مدح های عاشورا

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام دیدم باشگاه هر چیزی داره الا مدح های عاشورایی

دوستان گلم خواهشمندم ضمن خواندن تاپیک حد اقل شما هم یک متن یا شعر یا هر چیزی

به تاپیک اضافه نمایید

باشد که اربابمون حسین شافی ما باشد

یاحسین

 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من غلام شاه مردانم چه غم دارم دگر

هدهد شهر سلیمانم دارم دگر

مولای چون علی دارم چه غم دارم دگر

عالمی اندر عزا صاحب زهراست این

روز عاشورا بود یا که دشت عضماست این

یک طرف من لشکری بینم فزون از 30 هزار

یک غریبی گوشه میدان یکه و تنهاست این

السلام ای شاه بی لشکر مگر تو کافری

که این چنین در این بیابان، این چنین بی یاوری
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مدح خداحافظی اخر و وصیت قمر منیر بنی هاشم به شیر زن کرببلا زینب

حضرت عباس :
اهل حریم حسین ضمضمه نوهه شد رفتن میدان جنگ نوبت عباس و شد
حضرت زینب :
چه بود این صدا زمزمه نوهه شد رفتن میدان مگر نوبت عباس و شد
حضرت عباس :
خواهر جان ،زینب محزون بیا روی مرا سیرو بین وعده دیدار ما در صف محشر بشد
حضرت زینب:
وایا مگو این سخن روز مرا شب مکن بر در بی بی زغم بر سر زینب مکن
حضرت عباس :
خواهر جان زینب، داده خبر مصطفی خواهر غم پرورم میشود ازتن جدا دست من از پیکرم
حضرت زینب :
حیف و از این دست ها می شود از تن جدا خاک و بریزم بسر از غم تو یا اخا
حضرت عباس:
اخ زینبم ، ناله به قبرم بکار سبز و شود هر بهار زیبن بو بکشو گریه کن خواهر زارو فگار
حضرت زینب:
این قد رعنای تو حیف و رود سوی گور دیده زینب شود کاش و ز هجر تو کور
حضرت عباس :
خداوندا دلم یاد وطن کرد الله غریبم اخ نمیدانم وطن کی یاد من کرد الله غریبم
همی دانم وطن کس ندارم الله غریبم گمان ان پیر مادر یاد من کرد الله غریبم
حضرت زینب :
الهی در غریبی کس نمیرد، جان برادر ببپیچد خواهرو مادر بمیرد ،جان برادر
اللهی در جهان ای حی داور، زینب بمیرد نبیند خواهری داغ برادر، زینب بمیرد
حضرت عباس :
زینبم تو میدانی که من مادر ندارم ،ای جان خواهر به جز تو دل خوش دیگر ندارم، ای جان خواهر
وصیت میکنم زینب بده گوش ، ای جان خواهر به جان من مکن مرا فراموش ،ای جان خواهر
حضرت زینب :
وصیت چیست و ای جان برادر، زینب بمیرد بجا میاورم با دیده تر، خواهر بمیرد
اگر مادر نداری مادرت من ،خواهرت بمیرد به جای مادرت غم پرورت من ،زینب بمیرد
حضرت عباس :
اخ زینبم وطن رفتن شما را الغریب هست ،ای جان خواهر در انجا مادری دارم غریب هست ،ای جان خواهر
اخ بگو با مادرم از بی نصیبی ،ای جان خواهر که عباست فدا شد در غریبی ،ای جان خواهر
حضرت زینب :
به چشم این ها که گفتی ای برادر ،خواهر بمیرد بجا میاورم با دیده ی تر ،زینب بمیرد
بگویم من به ان محزون مضتر ،خواهر بمیرد که عباست فدا شد بر برادر ،خواهر بمیرد
حضرت عباس :
شب جمعه اگرماندین در اینجا ، ای جان خواهر عزایم نما خواهر سروپا ،ای جان خواهر
چرا ؟ نگویند این جوان مادر ندارد ،ای جان خواهر غریب هست و کسی بر سر ندارد ،ای جان خواهر
حضرت زینب :
اگر جمعه در این صحرا بمانیم ،جان برادر عزایت بدان بپرا نمایم ،خواهر بمیرد
اگر مادر نداری مادرت من ، زینب بمیرد اگر خواهر نداری من بمیرم ،زینب فدایت
حضرت عباس :
ای زینب من ای نور عینم جان تو زینب جان حسینم
حضرت زینب:
یک دم روان شو قدت ببینم برگردو عباس سیرت ببینم
حضرت عباس :
زینبم ای زینب بی یقرقا ای قهرمان کربلا
خواهر خدا یار شما خواهر خدا یار شما
حضرت زینب :
برو باشد خدا پشت و پناهت ،عباسم
برو باشد خدا پشت پناهت دعای سینه ریشان در قفایت

 
آخرین ویرایش:

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
متن معرفی شاهزاده علی اکبر بر گروه کوفیان

ای گروه کوفیان من شاهزاده اکبرم

شبه خیر المرسلینم یادگار از حیدرم

این مشعشع ذوالفقار ضرب دستم را نگر

همچو کرباس این صفوف اشغیا را در برم

باب من یعقوب من چون یوسفم در کربلا

یوسف کرببلا یعنی علی اکبرم

در بلندی عمه ام زینب نظر بر من کند

انتظار اب دارد ان سکینه خواهرم

قطره ای ابی دهید ای کوفیان بد کار

تا رسانم بر لب خشک علی اصغرم
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
متن رجز خوانی شاهزاده علی اکبر

الا یا ایهل عسگر

منم ثبت حسین اکبر

آی ندادینو اب ای گروه یمین

کشم از کمر ذوالفقار علی

چو شیر پیاپی کنم هم همه

به مانند شیر میان رمه

چنان بر سرتان بلا

که یک سر گریزین از این رزمگاه

ایا شیعیان علی یاورین کشید از جگر نعره یا علی
 

mahtab n

دستیار مدیر
کاربر ممتاز

نوحه شب تار
شب تاره،بی قراره،دلی که چاره نداره
نفسم مونده تو سینه،چش من به راه یاره
مثه ابر بارون میباره،جونم و نگه می دارم
تا بیاد داداش حسینم،سرم و رو پاش بزارم
افتاده لرزه به دستم،رو همه چشمام و بستم
تا حسین بیاد بگیره،بوسه از سر شکستم

دل پر خون،چش گریون،دل من بی سر و سامون
خواهرت خوشی ندیده،از شام غریبون
شب تاره،بی قراره،دلی که چاره نداره
نفسم مونده تو سینه،چش من به راه یاره


شب تاره،شب تاره، شب تاره
شب تاره،بی قراره،دلی که چاره نداره
نفسم مونده تو سینه،چش من به راه یاره
شب تاره
تو بهشت با حال مضطر،همه آل پیمبر
به راه چشم رقیه،کنار علی اصغر
نفسا مونده تو سینه،شرط انتظار همینه
علی از نجف رسیده،مادر اومد از مدینه
با برادر،شه بی سر،اومده با چشای تر
بر روی سینه گرفته،سر نازنین خواهر با برادر
شب تاره،بی قراره،دلی که چاره نداره
نفسم مونده تو سینه،چش من به راه یاره
شب تاره


.
.
.


