انسان نئاندرتال

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
«انسان نئاندرتال» یا(Homo neanderthalensis) یا «نئاندرتال» در واقع گونه‌ای از "گونه انسان‌ها هستند که در اروپا و قسمت‌هایی از غرب آسیا، آسیای مرکزی و شمال چین (آلتای) سکونت داشتند. اولین نشانه‌ها از نئاندرتال‌های اولیه به حدود ۳۵۰ هزار سال پیش در اروپا برمی‌گردد. ۱۳۰ هزار سال پیش، مشخصه‌های کامل نئاندرتال‌ها ظاهر شدند و در ۵۰ هزار سال قبل نئاندرتال‌ها دیگر در آسیا دیده نشدند، با این وجود نسل آنها در اروپا تا ۳۳ تا ۲۴ هزار سال پیش منقرض نشده بود و شاید ۱۵ هزار سال پیش یعنی بعد از مهاجرت انسان امروزی به اروپا نسل این انسان‌های اولیه منقرض شده باشد.
بدن نئاندرتال‌ها برای زندگی در آب و هوای سرد سازگاری یافته بود، بطورمثال آنها کاسه سر بزرگ داشتند، کوتاه قامت اما بسیار قوی بودند و دارای بینی بزرگی بودند، ویژگی‌هایی که مطلوب آب و هوای سرد هستند. طبق تخمین‌ها اندازهِ کاسهِ سر آنهاو مغز بزرکتر از انسان‌های مدرن بوده‌است، با این وجود در این بررسی‌ها بدن قوی‌تر آنها در مقایسه با انسان‌های امروزی در نظر گرفته نشده‌است. بطور میانگین، نئاندرتال‌های مذکر دارای قد ۶۵/۱ متر (کمتر از۵' ۵")، از نظر وزنی سنگین و به دلیل فعالیت بدنی زیاد دارای استخوان‌بندی قوی بوده‌اند. بلندی زن‌های نئاندرتال بین ۵۳/۱ تا ۵۷/۱ بوده‌است. (حدود ۵'۲" ۵';).
طرح خاص ابزار سنگی در دوره پارینه سنگی میانی بنام محلی باستانی که این ابزارها در آن یافت شده‌اند، فرهنگ موستری نامیده شده‌است. از ویژگی‌های فرهنگ موستریان استفادهِ بسیار از شیوهِ تمدن لاوالی است. ابزار موستریان غالبا با استفاده از ضربه بوسیلهِ چکش‌های نرم ساخته می‌شدند، چکش‌های نرمی که با استفاده از موادی مانند استخوان، شاخ آهن و چوب ساخته می‌شدند و آنها از چکش‌های سفت سنگی استفاده نمی‌کردند. تقریبا در پایان دورهِ نئاندرتال‌ها، آنها ابزار Châtelperronian را ابداع کردند که «پیشرفته‌تر» از ابزارموستری بود. آنها یا خود Châtelperronian را ابداع کردند و یا آن را از انسان‌های مدرن «قرض گرفتند»، انسان‌های مدرنی که اینگونه تصور می‌شود که فرهنگ اوریناسی را ایجاد کردند.
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
ریشه‌شناسی و طبقه‌بندی

ریشه‌شناسی و طبقه‌بندی

کلمهِ «انسان نئاندرتال» در سال ۱۸۶۳ برای اولن بار توسط ویلیام کینگ کالبد شناس ایرلندی بکار رفت. «نئاندرتال» (Neanderthal) در حال حاضر دو هجی متفاوت دارد: در هجی آلمانی کلمهِ Thal به معنای دره و یا شکاف در اوایل قرن بیستم به Tal تغییر یافت، اما صورت قبلی اغلب در ‌انگلیسی وهمیشه در اسامی علمیحفظ شده، درحالیکه صورت جدید در آلمان مورد استفاده‌است.
Neanderthal و یا «درهِ Neander» از نام دانشمند الهیات یواخیم نئاندر که در اواخر سده ۱۷ در آنجا زندگی می‌کرده، گرفته شده‌است.
تلفظ اولیهِ این کلمه در زبان آلمانی (بی‌توجه به هجی آن) با صدای /t/ است. (رجوع کنید به آواشناسی آلمانی.) در زبان انگلیسی، این کلمه انگلیسی شده و به صورت /è/ (مثلا در کلمهِ thin) تلفظ می‌شود، با این حال اغلب تلفظ آلمانی آن بکار می‌رود.
اهل فن برای سال‌های متمادی در مورد این نکته بحث داشتند که آیا نئاندرتال‌ها باید جزء «انسان امروزی نئاندرتال» و یا «انسان‌های نابود نئاندرتال» قرار گیرند، که در حالت دوم نئاندرتال‌ها به عنوان گونه‌ای فرعی از انسان امروزی در نظر گرفته می‌شوند. با این وجود، از شواهد اخیر از مطالعات دی‌ان‌ای میتوکندی اینطور تعبیر شده که نئاندرتال‌ها گونه‌ای فرعی از «انسان امروزی» نیستند. بعضی دانشمندان، برای مثال میلفرد ولپاف عنوان کرده‌اند که شواهد فسیلی نشان می‌دهند که دو گونه دورکه‌ای هستند و بنابراین هر دو از یک گونه زیستی هستند. سایرین مانند پرفسور پال ملرز از دانشکاه کمبریج عنوان کرده‌اند که «شواهدی برای تقابل فرهنگی این دو پیدا نشده است».
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
کشف

کشف

جمجمه‌های نئاندرتال‌ها در شهر انگیس در بلژیک در سال ۱۸۲۹ کشف شدند، و در معدن فوربیس، جبل‌الطارق، در سال ۱۸۴۸ پیش از کشف «اولیه» در معدن سنگ آهک در درهِ نئاندر (نزدیک Düsseldorf) در ماه آگوست، ۱۸۵۶؛ سه پیش از انتشار «منشاء حیات» اثر چارلز دارویت.
یک نمونه بنام نئاندرتال ۱ شامل یک جمجمه، دو ‌استخوان‌های ران، سه استخوان از بازوی راست، دو استخوان از بازوی چپ، قسمتی از ایلیوم، بخش‌هایی ازاستخوان کتف و دنده‌ها بود. کارگرانی که این فسیل‌ها را یافتند، گمان می‌کردند که آن‌ها از بقایای یک خرس هستند. آنها بقایا را به طبیعت‌شناس آماتور جوآن کارل فاهلرات دادند و وی آنها را به هرمان اسکافهاسن کالبدشکاف داد. آنها ین کشف را مشترکا در سال ۱۸۵۷ اعلام کردند.
امروزه آنها این اکتشاف شروع دیرینه‌شناسی انسان در نظر گرفته‌می‌شود. این اکتشافات و دیگر اکتشافات این نظریه را ایجاد کردند که این بقایا مربوط به اروپایی‌های کهن که نقشی مهم در سرآغاز انسان داشته‌اند، هستند. از آن زمان استخوان‌های بیش از ۴۰۰ نئاندرتال یافت شده‌است.



گونه اصلی نئاندرتال 1​
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
کالبدشناسی

