این نظر لطف شماستکارت درسته همشهری
ممنون
این نظر لطف شماستکارت درسته همشهری
این نوشته مال خودتونه ؟ خیلی قشنگ بودخدا گفت: زمین سردش است. چه كسی میتواند زمین را گرم كند؟ لیلی گفت: من.
خدا شعلهای به او داد. لیلی شعله را توی سینهاش گذاشت. سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم. خدا گفت: شعله را خرج كن. زمینم را به آتش بكش. لیلی خودش را به آتش كشید. خدا سوختنش را تماشا میكرد. لیلی گـُر میگرفت. خدا حظ میكرد. لیلی میترسید. میترسید آتشش تمام شود. لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت كرد. مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد. آتش زبانه كشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد. خدا گفت: اگر لیلی نبود٬ زمین من همیشه سردش بود.
لیلی گفت: امانتیت زیادی داغ است. زیادی تند است. خاكستر لیلی هم دارد میسوزد. امانتیت را پس میگیری؟ خدا گفت: خاكسترت را دوست دارم. خاكسترت را پس میگیرم... خدا گفت: پایان قصه ات اشك است؛ اشك دریاست؛ دریا تشنگیاست و من تشنگیام٬ تشنگی و آب. پایانی از این قشنگتر بلدی؟ لیلی گریه كرد. لیلی تشنهتر شد. خدا خندید.
خدا مشتی خاك را برگرفت٬ میخواست لیلی را بسازد٬ از خود در او دمید. و لیلی پیش از آنكه باخبر شود٬ عاشق شد. سالیانیاست كه لیلی عشق میورزد. لیلی باید عاشق باشد. زیرا خدا در او دمیده است و هركه خدا در او بدمد٬ عاشق میشود. لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان.
خدا گفت: به دنیایتان میآورم تا عاشق شوید. آزمونتان تنها همین است: عشق. و هركه عاشقتر آمد٬ نزدیكتر است. پس نزدیكتر آیید٬ نزدیكتر. عشق٬ كمند من است. كمندی كه شما را پیش من میآورد. كمندم را بگیرید و لیلی كمند خدا را گرفت. خدا گفت :عشق فرصت گفتگو است. گفتگو با من. با من گفتگو كنید و لیلی تمام كلمه هایش را به خدا داد. لیلی همصحبت خدا شد. خدا گفت: عشق همان نام من است كه مشتی خاك را بدل به نور میكند. لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.
خدا گفت: لیلی یك ماجراست٬ ماجرایی آكنده از من. ماجرایی كه باید بسازیش. شیطان گفت: تنها یك اتفاق است. بنشین تا بیفتد. آنان كه حرف شیطان را باور كردند نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد ...
... شیطان آدم را در زنجیر میخواست. لیلی مجنون را بیزنجیر میخواست. لیلی میدانست خدا چه میخواهد. لیلی كمك كرد تا مجنون زنجیرش را پاره كند. لیلی زنجیر نبود. لیلی نمیخواست زنجیر باشد. لیلی ماند. زیرا لیلی نام دیگر آزادی است.
... خدا گفت: شمعی باید دور٬ شمعی كه نسوزد٬ شمعی كه بماند. پروانهای كه به شمع ِ نزدیك میسوزد٬ عاشق نیست.شب بود٬ خدا شمع روشن كرد. شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود. شمع خدا پروانه میخواست. لیلی٬ پروانهاش شد. بال پروانههای كوچك زود میسوزد٬ زیرا شمعها٬ زیادی نزدیكند. بال لیلی هرگز نمیسوزد. لیلی پروانهی شمع خداست. شمع خدا ماه است. ماه روشن است اما نمیسوزاند. لیلی تا ابد زیر خنكای شمع خدا میرقصد.
... لیلی گفت: قلبم اسب سركش عربیست. بیسوار و بی افسار. عنانش را خدا بریده٬ این اسب را با خودت میبری؟ مجنون هیچ نگفت. لیلی نگاه كه كرد٬ مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی برشن. لیلی دست بر سینهاش گذاشت٬ صدای تاختن میآمد. اسب سركش اما در سینهی لیلی نبود.
لیلی میدانست كه مجنون نیامدنیست. اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزار سال. لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی كرد. مجنون نیامد. مجنون نیامدنیست. خدا از پس هزار سال لیلی را مینگریست. چراغانی دلش را. چشم به راهیش را. خدا به مجنون میگفت نرود. مجنون حرف خدا را گوش میگرفت. خدا ثانیهها را میشمرد. صبوری لیلی را.
عشق درخت بود. ریشه میخواست. صبوری لیلی ریشهاش شد. خدا درخت ریشهدار را آب داد ...
لیلی گفت: بس است. دیگر٬ بس است و از قصه بیرون آمد. مجنون دور خودش میچرخید. مجنون لیلی را نمیدید رفتنش را هم. لیلی گفت: كاش مجنون اینهمه خودخواه نبود. كاش لیلی را میدید. خدا گفت: لیلی بمان٬ قصهی بی لیلی را كسی نخواهدخواند. لیلی گفت: این قصه نیست. پایان ندارد. حكایت است. حكایت چرخیدن. خدا گفت: مثل حكایت زمین٬ مثل حكایت ماه. لیلی٬ بچرخ. لیلی گفت: كاش مجنون چرخیدنم را میدید. مثل زمین كه چرخیدن ماه را میبیند. خدا گفت: چرخیدنت را من تماشا میكنم. لیلی بچرخ. لیلی چرخید٬ چرخید و چرخید...
قصه نبود٬ راه بود٬ خار بود و خون... لیلی زخم برمیداشت٬ اما شمشیر را نمیدید. شمشیرزن را نیز. حریفی نبود. لیلی تنها میباخت. زیرا كه قصه٬ قصهی باختن بود. مجنون كلمه بود. ناپیدا و گم. قصهی عشق اما همه از مجنون بود. مجنون نبود. لیلی قصهاش را تنها مینوشت...
... لیلی گریست و گفت: كاش اینگونه نبود. خدا گفت: هیچ كس جز تو قصهات را تغییر نخواهد داد. لیلی! قصهات را عوض كن. لیلی اما میترسید. لیلی به مردن عادت داشت. تاریخ به مردن لیلی خو كرده بود. خدا گفت: لیلی عشق میورزد تا نمیرد. دنیا لیلی زنده میخواهد... لیلی زندگیست. لیلی! زندگی كن. لیلی قصهات را دوباره بنویس.
این نوشته مال خودتونه ؟ خیلی قشنگ بود
ممنون خیلی قشنگ بود.
جدا از بحث دختره چقدر خوب بوده ... اي خدا يكي مثل اين براي ما ها هم پيدا بشه دوست دارم با يك دختر مهربون و با سواد اشنا بشم .... بنظرتون مي شه ؟؟؟؟؟
برادر مرتضی! بیا اینجا جزوه بگیر
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
راهي به جز تقدير نيست | دانشجوي عاشق | گفتگوی آزاد | 0 | ||
انتقاد با انتقام راهي جداست. | گفتگوی آزاد | 3 | ||
حتماً راهي هست ! | گفتگوی آزاد | 6 | ||
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت / راهي به جز گريز برايم نمانده بود | گفتگوی آزاد | 43 | ||
مهریه متفاوت یک دختر تهرانی | گفتگوی آزاد | 1 |