این قشنگترین نوحه ای هست که تا کالا شنیدم،شعرشو برای این که جای زیادی نگیره کامل ننوشتم...
لینک دانلودشو گذاشتم براتون...
امیدوارم اماممون این ناقابلو قبول کنه...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمانی که مولام علی اکبر بر خاک کربلا فتاده شد اه جدم حسین را این گونه بر متن کشید

عذر میخوام از جدم حسین بخاطر کمو کاستش

اه یوسف گلگون خدا اه و علی اکبرم

گم شده در کربلا اه و علی اکبرم

یوسف کنعانیم اه و علی اکبرم

بره قربانیم اه علی اکبرم

چرا فتاده ای ای نو نهال ثمره ام

ندیده کام بر ایام نوجوان پسرم

 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
الحمدلله الحمدلله منم گداي ابا عبدالله

پر از گلاي بي تابي شده جزيره دل من ......چه غم از اين همه طوفان كه بي كرونه ساحل من

دلم مي لرزه وقتي اسم آقم و رو پرچما مي بينم........... دلم مي لرزه وقتي تو روضه روبروي آقام مي شينم

تموم آب و گلم حسينه ...........بگو به طوفان بدونه كه ساحلم حسينه

الحمدلله الحمدلله منم گداي ابا عبدالله

دلي كه بي حسين باشه تموم عمر و تو قفسه ............ دلي كه عاشقش باشه يه روز به آرزوش مي رسه

دلم مي خواد كه چشم من بي قرار عشق شما بمونه......... دلم مي خواد ميون قبرم يكي برام از شما بخونه

سايه روي سرم حسينه.......... كعبه و زمزم زمزمه آخرم حسينه

الحمدلله الحمدلله منم گداي ابا عبدالله
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمانی که اربابم حسین در خواب بودن و بانوی دو جهان حضرت زینب علمداری خیمه را بر دوش داشت

عمربن سعد : احترامو جمله ی لشکر که سرتیپان و سرهنگان همه گوشن در این محضر

الا ای شمر نام اور تو هم غرق مسلح شو روان گردید سویه خیمه سلطان بحر بئر

زه رخ پرده شرم بیرون کنید دل اهل حریم حسین خون کنید

شمر: من شمر شوم کافرم سردار خیر لشکرم دشمن به ال حیدرم ای داد هی ایداد هی

عمر سعد: ایا لشکران از یثار و یمن بگیرین دور حرم چون نگین

نمایید ای لشکران هل هله به مانند گرگی که افتد گله

شمر: ای زینب بی یقرقا ای دختر شیر خدا زیبن حسین را از قفا از خواب بیدارش نما

حضرت زینب : ای الای ای ظالمان از خدا بی خبر بخواب خیرالبشر

اخ بخواب هست و ای نطفه های حرام حسین علی ثبت بیت الحرام

اه وا محمدا وا محمدا

عمر سعد: زینب برگو حسین را از قفا از خواب بیدارش نما

شمر: ای زینب بی خانه مان ای دختر شاه جهان سازم حسین را خون تپان زینب حسین را از قفا از خواب بیدارش نما

عمر سعد: ای شمر شوم بی حیا حمله نما بر خیمه ها زینب حسین را از قفا از خواب بیدارش نما

حضرت زینب: بترسید از بحر رب جلیل بود بحر جان دامان او جبرئیل

اخ وا محمدا وا محمدا

شمر: زینب حسین را از قفا از خواب بیدارش نما خنجر دارم زکین به کف از خواب بیدارش نما

اهل بیت حسین لب تشنه سکینه رقیه زینب گر که بیدار نسازید حسین را از خواب

پا گذارم زه قفا در حرم پیغمبر سر ببرم زه حسین از خنجر

عمر سعد: خطاب من به شما دور شوید از حریم سید الشهدا

حضرت زینب: دگر برگشته شد اقبال زینب خدا زینب بمیرد بزن گلدسته حسرت به تاریخ خدا زینب بمیرد

مسلمانان حسین دیشب نخوابید خدا زینب بمیرد حسین تا صبح به دور خیمه گردید خدا زینب بمیرد

اخ دلم ناید که بیدارش نمیام خدا زینب بمیرد کنم بیدار و ازارش نماییم خدا زینب بمیرد

اخ پنها بی کسان از خواب راحت خدا زینب بمیرد دمی بیدار شو جانم فدایت خدا زینب بمیرد
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مدح عمه ام زینب زمانی که خواست اسب را بیاورد برای اربابم حسین تا نزد شمر رود

امام حسین: خواهر از دست سپهر دیوان استراحت بر حسین گشته حرام

برو خواهر با دو چشم اشک بار بهر من اور سلاح کارزار

ذوالجنالم را بیاور از قفا تا روم من سوی قوم اشغیا

حضرت زینب: به چشم امر شما را زه جان خریدارم

هر انچه امر نمایی مطیع و فرمانم

اخ حسینم کرده یاران عزم میدان

شده حالم چه گیسویم پریشان

ای به قربان غریبیت برادر

سلاح جنگ خود بستان زه خواهر

ستان از دست زینب ذوالجنالت

روان شو جانب میدان فدایت
 

mahtab n

دستیار مدیر
کاربر ممتاز
نوحه حضرت رقیه (س)


دختر سلطان عشق وکودکی ویران نشینم


لرزد عالم با نوای ناله های آتشینم


سوزم از درد جدایی

ابتا بگو کجایی

ابتا یا ثاراله
انتظارم سررسیدوآمدی ای میهمانم
راس پر خاکسترت را روی دامان می نشانم
بهترین بابای دنیا
دخترت دارد تماشا
ابتا یا ثاراله
من سه ساله هستم اما داغ بابا کرده پیرم
آنقدر بوسم لبت را تا کنار تو بمیرم
یا سم اما ارغوانی
دارم از زهرا نشانی
ابتا یا ثاراله
 
آخرین ویرایش:

