آتش.آب.باد.خاک

marjan.hoseini

عضو جدید
[FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]بررسى حضور آتش در نیایشگاههاى اقوام كهن ساكن ایران بزرگ و اقوام مرتبط با آنها[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]در این بخش به بررسى مذاهب اقوام كهن ساكن فلات ایران پرداخته شده است. بعضى از این اقوام مانند كاسیها و لولوبیها احتمالا از آریاییهایى بوده‏اند كه در هزاره‏ى چهارم ق. م. وارد ایران شده و برخى مانند ایلامیها در بخش جنوب غربى ایران ساكن بوده‏اند و منشأ مهاجرت آنها مشخص نشده است. اقوام دیگر شامل مانناها، هیتیها، اورارتوها، سكاها، هوریها، و میتانیها، كوشانیان، ماساژتها، سرمتها و ساكنان سغد و فرغانه و خوارزم، آلانها یا آسها، كیمریها و ایلامیها مى‏باشند كه مذهب و خدایان آنها بررسى شده است[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]مذهب بیشتر این قوم پرستش عناصر طبیعت بوده است كه خدایان آنها با توجه به نوع منطقه، نام محلى خاصى داشته‏اند.[/FONT][FONT=&quot] بعضى از این اقوام مانند لولوبیها و گوتیها كه در تعامل بیشترى با ایلامیها بودند، خدایان مشابهى با آنها داشتند. در میان الهه‏ها و خدایان، الهه‏هاى خورشید، خداى آتش، خداى آسمان و الهه‏ى آب بیشترین اهمیت را داشته‏اند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]سرمتها نیز خورشید و آتش را مى‏پرستیدند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]در مذهب ایلامیها نیز نیایش در كنار آتش وجود داشته است. از قدیمى‏ترین نقوش برجسته، صحنه‏ى بار عام خدایان ایلامى مى‏باشد كه یك آتشدان فروزان در مقابل خدایان قرار دارد، ظرف آبى نیز كه از آن آب زندگى خارج مى‏شده در دست یك خداى ایلامى بوده است[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]آتش در نیایشگاههاى آریایى[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]جدایى آریاییهاى هند و ایران طبق دلالت كتیبه‏ى بغازكوى در حدود 1350 ق. م رخ داده است. خدایان آریایى هندى شامل ایندرا، وارونا و آگنى (رب النوع آتش) بوده‏اند.[/FONT][FONT=&quot] نزد آریاییهاى ایران ورثرغنا و میثر (رب النوع آفتاب) اهمیت بیشترى داشته‏اند. طبیعت پرستى، اعتقاد به قواى دوگانه‏ى خیر و شر و اعتقاد به معاد هسته‏ى مركزى اعتقادات آنها را تشكیل مى‏داد. مشابهت خدایان آریایى هند، ایران، بابل و یونان نمایانگر مشابهت اعتقادى اقوام در جهان باستان مى‏باشد[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]همان‏طور كه در بخش گذشته صحبت شد، در كتیبه‏هاى به دست آمده از كاسیها، هیتیها و میتانیها نام مهر دیده مى‏شود. مهر خداى روشنایى است و سرود مهریشت در اوستا نیز، در ستایش او آمده[/FONT][FONT=&quot] است[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]در مذهب آریاییها، كوه عنصرى مقدس [/FONT][FONT=&quot]و مورد احترام بوده و نقش مهمى در آداب مذهبى داشته است[/FONT][FONT=&quot]. نیایش در دل غارهایى [/FONT][FONT=&quot]كه گاه به صورت طبیعى وجود داشته و گاه در دل سنگها كنده مى‏شده، انجام مى‏گرفت. [/FONT][FONT=&quot]از كوههاى مقدس ایران مى‏توان به كوه البرز و به ویژه قله‏ى دماوند - كه در اعتقاد كهن ما یك سر پل صراط یا چینوت بر روى آن قرار دارد [/FONT][FONT=&quot]- كوه خواجه در سیستان، كوه بیستون، كوه الوند، كوه رحمت و... اشاره كرد كه از مناطق مهم مذهبى در دوره‏هاى ماد، هخامنشى، اشكانى و ساسانى بوده‏اند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]از نقشه‏هاى ارائه شده در مورد معابد در ایران نتیجه مى‏گیریم كه این معابد بیشتر با نقشه‏ى چلیپا ساخته شده‏اند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [h=3][FONT=&quot]آتش در نیایشگاههاى دوره‏ى هخامنشى[/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]در