کالبدشناسی

در زیر لیست نشانه‌هایی که نئاندرتال‌ها را از انسان مدرن متمایز می‌کند آورده شده‌است، البته از همهِ آنها نمی‌توان برای تمایزنئاندرتال‌ها از مناطق جغرافیایی مختلف و یا دوره‌های تکاملی گوناگون از انسان امروزی استفاده کرد. همچنین برخی از این نشانه‌ها در انسان‌های مدرن خصوصا در برخی قوم‌ها وجود دارند. در مورد رنگ پوست، مو و شکل قسمت‌های نرم بدن آنها مانند چشم‌ها، گوش‌ها. لب‌های نئانتردال‌ها اطلاعاتی وجود ندارد.
در مقایسه با انسان‌های امروزی، نئاندرتال‌ها کوچکتر بوده و ویژگی‌های ساختاری متمایزی دارند، خصوصا کاسه‌سر آنها که خصوصا در برخی مناطق جغرافیایی قسمت‌های بیشتری دارد. شواهد نشان می‌دهد که آنها از انسان‌های امروزی قوی تر بوده و بدن قوی آنها نتیجهِ سازگاری با آب و هوای سرد اروپا در طول دورهِ پلیستوسن بوده‌است.
برجستگی استخوان پس سری، برجستگی استخوان پس سریکه مانند موی بسته شده (گوجه‌ای) است.
"ویژگی‌های بدنی نئاندرتال‌هاً جمجمه‌ای جمجمه‌ای فرعی Suprainiac fossa، شیاری در بالای اینیون بسیار قوی‌تر نوک انگشتان گرد بزرگ صورت میانی برجسته دنده‌هایی لوله‌ای جمجمهِ کوتاه، بزرگ و طویل کاسهِ زانوی بزرگ جمجمهِ مسطح استخوان ترقوه بزرگ برجستگی زبر چشمی، خط ابروی برجسته استخوان شانه کوتاه و خمیده حجم جمجمه ۱۲۰۰ تا ۱۷۵۰ سانتی متر مکعب (۱۰٪ بیشتر از میانگین انسانهای امروزی) بدنه ضخیم و خمیده استخوان‌های ران نبود چانه برجسته (برجستگی مغزی؛ این در حالیست که برجستگی مغزی در گونه‌های بعدی اندک است) استخوان‌های کوتاه ساق و قلم پا برآمدگی روی استخوان گیجگاه پشت گوش لگن خاصره بلند و باریک (بیرون زدگی لگنی) عدم وجود شیار در دندان نیش
فضای دندان آسیاب بعد از دندان آسیاب سوم
برجستگی استخوانی در گوشه‌های و روری بینی
شکل خاص قسمت استخوانی گوش درونی
روزنه‌های مغزی بزرگتر برای خون رسانی به صورت در فک زیرین
بینی بزرگ و برجسته
بر اساس مطالعات سال ۲۰۰۱، برخی صاحبنظران عنوان کردند که نئاندرتال‌ها قرمز رنگ بوده و برخی انسان‌های مو قرمز و کک مکی امروزی از نسل نئاندرتال‌ها هستند.
با این وجود بسیاری دیگر از محققان مخالف این نظریه‌اند.




مقایسه جمجمه گونه انسان با نئاندرتالنسیس
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
زبان

زبان

این نظریه که نئاندرتال‌ها زبان پیچیده نداشته‌اند بسیار مورد قبول است. این درحالیست که بحث‌هایی در مورد صحت بازسازی تارهای صوتی نئاندرتال‌ها وجود داشت، تا اینکه در سال ۱۹۸۳ استخوان لامی یک نئاندرتال در غار کبارا در اسرائیل یافت شد. استخوان لامی استخوانی کوچک است که ماهیچه‌های زبان و حنجره را متصل می‌سازد و با محکم نگاه داشتن این دو در مقابل هم حرکات گسترده زبانی و حنجره‌ای را ممکن می‌سازد که اگر این‌گونه نبود نظریه بالا درست بود. بنابراین این وضعیت نشان می‌دهد که از لحاظ آناتومیک قابلیت تکلم وجود داشته‌است. استخوان یافته شده کاملا شبیه استخوان‌های انسانهای امروزیست.
علاوه بر این وضعیت آوایی گوش بیرونی و گوش درونی اجداد نئاندرتال Homo heidelbergensis که در اسپانیا یافت شدند نشان می‌دهد که آنها حساسیت‌های صوتی مشابه با انسان‌های امروزی داشته‌اند و با شامپانزه‌ها بسیار متفاوت بوده‌اند. بنابراین آنها نه تنها قادر به تولید اصوات گوناگون بوده‌اند بلکه قادر به تشخیص آنها نیز بوده‌اند.
جدای از شواهد آوایی عنوان شده در بالا، شواهد عصب شناختی در مورد احتمال تکلم در نئاندرتال‌ها بصورت راه زیر زبانی نیز وجود دارد. راه زیرزبانی نئاندرتال‌ها هم اندازه انسان‌های امروزیست که بسیار بزرگتر از راه زیرزبانی شامپانزه‌ها و استرالوپیتی سین است. از این راه زیر زبانی عصب زیر زبانی عبور می‌کند که هماهنگی ماهیچه‌های زبانی را تامین می‌کند. محققان عنوان کرده‌اند که این شواهد گویای این هستند که توانایی آوایی نئاندرتال‌ها مشابه انسان‌های امروزی بوده‌است.
یک تیم تحقیقاتی از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، به سرپرستی دیوید دگوستا، به این نتیجه رسیده‌است که اندازه مجرای زیر زبانی عامل تعیین کننده‌ای در توانایی تکلم نیست. تحقیقات تیم وی، که نشان می‌دهد که بین اندازه مجرا و قابلیت تکلم رابطه‌ای وجود ندارد، گویای آن است که تعدادی از پستانداران نخستین پایه، که هنوز از بین نرفته‌اند، و نیز تعدادی فسیل متعلق به استرالوپیته سین‌ها وجود دارد، که اندازهٔ مجرای زیرزبانی در آنها، یکسان یا بزرگ تر است.
بسیاری معتقدند که حتی بدون شواهد مربوط به استخوان لامی، باز هم مشخص است که ممکن نیست ابزارهایی به پیشرفتگی ابزارهای عصر موستریان، که به انسان‌های نئاندرتال نسبت داده شده‌، بدون وجود توانایی‌های شناختی که دربرگیرنده نوعی از زبان گفتاری است، ساخته شده باشند.
در بازسازی دستگاه آوایی انسان‌های نئاندرتال و کیفیت گفتاری آنها، توضیحات بسیاری دخیل هستند که از لحاظ اطلاعات آواشناختی ضعیف بوده‌اند. یکی از دیدگاه‌های رایج این است که حنجره انسان‌های نئاندرتال بالاتر قرار داشته، و در نتیجه قادر به تولید آن دسته حروف صدا داری که لازمه گفتار انسانی است نبوده‌اند؛ این دیدگاه بر اساس بازسازی دستگاه گفتاری با استفاده از شواهد فسیلی موجود، و تعبیر و تفسیرهایی از ویژگی‌های صوتی دستگاه آوایی بازسازی شده شکل گرفته، که هر دو، محل بحث و تردید هستند. ممکن است در نئاندرتال‌های مذکر بالغ، موقعیت حنجره به اندازهٔ انسان‌های مونث امروزی پایین بوده باشد. علاوه بر این، دستگاه آوایی، تغییر پذیر و قابل انعطاف است، ودر بسیاری از پستانداران، امکان حرکت حنجره وجود دارد. نهایتا، این عقیده که حروف صدادار /ای، آَ، او/ برای تکلم انسان ضروری هستند (و این که نئاندرتال‌ها در صورت عدم برخورداری از آن، نمی‌توانسته‌اند زبانی همچون زبان انسانها داشته باشند) از این نکته غفلت می‌کند که دست کم یکی از این سه حرف صدادار در بسیاری از زبان‌های انسانی وجود ندارند، و «سیستم حروف صدادار عمودی» نیز فاقد صداهای /ای/ و /او/ می‌باشد.
نظرات بی اساس تری که در مورد تکلم نئاندرتال‌ها مطرح می‌شود، این است که زبان آنها به یکی از این دو دلیل، خیشومی شده بوده: ۱. زبان در بخش بالاتری از گلو قرار داشته (که هیچ گواهی که مورد پذیرش همه باشد برای آن وجود ندارد)، و ۲. به این سبب که نئاندرتال‌ها، مجاری بینی بزرگ تری داشته‌اند. خیشومی‌شدگی تکلم به هیچ کدام از این دو عامل بستگی ندارد، بلکه به این مربوط است که آیا نرم‌کام در هنگام صحبت کردن پایین می‌آید یا خیر. بنابراین خیشومی شدگی قابل کنترل است، و معلوم نیست که آیا تکلم نئاندرتال‌ها خیشومی‌شده بوده یا نه. نظرات مربوط به کاهش قابلیت فهم تکلم خیشومی شده، این واقعیت را نادیده گرفته‌اند که بسیاری از گونه‌های زبان انگلیسی، حروف صدادار خیشومی شده، و به ویژه حروف صدادار پایین دارند، که هیچ تاثیری بر قابل فهم بودن آنها ندارد.
نظر دیگر نیز که بیان می‌کند یک «حنجرهٔ ستبر» ارتعاش‌های بیشتری در لایه‌‌های صوتی ایجاد می‌کند، و به همین دلیل سبب تولید صدای زیرتر و بالاتری می‌شود، درست نیست. اگر وجود «حنجرهٔ ستبر»، دلیلی بر وجود چین‌های صوتی بزرگ تری نیز باشد، این چین‌ها با سرعت نسبتا کمتری مرتعش می‌شوند، و به این ترتیب صدای بم تری تولید می‌شود. هر نظری که به «میزان زیر و بمی صداً مربوط است، این نکته را در نظر نمی‌گیرد که سرعت ارتعاش چین‌های صوتی می‌تواند در اثر تغییر میزان کشش این چین‌ها، و نیز میزان فشار زیر حنجره‌ای تغییر کند. به بیان دیگر، ویژگی‌های زیستی چین‌های صوتی هرچه که باشد، این احتمال وجود دارد که از نظر میزان ارتعاش چین‌های صوتی (که به عنوان میزان زیر و بمی صدا تلقی می‌شود) گفتار نئاندرتال‌ها نیز، مانند گفتار انسان‌ها و یا صداهای تولید شده توسط سایر پستانداران، متنوع و متفاوت بوده باشد، و سطح صدای اصلی یا متوسطی که عوامل زیستی در تعیین آن دخالتی نداشته‌اند، با تغییر کنش گرایانهٔ وضعیت»خنثی" در لایه‌های صوتی، به دست آمده باشد.
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابزارها

ابزارها

در سایت‌های باستانی نئاندرتال (عهد پارینه سنگی میانه) نیز مجموعه ابزارهایی پیدا شده‌اند که از یافته‌های سایت‌های (عهد پارینه سنگی جدید) – احتمالا انسان‌های مدرنی که جایگزین آنها شدند در این سایت‌ها اسکان داشته اند- کمتر، و با آنها متفاوت اند. شواهد فسیلی که نشان دهند چه کسی ممکن است این ابزارها را در اوایل عهد پارینه سنگی بالا ساخته باشد، هنوز به دست نیامده‌است.
شواهد چندانی مبنی بر این که نئاندرتال‌ها از شاخ‌ها، صدف‌ها، و یا سایر مواد استخوانی برای ساختن ابزارهای خود استفاده می‌کرده‌اند، در دست نیست؛ ساخته‌های استخوانی آنها نسبتا ساده‌است. اما به هر حال، مجموعه ابزارهای نئاندرتالی (موستریان) شامل نمونه‌های پیچیده‌ای چون ابزارهای سنگی تراش خورده، تبرهایی که به منظورهای خاصی ساخته شده بودند، و نیزه می‌شد. شمار زیادی از این ابزارها بسیار تیز بودند. علاوه بر این، شواهد بسیاری نیز مبنی بر استفادهٔ آنها از چوب وجود دارد، اما بسیار بعید است که چنین ابزارهایی تا کنون باقی مانده و حفظ شده باشند.
نئاندرتال‌ها سلاح‌هایی نیز داشته‌اند، اما تا کنون هیچ گواهی مبنی بر پرتابی بودن این سلاح‌ها پیدا نشده. آنها نیزههایی داشته‌اند که دستهٔ چوبی بلندی بوده و سرنیزه‌ای، بسیار محکم به آن متصل بوده‌است، اما از این نیزه‌ها برای پرتاب کردن استفاده نمی‌کرده‌اند (به عبارت بهتر، این نیزه‌ها زوبین نبوده‌اند). اما به هر رو، تعدادی نیزهٔ چوبی پرتابی، که قدمت ۴۰۰٫۰۰۰ ساله دارند، در شونینگن در شمال آلمان پیدا شده‌است. عقیده بر این است که این نیزه‌ها توسط اجداد نئاندرتال‌ها، «هومو ارکتوس» یا «ه. هایدلبرگنسیس» ساخته شده‌اند. عموما سلاح‌های پرتابی را به «هومو ساپینس»ها منسوب می‌دانند. عدم وجود سلاح‌های پرتابی، بیش از آن که نشان دهندهٔ فن آوری پایین تر یا توانایی کمتر باشد، گواهی است بر شیوه‌های متفاوت تغذیه. [نیازمند منبع]
با وجود این که یافته‌های بسیاری دربارهٔ تدفین مردگان در میان نئاندرتال‌ها به دست آمده، شیوه‌های تدفین آنها بسیار ساده تر از انسان‌هایی است که از نظر آناتومی، مدرن به شمار می‌روند. تعبیر و تفسیر تدفین‌های شنیدار IV، که گویای وجود گل در محل تدفین است، و بنابر این نشان می‌دهد که با یک تدفین آیینی روبرو هستیم, از سوی دیگر، گمان می‌رود ۵ یا ۶ دانهٔ گلی که همراه با شنیدار IV پیدا شده‌اند، حتی در میان جوامع نسبتا متاخرتر «مدرن»، مصارف دارویی «سنتی» داشته باشند. در برخی موارد، در تدفین‌های نئاندرتال‌ها اشیای داخل گور، از جمله استخوان‌های نوعی گاو میش کوهان دار و گاو نر، تعدادی ابزار، ورنگدانههای اخرایی نیز دیده می‌شود.
نئاندرتال به انجام کارهای پیچیده‌ای می‌پرداخته‌اند، که معمولا مختص انسان است. به عنوان نمونه، سرپناه‌های پیچیده‌ای ساختند، موفق به کنترل آتش شدند، و توانستند پوست حیوانات را بکنند. از همه جالب تر، یک استخوان ران خرس است، که داخل آن خالی شده، و چهار سوراخ دارد که به شکلی شبیه چهار سوراخ گام دیاتونیک تعبیه شده اند؛ بسیاری عقیده دارند که این سوراخ‌ها عامدانه ایجاد شده‌اند. این استخوان در غرب اسلوونی در سال ۱۹۹۵، و در نزدیکی اجاقی که مورد استفاده نئاندرتال‌ها بوده، پیدا شد، اما اهمیت آن هنوز محل بحث است: برخی از پارینه انسان شناسان ادعا می‌کنند که ممکن است این قطعه استخوان یک فلوت بوده باشد، در حالی که برخی دیگر، آن را قطعه استخوانی طبیعی می‌دانند که توسط خرس‌ها تغییرشکل یافته‌است. به هر رو، تمامی سوراخ‌ها تقریبا به یک اندازه‌اند، و در یک خط افقی در امتداد ساقهٔ استخوان بر آن نقر شده باشند، که به این ترتیب، به نظر نمی‌رسد تاییدی بر ایدهٔ دوم باشد. همچنین رجوع کنید به:prehistoric music و Divje Babe.
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
مسکن طبیعی و محدوده

مسکن طبیعی و محدوده

فسیل‌های کلاسیک نئاندرتال‌ها در همه جا پیدا شده‌اند. از شمال آلمان در شمال، تا اسراییل و کشورهای حوزهٔ مدیترانه مانند ایتالیا و اسپانیا در جنوب، و از انگلستان در غرب تا ازبکستان در شرق. احتمالا این مناطق، در تمامی دوره‌های زمانی مسکون نبوده است؛ به ویژه مرزهای شمالی این محدوده، پیوسته در معرض هجوم دوره‌های سرما قرار داشته‌است. از سوی دیگر، مرز شمالی که به واسطهٔ وجود فسیل‌ها تعیین شده، ممکن است با مرز شمالی واقعی محدوده‌ای که این نئانتدرتال‌ها در آن اسکان داشته‌اند، یکسان نباشد، چرا که مصنوعاتی که به نظر می‌رسد به میانهٔ دوران پارینه سنگی تعلق داشته باشند، در حدود شمالی دورتری، حتی تا °۶۰ عرض جغرافیایی واقع در جلگهٔ روسیه پیدا شده‌اند.
آیین اندام- بری یا آدم خواری تدفین آگاهانه و عامدانه، و قرار دادن اشیایی در گور، متداول ترین تجلی رفتارهای آیینی نئاندرتال‌ها است، و گویای طرز تفکری رو به پیشرفت است. اما نمایش بحث بر انگیز و جنجالی دیگری از رفتارهای آیینی با اموات را می‌توان در علائم بریدگی روی استخوان‌ها یافت، که در طولب تاریخ، به عنوان گواهی بر آدم خواری تلقی می‌شده‌اند. استخوان‌های نئاندرتال‌ها که در سایت‌های مختلف، از جمله (کن گرنال و ابری مولا در فرانسه، کراپینا در کرواسی، و گروتا گواتاری در ایتالیا) به دست آمده‌اند، همگی بریدگی‌هایی داشته‌اند که به وسیلهٔ ابزارهای سنگی ایجاد شده بود. به هر رو، بررسی دوبارهٔ این علامت‌ها با میکروسکپ‌های بسیار قوی، مقایسه با بقایای حیواناتی که ذبح شده‌اند، و نمونه‌های تازه‌ای از شیوه‌های تدفینی که در آنها گوشت مرده از استخوان‌های وی جدا می‌شد EXCARNATION نشان می‌دهند که احتمالا نمونه‌هایی از اندام- بری آیینی پیش روی ماست. بر روی تکه‌های استخوانی که در کراپینا پیدا شده‌اند، علامت‌هایی دیده می‌شود که مشابه علائمی است که روی استخوان‌هایی از یک تدفین ثانویه متعلق به مرده خانه‌ای در میشیگان (قرن ۱۴ میلادی)وجود دارند، و نشان دهندهٔ جدا کردن گوشت از جسدی هستند که تا حدودی تجزیه شده‌است. در گروتاگواتاری، به نظر می‌رسد کف جمجمه‌ای عمدا باز شده باشد (برای دسترسی به مغز)، کاری که ثابت شده توسط یک جانور گوشتخوار انجام شده؛ آثار دندان‌های کفتار روی جمجمه و آرواره دیده می‌شود. آثار و شواهدی که گویای آدم خواری هستند، لزوما عامل تفکیک نئاندرتال‌ها از «هومو ساپی ینس»های مدرن نمی‌شوند. «هومو ساپی ینس»های کنونی کورووای نیز به آدم خواری و اندام- بری هنگام تدفین اقدام می‌کنند.




