كما چيست ؟

نازي_مو

عضو جدید
کاربر ممتاز

كما چيست؟​



كما حالتي از ناهشياري است كه طي آن فرد با دردناك‌ترين محرك‌هاي فيزيكي هم به هوش نيايد و به همان حالت تا مدتي پايدار بماند. كما، يك مريضي نيست، بلكه علامتي از يك مريضي يا واكنشي به يك حادثه است كه براي بدن فرد اتفاق افتاده است؛
مهم‌ترين علامت مشخصه كما، ناتواني در هوشيار شدن است يعني خود فرد نمي تواند توسط محركها هوشياري‌اش را به‌دست آورد. البته علامتهاي ديگري هم وجود دارند كه از ميان آنها مي‌توان به نبود خود آگاهي، فقدان چرخه خواب و بيداري، نداشتن حركت هدفمند و نداشتن كنترل بر روي تنفس اشاره كرد.

در حالت كما چه اتفاقي مي‌افتد؟
.
اين جا بدنيست بدانيد كه درجه‌هاي كما توسط هوشياري شخص بيمار نسبت به محركهاي خارجي، تعيين مي شود. در بسياري از مواردي كه اشخاص در حالت كما به سر مي‌برند، بيمار دريافت‌هايي از محيط نيز خواهد داشت و اين حالت با توجه به بهبودي شخص بيمار زياد تر هم مي شود. مثلا ممكن است، حركتهاي جزئي از خود بروز دهد يا نسبت به صداها يا محرك‌ها پاسخ دهد. .

بيرون آمدن از كما
حالتي كه شخص شروع به بيرون آمدن از حالت كما مي كند، هنگامي است كه او شروع به پاسخ دادن به محرك‌هاي خارجي مي‌كند. هرچند به‌دست آوردن كامل هوشياري، يعني دو مرحله واكنش نشان دادن و تشخيص فكر،بايد در او پديدار شود تا بشودگفت كه او از كما بيرون آمده است. زيرا وجود هر دوي اين موارد در هوشياري كامل، اجتناب ناپذير است. و پس از به هوش آمدن بيمار باز آموزي و به خاطر آوردن بسياري از چيزها از جمله حرف زدن و به خاطر آوردن خود شخص، تا چند روز ممكن است طول بكشد

آمار
هر 10 دقيقه يك نفر بر اثر آسيب سر به حالت كما مي‌رود. بد نيست بدانيد آسيب‌هاي وارد به سر اولين علت به كما رفتن، مرگ و يا معلوليت افراد 1 تا 44 سال محسوب مي‌شود. بين 5 تا 10 درصد از كساني كه به كما مي روند، قادر به باز گردان حالت هوشياري خود نيستند و در نهايت به زندگي نباتي كه تنها علائم حيات در آنها وجود خواهد داشت، منجر مي‌شوند. بسياري از مردم فكر مي‌كنند كه اين حالت همچنان كما ناميده مي شود اما به اين حالت مرگ مغزي گفته مي‌شود.
 

نازي_مو

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستا ن عزيز مي تونن در مورد اين مسئله و خاطراتي كه ممكن براي خودشون يا براي نزديكانشون اتفاق افتاده بنويسند
 

asiabadboy

عضو فعال
کاربر ممتاز
بيرون آمدن از كما
حالتي كه شخص شروع به بيرون آمدن از حالت كما مي كند، هنگامي است كه او شروع به پاسخ دادن به محرك‌هاي خارجي مي‌كند. هرچند به‌دست آوردن كامل هوشياري، يعني دو مرحله واكنش نشان دادن و تشخيص فكر،بايد در او پديدار شود تا بشودگفت كه او از كما بيرون آمده است. زيرا وجود هر دوي اين موارد در هوشياري كامل، اجتناب ناپذير است. و پس از به هوش آمدن بيمار باز آموزي و به خاطر آوردن بسياري از چيزها از جمله حرف زدن و به خاطر آوردن خود شخص، تا چند روز ممكن است طول بكشد


مرسی نازی از مطلبی که گذاشتی ..... :gol:

ولی این طوری که میگی باید بعد کما یه مدت طول بکشه تا طرف هوشیاریشو بدست بیاره .....

راستشو بخوای من خودم تا حالا تو کما نرفتم ..... :confused:

ولی تو فیلمهای سینمایی نشون میده که یارو به محض اینکه از کما خارج میشه میتونه هر کاری انجام بده .....:surprised:

اینو چی میگی ؟؟؟؟ :surprised:
 

نازي_مو

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون كه مطلب خوندي راستش منم تا حالا تو كما نرفتم

ولي تو يه سايت خوندم كه تو فيلم ها فقط طرف زود به هوش مياد و به زندگي عادي بر مي گرده و البته اين فقط يه فيلم

نوشته بود كه :


بیمارانی که به کوما
رفته‌اند ،معمولا آسیب مغزی بزرگی را متحمل شده‌اند. واقعیت این است که این بیماران با کمک دستگاه‌های ونتیلاتور قادر به تنفس هستند ، و به مراقبت‌هایپزشکی ویژه برای جلوگیری از عوارض محتاجند ، و چنانچه از حالت کما به در
آیند به یک دوره طولانی بازتوانی عصبی نیاز دارند.
ولی بیشتر فیلمها درست خلاف این را نشان می‌دهند. ما به چهره‌ای که آنها از بیماران نشان می‌دهند
"پدیده زیبای خفته" نام داده‌ایم ، در ببشتر این فیلمها بیماران
کمایی سالم به نظر می‌رسند ، ناگهان بیدار می‌شوند و در عرض چند دقیقه به
زندگی نرمال برمی‌گردند.

بزار برات بزارم خودت بخوني
http://1pezeshk.com/archives/2006/05/post_250.html

قسمت كما رو بخون
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
نازی اگه به رشته ات مرتبط بود شک می کردم که داری برای پایان نامه ات تحقیق می کنی
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی نازی

فرق بیهوشی و کما چیه؟ اصلا با هم فرق دارن؟

یادته اون سال که مامان عمل کرده بود، با اینکه فقط 7 ساعت بیهوش بود و بعد به هوش اومد و فقط یه شب به خاطر مراقبت بعد از عمل توی ICU بود ، ولی تا یک هفته کاملا گیج بود و تقریبا ماها رو به سختی می شناخت و اصلا هیچی تمرکزی روی رفتار و گفتارش نداشت .

اینکه یکی زود از این حالت در میاد ولی یکی دیر به چه دلیله؟
 

نازي_مو

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی نازی

فرق بیهوشی و کما چیه؟ اصلا با هم فرق دارن؟

یادته اون سال که مامان عمل کرده بود، با اینکه فقط 7 ساعت بیهوش بود و بعد به هوش اومد و فقط یه شب به خاطر مراقبت بعد از عمل توی ICU بود ، ولی تا یک هفته کاملا گیج بود و تقریبا ماها رو به سختی می شناخت و اصلا هیچی تمرکزی روی رفتار و گفتارش نداشت .

