از خود تا خدا

phalagh

مدیر بازنشسته
یه سری مطلب قشنگ یه جا دیدم.
خواستم اینجا بزارمش.
مطالبش گرچه طولانیه اما اینقدر جذاب و زیبا بیان شده که حتی خود من که معمولا حوصلم نمیشه مطالب طولا نی رو بخونم نتونستم نصفه رهاش کنم.
اما از یه طرف نزدیک امتحانته و ممکنه مطلبو بزارم اینجا و خاک بخوره.
قسمت اولشو میزارم.
قسمتای بعدی انشاءالله بعد از امتحانا.
امیدوارم خوشتون بیاد.
اضافه کنم که این مطالب از سری سخنرانی های حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد است.که با بسیار بسیار زیبا بیان شده.
خدایی شروع کنید به خوندن پاراگراف اول رو که بخونید خودتون جذب میشید.
 
آخرین ویرایش:

phalagh

مدیر بازنشسته
قسمت اول

قسمت اول

[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]بحثي كه انشاءالله در چند جلسه خواهيم داشت ، بحث از خود تا خداست . براي جلسات اول از خود شروع مي كنيم ، بعد به موضوع خود و خدا مي پردازيم و بعد هم به سمت خدا مي ريم . ( انشاءالله )[/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]يه قضيه اي هستش كه اين قضيه رو بعضي ها به صورت لطيفه مي شناسند اما يكي از لطيف ترين قضاياست ، ( نه لطيفه) و يه حقيقتي است . ( مربوط به 60 ، 70 سال پيشِ ) يك عالم جليل القدري بين دو تا شهري كه رفت و آمد مي كرد از يه روستايي مي گذشت . اهالي روستا شناختنش و اصرار بسيار زيادي كردند كه : ”‌ آقا جان ! شما كه داري رد مي شي يه دو سه روزي ، اينجا بمونيد ، يه منبري هم براي ما بريد ، از اونها اصرار و از اين بزرگوار هم انكار ، اما بالاخره قبول كرد و شب اول ، بالاي منبر رفت ، و گفت : مردم ! مي دونيد چي مي خوام بگم ؟ همه گفتند : بله ، و ايشون اومدند پائين . شب دوم گفت : مردم مي دونيد چي مي خوام بگم ؟ همه گفتند : نه آقا ، گفت : خُب آدمي كه نمي دونه و نمي فهمه من براش حرف نمي زنم ! والسلام ! ” و پائين اومد . شب سوم گفت : مردم مي دونيد چي مي خوام بگم ؟ يه عده گفتند : بله ، يه عده گفتند : نه ، گفت : خُب اون عده كه مي دونند براي اون عده كه نمي دونند ، بگن . بعد گفت : ما هم ديگه اينجا كاري نداريم ، خداحافظ شما ! [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]اونهايي كه با چشم ظاهربين نگاه مي كردند ، گفتند : خُب اين سه شب اين بابا اومد ما رو مسخره كرد و رفت ، غافل از اينكه اين بزرگوار در سه شب ، سه منبر كاملاً پر و قوي ، سه مطلب خيلي عالي رو بيان كرد : مطلب 1 ـ اگر مي دونيد بيخودي زانوي شاگردي نزنيد . آدم تا وقتي فكر كنه چيزي بارش هست از استادش چيزي ياد نمي گيره . آدم تا وقتي فكر كنه دستش پرِ ، در خونة خدا چيزي بهش نمي دن ، تا وقتي با داشته هاش داره به گدايي مي ره ، هيچ چيزي بهش نمي دن . مطلب دوم : اوني كه نمي دونه ، چرا نمي دونه ؟ اون آدمي كه فقط بشينه منتظر تا يه كسي ، يه آيت اللهي بياد بشينه اون بالا ، تمام معنويات رو آماده براي هضم ،‌ بهش تحويل بده ، خودش هم از فكر و از مغزش هيچ استفاده اي نكنه و ابداً خودش هم زحمتي نكشه ، و همين جوري منتظر باشه تا از در و ديوار چيزي برسه ، اين هم بي خود منتظره ، مي گه : چرا نمي دوني ؟ براي تو هم حرفي ندارم . مطلب سوم : اونهايي كه مي دونند و منتظر نشستند كه يكي ديگه بياد چيزي بگه ، اينها هم اشتباه مي كنند . تو كه يه چيزهايي مي دوني ، چرا همين ها رو به بقيه نمي گي ؟ [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]يه وقتي يكي از دوستان كه در مشهد طلبه بود ، مي گفت : ايامي كه حضرت آقاي بهجت در مشهد تشريف دارند ، گفتم براي نماز صبح كه اتفاقاً ساعت خلوت هست و آقا براي نماز به حرم تشريف مي برند ، در كمينشون باشم ،‌ برم جلو آقا رو بگيرم ، و بگم : آقا يه نصيحتي به من بكنيد . مي گفت : ايستادم و آقاي بهجت تشريف آوردند ، از كوچه 100 ، اومدند به سمت خيابون امام رضا (ع) دويدم ، جلو رفتم ، گفتم : سلام عليكم ، آقا من طلبه هستم ، حال شما خوبه ؟ شروع كردم به احوال پرسي و همين جوري كه آقا راه مي رفتند ، ما هم كنارشون راه مي رفتيم و سؤال مي كرديم ، رسيدم به اين سؤال كه آقا بفرمائيد من چكار كنم كه آدم بشم ؟ تا اين رو گفتم : رسيديم به خيابون امام رضا (ع) ، خيابوني كه رو به گنبد هست ، مي گفت : ايشون ايستادند ، يه نگاهي به من كردند ،‌ گفتند : ” چي گفتي ؟! ” گفتم : آقا ! ما چه كار كنيم آدم بشيم ؟ مي گفت : با انگشت به حرم امام رضا (ع) اشاره كردند . گفتند : مي دوني اين آقا چه كارهايي رو دوست نداره ؟ گفتم : بله ، گفت : خُب نكن ! و مي دوني اين آقا چه كارهايي رو دوست داره ؟ گفتم : بله ، گفت : خُب اين ها رو انجام بده . خداحافظ شما ! [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]هميني رو كه بلدي انجام بده . دائم مي گه مطلب جديد مي خوام بدونم ، آقا ما چي چي ياد بگيريم ؟ چي چي ياد نگيريم ؟ از كجا بريم ؟ كجا نريم ؟ همين رو كه بلدي انجام بده . [/FONT]

[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]خُب اون عالمي كه اول بحث گفتم ، ايشون دفعه دومي كه از اين روستا رد مي شد ، اهالي روستا باز ايشون رو شناختند ، دوباره جلو اومدند و گفتند : آقا ببخشيدا ! باز داري رد مي شي ، قربون دستت ! امسال يه شب براي ما يه منبر برو ولي بالا غيرتاً حرف بزن ! باز مثل پارسال كلك سوار نكني ، كه نمي دونيد و مي دونيد ، فلان ! بعد هم ول كني بري ، نه ! قشنگ دو تا جمله بگو ! قبوله ؟ گفت : باشه ، از اون طرف هم متوليان ، به مردم سپردند كه : آقا هرچي رو منبر پرسيدند ، كسي حرف نزنه ، هرچي بگيد ، يه بهونه اي مي ياره . ايشون بالاي منبر رفت ، بعد از بسم الله الرحمن الرحيم گفت : مردم ! اگر كار شما دستِ من بود من با شما چه كار مي كردم ؟ اگر پرونده هاتون دست من بود من با پرونده شما چه عملي رو مرتكب مي شدم ؟ به شما چه نمره اي رو مي دادم ؟ همه سرها پائين افتاد ، چرا ؟ براي اينكه مي خوان ببينند پرونده رو كه مي خوان به آقا بدهند پرونده چي داره ؟ آقا چي رو مي خواد بررسي كنه ؟! همه در خودشون تمركز كردند ، يه دفعه همه رفتند سراغ پرونده هاي خودشون ، يه مدتي گذشت ايشون بالاي منبر گفت : مي دونيد اگر كار شما دست من بود چكار مي كردم ؟ اگر كار شما دستِ من بود به همين حالتي كه الان هستيد مي گذاشتم تا قيامت بمونيد . بهترين كار براي يك انسان اين هست كه به خودش نگاه كنه ، تا انسان به خودش نگاه نكنه و تا خودش رو نشناسه ، بخواد هي دور و ورش رو نگاه كنه هيچ وقت به خدا نمي رسه . محاله ! تنها كاري كه براي انسان مفيده اينه كه روزي يه بار ، به پرونده خودش نگاه كنه ،‌ در اين جلسه ما مي خوايم نگاه به پرونده رو بررسي كنيم . نگاه هاي به خود ، نگاه به پرونده ، اما بذاريد من فايده اش رو براتون بگم : [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]يه پسر بچه اي در يك حجره اي پادو بود ( پادو يعني كسي كه چايي مي ياره ، جارو مي زنه و . . . ) ، يه روز استاد بهش گفت : آقا جون ! اين صد هزار تومن رو بگير ، برو اين ليستي كه بهت مي دم خريد كن ، بعد هم حساب كتابها رو بيار . گفت : چشم ! خيلي هم خوشحال شد از مقام پادويي به مقام مسؤول خريد رسيد ، دفعه اول هم هست ديگه ، پول رو بهش دادند و رفت ، تمام تلاشش رو انجام داد ، خيلي تلاش كرد دقيق نوشت ، مرتب ليست بندي كرد ، وقتي كه برمي گشت جنس ها رو مرتب رو هم چيد ليست بندي كرد ، اينقدر جنس خريدم اينها تو عمده فروشي اين قيمته ، تو جزئي فروشي اينقدره ، تعداد خريد ، مقدار تخفيف ، آخر هم مجموعش رو هم دقيقِ دقيق حساب كرد ، تا به استادش ثابت كنه كه مسؤول خريدِ خيلي خوبيه . وارد مغازه شد ، استاد سرش رو روي ميز گذاشته بود ، همين جور كه سرش پائين بود ، گفت : آقا ! خريدي ؟ گفت : بله ، گفت : برو بذار اون گوشه . خُب حساب هم كردي ؟ گفت : بله ، گفت : اون دخل هست ، اگه كم آوردي بردار ، اگر زياد هم آوردي برو بريز سرجاش . شاگرد گفت : نمي خواي حساب كتاب بهت پس بدم ؟! گفت : نه من به تو اعتماد دارم . اينقدر اين جمله براي اين پسر بچه شيرين و زيبا بود كه بال درآورد ، كه آقا يه روزه از مقام چاي دم كردن رسيديم به مقام مسؤول خريدي كه بهش مي گن : بهت اعتماد داريم . بهش مي گن : برو خودت بريز ، حساب كتاب نمي خواد بكني . حالا چي مي خوام بگم ؟ [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]آيه شريفه قرآن مي فرمايد : روز قيامت يه عده از بنده ها كه مي يان ، خداوند تبارك و تعالي پرونده رو به دست خودشون مي ده ، مي فرمايد : ” كَفا بِنَفْسِكَ الْيَوْم ” حساب كتابت امروز دست خودت هست ، اين همه خلايق تو صفهاي مختلف ميزان و صراط و . . . ايستادند . يه عده از بنده ها رو خداوند تبارك و تعالي پرونده هاشون رو به دست خودشون مي ده ، مي گه : آقا جون ! هرچي خودت دوست داري حساب كن ! بهشتي هستي ؟ برو بهشت ! جهنمي هستي ؟ برو جهنم ! اصلاً خودت نمره بده ، ما به اين كارها كاري نداريم . خلايق همه صداشون در مي ياد ، مي گن : ما اين همه تو صفيم ، اين بابا از راه رسيده ، پرونده اش رو خودش حساب كنه ؟! خداوند تبارك و تعالي خطاب مي كنه : بندة من ! يادته تو دوره و زمونه اي زندگي مي كردي ، مثلاً در سال 82 ، در فلان شهر ، در ايران ، در كرة زمين كه از ميان 7 ميليارد نفر انسان تو و يه تعداد خيلي قليل ديگه اي صبح تا شب غير از حساب كتابهاي مادي تون ، حساب كتابهاي بندگي تون رو هم داشتيد ، يادته ، اين مزدته[/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica] . [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]در زمانه اي كه كاسب ها و اهالي اقتصاد ، ريال به ريالِ حساب هاشون رو تو دفتر روزنامه و حساب تي و حساب كل و غيره و غيره مي نوشتند ، در زمانه اي كه كارمندها تك تك پايه هاشون رو حساب مي كردند ، در زمانه اي كه دانش آموزها و دانشجوها تك تك واحدهاشون رو روزي چند بار حساب مي كردند ، در زمانه اي كه مردم حساب كتابِ تمام مسائل عاطفي و مالي و اقتصادي و حكومتي و دولتي و مقامي رو داشتند ، در زمانه اي كه راننده تاكسي مون پول خورده هاش رو هر 2 ساعت يك بار مي شمرد ، و در همون زمانه ، همين مردم ، حتي روزي يك دقيقه و حتي سالي 5 دقيقه حساب و كتاب بندگي شون رو نمي كردند ، تو حساب و كتاب بندگيت رو هر روز مي كردي ، باريك الله ، حالا هم خودت حساب كن ، خيلي ازت خوشم اومد تو كسي بودي كه براي خداي خودت اهميت قائل بودي ، گفتي : بسم الله الرحمن الرحيم ، تمام اين خونه ، زندگي ، زن و بچه ، مقام و تشكيلات ، اينها هيچ كدوم هدف خلقت من نبوده . هدف خلقت من بندگي بوده ، چطور من حساب و كتاب همة‌ اين ها رو داشته باشم ، حساب و كتاب بندگي رو نداشته باشم ؟ مگه مي شه ؟ شب به شب حساب و كتاب مي كردي ، لذا ” كفا بنفسك اليوم ” الان هم خودت حساب كن ، باريك الله ! بقيه هم از حسادت بتركيد ! به من ربطي نداره كه بقيه ناراحت مي شن يا نمي شن . من بنده اي كه هواي من رو داره و هواي خودش رو داره ، هواش رو دارم ، حتي اگه همه خلايق هم داد بزنند . [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]يه پرانتز : بعضي وقتها ما يه حرفهاي شعاري مي زنيم ، مثلاً مي گيم : آقا ! ما مرگ رو باور داريم ، اين از اون دروغ هاي گنده است ، خدا رحمت كنه شهيد دستغيب رو ، ايشون مي فرمودند : ” وقتي از مرگ صحبت مي كنيد ، نه منِ پيرمرد كه الان دارم مي گم ، و نه شمايي كه مي شنويد ، هيچ كدوممون قبول نداريم . دروغ مي گيم . ” [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]اما تو پرانتز دارم بهتون مي گم كه يادتون بمونه ، ديگه به هر حال مي دونيم كه مي ميريم ، اگر كه انشاءالله مرديم اهل محاسبه بوديم ، بعد هم رفتيم اونجا به ما گفتند : ” كفا بنفسك اليوم ” اين جمله يادتون باشه ها ، باور كن اين يه جمله از هرچي تا حالا شنيدي خيلي مهم تره ، اگر الان بهت بگن : آقا ! من يه جمله بلدم كه اگر تو ياد بگيري فردا 10 ميليون تومن بهت مي دن ، همه گوش ها تيز مي شه ، جمله رو هم يادداشت مي كنيد ، اما اين يكي رو مي دوني چرا اصلاً همين جور نشستي و فقط نگاه مي كني ؟ براي اينكه باورمون نمي شه . اگر مرديم بهمون گفتند : آقا ! اهل حساب كتاب بودي ، ” كفا بنفسك اليوم ” خودت حساب كن ، يادت باشه ، حساب نكني ها ! پرونده ات رو ببند ، بگو : ببخشيدا ! ما نيومديم در خونه كريم خودمون حساب كنيم ، در خونة كريم اومديم تا خودش حساب كنه . من مطمئنم كه تو من رو حتي بيشتر از خودم دوست داري ، در خونة كريم كه آدم خودش براي خودش غذا نمي بره . اين جمله رو چقدر يادمون بمونه نمي دونم . پس اين سود محاسبه در نگاه به خود .[/FONT]
 

