسل كرديم اخه بخدا شيطان پرستها هم نميذارن كه ناموسشون يه همچين حرفايي بزنه كه تو اكثر كتابهاي شما هست. شما چجوري قبول ميكنيد كه ناموستون به يه نامحرم احكام جنابت رو توضيح بده پس كو غيرت؟"اينهايي كه گفتم تماما روايات خودتون هست اگر اينو بي احترامي ميدونيد پس محدثين و راوي هاي شما اولين كساني هستند كه به ناموس پيامبر اهانت كردند.حالا ما بي احترامي ميكنيم يا شما؟؟؟ اينه درد ما كه بني اميه تمام تحريفها رو وارد دين پيامبر اسلام كرد وگرنه محاله كه عايشه همچين حرفايي زده باشه.و شما بدون كه در هيچ كتاب شيعي نوشته نشده كه ام كلسوم دختر حضرت فاطمه بوده و در نتيجه چون حضرت فاطمه همسر حضرت علي بوده اين دختر نه فرزند حضرت علي بوده و نه حضرت فاطمه اگر روايتي پيدا كرديد بهتون جايزه ميدم.و شما گفتيد كه دست شما به خون هيچ مسلموني الوده نشده ///وقتي ابوبكر انتخاب شد گفته بودن كه راي با اكثريته و هر كس بيعت نكنه گردن بزنيد حالا اين هيچي در باره معاويه چي داريد بگيد كه اگر گمان ميبرد كه يه نفر در يك روستاي عراق شيعه هست خونشو ميريخت و هر كسي روايات حضرت علي رو نقل ميكرد مجازات ميشد در دوران خلافت معاويه تقريبا عراق از شيعه به خاطر نسل كشي هاي اون خالي شده بود پسرش هم كه تير خلاصو به حضرت امام حسين كه جانم به فدايش زد كه حتي خودتون هم نتونستيد تحمل كنيد. حالا دوست عزيز چي جواب ميدي؟؟؟
در جواب شما دوست عزیز باید بگم که قضیه شما برمیگرده به غدیر پس خوب توجه کن تا بگ سپس بقیه سوالات
اینکه می گویند: «روز غدیر خم هوا خیلی گرم بود!»
اثبات این ادعا بدین شکل است: ماجرای غدیر در روز 18 ذی الحجۀ سال 10 هجری پیش آمد؛ اگر تقویم ها را ورق زده و به عقب برگردیم خواهیم دید که روز غدیر دقیقاً با 28 اسفند مصادف خواهد بود ، یعنی انتهای فصل زمستان!!
دوستان می توانند به لینک زیر رجوع کرده و تاریخ هجری قمری را وارد کنند تا مصادف هجری شمسی آن را دریافت کنند:http://www.iranchamber.com/calendar/converter/iranian_calendar_converter.php
نکتۀ جالب توجه این است که طبق روایتی که در کتب شیعه آمده روز غدیر مصادف است با "اول فروردین" یعنی اولین روز بهار!!!!
مرجع تقلید شیعه "مکارم شیرازی" در کتاب "مفاتیح نوین" خودشان می نویسند:
«عيد نوروز:مرحوم «علاّمه مجلسى» در كتاب «زادالمعادص528-530» مى گويد:
به سندهاى معتبر از «معلّى بن خنيس» نقل شده است كه در روز «نوروز» به محضر امام صادق(عليه السلام) شرفياب شدم. حضرت به من فرمود: آيا اين روز را مى شناسى؟ گفتم: فدايت شوم! اين روزى است كه ايرانيان آن را بزرگ مى شمارند، و در اين روز براى يكديگر هدايا مى فرستند. امام(عليه السلام) فرمود: .....در اين روز، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به اصحاب خود امر كرد كه با على(عليه السلام) به عنوان اميرمؤمنان بيعت كنند (اشاره به اين است كه روز عيد غدير مصادف با نوروز بوده است).» (مفاتیح نوین _ مکارم شیرازی ص882 چاپ چهارم سال 1385)

و اینچنین نیز آمده است: «ابن فهد الحلي ، عن المولى السيد المرتضى العلامة بهاء الدين علي بن عبد الحميد النسابة بإسناده إلى المعلى بن خنيس ، عن الصادق ( عليه السلام ) : إن يوم النيروز هو اليوم الذي أخذ فيه النبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) لأمير المؤمنين ( عليه السلام ) العهد بغدير خم فأقروا له بالولاية فطوبى لمن ثبت عليها والويل لمن نكثها ...» =«نوروز روزی است که پیامبر(ص) از مردم برای امیرمومنان(ع) در غدیر خم پیمان ولایت گرفت ومردم آن را پذیرفتند، خوش به حال کسی که بر آن پیمان ثابت بماند، وای بر کسی که آن عهد را بشکند....»[SUB](موسوعة أحاديث أهل البيت (ع)ج11 ص439 ، شیخ هادی نجفی_بیروت؛ وسائل الشيعة (آل البيت) ج 8 ص173 ، حر عاملی _قم ؛ حدائق الناظره ج4 ص215 ،محقق بحرانی _قم و.....)[/SUB]
حال کدام آدم عاقلی است که بگوید "28 اسفند" یا " اول فروردین" روز گرمی است؟ آن هم برای کسانی که در عربستان به دنیا آمده و با این آب و هوا بزرگ شده اند؛ برای چنین اشخاصی این وقت سال بهترین وقت سال است و این را هر کس که در منطقۀ گرمسیر زندگی کرده باشد می داند. بهترین روزهای سال در منطقۀ حجاز در ماه های بهمن و اسفند و فروردین است ؛ بله اگر روز غدیر در ماه مرداد بود ، می توانستیم به او حق دهیم که آن روز را با کلمۀ "داغ" و "گرم" توصیف کند ؛ اما داغ بودن "28 اسفند" از عجایب و بلکه شبیه به هذیان است.

اما اگر سخن شیعیان را قبول کنیم و بپذیریم که هوا داغ بوده باز خیلی ساده و معمولی است که آنان در آن هوا به خطبۀ پیامبر گوش دهند به چند دلیل:

1. حرکت از مکه به مدینه آن هم با قافله، حدود 15 روز طول می کشد ؛ حال حساب کنید که پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم در این 15 روز چند بار مجبور بودند به منظور غذا خوردن، برای به جا آوردن نماز و... توقف کنند! ؛ فقط 75 بار مجبور بودند به منظور ادای نماز توقف کنند و اگر نماز صبح و مغرب و عشاء را حساب نکنیم، می شود 30 وقت در طول این 15 روز ، یعنی پیامبر اکرم در آن هوای داغ؟؟!! روزی دو بار (ظهر و عصر) جماعت را گرد هم می آورده و نماز می گذاردند؛ حال چه اشکال دارد که در این میان یک بار هم سخنی با اهل قافله داشته باشند؟ 30 بار توقف در زیر هوای گرم را تحمل کردند یک بار هم اضافه بر آن 30 بار ، آیا سخت است؟؟
ضمناً فراموش نکنیم که نماز نبی اکرم و کلاً نماز صدر اسلام طولانی بود و بر عکس آن ، خطبه ها کوتاه بود (برعکس زمان ما) به همین خاطر ، شاعر در مورد نبی اکرم صلی الله علیه وسلم می سراید:
دائم به نماز طول دادی ... در عالم وحی دلگشادی
وی خطبه بسی قصیر خواندی ... بس گوهر معنوی فشاندی

2اهل قافله در طول مسیر ، با همین هوای داغ سر می کردند ، زیر همین آفتاب سوزان!! راه می رفتند ، نماز می خواندند ، غذا می خوردند و ..... و هر عاقلی می داند که راه رفتن زیر هوای داغ سخت تر است از ایستادن زیر هوای داغ! و این جماعت ، چندین روز است که زیر همین آفتاب راه می روند ، حال یک بار به جای راه رفتن، ایستادند! این کجایش سخت و دشوار است؟
جالب اینجاست که شیعه وقتی داستان برگشت از حجة الوداع را تعریف می کند ، در کل این داستان یادش می رود که هوا داغ است و مردم زیر این آفتاب مسیر طی می کنند ولی وقتی که پیامبر خواست خطبه بخواند ، به یکباره یادشان می آید که هوا داغ بود و می گویند: خدا می داند اهمیت این سخن پیامبر چقدر بالا بود که مردم را زیر هوای داغ نگه داشتند و برایشان سخن گفتند و.....!! تو گویی قبل از خطبه هوا داغ نبوده و اهل قافله زیر باد کولر بوده اند!

3. عرب حجاز با همین آب و هوا بزرگ شده ، برای او هوای داغ معنی ندارد ( آن هم هوای اسفند ماه!!) ، او با آن گرما خو کرده ، این گرما برای او بی معناست
حال در نظر داشته باشید که من با وسایل رفاهی مانند: پنکه و کولر و .... نیز خو کرده ام ولی با این حال در مقایسه با یک گیلانی نسبت به گرما خیلی مقاومتر هستم . (و گیلانی نیز نسبت به من در برابر سرما مقاومتر است)
وضع عرب 1400 سال پیش حجاز نیز به همینگونه است ، او به هوای گرم عادت کرده بود ، با همین هوا بزرگ شده بود ، زیر همین آفتاب کار می کرد ، زراعت می کرد ، دامداری می کرد؛ ایستادن زیر این آفتاب! برایش به مراتب راحت تر از راه رفتن و کار کردن است.
گمان کنم متوجه بی اساس بودن روضه خوانی شیعیان در مورد گرمی هوا در روز غدیر شده باشید. والحمد لله رب العالمین
ـ در شگفتم که چرا فقط در کشور ما عید غدیر، بزرگترین عید امت اسلامی به حساب می آید و یک هفته در سراسر کشور جشن و چراغانی برپا می شود و رسانه ها دربست در مورد فضائل این روز سخن به میان می آورند. ولی یک میلیارد مسلمان در کشورهای دیگر روزی به نام غدیر نمی شناسند و آن را جشن نمی گیرند.

ـ در شگفتم که چرا روزهای عید فطر و عید قربان که نزد سایر مسلمانان دنیا از اهمیت زیادی برخوردار هستند در کشور ما از اهمیتی شبیه اهیمت غدیر برخوردار نیستند!

ـ در شگفتم از اینکه چرا رسول خدا در روز عرفه که محشر حاجیان بود و در خطبه ی معروف حجة الوداع که این آیه را تلاوت نمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتمت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» و خبر از اکمال دین و شریعت داد و فرمود: شما حاضرین به غایبین برسانید، دست علی را نگرفت و این امر مهم (جانشینی) را اعلام نکرد.

ـ در شگفتم که چرا بعد از سپری شدن چند روز از حج و در مسیر بازگشت به مدینه در مکانی بی نام و نشان در فاصله دویست کیلومتر از مکه و دور از چشم مردم مکه و حاجیان یمن و سایر شهرها دست علی را گرفت و فرمود: « من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» (هر کس مرا دوست دارد علی را دوست بدارد خدایا دوست بدار کسی که او را دوست دارد و دشمنی کن با کسی که با علی دشمن است) که در این جا بحث دوستی و دشمنی است و هیچ ربطی به جانشینی ندارد.

ـ در شگفتم که چرا آشکارا نفرمود: «خلیفه و جانشین من است» بلکه با واژه مولا که دارای معانی متعدد است و فقط معنی جانشینی را نمی¬دهد فرمود.
ـ در شگفتم که چرا بعدها خود علی از این جریان برای خلافت خویش استدلال ننمود و هر ساله آن را جشن نگرفت و عید اعلام نکرد و در نهج البلاغه و سایر کتابهای معتبر یکبار هم ذکر نشده که ایشان با استدلال از جریان غدیر خود را مستحق خلافت بداند بلکه عکس قضیه صادق است چنانکه وقتی پس از قتل عثمان مردم نزد او آمدند تا با او بیعت کنند فرمود: «مرا رها کنید و دنبال کسی دیگر بروید» (نهج البلاغه)
ـ در شگفتم از تشیع که چرا برخی از وقایع تاریخی را پس از گذشت هزار و چهارصد و اندی سال با این همه اهمیت احیا می نماید مگر نه اینکه ابوبکر و عمر و عثمان و علی رضی الله عنهم و همه ی آن روزگار از میان رفته اند و کیفر کردار نیک و بد خود رسیده اند.

شکی نیست که بیعت مزعوم غدیر نزد امامیه بسیار افضل و بزرگ است طوری که آن را عید گرفته ونام عید الکبیر بر آن نهاده اند وبه زور وبهتان می گویند که ایه ابلاغ واکمال در این روز نازل شده ومی گویند که ۱۰۰۰ نفر با علی بیعت کردند وهرکس آن را انکار کند کافر و مرتد است.
در قرآن در مورد دو بیعت صحبت شده که در نزد شیعه اصلا مهم هم نیستند
بیعت اول: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً.سوره الفتح ۱۸
«به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت مى‏كردند از آنان خشنود شد و آنچه در دلهايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداش داد»

بیعت دوم:(يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ) الممتحنه ۱۲
(اى پيامبر چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند و دزدى نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و بچه‏هاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان [و حيله] به شوهر نبندند و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه زيرا خداوند آمرزنده مهربان است)


بیعت رضوان و بیعت نساء:
حال چرا در مورد بیعت رضوان ونساء که به زعمشان اهمیتی ندارد سخن گفته شده اما از بیعت غدیر که حد فاصل کفر وایمان است سخنی ولو به اندازه سر سوزنی در قرآن نشده؟
شاید بپرسند چرا می خواهید که در قرآن باشد؟
می گوییم علی رضی الله عنه می فرماید(وكفى بكتاب الله حجيجا و خصيما) ( بحار الأنوار 74/441 - تحف العقول 211)
(کتاب خدا تو را کافی است وبه آن اطمینان)روایتی است که در کتب امامیه آمده.

