گروس عبدالملکیان

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گروس عبدالملکیان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




گروس عبدالملکیان متولد ۱۳۵۹ در تهران است و رشته مهندسی صنایع خوانده است.
تا به حال مجموعه ‌شعرهای زیادی را منتشر کرده است. اگر چه گروس عبدالملکیان از شاعران جوان کشور محسوب می‌شود و سابقه شاعری‌اش هنوز به ده سال نرسیده است ، اما در همین مدت اندک به موفقیت‌های قابل توجهی دست یافته است. عشق و جنگ ، دو مضمون محوری شعرهای اوست که در بیشتر کارهایش به چشم می‌خورد ، دو مضمومنی که به نوعی دیگر در شعرهای پدرش (محمدرضا عبدالملکیان) نیز وجود داشته‌اند.

او همچنین جایزه شعر کارنامه به خاطر مجموعه شعر پرنده پنهان ، جایزه کتاب سال جوان به خاطر رنگ‌های رفته دنیا و به عنوان یکی از برگزیدگان جشنواره شعر فجر معرفی شده است.
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانه‌هایی را که هر روز برایشان می‌ریزم


در میان آن‌ها

یک پرنده‌ی بی‌معرفت هست

که می‌دانم روزی به آسمان خواهد رفت

و برنمی گردد.

من او را بیشتر دوست دارم
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باد که می آید
خاک نشسته برصندلی بلند می شود
می چرخد در اتاق
دراز می کشد کنار زن .
فکر می کند
به روزهایی که لب داشت ...



 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هوا
که پیرهن پوشیده
هوا
که میز صبحانه را می چیند
هوا
که گوش می دهد به شعرهام
هوا
که لب بر لبم می گذارد

هوا
که داغم می کند
هوا
که هوایی ام کرده
هوا
که حواسش نبود،این شعر است
و از پنجره بیرون رفت .
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قایق کاغذی

یک جفت کفش
چند جفت جوراب با رنگ های نارنجی و بنفش
یک جفت گوشواره ی آبی
یک جفت ...
کشتی نوح است
این چمدان که تو می بندی !
بعد
صدای در
از پیراهنم گذشت
از سینه ام گذشت
از دیوار اتاقم گذشت
از محله های قدیمی گذشت
و کودکی ام را غمگین کرد.
کودک بلند شد

و قایق کاغذی اش را بر آب انداخت
او جفت را نمی فهمید
تنها سوار شد
آب ها به آینده می رفتند.
همین جا دست بردم به شعر
و زمان را
مثل نخی نازک
بیرون کشیدم از آن
دانه های تسبیح ریختند :
من ... تو
کودکی ...
... قایق کاغذی
نوح ...
... آینده
...
تو را
با کودکی ام
بر قایق کاغذی سوار کردم و
به دوردست فرستادم
بعد با نوح
در انتظار طوفان قدم زدیم
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
فراموش کن
مسلسل را
مرگ را
و به ماجرای زنبوری بیندیش
که در میانه ی میدان مین
به جستجوی شاخه گلی است ...
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
موسیقی عجیبی ست مرگ

بلند می شوی

و چنان آرام و نرم می رقصی

که دیگر هیچکس تو را نمی بیند...
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
باور می کنم
وقتی که دره های درد
بر پیشانی ام
تنها چند خط ساده است ...
باور می کنم
آینه ها نیز
دروغ می گویند ...
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
از زیر سنگ هم شده پیدایم کن !
دارم کم کم این فیلم را باور می کنم
و این سیاهی لشکر عظیم
عجیب خوب بازی می کنند .
در خیابان ها
کافه ها
کوچه ها
هی جا عوض می کنند و
همین که سربرگردانم
صحنه ی بعدی را آماده کرده اند .

از لابه لای فصل های نمایش
بیرونم بکش!
برفی بر پیراهنم نشانده اند
که آب نمی شود ،
از کلماتی مثل خورشید هم استفاده کردم
نشد !
و این آدم برفی درون
که هی اسکلت صدایش می کنند
عمق زمستان است در من .