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مدح رفتن یگانه بانوی عالم حضرت زینب برای اوردن کفن برای جدم حسین
کفن دار جوانان هست و زینب عزا دارن شهیدان هستو زینب
اخ مرگت امده زینب
رو به کوه وصحرا کن
بی حسین شوی فردا
ای رو به کوه و صحرا کن
اخ بی برادرنت کردن
اخ مرغ بی پرت کردن
ای خاکو بر سرت کردن
ای مرگ را تمنا کن
اخ در خرابه بنشینی
ای روز خوش نمیبینی
ای با هزار تمکینی یاد اون بلا ها کن
ای مادر یتیمانی غمخور اسیرانی
خواهر شهیدانی ای یادو بر شهیدا کن
جامعه خلییل هستی
پر جبرئیل هستی در نثب جلیل هستی
ای یاد حرف زهرا کن
اخ چون حسین تورا پوشد سوی دشمنان کوشد
جام غم همی نوشد اخ یاد حرف زهرا کن
ابا عبدالله
اخ شوم فدای تو ای نور چشم پیغمبر ز من بستان تو ای پیراهن ایا ای سرور
 

mahtab n

دستیار مدیر
کاربر ممتاز
موج می زنه ماتم ، تو چشم دریائیش
یادش میاد تا خاطرات کربلائیش
مشک اباالفضل گریة اصغر
وقـت وداع و نـگاه آخـر
وقتی یه گوشه غریبونه ، روضة کربلا می گیرند
با صدای گریة زینب ، فرشته ها عزا می گیرند
----------------------
کنج قفس سوخته ، بال و خسته‌ش
دیگه آروم نمی گیره دل شکسته‌ش
غروب که میشه دلش می گیره
با قلبی محزون داره می میره
موسم پایان جدایی ، سر رسیده برای زینب
حالا شده گوشة خونه ، مقتل و کربلای زینب

« بی شکیبه ، چه غریبه ، با دل خونش ، چشم گریونش »
 

mahtab n

دستیار مدیر
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]غم به سر شد، شبم سحر شد، خدا[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]مــاه خرابـه، روی پــدر شد، خدا[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]خبر به عالم دهید مـاه منیـرم دمید[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]دوای دردم رسید پدر! سلامٌ علیک[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]مسافـرم از سفـر رسیده، خدا[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]ز شیرخواره، خبر رسیده، خدا[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]خون خدا آمده[/FONT]
[FONT=&quot] مونس ما آمده[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]ز کربـلا آمده [/FONT]
[FONT=&quot] پدر! سلامٌ علیک[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]چو غنچه بگشا، دهان خشکت پدر[/FONT]
[FONT=&quot]کـه مـن ببوسم، لبان خشکت پدر[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]فـدای تـو دخترت [/FONT]
[FONT=&quot]شود فـدای سرت[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]این سر بی‌پیکرت[/FONT]
[FONT=&quot]پدر! سلامٌ علیک[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]ای گــل زهــرا تــو را ببویم پدر[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]به اشک چشمان، رخت بشویم پدر[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تـو میهمـان منی[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]نه بلکه جان منی[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]روح و روان منی[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]پدر! سلامٌ علیک[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]کجاست دستت، در این اسیری پدر[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]کـه دختـرت را بـه بـر بگیری پدر[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]به سینه دارم غمی[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]نشین کنـارم دمی[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]نوازشم کـن کمی[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]پدر! سلامٌ علیک[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]چو سایه‌ات بر سرم نبوده است پدر[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]ز تازیانـه، تنــم کبــود است پدر[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]فسرده حـالم ببین[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]شکسته بـالم ببین[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]چون نی بنالم ببین[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]پدر! سلامٌ علیک[/FONT]
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اوردن سلاح کارزار توسط عمه ام زینب برای ارباب مظلومم حسین برای رفتن جنگ اخر

اوردن سلاح کارزار توسط عمه ام زینب برای ارباب مظلومم حسین برای رفتن جنگ اخر

اوردن سلاح کارزار توسط عمه ام زینب برای ارباب مظلومم حسین برای رفتن جنگ اخر

چیزی همانند این که عمه ام زینب علمداری حسین را میکرد

اخ بهر شهادت حسین خواسته زه زینب برد میشود از ما جدا حق تو به دادش برس

اخ حضرت عباس و کو ان شه با جاه و فرش تا که بگیرد به کف لایت فتح و ضفر

ای خدا خدا

کو علی اکبر که تا رخشو کشد زیر زین از پی حکم پدر سر بنهد بر زمین

ای الله

قاسم دامادو کو تا که برارد خروش از پی حکم عمو قاشیه گیرد به دوش

اخ نیستو کسی که تا او یاوری دین کند این نشنیده کسی اسبی زنی زین کند

ای خدا خدا

گویمت ای ذوالجنال یه سخن اب دار عرض مرا میشنو مطلب خود گوشه دار

ای بوسه زنم یال تو لف لف پیغمبری فخرو کن ای ذوالجنال از همه بالا تری

ای خدا خدا

گویمت ای ذوالجنال یه سخن اب دار عرض مرا میشنو مطلب خود گوشه دار

بر تو چه گردرد سوار شاه سپهر و علا کن تو خلاصش کنون از دم تیغ شرار

ای ذوالجنال بهر منه بینوا مانده همین یک حسین کشته شدن یاورا با دو صد افغان و شی

ای دیده سکینه چه سان میکنت التماس از دم تیغ و سنین کن پدرشو خلاص

اخ ای شه انس وقار سید عالی تبار از کف من ذوالجنال گیرو بشو تو سوار
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
چــــون كــــه سبــــــط مصطفـــــى، در كــــــربلا شـــــد بــــــه غــــــــدر اهــــل كوفــــــه، مبــــتلا
ســــى هــــــــــــــزار، از نانجــــيــــبان پلــــيــــد كــــــــه هــــــــمــــه بــــودنــــد، اتــــباع يــــزيــد
در زمــــيــــن كــــربــــلا، گــــــــــــرد آمــــدنــــد رو بــــه روى خــــرگــــهــــــــش، اُردو زدنــــــد
ابــــن ســــعــــــــد نــــانجــــيــــب و دد شعـــــار بــــوديــــش، فــــرمانــــدهى بــــر سى هـــــــــزار
آن پــــليـــد رجــــــــس و نــــحــــس رو سيــــاه كــــرد در فــــرمــــاندهــــى، ديــــنــــش تــــبـــــاه
داد فرمــــان، عــــصر تاســــوعــــا، زكــــيـــــن حــــمــــلــــه‏ور گــــردنــــد، بــــر ســــالار ديـــــن
پــــس ســپــــاه كــــفــــر، جــــنبـــيدى زجــــاى حملـــــــه‏ور گـــــــشتنـــــــد با صــــد هوى و هاى
چــــون صــــداى هــــاى و هـــــو، زينب، شنيد ســـــــر زخـــــــيمـــــــه كـــــــرد بـــــيرون و بـديد
رفــــت ســــوى خــــيمــــــه ســــبــــط رســــول ديـــــــد نـــــــور چـــــــــــــشم زهـــــراى بـــــــتول
گــــفـــــت: اى جــــان بــــرادر، كــــن نــــظــــر حـــــــمـــــــلـــــــه ايـــــــن قوم كافــــر، را نگــــــر
گــــفت: خــــواهــــر گــــو كــــه عــــباس غيور يابد اكــنون، او بـــــــه نـــــــزد مـــــن، حــــــضور
پــــس بــــفرمــــودى بــــه عــــبــــاس رشيــــد رو بـــبـــــيـــــن ايـــــــن قــــــوم جـــــبّار پـــــــلـيد
ايــــن هيــــاهــــو چــــيست و أيـن يورش چرا؟ چيست اين غـــوغا و ايــــــن شـــــورش چـــــــرا؟
رفــــت عــــباس رشــــيـــــــد و گــــفــــتشــــان چــــيســـــــت اين غوغــا و دعـــــوا، اى خســـــان
پاسخــــش گــــفــــتــــند آن قــــوم عــــنــــيــــد مـــــقصد مـــــــا هســـــــت، بيعـــــت با يـــــــزيــــد
بــــازگــــشــــت عــــبــــاس نــــزد آن امـــــــام پـــــــاسخ آنـــــــان، نـــــــمـــــودى او، بـــــــيـــــان
گــــفــــت: يــــك امــــشــــب از ايــــن قـوم دغا مهلـــــــتى شـــــــايـــــــد بـــــگيـــــــرى، بـــــهر ما
تــــا بــــه درگــــــــــاه خـــــــــداى بــــىنيـــــاز ما بـــــه صـــــــبح آريـــــــم امـــــــشب، با نمـــــــاز
بــــاز عــــبــــــــاس عــــلــــمــــدار غــــيـــــور رفـــــــت و مهلـــــــت خـــــــواست، زآن قــوم كفور
نــــه زعــــعجــــز و نــــه زتــــرس و نــه نـياز بـــلكـــه از بـــــــهـــــــر دعـــــــا و هـــــــم نمــــــاز
پــــس گــــرفتند مــــهلت آن، عــــبّاد حـــــــــق در شـــــــب عـــــــاشـــــــور و بـــــــردنـــــدى سبق
از هــــمه عــــبّاد آن، عــــهـــــــد و زمــــــــان بلكــــــه از عبّـــــاد أيـــــــن هفـــــت آســــــمـــــــان
بودشـان آن شــــب، هــــمــــه راز و نــــيــــاز بــــا خــــــــــــــداونــــد قــــديــــــــــــر بـــىنــــيــــاز
"فــــالــــيا" مــــىبــــاش، از اهــــل نــــمــــاز تــــا شــــــــوى محــــشور تــــو، بــــا اهــــــــــل ر
________________________________________منبع: سايت بنياد انديشه اسلامي
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب عاشورا