phalagh

مدیر بازنشسته
ادامه قسمت اول

ادامه قسمت اول

[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]ببينيم حالا چي رو بايد حساب كنيم ؟ باز از قرآن استفاده مي كنيم ، مي فرمايند كه سه تا مطلب رو محاسبه كن : ” اِنَّ السَّمْعَ والبَصَرَ والفُؤاد ” گوش ، چشم و فؤاد . 1 ـ محاسبه گوش : تا مي گي : محاسبه گوش ، اغلب به اين مطلب مي رسيم كه بله ، منظور صداهاي حرام يا مثلاً صوت قرآن هست ، اين يه بحث هست . اينها شاخ و برگه ، شيطون اگه بخواد شاخه و برگت رو خشك كنه مي دونه چه جوري از راه گوش ، اول ريشه ات رو خشك كنه . لازم نيست ، زياد به اون صداها تكيه كني ، اونها فروعات هست . [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]مي گه : بنده من ! مراقب گوشت باش ، مي دوني چرا ؟ چون گوش راه تزريق يك سري معارف درست و همچنين چيزهاي غلط به عقل هست ، گوش خيلي تأثير روي عقلت مي ذاره . انسان در زندگي بالاترين تأثيرات رو از اون چيزهايي كه مي شنوه مي بينه . خيلي تأثير مي ذاره مراقب باش ، يعني چي ؟ يعني : حاضري شك كني ؟ از من شروع كن به شك كردن ،‌ بگو خدا وجود نداره ، بعد هم بگو پيغمبر وجود نداره ، بعد هم بگو امام وجود نداره ، بعد هم بگو عدل وجود نداره ، بعد هم بگو عدالت وجود نداره ، همه رو بگو وجود نداره ، من هيچ حرفي ندارم ، من با شك كردن تو مخالف نيستم ، اتفاقاً بهت دستور مي دم تو اصول دين تقليدي كار نكن برو شك كن ، دستور بهت مي دم اما نكته اي كه الان بهت مي خوام بگم اينه :‌ ” من با شك كردن تو مخالفتي ندارم ، با در شك ماندن تو مخالفم . ” [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]يك جمله گفتن شك رو ايجاد مي كنه ، اين جمله رو گوش دادي ؟ حالش رو داري بعدش چهار ، پنج روز بري كار كني اين شك رو برطرف كني ؟ اگر حالش رو نداري گوش نكن . [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]مثلاً من بيام اينجا بگم : يه قضيه هست كه من خودم كشف كردم ، و خيلي مهمه و مي خوام براي اولين بار در جهان اعلام كنم ، اون هم اين هست كه ” من فهميدم بهشت تو آسمانها نيست ، بهشت زير زمينه ! اگه ماها بتونيم يه دستگاهي درست كنيم كه اين دستگاه مثلاً چهار هزار كيلومتر بتونه بكنه ما مي تونيم به بهشت برسيم . ديگه حساب كتاب نداريم ، بهشت الان زير زمينه . ” [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]نظرتون نسبت به اين نظريه چيه ؟ اگه من امشب دو ساعت حرف بزنم ، همه اش يه طرف اين يه تيكه فقط يادتون مي مونه ، همين يه تكه چرت و پرت كه الان گفتم . چرا ؟ چون چيز جديدِ خلاف جريانِ جامعه و خلاف چيزهايي كه هميشه وجود داشته ، لذت داره و چون جديده مشهور مي شه ، آدم 50 ساعت حرف درست بزنه ، نمي گيرند ، يه تكه چرت و پرت بگي كه هيچ كس نشنيده ( بهشت زير زمينِ ) همه جا پخش مي شه . مي گن : آقا شنيدي بهشت زير زمينه ؟! [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]انسان اينطوري هست كه نسبت به چيزهاي جديد يه دفعه خود به خود علاقمند مي شه ، مي فرمايند : مراقب باش هر جديدي درست نيست . ممكنه قشنگ باشه ، قشنگ بودنش هم مال اينه كه جديده اگه كه از قديم گفته بودند كه بهشت زير زمينه ، امروز اگه بهت مي گفتم :‌ بهشت تو عرش و آسمونه قشنگ بود ، خيلي چيزها به خاطر جديد بودنشون قشنگه . ” في كل جديدهٍ لذه ” حتي حرف جديد . اگه يه كسي بياد الان بگه : آقا ! من به اين نتيجه رسيدم كه پيغمبر (ص) پيغمبر آخر الزمان نيست . همه مي شينيم چهار ساعت دلايلش رو گوش مي كنيم ، خُب جديده ديگه ، مي خوايم ببينيم چي مي گه ؟ حال مي كنيم ، صفا مي كنيم ، خدا مي گه : ببين ! مي خواي شبه گوش بدي ؟ گوش بده ، مي خواي شك كني ؟ شك كن ، من حرفي ندارم . اما من روي اين حرف دارم كه اگر شك كردي برو به يقين برس . شك يه خط هست ، اما جواب دادنش چهل صفحه هست . حالش رو داري ؟ آقا الان اومد نشست گفت : ” بهشت زير زمينه ” اين فقط يه جمله و يه خط هست ، حرفش رو زد و رفت ، همه هم عشق كردند . اون كسي كه مي خواد بياد ثابت كنه كه بهشت زير زمين نيست اين بايد براي تو چهل ساعت حرف بزنه ، حالش رو داري ؟ مراقب گوشت باش ! توصيه من اينه كه حالش رو داشته باشي . اما اگه واقعاً حالش رو نداري چرا دينت رو خراب مي كني ؟ برخي از ما فقط منتظر اين هستيم كه بگيم : فلان چيز معلوم نيست . مثل شاگرد تنبل هاي كلاس . بهش مي گي : 24 ارديبهشت امتحان داري ‌بعد يكي مي ياد مي گه : راستي من اومدم با آقا معلم صحبت كردم احتمالاً اين امتحانه معلوم نيست 24 ارديبهشت برگزار بشه ، تا اين رو مي گن ، اين كتاب رو مي بنده راحت ! مي گي : بابا ! امتحان داريا ! مي گه : نه ، معلوم نيست ! ( امتحان 24 ارديبهشته ، معلوم هم هست اما اين با همين كه شنيد معلوم نيست با اينكه مي دونه معلوم هست ، مي خواد خودش رو راحت كنه ) برخي از ما براي اينكه بخوايم لااُبالي بشيم دنبال همچين جملاتي مي گرديم كه فلان چيز معلوم نيست . تموم شد رفت . راحت ! [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]مراقب باش ! مي گه : اگه مي خواي محاسبه كني ، اگه اون چيزي كه بهت گفتم مي خواي روز قيامت بهت برسه مراقب باش ،[/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica] ” سمع [/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]” ،‌ گوشت رو محاسبه كن . چي شنيدي ؟ بعد هم بشين براش برنامه ريزي كن ، خُب من اينها رو شنيدم مشكل دارم بايد بريم درستش كنيم . [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]2 ـ [/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]”‌والبصر ” [/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]دومين چيزي كه بايد تو محاسبه كني چشمت هست ، چشم يعني چي ؟ باز اگه بخوايم خيلي عاميانه نگاه كنيم منظور نگاه نامحرم هست ، باز اينها هم فروعات هست ، برگه ، مي گه : نه ، ببين ! من تو رو با خلايق از نظر خلقت متفاوت آفريدم ، همة موجوداتِ جهان سرشون موقع راه رفتن پائينه ، اما تو وقتي كه مي خواي راه بري سرت بالاست ، همه پائين رو نگاه مي كنند ، تو جلوت رو نگاه مي كني ، مدلت اينطوريه . يادت باشه براي ديدنت انساني ببيني ، حيواني نبيني ، يادت باشه . ما دنبال كسي مي گرديم ، انساني ببينه . وگرنه حيواني ديدن كاري نداره . بنده من ! خيلي مراقب باش . چشمت رو مراقب باش . به چشمت رسيدگي كن ، يه جوري نگاه نكن كه فكر كني مثلاً همه دنيا همينه ، دور خودت تنيده باشي ، خيلي قوي تر به دنيا نگاه كن . نگاهت به دنيا يك عاقل اندر سفيه باشه ، نگاه از بالايي باشه ، ديدي مثلاً از بالاي لونة مورچه كه مي گذري ، از بالا كه نگاه مي كني چقدر با تسلط نگاه مي كني ؟ مي گه : اينطوري به دنيا نگاه كن . اگه قرار باشه تو اون لونه باشي و بخواي درگير باشي ، خيلي چيزها برات مهم مي شه . چيزهايي كه اصلاً مهم نيست . چه كارهايي مي كني ؟ اونقدر تارها دور خودت مي تني ، اونقدر اين ور و اون ور مي ري اصلاً معلوم نيست چه خبره ؟ خودت هم نمي فهمي چه خبره . [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]” چه سرنوشت غم انگيزي كه كرمِ كوچك ابريشم تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود[/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica][/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]مي گه : مراقب باش ، در ديدگاهت نسبت به دنيا مراقب باش . جدي به دنيا به ديدگاه پل و مسافرخانه نگاه كن ، نه اينكه فقط توي اشعارت بخواي اينها رو بنويسي . نه ، جدي ! تو واقعاً با اين رفتاري كه داري انجام مي دي ، تو الان جدي رفتني هستي ؟‌ تو الان خيلي خوبي ديگه ؟ ديدگاهت رو خيلي مراقب باش ، اين ديدگاهي كه انسان به دنيا نگاه مي كنه مي تونه اينقدر بچگانه باشه كه ساليان سال ما رو يك جايي بشونه ، همين جوري دور خودمون بپيچيم ، بچرخيم ، بچرخيم و مي تونه اينقدر بزرگ باشه كه با يك ديدگاه به اين بزرگي ، مي تونه جهان رو متحول كنه . به قولي ” جهاني فكر مي كند اما تو يه خونه زندگي مي كند ” مي تونه اينقدر كوچيك باشه كه يك نفر بهش گفت : باريك الله ، توپ توپ بشه ! اگه يه نفر هم گفت : خاك بر سرت ، مثلاً همة روحيه اش خورد بشه . مي تونه هم اينقدر بزرگ باشه كه عالم و آدم بهش بگن :‌ مرگ بر تو ، يا بگن : درود بر تو ، براش هيچ فرقي نكنه . ديدگاه انسان نسبت به جهان چه جوري بايد باشه ؟ ديدت رو مراقب باش . ما خيلي به چشمهات اميد داريم . چشم تو خيلي مهمه ، منتها نه به اين چيزهايي كه الان داري مي بيني ، دوست داريم چشمهاي تو چشمهايي باشه كه به قول مناجات شعبانيه ” حتي تَخرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبُ حُجِبَ النُّور فَتَصِلَ اِلي مَعْدِنِ الْعَظَمَه وَ تَسيرَ اَرواحُنا مَعَلَّقَه بِعزِّ قُدْسِك ” همچين چشمهايي رو مي خوام تو داشته باشي ، نه چشمهاي عاديي كه همه مردم دارند . ما براي تو يك چشم ديگه اي خلق كرده بوديم . تو اشتباه داري برداشت مي كني . [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]3 ـ ” والفُؤاد ” سومين چيزي كه بايد چك كني چيه ؟ مي گه : بندة من ! فؤادت رو مراقب باش . در عرب چهار انگشت زير جناق سينه رو فؤاد مي گن . البته اينها اصطلاحي هست . يعني مركز تمام عواطف و عقلانيت ها و احساسات و همه اينها تو مغزه ، تو عقله . منتهي اومدند يه تقسيم بندي اصطلاحي كردند . مثلاً گفتند عاطفه در قلبه . مثلاً فؤاد در جناقه . مي گه فؤادت رو مراقب باش . مي دوني فؤاد يعني چي ؟ اين فؤاد خيلي مهمه بايد يه كم بيشتر دقت كنيد . فؤاد يعني مخزن و گنجينه اسرار باطني انساني . يعني جايي كه انسان در اون يك سري تخم ها و بذرها رو كاشته و يك سري اسرار رو اونجا نهان كرده .دو تا عبارت در علم اخلاق داريم به عنوان :
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]عاقبت به خيري و عاقبت به شري .[/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica] خُب اين دو كلمه رو به يك معنايي ما اصلاً قبول نداريم . به اين معني كه مثلاً بگيم : يه كسي تمام عمر خوب بوده ، يه دفعه مي ياد آخر عمر بد مي شه . يا يه كسي تمام عمر بد بوده و يه دفعه آخر عمر خوب مي شه . به اين معنا اصلاً قابل قبول نيست . با عدالت خداوند هم جور در نمي ياد . عاقبت به خيري و عاقبت به شري اظهار است نه ظهور . مي دونيد يعني چي ؟ يعني اينكه اون كسي كه عاقبت به خير مي شه از اول در مسير خير بوده و اوني كه عاقبت به شر مي شه از اول در مسير شر بوده ، و بالاخره به يه جايي مي رسه كه اين اظهار مي شه نه اين كه يه دفعه خوب بوده و آخرش ظهور كنه و بد بشه و بالعكس . مثلاً مي گن : آقا ! برصيساي عابد 70 سال عبادت كرد ، يه دفعه تو دام شهوات افتاد و خلاصه پدرش در اومد و جهنمي شد ! خُب بابا 70 سال عبادت كرده يه كار شهواني هم انجام داد ، شلاقش بزنيد تمام شه بره ديگه . چرا تا آخر عمر جهنمي باشه ؟ اون 70 سال رو بذاريد تو يه كفه ، و اين 4 روزه رو هم بذاريد تو يه كفه . يا مثلاً بلعم باعورا ، 400 سال عبادت كرد ، يه زماني هم يه كبري گرفتش و يه حرفي زد ، چرا جهنمي بشه ؟ يا مثلاً فلان كس ، 70 سال ظلم و جور كرد ، گناه كرد آخر كار هم اومده دو تا ثواب كرده ، خُب يه كم از جرمهاش كم كنيد اين كه خلاف عدالت خداوند هست ، كفة ترازومون كجا رفته ؟
مي گيم : نه ، ببين ! برصيساي عابد اگر 70 سال عبادت كرد ، اگر همون سال اول هم اين مورد براش پيش مي يومد تو دام مي افتاد ، پيش نيومد . شناگر خوبي بود آب نداشت ! ( فؤاد يعني اين ، يعني : برصيسا ! اين 70 سالي كه داري عبادت مي كني ،‌ تو اين دلت و قلبت و درون مخزن اسرارت يك سري بذرها و تخمهاي اميال و شهوات هست . اگر اينها رو الان كشف نكني و از فؤادت خارج نكني يك روزي اينها سر بلند مي كنه ، پدرت رو در مي ياره .
يه وقتي شما مي ريد مكه ، يا به زيارت امام رضا (ع) و يا هر جاي ديگه ، حال معنوي خوبي پيدا مي كني ، خُب تو مگه الان خوب نشدي ؟ يادت نره ، تو الان خوب نيستي ، مضيقه محيط ، محدوديت ها تو رو نگه داشته ، چرا از اينكه الان خوب نگه داشته شدي خوب استفاده نمي كني ؟ و فؤادت رو از اون بذرهايي كه خودت مي دوني ، خالي نمي كني ؟ 8 سال مگر جبهه نبودي ؟ ديگه از اين بيشتر ؟ بابا ! مي گن اگر 40 روز براي خدا خالص باشي خدا حكمت بهت عنايت مي كنه . مگر 8 سال جبهه نبودي ؟ چرا برخي از اونها كه از جنگ برگشتند اون همه هم كه تو جنگ بودند ، اومدند اين طرف يه دفعه همه چيز به هم ريخت ، چي شد ؟
جمله مهم : بعضي وقتها شيطون عبادت و اشك و اخلاص و سوز و همه چيز رو راحت تحمل مي كنه براي اينكه تو فوادت يك بذرهايي كاشته كه اين بذرها جاي جاش ، جوونه مي زنه ، درخت مي شه ، پدرت رو در مي ياره ! خيالش راحته ، مي گه : بذار بره عبادت كنه ، بره مكه ، بره مدينه ، بره كربلا ، بره جبهه ، هرجا مي خواد بره ، بره . من تو فؤادش يه تخم هايي كاشتم كه اينها يواش يواش جوونه مي زنه . بزرگ مي شه . درخت مي شه ، ريشه بيرون مي ده . بعد 20 سال پدرش رو در مي ياره . من خيالم راحته . بذار هر كار دوست داره بكنه . مهم نيست اينها اصلاً برام مهم نيست . شيطون خيالش راحته . لذا هيچ وقت تعجب نكن اگر برصيسا ، فضيلي ، آيت اللهي ، فلاني و . . . يك دفعه در آخر عوض مي شه ، اين يه دفعه از بد به خوب تبديل نشده اين از اول تو مسير خوبي بوده و اگر آخر يه دفعه بد مي شه از اول تو مسير بدي بوده . اين 40 ، 50 ، 60 سال رو هم نه خوب بوده نه عبادت كرده ، هيچي ! يه آدم حسود شهواني بوده كه فكر مي كرده خوبه و اعمالش رو بررسي نمي كرده ، محاسبه نمي كرده ، و اين بذرها رو از فؤادش خارج نمي كرده . جاي جاش بذرها رشد كرده و جوونه زده و بيرون اومده و پدرش رو درآورده والسلام !
[/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]ميگه مراقب فؤادت باش[/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica] . مراقب باش چه بذري در اين فؤادت مي كاري ؟ خيلي بايد مراقب باشي اون ايامي كه خوب هستي ، اون ايامي كه وقت داري بشين با خودت فكر كن ، كنكاش كن ، برات دلت مهم باشه ، بابا مردشور همه دنيا رو ببرند ، همه اش هم كه به ما بدن بايد آخرش بميريم ، ديگه چكار كنيم اگه ميشه نميريم ، اگر مي شه جدي يكي بياد به من بگه آقا مي شه نميريم ؟ من خودم باهاش مي رم اونجا ، تا ديگه راحت زندگي كنيم . ولي وقتي آدم مي خواد بميره كه نمي تونه راحت زندگي كنه . خُب مي خوايم بميريم چكار كنيم ؟ ما چون ميدونيم مي خوايم بميريم ، نمي شه راحت زندگي كنيم ، پس بايد يه مقداري كنكاش كنيم ، يه مقداري روي خودمون وسواس داشته باشيم ، مراقب خودمون باشيم . اينقدر بعضي وقتها من دلم مي سوزه كه مي بينم مثلاً : طرف سر سفره نشسته ، روغن بدون كلسترول مي خوره ، نمكش رو ميزون مي كنه همه چيزش رو ميزون مي كنه ، كه چي ؟ كه مثلاً اين 50 كيلو بشه 60 كيلو . بشه 70 كيلو ، يا 90 كيلو بشه 80 كيلو . نمي گم اين كارها رو نكنيد . اما مي خوام بگم : دلم مي سوزه . تو براي اين خوراك كرمها كه اينقدر داري زحمت مي كشي ، كاش براي اون روحي كه داره بالا مي ره هم يه كمي زحمت مي كشيدي . كاش كلسترول دينت رو هم بررسي مي كردي . كاش نمكِ طعام دينت رو هم بررسي مي كردي . كاش براي دينت هم دل مي سوزوندي . خُب بابا ! تو اصلت اين بدن نيست ، كه اينقدر براش سرمايه گذاري مي كني . كلاسهاي بدن سازي ها ، مباركت ، ويتامين ها ، مباركت ، دكتر رفتن ها ، مباركت ، چكابهاي شبانه روزي ، مباركت ، اما روحت رو هم يه چكابي بكن ، خُب اينطوري نمي شه . اين بررسي كردن و نگاه كردنِ به خودِ نفس و خود اعمالي كه داريم انجام مي ديم خيلي خيلي مهمه .
[/FONT]
[/FONT]
 