اینکه یکی زود از این حالت در میاد ولی یکی دیر به چه دلیله؟


بايد بگم كه :

بيهوشي را مي توان به صورت ساده ، کم کردن سطح آگاهي و درک بيمار از محرک هاي دروني و بيروني هنگام جراحي ، تعريف کرد؛ البته فرآيند بيهوشي ، کار دشوار و پيچيده اي است ، چراکه بيهوشي در واقع سفري است که تا مرز مرگ پيش مي رود و اين وظيفه خطير بر دوش متخصصان بيهوشي است که مرزهاي بين مرگ و زندگي را بشناسند و بيمار را پس از پايان جراحي به زندگي بازگردانند


كما
اغما يا کما معمولاً به عنوان حالتي از ناهشياري درازمدت تعریف مي شود که با فقدان آگاهي از محیط و بيدارنبودن همراه است.​

اغما هميشه وضعيتي غيرطبيعي است که علل گوناگوني دارد، از نوشيدن مفرط الکل گرفته تا سکته مغزي وسيع يا ضربه مغزي شديد.
فرد در حال اغما بسيار آسيب پذير است و معمولاً به عنوان موردي از فوريت پزشکي محسوب مي‌شود که اصول ABC کمک هاي اوليه یعنی بررسي مجراي هوايي، تنفس و گردش خون بايد در مورد آن انجام شود. فوری‌ترین علت مردن در حال اغما بسته‌شدن مجاری تنفسی است.

البته اين كه كسي به سرعت از حالت كما خارج بشه يا مدتي طول بكشه بر مي گرده به ميزان اسيبي كه ديده ولي چيزي كه مشهوده اينه كه معمولا كما بين 3تا 4 هفته حداقل طول مي كشه و تا ...... ممكنه ادامه داشته باشه ولي اين افراد پس از خروج معمولا گيج هستند و در بيمارستان براي چك كردن وضعيتشون حداقل بمدت يه هفته مي مونند و بعد هم براي بازگشت به حالت اوليه زمان بيشتري طول خواهد كشيد :redface:

 
آخرین ویرایش:

niusha*

عضو جدید
نازی جان اول ممنون بابت تو ضیحاتتhttp://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif
اما بزار منی هم که به لطف خدا تجربه ای داشتم از تجربم بگم
اتفاقی که برای من افتاد خیلی شک کننده بود و هر بار که از لحظه ی اول اون روز که پام از خونه گذاشتم بیرون برای خودم یاد آوری میکنم تمام وجودم می لرزه و تو کار خدا میمونم
اگه خواستین همشو تعریف میکنم تا اگه شماها هم مث قبل خودم به قسمت و تقدیر اعتقاد ندارین خیلی چیزا براتون ثابت شه
و همینجور لحظه ایی و که برگشتم!مثل یه خواب بود!که تو اون خواب بابام تنها کسی بود که صداش و شنیدم و اولین چیزی که بعد بهوش اومدن گفتم اسم همون بود
تو تمام این مدتم اون تو گوشم زمزمه میکرد و انرژی مثبت فوق العاده ای بهم میداد
نمی دونم بگم ولی حداقل خوبه که خودم اعتقادتم قوی تر شد وهمین الآنم با وجود این که دستم اینطوریه و دیروزم بر اثر سرگیجه یه اتفاقی برام افتاد از زندگی دارم لذت میبرم چون میدونم خدا با هامه
و مهم نیست که دیگران مدت کما رو چقدر پیش بینی می کنن!مهم اینه که الآن من تجربه کردم که می تونه مدش کم هم باشه! و رفتن و بازگشت آدما دست خداست.کسی برای خدا وقت مشخص نمیکنه که چند روزه اونارو ببره و برگردونه!
بازم ممنون از تو ضیحاتتhttp://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
سلام دوستان

ميخواستم براتون بگم كه من هم يه همچين تجربه ايي رو داشتم...من هم به مدت هفت روز توي كما بودم...اين اتفاق هم براي من در اثر مرگ برادرم و حالتي كه با شنيدن خبر فوتش بهم دست داد ايجاد شد...توي اين هفت روز هم در حالي بودم كه اشتراكا بين رويا و صداهاي اطرافم زندگي ميكردم...تمام مدت صداي خواهرم و برادرهام رو از اطراف ميشنيدم...بيشتر صدايي كه منو همراهي ميكرد صداي دوستم بود...كه ظاهرا چون همه درگير مراسم خاك سپاري برادرم بودن ...اون بيشتر ازهمه بالاي سر من بوده...زمزمه هاي اميدوار كننده ...درخواستهايي كه منو به دنياي واقعي برگردونه....

اون روزي كه خبر نيوشاجون رو شنيدم....با اينكه نيوشا صداي منو نميشنيد ...ولي از همينجا براش انرژي مثبت ميفرستادم ...و تمام جملاتي رو كه به خودم گفته بودن براي نيوشا جون ميگفتم ...درخواست ميكردم...التماس ميكردم كه برگرده ...
نميدونم تا چقدر باورتون ميشه اما همين التماسها و درخواستهاي اطرافيانم منو به دنيا برگردوند...يه حالت دلسوزي ...انگار دلم واسه صداهاي سوزناك و التماس آميزشون ميسوخت...اما از حالت و فضايي كه درش بودم لذت ميبردم و نميخواستم ازش بيرون بيام...يه حالت سرخوشي و كيف ...توي يه حالت خلاء بودم .....اما.انگار ميخواستم بيام و نزارم كه ديگه گريه كنن... بعد ناگهان يكي با شتاب منو هول داد و از اين حالت خارج كرد...و وقتي بعد از هفت روز بحالت عادي برگشتم...كمي گيج بودم...مثل كسي كه دوسه تا قرص خواب آور با هم خورده باشه...نامطمئن از اطرافم...گيج و سردرگم...كمي ناشناخته ...چهرهاي درهم ...اما اين حالت بيشتر از چند ساعت طول نكشيد...خيلي سريع به حالت عادي برگشتم و هوشياريم كامل شد...و من تقريبا تونستم با كمك ديگران در مراسم هفتم برادرم شركت كنم ...و حتي خداروشكر هيچ عوارضي هم نداشتم و تقريبا سالم سالم بودم فقط تنها مشكلي كه داشتم صدام قطع شده بود كه اونم تا حدود يكماه و اندي بعد به تدريج درست شد....گرچه دكترها خيلي منو از اينكار برحذر داشته بودن ....اما با تمام سختيها و مشكلاتي كه داشتم ...ميخواستم حداقل اين آخرين خداحافظي با برادرم رو ازدست ندم....
نميدونم والا ....به قول دوستان ..اين چيزها فقط دست خداست كه كي چه زمان و چه مقدار از اين دنيا دورباشه...و كي و با چه حالت برگرده .