________________________________________
در شـــــب مهلــــت، كــــه عــاشورا بُدى ســـرزميــــن كـــربــــلا، غــــوغــــا بـدى
سبــــط پــــيـغــــمبــــر، امام انس و جان رفــــت بــــر منبــــر، ميــــان همــــــرهان
گفت اى آنان، كــــه بــــا مــــا آمــــديــــد شــــايــــــدى از بهــــر دنيــــا، آمــــديــــد
اينك آن مردم كه ما را، خــــواستــــنـــــد خود بــــراى قــــتــــل مــــا، برخــــاستــند
كس نديد از كـــــوفيان، هــــرگــــز وفــــا نيست آنـــــان را، بجــــز غــــدر و جــــفا
مردمى پــــست و لئيــــم‏انــــد و پــــليــــد كيششان باشــــد، هــــمان كــــيش يــــزيد
مقصد و مقصودشان، قـتل مــــن اســــت اين همان مقصود آن، اهريمــــــن اســــت
الغرض اكنون، شبانگاه اســــت و تـــــار هــــركسى خــــواهد، رود در هــــر ديـــار
جــــــــــــانب ما نيســــت، او را مانــــعى او نــــــــدارد بــــهــــر رفتــــن، رادعــــى
اين جماعـــــــت قتل من خواهــــند و بس نيســــت آنــــان را دگــــر كـارى، به كس
پــــس بــــه راه خود رويد، اى هـمرهان مــــن بمانــــم، با ســــپاه كــــوفــــيــــــان
از سكــــينه، بــــنــــت آن، والا گــــــــهر كــــرده اســــت راوى، روايــــت اين خـبر
فــــوج فــــوج، از آن گــــروه هـــمرهان يــــك بــــه يــــك رفتــــند ز آنجا آن زمان
چــــون بــــرفــــتــــند، آن لئــــيمان رذيل گفت آن سرور، بــــه يــــاران جــــليـــــل
اى رفــــيقــــان مــــن و يـــــــاران مــــن وى مــــحـــــــبّــــان و هــــواداران مــــن
مــــن نــــمىخواهــــم، شمــا كشته شويد اذنــــتـــان دادم، كــــه از اينجــــا رويــــد
اهــــل بــــيتم را، دمــــى بــــاشيد يـــــار تا روند، بيـــرون همــــه، از ايــــن ديــــار
چون كــــه مـــطلوب ســـپاه ظــلم و كين نيست غــــير از مــــن، بــــه اقـطار زمين
كشتن مــــن بـــاشـد آنهــــــا را، مــــرام تا بگــــردد ابــــن ميــــسون، شــــادكــــام
پس شــــما زين سرزمين خارج شــــويد بــــــــا فــــراغ بــــال و آســــايش رويــــد
ياورانش جـــملگى، با يــــــك صـــــــــدا عــــرض بنـــــمودند، اى مـــــولاى مــــــا
ما چــــگونه، بــــىتو از اينجــــا رويـم؟ كــــى تــــــو را، تـــــنها گــــذاريم و رويم
پاســــخ مــــــــردم چــــگوييم اى امـير؟ گر كه اولادت شــــــــود، اينــــجا اســــــير
گــــر زمـــــا پرســــــــند، كو سالارتان؟ كـــــــو امـــام و ســـــــرور والايتـــــــــان؟
مــــــــا همه جــــــسميم و جان ما تويى ما تـــنيــــــــم، اما روان مــــــــا تـــــــويى
جـــــسم بىجان، جامد و بىجنبش است گر روان نبود، چراغى خامـــوش اســـــت
جسم بىجان، كى تـــــواند كـــرد زيست گر نباشد جـان، جــمادى بــــيش نــــــيست
تــــــو حيات و تــــــو روان و جـــان ما دردمــــندانيــــم و تــــــو، درمـــــان مــــــا
اى شهـــــا مـــــــا را مـران، از آستــان تــــــا نگردد ننگ مـــــــا، در داستــــــــان
ما كـــه با تـــو، انـــدرين دشـــت آمـديم پـــا بـــه دنيا و خـــوشيهايـــش، زديــــــم
چـــون بُدندى، جملـــه با صـــدق و صفا رادمـــــــــردانـــى كــــــريــــم و بـــاوفـــا
پـــرده از چـــشمانشان، آن شـــه گـشود تـــا عـــيان ديـــدند، جـــنات الخــــــلــــود
جايـــگاه خـــويش در بـــاغ بهـــشــــــت بالعـــيـــان ديـــدنـــد، در مـــينو بـــهـشت
پـــس شـــه انــدر خيمه شــد، تا با نماز او كـــند، شـــب زنـــــده دارى و نيــــــاز
كـــوفـــيـــان، سـرمست، از شرب خمور دائمـــاً بـــودند، در فـــســـق و فـــجـور
ابـــن ســـعـــد نانجـــيـــــب بـــد گـــهـــر مست از مـــنشور رى، آن خـــيره ســــر
او بُدى با كـــوفيان، اهـــل جـــحــــــيـــم چون بُدند زاتـــبـــاع شيـــطان رجـــيـــم
لشـــكـرش را شَـــه، صــــف آرايى نمود مهـــربــــــانى كـــرد و آقـــايى نـــمــود
كــــــرد تعـــيـــين عـــــلمــــدار سپـــــــاه شـــــد مهيّا، از بــــــــراى رزمـــگــــاه
گفـــت آنــــــكـــه، اى مـــددكـــاران مـــن اى هـــواداران و غـــمخـــواران مــــن
اى شـــما ســــــــــــر، از روز الــــــست چـــون شمانامـــد به عـالم، حق پرست
اى شـــما جـــانــــــبـــاز، انـــدر راه حق مىربـــايـــيد از هـــمه، گـــوى سـبـــق
نامـــده انـــدر جهـــان، مـــانــــندتــــــان زيـــن سبـــب مــــردان حق، خوانندتان
شـــور عشق حق، به جان داريـد و بـس چـــون شمــــا در عشق، نايد هيچ كس
پس خـــروشان، گشتــه آن شيران عشق جملگـــى آمـــاده، در ميــدان عـــشـــق
گـــفــــــــت آنــــــان را شـــه والاتـــبـــار جاى خود، گيـــريد اى شـــيران قـــرار
در بـــر اين قـــوم بس، پر عـــار و ننگ هين نبايـــد كـــردمان، آغــــــاز جـنگ
در دفـــاع از حـــق، به شمــشير و سنان سخـــت مىتــــــازيم، بـــر اين ناكسان
ما همه شـــير و پـــلنگ و ضـــيغـــمـــان در مصــــــاف أيــــن سگان و روبهان
دارم از حـــــــيدر، شجــــاعــــــت يـادگار هــــــست در دستم، هم اكنون ذوالفقار
بازويـــم، چـــون بــــازوان حيدر است زاده مرجانه مرحب كوفه همچون خيبر است
گـــر كـــه اذنـــم بـــود، از يـــزدان پــــاك مىفكـــندم، لشكـــرش، بـــر روى خاك
ليـــك اذنم نيســـت، از درگـــــــاه حــــــق راضيـــم بـــر جـــرعه صهبـــاى حـــق
شـــد ســـوار ذوالجناحـــش، شـــاه ديــن كـــرد عـــزم وعــــظ آن، قـــوم لعـــين
صـــفـــحــــه ميـــدان، زنــــــور روى او شــــــد مـــنـــوّر، از رخ دلـــجـــوى او