محلهای یافت سنگواره نئاندرتال‌های معمولی​
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسیب شناسی

آسیب شناسی

آسیب‌ها یا صدماتی که در اسکلت‌های نئاندرتال‌ها در نمونه‌های غرب آسیا و اروپا مشاهده شده، در ۵ گروه عمده قرار می‌گیرد.

شکستگی

به نظر می‌رسد که نئاندرتال‌ها پیوسته در معرض شکستگی، و به ویژه شکستگی دنده‌ها (شنیدارIV، کلیسای قدیسان«مرد کهنسال»)، استخوان ران ( لا فراسی۱)، ساق پا (لا فراسی۲و تبون۱)، ستون مهره‌ها ( کبارا۲)، و جمجه(شنیدارI، کراپینا، سالا۱)قرار داشته‌اند. اغلب این شکستگی‌ها درمان شده‌اند، و در آنها تقریبا نشانی از عفونت دیده نمی‌شود، که گویای آن است که با وجود عدم تحرک، از شکستگی‌ها به خوبی مراقبت می‌شده‌است. الگوی شکستگی‌های آنها شبیه شکستگی‌های نمایش دهندگان سوارکار امروزی است؛ این امر، و نیز فقدان سلاح‌های پرتابی، می‌تواند حکایت از آن داشته باشد که نئاندرتال‌ها با پریدن روی شکار خود، به وسیلهٔ خنجر یا از طریق مبارزه، آن را صید می‌کرده‌اند.

زخم

در اسکلت بسیاری از نئاندرتال‌ها زخم‌هایی دیده شده که به طور خاص به شکستگی‌ها مربوط است. این زخم‌ها معمولا به شکل زخم خنجر هستند، چنان که در شنیدار III، که ریه اش احتمالا در اثر اصابت خنجری بین دنده‌های ۸و۹ سوراخ شده بود، دیده می‌شود. این مورد ممکن است حمله‌ای عامدانه بوده باشد، و یا صرفا حادثه‌ای تصادفی در هنگام شکار؛ در هر صورت، این مرد چند هفته‌ای پس از برداشتن این زخم زنده مانده، تا هنگامی که در اثر سقوط صخره‌ای به رویش در غار شنیدار جان باخته‌است. سایر آثار زخم، شامل ضربه‌هایی به سر (شنیدارIوIV، کراپینا) می‌شود، که به نظر می‌رسد همگی درمان شده‌اند، گرچه نشانه‌هایی از زخم‌های سطحی در جمجه‌ها دیده می‌شود.



بیماری فرساینده

التهاب مفاصل بویژه درانسانهای نئاندرتال شایع است که علی الخصوص مفاصل از قبیل مچ پا، (شانیدار ۳(، ستون فقرات و لمبر (‹‹پیر مرد›› (La Chapelle-aux-Saints، بازوان (La Quina ۵, Krapina, Feldhofer)، زانوان و انگشتان دست و پا را هدف قرار می‌دهد. این بیماری ارتباط نزدیکی با بیماری حاد شونده مفاصل، که از وخامت طبیعی ناشی از به کارگیری اعضای بدن تا محدودیت ناتوان ساز در حرکت و از شکل افتادگی را شامل می‌شود و در درجات مختلفی در اسکلتهای شانیدار مشاهده شده‌است. (۴)

بیماری هیپوپلاستیک

هیپوپلاسیای مینای دندان یکی از نشانه‌های فشار در زمان شکل گیری دندانها و آثار به جا مانده از کمبود غذا، جراحت، یا بیماری روی خطوط و شیارها در دوره‌های مختلف مینای دندان است. مطالعه‌ای که بر روی تاج دندان ۶۶۹ انسان نئاندرتال انجام شده، نشان می‌دهد که ۷۵٪ افراد مبتلا به میزان و درجه‌ای از هیپوپلاسیا هستند و سوء تغذیه عامل اصلی این بیماری و متعاقب آن از دست دادن دندانها بوده‌است. علائم هیپوپلاسیا درتمامی اسکلتها، بویژه اسکلتهای پیر مشهود است و خصوصا در دندانهای ‹‹پیر مرد›› La Chapelle-aux-Saints and La Ferrassie بوضوح دیده می‌شود.

عفونت

علائم عفونت در اسکلتهای نئاندرتال معمولا به شکل آسیب‌هایی بر روی استخوان قابل روئت است که به صورت عفونت سیستماتیک در نواحی ای که به استخوان نزدیک تر هستند، به وجود آمده‌است. علائم زخمهای حاد شونده در شانیدار ۱همانند La Ferrassie ۱ دیده می‌شود، که زخمهایی که هم در استخوان ران و استخوان درشت نی و هم در استخوان نازک نی او وجود دارد، بیانگر نوعی عفونت سیستماتیک یا کارسینوما (تومور بدخبم/ سرطان) می‌باشد.
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرنوشت نئاندرتالها

سرنوشت نئاندرتالها

اصلی: انقراض نئاندرتالها با پیدایش انسانهای ‹‹کرو مگنون›› در اروپا، نئاندرتالها به تدریج حدود ۴۵، ۰۰۰ سال پیش توسط انسان عصر جدید Homo sapiens از مکانهای خود بیرون رانده شدند. علیرغم آن، جمعیت‌های نئاندرتال برای هزاران سال در بخشهایی از مناطق قبیل کرواسی فعلی وشبه جزیره ایبریان و نیز شبه جزیره کرامین ماندند.