عبدالحسین امینی در کتاب «الغدیر» معانی زیر را برای مولی ذکر کرده است:
۱- پروردگار ۲- عمو ۳- پسر عمو ۴- پسر ۵- پسر خواهر ۶- آزادکننده ۷-آزاد شده ۸- بنده و غلام ۹- مالک ۱۰- تابع و پیرو ۱۱- نعمت داده شده ۱۲- شریک ۱۳- هم‌‌پیمان ۱۴- صاحب و خواجه (یا همراه) ۱۵- همسایه ۱۶- مهمان ۱۷- داماد ۱۸- خویشاوند ۱۹- نعمت‌‌دهنده و ولی نعمت ۲۰- فقید ۲۱- ولی ۲۲- کسی که به چیزی سزاواتر از دیگران است ۲۳- سرور (نه به معنای مالک و آزادکننده) ۲۴- دوستدار ۲۵- یار و مددکار ۲۶- تصرف‌کننده در کار ۲۷- عهده‌دار کار( ) و با تمام کوششی که کرده موفق نشده معنای خلیفه و حاکم و امیر و … از آن استخراج کند و اعتراف کرده که لفظ «مولی» مشترک لفظی و حد أکثر به معنای «أولى بالشيء» (معنای بیست و دوم) است. بدین ‌ترتیب معنای لفظ «مولی» را بدون قرینه نمی‌‌توان دریافت و از این معانی آنچه با توجه به موجبات ایراد خطبه و موقعیت اظهار آن و از همه مهمتر قرینه آن در جمله بعدی که می‌‌فرماید: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» یعنی پروردگارا هر که او را دوست دارد، دوست بدار، و هر که او را دشمن بدارد، دشمن بدار و ثابت می‌‌کند که مراد از آن محبت و دوستی و نصرت آن بزرگوار است( ).
 
آخرین ویرایش:

محسن جعفر

عضو جدید
درباره بيعت رضوان برادر عزيز.............

عمر بن خطاب به اجماع تمام عالمان شيعه و سنى در روز بيعت رضوان از جمله افرادى بود که با رسول خدا (ص) بيعت كردند. همان کسانى که الله تعالى در باره آن‌ها مى‌فرمايد:


لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا. فتح18.
خداوند از مؤمنان- هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضى و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى‏دانست از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى بعنوان پاداش نصيب آن‌ها فرمود.
اين آيه به صراحت عمر بن الخطاب را از تهمت قتل حضرت زهرا تبرئه مى‌کند؛ چرا که در حديث صحيح، خشم به حق فاطمه (رض) از فردى را خشم خدا شمرده شده؛ اما در اين آيه، خداوند تبارك و تعالى رضايت خويش را از عمر بن الخطاب بيان مى‌دارد. و اين نشان مى‌دهد که وى مورد غضب الله نيست؛ پس ايشان به هيج وجه نمى تواند قاتل حضرت فاطمه (رض) باشد.
و بي‌ترديد و با توجه به علم الله که به گذشته و حال و آينده احاطه دارد، هرگز ممکن نيست از كسانى اعلام رضايت کند كه مى‌داند در آينده آن‌ها دختر رسول خدا (ص) را خواهند كشت و....
[h=2] نقد و بررسي:[/h] ترديدى نيست كه خداوند از بيعت كنندگان در حديبيه، رضايت خود را اعلام كرده و خليفه دوم نيز در اين بيعت حضور داشته است؛ اما اهل سنت اگر بخواهند با استفاده از اين قضيه، اعمالى را كه خليفه دوم پس از صلح حديبيه انجام داده، انكار و يا توجيه نمايند، بايد دو مسأله را ثابت كنند:
1. رضايت خداوند از بيعت كنندگان، هميشگى است و احياناً رفتارهاى ناپسندى كه ممكن است از آن‌ها در آينده سر بزند، هيچ تأثيرى در اين رضايت ندارد؛
2. رضايت خداوند شامل تمام بيعت كنندگان مى‌شود و حتى كسانى را كه در حال بيعت، ايمان واقعى نداشته‌اند و جزء مشككين و يا حتى منافقين (همچون عبد الله بن أبي) بوده‌اند، نيز شامل مى‌شود.
ما در اين مقاله سعى مى‌كنيم كه اين دو مسأله را بررسى كنيم:
[h=3] رضايت خداوند، شامل همه بيعت كنندگان نمى‌شود:[/h] رضايت خداوند شامل تمام افرادى كه در آن روز بيعت كرده‌اند نخواهد شد؛ بلكه فقط شامل كسانى مى‌شود كه با ايمان قلبى بيعت كردند؛ زيرا خداوند رضايت خود را مشروط به داشتن ايمان كرده است. « رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ ». و با انتفاء شرط، مشروط نيز به خودى خود منتفى خواهد شد.
كلمه «المؤمنين» اشاره به اين مطلب دارد كه خداوند فقط از مؤمنين واقعى راضى است؛ زيرا اگر قرار بود كه ايمان حقيقي، شرط رضايت نباشد، خداوند مى‌فرمود: « لقد رضى الله عن الذين يبايعونك... »
به عبارت ديگر: حد اكثر چيزى كه از اين آيه استفاده مى‌شود، اين است كه خداوند از تمام «مؤمنيني» كه بيعت كردند راضى شده است؛ اما هرگز ثابت نمى‌كند كه تمام افرادى كه بيعت كرده‌اند، مؤمن حقيقى نيز بوده‌اند؛ پس خداوند با قيد « عَنِ الْمُؤْمِنِينَ » منافقينى همچون عبد الله بن أبى و... و يا كسانى را كه در ايمان خود شك داشته‌ و در حقيقت بيعت نكرده‌اند خارج مى‌كند و رضايت خداوند شامل حال آن‌ها نخواهد شد؛ چنانچه شامل مؤمنينى كه در اين بيعت حضور نداشته‌اند نيز نمى‌شود.
[h=3] عمر بن الخطاب، در نبوت رسول خدا (ص) شك داشت:[/h] با توجه به آن چه گذشت، مى‌گوييم: اين‌ آيه شامل كسانى همچون عمر بن الخطاب كه در همان زمان و يا پس از آن در نبوت پيامبر اسلام شك داشته‌ و از روى ايمان بيعت نكرده‌اند، نخواهد شد.
قضيه شك عمر در نبوت رسول خدا، در بسيارى از كتاب‌هاى اهل سنت به صورت مفصل آمده است كه چكيده آن اين چنين است:
پيامبر در رؤياى صادقانه ديد كه وارد مكه شده و به همراه صحابه در حال طواف خانه خدا هستند، صبح فردا آن را با صحابه در ميان گذاشت، صحابه از تعبير اين رؤيا پرسيدند، آن حضرت فرمود: «ان شاء الله وارد مكه شده و اعمال عمره را انجام خواهيم داد»؛ اما تعيين نكردند كه در چه زمانى اين امر اتفاق خواهد افتاد.
همه مردم آماده حركت شدند و هنگامى كه به حديبيه رسيدند، قريش از آمدن پيامبر و اصحابش و نيت آنان با خبر شدند؛ لذا همگى مسلح شده و از ورود مسلمان‌ها به مكه جلوگيرى كردند. و چون پيامبر اسلام به قصد زيارت خانه خدا آمده بود نه به قصد جنگ، با قريشيان صلح نامه امضا كرد كه امسال از ورود به مكه خوددارى و سال بعد بدون هيچ مانعى برگردند و اعمال عمره را انجام دهند.
اين مطلب بر عمر بن الخطاب و همفكران او، گران آمد و سبب شد كه به نبوت رسول خدا ترديد كند و نعوذ بالله خيال كرد كه پيامبر اسلام دروغ گفته است؛ از اين رو نزد پيامبر آمد و با لحن تند به آن حضرت اعتراض كرد.
[h=4]اعتراض به پيامبر اكرم (ص) در حديبية:[/h] بخارى اين داستان را چنين نقل مى‌كند:
عن أَبي وَائِل، قَالَ كُنَّا بِصِفِّينَ فَقَامَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْف فَقَالَ:
أَيُّهَا النَّاسُ اتَّهِمُوا أَنْفُسَكُمْ فَإِنَّا كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ، وَلَوْ نَرَى قِتَالاً لَقَاتَلْنَا، فَجَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَهُمْ عَلَى الْبَاطِلِ فَقَالَ: بَلَى. فَقَالَ أَلَيْسَ قَتْلاَنَا فِي الْجَنَّةِ وَقَتْلاَهُمْ فِي النَّارِ قَالَ: بَلَى. قَالَ فَعَلَى مَا نُعْطِي الدَّنِيَّةَ فِي دِينِنَا أَنَرْجِعُ وَلَمَّا يَحْكُمِ اللَّهُ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ فَقَالَ: ابْنَ الْخَطَّابِ، إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ يُضَيِّعَنِي اللَّهُ أَبَدًا.
فَانْطَلَقَ عُمَرُ إِلَى أَبِي بَكْر فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم فَقَالَ إِنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ يُضَيِّعَهُ اللَّهُ أَبَدًا. فَنَزَلَتْ سُورَةُ الْفَتْحِ، فَقَرَأَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عَلَى عُمَرَ إِلَى آخِرِهَا. فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوَفَتْحٌ هُوَ قَالَ: نَعَمْ.
از ابووائل نقل شده است كه گفت: ما در صفين بوديم كه سهل بن حنيف برخواست و گفت: اى مردم! مواظب خودتان باشيد، ما در حديبيه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بوديم، اگر جنگى پيش مى‌آمد ‌مى‌جنگيديم،‌‌ عمر بن خطاب نزد پيامبر آمد و گفت: اى رسول خدا! مگر نه اين است كه ما بر حقيم و آنان بر باطل؟ فرمود: آري، چنين است. گفت: مگر نه اين است كه كشته‌هاى ما بهشتى هستند و كشته‌هاى آنان جهنمى؟ فرمود: آرى چنين است،‌ گفت: پس چرا بايد با ذلّت بازگرديم، و نبايد خدا بين ما و آنان حكم نمايد؟ رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: اى پسر خطاب! من فرستاده خدا هستم‌، پس خداوند هرگز مرا خوار و كوچك نمى‌كند.
عمر،‌ نزد ابوبكر رفت و آن چه به پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گفته بود، به ابوبكر هم گفت. ابوبكر گفت: او فرستاده خدا است و خداوند هرگز او را كوچك و خوار نمى‌كند، سپس سوره فتح نازل شد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) آن را از اول تا آخرش بر عمر خواند،‌ عمر گفت: آيا آن چه پيش آمد، پيروزى است، فرمود: آري.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1162، ح3011، كتاب الجهاد والسير، بَاب إِثْمِ من عَاهَدَ ثُمَّ غَدَرَ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم ج 3، ص 1411، ح 1785، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب صُلْحِ الْحُدَيْبِيَةِ في الْحُدَيْبِيَةِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
در روايت ديگر اين چنين آ‌مده:
فَرَجَعَ مُتَغَيِّظًا، فَلَمْ يَصْبِرْ حَتَّى جَاءَ أَبَا بَكْر فَقَالَ يَا أَبَا بَكْر أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ... فَنَزَلَتْ سُورَةُ الْفَتْحِ.
عمر ناراحت بازگشت، و صبر نداشت تا آن كه ابوبكر آمد و گفت: اى ابوبكر، آيا ما بر حق نيستم؟... سپس سوره فتح نازل شد.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1832، ح4563، كِتَاب التفسير، بَاب إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
سؤال اين جا است كه چرا عمر بن الخطاب به سخنان رسول خدا صلى الله عليه وآله اعتماد نكرد و تا ابوبكر سخن رسول خدا را تأييد نكرد، دلش آرام نگرفت؟
آيا اين كار خليفه دوم با اين آيه از قرآن كريم مخالف نيست:
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمْ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُبِيناً. الأحزاب/36.
هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است‏.
[h=4]شك عمردر نبوت رسول اكرم (ص):[/h] عبد الرزاق صنعانى در المصنف،‌ طبرى در تفسير، ابن حبان در صحيحش، ذهبى در تاريخ الإسلام، ابن جوزى در زاد المعاد و... داستان را اين گونه نقل مى‌كنند:
فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَا شَكَكْتُ مُنْذُ أَسْلَمْتُ إِلا يَوْمَئِذٍ فَأَتَيْتُ النَّبِيَّ (صلي الله عليه وسلم) فَقُلْتُ أَلَسْتَ رَسُولَ اللَّهِ حَقًّا قَالَ بَلَى قُلْتُ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِي الدَّنِيَّةَ فِي دِينِنَا إِذَا قَالَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَلَسْتُ أَعْصِي رَبِّي وَهُوَ نَاصِرِيٌّ قُلْتُ أَوَ لَيْسَ كُنْتَ تُحَدِّثُنَا أَنَّا سَنَأْتِي الْبَيْتَ فَنَطُوفُ بِهِ قَالَ بَلَى فَخَبَّرْتُكَ أَنَّكَ تَأْتِيَهِ الْعَامَ قَالَ لا قَالَ فَإِنَّكَ تَأْتِيَهِ فَتَطُوفُ بِهِ....
عمر گفت: قسم به خدا! از زمانى كه اسلام آورده‌ام، جز امروز ( در نبوت رسول خدا ) شك نكرده‌ام. سپس نزد پيامبر آمد و گفت: اى رسول خدا! مگر شما پيامبر خدا نيستى؟!!!. پيامبر فرمود: بلى هستم. عمر گفت: مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نيستند؟ پيامبر فرمود: بلى چنين است. عمر گفت: پس چرا ذلت و حقارت در دينمان نشان‌ دهيم؟ پيامبر فرمود: من پيامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپيچى نخواهم كرد و او ياور من است. عمر گفت: مگر شما نگفتى كه وارد خانه كعبه شده و طواف خواهيم كرد؟ پيامبر فرمود: آيا من گفتم كه همين امسال اين كار را خواهيم كرد؟ عمر گفت: نه، پيامبر فرمود: تو وارد مكه مى‌شوى و طواف خواهى كرد.
الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 5، ص 339، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.
الطبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 26، ص 100، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج 11، ص 224، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي (متوفاي354، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ – 1993م
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 2، ص 371، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
ابن القيم الجوزيه، محمد بن أبي بكر أيوب الزرعي أبو عبد الله (متوفاي751هـ)، زاد المعاد في هدي خير العباد، ج 3، ص 295، تحقيق: شعيب الأرناؤوط - عبد القادر الأرناؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - مكتبة المنار الإسلامية - بيروت - الكويت، الطبعة: الرابعة عشر، 1407هـ – 1986م
ابن حبان در ادامه مى‌نويسد:
قال: عمر بن الخطاب رضوان اللّه عليه: فعملت في ذلك أعمالاً يعني في نقض الصحيفة.
عمر گفت: براى اين كه اين عمل را از پرونده‌ام پاك كنم، كارهايى انجام دادم.
التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج 11، ص 224، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي (متوفاي354، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ – 1993م.
[h=4]تصميم حركت بر ضد رسول اكرم (ص):[/h] جناب خليفه آن چنان در نبوت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دچار ترديد شده بود كه طبق نقل برخى از عالمان اهل سنت، قصد داشت از لشكر مسلمانان خارج و عليه آن‌ها بجنگد.
محمد بن عمر واقدى در تاريخش مى‌نويسد:
... فكان ابن عباس رضي اللّه عنه يقول: قال لي في خلافته ]يعني عمر[ وذكر القضية: إرتبت ارتياباً لم أرتبه منذ أسلمت إلا يومئذ، ولو وجدت ذاك اليوم شيعة تخرج عنهم رغبة عن القضية لخرجت... والله لقد دخلني يومئذٍ من الشك حتى قلت في نفسي: لو كنا مائة رجلٍ على مثل رأيي ما دخلنا فيه أبداً!.
ابن عباس مى‌گويد: عمر بن خطاب در زمان خلافتش از قضيه حديبيه ياد كرد و گفت: در آن روز (در نبوت پيامبر ) شك كردم؛ بطورى كه از زمان اسلام آوردنم، چنين شكى به من دست نداده بود، اگر در آن روز كسانى را پيدا مى‌كردم كه از من پيروى كنند و به دلخواه از اين معاهده خارج شوند‌، من نيز خارج مى‌شدم.
قسم به خدا چنان شك كرده بودم كه با خودم مى‌گفتم: اگر صد نفر با من هم نظر بود، هرگز اين معاهده را نمى‌پذيرفتم.
الواقدي، أبو عبد الله محمد بن عمر بن واقد (متوفاي207 هـ)، كتاب المغازي، ج 2، ص 94، تحقيق: محمد عبد القادر أحمد عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1424 هـ - 2004 م.
حال پرسش ما اين است كه آيا عدم ايمان قلبى به نبوت رسول خدا و ترديد در آن با رضايت خداوند از همان شخص قابل جمع است؟!.
[h=4]كفاره تشكيك در نبوت پيامبر (ص):[/h] ترديد خليفه دوم در نبوت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در روز حديبيه، قطعى است؛ تا جايى كه خود خليفه دوم پس از آن در دوران حكومت خود بارها از آن ياد مى‌كرد و حتى خودش اعتراف كرده است كه بارها صدقه پرداخت كردم تا كفاره تشكيك در نبوت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم باشد.
احمد حنبل در مسندش با سند صحيح و ترمذى در نوادر الأصول و ابن كثير در تفسيرش مى‌نويسند:
حَدَّثَنَا يَزِيدُ بْنُ هَارُونَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ يَسَارٍ عَنِ الزُّهْرِيِّ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ شِهَابٍ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ وَمَرْوَانَ بْنِ الْحَكَمِ قَالا... ثُمَّ قال عُمَرُ ما زِلْتُ أَصُومُ وَأَتَصَدَّقُ وَأُصَلِّى واعتق مِنَ الذي صَنَعْتُ مَخَافَةَ كلامي الذي تَكَلَّمْتُ بِهِ يَوْمَئِذٍ حتى رَجَوْتُ ان يَكُونَ خَيْراً....
از مسور بن مخرمه و مروان بن حكم نقل شده است كه گفتند:... سپس عمر گفت: از ترس سخنى كه آن روز گفتم، آن قدر روزه گرفتم و صدقه دادم و نماز خواندم و بنده آزاد كردم كه اميدوارم به خير و خوبى تبديل شود.
الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 4، ص 325، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
الطبري، محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 122، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
الترمذي، محمد بن علي بن الحسن أبو عبد الله الحكيم (متوفاي360هـ)، نوادر الأصول في أحاديث الرسول صلى الله عليه وسلم، ج 1، ص 319، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل - بيروت - 1992م.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 197، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) السيرة النبوية، ج 3، ص 320.
الدهلوي، الإمام أحمد المعروف بشاه ولي الله ابن عبد الرحيم (متوفاي1176هـ)، حجة الله البالغة، ج 1، ص 629، : تحقيق: سيد سابق، ناشر: دار الكتب الحديثة - مكتبة المثنى - القاهرة - بغداد.
ابن حجر عسقلانى در فتح البارى مى‌نويسد:
لقد أعتقت بسبب ذلك رقابا وصمت دهرا.
عمر گفت: به خاطر شك در نبوت، بنده‌هاى زيادى را آزاد كردم و مدام روزه گرفتم.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 5، ص 346، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 14، ص 14، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
صالحى شامى نيز مى‌نويسد:
كما في الصحيح: واللّه ما شككت منذ اسلمت الا يومئذ، وجعل يردّ على رسول اللّه، صلى اللّه عليه وسلم، الكلام فقال أبو عبيدة بن الجراح، رضي اللّه عنه،: الا تسمع يا ابن الخطاب رسول اللّه، صلى اللّه عليه وسلم، يقول ما يقول، تعوذ باللّه من الشيطان واتّهم رأيك،
قال عمر: فجعلت أتعوّذ باللّه من الشيطان حياء فما أصابني شئ قطّ مثل ذلك اليوم وعملت بذلك أعمالاً، أي صالحة، لتكفر عني ما مضى من التوقف في امتثال الامر ابتداء كما عند ابن اسحاق وابن عمر الاسلمي. قال عمر: فما زلت اتصدق وأصوم وأصلّي وأعتق من الذي صنعت يومئذ مخافة كلامي الذي تكلّمت به حتي رجوت أن يكون خيراً.
در خبر صحيح آمده است كه عمر گفت: به خدا سوگند هيچگاه در مسلمانى خودم شك نكردم مگر آن روز (حديبيه).
بين عمر و رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) سخنانى رد و بدل مى‌شد،‌ ابوعبيده جراح گفت: اى پسر خطاب مگر سخنان رسول خدا را نمى‌شنوى كه چه مى‌گويد؟ از شيطان به خدا پناه ببر و در سخنانت شك كن.
عمر گفت: به خدا پناه مى‌برم از شيطان، در هيچ روزى مانند آن روز بر من سخت نگذشته بود و براى جبران، اعمال خوب وفراوانى انجام دادم تا ننگ آن از بين برود.
ابن اسحاق و ابن عمر اسلمى هم گفته‌اند: عمر گفت: مدام صدقه مى‌دادم، روزه مى‌گرفتم، نماز مى‌خواندم و بنده آزاد مى‌كردم، به جهت ترسى كه از سخن آن روز گفته بودم و اميدوار بودم كه آثار شومش از بين برود.
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، ج 5، ص 53، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
[h=3] رضايت خداوند محدود ومشروط است:[/h] كلمه « اذ » در « إِذْ يُبَايِعُونَكَ » ظرفيه است، و هنگامى كه ظرفيه شد معناى آيه چنين مى‌شود كه خداوند از مؤمنين، در همان ظرف زماني؛ يعنى در همان زمانى كه بيعت كردند راضى بوده است، نه اين كه به خاطر آن بيعت، همواره از آن‌ها راضى خواهد؛ پس به طور قطع شامل آينده‌ همه افراد حاضر در آن واقعه نمى باشد.
از اين رو، اين رضايت نمى‌تواند دائمى و ابدى باشد و يا عاقبت به خير شدن تمام افرادى كه آن‌جا حضور داشته‌اند را تضمين نمايد؛ زيرا حداكثر چيزى كه آيه ثابت مى‌كند اين است كه خداوند در آن ظرف زمانى خاص؛ يعنى در زمانى كه مسلمانان بيعت كرده‌اند از آن‌ها راضى شده است و علت رضايت نيز پيمانى است كه در آن روز بسته‌اند.
[h=3] رضايت خداوند تا زماني است كه بيعت شكسته نشود:[/h] رضايت خداوند از بيعت كنندگان تا زمانى باقى خواهد بود كه علت آن؛ يعنى بيعت و عهد و پيمان نيز به حال خود باقى باشد و تغيير و تبديلى در آن ايجاد نشود؛ چرا كه علت رضايت خداوند از بيعت كنندگان، پيمانى است كه با رسول خدا بسته‌اند و اين معلول تا زمانى باقى مى‌ماند كه علت آن نيز باقى باشد؛ زيرا وجود معلول بدون علت، محال است.
به عبارت ديگر: رضايت خداوند از مردم، فقط به خاطر عملى است كه انجام مى‌دهند و خود شخص بدون آن عمل مرضى خداوند نخواهد بود؛ يعنى تا زمانى شخص مرضى خداوند خواهد بود كه آن عمل نيز موجود باشد؛ اما زمانى كه شخص آن عمل را با گناهان خود از بين ببرد، رضايت خداوند نيز سلب خواهد شد.
بهترين دليل بر اين مطلب، اين آيه است كه خداوند مى‌فرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلىَ‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفىَ‏ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا. الفتح / 10.
افرادى كه با تو بيعت مى‏كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مى‏نمايند، دست خدا بالاى دست آن‌ها است؛ پس هر كس پيمان‏شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند، به زودى پاداش بزرگى به او خواهد داد.
در اين آيه خداوند به صراحت مى‌گويد كه اگر كسى پيمانى را كه با خداوند بسته است بشكند، فقط به خودش ضرر زده است و خداوند پاداش اين پيمان را به كسى خواهد داد كه به آن وفادار مانده و خللى در آن ايجاد نكند.
بنابراين، آيه فقط شامل كسانى مى‌شود كه در آن روز بيعت كرده و تا آخر عمر بر عهد خود وفادار مانده باشند.
واگر قرار بود كه اين رضايت ابدى باشد، چه نياز بود كه خداوند بفرمايد: " فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ "؟ آيا گفتن اين جمله (العياذ بالله) لغو و بي‌فايده نيست؟
اين مطلب از روايات بسيارى نيز قابل استفاده است؛ چنانچه مالك بن أنس در الموطأ و ابن عبد البر در الإستذكار و ابن اثير جزرى در جامع الأصول مى‌نويسند:
عَنْ أَبِي النَّضْرِ مَوْلَى عُمَرَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ أَنَّهُ بَلَغَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِشُهَدَاءِ أُحُدٍ هَؤُلاءِ أَشْهَدُ عَلَيْهِمْ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ أَلَسْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ بِإِخْوَانِهِمْ أَسْلَمْنَا كَمَا أَسْلَمُوا وَجَاهَدْنَا كَمَا جَاهَدُوا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَلَى وَلَكِنْ لا أَدْرِي مَا تُحْدِثُونَ بَعْدِي فَبَكَى أَبُو بَكْرٍ ثُمَّ بَكَى....
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با اشاره به شهيدان احد فرمود: گواهى مى‌دهم كه اينان برادر من و مردان نيكى بودند، ابوبكر گفت: مگر ما برادران آنان نبوديم، ما هم آن گونه كه آنان مسلمان شدند و در راه خدا جهاد كردند، مسلمان شديم و در راه خدا پيكار كرديم، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آري؛ ولى نمى‌دانم كه شما پس از من با دين خدا چه خواهيد كرد، ابوبكر با شنيدن اين سخن گريه كرد.
مالك بن أنس أبو عبدالله الأصبحي (متوفاي179هـ)، موطأ الإمام مالك، ج 2، ص 461، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - مصر.
النمري القرطبي، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الاستذكار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار، ج 5، ص 104، تحقيق: سالم محمد عطا - محمد علي معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 2000م.
الجزري، المبارك بن محمد ابن الأثير (متوفاي544هـ)، معجم جامع الأصول في أحاديث الرسول، ج 9، ص 510.
اين حديث صراحت دارد كه حُسن عاقبت افرادى مثل ابوبكر مشروط به اين است كه در آينده بيعت خود را نشكنند و اعمالى انجام ندهند كه غضب الهى جايگزين رضايتش شود.
[h=3] اعتراف برخي از بيعت كنندگان به بدعت گذاري:[/h] اعتراف برخى از بيعت كنندگان به بدعت گذارى و ندامت از كردارشان، شاهدى محكم بر بطلان استدلال اهل سنت است؛ چرا كه ثابت مى‌كند خود بيعت كنندگان استنباط ديگري، غير از آن چه اهل سنت دارند، از اين آيه داشته‌اند و رضايت دائمى خداوند از بيعت كنندگان افسانه‌اى است كه بعدها و توسط ديگران ساخته شده است.
در ذيل به اعتراف سه تن از بزرگان صحابه كه به طور قطع‌ در بيعت رضوان حضور داشته‌اند، اشاره مى‌كنيم:
[h=4]اعتراف براء بن عازب:[/h] بخارى در صحيحش مى‌نويسد:
عَنْ الْعَلاءِ بْنِ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَقِيتُ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَقُلْتُ طُوبَى لَكَ صَحِبْتَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبَايَعْتَهُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَقَالَ يَا ابْنَ أَخِي إِنَّكَ لا تَدْرِي مَا أَحْدَثْنَا بَعْدَهُ.