نازي جون شايد اين مطالبي كه شما فرموديد...خيلي از نظر علمي ثابت شده باشه و هيچ نقصي هم توش نباشه...و يا نمونه هاي زيادي هم در اين زمينه باشن...اما تا اونجايي كه من ميدونم هر چيزي در يد قدرت ايزدي قرارداره....:smile:

به هرحال از مطالب مفيدتون ممنونم....خيلي جالب بود.متشكرم.;)
 
آخرین ویرایش:

RaminPSLP

عضو جدید
کاربر ممتاز
نازی جان اول ممنون بابت تو ضیحاتتhttp://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif
اما بزار منی هم که به لطف خدا تجربه ای داشتم از تجربم بگم
اتفاقی که برای من افتاد خیلی شک کننده بود و هر بار که از لحظه ی اول اون روز که پام از خونه گذاشتم بیرون برای خودم یاد آوری میکنم تمام وجودم می لرزه و تو کار خدا میمونم
اگه خواستین همشو تعریف میکنم تا اگه شماها هم مث قبل خودم به قسمت و تقدیر اعتقاد ندارین خیلی چیزا براتون ثابت شه
و همینجور لحظه ایی و که برگشتم!مثل یه خواب بود!که تو اون خواب بابام تنها کسی بود که صداش و شنیدم و اولین چیزی که بعد بهوش اومدن گفتم اسم همون بود
تو تمام این مدتم اون تو گوشم زمزمه میکرد و انرژی مثبت فوق العاده ای بهم میداد
نمی دونم بگم ولی حداقل خوبه که خودم اعتقادتم قوی تر شد وهمین الآنم با وجود این که دستم اینطوریه و دیروزم بر اثر سرگیجه یه اتفاقی برام افتاد از زندگی دارم لذت میبرم چون میدونم خدا با هامه
و مهم نیست که دیگران مدت کما رو چقدر پیش بینی می کنن!مهم اینه که الآن من تجربه کردم که می تونه مدش کم هم باشه! و رفتن و بازگشت آدما دست خداست.کسی برای خدا وقت مشخص نمیکنه که چند روزه اونارو ببره و برگردونه!
بازم ممنون از تو ضیحاتتhttp://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif
نیوشا خانم من خیلی خوشحالم که شما الان سر و حال و سلامت تو جمع ما هستین و با توضیحاتی که نازی جان دادن باید اعتراف کنم که یه کوچولو به شما حسودیم شده:redface: نیوشا جان ببین خدا چقدر بهت توجه داشته و دوست داشته که سلامتیت رو خیلی زودتر از حد تصور بهت برگردونده. قدر خودتو بیشتر بدون، چون خداوند رحمت خاص خودشو فقط نثار بندگان پاک و نزدیک به خودش میکنه
ایشالا همیشه سلامت باشی و دور از بلا و حادثه
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان

ميخواستم براتون بگم كه من هم يه همچين تجربه ايي رو داشتم...من هم به مدت هفت روز توي كما بودم...اين اتفاق هم براي من در اثر مرگ برادرم و حالتي كه با شنيدن خبر فوتش بهم دست داد ايجاد شد...توي اين هفت روز هم در حالي بودم كه اشتراكا بين رويا و صداهاي اطرافم زندگي ميكردم...تمام مدت صداي خواهرم و برادرهام رو از اطراف ميشنيدم...بيشتر صدايي كه منو همراهي ميكرد صداي دوستم بود...كه ظاهرا چون همه درگير مراسم خاك سپاري برادرم بودن ...اون بيشتر ازهمه بالاي سر من بوده...زمزمه هاي اميدوار كننده ...درخواستهايي كه منو به دنياي واقعي برگردونه....

اون روزي كه خبر نيوشاجون رو شنيدم....با اينكه نيوشا صداي منو نميشنيد ...ولي از همينجا براش انرژي مثبت ميفرستادم ...و تمام جملاتي رو كه به خودم گفته بودن براي نيوشا جون ميگفتم ...درخواست ميكردم...التماس ميكردم كه برگرده ...
نميدونم تا چقدر باورتون ميشه اما همين التماسها و درخواستهاي اطرافيانم منو به دنيا برگردوند...يه حالت دلسوزي ...انگار دلم واسه صداهاي سوزناك و التماس آميزشون ميسوخت...اما از حالت و فضايي كه درش بودم لذت ميبردم و نميخواستم ازش بيرون بيام...يه حالت سرخوشي و كيف ...توي يه حالت خلاء بودم .....اما.انگار ميخواستم بيام و نزارم كه ديگه گريه كنن... بعد ناگهان يكي با شتاب منو هول داد و از اين حالت خارج كرد...و وقتي بعد از هفت روز بحالت عادي برگشتم...كمي گيج بودم...مثل كسي كه دوسه تا قرص خواب آور با هم خورده باشه...نامطمئن از اطرافم...گيج و سردرگم...كمي ناشناخته ...چهرهاي درهم ...اما اين حالت بيشتر از چند ساعت طول نكشيد...خيلي سريع به حالت عادي برگشتم و هوشياريم كامل شد...و من تقريبا تونستم با كمك ديگران در مراسم هفتم برادرم شركت كنم ...و حتي خداروشكر هيچ عوارضي هم نداشتم و تقريبا سالم سالم بودم فقط تنها مشكلي كه داشتم صدام قطع شده بود كه اونم تا حدود يكماه و اندي بعد به تدريج درست شد....گرچه دكترها خيلي منو از اينكار برحذر داشته بودن ....اما با تمام سختيها و مشكلاتي كه داشتم ...ميخواستم حداقل اين آخرين خداحافظي با برادرم رو ازدست ندم....
نميدونم والا ....به قول دوستان ..اين چيزها فقط دست خداست كه كي چه زمان و چه مقدار از اين دنيا دورباشه...و كي و با چه حالت برگرده .