مورد باورها و اعتقادات هخامنشیان و به ویژه شاهان آنها از جمله كوروش كبیر نظریات گوناگون و گاه ضد و نقیضى بیان شده است. همچنین اكثر محققان به گفته‏ى [/FONT][FONT=&quot]هرودوت استناد [/FONT][FONT=&quot]مى‏كنند. او درباره‏ى [/FONT][FONT=&quot]كیش و آیین هخامنشیان [/FONT][FONT=&quot]گفته است: [/FONT][FONT=&quot]«ساختن قربانگاه و معبد نزد ایشان رسم نیست[/FONT][FONT=&quot] و اعتقاد به این قبیل چیزها را [/FONT][FONT=&quot]ناشى از نادانى و حماقت [/FONT][FONT=&quot]مى‏شمارند. برخلاف یونانیها، معتقد نیستند كه خدایان از جنس و ذات بشرند. [/FONT][FONT=&quot]در آیین ایشان زئوس (اهورامزدا) نماد گنبد نیلگون آسمان و سرور داناست.[/FONT][FONT=&quot] رسم آنان این است كه بر بالاترین قله‏هاى كوهستان رفته و به درگاه خدا نیایش كرده و قربانى كنند. خورشید، ماه، زمین، آتش، آب، بادها و سایر هستیهاى یزدانى، تنها خدایانى هستند كه بدون هیكل از همان آغاز، ایرانیان آنها را پرستش كرده و برایشان قربانى مى كنند.» (سیف‏الله كامبخش فرد، 188،1380[/FONT][FONT=&quot])
[/FONT][FONT=&quot]از جمله مهم‏ترین آثار مذهبى[/FONT][FONT=&quot] هخامنشیان، كتیبه‏هاى آنهاست كه بیشترین متنها شامل متون مذهبى در پرستش اورمزد مى‏باشد. از دوره‏ى اردشیر دوم علاوه بر اهورامزدا، ستایش ناهید و مهر نیز افزوده مى‏شود. پس از بررسى كتیبه‏ها و[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ارائه‏ى جدول آنها، به نحوه‏ى نیایش و انعكاس آن در شكل و فرم آتشكده‏ها پرداخته شده است؛ آتشكده‏هاى هخامنشى و محوطه‏هاى مقدس كه در آنها مراسم آیینى اجرا مى‏شده و معابد چهارگوشه‏ى هخامنشى، معبد صخره‏اى قدمگاه و آتشدانهاى سنگى این دوره كه مخصوص برگزارى آیین نیایش در محوطه‏ها بودند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]در پایان با توجه با حضور كتیبه‏هاى مذهبى در كنار آرامگاهها و قرارگیرى آنها در محوطه‏هاى مقدس، آرامگاههاى هخامنشى نیز به عنوان آثار مذهبى دیده شده‏اند. از بررسى این بخش نتیجه مى‏گیریم كه آثار مذهبى بى‏شمارى در این [/FONT][FONT=&quot]دوره وجود داشته و هخامنشیان، مزداپرستان راستینى بوده‏اند كه ساخت و سازهاى مذهبى آنها به دوره‏هاى بعد یعنى اشكانى و ساسانى منتقل شده است[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]با توجه به وسعت قلمرو و تنوع فرهنگها و تمدنهاى زیر سلطه‏ى خود، تلاشى براى تحمیل دین بر اتباع بیگانه نكردند، بلكه علاوه بر احترام ویژه به ادیان توحیدى كه خود نیز از موحدین بودند، بازسازى معابد آنها و همچنین تشویق مردم به زندگى صادقانه و به دور از دروغ براساس اعتقادشان، گواه آزاداندیشى ایشان است. برخلاف نظر هرودوت كه گفته است ایشان نیایشگاه نداشتند و بر بالاى قلل مرتفع به راز و نیاز با اهورامزدا مى‏پرداختند، علاوه بر محوطه‏هاى مقدس، آتشكده‏ها و نیایشگاههایى علاوه بر ایران فعلى در سراسر قلمرو پهناور آنها از جمله در مصر (هى بیس)، آسیاى صغیر (زلا)، سوریه (سحر)، بین النهرین، افغانستان (تاكسیلا)، هند، پاكستان و... به دست آمده است[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]هنر این دوره بر دوره‏هاى بعد مانند پارتیان و ساسانیان تأثیر گذاشته[/FONT][FONT=&quot] و شكل قالب بر نقشه‏هاى معابد چهارگوشه، چلیپاست كه قبلا در دوره‏ى ماد در معبد تپه‏ى نوشیجان و در معابد اورارتو وجود داشت. در آتشكده‏هاى این دوره نقشه‏ى مربع (چلیپا) دیده مى‏شود كه چهار ستون در آن وجود دارد و دالانى، فضاى مقدس را[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]احاطه كرده است. این فرم به معابد اشكانى و ساسانى نیز با تغییراتى منتقل مى‏شود؛ بیشتر فضاهاى مقدس بر روى صفه‏ى بنا شده‏اند و از نظر فضا به محیط اطراف مسلطاند[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]مقابر