phalagh

مدیر بازنشسته
ادامه قسمت اول

ادامه قسمت اول

نكته بعدي كه خيلي تو اين بحث لازمه و بايد آدم خوب دقت كنه ، اين هست كه اگر مي گيم به خودت نگاه كن مراقب باشي يه وقت در دامِ انزوا نيفتي . منظور ما از نگاه به خود در كلام ديني دو بعد پيدا مي كنه : وقتي انسان به خودش نگاه مي كنه به ديگران هم بايد نگاه كنه ، براي اينكه در يك كارخانه اگر يك نفر خوب كار كنه ، نتيجه كار بقيه هم بالا مي ره ، اگر يه نفر هم بد كار كنه بازدهي همة كارخونه پائين مي ياد . دوره و زمونه ، دوره و زمونه اي نيست كه سرت رو پائين بندازي و فقط بخواي به خودت برسي و بتوني .
چند وقت پيش يكي به من زنگ زد ، گفت : آقا ! ببخشيد يه جايي عروسي دعوت هستيم ، بزن و برقص هست ، و خلاصه دختر و پسر قاطي هستند ما چكار كنيم ؟ بريم يا نه ؟ اگر به زور بردنم چكار كنم ؟ چقدر بشينم ؟ خُب معمولاً جواب اين طور سؤالها خيلي كليشه اي هست ، بعضي ها مي گن : نه آقا ! حرامه . اگر هم به زور بردنت سريع پاشو ! اما من اين جواب رو دادم ، يه جمله هم بهش اضافه كردم ، گفتم : ببخشيد من خيلي دلم براي تو ، امثال تو و خودم مي سوزه ، اما امسال من بهت مي گم نرو ، تو هم مي گي : باشه ، چشم ! خُب سال ديگه باز عروسي ها بدتر شده ، باز هم مي گي چشم . فكر مي كني تا چند سال ديگه تو مي توني عروسي ها رو نري ؟ به اين فكر كردي تا چند سال ديگه مي توني عروسي ها رو نري ؟ تا چند سال ديگه مي خواي دائم خودت رو كنار بكشي ؟ چقدر مي توني در مقابل اين جوي كه داره روز به روز بزرگتر مي شه مقاومت كني ؟ چقدر رو پاهات كار كردي كه قوي باشي ؟ مي گه : اِه ! خُب حالا چكار كنم ؟ آقا پس برم ؟! نه ، من مي گم : مي توني يه كار كني ، از اين عروسي تا عروسي بعدي ، روي يه نفر از فاميلتون كار كن ، روي يه نفر از همون هايي كه اين عروسي رو رفتن ، يكي از همسن و سالهات ، يكي از جوانهاي هم سن خودت . عروسي بعدي شما دو نفر باشيد كه نمي ريد ، بعد شما دو تا رو دو نفر ديگه كار كنيد ، عروسي بعدي شما 4 نفر باشيد كه نمي ريد ، يك سال كه مي گذره ، عروسي هايي كه مي شه ، فاميل به خودش مي ياد ، مي بينه وقتي عروسي مي گيره نصف جوون هاش نمي يان ، مي گن : آقا ! چرا نمي ياي ؟! يك تنشي ايجاد كنيد ! بسم الله بگيد و راه بيفتيد . ( اين يه مثال بود ، توي موردهاي ديگه هم همين طور باشيد ، تو دانشگاه ، دبيرستان ، محل كار ، اداره و همه جا كار كنيد )
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]
مي خوام راحتت كنم ! اگر بخواي فقط رو خودت كار كني نمي توني ، نمي توني ! منزوي مي شي ، كنار مي ذارنت . كم مي ياري ، تو اين دوره و زمونه اين حرفها زياد خريدار نداره . من براي قيافة قشنگه الانت نگرانم ، من خيلي نگرانم ، من فكر نمي كنم تو بتوني قيافه ات رو حفظ كني ، من براي نماز به اين قشنگي كه تو داري مي خوني نگرانم ، فكر نمي كنم سال ديگه بتوني با اين فشار جامعه كه روي تو مي ياد ، خودت رو حفظ كني ، مراقب باش
[/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica] .
پس كار فردي و شخصي بدون كار دسته جمعي جواب نمي ده بايد كار كني ، بايد ياد بگيري كه چطوري از اين عشقي كه داري دفاع كني و براي دفاع از اين عشق مايه بذاري ، وقت بذاري ، و يكي ديگه رو هم هدايت كني . فوري هم سؤال نكن : آقا ! چه جوري ؟! چه جوريش با خودته ، من دارم راه كار مي دم ، بعضي ها تماس مي گيرند كه : آقا ! مي شه تو 5 دقيقه فلان چيز رو بگيد ؟ مي گم : نه ، نمي شه ! توي 5 دقيقه كه نمي شه حرف زد . مي گن : آقا ! حالا يه جوري بگيد ديگه ! يا مي ياد مي گه : آقا ! ما مي خوايم به خدا برسيم ، راههاي سلوك رو بگيد چيه ؟! ( حالا مثلاً از منبر اومديم پائين داريم بيرون مي ريم ، كفشهامون هم دستمونه ، مي گه : آقا راههاي سلوك رو همين طور تو راه تا دم در بگيد ! مي گم : مگه مي شه ؟! مي گه : حالا يه جوري سرو تهش رو هم بياريد ديگه ! تو رو خدا ، به خاطر امام رضا (ع) ! مي گم : بابا ! تو يه ديپلم فكسني و بي ارزش كه مي خواي بگيري 12 سال از 7 صبح تا 12 ظهر سر كلاس مي ري ، اونوقت اومده به من مي گه : تو راه از همين جا تا دستشويي برسيم راههاي سلوك رو به من بگو !
براي به خدا رسيدن اصلاً حاضر نيست وقت بذاره ، والله ! الان ما اين 9 شب از خود تا خدا كه مي خوايم صحبت كنيم همش تيتر هست ، همين تيتروار گفتن 9 شب طول مي كشه .
همه چيز دنيا همين طوريه ، طرف مي ره تو حساب پول مي ذاره ، براي چهار تا آجر ، 25 سال قسط مي ده ، هر روز بعد از ظهر هم اضافه كاري مي كنه ، قسطش رو مي ده . اما به خدا كه مي رسه حتي حاضر نيست نيم ساعت بشينه حرف گوش بده . مي گه : توي راه ، همين جوري سرو تهش رو هم بيار ، تموم بشه بره ! چي چي تموم شه بره ؟ اين كه مال روحته روحي كه قراره باقي باشه و ميلياردها سال خالد باشه ، ( اين كه مي گم ميلياردها سال ، براي اين هست كه نمي تونيم بگيم چقدره ) اين رو تو 5 دقيقه من چطوري براي تو بگم ؟ تويي كه براي چهار تا پوست و گوشت و استخون 60 سالة عمرت ، كار مي كني ، براي اين مثلاً 20 سال سرمايه گذاري كن .
لذا دقت كنيد . اگر مي خوايد كار كنيد بايد وقت بگذاريد ، اگر هم فكر مي كني تو چند روز مي شه همه اين كارها رو ياد داد ، اين هم درست نيست ، من گفتم مي خوام تيتروار بگم ، بايد وقتي من تيتر رو گفتم خودت بري دنبالش .
تيتر اول اين هست كه بايد روي بقيه كار كنيم . بريم ببينيم چه جوري بايد روي بقيه كار كرد ؟ روش تحقيق رو ياد بگيريد ، از روي كتاب يا نوار ياد بگيريد كه تعليم و تربيت چه جوريه ؟ بريم بگرديم پيدا كنيم . اين همه كتاب تو بازار هست ، بهترين كتابها براي جمعيت 60 ميليوني كشور ايران مي ياد ، كه تيتراژش فقط 2200 تا هست ! خدا شاهده ! يك سال هم تو غرفه مي مونه ، من ساليان سال تو كتاب فروشي ها مي بينم ، همه جاي ايران هم همين طوريه .

نكته آخر : نسبت به ارتباطت با خداوند مراقب باش ، از الان كه وروديِ بحث هست دقت كنيد . مي گه : براي ارتباط با خداوند مراقب باش . ارتباطت با خداوند يه ارتباطي باشه كه خودت خجالت نكشي . بعضي وقتها خدا به بنده ها ايراد مي گيره ، مي گه : بندة من ! خودت رو مسخره كردي ؟! مثلاً مي گه : چي شده ؟ خدا مي گه : ما هر وقت تو رو ديديم اومدي در خونة ما قيافه ات مثل گداها بوده ، ” بده در راه خدا ! ” من مگه گدا خونه باز كردم ؟! من تو رو براي معارف عاليه خلق كردم . صبح تا شب مثل گداها نشسته زار مي زنه . مگه من دارالشفا باز كردم ؟ من كه اينجا كميته امداد نيستم ، من خدا هستم ، فقط بدبختي ، غم ، غصه ، درد ، ناراحتي و رنج رو براي من مي ياري ؟ بيا بابا ! ما قراره اينجا با هم حال كنيم ، عشق بازي كنيم ، صفا كنيم ، بالا بريم ، طراوت كسب كنيم ، معرفت كسب كنيم ، قراره تو حجابهاي نوراني رو پاره كني ، تو قراره پرده ها رو كنار بزني ، چشمهات خدايي ببينه ، گوشت خدايي باشه ، دو تا دستت يدالله باشه ، اين چه ارتباطيه با من داري ؟!
مي گه : بندة زرنگ اون هست كه روايتهايي رو كه مي دونه در وجودش پياده كنه . يه روايتي داريم كه اين رو دائماً تو سر اونهايي كه از دنيا بريدند مي زنند . ( ما كه خودمون دنيا پرستيم ) مي گن : آقا ! تو كه از دنيا بريدي ، نشنيدي پيغمبر اكرم (ص) چي گفته ؟ مي گه ، گفته : ” مال خوب ، زن خوب ، مركب خوب ، خانة خوب بگيريد ” حالا كار به اين نداريم كه بعضي ها فقط روايتهاي شكمي رو از تو دين ، از بر هستند ، حالا فرض مي كنيم كه اين روايت درسته ، مي گه خونه ات رو بزرگ بگير ، زن خوب بگير ، خلاصه ، بعد هم برو سراغ پژو ، پرشيا ! ( مركب خوب ) . پيغمبر (ص)‌گفته : مگه مسملون نيستي ؟! مسلمون نبايد افراط داشته باشه . مي گيم : اجازه مي دي ما اين روايت رو يه دفعه ديگه با هم بهش نگاه كنيم ؟ اجازه مي دي محدث روايت رو برات باز كنه ؟ بي چاره ! اينكه گفته : ” خانه خوب ” به اين آيه شريفه قرآن برمي گرده كه مي فرمايد : ” رَبِّ اشْرَحْ لي صَدري ” خانه دلت رو مي گه . مي گه خانة دلت بزرگ باشه . برخي ظرف دلشون مثل استكان هست ، يه تكونش كه مي دي تمام آبش شروع مي كنه لرزيدن ، اما برخي ديگه ظرف دلشون مثل درياست ! بالاي دريا موج مي ره و مي ياد ، اما اين پائين اصلاً انگار نه انگار ، راحت ! كاري به كار كسي نداره ، مي گه : خونة‌ دلت رو بزرگ كن . اين كه گفته : ” زن خوب ” ، منظور اون نفس تو هست ، و حتماً مي دونيد نفس ، مؤنث مجازي هست . مي گه : آقا ! نفست خوب باشه ، كه وقتي بهش بگي : بشين . بشينه . وقتي بهش بگي : پاشو ، پاشه . بدون اجازه تو نفست از خونه بيرون نره . خونة دلت مال خداست . نفست هم بدون اجازه از اين خونه بيرون نره . و اين كه گفته : مركب خوب بگير ، منظورش پژو كه نبوده ! منظور اينه كه بابا ! اين دنيا ، ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو سواري بكشي ! مراقب باش ! تو نبايد به اينها سواري بدي اينها سوار تو نشن . قرار هست كه شكم ، دست و پا و . . . براي تو كار كنند ، تو ازشون استفاده كني ، يه وقت جوري نشه كه شكم تو رو به هر جا خواست بكشه . بگه : آقا از اين ور بيا ! مراقب باش .
بعد مي گه در روايت هست كه گفتند : ” تيراندازي ، اسب سواري و شنا ياد بگيريد . ” مي گن : ديدي آقا ؟! روايت هست ، پس ديگه بريم كلاس هاي تيراندازي ثبت نام كنيم ، حالا الان كه ديگه دوره تيركمون نيست ، الان دوره و زمونة كلاشينكوفه ، كلاشينكوف يا موشك رو بايد ياد بگيريم . مي گن : حتماً منظورشون از اسب سواري ، آموزش راهنمايي رانندگيه . ديگه اونجا بالاترين ثوابه . خُب پيغمبر (ص)‌ فرموده ديگه . و شنا هم كه الان ديگه دوره و زمونه فرق كرده ، لباس غواصي و شناهاي مختلف منظورشونه .
نه خير ! اصلاً اين طور نيست ، : آقاجون ! تيراندازي ياد گرفتن يعني : شناختن خدا . خدات رو بشناس . بدون در خونة‌ كي رو داري مي زني . آدم وقتي يه كسي رو مي شناسه مي دونه ازش چي بخواد ؟ از خدادعايي رو بخواه كه استجابت بشه .‌ تير دعات بر هدف استجابت بخوره . وقتي مي گه : سواري ياد بگير ، يعني : بدون اين نفس و اسب نفس رو چه جوري اين ور و اون ور ببري . و وقتي مي گه : شنا ياد بگير ، كه از همه اش مهمتره ، مي دوني منظورش چيه ؟
يادم نمي ره ، سال 65 ، زمان آموزش غواصي ، يه مربي بود كه شهيد شد ، شهيد رضايي ، از بچه هاي اطلاعات ـ عمليات بود ، يه 10 ، 20 روزي كنار كارون بچه ها رو آموزش داد ، مي گفت : با پاي خالي كنار كارون كار كنيد تا پاهاتون قوي بشه ، 20 روز اين كار رو كرديم ، بعد از 20 روز ديگه حالا همه چيز رديف شده بود ، ديگه بچه ها به قول خودشون خيلي قوي شدن . گفتند : خيلي خوبه ديگه تموم شد ! گفت : بريد تو آب ! ( آب بازي شروع شد ) همه خوشحال ريختند تو آب ! آب كارون هم جزر بود ، گفت : خيلي خُب ، تو كارون كه رفتيد ، خلاف جريان آب بريد بالا ! گفتيم :‌ اِه ! شوخي مي كنيد آقا ؟! نه خير ، جديِ جدي ! گفتيم : آقا ! بي خيال ، تو رو خدا مگه مي شه ؟ همين ديگه خلاف جريان شنا كرديم ، از اون جمع 100 ، 150 نفره ، 4 ، 5 نفر بعد از 7 ، ‌8 ساعت تونستند خودشون رو تا جلو اسكله ( همون حدودا ) حفظ كنند . بقيه رو آب برد . 20 كيلومتر اون ورتر ، با قايق و تور گرفتنشون . اومديم بيرون ، پدر همه در اومده بود ، گفتيم : فردا موافق جريان آب هست ديگه ؟ گفت : نه ! فردا هم از همين ور ! خُب آقا ! ديگه كوتاه بيا ! مگه مي شه ؟ گفت : آره مي شه ، حالا مي بينيم مي شه يا نه ؟ بعد از 2 ، 3 ماه ، همين بچه هايي كه روز اول آب بردشون . 20 كيلومتر ، 14 كيلومتر ، خلاف جريان آب شنا مي كردند و جلو مي رفتند . چون كار نيكو كردن از پر كردن است . و فقط يه مدت اولش سخت بود ، بعد گويا دارن راه مي رن ، به راحتي جلو مي رفتند . اين رو هم بهتون بگم : هنوز كه هنوزه دنيا باورش نمي شه كه اينها از اروند گذشتند ، مي گن : اينها يه كار ديگه كردند ، از اون زير لوله كشيدند ، كارشناسان نظامي دنيا هنوز باورشون نشده كه غواص بچه سالِ ايراني از اروند گذشته .
خُب اينكه پيغمبر اكرم (ص) مي فرمايد شنا كردن رو ياد بگيريد ، مي دوني يعني چي ؟ يعني عزيز من ! حواست باشه ، تو اين دوره و زمونه اي كه همه موج ها داره از اين ور مي ياد بايد اونقدر قوي باشي و اونقدر قوي تو گود بري كه بتوني شنا كردن رو ياد بگيري . بتوني بر خلاف جريان شنا كني و بدون ” حُفَّتِ الْجَنَّتُ بِلْمَكاره ” كه مي گن ، آقا بهشت رو اگه بخواي اولش سخته ، بعد مثل آب خوردنه . داري مي ري ، اصلاً حاليت نمي شه ، اونقدر غرق در عشق خدايي مي شي كه اصلاً اطرافت رو نمي بيني . عالم و آدم از اين ور مي رن تو از اون ور مي ري ؟ مي گي : بله كه مي ريم ! كاري نداره . مثل آبخوردنه . از اين ور مي ريم . مي گن : اِي بابا ! مگه تو كوري ؟ بله كه كورم ! مگه نمي دونستي آدمي كه عاشق مي شه كور مي شه ؟ هر كي هرچي مي خواد بگه ، به من ربطي نداره . من كورم ! حرفي داري ؟ شنا كردن يعني اين . ياد بگيري در اين مسير ، چه جوري شنا كني . اگر يه وقتي يكي ديگه هم كم آورد دست اون رو هم بگيري ، بكشي اين ور . مي گه بايد اين نوع شنا كردن رو ياد بگيري و اين چيزيست كه خيلي مهمه .

[/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]جمع بندي [/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]: [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]
گفتيم كه بهترين كار نگاه به خود است . اونهايي كه نگاه به خودشون مي كنند اهل محاسبه اند . اونهايي كه محاسبه مي كنند روز قيامت هم حساب كتاب دست خودشونه . و چون حساب كتاب دست خودشونه سرشون كلاه نمي ره . و اين حساب كتاب رو به كريم بر مي گردونند . در محاسبه بايد سه تا قسمت رو محاسبه كنيم ، سمع = گوش ، بصر = چشم ، فؤاد = مخزن اسرار . گفتيم كه عاقبت به خيري و عاقبت به شري به معنايي كه اظهار است درسته نه ظهور . مراقب باشيد و گفتيم عبادت هاي ما ، خوبي هاي ما و زيارتهاي ما رو شيطون تحمل مي كنه براي اينكه در فؤاد ما بذرهاي شهواني كاشته ، جاي جاش گل مي كنه ، مراقبت كنيم . و گفتيم كه خدامون رو هم بهتر بشناسيم
[/FONT]
 