نازي جون شايد اين مطالبي كه شما فرموديد...خيلي از نظر علمي ثابت شده باشه و هيچ نقصي هم توش نباشه...و يا نمونه هاي زيادي هم در اين زمينه باشن...اما تا اونجايي كه من ميدونم هر چيزي در يد قدرت ايزدي قرارداره....:smile:

به هرحال از مطالب مفيدتون ممنونم....خيلي جالب بود.متشكرم.;)
گلابتون جون خدا رو شکر که الان شاد و سرحال پیشمون هستی

ولی مطلبی که مهمه اینه که این اتفاقات باعث می شه ما یه کم اطلاعاتمون رو در این زمینه بالا ببریم .
به هر حال اتفاقیه که برامون میوفته ، یه جورایی ممکنه تقدیر ما باشه . شاید اگه ما هر چقدر هم مراقب خودمون باشیم باز هم این اتفاق بیفته
مراقبت های حین این دوران هم که به پزشکان و پرستاران ربط داره .
اما مراقبت های بعدش مهمه . اگه در مرود کارهایی که توی نقاهت انجام دادی برامون بگی ، می تونیم از این تجربه ات ، استفاده کنیم و اگه خدایی نکرده در مورد یکی از عزیزانمون این اتفاق افتاد بتونیم کمکی کرده باشیم .
 

behnaz_arch

عضو جدید
اینم تجربه ای که من داشتم
بنا به عللی وارد کما شدم (که از حوصله بحث خارجه)
شب خوابیدم، بیدار که شدم خودمو تو بیمارستان دیدم :(
و تنها چیزی که یادمه قبل از بیدار شدن اینه که یه شخصی سیلی میزد بهم
و یه بار هم کسی محکم دستم رو فشار میداد طوری که دردم گرفت
و یه چیزی که ته دلم رو میسوزوند اما هر کار کردم یادم نیومد چی بود
(یه بار بعد از مدتها که تو اتوبوس داشتم میرفتم یه مادری به بچش با یه لحنی صحبت کرد که من رو یاد اون روز انداخت حتی یادم اومد که مادرم داشت بالای سرم برای برگردوندن من حرف میزد و التماس میکرد و گریه میکرد فکر کنم بعد از 4 ماه تونستم این قسمت رو یادم بیارم)
همه درکی که من از اون مدت داشتم این بود که شب خوابیدم و صبح بیدار شدم
اما حدود 4 روز تو کما بودم که بعد از ظهر روزی که از کما در اومدم با خانواده به خونه برگشتیم
ولی عوارضش هنوز بود مثلا سرم گیج میرفت و هنوز کاملا هشیار نبودم و در عرض 2 روز همه این عوارض گذشتن و من به کارهای خودم طبق معمول پرداختم.
 

هستی فرهادی

عضو جدید
مهربونم خداي بلند مرتبه

مهربونم خداي بلند مرتبه

من خودم از آدمهايي هستم كه يه زماني علم و دانش پزشكي از درمان من عاجز بود ولي به لطف و نگاه اون مهربون، خداي بزرگ و مهربونم به دنيا برگشتم و تجربه خيلي خوبي شد برام براي اينكه به دانش هاي بشري اعتمادي نداشته باشم و كار هاي خدا رو دست كم نگيرم...

نازي جان دعا ميكنم براي هيچ كس پيش نياد ولي براي خدا كاري نداره كه به خاطر تجربه بعضي چيزهايي كه به نظرمون مسخره مياد آدمها رو گرفتار همون هايي بكنه كه يه روزهايي مسخرشون ميكرديم و به علم پزشكي اعتمادي رو داشتيم كه همون اندازه رو به خدا نداشتيم.

علم پزشكي و تعاريفي كه شما كردين در صورتي درسته كه اون بالايي بخواد...

پس خودتونو درگير چيز هايي نكنين كه ازش سر در نمي يارين و توجيه منطقي پيدا نميكنيد...

هميشه شاد و سلامت باشين.
 

آلوین

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلابتون ، بهناز شما هم تو کما بودین !
خیلی خوشحال شدم که الان با عزیزانی دوست هستم که خدا اون قد دوستشون داشت ه که برده پیش خودش و اونقد اطرافیانشون دوستشون داشتن که خدا باز اونا رو پیش اطرافیانشون برگردونده .....

خیلی دوس دارم ببینم بعد از برگشتنشون چه حسی داشتن که گلابتون و نیوشا بخش ناچیزیش و رو تعریف کردن
کاش بیشتر می گفتن .......
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
گلابتون جون خدا رو شکر که الان شاد و سرحال پیشمون هستی

ولی مطلبی که مهمه اینه که این اتفاقات باعث می شه ما یه کم اطلاعاتمون رو در این زمینه بالا ببریم .
به هر حال اتفاقیه که برامون میوفته ، یه جورایی ممکنه تقدیر ما باشه . شاید اگه ما هر چقدر هم مراقب خودمون باشیم باز هم این اتفاق بیفته
مراقبت های حین این دوران هم که به پزشکان و پرستاران ربط داره .
اما مراقبت های بعدش مهمه . اگه در مرود کارهایی که توی نقاهت انجام دادی برامون بگی ، می تونیم از این تجربه ات ، استفاده کنیم و اگه خدایی نکرده در مورد یکی از عزیزانمون این اتفاق افتاد بتونیم کمکی کرده باشیم .


ممنونم آتوسا جونم

بله درسته توي اون دوره بحراني فقط اطرافيان و پزشكان هستند كه ميتونن به آدم كمك كنن اما بعدش حالت خاصي نداشتم كه بخواد به عنوان دوره نقاهت ازش نام ببرم ...فقط همونطور كه گفتم حدود يكي دو روز گيج بودم .. و بعدش هم حال عادي داشتم ...فقط هر موقع كه روي بلندي قرار ميگرفتم احساس سرگيجه شديد ميكردم كه اين حالت رو هنوزم دارم اماقبلش اين حالت رو نداشتم....و اينكه دكتر سفارش كرده بود زياد به تارهاي صوتيم فشار نيارم تا خودشون از اون حالت انقباض خارج بشن و صدام به حالت عادي برگرده...حتي بعداز مراسمهاي عزاداري من به اداره رفتم و كارم رو ادامه دادم عزيزم.:gol:

ايشالا كه اين حالت براي هيچكس پيش نياد گلم...:cry::(

يه چيز ديگه دكتر ميگفت كه اين بازگشت بستگي به حافظه فرد و قوي يا ضعيف بودن روحيه طرف هم داره...كه چقدر مشتاق به بازگشت يا ادامه دادن زندگي در اون حالت رو داشته باشه.:gol::redface:
 

بابك طراوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
با عرض سلام خدمت دوستان عزيز ...
من اين تاپيك را ديدم و چون خواهرم سوپروايزر(سرپرستار) بيمارستانهاي مختلف پايتخت (حتي بيمارستان سوانح و سوختگي هم مدتي كار كرده) بوده، تلفني يك بحث مفصل باهاش كردم و ازش در مورد كما پرسيدم .... لازمه كه بگم خواهر بزرگم به اصطلاح خودشون با دكتر دست ميشوره و در اكثر اعمال جراحي حضور داره .... گفت كه بر اساس شانسي كه بيمار داره مدت كما متغيره و در مورد نيوشاي عزيز گفت كه بهش تبريك بگم چون جزء بيماران خوش شانس هست و دوره نقاهتش هم كوتاه خواهد بود و حتي گفت كه به دست چپش روغن بادام شيرين بزنه تا خوب بشه ...و اينكه مورد نيوشا كاملا امكان پذيره و چيز عجيبي نيست .... در ضمن بايد بگم كه خواهرم هم از نظر معلومات و هم از نظر تجربه كاري جزء سر پرستاران درجه يك كشور محسوب ميشه ....
 

behnaz_arch

عضو جدید
گلابتون ، بهناز شما هم تو کما بودین !
خیلی خوشحال شدم که الان با عزیزانی دوست هستم که خدا اون قد دوستشون داشت ه که برده پیش خودش و اونقد اطرافیانشون دوستشون داشتن که خدا باز اونا رو پیش اطرافیانشون برگردونده .....