علاء بن مسيب از پدرش نقل مى‌كند كه: براء بن عازب را ملاقات كردم و به او گفتم: خوشا به حالت كه عصر پيامبر را درك كردى و با آن حضرت در زير درخت بيعت كردي. براء بن عازب گفت: پسر براردم! تو نمى‌دانى كه ما چه بدعت‌هايى را پس از پيامبر گذاشته‌ايم!»
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1529، ح393، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب غَزْوَةِ الْحُدَيْبِيَةِ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
براء بن عازب كه از بزرگان صحابه و از كسانى است كه در بيعت شجره حضور داشته است، شهادت مى‌دهد كه او و ديگرانى كه در اين واقعه حضور داشته‌اند، پس از پيامبر بدعت‌هاى بسيارى گذاشته‌اند كه اين خود بهترين شاهد است بر اين كه رضايت خداوند از بيعت كنندگان در حديبيه، ابدى و دائمى نبوده است.
[h=4]اعتراف ابو سعيد خدري:[/h] مقدسى در ذخيرة الحفاظ و ابن حجر عسقلانى در الإصابة مى‌نويسند:
عن العلاء بن المسيب عن أبيه عن أبي سعيد قلنا له هنيئا لك برؤية رسول الله صلى الله عليه وسلم وصحبته قال إنك لا تدري ما أحدثنا بعده.
علاء بن مسيب از پدرش واو از ابوسعيد نقل مى‌كند كه به او گفتم: خوشا به حالت كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را ديدى و صحابى او شدي!. ابوسعيد گفت: تو نمى‌دانى كه ما پس از پيامبر چه بدعت‌هايى را گذاشتيم.
المقدسي، محمد بن طاهر (متوفاي507 هـ)، ذخيرة الحفاظ، ج 5، ص 2583، رقم 6003، تحقيق: د.عبد الرحمن الفريوائي، ناشر: دار السلف - الرياض، الطبعة: الأولى، 1416 هـ -1996م
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 3، ص 79، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ – 1992م
[h=4]اعتراف عائشه:[/h] محمد بن سعد در الطبقات الكبرى و ذهبى در سير اعلام النبلاء مى‌نويسند:
عن قيس، قال: قالت عائشة... إني أحدثت بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم حدثا، ادفنوني مع أزواجه. فدفنت بالبقيع رضي الله عنها.
قيس از عايشه نقل مى‌كند كه گفت: من پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بدعت‌هاى زيادى انجام داده‌ام، مرا با همسران رسول خدا دفن كنيد، پس او را در بقيع دفن كردند.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري(متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 8، ص 74، ناشر: دار صادر - بيروت.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 193، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
حاكم نيشابورى نيز اين روايت را نقل و پس از آن مى‌گويد:
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.
اين حديث بنا به شرط بخارى ومسلم صحيح است اگر چه آن را نياورده اند.
النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 7، تحقيق مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م
ابن أبي شيبه كوفى در كتاب المصنف مى‌نويسد:
حدثنا أبو أُسَامَةَ حدثنا إسْمَاعِيلُ بن أبي خَالِدٍ عن قَيْسٍ قال قالت عَائِشَةُ لَمَّا حَضَرَتْهَا (متوفاي ادْفِنُونِي مع أَزْوَاجِ النبي صلى الله عليه وسلم فَإِنِّي كُنْت أُحْدِثُ بَعْدَهُ
إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج3، ص34، ح 11857، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
اين روايت از نظر سندى هيچ مشكلى ندارد و تمام راويان آن از راويان بخاري، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت هستند.
آيا با اين اعترافى كه بزرگان صحابه بر بدعت‌گذارى پس از آن حضرت كرده‌اند، مى‌توان با قاطعيت گفت كه اين آيه شامل تمام صحابه شده و رضايت دائمى خداوند را از آن‌ها اعلام مى‌دارد؟
[h=3] قاتل عثمان در ميان بيعت كنندگان:[/h] يكى از مباحثى كه استدلال اهل سنت به آيه «بيعت رضوان» را بر اثبات رضايت خداوند از صحابه باطل مى‌كند، وجود قاتلان عثمان در ميان بيعت كنندگان است؛ يعنى برخى از افرادى كه به طور قطع جزء بيعت كنندگان در شجره بوده‌اند، در قضيه كشتن عثمان نقش فعال داشته‌اند. كسانى همچون:‌ عبد الرحمن بن عديس، فروة بن عمرو انصاري، جبلة بن عمرو ساعدي، طلحة بن عبيد الله، عائشة بن أبى بكر و...
بنابراين، آيا رضايت دائمى خداوند، شامل اين افراد نيز مى‌شود؟ آيا رضايت خداوند شامل عبد الرحمن بن عديس كه رهبر شورشيان بود و يا جبلة بن عمرو ساعدى كه از دفن عثمان در قبرستان مسلمانان جلوگيرى كرد،‌ نيز مى‌شود؟
از آن جايى كه ما اين مطلب را در مقاله «بررسى آيه السابقون الأولون» به صورت مفصل بررسى كرده‌ايم، در اين جا به صورت مختصر به يكى از اين افراد اشاره مى‌كنيم.
يكى از افرادى كه هم در بيعت رضوان و هم در كشتن عثمان حضور و نقش اساسى داشته و گفته‌اند كه سركرده اصلى لشكر مصر و قيام كنندگان عليه عثمان محسوب مى‌شده، عبد الرحمن بن عديس است.
ابن عبد البر در الإستيعاب مى‌نويسد:
عبد الرحمن بن عديس البلوي مصري شهد الحديبية ذكر أسد ابن موسى عن ابن لهيعة عن يزيد بن أبي حبيب قال كان عبد الرحمن بن عديس البلوي ممن بايع تحت الشجرة رسول الله صلى الله عليه وسلم قال أبو عمر هو كان الأمير على الجيش القادمين من مصر إلى المدينة الذين حصروا عثمان وقتلوه.
عبدالرحمن بن عديس كسى بود كه با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در زير درخت بيعت كرد و پرچمدار گروهى بود كه خانه عثمان را محاصره كرده و وى را به قتل رساندند.
إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 2، ص 840، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
ابن أثير در الإستيعاب مى‌نويسد:
عَبْدُ الرَّحْمنِ بن عُدَيْس... له صحبة، وشهد بيعة الرضوان، وبايع فيها. وكان أمير الجيش القادمين من مصر لحصر عثمان ابن عفان، رضي الله عنه، لما قتلوه.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 3، ص 488، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.
و نيز در تاريخش مى‌نويسد:
عبد الرحمن بن عديس البلوي أمير القادمين من مصر لقتل عثمان وكان ممن بايع النبي تحت الشجرة.
عبد الرحمن بن عديس، فرمانده سپاهى بود كه از مصر براى كشتن عثمان آمده بودند. او كسى است كه در بيعت شجره با پيامبر بيعت كرده بود.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ) الكامل في التاريخ، ج 3، ص 170، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
ابن أبي شيبه در المصنف، عمرو بن ابوعاصم در كتاب السنة، بزار در البحر الزخار، ابن حجر عسقلانى در المطالب العاليه و... مى‌نويسند:
قدم عبد الرحمن بن عديس البلوي وكان ممن بايع تحت الشجرة فصعد المنبر فحمد الله وأثنى عليه ثم ذكر عثمان....
عبد الرحمن بن عدى بلوى از بيعت كنندگان با رسول خدا در حديبيه بود، وى به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى از علمان بدگويى كرد.
إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 364، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
الشيباني، عمرو بن أبي عاصم الضحاك (متوفاي287هـ)، السنة، ج 2، ص 595، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ.
البزار، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292هـ)، البحر الزخار (مسند البزار )، ج 2، ص 93، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مكتبة العلوم والحكم - بيروت، المدينة، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 16، ص 23، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولى، السعودية - 1419هـ.
حال يا بايد اهل سنت قائل شوند كه خداوند از قاتل عثمان براى هميشه راضى شده و قتل عثمان هيچ خللى در اين رضايت ندارد و يا بايد بپذيرند كه صرف حضور در صلح حديبيه و بيعت با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نمى‌تواند سبب رضايت دائمى خداوند باشد.
هر كدام را كه اهل تسنن بپذيرند، ما نيز همان را انتخاب خواهيم كرد.
[h=3] قاتل عمار بن ياسر در ميان بيعت كنندگان:[/h] طبق روايات متواترى كه در كتاب‌هاى شيعه و در صحيح‌ترين كتاب‌هاى اهل سنت وجود دارد، قاتل عمار بن ياسر به طور قطع در جهنم خواهد بود؛ چنانچه بخارى در صحيح خود مى‌نويسد:
هنگام ساختن مسجد مدينه، عمار ياسر برخلاف ديگران كه يك خشت برمى‌داشتند، او دو تا دو تا مى‌آورد، پيامبر اسلام او را ديد، با دستان مباركش، غبار را از سر و صورت نازنين عمار زدود و سپس فرمود:
وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّار.
عمار را گروه نابكار مى‌كشند؛ در حالى كه عمار آن‌ها را به سوى بهشت و آن‌ها عمار را به سوى آتش دعوت مى‌كنند.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 1، ص172، ح436، كتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ في بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسير، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِي السَّبِيلِ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
جالب اين است كه خود ابوالغاديه، قاتل عمار، نقل كرده است كه كشنده عمار در آتش است.
ذهبى در ميزان الإعتدال و ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان مى‌نويسند:
عن أبي الغادية سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: قاتل عمار في النار وهذا شيء عجيب فإن عمارا قتله أبو الغادية
از ابوغاديه نقل شده است كه از رسول خدا شنيدم كه مى‌فرمود: كشنده عمار در آتش است. و اين چيزى است شگفت‌آور؛ زيرا خود ابوغاديه عمار را كشته است.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 2، ص 236، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، لسان الميزان، ج 2، ص 204، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.
جالب اين است كه همين شخص از كسانى است كه در بيعت رضوان حضور داشته و با پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم بيعت كرده است.
ابن تيميه حرانى مى‌نويسد:
كان مع معاوية بعض السابقين الأولين وإن قاتل عمار بن ياسر هو أبو الغادية وكان ممن بايع تحت الشجرة وهم السابقون الأولون ذكر ذلك ابن حزم وغيره.
از مهاجران نخستين افرادى معاويه را همراهى مى‌كردند، و قاتل عمار ياسر ابوالغاديه است و او از كسانى است كه با پيامبر زير شجره بيعت كرده و آن‌ها از سابقون الأولون هستند. اين مطلب را ابن حزم و ديگران نقل كرده‌اند.
الحراني، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 6، ص 333، تحقيق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
ابن اثير در اسد الغابه مى‌نويسد:
أبو الغادية، الجهني بايع النبي....
ابو الغاديه كسى است كه با پيامبر بيعت كرده است.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، اسد الغابة ج 6، ص 250، رقم: 6133، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.
حال چگونه مى‌توان پذيرفت كه تمام افرادى كه در بيعت رضوان حضور داشته‌اند، براى هميشه از گمراهى بيمه هستند و خداوند براى هميشه از آن‌ها راضى است؟
[h=3] پيمان بر عدم فرار در جنگ‌ها:[/h] از آن‌جايى كه در جنگ‌هاى پيشين از جمله جنگ احد، بسيارى از صحابه از ميدان جنگ گريختند و رسول خدا را تنها نهادند، آن حضرت اين بار در حديبيه با صحابه بيعت كرد و از آن‌ها پيمان گرفت كه هرگز در جنگ‌ها فرار نكنند.
مسلم نيشابورى در صحيحش مى‌نويسد:
عن جَابِرٍ قال كنا يوم الْحُدَيْبِيَةِ أَلْفًا وأربعمائة فَبَايَعْنَاهُ وَعُمَرُ آخِذٌ بيده تَحْتَ الشَّجَرَةِ وَهِيَ سَمُرَةٌ وقال بَايَعْنَاهُ على أَنْ لا نَفِرَّ ولم نُبَايِعْهُ على الْمَوْتِ.
از جابر نقل شده است كه گفت: در روز حديبيه ما هزار و چهار صد نفر بوديم كه با پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بيعت كرديم، عمر در آن روز زير درخت سَمُرَه دستهايش را در بغل گرفته بود و مى‌گفت: ما با پيامبر بيعت كرديم تا از جنگ فرار نكنيم نه اين كه تا سر حدّ مرگ بيعت كرده باشيم.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1483، ح1856، بَاب اسْتِحْبَابِ مُبَايَعَةِ الْإِمَامِ الْجَيْشَ عِنْدَ إِرَادَةِ الْقِتَالِ وَبَيَانِ بَيْعَةِ الرِّضْوَانِ تَحْتَ الشَّجَرَةِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
[h=4]فرار بيعت كنندگان شجره، در جنگ حنين:[/h] عهد و پيمانى كه آن‌ها با پيامبر بسته بودند‌،‌ اين بود كه فرار نكنند. مسلّما افرادى كه به اين عهد و پيمان خود وفادار ماندند،‌ اين آيه شامل آن‌ها خواهد شد؛ اما با بررسى تاريخ صدر اسلام، مى‌بينيم كه بسيارى از آن‌ها به پيمان خود وفادار نبوده‌ و باز هم در جنگ‌هاى ديگر گريختند و رسول خدا صلى الله عليه وآله را تنها نهادند؛ از جمله در جنگ حنين پيمانى را كه در حديبيه بسته بودند فراموش و فرار را بر قرار ترجيح دادند.
خداوند در باره فراريان از جنگ حنين مى‌فرمايد:
وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرين‏. التوبه /25.
و در روز حنين (نيز يارى نمود) در آن هنگام كه فزونى جمعيّتتان شما را مغرور ساخت، ولى (اين فزونى جمعيّت) هيچ به دردتان نخورد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شده سپس پشت (به دشمن) كرده، فرار نموديد!.
جالب اين است كه هنگامى كه صحابه در حنين گريختند، رسول خدا صلى الله عليه وآله با گفتن جمله «أَيْنَ أَصْحَابُ السَّمُرَةِ» آن‌ها را به ياد پيمانى انداخت كه در حديبيه بسته بودند. مسلم نيشابورى مى‌نويسد:
قال عَبَّاسٌ شَهِدْتُ مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يوم حُنَيْنٍ فَلَزِمْتُ أنا وأبو سُفْيَانَ بن الْحَارِثِ بن عبد الْمُطَّلِبِ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فلم نُفَارِقْهُ وَرَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم على بَغْلَةٍ له بَيْضَاءَ أَهْدَاهَا له فَرْوَةُ بن نُفَاثَةَ الْجُذَامِيُّ فلما الْتَقَى الْمُسْلِمُونَ وَالْكُفَّارُ وَلَّى الْمُسْلِمُونَ مُدْبِرِينَ فَطَفِقَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَرْكُضُ بَغْلَتَهُ قِبَلَ الْكُفَّارِ قال عَبَّاسٌ وأنا آخِذٌ بِلِجَامِ بَغْلَةِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أَكُفُّهَا إِرَادَةَ أَنْ لَا تُسْرِعَ وأبو سُفْيَانَ آخِذٌ بِرِكَابِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أَيْ عَبَّاسُ نَادِ أَصْحَابَ السَّمُرَةِ فقال عَبَّاسٌ وكان رَجُلًا صَيِّتًا فقلت بِأَعْلَى صَوْتِي أَيْنَ أَصْحَابُ السَّمُرَةِ قال فَوَاللَّهِ لَكَأَنَّ عَطْفَتَهُمْ حين سَمِعُوا صَوْتِي عَطْفَةُ الْبَقَرِ على أَوْلَادِهَا فَقَالُوا يا لَبَّيْكَ يا لَبَّيْكَ....
عباس مى‌گويد: در روز حنين با رسول خدا (ص) بودم، من و ابوسفيان بن حارث بن عبد المطلب در كنار آن حضرت بوديم و از او جدا نشديم، رسول خدا بر قاطر سفيدى سوار بود كه آن را فروة بن نفاثه هديه كرده بود. مسلمانان تا با كفار روبرو شدند، پا به فرار نهادند، رسول خدا با شتاب به طرف كفار حركت كرد. عباس مى‌گويد: افسار قاطر رسول خدا را محكم گرفته بودم و از تند رفتن او جلوگيرى مى‌كردم و ابوسفيان ركاب رسول خدا را گرفته بود. آن حضرت فرمود: اى عباس! اصحاب سمره (درختى كه در حديبيه زير آن بيعت كرده بودند) صدا بزن. عباس كه صداى بلندى داشت، فرياد زد زد: اصحاب سمره كجا هستند؟ قسم به خدا! هنگامى كه صداى مرا شنيدند، همانند گاوي كه به نزد گوساله‌اش برمى‌گردد، برگشتند و گفتند: لبيك...
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1398، ح1775، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
حال چگونه خداوند از فرار كنندگان از جنگ رضايت دائمى داشته باشد با اين كه در قرآن مى‌فرمايد:
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار. وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزًِّا إِلىَ‏ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَمَأْوَئهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَْصِير. الأنفال / 15 و 16.
اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد رو برو شديد، به آن‌ها پشت نكنيد (و فرار ننماييد)!. و هر كس در آن هنگام به آن‌ها پشت كند، مگر آن كه هدفش كناره‏گيرى از ميدان براى حمله مجدد، و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد، (چنين كسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جايگاه او جهنم، و چه بد جايگاهى است!.
بخارى در نقل حديثى از پيامبر گرامى (ص) فرار از جنگ را از مهلكات دانسته و مى‌نويسد:
عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه عن النبي صلى الله عليه وسلم قال اجْتَنِبُوا السَّبْعَ الْمُوبِقَاتِ... وَالتَّوَلِّي يوم الزَّحْفِ وَ....
ابوهريره از رسول خدا (ص) نقل مى‌كند كه فرمود: از هفت چيز كه سبب ورود و بقاء در آتش مى‌شود بپرهيزيد. از آن جمله است فرار از جبهه جنگ.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1017، ح2615، كتاب الوصايا، ب 23، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ( إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ و ج 6، ص 2515، ح6465، كتاب الحدود، ب 44، باب رَمْىِ الُْمحْصَنَاتِ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
شوكانى در ذيل اين حديث مى‌گويد:
وقد ذَهَبَ جَمَاعَةٌ من أَهْلِ الْعِلْمِ إلَى أَنَّ الْفِرَارَ من مُوجِبَاتِ الْفِسْقِ.
جماعتى از علماء فرار از جنگ را سبب فسق دانسته‌اند.
الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي 1255هـ) نيل الأوطار من أحاديث سيد الأخيار شرح منتقى الأخبار، ج 8، ص 78 – 80، ناشر: دار الجيل، بيروت – 1973.
[h=4]عمر بن خطاب فرارش را توجيه مي كند:[/h] جالب تر از همه اين است كه نام خليفه دوم نيز در ميان فرار كنندگان ديده مى‌شود. بخارى در صحيح خود مى‌نويسد:
عَنْ أَبِي مُحَمَّد، مَوْلَى أَبِي قَتَادَةَ عَنْ أَبِي قَتَادَةَ رضى الله عنه قَالَ خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عَامَ حُنَيْن، فَلَمَّا الْتَقَيْنَا كَانَتْ لِلْمُسْلِمِينَ جَوْلَة ٌ، فَرَأَيْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُشْرِكِينَ عَلاَ رَجُلاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَاسْتَدَرْتُ حَتَّى أَتَيْتُهُ مِنْ وَرَائِهِ حَتَّى ضَرَبْتُهُ بِالسَّيْفِ عَلَى حَبْلِ عَاتِقِهِ، فَأَقْبَلَ عَلَىَّ فَضَمَّنِي ضَمَّةً وَجَدْتُ مِنْهَا رِيحَ الْمَوْتِ، ثُمَّ أَدْرَكَهُ الْمَوْتُ فَأَرْسَلَنِي، فَلَحِقْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فَقُلْتُ مَا بَالُ النَّاسِ قَالَ أَمْرُ اللَّهِ، ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ رَجَعُوا....
ابوقتاده مى‌گويد: سالى كه جنگ حنين اتفاق افتاد، همراه رسول خدا (ص) بودم، هنگامى كه دو لشكر روبروى هم قرار گرفتند، مسلمانان فرار مى‌كردند، سپس بر مى‌گشتند.
مردى از مشركان را ديدم كه بر يك مسلمان غلبه كرده و در حال كشتن وى بود، آن دو را دور زدم تا از پشت شمشيرى بين گردن و شانه‌اش وارد كردم، آن مرد مشرك برگشت و مرا محكم در آغوشش گرفت و فشار داد كه بوى مرگ احساس كردم، مرا رها كرد و بر زمين افتاد و مرد. عمر را ملاقات كردم، گفتم چرا مردم فرار مى‌كنند ؟ گفت امر و دستور خداوند اين است.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4 ص 58، ح3142، كتاب فرض الخمس، ب 18، باب مَنْ لَمْ يُخَمِّسِ الأَسْلاَبَ و ج 5 ص 100، كتاب المغازى، ب 54، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ( وَيَوْمَ حُنَيْن...، ح 4321، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
از آن جايى كه ما فرار خلفا را در مقاله « آيه محمد رسول الله...» به صورت كامل بررسى كرده‌ايم،‌ از تكرار آن خوددراى مى‌شود.
[h=3] رضايت، از صفات فعل است:[/h] رضايت خداوند از بيعت كنندگان در صورتى مى‌تواند دائمى باشد كه ثابت شود، رضايت از صفات ذات است نه از صفات فعل. در صورتى كه به اعتراف بزرگان اهل سنت‌، رضايت نمى‌تواند از صفات فعل باشد.
به عبارت ديگر: صفات خداوند بر دو نوع است: صفات ذات و صفات فعل. صفات ذات، صفاتى است كه ازلى و ابدى است؛ اما صفات فعل اين گونه نيست؛ بلكه ممكن است در زمانى باشد و در زمانى نباشد؛ فخر رازى در اين باره مى‌گويد:
والفرق بين هذين النوعين من الصفات وجوه. أحدها: أن صفات الذات أزلية، وصفات الفعل ليست كذلك. وثانيها: أن صفات الذات لا يمكن أن تصدق نقائضها في شيء من الأوقات، وصفات الفعل ليست كذلك. وثالثها: أن صفات الفعل أمور نسبية يعتبر في تحققها صدور الآثار عن الفاعل، وصفات الذات ليست كذلك.
فرق بين اين دوگونه از صفات خداوند ( ذات و فعل) چند چيز است: 1. صفات ذات در خداوند ازلى و هميشگى بوده و حال آن كه صفات فعل اين چنين نيست؛ 2. نقيض صفات ذات، هچ وقت امكان وقوع ندارد ( مثل نادانى در مقابل علم )؛ ولى صفات فعل اين گونه نيست؛ 3. صفات فعل نسبى است كه گاهى با ظهور در آثارى از فعل محقق شود؛ ولى صفات ذات نسبى نيست (؛ بلكه قطعي، دائمى و هميشگى است ).
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 4، ص 62، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
ابن حجر عسقلانى در اين باره مى‌گويد:
ومعنى قوله ولا يرضى أي لا يشكره لهم ولا يثيبهم عليه فعلى هذا فهي صفة فعل.
معناى اين سخن « ولا يرضى » اين است كه در برابر انجام فعلي از آنان قدردانى نمى‌كند و پاداش نمى‌دهد، در اين صورت اين عمل از خداوند از اوصاف فعل خواهد بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 11، ص 404، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
نسبت دادن رضا يا غضب به خداوند به معناى دادن ثواب و پاداش است نه آن هيأتى كه عارض و حادث بر نفس مى‌شود؛ زيرا محال است خداوند در معرض حوادث قرار گيرد؛ بنابراين رضايت و غضب از صفات فعل است نه از صفات ذات. و هنگامى كه از صفات فعل شد نمى‌تواند دائمى باشد.
[h=3] نتيجه:[/h] اولاً: رضايت خدا از تمام بيعت كنندگان بدون قيد و شرط نيست؛ بلكه با شرط ايمان «المؤمنين» محقق مى‌شود؛ بنابراين، افرادى كه در آن زمان ايمان واقعى نداشته و يا در نبوت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ترديد داشته‌اند، از اين قاعده و اصل خارج مى‌شوند؛
ثانياً: رضايت خداوند از بيعت كنندگان محدود و مشروط به اين است كه پيمانى را كه در حديبيه بسته‌اند، فراموش نكرده و همواره به آن پايبند باشند و كارى نكنند كه رضايت خداوند از آن‌ها تبديل به خشم و غضب شود.
بنابراين با آيه «بيعت رضوان» نمى‌توان رضايت دائمى خداوند از خليفه دوم را ثابت و اعمالى همچون غصب خلافت امير مؤمنان و هجوم به خانه وحي، كتك زدن دختر رسول خدا و... كه در جاى خود ثابت شده است، را انكار و يا توجيه كرد.
 