 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
رویدادهای مهم تاریخی

رویدادهای مهم تاریخی

  • ۱۸۲۸: جمجمه‌های مربوط به نئاندرتالها در ‹‹منطقه انجیس›› بلژیک کشف شد.
  • ۱۸۴۸: جمجمه یک انسان متعلق به عهد دیرین در معدن سنگ فوربز ‹‹گیبرالتار›› یافت شد. در آن زمان کسی به اهمیت آن پی نبرد.
  • ۱۸۵۶برای نخستین بار ‹‹جان کارل فوهلرت›› فسیل موسوم به انسان نئاندرتال را که در نئاندرتال، دره‌ای نزدیک متمان که منطقه‹‹ نورث راین- وست فالیا›› آلمان امروزی است، شناسایی کرد.
  • ۱۸۸۰آرواره زیرین یک بچه نئاندرتال به همراه آوارهای فرهنگی از قبیل خانه، ابزار و وسایل خاص، و استخوانهای حیوانات منقرض شده در جای امنی یافت شد.
  • ۱۸۹۹: صدها استخوان مربوط به نئاندرتالها با شکل و ظاهر خاصی به همراه آثار فرهنگی و استخوانهای حیوانات منقرض شده ترسیم شدند.
  • ۱۹۰۸: یک اسکلت تقریبا کامل نئاندرتال به همراه ابزار و وسائل خاص و استخوانهای حیوانات منقرض شده کشف شدند.
  • ۱۹۵۷-۱۹۵۳: ‹‹رالف سولکی›› تعداد ۹ اسکلت نئاندرتال را در غار شانیدار، واقع در شمال عراق کشف کرد.
  • ۱۹۷۵: مطالعات‹‹اریک ترینکاس›› بر روی پاهای نئاندرتالها این قضیه را تایید کرد که آنها شبیه انسان عصر جدید راه می‌رفته‌اند.
  • ۱۹۸۷: ‹‹ترمو لومینیسنس›› جدیدی که از فسیلهایی در فلسطین به دست آمده، تاریخ نئاندرتالها را در غار کبارا/ کبارا به ۶۰، ۰۰۰ و انسان عصر جدید را درغفزه به ۹۰، ۰۰۰ سال نسبت می‌دهد. الکترون اسپین رزونانس(ESR) این تاریخها را تایید کرده‌است. (ESR) تاریخ غفزه را ۹۰۰۰۰ و‹‹ اس سخول›› را ۸۰۰۰۰ می‌داند.
  • ۱۹۹۱: تاریخهای جدید ESR حکایت از آن داشت که نئاندرتال تابون اسرائیل هم عصر انسانهای عصر جدید اهل سخول و غفزه بوده‌است.
  • ۲۰۰۰: ایگور اوچینیکوف، کیرستن لیدن، ویلیام گودمن و دیگران DNA یک نئاندرتال نوزاد متاخر (۲۹، ۰۰۰ سال) را از غار مزمای غایا در قفقاز بازیافتند.
  • ۲۰۰۵ موسسه مردم شناسی تکاملی ماکس پلانک پروژه‌ای را به منظور بازسازی ژن نئاندرتال به راه انداخت.
  • ۲۰۰۶: موسسه مردم شناسی تکاملی ماکس پلانک اعلام کرد که در نظر دارد در مورد ۴۵۴ علوم زییستی مبتنی بر کانکتی کات کار کند تا بتواندژن نئاندرتال را بازسازی کند.
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
ژنوم

ژنوم

تعداد ژنوم نئاندرتالها سه میلیارد زوج و تقریبا برابر ژنومهای انسان است که احتمالا ژنهایی از نئاندرتالها با ژنهای انسان یکسان است. چنین تصور می‌شود که مقایسه ژنوم نئاندرتال با ژنوم انسان منجر به افزایش فهم ما در مورد نئاندرتالها و همچنین تکامل بشر و مغز او خواهد شد.
سوانته پابو، محقق DNA بیش از ۷۰ نوع نئاندرتال را آزمایش کرده و به این نتجه رسید که تنها یک نوع از آن دارای DNA کافی برای نمونه برداری بوده‌است. DNA اولیه متعلق به یک تکه استخوان ۳۸۰۰۰ ساله یک استخوان ران که در سال ۱۹۸۰ در غار ویندیجا کرواسی کشف شده، نشان می‌دهد که ۵/۹۹٪ DNA نئاندرتالها و انسان عصر جدید مشترک است. این باور وجود دارد که این دو گونه حدودا ۵۰۰۰۰۰ سال پیش سلف واحدی داشته‌اند. برآورد و محاسبات مربوط به طبیعت نشان از آن دارد که این دو گونه ۵۱۶۰۰۰ سال پیش از همدیگر منشعب شده‌اند، این در حالی است که آثار فسیلی زمان انشعاب و متفاوت شدن این دو گونه را به ۴۰۰، ۰۰۰ سال پیش نسبت می‌دهد. دانشمندان امیدوارند با استفاده از سوابق DNA از این نظریه دفاع کنند که این دو گونه با هم آمیزش مشترک داشته‌اند.
ادوارد رابین از آزمایشگاه ملی لورانس برکلی در برکلی کالیفرنیا اظهار داشته‌است که آزمایشی که اخیرا روی ژنوم نئاندرتالها انجام شده، حکایت از آن دارد که DNA انسان و DNA نئاندرتالها ۵/۹۹ تا ۹/۹۹٪ یکسان بوده‌است.
در نوامبر سال ۲۰۰۶، مقاله‌ای در یک ژورنال آمریکایی تحت عنوان ‹‹ حوادث آکادمی علوم ملی›› منتشر شد که در آن گروهی از محققان از این مساله خبر می‌دادند که نئاندرتالها و انسانها با یکدیگر آمیزش داشته‌اند. اریک ترینکاس از دانشگاه واشینگتن که یکی از نویسندگان این مقاله بود، چنین می‌گوید: ‹‹ گونه‌هایی از پستانداران که بسیار با هم مرتبط هستند، آزادانه با هم آمیزش می‌کنند و بچه‌های بارور زیستا و جماعت نابینا به دنیا می‌آورند››. این تحقیق مدعی حل و فصل مساله بحث برانگیز انقراض این موجودات است که به باور محققان، جمعیتهای انسانی و نئاندرتال از طریق توالد و تناسل جنسی با هم ادغام شده‌اند. اریک ترینکاس می‌گوید: ‹‹انقراض از طریق شیفتگی پدیده رایجی است››
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرهنگ عامه

فرهنگ عامه

ادبیات عامه تمایل به این داشته‌است که در مورد طرز راه رفتن میمون وار و ویژگی‌های مربوط به نئاندرتالها اغراق کند. معلوم شده‌است که برخی از نمونه‌های اولیه یافت شده در واقع مبتلا به التهاب مفاصل شدید بوده‌اند. نئاندرتالها کلا موجودات دوپایی بوده‌اند و میانگین گنجایش مغز آنها از مغز انسانهای عصر جدید اندکی بزرگتر بوده‌است، این در حالی است که تصور می‌شود ساختار مغز آنها به گونه‌ای کاملا متفاوت سازماندهی شده بوده‌است.
در اصطلاحات و گفتار عامه از واژه نئاندرتال گاهی اوقات به عنوان توهین استفاده می‌شود تا فردی را که هوش پایینی دارد و دوستدار استفاده از زور جسمانی است را نشان بدهند. همچنین استفاده از این واژه در مورد یک فرد بدین معناست که او فردی ارتجاعی و معتقد به عقاید منسوخ و قدیمی است، دقیقا همانطور که واژه ‹‹دایناسور›› یا ‹‹الدنگ››/ (ادبیات) الدنگ›› برای اشاره به این صفات مزموم به کار می‌رود. نقطع عکس این روند توصیفاتی است که از نئاندرتالها در ادبیات به چشم می‌خورد؛ از قبیل ‹‹وارثان›› (ویلیام گلدینگ)، اثر ‹‹ویلیام گلدینگ›› و سری ‹‹بچه‌های زمین›› جین م. آئول و همچنین توجه جدی تر بژورن کورتن، دیرینه شناس در بسیاری از آثار خود، از جمله ‹‹رقص ببر›› و در کنار آن در نظریه ‹‹استان گوچ›› روانشاس بریتانیایی که می‌گوید انسان اصالتا حیوانی دورگه‌است.
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهاجرت انسان‌های اوليه

مهاجرت انسان‌های اوليه

اين جستار به بررسی مهاجرت انسان‌های نخستین از افریقا به سراسر کره ی خاکی می پردازد.
خروج از آفریقا


کسی به درستی نمی‌داند که نخستین انسان (هومو ساپینس یا انسان هوشمند) - که نیای انسان کنونی است - در چه زمان پا به عرصه‌ی هستی نهاده است. اما کهن‌ترین سنگواره‌-(فسیل)های هومو ساپینس - که در اتیوپی یافت شده‌اند و اومو یک و اومو دو - نام دارند نزدیک به ۱۹۵ هزار سال برآورد شده است. دانشمندان برآورد می کنند که انسان امروزی نزدیک به ۶۰ هزار سال پیش از موطن نخستین خود در آفریقا بیرون آمده است. در این زمان گسترش صحرای آفریقا برای مدتی وامی ایستاد و آب و هوای مرطوب‌تری، دست کم در بخش‌هایی از صحرای افریقا به وجود می‌آید که پس از اینف انسان برای مهاجرت از آن بهره می گیرد. انسان‌ها به دنبال خوراک و شکار، کم کم از خاور آفریقا به سوی شمال حرکت کردند و پا به خاور میانه نهادند. [۱]
دو نظریه درباره ی مسیر مهاجرت انسان به خاورمیانه هست. برخی بر این باور اند که انسان‌های مهاجر از شبه جزیره‌ی سینا وارد آسیا شده‌اند. همچنین نظر دیگری هست که برپایه ی آن، بشر از تنگه‌ی «باب المندب» - جایی که فاصله‌ی آفریقا و شبه جزیره‌ی عربستان به اندازه ی کمینه می‌رسد - از موطن نخستین خود بیرون آمده است. نکته‌ی شایان توجه این است که در آن زمان به علت عصر یخبندان و گرفتار شدن آب اقیانوس‌ها در یخچال‌های قطبی، سطح آب دریا پایین‌تر از امروز بوده است و از همین رو فاصله‌ی میان دو خشکی در محل تنگه‌ی باب المندب بسیار کم تر از امروز بوده است. انسان از آنجا به مهاجرت خود ادامه می دهد به گونه ای که به فاصله چند هزار سال نخستین نمونه های انسان را در قاره اقیانوسیه می توان یافت.[۱]

تسخیر قاره ها

دانشمندان امروزه بر این باور اند که با وجود آن که زمانی هومو ارکتوس‌ها در چین زندگی می‌کردند مردمان کنونی چین مانند دیگر مردم جهان تنها دی.ان.ای‌.های هومو سایپینس‌ها را به ارث برده اند. هنگامی که نخستین انسان ها در حدود ۴٠ هزار سال پیش از طریق آسیای میانه وارد چین شدند حدود ۶٠ هزار سال از حیات آخرین هومو ارکتوس‌ها در آن نواحی می‌گذشت. هرچند نمی‌توان با اطمینان علت انقراض هومو ارکتوس‌ها را توضیح داد، ولی نسل هومو سایپینس‌ها احتمالا بر اثر تغییرات آب و هوایی در ١٠٠ هزار سال پیش منقرض شده است. آزمایش‌های ژنتیک انجام شده بر روی ١٢ هزار چینی نیز اخنلاط بین گونه‌ها را رد می‌نماید. این آزمایش نشان داد که تنها اجداد چینیان مانند انسان‌های امروزی هوموسایپینس‌ها هستند.[۱] اولین انسان‌ها حدود ٣٠ هزار سال پیش، پس از گذشتن از تنگه‌ برینگ پا به قاره‌ی امریکا نهاده‌اند. تنگه‌ی برینگ، سیبری در آسیا را از آلاسکا در قاره‌ی امریکا جدا می‌کند. در آن زمان بر اثر یخ‌زدگی سطح اقیانوس درعصر یخبندان دو خشکی به هم متصل می‌شوند و شکارگران ساکن سیبری با گذر از این گذرگاه پا به قاره‌ی جدید نهاده و از آنجا در سراسر قاره‌ی جدید پخش شدند. دلیل‌های فراوانی بر تایید این نظریه وجود دارد. از جمله شباهت‌های ریخت جمجمه و آرواره‌های ساکنان ٣٠ هزار سال پیش امریکای شمالی و مردمان هم عصر آنان که در سیبری و شمال چین زندگی می‌کردند. [۱] اروپا توسط انسانهای مهاجرت کرده از خاورمیانه و آسیای میانه تسخیر گردید. این مهاجرت از ۴۵،۰۰۰ سال پیش آغاز گردید و این مهاجرت و اسکان انسان هومو ساپینس در قاره اروپا طی ۱۵،۰۰۰ سال تکمیل گردید. [۲][۳]
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
تکامل بشر

تکامل بشر

تکامل بشر (به انگلیسی: Human evolution) ایده است که بر مبنای آن دانشمندان معتقدند که انسان ها تبدیل به گونه ها شده اند(گروهی از حیوانات که یکسان هستند اما از سایر گروه حیوانات متفاوت هستند)

 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
مقدمه‌ای بر نظریه تکامل

مقدمه‌ای بر نظریه تکامل

خلاصه مقاله موجودات زنده جهت بقا زاد و ولد میکنند. فرزندان به طرق تصادفی به مقداری جزئی از پدر و مادرشان متفاوتند. اگر این تفاوت مفید باشد، فرزند محتمل‌تر است که زنده مانده و تولید مثل کند. این به این معنا است که نسل بعد تفاوت‌های مفیدی نسبت به قبلی‌ها خواهند داشت. این تفاوت‌ها روی هم انباشته شده و باعث تغییرات درون جمعیت می‌شوند. در طول زمان، این فرایند به صورت تدریجی منجر به گونه کاملاً جدیدی از حیات می‌شود. این فرایند مسئول تنوع گونه‌های حیات در دنیای امروز می‌باشد.




درخت مهره‌داران از نقطه نظر فسیل شناسی، توسط ارنست هعکل (۱۸۷۹ میلادی) تاریخچه تکاملی گونه‌ها توسط یک درخت توصیف شده که همه شاخه‌های آن از یک تنه واحد می‌رویند. اگر چه درخت هعکل قدیمی شده، ولی اصول اصلی بازسازی‌های پیچیده‌تر مدرن را نشان می‌دهد. (درخت زیست)
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
به فرایند تغییر در گونه‌های حیات در اثر گذشت زمان و در طول نسل‌ها تکامل گفته می‌شود. رشته زیست‌شناسی تکاملی به بررسی اینکه چگونه و چرا این تکامل اتفاق می‌افتد می‌پردازد. یک اندامگان (ارگانیزم: organism) از والدینش خصوصیات و ویژگی‌هایی از طریق ژن‌هایش به ارث می‌برد. تغیرات در این ژن‌ها (که جهش خوانده می‌شود) می‌تواند ویژگی‌های جدید در فرزندهای سیستم حیاتی تولید کند. اگر این ویژگی‌های جدید باعث بشود که فرزندها بهتر بتوانند با محیط خارجی وفق پیدا کنند، در زنده ماندن و تولید مثل موفق‌تر خواهند بود. به این فرایند انتخاب طبیعی گفته شده، و باعث می‌شود که ویژگی‌هایی که مفید هستند عمومی‌تر شوند. در طول نسل‌های فراون، یک جمعیت می‌تواند آنقدر ویژگی‌های جدید کسب کند که به یک گونه جدید از موجودات تبدیل شود. [۱][۲] نظریه تکامل در سال ۱۲۳۸ هجری شمسی (۱۸۵۹ میلادی) و با انتشار کتاب «درباره مبدأ گونه‌ها» توسط چارلز داروین بوجود آمد. علاوه بر این، کار گرگور یوهان مندل با گیاهان به توضیح الگوهای وراثتی ژن‌ها کمک کرده و منجر به فهمی از نحوه عملکرد سیستم وراثتی شد. [۳] اکتشافات بعدی در زمینه نحوه جهش ژن‌ها به همراه پیشرفت‌ها در رشته «ژنتیک جمعیت» توضیحات بیشتری در زمینه نحوه عملکرد تکامل فراهم آورد. دانشمندان امروزه فهم به نسبت خوبی نسبت به پیدایش گونه‌های جدید دارند. آنها فرایند به وجود آمدن گونه جدید را هم در آزمایشگاه و هم در طبیعت مشاهده کرده‌اند. این دیدگاه مدرن از تکامل مهم ترین نظریه علمی موجود برای کمک به فهم حیات می‌باشد.






عنوان طراحی: ترایس رپتر و لانه تغییرات ژنتیکی از یک نسل تا نسل بعد می‌توانند باعث افزایش یا کاهش شانس زنده ماندن سیستم حیاتی شود.
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایده داروین: تکامل توسط انتخاب طبیعی

ایده داروین: تکامل توسط انتخاب طبیعی

چارلز داروین این ایده را داشت که نحوه کلی پرورش موجودات زنده از اجدادشان به گونه یکسانی و مستقل از نوع گونه می‌باشد. در سال ۱۲۱۷ هجری شمسی (۱۸۳۸ میلادی) او فرایندی که اسمش را «انتخاب طبیعی» گذاشت را پیشنهاد کرد و توضیحاتی درباره عملکرد فرایند داد. [۴] داروین نظریه اش را بر پایه پنج مشاهده زیر قرار داد:[۵]

  1. اگر تمامی افراد در یک گونه از موجود ات بصورت موفقیت آمیزی تولید مثل کنند، جمعیت آن گونه بصورت غیر قابل کنترلی افزایش می‌یابد.
  2. جمعیت‌ها گرایش دارند که تقریباً از یک سال تا سال بعد ثابت بمانند.
  3. منابع طبیعی محدود هستند.
  4. هیچ دو فردی از یک گونه دقیقاً یکسان نیستند.
  5. میزان زیادی از این تغییر پذیری در یک جمعیت می‌تواند به فرزندها برسد.



چارلز داروين ايده تکامل توسط انتخاب طبيعی را پيشنهاد کرد.