خیلی دوس دارم ببینم بعد از برگشتنشون چه حسی داشتن که گلابتون و نیوشا بخش ناچیزیش و رو تعریف کردن
کاش بیشتر می گفتن .......

بعد از برگشتن شدیدا خسته بودم و انگار نه انگار که 4 روز رو بدون هیچ کاری خوابیده بودم و این برام عجیب بود و فقط رفلکسهای عصبی و طبیعی مغزم به هم ریخته بود و با همین شرایط مجبور شدم برم سر امتحان کنکور :surprised: که صد البته قبول نشدم
یعنی یکنوع خواب عمیق که بیدار شدنش هم یه مدت طولانی تری طول میکشه
حالا اگه این بواسطه ضربه به مغز باشه میتونه باعث کم کاری اعضای بدن هم باشه همونطور که شاید بدونید بدن انسان قادر هستش که خودش رو بازسازی کنه فقط چشم هست که نمی تونه خودش رو بازسازی کنه (قابل توج کسانی که به چشماشون توجه نمی کنن :smile:) و این بازسازی یه مدتی طول میکشه
نیوشا جان هم فقط باید یه مقداری از اون دستش که هنوز توانایی لازم رو نداره بیشتر کار بکشه و تنبلش نکنه
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
مطالبتون از نظر علمی به درد خورد.
تا جایی که من میدونم کمایی که بعد از عمل جراحی هست با این کما فرق داره.هستن کسایی که بعد عمل دیر به هوش میان و متاسفانه ممکنه به هوش نیان.در کل کما هم بستگی به بدن فرد داره که چه حالتی برای پیش بیاره.خودم تو کما نبودم ولی دیدم و شنیدم که خیلی ها از کما در میان.کسی که میره تو کما دلیل نمیشه که خدای نکرده دیگه زندگیش تموم شده و امیدی به بازگشتش نیست.یکی ممکنه تا یه ماه مشکلات داشته باشه یکی هم ممکنه یه ساعت بعدش سالم سالم باشه.
در مورد بیهوشی هم مادر بزرگ خودم که یه ماه پیش عمل کردن با اینکه سنشون بالا بود ولی بعد به هوش اومدن خداروشکر همه حواسشون درست بود و همه رو میشناختن.فقط روز اول حرف زدنشون مشکل داشت که اونم درست شد.کما و بیهوشی همش بستگی به بدن فرد و شرایطش روحی و جسمیش داره.

در مورد حرفتون هم که گفتین این اطلاعاتو دادین که کسی کلاه سرتون نذاره مطمئنم یک نفر هم پیدا نمیشه که حتی بتونه تصور اذیت افراد رو با جون خودش داشته باشه چه برسه به اینکه انجامش بده.پس شما هم خیالتون راحت باشه در این مورد.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
گلاب جان خیلی خوشحالم که برگشتی و تسلیت میگم بهت :( البته نمیدونم چه مدت پیش اتفاق افتاده این موضوع :cry:
قربونت برم...منم براي بازگشت تو خوشحالم عزيز....اين اتفاق براي 15 سال پيش هست.:(متشكرم گلم..خداوند رفتگان شما و دوستان رو رحمت كنه:cry:
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
كما چيست؟



كما حالتي از ناهشياري است كه طي آن فرد با دردناك‌ترين محرك‌هاي فيزيكي هم به هوش نيايد و به همان حالت تا مدتي پايدار بماند. كما، يك مريضي نيست، بلكه علامتي از يك مريضي يا واكنشي به يك حادثه است كه براي بدن فرد اتفاق افتاده است؛
مهم‌ترين علامت مشخصه كما، ناتواني در هوشيار شدن است يعني خود فرد نمي تواند توسط محركها هوشياري‌اش را به‌دست آورد. البته علامتهاي ديگري هم وجود دارند كه از ميان آنها مي‌توان به نبود خود آگاهي، فقدان چرخه خواب و بيداري، نداشتن حركت هدفمند و نداشتن كنترل بر روي تنفس اشاره كرد.

در حالت كما چه اتفاقي مي‌افتد؟
.
اين جا بدنيست بدانيد كه درجه‌هاي كما توسط هوشياري شخص بيمار نسبت به محركهاي خارجي، تعيين مي شود. در بسياري از مواردي كه اشخاص در حالت كما به سر مي‌برند، بيمار دريافت‌هايي از محيط نيز خواهد داشت و اين حالت با توجه به بهبودي شخص بيمار زياد تر هم مي شود. مثلا ممكن است، حركتهاي جزئي از خود بروز دهد يا نسبت به صداها يا محرك‌ها پاسخ دهد. .

بيرون آمدن از كما
حالتي كه شخص شروع به بيرون آمدن از حالت كما مي كند، هنگامي است كه او شروع به پاسخ دادن به محرك‌هاي خارجي مي‌كند. هرچند به‌دست آوردن كامل هوشياري، يعني دو مرحله واكنش نشان دادن و تشخيص فكر،بايد در او پديدار شود تا بشودگفت كه او از كما بيرون آمده است. زيرا وجود هر دوي اين موارد در هوشياري كامل، اجتناب ناپذير است. و پس از به هوش آمدن بيمار باز آموزي و به خاطر آوردن بسياري از چيزها از جمله حرف زدن و به خاطر آوردن خود شخص، تا چند روز ممكن است طول بكشد

آمار
هر 10 دقيقه يك نفر بر اثر آسيب سر به حالت كما مي‌رود. بد نيست بدانيد آسيب‌هاي وارد به سر اولين علت به كما رفتن، مرگ و يا معلوليت افراد 1 تا 44 سال محسوب مي‌شود. بين 5 تا 10 درصد از كساني كه به كما مي روند، قادر به باز گردان حالت هوشياري خود نيستند و در نهايت به زندگي نباتي كه تنها علائم حيات در آنها وجود خواهد داشت، منجر مي‌شوند. بسياري از مردم فكر مي‌كنند كه اين حالت همچنان كما ناميده مي شود اما به اين حالت مرگ مغزي گفته مي‌شود.
دوست عزیز ممنون از مطالب مفیدتون
ما به حکم انسان بودنمون وظیفه داریم که هر کسی محتاجه به دعا/براش دعا کنیم
حالا به حال ما فرقی نداره که تا چه حد این خبر درسته/
فکر نکنم این تاپیک شما غیر از مطالب پزشکی سود دیگه ای داشته باشه
اینم فراموش نکنید هر چیزی دست خداست
علمم ازان خداست مطمئنی باشید خدا هر کاری بخواد میتونه انجام بده حتی اگه بر خلاف علم باشه بازم ممنون از مطالب مفیدتون
 

معماری سنتی

عضو جدید
تجربه

تجربه

با عرض سلام خدمت شما دوستان عزیز.من واقعا متاسفم برای بعضی ها که قدرت خدا را نادیده میگیرن که این نشانه ضعف ایمان آنهاست.
من خودم این را تجربه کرده ام و2سال پیش همچین اتفاقی برای خودم نیز افتاده بود.وخدا مرا به این دنیا برگرداند.
 

algh

عضو جدید
دوست عزیز ممنون از مطالب مفیدتون
ما به حکم انسان بودنمون وظیفه داریم که هر کسی محتاجه به دعا/براش دعا کنیم
حالا به حال ما فرقی نداره که تا چه حد این خبر درسته/
فکر نکنم این تاپیک شما غیر از مطالب پزشکی سود دیگه ای داشته باشه
اینم فراموش نکنید هر چیزی دست خداست
علمم ازان خداست مطمئنی باشید خدا هر کاری بخواد میتونه انجام بده حتی اگه بر خلاف علم باشه بازم ممنون از مطالب مفیدتون


منم با نظر Iceman موافقم....... خواسته خدا به هر چیزی که اراده کنه غالبه......
انسان هرچه بهش داده میشه و یا ازش گرفته می شه از نیتشه....
امیدوارم نیت هامون درست باشه......
فقط پیشنهاد می کنم از هر ابزاری بهتره در جای خودش استفاده کنین.....
ارتباط موضوعات کمی؟؟؟!!!!!:mad:
 

sanzy

عضو جدید
نازی جان اول ممنون بابت تو ضیحاتت:gol:
اما بزار منی هم که به لطف خدا تجربه ای داشتم از تجربم بگم
اتفاقی که برای من افتاد خیلی شک کننده بود و هر بار که از لحظه ی اول اون روز که پام از خونه گذاشتم بیرون برای خودم یاد آوری میکنم تمام وجودم می لرزه و تو کار خدا میمونم
اگه خواستین همشو تعریف میکنم تا اگه شماها هم مث قبل خودم به قسمت و تقدیر اعتقاد ندارین خیلی چیزا براتون ثابت شه
و همینجور لحظه ایی و که برگشتم!مثل یه خواب بود!که تو اون خواب بابام تنها کسی بود که صداش و شنیدم و اولین چیزی که بعد بهوش اومدن گفتم اسم همون بود
تو تمام این مدتم اون تو گوشم زمزمه میکرد و انرژی مثبت فوق العاده ای بهم میداد
نمی دونم بگم ولی حداقل خوبه که خودم اعتقادتم قوی تر شد وهمین الآنم با وجود این که دستم اینطوریه و دیروزم بر اثر سرگیجه یه اتفاقی برام افتاد از زندگی دارم لذت میبرم چون میدونم خدا با هامه
و مهم نیست که دیگران مدت کما رو چقدر پیش بینی می کنن!مهم اینه که الآن من تجربه کردم که می تونه مدش کم هم باشه! و رفتن و بازگشت آدما دست خداست.کسی برای خدا وقت مشخص نمیکنه که چند روزه اونارو ببره و برگردونه!
بازم ممنون از تو ضیحاتت:gol:

نیوشا جون من دیر رسیدم..تازه فهیدم چی شده..با اینکه نمیشناسمت ولی حتما خیلیا دوستت دارن..خدا خیلی دوستت داره..تاپیک دعا کنید رو که دیدم منم داشتم میرفتم تو کما;)
اول کلی ناراحت شدم..ولی بعدش 1000 برابر خوشحال شدم..قدر خودت رو بدون..
میشه لطفا همشو تعریف کنی؟:sweatdrop::sweatdrop::sweatdrop::redface::redface:
 

maxer

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
والا منم نمیدونم چی بگم..........از قدرت بیان من خارجه....چون چیزی ازش نمیدونم...
من چند نفری رو میشناسم که به طریقی توی کما رفتند....
*دوستم که 4 سال پیش توی تصادفی که کرد قطع نخاع شد و بعد به کما رفت بعد از گذشت حدود 1 ساعت توی بیمارستان به مدت 5 دقیقه از کما بیرون اومد حتی چند کلمه ای هم حرف زد ولی متآسفانه فوت کرد.
* یکی از دختران بستگانمون که اونم توی تصادف توی کا رفت و بعد از چند روز به هوش اومد....ولی چیز زیادی ازش نمیدونم...
* یکی از بستگانمون که اونم توی کما رفت در اثر تصادف (8 سال پیش) که حدود 2 ماه توی کما بود که دیگه بعد از اون مغزش کوچیک شد و چند روز پیش فوت کرد

من خودم اعتقادم قوی و خالصانه نیست خیلی اشتباه میکنم ....ولی شکر و سپاس از خدا هیچگاه از زبانم نیوفتاده ... همیشه توی سختیها به خدا توکل کردم واز خدا کمک خواستم.....ولی فقط خدا نه کس دیگه....

اینم که خدا توی همه مسائل و توی همه مشکلات به کمک مخلوقش میاد هیچ شکی نیست....
 