  • Like
واکنش ها: esul

محسن جعفر

عضو جدید
در شگفتم که چرا بعدها خود علی از این جریان برای خلافت خویش استدلال ننمود و هر ساله آن را جشن نگرفت و عید اعلام نکرد و در نهج البلاغه و سایر کتابهای معتبر یکبار هم ذکر نشده که ایشان با استدلال از جریان غدیر خود را مستحق خلافت بداند بلکه عکس قضیه صادق است چنانکه وقتی پس از قتل عثمان مردم نزد او آمدند تا با او بیعت کنند فرمود: «مرا رها کنید و دنبال کسی دیگر بروید» (نهج البلاغه)

پاسخ اين مطلب برادر عزيز........
خلافت به دو صورت متصور است و تفاوت روشنی با هم دارند:
1.خلافت منصوص که از جانب خدا تعیین شود. خلافت به این معنی قابل فسخ و یا صرف نظر کردن نیست. در این مورد خلافت به سان نبوت است که یک وظیفۀ الهی است که بر دوش فردی نهاده میشود.
2.خلافت انتخابی، که خلیفه از طریق مردم انتخاب شود، امام خلافت به معنی دوم را نمیپذیرد، توضیح این که مردم پس از قتل عثمان، از علی خواستند که به سان سه خلیفه پیشین با بیعت، زمام امام را به دست بگیرد. امام در این شرایط میگوید: مرا رها کنید و دیگری را بجویید. دست رد به چنین خلافت و بیعت نشانه این نیست که امام خلیفه منصوص و واقعی نبود، بلکه نشانه آن است که روش پیشینیان را غیر صحیح میدانسته است.
امّا چرا نمیپذیرفت برای این که آنان در شرایطی سراغ علی آمدند که آن روح پاکی که در عصر رسالت بر صحابه حاکم بود، از میان رفته و روح دنیا پرستی و زراندوزی بر بخشی از صحابه حکومت میکرد، تاریخ از اندوختههای هولناک طلحه و زبیر و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی سرح، پرده برداشته است.
خلیفه پیشین یک پنجم غنام افریقیه را به مروان بن حکم داد، و این کار به قدری زننده بود که گروهی از صحابه صریحاً به نقد کار خلیفه پرداختند و شاعری گفت:
و أعطیت مروان خمس الـ غنیمه آثرته و حمیت الحمی
یک پنجم غنایم افریقیه را به مروان دادی و او را برگزیدی و از خویشاوندان خود حمایت کردی.
امام در چنین شرایطی میگوید: ‌من شایستۀ خلافت بر این مردم نیستم، بروید و کسی را پیدا کنید که با این روش هماهنگ باشد، ولی آنگاه که اصرار مردم را دید، ناچار شد برای حفظ وحدت مسلمین و جلوگیری از تلاشی قوا و نیرو، بیعت را پذیرفت، ولی راه و روش خود را به وسیلۀ اولین سخنرانی خود، اعلام کرد و تمام اسراف کاریها که به وسیلۀ خلیفه پیشین رخ داده همه باید به بیت المال برگردد چنان که فرمود:
«والله لو وجدته قد تزوّج بها النساء و ملک به الإماء لردته ، فإنّ فی العدل سعه، و من ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق».(1)
« به خدا سوگند هرگاه به اموال نامشروع و غارت شده از بیت المال، صداق زنان قرار گیرد و کنیزان با آن خریداری شود، من آن را به بیت المال باز میگردانم، زیرا در عدل و داد گشایشی هست، و هر کس عدل و داد برای او ناخوشایند باشد، ستم و بیداد برای او ناخوشایندتر است».
گردآورنده سؤالها، سخن امام را کاملاً نقل نکرده، برای روشن شدن حقیقت که چرا، دعوت و بیعت مردم را نپذیرفت، ناچاریم تمام سخن امام را نقل کنیم:
«مرا واگذارید و دیگری را بجویید که ما به استقبال کاری میرویم که دارای رویه ها و رنگ های گوناگون است دلها برابر آنان بر جای نمیماند و خردها پایدار نخواهند بود. همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده و راه روشن تیره و ناشناس گردیده. بدانید که اگر من درخواست شما را پذیرفتم شما را بر اساس آن چه خود می دانم خواهم برد و به گفتۀ این و آن و سرزنش سرزنش کننده، گوش نخواهم داد».(2)
امام در این کلام گوشه ای از حقایق و شرایط حاکم بر آن عصر را روشن میکند و روش و منش خویش را در اداره حکومت ارائه میدهد. پاره ای از شرایط حاکم بر جامعه آن روز عبارتند از:
تغییر تدریجی در سنت رسول خدا پس از 23 سال مانند برتری دادن عرب بر عجم، موالی بر بندگان و ... .
رفتار عثمان درباره تقسیم ناعادلانه بیت المال و گماردن نزدیکان خود از بین بنی امیه بر امارت و ... که موجب شورش مسلمین و قتل او شد.(3)
طمع جمعی از بیعت کنندگان با امام برای استفاده از فرصتهای حکومتی.(4)
شایعه حرص امام برای دست یابی به حکومت.(5)
وجود معاویه و بغض و اضرار نسبت به امام که نزدیک ترین افراد خاندانش در زمان پیامبر خدا به دست امام به قتل رسیده بودند و اکنون بهانه میجوید و امام را به دست داشتن در قتل عثمان متهم میکند و به بهانه قصاص با قاتلان عثمان دست به هر کاری میزند.(6)
پیش بینی بروز فتنه ها از ناحیه امام که ده سال پیش پس از انتخاب عثمان مطرح شد.(7)
و اکنون نیز امام ادامه آن را به شکل تیره تر و سهمگین تر به وضوح میبیند و تصریح میکند دل ها و عقل های مردم در برابر آن پا برجا نخواهد ماند.(8)
و اموری دیگر از این دست، موجب شد تا امام بدون مجامله، با تفهیم حقیقت و روشن ساختن شرایط بحرانی آن روز برای مردم، حجت را بر آنان تمام کند تا پس از بیعت نیز بهانه و توجیهی برای دیگران باقی نماند و اعتراضی علیه امام گشوده نشد از همین رو امام بعدها بر این نکته تأکید میورزد و می-فرماید: «لم تکن بیعتکم ایّای فلته... بیعت شما با من بدون اندیشه و تأمل نبود».(9) که اکنون آن را بشکنید.
امیرمؤمنان درباره علت سکوت خدا پس از سقیفه و پذیرش حکومت پس از قتل عثمان چنین میفرماید:
«فأمسکت یدی حتی رأیت راجعه الناس قد رجعت عن الإسلام یدعون إلی محق دین محمد فخشیت إن لم انصر الإسلام و أهله أن أری فیه ثلماً أو هدماً تکون المصیبه به علیّ أعظم من فوت ولایتکم...».(10)
«‌من دست برداشتم تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته و میخواهند دین محمد را نابود سازند. ترسیدم اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم رخنهای در آن ببینم یا شاهد نابودی آن باشم که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شما است که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایام آن میگذرد».
پینوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه 15.
2. نهج البلاغه، خطبه 92.
3. نهج البلاغه، خطبه 164؛ الملل و النحل، شهرستانی: 32-33.
4. نهج البلاغه، حکمت202و 191.
5. نهج البلاغه، خطبه 172.
6. نهج البلاغه، نامه 10، 28و64.
7. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 1/195.
8. نهج البلاغه، خطبه 92.
9. نهج البلاغه، خطبه 136 و نامه 54.
10. نهج البلاغه، نامه امام به مردم مصر، شماره 62.
 