داروین از اینکه سیستم‌های حیاتی بیش از آنچه که امکان حمایت و نگاهداری از آن را داشته باشند، فرزند تولید میکنند این نتیجه را گرفت که حتماً باید رقابت برای زنده ماندن وجود داشته باشد - فقط تعداد کمی از هر نسل زنده خواهند ماند. داروین متوجه شد که شانس به تنهایی زنده ماندن موجودات را تعیین نمی‌کند. در واقع، زنده ماندن بستگی به ویژگی‌های هر شخص دارد و این ویژگی‌ها یا به زنده ماندن و تولید مثل کمک کرده، و یا دست و پاگیر میشوند. محتمل‌تر است که آن موجوداتی که بهتر خود را وفق می‌دهند فرزندهای بیشتری نسبت به رقبایشان باقی بگذارند. داروین این نکته را متوجه شد که عدم برابری توانایی موجودات در زنده ماندن باعث تغییرات تدریجی در جمعیت می‌شود. آن ویژگی‌هایی که به سیستم حیاتی کمک می‌کنند که زنده مانده و تولید مثل کند طی قرن‌ها به روی هم انباشته می‌شود. از طرف دیگر، آن ویژگی‌هایی که مانع زنده ماندن و تولید مثل هستند، ناپدید میشوند. داروین از اصطلاح انتخاب طبیعی جهت توصیف این فرایند استفاده کرد.[۵]





داروين به اين نکته اشاره کرد که گل ارکيده جهت تضمين گرده افشانی‌شان تطبيق‌های پيچيده‌يی با محیط می‌کنند. عليرغم اين تطبيق‌های ظاهراً پيچيده، بخش‌های اصلی گل ارکيده همان بخش‌هايی هستند که گل‌های ديگر را تشکيل ميدهند ولی در گل ارکيد تخصصی تر شده‌اند.​



مشاهده گونه‌های مختلف حیوانات و گیاهان پایه اصلی نظریه انتخاب طبیعی را تشکیل می‌داد. به عنوان مثال، داروین مشاهده کرد که گل‌های ارکید و حشرات رابطه نزدیکی با هم داشته که امکان پخش گردهای گیاهان را فراهم میاورد. گل‌های ارکید شامل بخش‌های مختلفی دارند که حشرات را جذب می‌کند تا اینکه گرد گیاه به بدن حشرات بچسبد. از این طریق، حشرات گرده را از یک ارکید نر به یک ارکید ماده منتقل میکنند. علی رغم ظاهر پیچیده ارکیدها، این بخش‌های تخصصی یافته از همان ساختارهایی کلّی درست شده‌اند که در گیاهان دیگر نیز دیده می‌شود. داروین پیشنهاد کرد که گل‌های ارکید کار یک مهندس ایده آل نبوده، بلکه حاصل وفق پذیری اجزاء گل به شرایط محیط در طول فرایند انتخاب طبیعی می‌باشد. [۶]
داروین هنوز در حال تحقیق و آزمایش با ایده‌هایش در زمینه بود انتخاب طبیعی بود که نامه‌یی از آلفرد والاس دریافت کرد که نظریه‌اش یا تقریباً مشابه مال خودش می‌دانست. این منجر به انتشار فوری هر دو نظریه با هم شد. والاس و داروین هر دو تاریخ را مانند یک درخت خانواده می‌دیدند، که سرها دوشاخه درخت یک جد مشترک قرار دارد. نوک شاخه‌ها گونه‌های مدرن، و شاخه‌ها اجداد مشترکی که بین گونه‌های مختلف مشترک است را نشان می‌دهد. جهت توضیح این روابط، داروین بیان کرد که تمام موجودات زنده به هم مرتبتند، و این به معنای این است که کل حیات می‌بایست ناشی از تکامل شکل‌های اولیه محدودی از حیات (و شاید تنها یک شکل اولویه از حیات) باشد. او این فراید را «نزول با اصلاحات» نامید. [۷]
داروین نظریه‌اش را در سال ۱۲۳۸ هجری شمسی (۱۸۵۹ میلادی) و با انتشار کتاب «درباره مبدأ گونه‌ها» به ثبت رسانید. با اساس این نظریه، تمامی حیات روی کره زمین حاصل یک فرایند ادامه دار طبیعی می‌باشد. این نظریه ایجاب می‌کند که تمامی موجودات زنده روی کره زمین یک جد مشترک دارند. اعتراض‌هایی با این نظریه از طرف گروه‌های مذهبی که متعقدند که انواع مختلف حیات روی زمین منجر از خلق خاص آنها می‌باشد. [۸] درون جامعه علمی امروز بیش از ۹۹ درصد دانشمندان از نظریه تکامل به عنوان توضیحی برای پدیده حیات حمایت میکنند.[۹]
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
منبع تغییرات

منبع تغییرات

نظریه انتخاب طبیعی داروین شالوده نظریه مدرن تکامل را بنا نهاد. آزمایش‌ها و مشاهدات او نشان داد که گونه‌های مختلف با هم تفاوت‌هایی داشته، بعضی از این اختلافات به ارث رسیده‌اند، و انتخاب طبیعی می‌تواند توضیحی برای این اختلافات باشد. داروین ولی نتوانست منبع این تغییرات را توضیح دهد. مانند خیلی از پیشینیانش، داروین به اشتباه فکر می‌کرد که ویژگی‌های به ارث رسیدنی محصولی از استفاده یا عدم استفاده بوده، و اینکه ویژگی‌هایی که توسط یک سیستم حیاتی در طول حیاتش کسب می‌شود به فرزندانش منتقل می‌شود. داروین به دنبال مثالهایی مانند پرندگانی که از روی زمین تغذیه میکنند پاهای قوی تری به خاطر تمرین بدست می‌آورند، و بال‌های ضعیف تری به دلیل پرواز نکردن بدست می‌آورند تا آنجا که بطور مثال شتر مرغ اصلاً پرواز نمی‌توانست بکند، بود. [۱۰] این اشتباه «به ارث رسیدن ویژگی‌های کسب شده» خوانده می‌شود و بخشی از نظریه قلب ماهیت گونه‌ها بود که در سال ۱۱۱۸ هجری شمسی توسط ژان لامارک ارائه شد. در اواخر ۱۹ میلادی این نظریه به لامارکیسم شهرت یافته بود بیان می‌کرد که ویژگی‌های کسب شده توسط یک سیستم حیاتی در طول حیاتش قابل به ارث رسیدن هستند. داروین پیشنهاداتی غیر موفق که سعی در توضیح نحوه عملکرد نظریه لامارکیسم داد. در سال ۱۲۵۹ هجری شمسی، آزمایش‌های آگوست ویسمن نشان داد که تغیراتی که در یک شخص به دلیل استفاده یا عدم استفاده به وجود می‌آیند نمی‌توانند به ارث برسند. این باعث شد که نظریه لامارکیسم طرفدارانش را به تدریج از دست بدهد. [۱۱]



جیمز واتسن، یکی از چند مکتشف ساختار DNA.​

اطلاعاتی که احساس فقدانشان وجود داشت و می‌توانست به توضیح اینکه چگونه خصوصیات از والدین به فرزندان منتقل میشوند را گرگور مندل فراهم آورد؛ تحقیقاتی که بنیان علم ژنتیک را بنا نهاد. آزمایش‌های مندل بر روی چندین نسل از گیاه نخود فرنگی نشان داد که نحوه عملکرد وراثت به این طریق است که در هنگام تشکیل سلول‌های جنسی در زمان لقاح کردن، اطلاعات وراثتی جدا شده و مجدداً با هم آمیخته می‌شوند.
این مانند آمیختن دو دسته کارت است که سلول فرزند نیمی از کارت‌های والد اول و نیمی از کارت‌های والد دوم را به نحوه تصادفی می‌گیرد. مندل اسم این اطلاعات را «عوامل» گذاشت ولی بعداً به نام ژن شهرت یافتند. ژن‌ها واحدهای اصلی وراثت را در یک سیستم حیاتی تشکیل میدهند. آنها شامل اطلاعاتی هستند که پرورش و رفتار سیستم حیاتی را جهت می‌بخشد.
ژن‌ها از DNA (یک مولکول بلند که حامل اطلاعات می‌باشد) درست شده‌اند. اين اطلاعات در دنباله nucleotides در DNA کد و ذخيره ميشود، همانگونه که دنباله حروف در کلمات در يک صفحه کاغذ حاوی اطلاعات ميباشند. ژن‌ها مانند دستورالعمل‌های کوتاهی بوده که از "حروف الفبای" DNA درست شده‌اند. مجموعه ژن‌ها وقتی در کنار هم قرار ميگيرد، اطلاعات کافی را جهت ساختن و اداره يک اندامگان فراهم می‌آورد همانند يک کتابچه راهنما که اطلاعات کافی را جهت سخت و اداره يک وسيله فراهم می‌آورد. اين دستور العمل هايی که توسط اين حروف DNA مکتوب شده‌اند ميتواند تغيير کنند: زمانی که جهشی اتفاق می‌افتد دستور العمل‌های درون يک ژن ممکن است عوض شوند. درون يک سلول، ژنها در کرموزوم‌ها که بسته هايی جهت حمل DNA ميباشند حمل ميشوند. ژنها در کرموزوم‌ها به مانند دانه‌های تسبيح مرتب پشت سر هم قرار گرفته‌اند. بر زدن آرايش کرموزوم‌ها ترکيب جديد و يکتايی در ژنهای فرزندان ايجاد ميکند.
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
نظریه تکامل

نظریه تکامل

به هر روند رویش یا گسترش که با تحول و دیگرگونی همراه است تَکامُل یا فَرگَشت می‌گویند ولی بطور معمول این واژه بیشتر در پیوند با تکامل زیستی بکار می‌رود. برخی همچنین معتقد به تکامل روح انسانی از طریق زندگیهای متوالی و وازایش هستند.






علم تکامل


فرگشت در پی تغییر بسامد یک عامل انتقال ارثی در یک حوض ژنتیکی پدید می‌آید. اینگونه تغییرها در پی یک گزینش طبیعی و/یا کشش ژنتیکی پدید می‌آیند. این دگرگونیها در بازه‌های دراز زمانی به تغییراتی در گونه-ریخت (فنوتیپ) می‌‌انجامند. برای فرگشت روندهای دیگری مانند گونه‌آوری نیز بسیار مهم اند.
مفهوم تکامل بیشتر به عنوان خلاصه برای نظریه تکامل گونه‌ها بر پایه دیدگاه انتخاب طبیعی (گزینش طبیعی) چارلز داروین بکار می‌رود.
نظريه تكامل باعث شد در بين فيلسوفان نظراتی در مورد آغاز خلقت ايجاد شود.


تکامل در انسان

در بدن انسان چندین بخش وستیجیال وجود دارد که از آن جمله می توان دندان عقل[۱]، آپاندیس و استخواندنبالچه را نام برد.[۲] این بخش ها کار کردهای خود درانسان های اولیه را از دست داده اند و به تدر یج در نسل های آینده انسان به طور کامل از بین خواهند رفت.
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیشتر بدانید از پدران با خردمان!تاریخ فلسفه تکامل

بیشتر بدانید از پدران با خردمان!تاریخ فلسفه تکامل

نظریه تکامل برخلاف آنچه برخی تصور می‌کنند، با داروین و اسپنسر شروع نشد. اولین اندیشمندی که نظریاتی منطبق با تطور یا تکامل دارد، افلوطین بود. او در عالم ظاهر به تکرار ابدی سلسله‌های بینهایتی از ادوار مشابه معتقد بود. در این سلسله‌ها هر مرتبه از مبدا یکتا صادر شده و هر مرتبه در زیر مرتبه بعدی قرار دارد. ولی او به رغم این نظریه به تبدل موجودات اعتقادی نداشت. [۱]
از آنجا که نظریه تکامل، با جهانبینی ادیان سامی که آغاز آفرینش را بسیار نزدیک (کمتر از شش هزار سال) می‌پنداشتند در منافات بود، لذا طی قرنها مهجور باقی ماند. سایر فلسفه‌های این دوران نیز با تکامل بیگانه بوده‌اند. فلسفه یونانی جهان را ابدی می‌دانست، ولی قائل به حرکت تکاملی نبود. دستگاههای فلسفی هند نیز با وجود آنکه به تناسخ اعتقاد داشتند، ولی تکامل از دانی به عالی را نمی‌پذیرفتند و تناسخ را نیز در روح و ماورای طبیعت و جسم می‌دانستند. [۲]
بعدها و در قرن دهم میلادی اخوان‌الصفا که دستگاه فکریشان تلفیقی از مذهب ارسطویی و مذهب نوافلاطونی بود گام بعدی را برداشتند. اولین فیلسوفی که تکامل را به شکلی امروزین طرح کرده‌است، نظام، معلم و ملازم مامون عباسی است. او اندیشیده‌است که:«جمادات، نباتات، جانوران و انسان، در ماده اصلی خلقت یکسان بوده‌اند.» [۳]
ابن مسکویه این نظریه را شرح بیشتری داده‌است:«ماده غیرآلی به پست ترین نوع حیات نباتی مثل علف تبدیل شد که خودروست. سپس حیات نباتی پست به حد اعلی زندگی نباتی بدل گردید (درخت)....درخت تکامل یلفته سازمان عالی کاملی شد که در آن برخی از خواص حیوانی چون تمایز میان جنس نر و ماده ظاهر گردید. در مرحله انتقالی... مرجان را می‌بینیم...در آستانه حیوانیت تنها وجه تمایز میان کرمها و نباتات حرکت ارادی است. ابتدا حس بساوایی پرورش یافت که در طی جریان تطور (تکامل) به صورت حواس گوناگون درآمد. اندکی از خواص انسانی در میمون ظاهر شد.» [۴]
سالها بعد مولوی همین فلسفه را در ابیات زیر متجلی ساخته‌است:[۵]
آمده اول به اقلیم جماد .........وز جمادی در نباتی اوفتاد
سالها اندر نباتی عمر کرد......... وز جمادی یاد ناورد از نبرد
وز نباتی چون به حیوانی فتاد .....نامدش حال نباتی هیچ یاد
باز از حیوان سوی انسانیش... می‌کشید آن خالقی که دانیش
عقلهای اولینش یاد نیست ...هم ازین عقلش تحول کردنیست
و باز در جای دیگر تکامل را ادامه دار می‌داند و می‌گوید:[۶]
حمله دیگر بمیرم از بشر ... تا برآرم از ملایک بال و پر
بار دیگر از ملک پران شوم.... آنچه اندر وهم ناید آن شوم

صدها سال بعد و با انتشار نظریات داروین و اسپنسر و همچنین آشنایی شعرای نسلهای بعدی فلاسفه و شعرای ایران با زبانهای خارجی، نظریه فلسفی تکامل به نظریه تکامل علمی نزدیک شد. این امر در شعر شعرای نسل مشروطیت نمود پیدا کرد. میرزاده عشقی می‌گوید:
قصه آدم و هوا همه وهم است و دروغ .... نسل میمونم و افسانه بود از خاکم
که همانگونه که ملاحظه می‌شود نسبت به نظریه فلسفی مولوی گردشی در جهت تقابل داشته و به سوی الحاد نظر دارد.[۷]
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
کمی هم از ویکی انگلیسی

کمی هم از ویکی انگلیسی

The French philosopher Henri Bergson's idea of life being creative and evolutionary is similar, though unlike Bergson, Rumi believes that there is a specific goal to the process: the attainment of God. For Rumi, God is the ground as well as the goal of all existence. “ I died as a mineral and became a plant,
I died as plant and rose to animal,
I died as animal and I was Man.
Why should I fear? When was I less by dying?
Yet once more I shall die as Man, to soar
With angels bless'd; but even from angelhood
I must pass on: all except God doth perish.
When I have sacrificed my angel-soul,
I shall become what no mind e'er conceived.
Oh, let me not exist! for Non-existence
Proclaims in organ tones,
To Him we shall return.
” از جمادی مُردم و نامی شدم — وز نما مُردم بحیوان سرزدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم — پس چه ترسم کی ز مردم کم شدم
حملهء دیگر بمیرم از بشر — تا برآرم از ملایک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو — کل شییء هالک الاوجهه
بار دیگر از ملک پران شوم — آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چو ارغنون — گویدم کانا الیه راجعون
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
کمی هم با خیام

کمی هم با خیام

آنانكه ز پيش رفته‌اند اى ساقى

درخاك غرور خفته‌اند اى ساقى

رو باده خور و حقيقت از من بشنو

باد است هرآنچه گفته‌اند اى ساقى


ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی شاید زيست
اين سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خــاک ما تماشاگه کیست

هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گويی ز لب فرشته خويي رسته است
پا بر سر هر سبزه به خــواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رويی رسته است
 

Similar threads

بالا