marjan.h

عضو جدید
دوستان من متاسفانه یا خوشبختانه در این مورد خیلی اطلاعات دارم همون مدتی که بابام تو کما بود کلی راجع به این موردا مطالعه میکردم و با آدمای مختلف حرف میزدم.همه ی این مطالب درسته ولی یه چیزی و این دوستمون فراموش کردن و اون اینکه تمام علوم به خصوص علم پزشکی در مقابل علم خدا ناتوتنن
جالبه براتون مختصری از حال اون موقع بابام بگم
بابام در اوج سرحالی بر اثر یه زمین خوردن ساده این اتفاق براش افتاد!اما در مورد زمان که بلهکاملا دست خداست اما در مورد سطح هوشیاری و علائم بعدش..
بابای من تو او ن مدت هر بار که دم گوشش صداش میکردیم و دستش و میگرفتیم عکس والعمل های خفیفی نشون میداد اما چیزی که فوق العاده عجیب و به یادموندنی بود این بود که بابام بعد 50 و چند روز چشماش و باز کرد یادمه اونم نیم ساعت قبل ساعت ملاقات.یادمه اون روز که رفتیم بیمارستان همراه بقیه صبر نکردم با آسانسور برم انگار یه چیزی بهم میگفت زودتر برو بالا وقتی رسیدم دم آیسو و داشتم گان مخصوص ورود به بخش و می پوشیدم پرستار ازم پرسید تو دختر فلانی هستی؟ مریمی یا مرجان؟!خیلی ترسیدم گفتم مرجان گفت پس بدو که بابات یه سره داره میگه مریم و مرجانم کجان؟!اینو که شنیدم با ذوق و شوق تمام رفتم تو باورتون نمیشه بابام حرف میزد گریه میکرد میخندید ومن فقط می بوسیدمش یادمه صداش آهسته بود برای اینکه صداش و واضح بشنوم گوشم و بردم نزدیک دهانش و اونم کمی سرشو بلند کرد و صورتم و بوسید!:crying2:اون لحظه رو تا عمر دارم فراموش نمیکنم دلم می خواست هرگز صورتم و نشورم تا جای اون بوسه برای همیشه رو صورتم بمونه!(الآن گریه امانم نمیده ولی می نویسم تا بیشتر بدونید خدا چقدر بزرگه)وقتی مامانم و بقیه رسیدن بابام همشون و شناخت!حتی خیلی جالب و عجیب بود بابام 1 هفته قبل این حادثه به مامانم یه قولی داده بود و اون روز اون قول یادش بود و به مامانم گفت به محض خوب شدنم اون قضیه رو ok میکنم!اون شب ما همه خیلی خوشحال بودیم بعد اون همه شب اولین شبی بود که با آرامش سر رو بالش میزاشتم ولی فردا صبحش همه چی مثل قبل شد و بابام دوباره خوابید!و یک هفته بعد ظهر جمعه وقتی رفتیم ملاقات متاسفانه پدرم رو از تخت شماره 7 آِسیو به قطعه ی 45 بهشت زهرا منتقل کردیم ..:crying2::crying2:
بابای من اون روز به قدرت خدا چشماش و باز کرد و حرف زد تا از بچه هاش خداحافظی کنه آخرین خاطره رو برامون بزاره
به بزرگی خدا ایمان دارم و هر وقت یادم میره از خودش از بابام میخوام که یادم بندازن
....
و اما در مورد نیو جون
گلاب جان بین حرفاشون گفتن بازگشت به حافظه ی قبلی و قوی ضعیف بودن رو حیه آدم بستگی داره کاملا موافقم من نیو رو مدتیه میشناسم و هر بار اون و تو دانشگاه دیدم در ال خندیدن بود و هر جا درموردش شنیدم همه همین و گفتن تو این مدت که نبود با یکی از بچه ها تو دانشگاه راجع بهش حرف میزدم میگفت همیشه تو لحظه های نا امیدی میرفت پیش نیو و کلی ازش انرژی مثبت میگرفت (ندا سروش و میگم نیو!کلی ازت تعریف میکرد)و خیلی های دیگه..
به بزرگی خدا ایمان داشته باشیم که با یه اراده می تونه خیلی راحت بزرگترین نعمتش همین سلامتی رو ازمون بگیره
یه چیز دیگه هم بگم با اجازتون فقط قبلش از نیو جون و کسای دیگه ای که ممکنه برداشت دیگه ای ازین حرفم بکنن عذر خواهی میکنم و اینو به این دلیل میگم که به اشتباه خودم اعتراف کنم
من خودم آدم نسبتا مذهبی هستم و همیشه خیلی چیزا رو زیر سوال میبردم و گاهی شاید به خاطر این اعتقاداتم و اینکه خدا بهم همیشه نگاه میکرد دچار غرور میشدم ولی تو این مدت فهمیدم این که میگن به ظاهر آدما نیست بلکه به دلشونه کاملا درسته!خدا بخواد به بندش نگاه کنه به چادر سرش و به نماز شب خوندنش نگاه نمیکنه به صافی و پاکی دلش نگاه میکنه ولو هر ظاهری داشته باشه
خدا میتونه در یک آن به زمین بزنتمون یا به عرش ببرتمون
پس با ناشکری و تهمت و خیلی چیزای دیگه از خودمون نرجونیمش
سرتون و درد آوردم ببخشید:redface::gol:
 

Sogol1681

مدیر تالار روانشناسی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
نازي جون از اطلاعات مفيدتون سپاسگزارم.... ولي ... همونطور كه دوستان هم فرمودن.. قدرت خدا رو نبايد دسته كم گرفت..... من به شخصه اين تجربه رو نداشتم.... ولي مطالعاتي در اين زمينه داشتم... حتي مي تونم كتاب "حادثه هاي نزديك به مرگ " رو بهتون معرفي كنم.. نويسندش يك فرد خارجي هستش كه خودش تجربه كما و اون دنيا رو داشته... بعد از اينكه باز بر ميگرده به اين دنيا تحقيقاتش رو در اين زمينه آغاز ميكنه... به دنبال افرادي ميگرده كه همچون خودش همچين تجاربي رو كسب كردن... و توضيحاتشون رو ميشنوه.. خاطرات اونها رو در همين كتاب فوق مينويسه.. اينكه.. اكثراً از يك تونل رد شدن و........ و خيلي موارد ديگه... نويسند اون كتاب فكر مي كنم (دقيق بخاطر ندارم.. اما ...بايد... )آقاي موري.... باشن... در هر صورت... لطف خداوند بزرگ هميشه شامل حال بنده هاي ناسپاسش هست.... شماها رو نمي گم..... خودم رو ميگم.. كه هميشه خدا بهم لطف داشته و تمام خواسته هاي من و مستجاب كرده... اما من باز........:redface:
دوستتون دارم... :gol:شاد و پرانژي باشيد عزيزان...;)
 

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزرگی قدرت خدا خیلی بیشتر از اینی هست که امثال ما آدمها که عقلمون به چشممون هست بتونیم درک کنیم...پس حق داریم نتونیم درک کنیم...
فقط می دونم اگر خدا بخواد به بندش نظر بندازه می تونه زیرو رو کنه.....می تونه یک شبه از فرش به عرشت ببره..آخه واسه اون خوشگله کاری نداره که..من و شمای کوته بین ممکنه شک کنیم و فهم و باورش رو نداشته باشیم....
به هرحال بازم خدارو شکر که بازم یه جای دیگه قدرتش رو به ما بنده هاش نشون داد تا یه تلنگری به خیلیهامون بزنه....دل خیلیهامون رو بلرزونه...پس خیلی خدارو شکر باید کرد...خیلی...
 