  • Like
واکنش ها: esul

محسن جعفر

عضو جدید
نکتۀ جالب توجه این است که طبق روایتی که در کتب شیعه آمده روز غدیر مصادف است با "اول فروردین" یعنی اولین روز بهار!!!!
مرجع تقلید شیعه "مکارم شیرازی" در کتاب "مفاتیح نوین" خودشان می نویسند:
«عيد نوروز:مرحوم «علاّمه مجلسى» در كتاب «زادالمعادص528-530» مى گويد:
به سندهاى معتبر از «معلّى بن خنيس» نقل شده است كه در روز «نوروز» به محضر امام صادق(عليه السلام) شرفياب شدم. حضرت به من فرمود: آيا اين روز را مى شناسى؟ گفتم: فدايت شوم! اين روزى است كه ايرانيان آن را بزرگ مى شمارند، و در اين روز براى يكديگر هدايا مى فرستند. امام(عليه السلام) فرمود: .....در اين روز، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به اصحاب خود امر كرد كه با على(عليه السلام) به عنوان اميرمؤمنان بيعت كنند (اشاره به اين است كه روز عيد غدير مصادف با نوروز بوده است).» (مفاتیح نوین _ مکارم شیرازی ص882 چاپ چهارم سال 1385)

و اینچنین نیز آمده است: «ابن فهد الحلي ، عن المولى السيد المرتضى العلامة بهاء الدين علي بن عبد الحميد النسابة بإسناده إلى المعلى بن خنيس ، عن الصادق ( عليه السلام ) : إن يوم النيروز هو اليوم الذي أخذ فيه النبي ( صلى الله عليه وآله وسلم ) لأمير المؤمنين ( عليه السلام ) العهد بغدير خم فأقروا له بالولاية فطوبى لمن ثبت عليها والويل لمن نكثها ...» =«نوروز روزی است که پیامبر(ص) از مردم برای امیرمومنان(ع) در غدیر خم پیمان ولایت گرفت ومردم آن را پذیرفتند، خوش به حال کسی که بر آن پیمان ثابت بماند، وای بر کسی که آن عهد را بشکند....»[SUB](موسوعة أحاديث أهل البيت (ع)ج11 ص439 ، شیخ هادی نجفی_بیروت؛ وسائل الشيعة (آل البيت) ج 8 ص173 ، حر عاملی _قم ؛ حدائق الناظره ج4 ص215 ،محقق بحرانی _قم و.....)[/SUB]
حال کدام آدم عاقلی است که بگوید "28 اسفند" یا " اول فروردین" روز گرمی است؟ آن هم برای کسانی که در عربستان به دنیا آمده و با این آب و هوا بزرگ شده اند؛ برای چنین اشخاصی این وقت سال بهترین وقت سال است و این را هر کس که در منطقۀ گرمسیر زندگی کرده باشد می داند. بهترین روزهای سال در منطقۀ حجاز در ماه های بهمن و اسفند و فروردین است ؛ بله اگر روز غدیر در ماه مرداد بود ، می توانستیم به او حق دهیم که آن روز را با کلمۀ "داغ" و "گرم" توصیف کند ؛ اما داغ بودن "28 اسفند" از عجایب و بلکه شبیه به هذیان است.



پاسخ به اين مطلب برادر عزيز..............

خوب اگر هيچ ادم عاقلي نمي پذيرد كه گرماي عربستان در منطقه ي جغرافيايي كه روزهايش گرم است و شبهايش سرد پس علماي اهل سنت هم از بي عقلي كه شما به شيعيان نسبت ميدهيد بي نفع نبوده اند و چنين هذيانهايي در كتب شما هم موجود است.
گرمی هوا نه تنها در سخنان اهل شیعه است بلکه در سخنان علمای اهل تسن هم است

1) احمد بن حنبل درکتاب مسند خود روایت می کند:

«حَدَّثَنَا عَفَّانُ حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ عَنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِي عُبَيْدٍ عَنْ مَيْمُونٍ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ وَأَنَا أَسْمَعُ نَزَلْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِوَادٍ يُقَالُ لَهُ وَادِي خُمٍّ، فَأَمَرَ بِالصَّلَاةِ فَصَلَّاهَا بِهَجِيرٍ قَالَ فَخَطَبَنَا وَظُلِّلَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِثَوْبٍ عَلَى شَجَرَةِ سَمُرَةٍ مِنْ الشَّمْسِ فَقَالَ أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَوَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أَنِّي أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ قَالُوا بَلَى قَالَ فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَإِنَّ عَلِيًّا مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَوَالِ مَنْ وَالَاهُ.»[ مسند الإمام أحمد بن حنبل ،ح19325، مؤسسة الرسالة.]

زید بن ارغم می گوید: همراه رسول خدا «صلی الله علیه وآله» در وادی ای به نام غدیر فرود آمدیم. پیامبر امر به نماز نمود و در گرمای زیاد نماز را خواندند و بعد از آن خطبه ای ایراد فرمودند درحالی که برای حضرت با پارچه ای بر روی درخت سمرة سایه بانی زده شده بود به خاطر گرمای خورشید...

توضیح این مطلب لازم است که: «هجیر » به معنای گرمای نیمروز، و سختی گرما آمده است. و در جملۀ «من الشمس» من تعلیلیه است؛ یعنی بخاطر گرمای خورشید برای رسول خدا«صلی الله علیه وآله» سایه بانی درست کردند.

----------------

ابن مغازلی شافعی«483ه»در کتاب مناقب علی بن ابی طالب«علیه السلام»روایت نموده:

عن زيد بن أرقم " أقبل نبي الله من مكةفي حجة الوداع حتى نزل ( صلی الله علیه وآله ) بغدير الجحفة بين مكة والمدينةفأمر بالدوحات فقمّ ما تحتهن من شوك ثم نادى: الصلاة جامعة! فخرجنا إلى رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) في يوم شديد الحر، وإن منا لمن يضع رداءه على رأسه وبعضه على قدميه من شدة الرمضاء ...[ مناقب ابن مغازلی شافعی،ح23.]

پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»هنگام برگشت از حجة الوداع؛ به منطقه ای رسیدند به نام غدیر جعفه، پس اشاره وامر نمودند به درختانی، پس زیر آن در ختان از خارو خاشاک جاروب گردید، سپس ندا دادند به نماز جامعه وماخارج شدیم به همراه رسول خدا«صلی الله علیه وآله» در روز بسیار گرمی،که به خاطر شدت حرارت برخی ردای خود را به سر افکنده بودند، وبرخی ردای خود را زیر پایشان قرار داده بودند.
و احادیث دیگری از اهل سنت که به جهت اختصار گویی از ذکر آن خوداری می کنم

--------------------------------
این مطلب را نباید فراموش کرد که :قسمت جنوب عربستان (مکه و جحفه و غدیر خم) چیزی بعنوان زمستان و حتی پائیز ندارد، بعضی شبهایش (15 آذر تا 15 بهمن) سرد است، اما روزها در طول سال آفتاب سوزان است
-----------------------------------------.
پيامبر اكرم (ص ):

عليكم بعلى بن ابى طالب فانه مولاكم فاحبوه , و كبيركم فاتبعوه , و عالمكم فاكرموه , و قائدكم الى الجنة فعززه , فاذا دعاكم فاجيبوه , و اذا امركم فاطيعوه ,احبوه بحبى , و اكرموه بكرامتى , ما قلت لكم فى على الا ما امرنى به ربى جلت عظمته , ((1)) .

هـمراه على باشيد زيرا او مولا و سرپرست شماست , پس دوستش داشته باشيد بزرگ شماست , از او پـيـروى كنيد, دانشمند شماست , گرامى اش داريد درراه بهشت پيشواى شماست , عزيزش داريد هـنـگامى كه شما را مى خواند پاسخش دهيد, و چون فرمانتان دهد, فرمانش بريد به محبتى كه به مـن داريد, دوستش بداريد و به كرامت من گرامى اش داريد من درباره على چيزى به شما نگفتم , مگرآنچه پروردگارم فرمان داده است .( فرائدالسمطين , ج 1, ص 78, باب 14, حديث 45.)
گذشته از اينها
برادر عزيز اخر گرمي و سردي هوا به اثبات و رد حقانيت حضرت علي (ع) چه دخلي دارد
؟؟؟
 
  • Like
واکنش ها: esul

محسن جعفر

عضو جدید
عزیز لطفا عصبانی نشید چون پیامبران وموئمنین در دعوت صبور بودند و چهره اسلام با خشونت خراب میشه
حالا بشنويد از خوشبرخوردي عمر...................

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گوشه اي از خشونت هاي عمر
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پژوهشگران در تحليل شخصيت خليفه دوم و اثبات خشونت بي حد و حصر عمر به موارد ذيل استناد کرده اند:

نمونه اول)
او نخستين کسي بود که شلاق (دره) در دست گرفت. (1)

نمونه دوم)
شخصي به عمر گفت: مردم از تو خشمگين اند! مردم از تو خشمگين اند! مردم از تو متنفرند!
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عمر پرسيد: براي چه؟ آن مرد گفت از زبان و عصاي تو ! (2)

نمونه سوم)
عايشه فرزند عثمان بر اين اعتقاد بود که تندي عمر- ديگران را از انتقاد به او بازداشته است. (3)

نمونه چهارم)
يک بار غلام زبير بعد از نماز عصر به نماز ايستاد. در همان لحظه متوجه شد که عمر با دره (شلاق) خود به طرف او مي آيد. بلافاصله از آنجا فرار کرد. (4)
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]

نمونه پنجم)
ابن عباس ميگويد: من براي پرسيدن يک سوال از عمر دو سال صبر کردم. مانع من از پرسش ترس از عمر بود.
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] (5)

نمونه ششم)
خشونت عمر به حدي رسيد که ابن عباس در عصر وي. جرات ابراز حکم شرعي ارث را نداشت. وقتي بعد از مرگ عمر بر خلاف نظر وي در زمينه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد که چرا در زمان عمر نميگفتي. جواب داد: به خدا قسم از او ميترسيدم. (6)
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]

نمونه هفتم)
آورده اند که شخصي نزد عم آمد و پرسيد: معناي آيه الجوار الکُنّس چيست؟ عمر با چوب دست زد و عمامه او را انداخت..! (7)
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]

نمونه هشتم)
از عبدالرحمن بن يزيد چنين روايت شده است: شخصي درباره کلمه وأبّاً از عمر سوال کرد. عمر نيز با تازيانه سراغ او رفت. (8)
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]

نمونه نهم)
روايت شده است که شخصي به خليفه گفت: من شديدترين آيه را در قران مي دانم. عمر با تازيانه بر سر او کوبيد و گفت: به تو چه مربوط که در قران تحقيق مي کني ! (9)

نمونه دهم)
ابوهريره مي گويد: در دوران زمامداري عمر هيچ فردي نبود که حديثي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله نقل کند، مگر آنکه خون از پشتش جاري مي گرديد. (10)

نمونه يازدهم)
روزى در راه ديد كه عده اى به دنبال ابى بن كعب افتاده اند. درّه (تازيانه) كشيد كه بر سر او فرود آورد.
ابى گفت : يا اميرالمؤ منين ! از خدا بترس . عمر گفت : اين جمعيت چيست كه دنبالت افتاده اند، اى پسر كعب ؟ نمى دانى اين عمل ، تو را مفتون مى كند و آنها را خوار مى نمايد. (11)

نمونه دوازدهم)
درّه او مانند تازيانه عذاب بود كه بزرگان صحابه از آن وحشت داشتند، تا جايى كه گفته اند:
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] وحشتناكتر از شمشير حجاج بن يوسف بود. (12)

نمونه سيزدهم)
صاحب كتاب حياة الصحابه مي گويد: عمر نسبت به زنان خشنونت بيشتري داشت. زنان از او مي ترسيدند. و ما در اينجا گوشه اي از اين خشونت ها را بيان مي کنيم:
طبرى به سلسله سند از سعيدبن مسيّب نقل مى كند كه گفت : وقتى ابوبكر مرد ، عايشه با جمعى از زنان براى او نوحه سرائى به راه انداخت . عمر خطاب به خانه او آمد و آنها را از گريستن بر ابوبكر منع كرد، ولى زنان اعتنايى نكردند و سرگرم كار خود بودند.
عمر به هشام بن وليد گفت : به درون خانه برو و دختر ابو قحافه را خارج نما. وقتى عايشه اين حرف را از عمر شنيد، به هشام گفت : من نمى گذارم وارد خانه من بشوى ، ولى عمر گفت : داخل شو، من به تو اجازه مى دهم . هشام نيز داخل شد و امّ فروه خواهر ابوبكر را نزد عمر آورد. عمر دُرّه را به دست گرفت و او را مضروب ساخت ! زنان نوحه گر نيز وقتى اين (خشونت ) را ديدند، متفرق شدند!! (13)
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نمونه چهاردهم)[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به گزارش عبدالرزاق صنعاني، ابراهيم نخعي مي گويد: عمر در صفوف زنان مي گشت، ناگهان بوي عطر از آنان به مشامش رسيد، در آن حال گفت: اگر مي دانستم اين بو از کيست با او چه و چه مي کردم...
زني که در آنجا خود را معطر کرده بود، از ترس بول کرد! (14)

نمونه پانزدهم)
سيماي خليفه چنان ترسناک بود که زن حامله اي از (ترس) ديدن او سقط جنين کرد. اين حادثه زماني رخ داد که خليفه به دنبال زني فرستاد تا در جلسه دادگاه حاضر شود. آن زن در بين راه از شدت خشونت عمر و ترس از او، فرزند خود را سقط کرد! (15)

نمونه شانزدهم)
عمر زني را در پوششي ديد که ديدن آن به شگفت آمد. در مورد او سوال کرد. گفتند: آن زن، کنيز فلاني است. عمر چندين ضربه با تازيانه اش به او زد. در حالي که مي گفت: اي زن پست! آيا خود را شبيه زنان آزاد مي گرداني! (16)

نمونه هفدهم)
به طور قطع بهترين راه شناخت عمر مراجعه به کلام اميرالمؤ منين عليه السلام است. آنجا كه مولا علي عليه السلام در خطبه شقشقيه راجع به واگذارى خلافت از جانب ابوبكر به عمر سخن مى گويد، مى فرمايد:
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
ابوبكر آن را در موردى جنجال برانگيز قرار داد. سخنانش تند و تماس با وى سخت ، ولغزشهايش بسيار، وعذر خواستن از آن فراوان بود! همچون كسى كه بر شترى سركش سوار است كه اگر مهارش را محكم نگاهدارد، بينى حيوان پاره مى شود و چنانچه آن را رها كند به رو در مى افتد. به خدا قسم ! مردم در زمان او دچار خبط و خطا و تلون و اعتراض شدند.