پـــس نمـــودى رو، بـــه آن قـــوم جهول دشـــمنـــان عـــتـــرت و آل رســــــول
كـــوفـــيانِ غـــدر كـــيـــش و دَد ســـيـــر پـــيـــروانِ ابـــن هـــنـــد بـــد گـــهــــر
كـــرد آغـــاز سخـــن ابـــن الــــــرســـول زاده طـــه و فــــــرزنـــــــــــد بـــتـــول
كين منـــم! سبـــط رســـول انــس و جان كـــز ســـر انگشتــش، مكيدم شهد جان
ايـــن زره باشـــد از او، در بـــر مــــــرا باشـــد ايـــن عــــمامه اش، برسر، مرا
اســـب او باشـــد، ســـوارى مـــركبــــــم مصطـــفى مـــاه و مـــن او را كـــوكـبم
جــــنگ با من، جنگ با آن، سرور است دشمـــن مـــن، دشمـــن پــــيغمبر است
دشمــــن او، دشمـــــن ديــــــن خـــداست هـــم زاســـلام و مسلمـــانى جـــداسـت
كـــــرد شـــه، اتمــــــام حجــــت را، تمام خود شناسانـــيد، بـــر هـر خاص و عام
در جـــواب شـــاه انـــس و جــان، حسين سبط پـــيغـــمبر، عـــلى را نـــور عـــين
جملـــگى گفـــتـــند، بـــا صـد شور و شر تـــو حـــسينى، زاده خـــيــر الـــبشــــــر
ليـــك اكنـــون، زاده هـــنـــد حـــقـــيــــــر بـــر مسلمانـــان نـــموده خـــود امــيـــر
بايـــدت بيعـــت كـــنى، در أيـــــن زمــــــان تـــا كـــه باشـــى از گـــزندش، درامـــان
گـــفت: ســـالار شـــهيـــدان بـــىدرنـــگ نـــيست بالاتـــر زســـرخى، هيـــچ رنگ
بيعـــت بـــا نـــاكسان، خـــود ذلّت اســـت جـــان نـــثار حـــق نمـــودن، عزّت است
ذلـــت بيـــعت، زمـــــــا دور اســـت، دور آفـــرينشـــگاه مـــا، نـــور اســـت، نــور
مـــن كجـــا و بيعـــت بــــا ايـــن يـــزيـــد زاده هـــنـــد جـــگــــر خـــوار پـــلـــيـــد
بيعـــت بـــا ايـــن يـــزيـــد دون شـــعـــار زاده فـــُسّــــــاق بـــىاصــــــل و تـــبـــار
نـــنگ بـــاشـــد، در حـــريـــم پـــاك مــــا در حـــريـــم بـــرتـــر از افـــلاك مـــــــــا
تا بـــه كـــف باشـــد مـــرا، اين ذوالفـقار باشـــدم اصــــــل شهـــادت، افـــتـــخـــار
هـــاتفـــى در راه، دادم، ايـــن ســــروش اى حـــسين، شهـــد شهادت، نوش نوش
خـــوش بـــود، در راه حــق، جان باختن در ره حـــق، ســــر زپا نشنـــاخـــتــــــن
آمـــــــــــدم در كــــربـــلاى پــــــر بــــــلا تا كـــه جـــان خـــويـــشتـــن، ســـازم فدا
خـــون خـــود ريـــزم، بـــه دشـــت ماريه تا روان گـــردد، چـــو عـــيـــنٌ جـــاريــه
در ره جـــانـــان، دهـــم، هـــر چيز هست چـــون كـــه تقـــدير است، از روز الست
ســـردهم، بـــر نـــاوك نــــــوك ســـنـــان تـــا بـــه روز حـــشر، مـــانـــم جـــاودان
خـــون مـــن، خـــون خـداى بر حق است چــــون كه خونخواهم، خداى مطلق است
اى ســـپـــاه تنـــد خـــوى حـــق ســـتـــيز اى گـــروه گـــمـــره فـــطـــرت گـــريــــز
بـــدعـــتى نگـــذاشتـــم، در ديـــن حـــــق كـــم نـــكـــردم، آيــــتى از ايـــــــن ورق
مـــن نكـــردستـــم، حـــرامى را حــــــلال بـــاشـــدى از مـــن، چـــنين امرى محال
يك حـــلالى را، نـــكردم مــــــــن، حـــرام دور بـــاشـــد، از مـــن اين قصد و مرام
از چـــه اى نـــادان گـــروه بـــىحـســـاب ايـــن چـــنيـــن داريـــد، در قـــتلم شتاب
"فـــاليا" خـــامـــوش شــو، از اين سخن اجـــر خـــودگـــير از، خـــداى ذوالمنــن
________________________________________منبع: سايت بنياد انديشه اسلامي
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهادت حضرت على‏اكبر (ع)
________________________________________
نوبـــت جـــان بـــازى انـــدر راه ديـــــن گـــشت با نـــام عـــلى اكـــبر قـــريــــــن
آن جـــوان مـــاه روى پــــاك خـــــــــوى وارث جـــدش بُـــد از خـــلـــق نكـــــوى
در شمـــايل، هـــمچـــو پـــيـــغــمبر بدى در شجـــاعـــت زاده حــــــيـــدر بــــــدى
چـــون حـــسن عـــمش، بُــدى او بردبار آيـــتـــى از ذات پـــــــــــاك كـــردگــــــار
يـــوســـف كنـــعـــان زحســـن روى، بود چـــون گـــل زيـــبا به حسن و بوى بود
ديـــد چـــون سلطـــان ديـــن را، بى سپاه كـــرد بـــر روى پـــدر، او يـــك نـــگاه
با ادب بـــوســــــيـــد، دســـت شــــــاه را شـــرمگيـــن بـــنمود، مـــهـــر و ماه را
پـــس بـــگفـــتا بـــا پــدر، آن خوش نهاد مـــرحـــمت كـــن بر پـــسر، اذن جهاد
رخـــصتـــم ده، تا بگـــيرم، انـــتـــقــــــام از ســـپـــاه كـــوفـــى و قـــوم ظــــــلام
نـــيستــم، تــــــاب و تـــوان زيـــستــــــن بـــعد يـــاران، مـــن شـــدم بـىخويشتن
شـــادمان خـــفتـــند، انـــدر خــاك و خون جـــملگى گـــشتـــند، زيـــن دنــيا برون
خـــاك بـــر دنـــيا و عـــيش و نـــوش آن تـــنگ باشـــد، از بـــرايــــــم اين جهان
جـــان مـــن بــادا، فـــداى جـــان تـــــــــو صـــد چـــومن بـــادا، بـــلاگردان تــــــو
زندگـــانى بـــعـــد يـــاران، مـــشكـل است بـــعد تـــو بابــــا جهان، بىحاصل است
قـــلب و روح و جـــان اين عـــالم، تـويى مـــايه هـــسـت بـــنـــى آدم، تـــويــــــى
مـــن به ســـر دارم، هـــواى كوى دوست شوق پـــروازم بــــود، در سوى دوست
شـــاه دين، بـــگرفت فـــرزنــدش بــــــبر بســـت دســـتار رســـول، او را بـــه سر
بـــوسه زد، بـــر آن ذبـــيح كـوى دوسـت گـــفت: رو آنجـــا كه خاطر خواه اوست
ليـــك اول رو، بـــــــه ســـوى خيمـــه‏هـــا كـــن وداع واپـــســـيـــن بـــاعـــمّه‏هـــا
خــــــواهـــران و مـــادرت را شـــاد كــــن عـــتـــرت طــــــــه، زغــــــم آزاد كـــن
شـــد بـــه ســـوى خيمـــه‏هــا، آنگه روان بـــا ســـرشـــك ديـــده و اشــــــك روان
الـــوداع اى عـــمّــــــه‏هــــــاى داغــــــدار الــــــواداع اى خـواهـــران بـــىقــــــرار
الــــوداع اى مــــــادر غـــــــــم پــــــرورم جـــان دهـــم مـــــادر، بــــــه راه داورم
پـــس روان شـــد، بـــهـــر رزم كـــوفيـان بانـــوان دنـــبال او، بـــر ســـر زنـــــان
هـــر يـــكى بـــا صـــد فغـــان و شور شين مىســـرود از درد و غم، يا بن الحسين
مـــادرش، لـــيلى، بگـــفـــتا: يــــــا عـــلى اى تـــــو باشـــى شـــمع، در هر محفلى
خـــوش بـــه مـــيدان مىروى، شيرم حلال چـــون شـــوى كــشته، به راه ذوالجلال
شبـــه پـــيغـــمبـــر، چـــو پــا زد بر ركاب گـــوئـــيا حيـــدر، نـــشستى بـــر عــقاب
رانـــد اســـب خـــويـــش، ســوى رزمگاه آخـــت، شـــمشيرش، بـــه قـلب آن سپاه
خـــود شنـــاسانيـــد، بـــر قـــوم جــهـــول كين منم، ابن الحـــسين، سبـــط الرسول
مــــــن عليّـــم، شهـــرتـــم، اكـــبـــر بـــود ايـــن شجـــاعـــت، ارثـــم از حيدر، بود
جـــدّ مـــن بـــاشـــد، عـــلىّ مـــرتـــضـــى هـــمســـر زهـــرا و صـــهـــر مـــصطفى
عـــاشـــقم، از بــــــاده عـــهـــد الـــســـت شستـــه‏ام از هـــر چـــه مافيهاست دست
مـــن ســـليــــل حـــيـــدرم، در كــــــارزار بركشـــم در رزمگـــه، چـــون ذوالفـــقار
بـــركـــشيدى ذوالفـــقـــارش، از مـــيـــان حملـــه‏ور شـــد، بـــر سپـــاه كـــوفيـــان
آنچـــه دربـــدر واحــــــد، كــــــرّار كــــرد شــبـــه پـــيغـــمـــبر، در آن پــيكار كرد
آنـــچـــنــــــان آن وارث شــــيـــر خــــــدا دســـت و ســـر بـــنمــود، از تـــنـــها جدا
كـــــــز شــــــرار آتــــــش آن نـــوجـــوان از يـــلان، بـــرخاســـت، بـــانگ الامــان
كـــوفيان، بــــا نـــالـــه و آه و فـــغــــــان جـــملـــگى گـــفـــتـــند، از پـــير و جوان
اكـــبر اســـت، يـــا ايـــنكه شــير كردگار؟ آن كـــه در دستـــان وى، بُـــد ذوالفـــقار
هـــمتراز وى، نـــبودى، هـــيـــــچ كــــس در جـــهاد حـــق، نـــماندى، يـــك نــفس
پـــــس زســـوز تـــشنـــگى، آن درّ نـــاب رفـــت انـــدر خيمـــه‏ها، در نـــزد بــــاب
تشنـــگى بـــابـــا، زمـــن برده اسـت، تاب هـــست، آيـــا نـــزد تـــو، يـك جرعه آب
شـــه زبـــان خـــود، بـــه كـــام وى نـــهاد كـــه زتـــو، تشنـــه ترم، اى خوش نهاد
ديــــــد مىبـــاشـــد، زبـــان شــــــاه ديـــن خـــشك تـــر از كـــام وى، شـد شرمگين
پـــس كـــشيدى، آهـــى از ســـوز جـــگــر كـــين پـــسر را، عـــفـــو، فـــرما اى پدر
بـــاز شـــه، دربـــر كـــشيـــدى، اكـــبـرش در دهـــان وى نهـــاد، انـــگـــشتـــــرش
اكـــبر از ســـوز عـــطش، يـــكباره، رَست از شـــراب معـــنوى، شـــد مَســت مست
بـــار ديگـــر در پـــى جـــنگ و جـــهـــــاد رو بـــه ســـوى لشكـــر دشمـــن، نهـــاد
ولـــولـــه انـــداخـــت، انـــدر كـــوفـــيـــان از دم تـــيغـــش، گـــريـــزان، روبـــهـــان
ابـــن سعـــد از، ضـر دستش، گيج و منگ در تعـــجّـــب مانـــد، از آن تـــيز چـــنگ
پـــس بگفـــتا با ســــپـــاه پــــــر زعــــــار از چـــه ســـستـــى، مىكـــنيد، در كارزار
هـــان، بـــر او بـــاريـــد، بـــاران خـــدنگ عـــرصـــه بـــر شهـــزاده، بنمايـــيد تنگ
حلقـــه زد بـــر گـــرد اكـــبر، آن سـپــــــاه قيـــرگـــون گـــرديـــد، چـــهر مـهر و ماه
زد به فـــرق نازنيـــنش تـــيــــغ كـــيــــــن منقـــذ بـــن مـــرّه، نـــاگـــه، از كـــميــــن
تيـــغ زهر آلـــود وى، بشـــكافــــــت ســـر آشـــكـــارا شـــد، هـــمى شـــقّ الـــقمـــــر
چـــون ززيـــن افـــتاد، بـــر روى زمـــيــن گـــفت فـــريادم بـــرس، اى شـــاه ديـــــن
عـــمر من گـــرديـــده، اى بـــابـــا تـــمـــام الـــسلام اى شـــاه خـــوبـــان، الـــســـلام
غـــم مخـــور، جـــدّم بـــيامـــد بـــر ســـرم داد او جـــــــــــــامـــى، ز آب كـــوثــــــرم
تـــا ابـــد سيـــراب، گـــشتـــم اى پـــــــــدر بـــهر تـــو آورده اســـت، جـــامى دگــــــر
شـــاه ديـــن، فـــوراً بــــيامـــد دربــــــرش بـــر ســـر زانـــو نهــــــاد، آنـــدم ســـرش
گـــفت: اى فـــرزانــه فـــرخـــنــــــده بـــال اى كـــه راحـــت گـــشتى از قـــال و مقــال
خـــيز تـــا بـــيـــنم، قـــدو بـــالاى تــــــــــو ســـير بـــيـــنم، قـــامت رعـــنــــاى تــــــو
رفـــتى و آســــــوده گـــشــــــتى، از الـــــم نـــيسـت بـــابـــا، بـــعد تو، جز رنج و غم
صـــوت بابـــا، چـون رسيد او را به گوش از ســـر شـــوق آمـــدى، آن دم به هـوش
چـــشم را بـــر روى بـــابـــا، بـــــــازكـــرد بـــا تـــبســـم، غـــنچـــه لـــب بـــاز كـــرد
زآن تـــبســـم، نكـــته‏هـــا تـــرسيـــم كـــرد خـــويش برجـــان آفريـــن تسلـــيم كـــــرد
از جـــگر ناليـــد، شـــاه انـــس و جــــــان زندگـــى بعـــد از تو بـــابـــا شـــد، حـــرام
بـــر ســـر زانـــو نهـــاد، آنـــدم ســــــرش در بـــغل بـــگرفت آن شـــه، اكـــبـــــــرش
رخ نـــــــهـــادى، بـــر رخ نـــيكــــــوى او بوســـه زد، بـــر چـــهـــره گـــلــــــگون او
خـــاك و خـــون از چـــهـــر اكبر، پـاك كرد گريـــه بـــر آن پـــيكـــر صـــد چـــاك، كرد
"فاليا" لبهـــا فــــــرو بـــنـــد از ســــــخن بيـــش از ايــــــن، آتـــــش مـزن، بر ان
________________________________________منبع: سايت بنياد انديشه اسلامي
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشورای خونین حضرت علی اصغر(ع)