memolarch

عضو جدید
دوستان من متاسفانه یا خوشبختانه در این مورد خیلی اطلاعات دارم همون مدتی که بابام تو کما بود کلی راجع به این موردا مطالعه میکردم و با آدمای مختلف حرف میزدم.همه ی این مطالب درسته ولی یه چیزی و این دوستمون فراموش کردن و اون اینکه تمام علوم به خصوص علم پزشکی در مقابل علم خدا ناتوتنن
جالبه براتون مختصری از حال اون موقع بابام بگم
بابام در اوج سرحالی بر اثر یه زمین خوردن ساده این اتفاق براش افتاد!اما در مورد زمان که بلهکاملا دست خداست اما در مورد سطح هوشیاری و علائم بعدش..
بابای من تو او ن مدت هر بار که دم گوشش صداش میکردیم و دستش و میگرفتیم عکس والعمل های خفیفی نشون میداد اما چیزی که فوق العاده عجیب و به یادموندنی بود این بود که بابام بعد 50 و چند روز چشماش و باز کرد یادمه اونم نیم ساعت قبل ساعت ملاقات.یادمه اون روز که رفتیم بیمارستان همراه بقیه صبر نکردم با آسانسور برم انگار یه چیزی بهم میگفت زودتر برو بالا وقتی رسیدم دم آیسو و داشتم گان مخصوص ورود به بخش و می پوشیدم پرستار ازم پرسید تو دختر فلانی هستی؟ مریمی یا مرجان؟!خیلی ترسیدم گفتم مرجان گفت پس بدو که بابات یه سره داره میگه مریم و مرجانم کجان؟!اینو که شنیدم با ذوق و شوق تمام رفتم تو باورتون نمیشه بابام حرف میزد گریه میکرد میخندید ومن فقط می بوسیدمش یادمه صداش آهسته بود برای اینکه صداش و واضح بشنوم گوشم و بردم نزدیک دهانش و اونم کمی سرشو بلند کرد و صورتم و بوسید!:crying2:اون لحظه رو تا عمر دارم فراموش نمیکنم دلم می خواست هرگز صورتم و نشورم تا جای اون بوسه برای همیشه رو صورتم بمونه!(الآن گریه امانم نمیده ولی می نویسم تا بیشتر بدونید خدا چقدر بزرگه)وقتی مامانم و بقیه رسیدن بابام همشون و شناخت!حتی خیلی جالب و عجیب بود بابام 1 هفته قبل این حادثه به مامانم یه قولی داده بود و اون روز اون قول یادش بود و به مامانم گفت به محض خوب شدنم اون قضیه رو ok میکنم!اون شب ما همه خیلی خوشحال بودیم بعد اون همه شب اولین شبی بود که با آرامش سر رو بالش میزاشتم ولی فردا صبحش همه چی مثل قبل شد و بابام دوباره خوابید!و یک هفته بعد ظهر جمعه وقتی رفتیم ملاقات متاسفانه پدرم رو از تخت شماره 7 آِسیو به قطعه ی 45 بهشت زهرا منتقل کردیم ..:crying2::crying2:
بابای من اون روز به قدرت خدا چشماش و باز کرد و حرف زد تا از بچه هاش خداحافظی کنه آخرین خاطره رو برامون بزاره
به بزرگی خدا ایمان دارم و هر وقت یادم میره از خودش از بابام میخوام که یادم بندازن
....
و اما در مورد نیو جون
گلاب جان بین حرفاشون گفتن بازگشت به حافظه ی قبلی و قوی ضعیف بودن رو حیه آدم بستگی داره کاملا موافقم من نیو رو مدتیه میشناسم و هر بار اون و تو دانشگاه دیدم در ال خندیدن بود و هر جا درموردش شنیدم همه همین و گفتن تو این مدت که نبود با یکی از بچه ها تو دانشگاه راجع بهش حرف میزدم میگفت همیشه تو لحظه های نا امیدی میرفت پیش نیو و کلی ازش انرژی مثبت میگرفت (ندا سروش و میگم نیو!کلی ازت تعریف میکرد)و خیلی های دیگه..
به بزرگی خدا ایمان داشته باشیم که با یه اراده می تونه خیلی راحت بزرگترین نعمتش همین سلامتی رو ازمون بگیره
یه چیز دیگه هم بگم با اجازتون فقط قبلش از نیو جون و کسای دیگه ای که ممکنه برداشت دیگه ای ازین حرفم بکنن عذر خواهی میکنم و اینو به این دلیل میگم که به اشتباه خودم اعتراف کنم
من خودم آدم نسبتا مذهبی هستم و همیشه خیلی چیزا رو زیر سوال میبردم و گاهی شاید به خاطر این اعتقاداتم و اینکه خدا بهم همیشه نگاه میکرد دچار غرور میشدم ولی تو این مدت فهمیدم این که میگن به ظاهر آدما نیست بلکه به دلشونه کاملا درسته!خدا بخواد به بندش نگاه کنه به چادر سرش و به نماز شب خوندنش نگاه نمیکنه به صافی و پاکی دلش نگاه میکنه ولو هر ظاهری داشته باشه
خدا میتونه در یک آن به زمین بزنتمون یا به عرش ببرتمون
پس با ناشکری و تهمت و خیلی چیزای دیگه از خودمون نرجونیمش
سرتون و درد آوردم ببخشید:redface::gol:
سلام
مرجان عزیزم اول فوت بابات رو بهت تسلیت میگم امیدوارم خدا سایه مادرتون رو از سرتون کم نکنه.:cry:
من با خوندن این متن فهمیدم نتنها ما اسم هامون ورشتمون شبیه هم هست بلکه زندگی وعقایدمون هم شبیه همه.بابای من هم دقیقا شرایط بابای شمارو داشت.من اون روزایی که بابام تو ای سی یو بود خیلی درباره بیماریش وحالاتش تحقیق می کردم بابام تو این چند ماهی که توی آی سی یو بود هر روز سطح هوشیاریش با روز قبلش فرق داشت یک روز بالا وروز دیگه بایین.هر وقت هم میرفتیم بیشش اگر صداش می کردیم چشماشو باز می کرد.:crying:
من شاید دیگه توی این باشگاه نیام وشایدم چند روزی نیام چون واقعا دارم دچار مشکل روحی میشم من شدیدا به بابام وابسته بودم.حالا هم که این جریانات بیش اومده وحسابی افسردم کرده .اون شبی که خبر کما رفتن نیو رو شنیدم 5شنبه شب ساعت 12 بود گریه امانم نمیداد ودلم برای بابام تنگ شده بود گفتم بیام باشگاه خودمو سرگرم کنم که غمم بیشتر شد.احساس می کنم خیلی تنهام دلم برای بابام خیلی تنگ شده:crying:برام دعا کنیدومنو حلالم کنید
موفق وموید باشید
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
medi2536 كما گفتگوی آزاد 1
M اگر من رفتم تو كما گفتگوی آزاد 51
eksir عجيب ترين كما گفتگوی آزاد 3

Similar threads

بالا