اسناد:
(1) طبري: تاريخ الامم و الملوک ج 4 ص 209
(2) تاريخ المدينه المنوره ج2 ص858
(3) ابي سعيد منصور بن الحسين: نثر الدر ج4 ص34
(4) المعرفه و التاريخ ج1 ص364-365
(5) ابن جوزي :تاريخ عمر بن الخطاب ص 126
(6) ابن حزم اندلسي: المحلي ج8 ص279-280
(7) سنن دارمي ج1ص54
(8) الدرالمنثور ج6ص317
(9) الدر المنثور ج2ص227
(10) تاريخ ابن عساکر ج3ص11
(11) الغدير للاميني ج 6 / 271، الكامل ج 2 / 369، فتوح البلدان للبلاذرى ص 286
(12) الطبقات لابن سعد ج 3 / 282
(13) كتاب حياة الصحابه
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] ج3ص260
(14) المصنف ج4ص343 و-344
(15) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد1/183، تاريخ عمر بن خطاب ص125
(16) عبقرية عمر ص130
[/FONT]
 
آخرین ویرایش:

JavadMessi

مدیر بازنشسته
مهندس جان ما نمیخوایم حقانیتمونو شما اثبات کنی اصلا شما در حدی نیستی که بخوای در مورد ما نظر بدی..ولی خواستی چیزی یاد بگیری در مورد شیعه وسنی خبرم کن تا بهت یاد بدم.راستی اگه اگه گفتی اسم یکی از فرزندان حسن که در کربلا شهید شد چی بود یا اون یکی فرزندش که که اسیر شد.؟یا دامادهای پیامبر په کسانی بودند؟شما مهر باطل بر کسانی میزنید که پیامبر تاییدشون کردن.یا شما اشتباه میکنی یا پیامبر؟شما اول فکر کن بعد حرف بزن که ادم دهنش باز نشه.
عجب بحث جالبی بوده و ما نبودیم:دی
میشه بگید کجا پیامبر کسیو تا آخر عمرشو تضمین کرده البته از بزرگان اهل سنت رو چون ائمه بحثشون جداست
 

محسن جعفر

عضو جدید
کسی که واقعا حتی ابتدایی ترین اصولو نمیدونه نباید حرف بزنه. مثل اینه که یک اول دبستانی بخواد انتگرالو حل کنه.
مثل گفتگوي من و شما مثل استاد دانشگاهيه كه گذاشتن تو باجه ي بليط فروشي بليط بفروشه اخه عزيزم براي رواياتي كه تمام علماتون نوشتن چي داري بگي اگر اون روايات رو نقل كنم كه ...... بي خيال برادر ديني من...... اتحاد ما بهتر از اختلاف ماست.:gol:
 
آخرین ویرایش:

بردوک بزرگ

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب بحث جالبی بوده و ما نبودیم:دی
میشه بگید کجا پیامبر کسیو تا آخر عمرشو تضمین کرده البته از بزرگان اهل سنت رو چون ائمه بحثشون جداست

چرا بحثشون جداست.وقتی ائمه شما که حتی در مورد معصوم بودنشون حتی یک دلیل وجود ندارد(البته به جز دلایلی که خودتونم تو دلتون زیاد بهش اطمینان ندارید.) به قول شما از اینده خبر میدهند و علم لدنی دارندومستقیم با ملائک سخن می گویند ولی پیامبر با اون همه عص مت نمیتونه اینده اصحابشو پیش بینی کنه؟
واقعا مسخره اس.هر وقت کم میارید میگه یه عده بحثشون جداست.
 

بردوک بزرگ

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل گفتگوي من و شما مثل استاد دانشگاهيه كه گذاشتن تو باجه ي بليط فروشي بليط بفروشه اخه عزيزم براي رواياتي كه تمام علماتون نوشتن چي داري بگي اگر اون روايات رو نقل كنم كه ...... بي خيال برادر ديني من...... اتحاد ما بهتر از اختلاف ماست.:gol:

به قول بهشتی من تلخی زبان تند را به نرمی گفتار منافقانه ترجیح میدهم.
کدام روایت؟این روایت از کسانی به شا رسیده که دزدی از اهل تسنن رو حلال می دونند.بذارید بحث نشه که اگه بشه بد میشه.
 

s.j.khataeepour

کاربر بیش فعال
به قول بهشتی من تلخی زبان تند را به نرمی گفتار منافقانه ترجیح میدهم.
کدام روایت؟این روایت از کسانی به شا رسیده که دزدی از اهل تسنن رو حلال می دونند.بذارید بحث نشه که اگه بشه بد میشه.

بحث کنید آقا. چی میشه بقیه روشن بشن ؟ !

لطفا" با شدت تمام بحث کنید
 

بردوک بزرگ

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا بشنويد از خوشبرخوردي عمر...................

گوشه اي از خشونت هاي عمر

پژوهشگران در تحليل شخصيت خليفه دوم و اثبات خشونت بي حد و حصر عمر به موارد ذيل استناد کرده اند:

نمونه اول)
او نخستين کسي بود که شلاق (دره) در دست گرفت. (1)

نمونه دوم)
شخصي به عمر گفت: مردم از تو خشمگين اند! مردم از تو خشمگين اند! مردم از تو متنفرند!
عمر پرسيد: براي چه؟ آن مرد گفت از زبان و عصاي تو ! (2)

نمونه سوم)
عايشه فرزند عثمان بر اين اعتقاد بود که تندي عمر- ديگران را از انتقاد به او بازداشته است. (3)

نمونه چهارم)
يک بار غلام زبير بعد از نماز عصر به نماز ايستاد. در همان لحظه متوجه شد که عمر با دره (شلاق) خود به طرف او مي آيد. بلافاصله از آنجا فرار کرد. (4)


نمونه پنجم)
ابن عباس ميگويد: من براي پرسيدن يک سوال از عمر دو سال صبر کردم. مانع من از پرسش ترس از عمر بود.
(5)

نمونه ششم)
خشونت عمر به حدي رسيد که
ابن عباس در عصر وي. جرات ابراز حکم شرعي ارث را نداشت. وقتي بعد از مرگ عمر بر خلاف نظر وي در زمينه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد که چرا در زمان عمر نميگفتي. جواب داد: به خدا قسم از او ميترسيدم. (6)

نمونه هفتم)
آورده اند که شخصي نزد عم آمد و پرسيد: معناي آيه الجوار الکُنّس چيست؟ عمر با چوب دست زد و عمامه او را انداخت..! (7)


نمونه هشتم)
از عبدالرحمن بن يزيد چنين روايت شده است: شخصي درباره کلمه وأبّاً از عمر سوال کرد. عمر نيز با تازيانه سراغ او رفت. (8)


نمونه نهم)
روايت شده است که شخصي به خليفه گفت: من شديدترين آيه را در قران مي دانم. عمر با تازيانه بر سر او کوبيد و گفت: به تو چه مربوط که در قران تحقيق مي کني ! (9)

نمونه دهم)
ابوهريره مي گويد: در دوران زمامداري عمر هيچ فردي نبود که حديثي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله نقل کند، مگر آنکه خون از پشتش جاري مي گرديد. (10)

نمونه يازدهم)
روزى در راه ديد كه عده اى به دنبال ابى بن كعب افتاده اند. درّه (تازيانه) كشيد كه بر سر او فرود آورد.
ابى گفت : يا اميرالمؤ منين ! از خدا بترس . عمر گفت : اين جمعيت چيست كه دنبالت افتاده اند، اى پسر كعب ؟ نمى دانى اين عمل ، تو را مفتون مى كند و آنها را خوار مى نمايد. (11)

نمونه دوازدهم)
درّه او مانند تازيانه عذاب بود كه بزرگان صحابه از آن وحشت داشتند، تا جايى كه گفته اند:
وحشتناكتر از شمشير حجاج بن يوسف بود. (12)

نمونه سيزدهم)
صاحب كتاب حياة الصحابه مي گويد: عمر نسبت به زنان خشنونت بيشتري داشت. زنان از او مي ترسيدند. و ما در اينجا گوشه اي از اين خشونت ها را بيان مي کنيم:
طبرى به سلسله سند از سعيدبن مسيّب نقل مى كند كه گفت : وقتى ابوبكر مرد ، عايشه با جمعى از زنان براى او نوحه سرائى به راه انداخت . عمر خطاب به خانه او آمد و آنها را از گريستن بر ابوبكر منع كرد، ولى زنان اعتنايى نكردند و سرگرم كار خود بودند.
عمر به هشام بن وليد گفت : به درون خانه برو و دختر ابو قحافه را خارج نما. وقتى عايشه اين حرف را از عمر شنيد، به هشام گفت : من نمى گذارم وارد خانه من بشوى ، ولى عمر گفت : داخل شو، من به تو اجازه مى دهم . هشام نيز داخل شد و امّ فروه خواهر ابوبكر را نزد عمر آورد. عمر دُرّه را به دست گرفت و او را مضروب ساخت ! زنان نوحه گر نيز وقتى اين (خشونت ) را ديدند، متفرق شدند!! (13)

نمونه چهاردهم)
به گزارش عبدالرزاق صنعاني، ابراهيم نخعي مي گويد: عمر در صفوف زنان مي گشت، ناگهان بوي عطر از آنان به مشامش رسيد، در آن حال گفت: اگر مي دانستم اين بو از کيست با او چه و چه مي کردم...
زني که در آنجا خود را معطر کرده بود، از ترس بول کرد! (14)

نمونه پانزدهم)
سيماي خليفه چنان ترسناک بود که زن حامله اي از (ترس) ديدن او سقط جنين کرد. اين حادثه زماني رخ داد که خليفه به دنبال زني فرستاد تا در جلسه دادگاه حاضر شود. آن زن در بين راه از شدت خشونت عمر و ترس از او، فرزند خود را سقط کرد! (15)

نمونه شانزدهم)
عمر زني را در پوششي ديد که ديدن آن به شگفت آمد. در مورد او سوال کرد. گفتند: آن زن، کنيز فلاني است. عمر چندين ضربه با تازيانه اش به او زد. در حالي که مي گفت: اي زن پست! آيا خود را شبيه زنان آزاد مي گرداني! (16)

نمونه هفدهم)
به طور قطع بهترين راه شناخت عمر مراجعه به کلام اميرالمؤ منين عليه السلام است. آنجا كه مولا علي عليه السلام در خطبه شقشقيه راجع به واگذارى خلافت از جانب ابوبكر به عمر سخن مى گويد، مى فرمايد:

ابوبكر آن را در موردى جنجال برانگيز قرار داد. سخنانش تند و تماس با وى سخت ، ولغزشهايش بسيار، وعذر خواستن از آن فراوان بود! همچون كسى كه بر شترى سركش سوار است كه اگر مهارش را محكم نگاهدارد، بينى حيوان پاره مى شود و چنانچه آن را رها كند به رو در مى افتد. به خدا قسم ! مردم در زمان او دچار خبط و خطا و تلون و اعتراض شدند.

اسناد:
(1) طبري: تاريخ الامم و الملوک ج 4 ص 209
(2) تاريخ المدينه المنوره ج2 ص858
(3) ابي سعيد منصور بن الحسين: نثر الدر ج4 ص34
(4) المعرفه و التاريخ ج1 ص364-365
(5) ابن جوزي :تاريخ عمر بن الخطاب ص 126
(6) ابن حزم اندلسي: المحلي ج8 ص279-280
(7) سنن دارمي ج1ص54
(8) الدرالمنثور ج6ص317
(9) الدر المنثور ج2ص227
(10) تاريخ ابن عساکر ج3ص11
(11) الغدير للاميني ج 6 / 271، الكامل ج 2 / 369، فتوح البلدان للبلاذرى ص 286
(12) الطبقات لابن سعد ج 3 / 282
(13) كتاب حياة الصحابه
ج3ص260
(14) المصنف ج4ص343 و-344
(15) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد1/183، تاريخ عمر بن خطاب ص125
(16) عبقرية عمر ص130


خوب من فقط به مورد شش حواب میدم.اگر ابن عباس واقعا مسلمان بود باید نظر درست رو بیان میکرد.مگر اینکه او یک ترسو بوده که ما اهل تسنن را با ترسو جماعت کاری نیست .در مورد بقیه هم نظر خواستید چشم.
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
چرا بحثشون جداست.وقتی ائمه شما که حتی در مورد معصوم بودنشون حتی یک دلیل وجود ندارد(البته به جز دلایلی که خودتونم تو دلتون زیاد بهش اطمینان ندارید.) به قول شما از اینده خبر میدهند و علم لدنی دارندومستقیم با ملائک سخن می گویند ولی پیامبر با اون همه عص مت نمیتونه اینده اصحابشو پیش بینی کنه؟
واقعا مسخره اس.هر وقت کم میارید میگه یه عده بحثشون جداست.
وجود نداره؟؟؟
جالبه ولی اگه خواستین رو اون هم بحث میکنیم چون هم دلیل عقلی هست هم نقلی چه از شیعه چه از سنی حداقلش اینه که شماها میگین اصحاب کلهم خوب بودند پس این میتونه یه دلیل البته برای شما باشه
اینکه پیامبر میتونه یا نمیتونه تو تاریخ معلوم میشه کما اینکه تاریخ هم خیلی گواه حرف شما نیست!!
اتفاقا پیامبر معصوم اگه برای خودش جانشین تعیین نکنه غیر منطقی تره تا پیش بینی آینده افراد!!
اگه مسخرست پس خوشحال میشیم که در مورد اونها هم بحث کنید!!
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
خوب من فقط به مورد شش حواب میدم.اگر ابن عباس واقعا مسلمان بود باید نظر درست رو بیان میکرد.مگر اینکه او یک ترسو بوده که ما اهل تسنن را با ترسو جماعت کاری نیست .در مورد بقیه هم نظر خواستید چشم.
فکر کنم خیلی ابن عباسو نمیشناسید چون بسیاری از احادیث نقل از ایشونه!!
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
شما بگو قرانو کتابت کرده من میگم اگه مورد شش واقعی باشه همون نظر و دارم در موردش.
روش جالبیه برای فرار از بحث!!
طوری میگین که انگار معصوم بوده!!ضمن اینکه اگه بخواین این مورد رو قبول کنید اعتراف ضمنی به رفتار نادرست خلیفه دومه!
 