phalagh

مدیر بازنشسته
قسمت دوم

قسمت دوم

انسان ها همه علاقمند به اين هستند كه باقي و هميشگي باشند ، همه همين طوريم . دوست داريم همه ما رو ببينند ، همه به ما محبت كنند . همه چيز مال ما باشه . اگر تمام دنيا ، مثلاً از اين 7 ميليارد نفر ، 999/999/999/6 نفرشون به ما بگن باريك الله ، و يكي بگه آقا ! دوستت ندارم ، دوست داريم كه اون يكي هم نظرش نسبت به ما عوض بشه . اين دردي هست كه ما داريم . از اول خلقت ، بني آدم دنبال سرّ حيات و آب حيات بودند ، از اول خلقت ، افسانه مي گفتند ، داستان درست مي كردند ، فيلم درست مي كردند ، كه آقا ! چه جوري ما به حيات واقعي و ابدي برسيم . هميشه اين رو مي خواستند بفهمند . و هميشه آدميان از مرگ و ياد مرگ فرار مي كردند براي اينكه مرگ رو مساوي با اين مي ديدند كه الان اين بدني كه حيات داره ، زير خاك مي ره ، پوسيده مي شه ، كرم مي خوره و ديگه به هيچ دردي نمي خوره . اين درد هميشگي ما بوده . برخي اومدند ، گفتند : آقا ! اگر مي خواي زنده باشي و هميشه بموني بايد عالم باشي ، بايد علم داشته باشي . دنبال علم رفتند ، به درجات بالاي علمي رسيدند ، اما اينها با همة علم شون و با همه آثاري كه ازشون موند ، مثل كتابهاشون ، باز هم از خودشون يادي نكردند . ساليان سال اين كتابها موند اما فقط كتاب زنده موند نه خودشون ، و واقعاً كسي ياد خودشون نيست . اون شيخ بزرگواري كه مثلاً فلان كتاب رو نوشت ، ساليان سال اين كتاب رو مي خونند يا تدريس مي كنند ، اما يه دونه فاتحه براي اون طرف نمي فرستند . اصلاً براش چه فايده اي داره ؟ ايني كه بنده بشينم كتابِ آقا رو بخونم ، شعر آقا رو بخونم بگم : به به ، چقدر حافظ زيبا گفته ، آيا اين براي خودش فايده اي داره ؟ يعني خيلي از علم ها توسط كتابت ها و غيره و غيره مونده ، ولي آيا واقعاً خودش هم موند ؟ بعضي ها اومدند گفتند : ثروت داشته باشي ، بنايي بسازي ، بنا يادگار بمونه ، آيا بعد به درد ما مي خوره ؟ آيا فايده اي براي ما داره ؟ برخي اومدند گفتند : بايد فلان هنر رو به خرج بدي ، فيلم بسازي ، سريال بسازي ، نقاشي بكشي ، مثلاً مي گن : آقا ! نمي بيني نقاشيهاي پيكاسو و ون گوگ و . . . هنوز كه هنوزه ، روي بورسه ؟ يادشون زنده مونده .
اين ياد زنده موندن هم به درد نمي خوره . اون چيزي كه خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد : اگه مي خوايد زنده باشيد يه چيز ديگه هست ، اصلاً ما قرآن رو داريم ديگه ، مي فرمايد : كساني كه مي خوايد زنده باشيد ! اونهايي كه مي خوايد باقي بمونيد ! كساني كه به دنبال حيات ابدي مي گرديد ! مي فرمايد : بنده هاي من ! از خدا و پيغمبر (ص)‌ تبعيت كنيد . چرا ؟ براي اينكه خداوند شما رو از بين مرده ها خارج كنه و قاطي زنده ها بياره . يعني همين هايي كه الان دارن نفس مي كشند ، مي گن و مي خندند ، مي خورند ، مي آشامند و دلشون خوشه كه زنده هستند ، خدا اينها رو قبول نداره . مي گه : خيلي هاشون مردند ، فكر مي كنيد زنده اند ؟ زنده بودن به نفس كشيدن نيست . خيلي از اينهايي كه تمام جهان رو دارند مي خورند ، مردند . خيلي از اونهايي كه از دنيا رفتند ، زنده اند . اصلاً معناي زنده بودن در كلامِ خداوند فرق مي كنه ببينيم ، خدا به چه كساني مي گه : زنده . آيا به من مي گه زنده ؟! من واقعاً زنده هستم ؟ آيا هر كسي كه نعمتهاي خداوند رو برداشت و تبديل به غذا و خوراك كرد و هضم كرد اين يك آدم زنده است ، چون مصرف مي كند ؟ آيا هر مصرف كردني نشانة زنده بودن است ؟
مثل اينكه ماها يه چيز ديگه بايد داشته باشيم . آره ؟ بايد فكر كنيم ببينيم چي بايد داشته باشيم ؟ لذا وقتي با اين ديد به دنيا نگاه مي كنيم ، بعضي وقتها ما حسرت مي خوريم ، خيلي حسرت مي خوريم . مي گيم : اي بابا ! مثلاً كاش فلاني از دنيا نمي رفت ، چرا ؟ چون فكر مي كنيم مرده ، از يادها دور شده ، در صورتي كه اون چيزي كه ماها رو ابدي مي كنه ، يه مطالبي است كه خيلي از ماها نمي گيريم . طرف 100 سال از خداوند عمر مي گيره ، هيچ فايده اي براش نداره . يكي هم مي ياد 16 سال عمر مي گيره و از همين 16 سال چقدر استفاده مي كنه ! اوني كه براي ما فايده داره ، اون رو بايد بريم بگرديم پيدا كنيم . ببينيم چيه ؟ دنبال اين مي خوايم بگرديم .
بعضي وقتها ما خيلي ظاهر بين مي شيم ، مي يايم مي گيم :‌ ” آقا ! خوش به حال شهدا ، اما حيف شد رفتند . ” و يا مثلاً دنيا رو يه دنيايي مي بينيم كه تحت يك سري اثرات خاصي است و اين اثرات خاص رو فقط در خودمون يا در يه سري افراد مي بينيم . به بعضي ها مي گيم : ” خوش به حالت ! ” غافل از اينكه اصلاً اين خوش به حالش نيست . به بعضي ها مي گيم : ” طفلك ! ” در حالي كه اين خيلي خوش به حالش هست ، ديدهاي ما به دنيا فرق مي كنه . ما فكر مي كنيم كه تو دنيا كارهاي بزرگي كه بايد انجام بديم ، برخي از بچه ها و مردم كه زود رفتند نتونستند انجام بدن ، از دنيا موندند . حتي تو معنويات هم بعضي وقتها اشتباه مي كنيم .
قبل از اينكه وارد اين بحث حيات ابدي بشيم ، بذاريد يه نكته رو باز كنيم ، ( خوب دقت كنيد ) ببينيد ! در داستان حضرت سليمان (ع) و مورچه ، مورچه كلي زحمت كشيد و رفت ران ملخ براي حضرت سليمان (ع) آماده كرد و به ايشان اهدا كرد . سليمان (ع) ران ملخ رو گرفت تشكر كرد ، ابراز خوشحالي كرد ، بعد كه مورچه رفت ، سليمان (ع) ران ملخ را دور انداخت . خُب آخه سليمان (ع) ران ملخ ميخواد چكار ؟ اگر اين مورچه زحمت نمي كشيد ، و يه دونه ارزن هم مي آورد سليمان دور مي انداخت ، اگه صد برابر اين هم زحمت مي كشيد ، يه ملخ كامل هم مي برد باز هم سليمان دور مي انداخت . سليمان (ع) كه ملخ براش فايده نداره . منتها سليمان به دلِ مورچه نگاه كرد ، ديد بابا ! اين عشقش پشت اين ران ملخ خوابيده ، اين ران ملخ ، نشانة محبت مورچه به سليمان (ع) است . اوني كه سليمان (ع) از مورچه پسنديد ، اون عشقِ پشت ران ملخ بود ، نه ران ملخ . گفت : به به !! اين خيلي خوبه ! دوست دارم ، باريك الله !
ديدي بعضي وقتها مثلاً يه كسي براي زوجش يه شاخه گل مي بره ؟ مي گه : اين يه شاخه گُل از همه دنيا براي من بيشتر ارزش داره . چرا ؟ چون من پشتش محبت مي بينم . چيزي كه مي خوايم بگيم اينه :
اگر بنده و جناب عالي ، تمام دنيا رو بهمون بدهند و ما همه رو برداريم و قرباني خداوند تبارك و تعالي كنيم ، براي خدا هيچ ارزشي نداره . چون خداوند در يك ميليارديم ثانيه ، يك ميليارد بار مثل اين دنيا رو مي تونه خلق كنه . اگر تمام دنيا رو براي خدا ببريم ، براي خدا هيچ ارزشي نداره و اگر هم هيچ چيزي نبريم بازم ارزشي نداره . اصلاً براي خدا بردن چيزي ارزشي نداره . اوني كه براي خدا مهمه ، اون عشق يست كه پشت اين بردن هست .
يعني اين حوادث عالم كه ما فكر مي كنيم بنده مؤثرم ، شما مؤثريد ، حسن مؤثره ، حسين مؤثره . هيچ كدوم از اين تأثيرات اصلاً در حساب كتاب خداوند حساب نمي شه . ( خوب دقت كنيد مي خوايم يه ريشه رو در بياريم ، بعد سراغ حيات ابدي مي يام ) اصلاً اون چيزهايي كه ما فكر مي كنيم و اون مجراهايي كه ما از اون طريق داريم كارها رو پيش مي بريم ، اينها مجراهايي نيست كه خداوند داره كار رو پيش مي بره . اصلاً اينجوري نيست . خدا اصلاً به كميت كار ما كاري نداره ، به كيفيت كار داره .
يكي از پولدارترين افراد تهران خدمت مرحوم آميز جواد آقاي تهراني رحمت الله عليه در مشهد زنگ زده بود و گفته بود : الان دخترم تو اتاق عمل هست ، دكترها گفتند كه10 درصد احتمال زنده موندش هست . هرچي دوست داري نذر كن ، من پولم زياده ، اگر دخترم سالم بيرون اومد ، مشهد خدمتتون مي رسم و نذرم رو ادا مي كنم . گفته بودند : باشه . دو ساعت بعد زنگ زده بود كه : آقا ! دستتون درد نكنه . الحمدلله ، با دعاي شما سالم بيرون اومد ! آماده باشيد ، هر نذري كرديد ، من فردا ، پس فردا مي يام مشهد ، هم زيارت مي كنم هم خدمت شما مي رسم و نذر رو ادا مي كنم . ايشون هم فرموده بودند : تشريف بياريد . اومده بود خدمت آميز جواد آقاي تهراني . دو زانو نشسته بود دسته چكش رو هم درآورده بود ، آقا ! چقدر بنويسم ؟ چقدر نذر كردي ؟ آقا فرموده بودند : نذر رو خودم ادا كردم . اِي آقا ! خجالت نديد ، خُب ادا كردم ديگه ، پس بگيد چي بود ؟ گفته بود : يه دونه صلوات !
مگه خدا كمبود مالي داره ؟ كه مثلاً اگر 100 هزار تومن نذر كني ،‌ بهتر از 50 هزار تومن جواب بده . نه ، خدا به دلت نگاه مي كنه . ببينه چقدر عشق ، و محبت پشت نذر خوابيده ؟
خداوند در عبادتهاي ما دنبال كميت نمي گرده ، دنبال كيفيت مي گرده . طرف 100 هزار ركعت نماز خونده ، اما فايده نداشته . براي اينكه فكر كرده داره پول جمع مي كنه بره داخل سوپرماركت خريد كنه ! هر يه ركعت كه مي خونده مي گفته : اين يه حاجت رو بده . بعد هم رفته در خونة‌ خدا نشسته گفته : ما 100 هزار ركعت نماز خونديم ، نمي خواي يه چيزي به ما بدي ؟! اما يه كسي يه دونه ” يا الله ” گفته ، كه پشتش يه عالم فقر و ضعف و پستي و ناچيزي و خجالت و شرمندگي و عشق خوابيده ، با همين ” يا الله ” تا آسمون مي ره .
مجراهاي معنوي ، مجراهاي با كيفيت هست نه با كميت ، مجراهاي مادي هم همين طوريه . يعني تأثيرات اصلاً دست من و شما نيست . ابداً . اصلاً كارهاي دنيا حساب كتابش اين حساب كتابهايي كه ما فكر مي كنيم نيست كه بگي : آقا ! چرا فلاني ها نموندند ؟ اگر اين شهدا مثلاً اين 300 هزار تا مونده بودند ، خيلي خوب مي شد . نه فكر مي كني اون 300 هزار تاي ديگه كه شهيد نشدند ، موندند ؟ خراب هم شدند ، كاشكي اينها هم شهيد مي شدند . اصلاً اينطوري نمي شه حساب كرد . اصلاً كارهاي دنيا يه جور ديگه داره مي چرخه . خداوند با يه ظرايفي داره كار رو مي چرخونه . الان ممكنه همه ما امشب بيايم ختم ” اَم مَن يُجيب ” بگيريم ، فلان ، اتفاق بيوفته . و يه پيرزن ، بيوه زنِ همسر شهيد يا يه دونه دختر شهيد ، يه پسر شهيد ، گوشة خونه دلش بگيره زانوهاش رو بغل كنه ، دو تا ياالله بگه ، خدا بگه :‌ همه جهانيان رو فروختم ، ياالله تو رو خريدم . براش كاري نداره .
توي روايت ها داريم ، تمام اينها دست خداست . خداوند به هارت و پورت من نگاه نمي كنه ، خداوند به دلم نگاه مي كنه ، خداوند به اينكه بنده الان امشب بالاتر از شما نشستم نگاه نمي كنه ، اتفاقاً به اين گوشه كنارها بيشتر نگاه مي كنه .
بعد از ظهر يه روز شنبه من يه جلسه اي شركت كردم ( كه نبايد شركت مي كردم ! ) از اين جلسه ها كه تهمت و غيبت و پشت هم اندازي و چاخان و صحبتهاي ناجور هست ، بحث مي كردند ، اينقدر من تيره و تار شدم ، اصلاً حالم بد شد ! بعد ديگه شب كه اومدم با اعصابِ خورد و داغون بالاي منبر رفتم ، با خودم گفتم : امشب نه منبر ، منبر مي شه ، نه روضه اي كه بعدش مي خونيم نه عزاداري و سينه زني . براي اينكه امشب من خيلي تيره ام . بسم الله رو گفتيم ، منبر رو شروع كرديم ، ديديم تمام حرفهايي كه اصلاً شنيده بودم از يادم رفت ، به لطف خدا يه منبر خيلي عالي شد . بعد هم تا روضه و عزاداري و سينه زني رو شروع كرديم ،‌ گويا اين ملت 20 سال هست كه شب عاشورا آرزو داشتند سينه بزنند و گريه كنند . انگار تا حالا شب عاشورا نديده بودند ، ( جلسه هفتگي بود ، مناسبت خاصي هم نبود ) يه بساطي شد من همين جور رو منبر مونده بودم كه خدايا الان چي شده ؟! آخه من كه خودم مي دونم چقدر سياه اومدم ، اين بالا . گشتم ، ببينم امشب اين سوز مجلس مال چيه ؟ ديدم دم در حسينيه ، يه پسر بچه 16 ، 17 ساله كور هست كه مراسم ها رو مي ياد ، نشسته ، داره با دستاش كور مال ، كورمال مي گرده كفش هاي زائرهاي اباعبدالله (ع) رو پيدا مي كنه و جفت مي كنه . ميزون مي كنه و كنار هم مي ذاره . گفتم آهان ! مال همينه . فكر مي كني تو اون بالا كولاك كردي ، مال اين بود .
امشب اگه شما اينجا نشستيد ، مثلاً آقاي فلاني و فلاني ، بنده ، آقايي كه مثلاً مسؤوليت قويي رو داري ، اينجا نشستي ، جمعيت هم اين طور نشستند دارند گوش مي دن ، اينقدر هم فضا آروم هست ، فكر مي كني كه كساني كه الان ثواب مي برند ، باني هاي مجلس و آقاي انجوي و فلاني و . . . هستند ، نه خير ! بيشترين ثواب مال اين بچه هاست . اينها جون دادند ، آقا اگر تا هر زماني حسين حسيني تو جهان مي گن ، يه چيزيش به اينها مي رسه براي اينكه اينها نام حسين (ع) رو زنده كردند . حسين (ع) رو از موزه هاي خرافي تاريخ در آوردند و تبديل كردند به مظهر جهاد . الان هر انسان بزرگ مرامي كه مي خواد كار انقلابي كنه ، اسم اينها رو به زبون مي ياره . يعني ممكنه كه از اينها فقط استخون شون مونده باشه ، ممكنه كه اسم يه شهيد گمنام باشه ، خاك بر سر من اگر به اينها بگم : شهيد گمنام . بدبخت ! تو مردة گمنامي . اين گمنامه ؟ تو گمنامي رو در چي مي بيني ؟ نام رو در چي مي بيني ؟ نام رو در همين مي بيني ؟ كجا هستند اونهايي كه نام داشتند ؟ بعضي از شعرها چقدر قشنگه به خدا :

[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]در كارگه كوزه گري رفتم دوش ديدم 2000 كوزه گويا و خموش [/FONT]

[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]زان بين يكي بانگ برآورد و خروش كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش[/FONT]
 

phalagh

مدیر بازنشسته
ادامه قسمت دوم

ادامه قسمت دوم

[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]ما اگر جهان رو به ناممون بكنند ، وقتي رفتيم چه فايده اي براي ما داره ؟ [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]يه قضيه رو مي خوام براتون بگم اگر اين قضيه خوب به دلتون بشينه ، دقيقاً كل بحث ما در همين خلاصه مي شه : نگاه به خود يعني از خود تا خدا . يه روز تلفن ما زنگ زد ، گفتم : بفرمائيد ، گفت : آقا ! ببخشيد ، ما يه مجلسي داريم مثلاً 2 ماه ديگه ، سه ماه ديگه . و نگفت كه كجا ، شما براي اون روز وقت داريد ؟ من ديدم براي اون روز وقت دارم ، گفتم : بله ، كجا هست ؟ گفت : حالا شما قول بده ، من بعداً مي گم كه كجا هست . گفتم : آخه شما بگيد كجاست ، تا بعد من قول بدم . ببينم روز قبلش كدوم شهرم ،‌مي رسم يا نه ؟ گفت : روز قبلش كدوم شهريد ؟ گفتم : فلان جا ، گفت : آره مي رسيد ! تشريف مي ياريد ؟ گفتم : آقا شما چرا پليس بازي در مي ياريد ؟ بگو كدوم شهر هستيد ديگه ؟ گفت : آقا مي ترسم بگم ، شما قبول نكنيد . گفتم : چرا ؟ گفت : آخه روستا هست ، شهر نيست ، مي يايد ؟ گفتم : بله مي يام ، روستا باشه چه اشكالي داره ؟ گفت : به هر كي گفتيم ، نيومده ، دو سه جا زنگ زديم آخرش گفتند : نه . مي گفت : ما يه يادوارة شهدا داريم مي يايد ؟ گفتيم بله كه مي يايم ! كجا هست ؟ گفت : شهيد آباد . بعد برام توضيح داد كه اين روستا در كشور به نسبت شهداش اول هست ، يعني تمام اهالي روستا خانوادة شهيد هستند . در حالي كه خيلي از شهرهاي بزرگ ما ، تعداد پدر و مادرهايي كه دو ، سه تا از بچه هاشون شهيد شدند خيلي كمه . اين روستا چندين خانواده داره كه چهار شهيد دادند ، چندين خانواده داره كه سه شهيد دادند . چندين خانواده داره ، كه دو شهيد دادند و يك شهيدي هم ، اِلاماشاءالله ! همه كمپلت خانواده شهيد هستند . گفتم : عجب جاي با بركتي ! داداش ما با سر مي يايم ! اين حرفها چيه ؟ [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]آقا ! رفتيم ، از جادة اصلي كه ترانزيت بود ، 6 ، 7 كيلومتر فرعي مي خورد ، پيچيدم تو جاده فرعي ، ديدم آسفالتش اصلاً فرق كرد . خيلي دلم گرفت ، گفتم : بابا ! اينها اينقدر به گردن ما حق دارند ، كاش اين 5 ، 6 كيلومتر رو هم براشون آسفالت مي كردند . مگه چقدر پولش مي شه ؟ چقدر ما داريم تو شهرهامون آسفالتها رو روكش مي كشيم ؟ اينها براي مملكت ما خون دادند ، اينقدر زحمت كشيدن ، كاش يه آسفالت خوب براي اينها مي زديم ! رفتم جلوتر ، تا رسيدم در مسجدشون و جايي كه مجلس بود . تقريباً همه روستا اومده بودند . ‌( گفتم : همه خانواده شهيد بودند ) يه نمايشگاهي زده بودند گفتند : قبل از اينكه بريم تو مجلس ، شما اين نمايشگاه رو مي بينيد ؟ گفتم : از خدام هست ! رفتيم داخل . قيافة نمايشگاه ، چارچوب زنگ زده چادرها ، چادرهاي مندرس ، عكس هاي رنگ پريده ، وسائل خاك گرفته و لباسهاي بچه هايي كه نمايشگاه رو مي چرخوندند و اصلاً كل نمايشگاه كه دقت مي كردي ، مي ديدي : آقا ! براي سر و ته نمايشگاه 5 هزار تومن بودجه صرف نشده بود ، بيشتر دلم گرفت : كه اي كاش اين همه خرجهاي بيهوده رو تو كشور كم مي كرديم ، مي يومديم براي اينها يه نمايشگاه مي زديم . خُب چرا اينطوريه ؟ دل گرفتگي ما هم بعضي وقتها يه مقدار همراه با عصبانيت مي شه . فقط اينجورهم نيست كه دلم بگيره و گريه كنم ، اعصابم خورد مي شه . ما با اين بچه ها همرزم بوديم ، رفتن شهيد شدن ، توقع دارند كه مثلاً يه كسي به يادشون باشه ، همين طور تو عالم بچگي بودم ( حالا مي فهميد كه چرا مي گم ، تو عالم بچگي بودم ) اومدم تو نمايشگاه يه چيزهايي ديدم ، چيزهاي عجيبي كه واقعاً تو كشور تَكه ، باز بيشتر اعصابم خورد شد . مثلاً اتفاقاتي كه براي اين بچه ها افتاده بود ، خاطراتي كه داشتند ، يه چيزهاي عجيب ، غريب و خيلي ناب . خيلي تعجب كردم ، كه چرا اينها رو ما نشنيديم ؟ كسي جايي نگفته ، يه صدا و سيمايي نيومده فيلم برداري و مصاحبه كنه ، چهار تا مجله بنويسند ، عكس اين شهدا رو بزنند . كه مردم بدونند اين كسي كه رفته شهيد شده اينقدر قضاياي جالب داشته ، چرا هيچ كس خبر نداره ؟ خيلي به من برخورد ، باز عصباني تر و دل گرفته تر شدم . اومديم داخل مجلس ، رو به جمعيت بغل منبر نشسته بودم ، يه پسر شهيدي اومد ، وصيت نامه خوند ، دختر شهيد اومد با باباش حرف زد ، و . . . آقا ! من ديگه داشتم ديوونه مي شدم ، اعصاب برام نمونده بود ، كه اينها چرا اينقدر غريب هستند ؟ رديف جلو پدرهاي شهدا رو نشونده بودند ، تا چند رديف پدر شهيد بود ، بغل دستيم داشت معرفي مي كرد ، مي گفت : اين پدر چهار تا شهيده ، اين پدر سه شهيده و . . . پدرهايي با لباسهاي مندرس ، چهره هاي آفتاب سوخته ، دستهايي پينه بسته ، چشمهايي گود افتاده ، كمر خم شده ، اينقدر من دلم سوخت كه خدايا ! اين ، همه زندگيش رو داده كه به هر حال جامعه ما يه تكوني بخوره ، الان اينجا نشسته بدون بچه هاش داره زندگي مي كنه ، بي هيچ اميدي ، دلش خوشه كه مثلاً راه بچه هاش ادامه پيدا مي كنه ، تو دلم به خودم گفتم : آيا جوان شيرازي ، تهراني ، اصفهاني ، مشهدي و . . . كه الان راحت داره تو خيابون مي گرده خبر داره كه در يك روستايي يك پدري ، يك مادري پير شدند ، چهار تا بچه براي انقلاب و جنگ و . . . دادند ؟ الان اينها بدون هيچ اميدي اينجا نشستند ، فكر مي كنند كه اين جوون ها خبر دارند به چه كساني مديون هستند . ياد اون جمله اي ا فتادم كه اون رزمنده ترك زبان ، تو فيلم درد همسنگر مي گه كه :[/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica] بچة 16 سالة خرمشهري نشسته بود داشت با اسلحه اش بازي مي كرد به من گفتش : فلاني ! من وقتي رفتم تهران خانواده ام رو ببرم تو قسمت اردوگاهِ جنگ زده ها ، ديدم يه عده دارند براي تحصيل مي رن خارج از كشور . با خودم گفتم : نكنه مثلاً ما بريم خون بديم ، بعد اينها برگردند يادشون بره ما براي چي خون داديم ؟ چون ديگه اينها تحصيل كرده هستند ، مدير كل هاي مملكت با تحصيلات مي شن . يادشون نمي ره ؟ بعد مي گفتش : فرداش ديدم شهيد شده و مغزش كف خيابون پاشيده ، نگاه كردم ديدم بالاي سرش يك تابلو رنگ پريده زده ، نوشته : دبيرستان فلان ، با خودم گفتم : سالها مي گذره ،‌ بعد جنگ تموم مي شه بارون مي ياد اين مغزها رو مي شوره ، اين جاها رو رنگ مي كنند ، اين دبيرستانه دوباره راه مي يوفته ، اون بچه دبيرستاني كه از مدرسه مي ياد بيرون ، پاشو مي ذاره همين جايي كه اين بچه 16 ساله مغزش متلاشي شده . آيا وقتي پاش رو مي ذاره اين جا حواسش هست كه يه 16 ساله اي مثل خودش با آرزويي كه مثلاً دبيرستان بره ، بزرگ بشه ، جونش رو داده براي اينكه اين بهتر زندگي كنه ؟ حواسش هست ؟ فقط همين ![/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica] ياد اين حرفها افتادم كه آيا جوان ما ، كارمند ما ، نظامي ما ، مسؤول ما مي دونه كه تو شهيد آباد يه عده اي توي خونه هاي كوچكي دارند زندگي مي كنند ، دلخوشي شون اينه كه بچه هاشون رفتند مثلاً مردم قدر دان هستند . به قدري من روم فشار اومده بود گفتم : مي رم بالاي منبر مي شينم شروع مي كنم مي گم : آي كجائيد ؟! چرا كسي نيومد اين جا فيلم برداري كنه ؟ چرا كسي ياد اينها نمي كنه ؟ چرا كسي براي اينها دو تا قواره چادري نمي ياره كه اينقدر اين بچه هاي شهدا با چادرهاي مندرس نگردند ؟ چرا كسي چهار تا پيرهن نمي ياره به اين ها بده ؟ مي خواستم برم از اين حرفها بزنم . داغ كرده بودم ديگه . غيرتي شده بودم مثلاً ! خُب 5 دقيقه قبل از اينكه برم يكي ديگه اومد نشست بغل دستم ، گفت : آقا يه خاطره برات تعريف كنم ؟ گفتم : بفرمائيد ! اين خاطره رو كه گفت من اصلاً از اين رو به اون رو شدم . گفتم : تو عالم بچگي بودم . يه دفعه به خودم اومدم ، يه دفعه اصلاً وضعيتم فرق كرد ، يه عكسي به من نشون داد ، يه پسر مثلاً 19 ، 20 ساله اي بود ، گفت : اين اسمش عبدالمطلب اكبري هست ، اين بنده خدا زمان جنگ مكانيك بود ، در ضمن كر و لال هم بود ، يه پسر عموش هم به نام غلام رضا اكبري شهيد شده ،‌ غلامرضا كه شهيد شد ، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست ، بعد هي با اون زبون كر و لالي خودش ، با ما حرف مي زد ، ما هم گفتيم : چي مي گي بابا !؟ محلش نذاشتيم ، مي گفت : هرچي سروصدا كرد هيچ كس محلش نذاشت . ( بعضي وقتها اين كرولالهايي كه ما مي بينيم نه اينكه خوب نمي تونه صحبت كنه و ارتباط برقرار كنه ، ما فكر مي كنيم عقلش هم خوب كار نمي كنه ، دل هم نداره ، اتفاقاً هم عقلش خوب كار مي كنه ، هم دلش خيلي از من و تو لطيف تره ) مي گفت : ديد ما نمي فهميم ، بغل دست قبر اين شهيد با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد ، روش نوشت : شهيد عبدالمطلب اكبري ، بعد به ما نگاه كرد گفت : ‌نگاه كنيد ! خنديد ، ما هم خنديديم ، گفتيم شوخيش گرفته ، مي گفت : ديد همة ما داريم مي خنديم ، طفلك هيچي نگفت ، سرش رو انداخت پائين ، يه نگاهي به سنگ قبر كرد با دست پاك كرد ، سرش رو پائين انداخت و آروم رفت . فرداش هم رفت جبهه . 10 روز بعد جنازه اش رو آوردند دقيقاً تو همين جايي كه با انگشت كشيده بود خاكش كردند . وصيت نامه اش خيلي كوتاه بود ، اينجوري نوشته بود : [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]بسم الله الرحمن الرحيم ، يك عمر هرچي گفتم به من مي خنديدند ، يك عمر هرچي مي خواستم به مردم محبت كنم ، فكر كردند من آدم نيستم ، مسخره ام كردند ، يك عمر هرچي جدي گفتم ، شوخي گرفتند ، يك عمر كسي رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خيلي تنها بودم ، يك عمر براي خودم مي چرخيدم ، يك عمر . . . اما مردم ! حالا كه ما رفتيم بدونيد هر روز با آقام حرف مي زدم ، و آقا بهم گفت : تو شهيد مي شي . جاي قبرم رو هم بهم نشون داد ، اين رو هم گفتم اما باور نكرديد ! [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]يه دفعه از بچگي ، بزرگ شدم . از اون روز به اين ور نگاهم به دنيا فرق كرده . من اصلاً روحيه ام عوض شد ، گفتم : اِه ! تو چه بچه بودي ! چي مي خواي ؟ اين غريبه ؟! فكر مي كني مثلاً شهرت به اين هست كه تو صدا و سيما دائم نشونت بدن ؟ يا روي روزنامه ها مطلبت رو بزنند ؟ عكست روي مجله ها باشه ؟ دلت براي شهدا و خانواده شهدا مي سوزه كه چرا كسي باهاشون مصاحبه نمي كنه ؟ يا تو روزنامه ها نمي زنه ؟ بچه ! فكر كردي اين چيزها براي خدا ، يا براي اينها مهمه ؟ بشمار ببين چند نفر از كساني كه دائم عكس هاشون رو تو روزنامه ها مي زنند با آقاشون رفيق هستن ؟ اين شهيد گمنامه ؟! اسم اين روكسي نمي دونه ؟! تو نمي دوني . الان آقا مهدي (عج) اينجا نشسته با اسم داره باهاشون حرف مي زنه ! چرا مي گي : گمنام ؟ فكر مي كني ما خيلي نامي هستيم و اينها گمنامند ؟ به خدا قسم دارند به ما مي خندند . مي گن : چرا به ما مي گيد گمنام ؟ شماها رو كسي نمي شناسه . ما اينجا الان با فاطمه (س)‌ رفت و آمد داريم ، با حسين (ع) ، با حسن (ع) ، با علي اكبر (ع) ، با ابوالفضل (ع) ، چي مي گيد شما ؟ شما بچه ها فكر مي كنيد كه دنيا دنيايي است كه بايد نامت رو بزرگ بنويسند ؟ نه خير ! تو اين دنيا اگر به آقات نزديك بشي ، اون وقت شهير و نامي هستي . كي مي گه ما گمناميم ؟! آقا (عج) ما رو مي شناسه . همين كافيه . كي بايد بشناسه ديگه ؟ چقدر اين در و اون در مي زنيم كه مثلاً 4 نفر بگن : آقاي فلاني اومد ! چقدر ما غافليم كه دلمون براي اينها مي سوزه ، مي گيم : طفلك رفت . ناكام شد ! ناكام من و توئيم . [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]براتون روايتش رو بخونم ؟ اين روايت رو بايد با دل و جون بگيري . مي فرمايند : دوستان ما دوبار زندگي مي كنند ، يك بار شهيد مي شن ، بعد كه ما ظهور كرديم دوباره در رجعت مي يان و در كنار ما يه دور كامل زندگي مي كنند . دلت سوخته كه جوونت 18 سالگي رفت و ناكام شد ؟ تو كه داري زندگي مي كني خيلي بهت خوش مي گذره ؟ دوست داشتي اون هم اينجا زندگي كنه و بهش خوش بگذره ؟ اين آخه دنيا هست ؟ به خدا اين زندگي هست كه ما داريم ؟! مي فرمايد : بعد كه ما مي يام ، در اون ايام خوشي ، اينها كامل زندگي مي كنند . دوستانِ ما اينطوري هستند . [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]فكر مي كنم يه بار براتون گفتم . من اصلاً تو شهداي شيراز رفيقي ندارم ،‌ همه رفيقهام تو بهشت رضا دفن هستند ، با شهداي شيراز بعد از شهادتشون رفيق شدم . مثلاً تو دارالرحمه شيراز كه مي رم ، بعضي وقتها از يه چيزي خوشم اومده ، گفتم : اجازه هست من با شما رفيق باشم ؟ اسمت يادم باشه ، مثلاً دعات كنم ، انشاءالله تو هم از ما خوشت بياد . و ما رو دعا كني ، يكي شون يه شهيد 16 ساله است به نام محسن بوستاني ، سال 62 منطقه حاج عمران شهيد شده ، يه نخ موهم روي صورتش در نيومده . همين جور كه سنگ قبرها رو نگاه مي كردم يه جمله اي در وصيت نامه اش ديدم كه اين جمله 1400 سال عرفان ما رو مي بنده مي ذاره تو بقچه ! مي گه : آقا ! اين عرفانه . اين جمله خيلي عجيبه ، جمله رو دقت كنيد ! مي گه : [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]پدرم ، مادرم ! وقتي كه من رو تو قبر مي ذاريد و سنگ لحد رو مي چينيد ، به تاريكي قبر من گريه نكنيد ، بريد به تاريكي دنياي خودتون گريه كنيد ، چرا داريد براي من گريه مي كنيد ؟! [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]وقتي تابوت شهدا رو مي يارن ، و تو داري گريه مي كني ، بگو : خدايا ! الان كه ديگه درهاي شهادت بسته است ، ولي خدايا ما هم دوست داريم تو همچين تابوتهايي باشيم و همچين پرچم هايي رو دورمون بپيچند . [/FONT]
 

phalagh

مدیر بازنشسته
از خود تا خدا-قسمت سوم

از خود تا خدا-قسمت سوم

در قسمت سوم بحث از خود تا خدا هستيم كه فعلاً امشب و دو سه شب ديگه ما تو خودمون گيريم تا ببينيم از اين خوديت مي شه نجات پيدا كنيم بعد اون وقت به ” خدا ” بپردازيم ، يعني بايد اول ثابت كنيم ، كه ما رو قبولمون دارن ، بعد سراغ كدخدا رو بگيريم .
كلماتي در قرآن و روايات هست كه وقتي بيشتر بهشون توجه مي كنيم مي بينيم ، معاني متفاوتي رو مي رسونه . مثلاً ما فكر مي كنيم كه اصحاب و اهل يكي هستند ، در صورتي كه تفاوت خيلي اساسي بين اين دو كلمه هست . خيلي ها مي تونند صحابي باشند ، كاري نداره ، خيلي راحته . زماني كه پيغمبر (ص) اعلام كردند :‌ من پيغمبرم . خيلي ها سريع اومدند و گفتند : بله ، ما قبول داريم ، اما دليل هايي كه داشتند ، خيلي فرق مي كرد . اين ديگه مهم نيست ، همين كه گفتند قبول داريم ، اصحاب هستند . يكي براي حكومت بعدي اومد . يكي براي زيبايي صداي پيغمبر (ص) اومد ، يكي براي زيبايي چهره اش اومد ، يكي قرآن رو شنيد و جَو زده شد و اومد . هر كسي به يه دليلي . يعني اصحاب شدن ، خيلي آسونه .
روزهاي اول انقلاب ، ( سال 1358 ) ، امام (ره)‌ يه يا علي گفت و رفراندومي انجام شد كه در اون 98 % مردم به جمهوري اسلامي رأي دادند ، خُب اين رفراندوم با اين درصد درتاريخ انسانيت بي سابقه است . يعني از وقتي حضرت آدم (ع) خلق شد تا همين الان ، تا حال نشده جايي انتخاباتي انجام بشه ، 98 % مردم بگن : ما اين رو قبول داريم . خيلي درصد بالاست . اما الان بعد از گذشت حدوداً20 سال ، شما فكر مي كنيد كه اگر دوباره رفراندوم برگزار بشه آيا نتيجه همون 98 % هست . نمي دونيم چقدره ولي 98 % حتماً نيست . يعني اونهايي كه همون اول مي يان بسم الله مي گن و مي گن ما هستيم . اونها يه تعداد خيلي زيادي هستند ولي اونهايي كه ته كاسه مي مونه يه مقداري كمند . به قول امام حسين (ع) مي فرمايند : قبل از هر چيز تكليف خودتون رو مشخص كنيد . مردم بنده دنيا هستند .
ببخشيدا ! الان شما 15 ‌سال ، 16 سال ، 17 سالته ، عالي هستي ! گُل ! اما فردا وارد معركه زندگي كه مي شي فردا كه مسؤوليت به گردنت مي يوفته باز هم همين طور هستي ؟ الان بيكاري ، الان مي گي : تو خونه مي پوسم ، بايد مسجد برم ، فردايي كه اگر نرفتي مسجد 2 هزار تومن كاسبي . فردايي كه اگر نرفتي با خدا صحبت كني يكي ديگه هست باهاش صحبت كني . از دلتنگي و غريبي نرفتي در خونه خدا اون جا امام حسين (ع) مي فرمايد : ” قلَّت ديانون ” اونهايي كه اهل خدا هستند تعدادشون زياد نيست . كمه . يعني ما تا وقتي كه بيكاريم ، ( داريم امشب اعتراف مي كنيم ديگه ، ) تا وقتي كه كسي سر به سرمون نمي گذاره ، تا وقتي كه ناراحتي نداريم ، تا وقتي كه دري غير از خونة خدا داريم همون جائيم . فقط وقتي در خونه خدا هستيم كه بيكاريم . وقتي با دنيامون تلاقي كرد آيا مردش هستيم ؟ حاضريم ؟ اگر دو راه به ما بدهند ، يه راه بگن : رضايت خدا ، يه راه : ساعتي ده هزار تومن ! كدوم رو مي ريم ؟ اين مهمه .
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]
لذا فرمودند : در نگاه به خودتون يه آزمايشهايي رو براي خودتون منظور كنيد . كه مثلاً اگر فلان مطلب براي من پيش اومد از الان آمادگي داشته باشم
[/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]. حتماً ديديد بعضي ها قبل از كنكور ، يه كنكور آزمايشي مي دن . براي خودت امتحان كن ، كنكور آزمايشي بذار . اگر من مثلاً احياناً فلان روز دنيا و آخرتم با هم تلاقي پيدا كنه ، يه اتفاقي برام بيفته ، آيا مردش هستم ، به سمت آخرت برم يا نه ؟ از الان بشينم با خودم تلقين كنم كه : بله آقا بايد اين كار رو انجام بدم ، يا مثلاً ديديد كساني كه مي خوان كنكور بدن ، قبلش يه محيطي فراهم مي كنند ، مي گي : آقا ! چرا اين كارها رو مي كني ؟ مي گه : مي خوام اضطراب اونجا بريزه ، خوب جواب بدم . يه محيط اونجوري فراهم كنيد . اگر براتون مهمه از قبلش آزمايش كنيد ، اگر نيست كه هيچي ، خُب پس اصحاب بودن يه ايراد داره ، ممكنه شما بگيد : يعني شما با اصحاب مخالفي ؟ نه ، من دست همة اصحاب رو هم مي بوسم . خدا پدرتون رو بيامرزه ، تو اين همه مردم يه صداي ” هل من ناصري ” بلند مي شه ؟ حالا از هرجا ، مثلاً از يه منبع ديني ، شما مي ري ، مي گي : من هستم . اين خيلي خوبه من دستت رو هم مي بوسم . اما ببخشيدا ! ولي من براي تو مي ترسم . مي دوني يعني چي ؟ يعني اين كه تو ، اصحاب بودنت خيلي خوبه . اما من مي ترسم . چون صحابي رو باد مي بره . صحابي زود مي ره . صحابي زود خسته مي شه . اوني كه مي مونه اهل البيت هست . ” سلمان مِنّا اهل البيت ” بايد به درجه اهل البيت برسي . از صحابيت تا اهليت يه فاصله اي هست بايد به اون برسي . وگرنه اصحابي كه در قرآن هم مي فرمايد : ” اصحاب الجنه ” كساني كه مالِ جنت هستند ، ” اصحاب النار ” ، كساني كه مال جهنم هستند . اينها با اهالي فرق دارند ، درجه اهليت خيلي مهمه .
خُب حالا براي اينكه ببينيم ، ما در خودشناسي مون اصحابيم يا اهليم ، بايد ببينيم ، اصحاب و اهل با هم چه تفاوتهايي دارند ؟ خصوصياتش رو بررسي كنيم . ما با سه گروه مواجه هستيم ، گروه يك : كساني كه با ما هم سطحند . گروه دوم : كساني كه از ما پائين ترند و گروه سوم : كساني كه از ما بالاترند . برخورد ما با اين سه گروه مشخص مي كنه كه ما اهليم يا اصحابيم ؟ همين اول كار : الان براي من و شما مشخص مي شه كه الان اين صحبتها براي كيه ؟ من اهلم يا اصحابم ؟ ( هم سطح ، پائين دست ، بالا دست )
اونهايي كه اصحابند سياستشون نسبت به پائين دستها اينه كه يه جوري برنامه ريزي كنند ، كسي كه پائينه ،‌ هميشه از خودش پائين تر بمونه . چرا ؟ براي اينكه اين بالادست ، براي بالابودن لازمه كه عده اي پائين تر باشند . اگه همه برسند بهش كه ديگه اين بالا نمي مونه . ( يعني ما در بحث دين و اخلاق فوت كوزه گري بگذاريم ) ديديد مي گه : آقا ! اين طرف كه اوستا هست ، همه چيز رو ياد مي ده ، اما اون فوت اصليه رو ياد نمي ده ، مي گه : آقا ! اگه اين رو بهش ياد بدم كه اين هم مثل من مي شه .
در اخلاق ما فوت كوزه گري نداريم . آقا ! امام صادق (ع) ، امام حسين (ع) هم خيلي دوست داشتند همه رو تا سطح خودشون بكشونند . مردم نيومدند . اميرالمؤمنين (ع) هم خيلي دوست داشت . لذا اميرالمؤمنين (ع) اصحاب سرّ داشت . اصحاب خلوت داشت . اصحاب عام داشت . البته اين رو بهتون بگم كه مي فرمودند : ما به اندازه عقول مردم باهاشون صحبت مي كنيم .
يه روز سه نفر از صحابه اميرالمؤمنين (ع) خدمت حضرت اومدند ، ( حتماً مي دونيد كساني مثل شمر هم جزء صحابه اميرالمؤمنين (ع) بودند ) اومدند نشستند عرض كردند : آقا ! از اسرار بفرمائيد ، آقا فرمودند : پاشيد بابا جون كلاس شما به اسرار نمي خوره . اِه آقا ! ما چي از سلمان كمتر داريم ؟ شما كه با كميل ، با سلمان خلوت مي كنيد ، علي جان ! تو هم تبعيض قائل مي شي ؟ آقا فرمودند : اجازه بديد ، ما همين جور عاميانه باهاتون صحبت كنيم ديگه ، امامتون هستم ديگه ، گفتند : نه خير ما سرّ مي خوايم ، فرمودند : باشه ، ” اَنا اول ، انا الآخر ، انا الظاهر ، انا الباطن ” اينها چشمهاشون از حدقه بيرون زد ! بابا ! اين رو نگاه كن ؟! ما پشت سر كي نماز مي خونديم ؟ كافره ! پاشيم بريم . پاشدند رفتند ،بريم آقا به همه بگيم : اين علي ، علي كه مي گيد ، مي گه : انا الاول ، آقا فرمودند : ” عُقْلِقِ الْباب ” در بسته شد . در قفل شد . هر كاري كردند باز نشد . برگشتند جلوي اميرالمؤمنين نشستند . آقا ببخشيد ! آقا فرمودند : خُب بهت گفتم كه تو اهل سر نيستي . خودتون رو لوس مي كنيد ! مي دوني ” انا الاول ” يعني چي ؟ يعني من اول كسي هستم كه ايمان آوردم . مي دوني ” انا الآخر ” يعني چي ؟ يعني من آخر كسي هستم كه مثلاً اين جهان رو ترك مي كنم . انا الظاهر يعني . . .
يعني اميرالمؤمنين (ع) ، يه جوري به كلام فرق دادند . يه معني ديگه اش رو گفتند . اصلاً‌منظور از انا الاول و الاخر همون اولي بود . كه اينها برداشت بد كرده بودند . اندازه عقولشون باهاشون صحبت مي كنند . ولي سرّ براي خودش نگه نمي داره .
مگه ما كاسبيم ، دكون باز كرديم كه بگيم : آقا من اگر فوت كوزه گري رو ياد بدم ديگه من اوستا نيستم ، كار و كاسبي من تعطيل مي شه . نسبت به پائين دست هدفشون اين هست كه پائين دست رو تا كنارِ خودشون بالا بكشند ، حالا اين كه گفتم تو اخلاق هست ، بقيه جاها هم همين طوره . اگر تو جامعه دوست داري مردم رو تا سطح خودت بكشي ، فبها ، اگر در جامعه دوست داري هميشه مردم يه درجه از تو پائين تر باشند تا احساس كني بالايي ، التماس دعا ! اصحابي . اين برخورد با پائين دست ، تو برخورد با پائين دست معمولاً ماها موفقيم . چون پائين دسته ديگه مشكلي نداريم . بابا ! پائين تر از ما هست ، گناه داره . وقتي يه دفعه مي بيني نه نه ، طرف داره خودش رو بالا مي كشه ، رسيد به ما ديگه يه مقداري مشكل دار مي شيم . يعني ، تقريباً مي يان تو بحث برخورد با هم سطح .
[/FONT]
 

phalagh

مدیر بازنشسته
ادامه قسمت سوم

ادامه قسمت سوم

2 ـ برخورد با هم سطح . اونهايي كه اصحابند در برخورد با هم سطح اهل رقابتند . اما اهالي ، اونهايي كه در اهليت قرار دارند ، در برخورد با هم سطح هرچي براي خودشون مي خوان براي اونها هم مي خوان . اين فرقه . ببينيد خيلي خداوند در ارتباطات ما با مردم دقيق شده . مي گه : ببينم تو با مردم چند مرده حلاجي ؟ خودت خوبي ؟ براي خودت خوبي . تو اتاق نشسته داره نماز شب مي خونه . خيلي خُب . باريك الله ، اما برو ببينم تو جامعه چند مرده حلاجي . شصت سال نماز شب خوند به هم سطحش رسيد ، نتونست تحملش كنه . خراب كرد ! تو برخورد با هم سطح چطوري ؟ مثلاً آقاي انجوي ! وقتي مثلاً مي گن يكي ديگه اون ور تو داره منبر مي ره ، بعد بيان بگن : امشب فلاني خيلي قشنگ منبر رفت ، چي مي خواي براي تو بگه ؟ هموني كه دوست داري براي تو بگن ، بگو . نه اينكه بگو : آقا ! خدا اخلاص بده ، آقا اينها معلوم نيست ! به قول بنده خدايي ، بهش گفتند : فلاني خيلي منبرش شلوغه ، گفت : بازار دين شلوغ نمي شه ، معلومه يه بي ديني ( يه مشكلي ) داره . اِه ! به همين راحتي ؟! دست شما درد نكنه ! بگو من عرضه ندارم كه بازار دين رو شلوغ كنم . دستش رو هم برو ببوس . برو بشين ياد بگير . چه طوري بازار دين رو شلوغ كرده ؟
در برخورد با هم سطح عنايت كنيد ، حالا من اگر از شغل خودم مايه گذاشتم براي همينه . براي اينكه از شماها اگه بگم كه نور علي نوره ! ما كه علماي دين و اخلاق و . . . هستيم ، اين مشكلات رو داريم . ديگه اگه بخوايم بريم تو سطح جامعه ماشاءالله ديگه اصلاً يه جور رقابتهايي هست كه اصلاً مستحب مأكده ! يعني در ادارات و جاهاي مختلف بعضي رقابات مستحب مأكده . اگه كسي اين جوري كار نكنه مي گن : مرد حسابي ! خجالت بكش ! تو اين دنيا بايد گرگ باشي . گرگ ! اِي آقا ! ما داريم يك ساعت صحبت مي كنيم كه آدم باشيم . تو مي گي : بايد گرگ باشي ؟ مي دَرَنت ! بِدَرن . مگه من آدم بودن رو به چهار تا گرگ مي فروشم ؟ داداش ! اگر كلات رو محكم نگه نداري تو اين جامعه باد مي بردش ها ! خُب ببره ! من كلاه مي خوام چكار ؟ من انسانيتم رو محكم نگه مي دارم . گور پدر كُلاه ، بذار ببره !
يه سري چيزهايي كه در جامعه ما هست مراقب باشيد . اينها ديگه قبح خودش رو از دست داده . آقا بيان به شما بگن : آقاي فلاني ! شنيدي نعوذ بالله ، مثلاً ديديم تو خيابون تو كه بچة هيئتي هستي ، بچه مذهبي هستي ،‌ ديدم اون روز تو خيابون داشتي به نامحرم نگاه مي كردي . به ناموس مردم ديد مي زدي . آقا ! عرق شرم تمام وجودش رو مي گيره . سرش رو مي ندازه پائين اشك تو چشمهاش جمع مي شه . مي گه : خدايا ! داشتيم ؟! تو كه ستارالعيوب بودي ، چرا آبروي ما رو بردي ؟ اما همين شخص ، 40 تا غيبت ،( زناي محسنه ) در شبانه روز انجام مي ده ،‌ بهش مي گي : آقا ! غيبت نكن . مي گه : بابا ! ولمون كن تو هم !! چرا ؟ مي دوني چرا ؟ چون شيطون من و تو رو شناخته ، حسن و قبح گناه ها رو برامون عوض كرده . اون گناه كوچولوه رو خجالت مي كشي . اما اين گناه بزرگه رو مرتب انجام مي دي ، براي اون فرقي نمي كنه . تو بايد گناه كني بري جهنم .
مي گه : بابا اين حرفها چيه ؟! مي دونه داره دروغ مي گه ها ، آقا ! من صفتش رو گفتم . يعني شيطون مي ياد پايه هاي ديني ما رو خراب مي كنه . يعني براش فرقي نمي كنه كه تو نگاه به نامحرم كني يا غيبت كني . يكي از پايه ها رو مي زنه ، خونه ات مي ريزه پائين . تموم شد رفت ! حسن و قبح گناهان عوض شده . خوب دقت كنيد ، در برخورد با هم سطح يكي از جاهائيست كه شيطان شديداً دام چيده و شديداً هم اون جا داره تور مي كنه و شديداً هم تمام محسنات رو به تير بسته . مراقب باش .
پس اهالي در برخورد با هم سطح هرچه براي خودشون مي پسندند براي اون هم مي پسندند . خواست برخورد كنه ، اول يه كمي مكث مي كنه مي گه : اگه من جاي اون بودم چه طوري مي شد ؟ خيلي خُب ، من هم همين برخورد رو مي كنم .
3 ـ‌
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica] در برخورد با بالاتر :[/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica][/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]به امام (ع) ، به ولي كه مي رسند ،” اِن قُلت ” مي يارن و بحث مي كنند . صحابي تندتر از امامشون راه مي رن ، بعضي وقتها هم كندتر . بعضي وقتها هم حواسشون نيست ، جا پاي ، امامشون مي ذارند . وگرنه اغلب يا عقبند ، يا جلو [/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]. يا امام (ع) بايد بگه آقا ! جونِ مادرتون بايستيد ما هم برسيم . يا بايد بگه : جون مادرتون ! بدويد تا برسيد ! فرقي نمي كنه . هيچ وقت با امام (ع) نيستند . اين مأموميت صحابي كه اين طوري باشه باطله . مأموم بايد بالافاصله بعد از امام خم بشه ، بعد از امام بالا بياد . بعد از امام بلافاصله سجده بره . بعد از امام سلام بده ، مأموم بايد اينطوري باشه . نمي شه كه براي خودت يه راههايي داشته باشي . بهش مي گي : آقا ! مگه ولي تو فلان چيز رو نگفته ؟ نه خير ،‌آقا وقتي يه حرفهايي مي زنه ما تكليف خودمون رو بايد بفهميم . آقا وقتي يه جايي كوتاه مي ياد ، ما بايد جلو بريم ، اِه ! اين جمله رو خيلي شنيديدا . مي گيد : آقا جون ! مگه آقا نگفتند فلان كار رو انجام نده ؟ مي گه : آقا ، بگن ! براي عوام گفتند . براي خواص كه نگفتند ! پس تو تكليفت رو از كجا گرفتي ؟ مي گه : من خودم تشخيص مي دم . اِه ! پس چه وليي داري ؟
در دانشگاه امير كبير از مقام معظم رهبري سوال كردند : آقا ! ما تكليفمون رو از كجا بايد تشخيص بديم ؟ شما يه صحبت هايي مي كنيد يه عده يه رفتارهاي ديگه اي انجام مي دن ، مي گن : آقا براي خودش داره مي گه ، ما كه ذوب در ولايتيم ، بايد رفتار خودمون رو انجام بديم . شما بگيد ما از كجا بايد تكليف بگيريم ؟ آقا فرمودند : تكليفتون رو از كلام من بگيريد . دوباره هم گفتند ، من تو پستو چيزي رو نمي گم ، كه شما بريد يه چيز ديگه كشف كنيد ، كلام من ! فلان كار رو بكنيد . چشم ! فلان كار رو نكنيد . چشم !
صحابي زمان پيغمبر (ص) هم همين طور بودند . بابا ! تو چكار داري ؟ من گفتم برو كلاه بيار تو رفتي سر رو با كلاه آوردي ؟ يا رسول الله ! حقش بود . نه ديگه ، حقش نبود ، هموني كه من بهت گفتم بيار .
صحابي ” ان قلت ” مي گيرند . يا جلوتر از امامند يا عقب تر . و بدونيد تاريخ انقلاب اثبات كرده ، اونهايي كه در داغي ، داد مي زدند ، الان دارن فيلم ***ي مي فروشند . افراط ، تفريط مي ياره . آهسته و پيوسته برو . پا جاي پاي رهبرت بگذار . اونهايي كه خيلي داد مي زدند ، پنجاه تا چفيه از بالا و پائين شون آويزون بود ، الان هم با تيشرت دارند تو خيابونها مي گردند ! فايده نداره كه . صحابي تند مي ره . جا پاي رهبرت بگذار . اين كه دارم بهت مي گم ، كاش هميشه تند بره ، آدم دلش خوشه . يه عده هستند اونها خيلي داغند ، آخه تو همين طور داغ نمي موني . افراط تفريط مي ياره . حتماً اين طوريه . چرا عادت كرديم يا از اين ور پشت بوم آويزون باشيم ، يا از اونور ؟ بابا ! بالا پشت بوم رو گذاشتند براي تو ديگه . قدم جا پاي رهبرت بگذار .
فاطمه زهرا (س) اومد خدمت رسول الله (ص) ، پيغمبر (ص) فرمود : فاطمه جان ! بله يا رسول الله (ص) . همين رو مي خواستم بگم ، تو چرا به من مي گي : رسول الله !؟ به من بگو : بابا . چرا ؟ گفت : من بابا گفتن تو رو دوست دارم . عرض كرد : چشم بابا ! مي گم ، اما نه براي اينكه به تو نزديكم و خودموني هستم . چون تو امام و پيغمبر و ولي من هستي و مي گي : بگو بابا . من هم مي گم . اگر هم كه بگي : بگو : رسول الله ، مي گم : چشم ! ( چون تو مي گي ، نه كه چون بابامي ) اين جمله خيلي عجيبه ! هر چي شما بگيد !
صحابي نسبت به امام و ولي اش ” ان قلت ” گيره ، جلو مي زنه ، عقب مي افته . اما اهل ، لام تا كام باز نمي كنه . اومدند به سلمان گفتند : چه نشستي ؟ گفت : چي شده ؟ بابا ! مگه عيد غدير نبودي ؟ مگه نديدي چه اتفاقي افتاد ؟ حق علي (ع) رو خوردند ، برو تو كوچه داد بزن ! آروم گفت : علي كجاست ؟ اِه ! به علي (ع) چكار داري ؟ حقش رو خوردند . گفت : به من بگيد علي كجاست ؟ اومد خدمت اميرالمؤمنين (ع) ، عرض كرد : آقا ! چكار كنيم ؟ فرمودند : سكوت ! چشم . گفتند : سلمان ! ديدي علي (ع) رو دوست نداري ؟ علي (ع) بگه سكوت ، تو چكار به حرف علي داري ؟ حق علي (ع) رو بگير . شايد علي (ع)‌خودش روش نشه بگه . گفت : شما ديگه كاسه از آش داغتر نشيد . خدا و اهل بيت (س) كه ديگه روش بشه ، روش نشه ندارند . گفتند : آقا ! اميرالمؤمنين (ع) تو رو دروايسي گير كرد ، گفت : اينها انتخابات كردند ، بگذريم ديگه . نه عزيز من ! مگه علي (ع) هم مثل تو فكر مي كنه ؟ علي (ع) گفت : سكوت . چشم . علي (ع) گفت : داد ! چشم ! اول برو ببين علي (ع) چي مي گه . از علي سؤال كن : علي جان ! الان بايد چكار كنيم ؟ خودت براي خودت تشخيص نده . اين اهل هست . و اون كه صحابي است . بله : قبل از امامش تصميم مي گيره . قبل از امامش هم اجرا مي كنه . بعد تازه مي ياد سؤال مي كنه از امامش كه آقا نظر شما چيه ؟ قرار نيست كه با امامت مشورت كني ، قرار بر اين هست كه از امامت اطاعت كني . فرقه ، بين مشورت و اطاعت . و اگر اين نبود و اين ولايت پذيري مملكت نبود ، كي جرأت داشت جنگ با عراق رو تعطيل كنه ؟! يه عمر گفتيم : جنگ جنگ تا پيروزي ، خدا شاهده ! من خودم هيچ جا تو جبهه و بين بچه رزمنده ها نديدم كه يك نفر بياد به امام (ره) بگه : آقا ! چي شد بالاخره ؟ مگه نگفتي جنگ جنگ تا پيروزي ؟ (ممكنه جاهاي ديگه ، چرت و پرت گفته باشند ) تا امام (ره) گفت : آقا اسلحه ها رو كنار بگذاريد ، همه گفتند : چشم ! زمين گذاشتند . امروز آقا ميگن بريد به همون هايي كه تا ديروزمي جنگيديد و مي كشتيد ، كمك كنيد . همه مي گن : چشم ! توي تلوزيون زمان كمك به مردم عراق ( جنگ آمريكا و عراق ) يه صحنه اي رو نشون داد ، كه يك جانباز 80 درصدي ، اومده بود با چشم كور داشت پول مي نداخت و كمك مي كرد به همين هايي كه كورش كرده بودند . اين ملت شيعه عجب ملتيه ! جهانيان واقعاً بهت زده شدند كه بابا ! اينها ديگه چه ديوونه هايي هستند ؟! اينها دشمنتون بودند . تا ديروز چهار ميليون عراقي داشتند با شما مي جنگيدند ، الان داريد كمك مي كنيد ؟! مي گيم : همينه ديگه . ملتي كه ولي داره ، به دستور ولي شمشير مي كشه تا لبه گردن مي ياره بزنه ، لب گردن كه رسيد ، ولي مي گه : دست نگه دار ، شمشير رو رها كن ، گردنش رو ببوس ! مي گه : چشم ! اين فرق اهل و اصحابه . پس اين سه تا رو خوب دقت كنيد . اگر اين سه تا رو داري ، اهلي و اگر اين سه تا رو نداري ، اصحابي هستي . باز هم مي گم : دست شما رو مي بوسم ، اما براي جوون ترها مي ترسم . سن و سالتون اقتضاء مي كنه اينقدر خوبيد ، فكر نكن اينطوري خوب مي موني . بذار تو بازار كار بري ، ( بازار كار كه مي گم ، منظورم بازار نيست . بگذار بري تو گود زندگي ) بگذار شهوت غليان كنه ، اون وقت ببينم چند مرده حلاجي ؟ پس خودت رو حفظ كن .
خُب ديگه بايد چكار كنيم ؟ ميگه : آقا ! اصحاب كيلويي عبادت مي كنند . اما اهالي اينطور نيستند ، خيلي زيبا عبادت مي كنند . بيايد عبادت رو خوب راه بندازيد . عبادت قشنگ باشه . كيلويي و حسابي نباشه . با خودت نگو : امشب اومديم اينجا نشستيم ، الحمدلله مداح اومد خوند ، نيم ساعت گريه كرديم ، بريم جلو خدا و اهل بيت (س)‌نيم ساعت طلب داريم . نيم ساعت طلبكاريم بريم مزدمون روبگيريم . اصلاً آقا :
[/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد نكن كه خواجه خود روش بنده پروري داند
[/FONT]

[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]
تو بشين اينجا كارت رو بكن ، مي گه : اونهايي كه اصحابند ، عبادت هاشون كيلويي هست . مثل خوارج . مي گه : امروز اگر 200 ركعت نماز نخونم فايده نداره . اصلاً اين عبادت فايده نداره . در ضمن عبادتهاشون هم قشنگ نيست . عبادتهاي فله اي ، با كاميون مي يان عبادت رو خالي مي كنند !
حتماً ديديد يه جاهايي هست ، آقا ! 4000 متر انبار زده ، تو اين 4000 متر تا سقف الوار چيده . مي گي : آقا ! چقدر اينجا سرمايه داري ؟ مي گه : 10 ميليون تومن . مي ياي بيرون ، مي بيني يه دونه يه مغازه 2 × 3 هست ، از اين منبت كاري ها و خاتم كاري ها هم اون طرف خيابون هست ، اون هم با چوب داره كار مي كنه ، مي گي : تو چقدر سرمايه داري تو اين مغازه كوچيك ؟ مي گه : من هم 10 ميليون تومن . اِه ! مي گي : بابا ! اون تو 4000 متر انبار ده ميليون سرمايه داره ، تا چشم هم كار مي كنه چوبه . تو هم تو يه مغازه 2 × 3 ، 10 ميليون سرمايه داري ؟ مي گه‌ : آره كارم قشنگه . روش كار كردم . اين تكه منبت كاريِ كوچولو رو مي بيني ؟ اندازه 15 تا از اين الوارها ارزش داره !
عبادت رو قشنگ ببريد در خونه خدا نه كيلويي . تُني حساب نكنيد . هميني كه مي بري قشنگ ببر . يه تزئيناتي بهش بده . يه زيبايي بهش بده ، يه سلامي كه به علي بن موسي الرضا (ع) مي دي اگر واقعاً اين سلام با قلبت باشه ، با دلت باشه ، تنت بلرزه با اين سلام ، وجودت سلام بده ، همين يه سلام اندازه 4 دور تا صبح كه سر پا بايستي زيارت جامعه بخوني و حواست نباشه ارزش داره . و بدبختي اينجاست كه ما يادمون رفته ، ” عبادتٌ بلاحضور لم يورث الا بعدا ” چهار ساعت زيارت جامعه خوندي ، بدون حضور قلب ، صبح كه شد از امام رضا (ع) دورتر شدي . مي گه هيچ ميراثي نداره غير از بُعد . عبادت رو با شوق انجام بديد . بعضي ها رو ديديد ؟ اينقدر ذكر گفته كه ديگه در حال گناه هم ذكر مي گه . هيچ فرقي براش نمي كنه . عبادت كوچولو ببريم اما قشنگ ببريم . اصحاب كيلويي عبادت مي برند . اما اهالي نه ، مثقالي حساب مي كنند . لذا قرآن كريم مي فرمايد : ” فمن يعمل مثقال ذره خيرَ يره ” يعني عبادت كيليويي نياريد . ما مثقال مثقال بررسي مي كنيم ، ببينيم چي آوردي ؟ مثقال ، مثقال ! حواستون باشه . پس كار سنگين مهم نيست .
[/FONT]
 

phalagh

مدیر بازنشسته
ادامه قسمت سوم

ادامه قسمت سوم

فرق ديگه عبادت اصحاب و اهالي اين هست كه عبادت اصحاب با تكلف و حسابگري هست . يعني عبادت كه مي خواد بكنه ، سختشه . وقتي داره نماز مي خونه ، خيلي هم طول مي ده ، اما سختشه و با تكلف داره مي خونه و حساب هم مي كنه . اما اهالي ، نه ، عبادتشون با عشقه . اصلاً نمي فهمه . يكي از عرفا آماده نماز شده بود ، يه پيرزني داشت رد مي شد ، ديد خيلي قشنگ آماده ايستاده با همه وجودش مي خواد بگه : الله اكبر ، بعد يه دفعه پيرزنه ، رسيد جلوش گفت : آخ قربون نماز خوندنت برم ! خدا خيرت بده . اون عارف چشماش رو باز كرد ، گفت : خدا خيرم داده . همينه خيره ؟ من نماز نمي خونم خير گيرم بياد ، همين نمازه خيره . خدا خيرم بده ؟! يا مي گن : خدا اجرت بده . همين اجره .
اصحاب عبادت هدفشون هست ، يعني براي يه هدف خاصي عبادت نمي كنند ، همين كه الان هستند ،براشون كافيه . مگه نماز نمي خونم همينه ديگه . كيف دارم مي كنم . ديگه لازم نيست چيزي بده كه . كيف دارم مي كنم . واقعاً بعضي وقتها آدم تعجب مي كنه كه ماها ده سال ، بيست سال ، چهل سال عبادت مي كنيم ، چرا به درجاتي نمي رسيم كه مثلاً يه بچه 16 ، 17 ساله مي رسه ؟ چرا اينطوريه ؟ اون خوبهاش رو دارم مي گم ، نه احساساتي ها رو . اونهايي كه واقعاً با وجود هستند .
تو حرم ، كنار مسجد گوهر شاد با استادمون نشسته بوديم ، جمعيت زيادي داشت مي يومد . اتفاقاً دهه آخر صفر هم بود . 5 ، 6 سال پيش . ايشون همين جوري داشت به جمعيت نگاه مي كرد و به جمعيت عشق مي كرد . بعد يه دفعه وسط جمعيت يه پسر بچه 16 ، 17 ساله رو صدا كرد ، آقا ! بيا اينجا ببينم ! طرف تعجب كرد . كه آقا با اين قيافه و با اين ابهت علمايي به من چكار داره ؟ گفت : بيا جلو ببينم ، اومد ، دستش رو گرفت بوسيد ، گفت : برو التماس دعا ! گفتيم : آقا اين كي بود ؟ گفت : اين كسي بود كه از وقتي كه از شهرش راه افتاد بياد مشهد ، امام رضا (ع) منتظرش بود . الان هم تا سلام داد ، امام رضا (ع) گفت : عليكم سلام !
همين الان در جاسب ، نزديك اراك يه پيرمردي هست كه الان همه علماي قم به اسم مي شناسنش و همه مي دونند ، چيز متواتري هست : ايشون هر وقت به امام رضا (ع) سلام مي ده ، جواب سلام رو در جاسب مي شنوه . اصلاً لازم نيست كه مشهد بياد . حالا مثلاً ما مي ريم پدر خودمون رو درمي ياريم ، 4 ساعت با امام رضا (ع) حرف مي زنيم هيچي گيرمون نمي ياد . دو ساعت مي ره مي شينه زل مي زنه فكر هاي مختلف مي ياد تو سرش ، باباش كه مريضه ، بدبختيهاي مامانش ، بدبختي هاي داداشش ، شكستهاي خودش ، همه و همه رو مي ياره تو ذهنش . چشماش رو هم مي دوزه به حرم ، اينقدر فشار مي ياره ، خميازه هم نمي كشه و تو دلش مي خوره كه فشار بياره به عصبهاي چشمش ، دو تا قطره اشك بريزه ، بعد مي گه : آخيش ! خوب شد ديگه ! برو بابا دلت خوشه !
مگه امام رضا (ع) العياذ بالله ، عقده داره كه اشك من و تو در بياد بعد نگاه مون كنه ؟ من خودم ديدم كه تو يه شهر ديگه ، تو ماشين بغل دست من نشسته بود ، يه دفعه ديدم داره گريه مي كنه ، چيه ؟ ديدم ماشين جلويي پلاك مشهد داره ، پلاك مشهد مي بينه گريه مي كنه ! عبادتهاتون رو با شوق در خونه خداوند ببريد . در قرباني كردن عبادت هابيل باشيد . به طرف گفته بودند : اگر بزني تو صورتت گريه كني براي حضرت زهرا (س) گناه مي كني ، گفته بود : اگه اينجوريه بذار ببرن جهنم ! آدم مي زنه تو صورتش ، گريه مي كنه ، براي فاطمه (س) مي ارزه . ما مي زنيم تا ببرند جهنم . چقدر عجيبه ، اين عشقه . اين عبادت احراري هست كه اميرالمؤمنين (ع) فرمودند . ما كاري نداريم به اينكه بهشت ببرند يا جهنم . من كه اينطوري نيستم . اما انشاءالله شما باشيد . ولي چقدر خوبه آدم چشمهاش رو ببنده ، بگه : خدايا ! اينقدر الحمدلله تو دلم جلوه كردي ، هيچي ديگه نمي خوام ، اين مي شه كار قشنگ . هيچي نمي خوام ! اصلاً منتظر چيزي نيستم .
بابا چهل سال نماز شبش ترك نشده بود ، يه روز بهش گفتم : التماس دعا ! گفت : چشم . گفتم : حاج آقا براي خودت دعا مي كني براي ما هم دعا كن ، الجار ثم الدار ، گفت : چهل سال براي خودم دعا نكردم ،‌ چرا ؟ گفت :‌ خُب حاجتي ندارم . يه وقت علامه حسن زاده آملي نقل مي كردند : علامه طباطبايي فرمودند : هيچ وقت براي خودم دعاي شخصي نكردم . چرا ؟ چون اصلاً حاجتي ندارم كه اصلاً خبري نيست كه . داره مي گذره دنيا ديگه ، الحمدلله همه چيزش مي گذره ، خيلي خوشحاليم ، همه چيزش مي گذره .
مثلاً بازار رفتي ، مي خواي يه دونه ضبط صوت بخري ، يه ضبط نشونت مي دن باند داره ، تشكيلات داره ، اسمش هم مثلاً آرتيچ هست . مي گي : آقا ! چنده ؟ مي گه : 24هزار تومن . مي گي : اِه ! به اين بزرگي 24 هزار تومن ؟! خيلي خوبه . ولي يه ضبط كوچولو كنارش هست ، نشونت مي دن مي گي : اين چنده ؟ مي گه : 80 هزار تومن . مي گي : اين چيه ؟ مي گه : اين سوني هست . مي گي : خُب اين كه كوچولو هست . مي گه : عزيز من ! هندونه كه نيست ، ضبط صوته ! به بزرگيش نگاه نمي كنند كه ، كدوم رو مي خواي ؟ چشمات رو مي بندي مي گي : سوني رو مي خوام . چرا ؟ براي اينكه كارخونه سوني هرچي مي زنه خوب هست . ممكنه كارش بزرگ نباشه ، ولي خوبه . يعني وقتي مي گن سوني ، چشمات رو مي بندي مي گي : خُب خوبه ديگه . مي گي : اصله . خوبه . مي گي : بازار مشترك نباشه ؟ مي گه : نه نه ، بازار مشترك نيست . بعد چشمات رو باز كن يه نگاه به خودت كن ، همه ماها رو يه بزرگي آفريده ، مراقب باشيم اصل باشيم ها ! بازار مشتركي نباشيم . چون ما رو يه بزرگي آفريده . بايد وقتي به خودت نگاه مي كني منتظر باشي بزرگي در وجودت باشه ، نه فقط خودت . ارزش هر مصنوعي به صانعش هست . حتماً كسي كه اونقدر بزرگه و اين رو خلق كرده و ميون اين همه خلايق به ما كه رسيده گفته : فتبارك الله احسن الخالقين . گفته : اُه اُه ! منِ خدا تعجب كردم ، از دستمون در رفت . چي چي خلق كرديم !؟ معني اين جمله همين مي شه ديگه . ( فتبارك الله ! ) خدا به خلقت خودش نگاه كرد گفت : باريك الله به خودم ! بعد نگاه كنم به خودم ، ببينم واقعاً خنده ام نمي گيره ؟ جدي من طوري هستم كه خدا بايد به خودش تبارك بگه ؟! من كه مثل بقيه موجوداتش هستم . اين همه خلايق چرا به من كه رسيد گفت : اشرف مخلوقات ؟ بزرگيم ، اين بزرگي رو بعضي وقتها ما قدر نمي دونيم . بايد يكي بياد برامون بگه . لذا فرمود : ” من عرف نفسه ، فقد عرف ربه ” همه اين روايت رو بلديد ، اما تا حالا شده روش فكر كني يعني چي ؟ مي گه : آقا ! اگر خودت رو بشناسي خداي خودت رو شناختي . يعني : تو جلوه اي از خدا هستي . به خودم نگاه كنم ببينم آخه من كجام به خدا مي خوره ؟! پس حتماً يه چيزهايي دارم كه خودم خبر ندارم . كه اون چيزها رو براي جلسه بعد مي گذاريم . ولي كلياتش رو الان مي گم تا يه كم آماده بشيد .
مي گن : يه پادشاه داشت از دنيا مي رفت ، گفت : بابا ! ما يكي دو سال ديگه بيشتر زنده نيستيم ، پامون لب گوره ، مي خوايم بشينيم يه گوشه اي عبادت كنيم ، بي زحمت ! با اين وضعيت مملكت چكار كنيم ؟ گفتن : خُب معلومه ديگه ، آقا زاده تون پادشاه مي شه . گفت : اين رو كه مي دونم ، چشم بسته برام غيب مي گن ! بابا جون ! من جنگيدم تا به اين حكومت رسيدم . پدرم در اومد ، سختي كشيدم ، اين بچه لاي پر قو بزرگ شده ، فردا مملكت رو بهش بدم مي ره دنبال عياشي و الافي . مملكت رو آبه . من چكار كنم ؟ نمي تونه مملكت رو بچرخونه . گفتند : چشم شورا مي گيريم ، جلسه مي گذاريم ، مشاوره مي كنيم ، قضيه رو بهت مي گيم . خيلي ممنون !
نشستند شور كردند ، به اين نتيجه رسيدند گفتند : بابا ! اين رو بيهوشش كنيم ، ببريم يه جايي نزديك يه روستايي تو يه برهوتي ولش كنيم ، اين بره خودش راهش رو پيدا كنه . دستهاش با كار آشنا بشه . كار كنه ، غذاش رو دربياره ، كارهاش رو بكنه . آدم بشه . قوي بشه ، يه سال بعد بيايم دنبالش . خوبه آقا ؟ يه جلسه رو مجدد با پادشاه گرفتند ، گفتند : آقا اين كار رو بكنيم ؟ گفت‌ : بله ، خيلي خوبه . بچه رو بيهوش كردند ، بردند نزديك يه روستايي ولش كردند . بعد به هوش كه اومد ديد گرسنه اش هست ، رفت تو روستا صدا زد : آهاي ! مرتيكه ! بيا اينجا ببينم ! بله ، گشنمه . چشم ! بعد با هم خنديدند ، گفتند : اين ديوونه است . طفلك گشنشه ، بهش غذا بديم . رفتند غذا آوردند ، گفت : آهاي ! با توأم تشنمه ها ! باشه ، چشم ! خوابم مي ياد ، جا بندازيد ، نرم تر باشه ، اينجا چرا اينقدر سرده ؟ و . . . دوباره آقا خوردن و خوابيدن و همه چي رديف . فقط سري قبل پسر پادشاه بود . اين دفعه مي گفتند : ديوونه است . ابن سبيل هم هست . گناه داره . فرقي نكرد ، همون آش و همون كاسه . مي خورد و مي خوابيد و دستور مي داد . هيچ كس هم ازش خبر نداشت ، يه پير روشن ضميري بود گفت : اين بچه رو بياريد ببينم كيه ؟ مي گن مسافره ، ابن سبيله ، كيه ؟ بردند ، پرسيد : چه كارهايي مي كنه ؟ گفت : اين ديوانه نيست ، اين اميرزاده است . اميرزاده بايد امارت كنه . اميرزاده اصلاً ارضا نمي شه ، مگر با امارت كردن .
دائم نرو تو دفترت بنويس : مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك . . . خدا باهات شوخي نداره . خودت هم با خودت شوخي نكن . مرغ باغ ملكوت هستي ، باورت نمي شه . مرغ باغ ملكوت با تمام اين هپروت و جبروت راضي نمي شه . هرچي بهش مي دن بالاترش رو مي خواد . اگر امروز تو رو استاندار كردند ، باز هم بيشترش رو مي خواي ، حق داري . چون تو مرغ باغ ملكوتي . رئيس جمهور مي شي ، بالاترش رو مي خواي . تمام جهان رو بهت مي دن ، دنبال كرات ديگه مي گردي . تو ارضاء نمي شي . مرغ باغ ملكوتي ! ملكوت با اين هپروتها ارضاء نمي شه . همه اش رو بدن يا هيچ چيز ندن ارضاء نمي شه . همين اول كار يادت باشه ها ، اگه مي خواي به خودت نگاه كني ، اول بايد يادت باشه كه مرغ باغ ملكوتي . اگه بخواي با اين دنياها ارضاء بشي اولاً : نمي شي . ثانياً : هرچي بحث داريم مي كنيم از خود تا خدا انگار نگفتيم . اساس و ريشه بايد حل بشه وگرنه هيچ فايده نداره . بنايي كه بر آب بنا بشه ، فايده نداره . ما دائم مي يام مي گيم اينطوري با خدا ارتباط برقرار كن ، من هنوز با خودم مشكل دارم . خودش گفته : ” من عرف نفسه فقد عرف ربه ” . اول خودت رو بشناس . مراقب باش . مرغ باغ ملكوت كه با اين چيزها ارضاء نمي شه . خيلي خيلي بالاتر از اينها هستي . ببينيد اگر ما يه چيزهايي تو ذهنمون هست اينها به واقعيت مي پيونده . چه مادي چه معنوي . اگه يه وقتي دوست داري مثل سلمان بشي مي توني . نگو : قربون سلمان برم ، ماديش هم مي توني . يه زماني ژولورن اومد گفت : 20 هزار فرسنگ زير دريا ، يا گفت : سفره به كرة ماه ، همه خنديدند . بابا ! اينو نگاه كن ، با كدوم نردبون كره ماه بريم ؟ به كجا آويزونش كنيم ؟! واقعاً همه تعجبه ها . زير آب چه جوري بريم ؟ حرفهايي مي زنيا ! با كدوم نِي بريم مثلاً زير آب نفس بكشيم ؟ چطوري هوا 20 هزار فرسنگ پائين بياد ؟ همه خنديدند . اما ديدي شد ؟ هر چي به ذهن من و تو مي ياد شدني هست . به افكار خودت نخنديا . امروز هم ايزاك آسيموف اومده داره كار ژولورن رو مي كنه . همين جوري مي گه همه مي خندند . به به چه افسانه اي ؟! چه رويايي ؟! مطمئن باشيد يه روزي اينها مي شه . در ماديات اگر چيزي به ذهنت مي ياد حتماً مي شه . در معنويات هم اگه دوست داري سلمان بشي ، بدون كه مي توني . فقط بايد خودت رو باور كني . فقط بايد مراقب باشي . قدمهات رو عقب عقب نذاري . ده قدم رو اگر به سمت جلو برداريم . از قدم يازده به بعد هم راحته ، هم آسونه ، هم اميدواري كه مي توني . همه مشكل ما تو اين چهل ، پنجاه روز اول كار هست . استارت رو كه بزني ديگه تو سرازيري افتادي . ديگه تمومه . مرغ باغ ملكوت بايد ديدگاهش ملكوتي باشه . و بعد مي گه :
نيم از عالم خاك چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]دومين خصوصيتي كه اهل بايد داشته باشه : اهل با مرگ همراه هست[/FONT]
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica] . نه نه نه ! خيلي بد گفتم ، چيه ؟ با مرگ مونسه ، بازم بد گفتم : چي بگيم ؟ آقا ! اهل ، عاشق مرگ است . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از كودك گرسنه و تشنه اي كه به ***** مادرش لَه لَه مي زنه ، منِ علي به مرگ مشتاق ترم .
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم
مرغي كه تو قفسه ، دونه مي خوره ، آب مي خوره ، اما چشمش به در هست . تا باز بشه . نه اينكه چهارتاق باز باشه ، همين كه ببينه قفل در هم داره حركت مي كنه ، مي دوه مي ره ببينه مي تونه فرار كنه ؟ عاشق رفتنه . امتحان كنيم ببينيم ما اهليم يا اصحابيم ؟
يه امتحان بگيريم ، خُب با كنكور آزمايشي موافقيد ؟ خيلي خُب برادرها و خواهرها يه برگه براتون پخش مي شه ، تو اين برگه يه سوال داره ، خُب ، تو اين سؤال يه جواب داره دو گزينه ، بله و خير ، تيك بزنيد . ببينم مرغ باغ ملكوتيم يانه ؟ سؤال چيه ؟ سلام عليكم . جناب عزرائيل دم در منتظرند ، بريم ؟ جواب : بله يا خير . آمار نمي گيرم كه چند نفر مي گن : بله يا نه ، چون مي ترسم آبروريزي بشه . همين الان ها ، اگر گفتي : بله ، مرغ باغ ملكوتي . همش حواست به در بوده ، قفل در هم تكون خورده ، تو آماده بودي ، پرهات آماده هست ؟ ا ما اگر مي گي : نه ، اصحابي ، دستت رو مي بوسم پات رو هم مي بوسم . اما مراقب خودت باش . اين نگاه نكردن به در گيرت مي ندازه ها . به در نگاه كن . مگه نمي گي : مرغ باغ ملكوتم ؟ به در نگاه كن . شش دانگ حواست به در باشه .
مي دونيد مرغ باغ ملكوت چه جوري زندگي مي كنه ؟ همين قضيه رو از ديد امام سجاد (ع) نگاه كنيم . وقتي امام سجاد مي خواد براي خودش دعا كنه كه خدايا ! من رو مرغ باغ ملكوت كن . اين جوري مي گه : ” اللهم الرزقني تجافي في دار الغرور ” خدايا ! در اين دار غرور به من تجافي عنايت كن . مي دونيد تجافي يعني چي ؟ تجافي يعني زماني كه شما به ركعت دوم نماز رسيدي ، امام جماعت داره تشهد مي خونه ، شما هم دو زانو روي پاهات مي شيني و دستهات رو روي زمين مي گذاري ، و آماده هستي كه تشهد اونها تمام بشه و بلند بشي . مي گن : مستحبه همون زمان حمد رو هم بخوني . يعني چي ؟ يعني اينكه : بندة من ! مثل مردم بخور ، مثل مردم بخواب ، مثل مردم ازدواج كن ، مثل مردم سركار برو ، هر كاري مي كنند ، بكن ، ما حرفي نداريم ، اما نيم خيز باش ! ( در تجافي ، آماده براي رفتن ) لذا پيغمبر اكرم (ص) فرمود : اگر كسي روزي بيست بار خودش رو چك كنه ، كه بريم يا نريم ؟ فقط همين ، فرمودند : همنشين شهداي بدر مي شه . ( مي دونيد كه شهداي بدر جزء فاضلترين شهدا هستند . در اوج غربت اسلام شهيد شدند ) نگفتند نگاه بدي به مرگ بكن ، نه ‌، نگاه خوب ، همين قدر كه رفتني هستي ، اينقدر برات آسون مي شه . خدا شاهده . نه سرما احساس مي كني ، نه گرما احساس مي كني ، نه ناراحتي احساس مي كني ، نه حسودي ، نه كينه داري ، هيچي ، هيچي . راحت ، راه مي ري ، عشق مي كني ، به عالم و آدم مي خندي . مردم اينقدر خنده دارند . آخه بعضي كارها رو كه ما مي كنيم خدا و ملائكه قهقهه مي زنند ، طوري كه عرش مي لرزه . مي گن : اين رو نگاه كن ! كوچولو ! دلش خوشه ، چكار مي كنه ؟
يه روز زمان انتخابات شوراها يه شهري برنامه داشتيم . تو راه از يه شهر خيلي كوچولويي رد مي شديم . ( خيلي كوچولوها ، يعني تو نقشه نيم ساعت بايد با ميكروسكوپ بگردي تا پيداش كني ! ) انتخابات شوراها اونجا هم برگزار مي شد . يه خانمي هم كانديد شده بود ، حتماً مي دونيد ، معمولاً تو شهرستان كوچيك ، حجب و حياي خانمها نسبت به برخي شهري ها بيشتره ديگه . خيلي تعجب كردم ، ديدم اين خانم رو يه ميني بوس ايستاده ، دائم هم پاش رو مي كوبه ، ميكروفون رو هم دستش گرفته ، بعد مي گه : آي ! اونهايي كه صداي من را ضبط مي كنيد ! بدانيد ، من در اين انتخابات كوتاه نمي آيم ! من فلانم و فلان و . . . آقا ! من 2 ساعت داشتم مي خنديدم . بيا پائين بابا ! كي صداي تو رو ضبط مي كنه ؟! خودت رو مسخره كردي . فكر مي كنه در مسند مثلاً انتخابات نظم نوين جهانيه !
باور كن اگر دنياي خودت رو كوچولو بگيري يادت بره مرغ باغ ملكوتي ، تو همين چيزها مي افتي . فردا هم مي بيني يه آدم ، چنان بلايي سرت آورد كه فكرش رو هم نمي كني ، چرا ؟ براي اينكه بهت محل نذاشت . صبح تا شب نشستي غصه مي خوري كه چرا فلاني محلم نذاشت ؟ چه خاكي تو سرم بريزم تا فلاني محلم بذاره ؟! ول كن بابا ! مرغ باغ ملكوت كه اين گوشت و پوست و استخون ها نمي تونند محاصره اش كنند . گور پدر فلاني ! بهتون توصيه مي كنم . هر وقت ديديد كه در يك مصيبت ، معصيتي و . . . گير كرديد و يه انساني داره به شما فشار مي ياره و شما تحت فشار روحي هستيد ، براي اينكه اين مصيبت رو به راحتي بگذرونيد و تحت اين فشار خورد نشويد ، من يه ذكري گفتم ، ذكر وارد شده ديگه ، فرمودند : قال الانجوي ، قولوا بدرك ! برو بابا ! عالم و آدم چه ارزشي دارند ؟ بذار بگن . مراقب باش . مرغ باغ ملكوتي . اينقدر زيبا به زندگيت نگاه كن كه اين دنيا و عالم و آدم هيچ وقت نتونند خَمت كنند .
[/FONT]
 

phalagh

مدیر بازنشسته
کسی به این بحث علاقه نداره؟؟؟چرا کسی نمیاد اینجا؟؟
نمیخاین یه نظری بدین؟؟
 

f11691gh

عضو جدید
واقعا دستتون درد نکنه خدا خیرتون بده من که خیلی عوض شدم. انشاالله که بیشتر از این فعالیت اتون رو ببینیم.
 

tebyan

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کسی به این بحث علاقه نداره؟؟؟چرا کسی نمیاد اینجا؟؟
نمیخاین یه نظری بدین؟؟
همین چند لحظه پیش قسمت دوم"ش و هم خوندم .
خیلی عالی بود.
تو روحیات آدم خیلی تاثیر داره
با خودم میگم ""حیفه ""صحبتای همچین شخصی و فقط در همین مورد می خونیم .
خیلی قشنگ مطالب و بیان می کنه
فهم و درکش خیلی راحته
به زبان عامیانه"ست.
توی زمینه های مختلف ""از ایشون مطلب نداری؟
 

phalagh

مدیر بازنشسته
همین چند لحظه پیش قسمت دوم"ش و هم خوندم .
خیلی عالی بود.
تو روحیات آدم خیلی تاثیر داره
با خودم میگم ""حیفه ""صحبتای همچین شخصی و فقط در همین مورد می خونیم .
خیلی قشنگ مطالب و بیان می کنه
فهم و درکش خیلی راحته
به زبان عامیانه"ست.
توی زمینه های مختلف ""از ایشون مطلب نداری؟
اگه به سایت کانون رهپویان وصال مراجعه کنید اکثر سخنرانی هاش رو میتونید اونجا ببینید.
www.rahpouyan.com
 

zarnaz_a

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من هنوز نخوندم اما دیدم فلق جون شاکی شده گفتم بگم که همین الان تاپیکو دیدم...
الان میخونم ...
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
فلق جان دستت درد نکنه
یه مقداریش و خوندم
واقعا خوب بود
ممنون
 

zarnaz_a

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یه کمشو خوندم... نمیدونم جای فکر داره برام...
چشام در اومد چقدر زیاده
 

fereshteye nejat

عضو جدید
فلق جان بسیار بسیار عالی بود کاشکی کمی خلاصه اش می کردی تا همه تمایل به خواندنش پیدا می کردند من که کلی استفاده کردم خلاصه دستت درد نکنه بابت همچین مطلب قشنگی:gol:
 

phalagh

مدیر بازنشسته
دوستای گلم...
از اونحایی که فکر میکنم کل بحث خیلی زیباست هرکاری کردم نتونستم خلاصه کنم. و برام همش زییبا بود.
اینه که از این به بعد برای راحتی شما از هر قسمت بخش کوچکی رو قرار میدم. و بقیه رو در قالب فایل word ضمیمه میکنم. که دوستان سر فرصت و با خیال راحت بتونن بخوننش.
 

phalagh

مدیر بازنشسته
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

در چهارمين جلسه از بحث از خود تا خدا هستيم . امشب هم به موضوع خود مي پردازيم . در جلسات قبل گفتيم كه خود يعني چه ؟ و اينكه نگاه به خود ، نگاه به خدا رو مي رسونه . و اينكه اگر انسان خودش را خوب بشناسد خدا را خوب شناخته . و در اين جلسه راجع به ارزش انساني كه خودش رو شناخته و مؤمن شده صحبت خواهيم كرد .

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟ و پايش هم بايستند ؟ آيا ما واقعاً خيلي ايده آل فكر نمي كنيم و از حقيقت به دور نيستيم ؟ آيا واقعاً اينها مي توانند تحمل كنند ؟

مثلاً عرض مي كنم : امروز اينجا خيلي جو خوبي هست ، مردم همه با قيافه هاي مذهبي نشستند ، حرف از دين مي زنند ، خيلي هم خوبه ، اگر فردا اين جوون وارد يك محيطي كه اصلاً اسمي از اين چيزها نيست بشه ، طوري كه همه در و ديوار روش هجوم بياورند ، براي اينكه ارزشهايش را خراب كنند ، آيا مطمئن هستيم اين پايه و ريشه اي كه بهش داديم ( هرچقدر هم كه همراه با معرفت باشه ) اين شخص مي تونه حفظش كنه ؟ خُب كم مي يارن ديگه . خود ما هم ممكنه كه كم بياريم . لذا براي اينكه انسان بخواهد يك عنصر خيلي قوي باشه ، بايد يك مقداري بهش تلقين كنند . يك سري از قدرتهايش بهش گفته بشه . بهش بگن : آقا ! تو مي توني ! اصلاً چيز بعيدي نيست . بهش بگن : مناجات نامة شهيد چمران رو خوندي ؟ فكر مي كني چمران روي بام كعبه نشسته و اين مناجات نامه رو نوشته ؟ اينقدر اين مناجات نامه قوي و قشنگ و عرفاني هست اما مي بيني در حاشيه مناجات نامه با خط خودش نوشته : اكنون كه اين مناجات نامه را مي نويسم در طبقة مثلاً فلان ، ساختمان فلان ، فلان شهر نيويورك هستم و رو به خيابون نشسته ام . اونجا اين طوري با خدا حرف مي زنه . چي شد كه چمران اينطوري شد ؟ چي شد چمران تو نيويورك با خدا مناجات مي كنه و اينقدر زيبا و بعضي وقتها ما تو خود حرم امام رضا (ع) هم كم مي ياريم . مهمترين دليلش اين است كه ما بعضي وقتها قدر خودمون رو نمي دونيم .
 

پیوست ها

  • از خود تا خدا 4.doc
    99 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش:

phalagh

مدیر بازنشسته
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

در جلسه پنجم بحث از خود تا خدا هستيم . جلسه هاي قبل روي موضوع خود صحبت كرديم ، و اين جلسه و جلسه بعد ، حلقه اتصال بين خود و خدا رو خواهيم گفت . بعد به سمت خداوند مي ريم تا ببينيم كه در خدا شناسي چه نكاتي منظور هست ؟ حركت از خود تا خدا يك حركت كاملاً پيوسته است . هم خود شناسي مهمه ، هم اون حلقه اتصال قبل از رسيدن به خدا و هم خداشناسي . لذا اين حلقه رو هم خوب دقت كنيد .
[FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]هدف از خلقت[/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica] : خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
اما در بحث خلقت ، هدفي كه مورد نظر ماست اينه كه ما خلق شديم براي ملاقات . ( ملاقات يعني لقاء ، و در اينجا يعني ديدن خداوند ) و اين خيلي چيز مهميه . وقتي كه ما به مهموني مي ريم ، غير از اين كه براي خوردن ، استراحت كردن و چيزهاي ديگه مي ريم ، چيزي كه خيلي براي ما مهمه ، ديدن صاحب خانه است . مي ريم براي ديدن . ( ملاقات )
خداوند كه ماها رو خلق كرد و يه سري نعمت ها رو هم بوجود آورد ، خُب ما داريم از اينها استفاده مي كنيم ، حرفي هم نيست . اما اون چيزي كه خيلي براي ما مهمه ، ديدن صاحب خانه است . ( اون كسي كه ما رو خلق كرده ) كه به اين مي گن : ملاقات . عبارت لقاء الله ، يعني : ديدن خداوند .
خُب عده اي از انسانها و در حقيقت اونهايي كه اهل فكر بودند ، اومدند گفتند‌ : خدا رو چه جوري مي شه ديد ؟ آيا با چشم سر مي شه ؟ يا با چشم دل ؟ اصلاً چشم دل يعني چي ؟ غير از طايفه مجسمه در اهل سنت كه اعتقاد به اين دارند كه خدا با چشم سر ديده مي شه ، ما ديگه در هيچ يك از طايفه هاي اسلامي چنين اعتقادي رو نمي بينيم . ديدن خداوند با چشم دل رو بهش مي گن بصيرت . اما همين چشم دل ، هم روش هزار تا حرف هست . هر كسي يه حرفي مي زنه ، ما اون چيزي كه برامون خيلي مهمه اين هست كه تا وقتي خدا رو نبينيم ، دين مون دين تكميلي نيست . چرا ؟ چون به اميرالمؤمنين (ع) عرض كردند : آقا ! شما خدا رو مي بيني ؟ فرمودند : اگه نبينم كه نمي تونم دين داشته باشم ، مگه مي شه آدم يه چيزي رو كه نمي بينه بپرسته ؟ از نظر قضايي هم فاصله بين حق و باطل چهار انگشته . يعني مي گن : اون چيزي كه با گوشت شنيدي كه خدا فلان و فلان هست ، اين باطله ، اون چيزي كه از خدا با چشمت ديدي ، اون برات مي مونه .
اگر جون به جون مردم كني ، برخي از مفاهيم الهي رو اصلاً نمي تونند قبول كنند ! مثلاً : ” توكل ” آقا ! هرچي مي خواي تو گوش اين مادر بخون كه : مادر من ! اين بچه ات اگه قرار باشه بميره ، ممكنه تو پله هاي خونه ات كه داره مي ياد بالا ، ليز بخوره ، سرش بخوره به لبة پله ها بميره . اگر هم قرار نباشه كه بميره ، وسط تير و آتيش و تركش و خمپاره و . . . كه از در و ديوار مثل نقل و نبات مي ريزه ، بره و نميره . اين براش جا نمي يوفته . چرا ؟ چون توكل رو فقط شنيده . اما اگر همين مادر ، تو ميدان جنگي بره ، چهار بار ببينه چه اتفاقي مي افته ، قشنگ قدرت خدا رو لمس كنه ، تا آخر عمر تو همه چيز متوكله . تو همه چيز ، تا آخر عمرش !
اگر احياناً فلان صفت خداوند تبارك و تعالي رو نبينيم باورمون نمي شه . مي گه : بابا ! خيلي دارن به ما زور مي گن ! آخه اين چه جور دينيه ؟! اين كه فرمودند : ” نَحْنُ صُبَّرْ وَ شيعَتُنا اَصْبَرْ مِنّا لَئَنّا نَصبِرُ عَلي ما نَعْلَمْ وَ هُمْ يَصْبِرُونَ عَلي ما لايَعْلَمُ ” ما اهل بيت ، خيلي انسانهاي صبوري هستيم و شيعيانِ ما ، خيلي از ما صبورترند . به خاطر اينكه ما وقتي صبر مي كنيم ، مي دونيم چرا صبر مي كنيم و اونها نمي دونند .
مي دونيد يعني چي ؟ يعني اين كه ما اگر يه چيزهايي رو نبينيم اشتباهي فكر مي كنيم مسلمون قويي هستيم ، بايد ببينيم . خدا هم يكيش هست . منتهي براي ديدن خدا ، اينطوري نيست كه بگيم خدا يه جسمي داره ، با اين چشم ها ديده مي شه . نه ديدن خدا ، يعني : احساس خدا . من و شما هيچ كدوم گرما رو نمي بينيم ، مي بينيم ؟ ما گرما رو احساس مي كنيم . مي گه : ديدي هوا سرد بود ؟ ديدي هوا گرم بود ؟ اين ديدي يعني چي ؟ ديدي ، يه تعبيرِ مسامحه پذيري هست . يعني احساس كردي ؟ وقتي مي گن : خدا رو ديدي ؟ يعني خدا رو احساس كردي ؟ توكل رو ديدي ؟ ديدي چي شد ؟ اين قدرت خدا بود . قدرتش ، توكلش ، قهاريتش رو احساس كردي ؟ خُب اين چيزي است كه خيلي براي ما مهمه : كه انسانها بتونند در طول زندگي شون خدا رو احساس كنند .
[/FONT][FONT=Tahoma,Verdana, Arial, Helvetica]
[/FONT]
 

پیوست ها

  • az khod ta khoda 5.doc
    94.5 کیلوبایت · بازدیدها: 0

mohx

عضو جدید
تقدیم به آنکه جانم در دست اوست

تقدیم به آنکه جانم در دست اوست

دستم نمی رسد ز فراقت چنان کنم
اشکم بلای مردم اهل زمین شود

:gol:خوشدل الان/7/87:gol:
 

sh.mojtaba

عضو جدید
سلام
فلق جان مطلب شما کامل و عالی بود. واقعا انجام چنین کارهایی در اینترنت خیلی کم هستش و مطمئن باشید که شمایی که آغازگر چنین تحولاتی هستید خدا اجرومنزلت خاصی برای شما درنظر می گیره. انصافا میگم خدا را شکر کن که توفیق انجام همچین کاری رو به شما داده و سعی کن که این کار خوبت رو ادامه بدی هر طور که میشه.

فقط یک نکته درباره ی پست بالا اون هم اینه که وقتی شما خدا رو حس می کنید، بعضی وقتها یک طوری حسش می کنید که واقعا انگار جلوی چشمای قشنگ شماست. مثلا انجام یک کاری برای شما غیر واقعی بوده ولی وقتی انجام میشه و شما خدا رو توی این ماجرا حس میکنی، قدرت این حس اینقدر زیاد میشه که انگار داری خدا رو می بینی.
ببخشید فضولی کردم.

در سایه ی لطف حق پایدار باشید.
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هم خيلي خيلي از خانم فلق براي اين مطالب زيبا و تاثير برانگيز تشكر ميكنم
البته اون سايتي كه از آقاي اجنوي داده بوديد وقتي رفتم اين مطالب رو پيدا نكردم.
اگه ميشه آدرس مستقيم تري بديد
باشگاه مهندسين هم فكر مي كنم جديدا تغييز سرور داده و فايلها قابل دانلود نيست
التماس دعا
ياعلي
 

samis48

عضو جدید
فلق عزیز بینهایت سپاسگذار که کار بزرگی انجام دادی :gol::gol::gol::gol::gol::gol:
هنوز کامل نخوندمش :cry:
اما همینطور بود که خودت گفته بودی:smile:
نمیشه رهاش کرد
جمله ها گره میخوره به وجود آدمو...
ممنون.:heart::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام محمد جان
زحمت كشيدي عزيز
التماس دعا
ياعلي
 
بالا