اصلن از عمق تاریک صحنه پیدایم کن !
از پروژکتورهای روز و شب
از سکانس های تکراری زمین ، خسته ام!
دریا را مچاله می کنم
می گذارم زیر سر
زل میزنم به مقوای سیاه چسبیده به آسمان
و با نوار جیرجیرک
به خواب می روم .

نوار را که برگردانند
خروس می خواند .

از زیر تخت هم که شده پیدایم کن !
می ترسم
می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند
یا گلوله ای در سرم شلیک
و بعد بگویند :
« خب ،
نقشت این بود » ...
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ... ..
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
تن می دهم به علامت سوال بزرگی که در دهانم گیر کرده است. پس روزهایمان همین قدر بود؟ و زندگی آنقدر کوچک شد تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم افتادیم...
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس زندگی همین بود ؟ انگشت اشاره ای به دوردست ؟ برفی که سالها بیاید و ننشیند ؟ و عمر که هر شب از دری مخفی می آید با چاقویی کُند ...
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواستم بمانم

رفتم

می خواستم بروم

ماندم

نه رفتن مهم بود و نه ماندن

مهم

من بودم

که نبودم...
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک لحظه خواستم؛ چون کودکی که ناشیانه دست در آتش فرو بَرَد، خواستم تو را..
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهم نیست خانه ات کجا باشد
برای یافتنت کافی‌ست
چشم‌هایم را ببندم..
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم های تو
شناسنامه‌ی مرا عوض کردند..
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران باشد تو باشی یک خیابان بی انتها باشد؛ به دنیا می‌گویم خداحافظ!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به شانه ام زدی[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که تنهایی ام را تکانده باشی[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به چه دل خوش کرده ای ؟![/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]تکاندن برف[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از شانه های آدم برفی ؟![/FONT]
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دزدی در تاریکی[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به تابلوی نقاشی خیره مانده است[/FONT]
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
علفزاز

با موهای سبزٍ ژولیده در باد

کوه

با موهای قهوه ایِ یکدست

رودخانه

با گیره های سرخِ ماهی

بر موهاش



هیچکدام را ندیده

حق دارد نمی خواند

این پرنده ی کوچک



تهران کلاه بزرگی ست

که بر سر زمین گذاشته ایم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرریز کرده این پاییز .

برف با لکه های نارنجی

بهار با لکه های زرد





فصل ها می گریزند

و خورشید

که هی غروب می کند

خرداد را پر از خون کرده.

ما

سراسیمه فرار می کنیم

و کوچه های بن بست

که آن قدر زیبا بودند

این قدر ترسناکند
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی کلید را

در جیب هایم پیدا نمی کنم

نگرانِ هیچ چیز نیستم



وقتی پلیس

دست بر سینه ام می گذارد

یا وقتی که پشت میله ها نشسته ام

نگرانِ هیچ چیز نیستم



مثل رودخانه ای خشک

که از سد عبور می کند

و هیچکس نمی داند

که می رود یا باز می گردد
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
درياي بزرگ دور
يا گودال كوچك آب
فرقي نمي كند
زلال كه باشي
آسمان در توست
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک
می میرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچکس به خانه اش نمی رسد
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرواز هم دیگر رویای این پرنده نبود
دانه دانه پرهایش را چید
تا بر این بالش خواب دیگری ببیند!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرگ، شنگول را خورده است
گرگ
منگول را تکه تکه می کند
بلند شو پسرم!
این قصه برای نخوابیدن است
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
درخت که می شوم
تو پائیزی !
کشتی که می شوم
تو بی نهایت طوفانها !
تفنگت را بردار
و راحت حرفت را بزن!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
ندیده ای؟!
همان انگشت که ماه را نشان می داد
ماشه را کشید...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naight شعرهای زیبا از محمدرضا عبدالملکیان مشاهير ايران 6

Similar threads

بالا