بردوک بزرگ

عضو جدید
کاربر ممتاز
روش جالبیه برای فرار از بحث!!
طوری میگین که انگار معصوم بوده!!ضمن اینکه اگه بخواین این مورد رو قبول کنید اعتراف ضمنی به رفتار نادرست خلیفه دومه!

شما روشهای بهتری دارید. رفتار نادرست اونم خلیفه دوم؟
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
شما روشهای بهتری دارید. رفتار نادرست اونم خلیفه دوم؟
روش بهتر رجوع به سخنان پیامبر البته همراه با تعقله:gol:
من نمیگم شما میگی اگه اون درست باشه فلان منم میگم اگه درست باشه حکم به نادرستی رفتار میده!!
به نظر شما چطور میشه درستی رفتار یک نفر رو در 1400 پیش بررسی کرد؟؟
خب غیر از سابقش چیزی گواهی به اون میده؟؟
اصلا اگه بحث رو وصایت پیامبر بشه حتی ممکنه یک نفر کلا نفی بشه!!غیر اینه؟
 

محسن جعفر

عضو جدید
خوب من فقط به مورد شش حواب میدم.اگر ابن عباس واقعا مسلمان بود باید نظر درست رو بیان میکرد.مگر اینکه او یک ترسو بوده که ما اهل تسنن را با ترسو جماعت کاری نیست .در مورد بقیه هم نظر خواستید چشم.
نظر درست چي بوده برادر؟
اگر ميشه در باره باقي موارد هم صحبت كنيد.
 

محسن جعفر

عضو جدید
به قول بهشتی من تلخی زبان تند را به نرمی گفتار منافقانه ترجیح میدهم.
کدام روایت؟این روایت از کسانی به شا رسیده که دزدی از اهل تسنن رو حلال می دونند.بذارید بحث نشه که اگه بشه بد میشه.
هر روايتي كه بخواي از كتب اهل تسنن ميگم كه ديگه مارو منافق نخوانيد اگر احاديث علماي سنت غلطه پس علماي شما خائن بودند.
 

محسن جعفر

عضو جدید
چرا بحثشون جداست.وقتی ائمه شما که حتی در مورد معصوم بودنشون حتی یک دلیل وجود ندارد(البته به جز دلایلی که خودتونم تو دلتون زیاد بهش اطمینان ندارید.) به قول شما از اینده خبر میدهند و علم لدنی دارندومستقیم با ملائک سخن می گویند ولی پیامبر با اون همه عص مت نمیتونه اینده اصحابشو پیش بینی کنه؟
واقعا مسخره اس.هر وقت کم میارید میگه یه عده بحثشون جداست.
ايا پيامبر در زمان پاياني عمرشون كه در بستر بودن كاغذ و قلم نخواستند كه وصيت كنند؟ايا نميخواستند از اينده خبر بدند؟ايا نميخواستند ولي و يا به قول شما خليفه تعيين كنند؟پس چرا عمر كه در اونجا بود از اين كار جلوگيري كرد؟
 

بردوک بزرگ

عضو جدید
کاربر ممتاز
روش بهتر رجوع به سخنان پیامبر البته همراه با تعقله:gol:
من نمیگم شما میگی اگه اون درست باشه فلان منم میگم اگه درست باشه حکم به نادرستی رفتار میده!!
به نظر شما چطور میشه درستی رفتار یک نفر رو در 1400 پیش بررسی کرد؟؟
خب غیر از سابقش چیزی گواهی به اون میده؟؟
اصلا اگه بحث رو وصایت پیامبر بشه حتی ممکنه یک نفر کلا نفی بشه!!غیر اینه؟

بر اساس تاریخ میشه نظر داد.اما کدام تاریخ؟تاریخی که حتی جرات اجازه چاپ یک کتاب مرجع از اهل سنت رو نمیده؟بابا بزرگان شما به خاطر مسائل شخصی حتی حاضر شدند حضرت علی را زیر سوال ببرند اونا با ساختن قضیه حضرت عمر وحضرت فاطمه عملا انگ ترسو بودن رو به پیشونی حضرت علی زدند.
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
بر اساس تاریخ میشه نظر داد.اما کدام تاریخ؟تاریخی که حتی جرات اجازه چاپ یک کتاب مرجع از اهل سنت رو نمیده؟بابا بزرگان شما به خاطر مسائل شخصی حتی حاضر شدند حضرت علی را زیر سوال ببرند اونا با ساختن قضیه حضرت عمر وحضرت فاطمه عملا انگ ترسو بودن رو به پیشونی حضرت علی زدند.
مگه مسئوله چاپ کتاب تاریخه؟!!!

تاریخ خود گویای حقایق هست.
حضرت هیچ وقت ساکت نبود گرچه دست به شمشیر نبرد ولی از همان ابتدا که خلیفه دوم رو به زمین زد و کم مونده بود کار رو تموم کنه و یاد حرف پیامبر مبنی بر اوجب بودن حفظ اسلام افتاد تو تاریخ اومده!!
توپ تو زمین حریف نندازید ضمن اینکه در مورد این مسائل الان نمیخواستم بحث کنم
بالاخره پیامبر معصوم باید جانشینش هم معصوم و از طرف خدا باشه یا نه؟؟؟
 

بردوک بزرگ

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگه مسئوله چاپ کتاب تاریخه؟!!!

تاریخ خود گویای حقایق هست.
حضرت هیچ وقت ساکت نبود گرچه دست به شمشیر نبرد ولی از همان ابتدا که خلیفه دوم رو به زمین زد و کم مونده بود کار رو تموم کنه و یاد حرف پیامبر مبنی بر اوجب بودن حفظ اسلام افتاد تو تاریخ اومده!!
توپ تو زمین حریف نندازید ضمن اینکه در مورد این مسائل الان نمیخواستم بحث کنم
بالاخره پیامبر معصوم باید جانشینش هم معصوم و از طرف خدا باشه یا نه؟؟؟

نه مسئولش همونهای هستند که شما دارید حرفاشون تکرار میکنید.

نه بابا ؟شما تو مغزشون بودید که یاد پیامبر افتاد.
بهتره یه چیزو یاداوری کنم که خلیفه دوم توانمندترین مرد زمان خودش بوده پس زمین انداختن واین حرفا فقط باعث خنده میشه.
اصلا بحث جانشینی دیگه لوث شده و معصومیت هم دیگه به تاریخ پیوست خودتون هم میدونید چیزی به نام عصمت در مورد امامهاتون وجود نداره پس بیهوده بحث نکنیم.
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
نه مسئولش همونهای هستند که شما دارید حرفاشون تکرار میکنید.

نه بابا ؟شما تو مغزشون بودید که یاد پیامبر افتاد.
بهتره یه چیزو یاداوری کنم که خلیفه دوم توانمندترین مرد زمان خودش بوده پس زمین انداختن واین حرفا فقط باعث خنده میشه.
اصلا بحث جانشینی دیگه لوث شده و معصومیت هم دیگه به تاریخ پیوست خودتون هم میدونید چیزی به نام عصمت در مورد امامهاتون وجود نداره پس بیهوده بحث نکنیم.
خب تا اینجا که فقط نیش و کنایه از شما دیدیم!!
مطمئنید با وجود حضرت علی(ع) خلیفه دوم توامندترین بوده؟؟؟همون که 70 بار گفته بود اگر علی(ع)نبود من هلاک شده بودم؟!!!
خوشحال میشم دقیقا بفرمایید بحث جانشینی به چه علت لوث شده چون صرف حرف شما سندیت محسویب نمیشه!!!
 

محسن جعفر

عضو جدید
نه مسئولش همونهای هستند که شما دارید حرفاشون تکرار میکنید.

نه بابا ؟شما تو مغزشون بودید که یاد پیامبر افتاد.
بهتره یه چیزو یاداوری کنم که خلیفه دوم توانمندترین مرد زمان خودش بوده پس زمین انداختن واین حرفا فقط باعث خنده میشه.
اصلا بحث جانشینی دیگه لوث شده و معصومیت هم دیگه به تاریخ پیوست خودتون هم میدونید چیزی به نام عصمت در مورد امامهاتون وجود نداره پس بیهوده بحث نکنیم.
نخير برادر شما هستيد كه لوث شدين و به تاريخ پيوستين جواب منو ندادي چرا عمر از نگارش پيامبر جلوگيري كرد اگر توانمندترين زمان خودش بود و به قول شما يگانه عادل بود پس اين مواردي رو كه گفتم تو كتابهاي شما چيكار ميكنه ؟؟؟كم مياري نخند؟؟؟
 

محسن جعفر

عضو جدید
توانمندي خليفه ي دوم يا به قول بردوك بزرگ توانمندترين مردم .........................در كتب اهل سنت........

1)در روز جنگ حنين لشكر اسلام - كه دوازده هزار سرباز داشت - شكست خورد. در ميان كسانى كه فرار كردند و پشت به جنگ نمودند به گفته بخارى ونقل ابن كثير عمر بن خطاب بود.

بخارى از ابو قتاده انصارى روايت مى كند كه در جنگ حنين ، مسلمانان و از جمله عمر بن خطاب ، گريختند. من به عمر گفتم : چرا فرار مى كنند. عمر گفت : كار خداست !
(اسناد فرار عمر در روز حنين: صحيح البخاري كتاب التفسير باب قوله تعالى: ويوم حنين إذ أعجبتكم كثرتكم، دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 362، سيرة المصطفى لهاشم معروف ص 618. لم يثبت في أحد غير على عليه السلام: شرح التجريد للقوشجى ص 486، دلائل الصدق ج 2 / 357 عنه، نور الابصار للشبلنجى ص 87، الارشاد للمفيد ص 49، البحار ج 20 / 69 و 86 و 87 و 113، الاحتجاج ج 1 / 199، حياة محمد لمحمد حسين هيكل.)




در اين پست به شما از كتب خود جماعت مخالفين نشان مي دهيم كه به اعتراف خود عمر بن خطاب او در جنگ احد فرار كرده است. اين مطلب در كتاب درالمنثور - چاپ مركز هجر للبحوث و الدراسات العربية و الاسلامية - جلد ۴ - صفحه ۸۱ و تفسير سوره آل عمران ( آيه ۱۵۵ ) موجود مي باشد.
تصاوير زير مجلد كتاب و صفحه ۸۱ كتاب درالمنثور مي باشد.
( توجه : براي ديدن تصاوير در اندازه واقعي روي آنها كليك نماييد )
ترجمه حديث : از ابن جرير از كليب وارد شده است كه كليب گفت : عمر در روز جمعه سخنراني كرد و سوره ( آل عمران ) را خواند ، عمر زماني كه سخنراني مي كرد و آيات را مي خواند تعجب مي كرد ، پس زمانيكه به اين قسمت از آيه رسيد ( ان الذين تولو منكم يوم التقي الجمعان ) گفت : ما در روز جنگ احد در ميدان جنگ بوديم و آنجا شلوغ بود ، پس من فرار كردم تا به بالاي كوه رسيدم ، پس ديدم كه مانند بز كوهي از كوه بالا مي روم ، و مردم مي گويند : محمد كشته شده است.
نتيجه : ۱ ـ آيا فرار عمر بن خطاب از جنگ نشانه شجاعت او مي باشد يا نشانه ضعف و زبوني او؟
۲ ـ آيا فرار عمر بن خطاب نشانه ايمان اوست يا نشانه كفر او مي باشد؟​
۳ ـ عمر بن خطاب در حاليكه پيامبر در بين لشگر دشمن گرفتار شده است به ياري پيامبر نمي شتابد و به بلاي كوه مانند بز كوهي از ترس فرار مي كند و حاضر نيست جان خود را براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فدا كند.



حالا شما ميگي ما اهل تسنن را با افراد ترسويي مانند ابن عباس كاري نيست.
برادران اهل تسنن لطفا عادلانه و عاقلانه قضاوت كنيد
 

بردوک بزرگ

عضو جدید
کاربر ممتاز
نخير برادر شما هستيد كه لوث شدين و به تاريخ پيوستين جواب منو ندادي چرا عمر از نگارش پيامبر جلوگيري كرد اگر توانمندترين زمان خودش بود و به قول شما يگانه عادل بود پس اين مواردي رو كه گفتم تو كتابهاي شما چيكار ميكنه ؟؟؟كم مياري نخند؟؟؟
راست میگید ما اهل تسنن لوث شدیم که بالای نود درصد مسلمانان را تشکیل میدیم.
 

بردوک بزرگ

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب تا اینجا که فقط نیش و کنایه از شما دیدیم!!
مطمئنید با وجود حضرت علی(ع) خلیفه دوم توامندترین بوده؟؟؟همون که 70 بار گفته بود اگر علی(ع)نبود من هلاک شده بودم؟!!!
خوشحال میشم دقیقا بفرمایید بحث جانشینی به چه علت لوث شده چون صرف حرف شما سندیت محسویب نمیشه!!!

مهندس اگر گفته باشن اگ؟که بزرگاتون میگن گفته شده به قول بزرگاتون در مورد مسائل دینی بوده نه توان بدنی.

ببخشید چرا حرف شما وبزرگاتون سنده؟مگه خدا مهر تاییدتون زده؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا