شعر نو

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچک ها به یکدیگر
آن بام های بادبادک های بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
آن روزها رفتند
...

« فروغ »
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



در بی کسی ام گم شده بودم...
خدا را دیدم
که میوه امید تعارف می کرد
شبها برای چیدن ستاره ها از نردبان شوق بالا می روم
صبح نزدیک است اما هنوز دستان من خالی است . . .

سهراب
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه کوتاهی، پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم

« فروغ »
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را


سهراب
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

« فروغ »
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست

به سراغ من اگر می آیید،

نرم و آهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

سهراب
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها

آری، آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

« فروغ »
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


عشق, چیزی نیست جز بارانی از غم پشت یک لبخند
تا که هرکس, آفتابی حس کند حال و هوایت را
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق, تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق, تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن….


سهراب
 

علی حسنوند

عضو جدید
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…​

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …​

دلم برای کسی تنگ است كه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…​

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …​

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…​

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…​

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …​

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …​

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…​

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…​

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…​

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…​

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…​

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…​

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…​

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…​

دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…​

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…​

دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…​

دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…​

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…​

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دلم برای کسی تنگ است[/FONT]​
 

علی حسنوند

عضو جدید
پایت را بلند كن
چرا باور نداری جسمی زیر كفشهایت ناله میكند
این جسم دل من است
همان چیزی است كه روزی به خودم گفتی عزیزترین است
اما امروز بیرحمانه زیر پایت گذاشتی؟
باشد باز هم سكوت میكنم
مهم اینست كه تو دلت جایگاهش عزیز است پس من نمی نالم
برایم دل تو ارزش دارد نه آنكه زیر پایت جا گذاشته ام
نمی دانم چرا؟
اما چرا میدانم
اگر عزیز بود كه زیر پایت به گرو نمی گذاشتم
باشد برو اما قدری آهسته تر
شاید روزی دوباره دلت بخواهد داشته باشی
پس بگذار قدری جان داشته باشد.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی رسم خوشایندیست...
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ...
زندگی پرشی دارد به اندازه عشق...
زندگی چیزی نیست که لبه طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود...
زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد...
زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد...
زندگی گل به توان ابدیت...
زندگی ضرب زمین در ضربان دل هاست...
زندگی هندسه ی ساده ی تکرار نفس هاست...
هر کجا هستم باشم...آسمان مال من است...
پنجره...قکر..هوا...عشق...زمین...مال من است...
آری آری...زندگی زیباست....
زندگی آتشگهی دیرنده پا بر جاست...
گر بیافروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست...ور نه خاموشست و خاموشی گناه ماست...


سهراب
 

علی حسنوند

عضو جدید
آری … دلم ! ، گلم ! حرمت نگه دار
کاین اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گریه میکرد
بی مجال اندیشه به بغضهایش
تا کی مرا گریه کند
تا کی
و به کدام مرام بمیرد
آری … دلم ! ، گلم
ورق بزن مرا
و به افتاب فردا بیاندیش که برای تو طلوع میکند
با سلام و عطر آویشن


و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم



مرحوم حسین پناهی
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
می نشینم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام، آرام
می گذشت از مرز دنیاها

روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟

بگذرم گر از سر پیمان
می کشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی بدیدارم

« فروغ »
 

علی حسنوند

عضو جدید
خانه ام وقتي كه مي آيي تمامش مال تو
هر چه دارم غير تنهايي تمامش مال تو
عشق من ، عشق زميني نيست باور كن عزيز
عشق من عشق اهورايي ، تمامش مال تو
باز هم بيت بد ِ پايان ِ شعرم مال من
شعرهاي خوب بالايي تمامش مال تو

مریم حیدرزاده
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست

درین ساحل که من افتاده ام خاموش

غمم دریا

دلم تنهاست

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست



خروش موج با من می کند نجوا

که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت

هرکس دل به دریا زد

رهایی یافت



مرا آن دل که بر دریا زنم نیست

ز پا این بند خونین برکنم نیست

امید آن که جان خسته ام را

به آن نادیده ساحل افکنم نیست
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند
پشت سرنیست فضایی زنده
پشت سر مرغ نمی خواند
پشت سر باد نمی اید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است
پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره ی موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد
لب دریا برویم
تور در آب بیندازیم
وبگیریم طراوت را از آب
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم ...


سهراب
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست.

« فروغ »
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته.
او را بگو
تپش جهنمی مست
او را بگو؛ نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها نذار.

« سهراب »
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست بر دار از این هیکل غم
که ز ویرانی خویش است آباد

دست بردار که تاریکم و سرد
چو فرومرده چراغ از دم باد

دست بردار ز تو در عجم
به در بسته چه می کوبی سر

نیست میدانی در این خانه کسی
سر فرو می کوبی باز به در
زنده اینگونه به غم
خفته ام در تابوت
حرف ها دارم برلب
میگزم لب به ســــــــــــکوت....

شاملو
 

drippy*

عضو جدید
صدای دیدار
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]با سبد رفتم به میدان صبحگاهی بود
میوه ها آواز می خواندند
میوه ها در آفتاب آواز می خواندند
در طبق ها زندگی روی کمال پوست ها خواب سطوح جاودان می دید
اضطراب باغ ها درسایه هر میوه روشن بود
گاه مجهولی میان تابش به ها شنا می کرد
هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسیان گسترش می داد
بنیش هم شهریان افسوس
بر محیط رونق نارنج ها خط مماسی بود
من به خانه بازگشنم مادر پرسید
میوه از میدان خریدی هیچ ؟
میوه های بی نهایت را کجا می شود میان این سبد جا داد ؟
گفتم از میدان بخر یک انار خوب
امتحان کردم اناری را
انبساطش از کنار این سبد سر رفت
به چه شد آخر خورک ظهر
ظهر از ایینه ها تصویر به تا دوردست زندگی می رفت
[/FONT]
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

:با خودم می گفتم

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ !!!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند



زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر عمیق‌تر نفس بکشی

مرا به درون خویش می‌بری


و اگر نفست را باز دهی

به ابرها می‌سپاری‌ام

آنقدر سبکم

که با قاصدکی به آسمان می شوم

و با قطره بارانی بر بام تو برمی گردم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]
چه می گوئید؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین
انگور است؟
کجا شهد است؟ این اشک است
اشک باغبان پیر رنجور است
که شبها راه پیموده
همه شب تا سحر بیدار بوده
تاکها را آب داده
پشت را چون چفته های مو دوتا کرده
دل هر دانه را از اشک چشمان نور بخشیده
تن هر خوشه را با خون دل شاداب پرورده.
چه می گوئید؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین
انگور است؟
کجا شهد است؟ این خون است
خون باغبان پیر رنجور است
چنین آسان مگیریدش!
چنین آسان منوشیدش!

شما هم ای خریداران شعر من!
اگر در دانه های نازک لفظم
و یا در خوشه های روشن شعرم
شراب و شهد می بینید، غیر از اشک و خونم نیست
کجا شهد است؟ این اشک است، این خون است
شرابش از کجا خواندید؟ این مستی نه آن
مستی است:
شما از خون من مستید
از خونی که می نوشید
از خون دلم مستید!
مرا هر لفظ فریادی است کز دل می کشم بیرون
مرا هر شعر دریایی است
دریایی است لبریز از شراب خون
کجا شهد است این اشکی که در هر دانه لفظ است؟
کجا شهد است این خونی که در هر خوشه
شعر است؟
چنین آسان میفشارید بر هر دانه لبها را و
بر هر خوشه دندان را!
مرا این کاسه خون است ...
مرا این ساغر اشک است ...
چنین آسان مگیریدش!
چنین آسان منوشیدش!

[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]نادر نادرپور
[/FONT]
[/FONT]
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
شنیدم با رقیبم دوش از حال خرابم قصه ها گفتی

ولی افسوس بر حال خرابم ای بت سنگین دل طناز خندیدی

تو اشکم را که چون سیلی روان می شد نمی دیدی

نمی دیدی نگاه بیقرار عاشقی رسوا،

که عشقش شد زبانزد در میان مردمی بی عشق و بی رؤیا

تو رفتی قلب من با توست

نگاه عاشقم با توست،

ولی افسوس سنگین دل به عشق من تو خندیدی...
 

Similar threads

بالا