عبدالحسین آقابزرگی(عبد)
________________________________________
ازهمه مظلوم تر گویی علی اصغر(ع) است زآنکه سیمینه گـلـویـش از همه نازکتر است
هیچگه کودک کشی را فـخر نبود در جهان این چنین کو کرد درجور و شرارت هم سراست
کودک ششه ماهه یی کو ناتوان است در دفاع کـی سـزوار آ نـسان ، تـیغ تـیـز و خنجر است
می زده از تشنگی لـه لـه ، عـد و بـد با خبر همچنان نظاره گر اورا دهان چون آذراست
غنچهء لب تشنه رااز جرعه ای کردی دریغ؟ تیرتیزش چون نهی چون خود به حال پرپراست
آخرای نامردمان این طفل مهمان شما است اکرمواالضیف جمله ای کز گفته ء پیغمبراست
لـعـن بـادا بر شما! ای شوم بختان شقی هـمچنین بـر بـا نی وآنکـو امیرلشکر است
نیست جایز ذبح حیوان جنب حیوا نی د گر این چه ذبحی از مقابل خواهرش هم ناظر است
کودکی بی جنگ کشتن کـی همی باشدهنر نی سلاح و نی زره حتی ورا اندر براست
بـرشما جمله ملا ئک بـا غلاظند و شـداد زشت کشتی از شما نـزد خدای اکبراست
من ندانم این همه بیداد ازچه در جهان جـاری بـر آ ل نبی و خاندان حیدر است؟
بـرفلاکت گشته است تـاریخ از سوی بشر آ نچه رااز بـهـر ما باقی اندر دفتر است
در منای عشق یک باب الحوائج ای شگفت شـیرخـواری ازحسین(ع)در پیشگاه داوراست
بر محمد(ص)این حسین(ع)مانده است تنها یادگار تشنه شش ماهه اش اینک چوپوراختر است
آمده است گویی ندایی ، از دل عرش: کای حسین (ع) کاندرآن هنگامه ای چونان که فوق محشراست
غم مخورهرگز زبی شیری پورت ،ای حسین(ع) از سوی دادار، اورا دایه های بر تراست
(عبد)منگر کودک است این که یا نامش اصغر(ع)است گــربخواهـد اهــل عـا لـم را ، هـمـو خـواهـشگراست

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین
استاد شهریار
________________________________________

شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبه جدش به اشکی شست چشم
مروه ژشت سر نهاد٬ اما صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها٬ حرمت کوی منا دارد حسین...

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت دیبای حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین؟

سروران٬ ژروانگان شمع رخسارش٬ ولی
چون سحر٬ روشن٬ که سر از تن جدا دارد حسین

سر به قاچ زین نهاده راه پیمای عراق
می نماید خود٬ که عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سر کند سودا٬ ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند؟ مشکل دوتا دارد حسین

سیرت آل علی(ع) با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قوم بی حیا دارد حسین

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان٬ زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد٬ دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید: گوش کردم تا چه خواهد از خدای
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندر این گوشه عزایی بی ریا دارد حسین
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
از دل بی شكیب می خوانم
مثل ابن شبیب می خوانم
بس كه از دل بی شكیب می خوانم
مثل ابن شبیب می خوانم
بس كه مضطر شده دل زارم
ذكر اَمَّن یجیب می خوانم
كی داره روضه می خونه امشب،امشب كی اَمَّن یجیب گرفته دور زینب
سر نهادم به دامن خیمه
یه سئوال بپرسم رد شم،كدوم خیمه؟
سر نهادم به دامن خیمه
از حسین غریب می خوانم
اولین شبی است كه حسین رو از من جدا می كنند
از غریبی كه در دل گودال
شده شیب الخضیب می خوانم

***
شب نوحه شب گرفتاری است
دوستان موقع عزاداری است
تازه عزا شروع شده،بدون مقدمه برم،می دونم اشك داری
آتش از خیمه ها زبانه گرفت
شادی ام را غم زمانه گرفت
بر خلاف قطا كه لانه نداشت
مرغ غم در دل آشیانه گرفت
باز گلچین پست گل ها را
زیر سیلی و تازیانه گرفت
هرچه خلخال و زیور و زر بود
خصم از ما چه ظالمانه گرفت
مضطر شده دل زارم
ذكر اَمَّن یجیب می خوانم
كی داره روضه می خونه امشب،
امشب كی اَمَّن یجیب گرفته دور زینب
سر نهادم به دامن خیمه
یه سئوال بپرسم رد شم،كدوم خیمه؟
سر نهادم به دامن خیمه
از حسین غریب می خوانم

اولین شبی است كه حسین رو از من جدا می كنند
از غریبی كه در دل گودالشده شیب الخضیب می خوانم

***

شب نوحه شب گرفتاری است
دوستان موقع عزاداری است
تازه عزا شروع شده،
بدون مقدمه برم،می دونم اشك داری
آتش از خیمه ها زبانه گرفت
شادی ام را غم زمانه گرفت
بر خلاف قطا كه لانه نداشت
مرغ غم در دل آشیانه گرفت
باز گلچین پست گل ها رازیر سیلی و تازیانه گرفت
هرچه خلخال و زیور و زر بودخصم از ما چه ظالمانه گرفت
 
آخرین ویرایش:

گلسا2

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببار ای بارون ببار
بردلم گریه کن خون ببار
درشب تیره چون زلف یار
بحر لیلی چومجنون ببار - ای بارون

فدای غم های تو
خون می چکد از چشمان تو
بی تاب روی زیبای تو
میسوزه عالم در پای تو - ای آقا

خون دل آسمون
زبون میگره صاحب زمون
ای امان ای امان ای امان
عمه جان عمه جان عمه جان - ای عمه

دل زارم در تبه
گوشه چادر زینبه
امشب جون همه برلبه
روضه خون مادر زینبه - ای زینب

دلم زار زینبه
گوشه چادر زینبه
امشب جون همه برلبه
روضه خون مادر زینبه - وای زینب

رسیده جون برلبم
میسوزه سینه پر تبم
آسمون سینه تیره شبم
قربونی غم زینبم - وای زینب

اگر که غوغا نکرد
اگه شکوه زغمها نکرد
سفره دلشو وا نکرد
غصه جگرشو پاره کرد - ای زینب

التماس دعا
 

arash33

عضو جدید
محرم و صفر زمان بالیدن است نه فقط نالیدن
بساطش اموزه است نه موزه
تمرین خوب نگریستن است نه خوب گریستن
نماد شعور مذهب است نه فقط شور مذهب
منتظران واقعی مهدی(عج) به هوش باشند...که حسین(ع)را منتظرانش کشتند...
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم دریاچه ی غم شد دوباره
قد آیینه ها خم شد دوباره
صدای سنج و دمام اومد از دور
بخون ای دل محرم شد دوباره​
***​
بخون ای دل که دشتستون صدا شه
کمی فایز بخون دردم دوا شه
ملایک نوحه خوانان حسینند
بخون والله خدا هم از خداشه​
 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز
دل با حسین است و دلبر حسین است

دل با حسین است و دلبر حسین است

دل با حسین است و دلبر حسین است



*********************
دل با حسین است و دلبر حسین است ................ خیل شهیدان را سرور حسین است

عمری در این دنیا گشتیم و دیدیم ...................... اول حسین است و آخر حسین است


(ارباب مظلومم مولا حسین جان)


شد عالمی حیران از عالم تو ........................... ریگ بیابان‌ها داغ از غم تو

ما بی تو تا دنیاست داغ تو داریم .................................. ای ماه و سال ما محرم تو



(ارباب مظلومم مولا حسین جان)



ای در هوای تو عالم گرفتار ........................... دستانم را در دستانت نگهدار

ای دست پر مهر تو بر سر من ............................ سر نذر تو، دستم نذر علمدار


(ارباب مظلومم مولا حسین جان)


( محرم 1390 - هیأت میثاق با شهدا دانشگاه امام صادق (ع) - میثم مطیعی)

شاعر : میلاد عرفان پور

دانلود صوتی
 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز


مشنو از ني چون حکايت ميکند
بشنو از دل چون روايت ميکند


مشنو از ني،ني نواي بي نواست
بشنو ازدل،دل حريم کبرياست


ني چو سوزد تل خاکستر شود
دل چو سوزد محفل دلبر شود


ني ز خود هرگز ندارد شوروحال
دل بود مرآت نور ذوالجلال


ني اگر پرورده آب و گل است
دست پرورده خداوندي دل است


ني اگر بشکست بي قدر و بهاست
بشکند گر دل خريدارش خداست


ني تهي دست است و بي قدرو بها
دل بود گنجينه عشق و صفا


ني تهي مغز ودرونش پر هواست
دل تجليگاه عرفان و ولاست


ني تورا از ياد خدا غافل کند
دل تو را در قرب حق نائل کند


ني به هر دست و به هر لب آشناست
دل مکان و خانه خاص خداست


ني چو بينم ياد آرم نينوا
دل شود نالان به ياد کربلا


از جفاي ني دلم آتش گرفت
کاش ني از ريشه آتش مي گرفت


ني ز حلقوم حسين خون مي مکيد
پي ني زينب گريبان مي دريد


ديدبر سر ني چون سر آن حق پرست
سر به محمل زد جبين خود شکست


چون رود در شام و در تشت طلا
مي خورد ني بر لب آن مقتدا


ني خورد چون بر لب و دندان او
دل بسوزد بر لب عطشان او


"ذره بس کن ماجراي ني نوا
سوخت از اين غم دل خير النساء"

منبع



 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
كيست تا از مرگ من پروا كند
يا به روي غربتم در وا كند

آب مي جو يم وليكن در سراب
كوفه بازار است اين شام خراب

در تمام كوفه آيا مرد نيست؟
جز علي مردي سراپا درد نيست؟

چون علي بايد كه سر در چاه كرد
شيعه را تا از خطر آگاه كرد

شيعه كي از مرگ پروا مي كند
پرچم دين را به پر وا ميكند

شيعه كي تسليم فحشا مي شود
فسق را محو تماشا مي شود
 

Similar threads

بالا