هخامنشى نیز كه ادامه‏ى مقابر مادهاست، به نحوى باشكوه‏تر در صخره‏ها و محوطه‏هاى مقدس ساخته شده‏اند. با توجه به عدم دسترسى راحت به فضاى آنها، نماد چلیپا به نماى آرامگاهها منتقل مى‏شود و كتیبه‏هاى منقوش بر آنها و نیایش در مقابل آتش و نماد فركیانى شاهان نیز، بیانگر باورهاى هخامنشیان است[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [FONT=&quot]آتش در نیایشگاههاى دوره‏ى اشكانى[/FONT] [FONT=&quot]در بررسى آثار مذهبى اشكانیان این آثار به هشت گروه عمده‏ى كتیبه‏ها و نقوش برجسته، آتشدان یا محراب آتش، معابد چهارگوشه‏ى دوره‏ى پارتى، معابد چهارستونى محوطه‏هاى مقدس، معابد آناهیتا، معابد با ایوان ستوندار و چهارتاقى تقسیم مى‏شود[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]از بررسى آثار مذهبى اشكانیان نتیجه مى‏گیریم كه در كتیبه‏هاى مذهبى بیشترین نقش به برات بر آتش یا اعطاى نذرى بر آتشدان و به تعبیر برخى از محققین بخوردان دیده مى‏شود. آتشدانهاى این دوره ادامه‏ى آتشدانهاى دوره‏ى ماد (تپه‏ى نوشیجان) و آتشدانهاى سه پله‏اى و هفت قسمتى هخامنشى است كه در نقش رستم و تخت جمشید دیده شده است. معابد برجى چهارگوشه مانند برج نورآباد و طاق‏گرا علاوه بر راهنما بودن، به نیایش آتش تعلق دارند كه این برجهاى آتش در دوره‏ى ساسانى نیز ادامه مى‏یابند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]معابد آناهیتاى اشكانى نیز از عمده‏ترین بناهاى مذهبى این دوره هستند. تعدادى از محققین آن را معبد ایزدبانوى آب دانسته‏اند كه همزمان با نیایش آب، مراسم آتش نیز در آن برگزار مى‏شده است، ولى عده‏اى از مورخین دوره‏ى اسلامى آن را كاخ ناتمامى از خسرو پرویز ساسانى مى‏دانند.[/FONT][FONT=&quot]آب در فرهنگ ایرانیان قبل از اسلام:در ایرانیان باستان آب مقدس به شمار می رفته و به عقیدۀ زردشتیان آب پس از آتش مقدس ترین عنصر است. نظربه تقدسی که ایرانیان برای آب قائل بوده اند آلوده کردن آن با پلیدیها گناه به شمار می آوردند[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] بنا بر عقیده ای همۀ خلقت در اصل به صورت قطرۀ آبی بود و بنا بر نظر دیگری، اصل همۀ آفریدگان از آب بود بجز تخمۀ مردمان و چارپایان مفید که از آتش است (بندهش فصل اول الف بند 3)[/FONT][FONT=&quot] در توضیح مطالب فوق می تون گفت که بر اساس متون بندهش آب (پس از آسمان دومین خلق مادی از میان آفریده ی هرمزدا یا اهورامزدا[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] ) بوده و پس از[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] آتش مقدس ترین عنصر است (بهار، 1375، ص 37) تتبعات در متون ایران باستان حاکی از آن است که آب نماد و سمبل آگاهی و[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] دانش نیز هست . در عین حالی که قبل از اسلام از نظر ایرانیان آب عنصری مقدس تلقی می شده و آلودن آن مجاز نبوده، تطهیر و پاکی انسان و زندگی او نیز امری توصیه شده و در مورد توجه بوده است. به منظور رعایت هر دو مورد یعنی حفظ تقدس آب و پاکی انسان و زندگی او، راه هایی اندیشیده می شد تا بتوان به این دو امر ظاهراً متناقض جامۀ عمل پوشاند. برای نمونه در گذشته های دور (از حدود 1500 یا 2000 سال قبل) شستشوی معمولی به صورت حاضر نبوده است گرما به ساختمانی گرم با ظرفی بزرگ بنام آبزن بوده است، از آن جهت که آب را مقدس می شمردند و نمی خواستند آن را آلوده کنند آب استفاده شده را بعد از استحمام روی زمین یا به آسمان پاشیده و به هیچ عنوان آن را وارد آب پاک نمی کردند. در سیرجان یا سیرگان (نیز) برای جلوگیری از آلودگی آب قنات آبی بنام شیفتِل (شیفت به معنی زیر و تِل به معنی زمین) داشته اند کهن شیر یا آب روان از تمام خانه ها می گذشته ( از آشپزخانه و دیگر فضاهای مورد نیاز) و آب مصرفی تمیز را با ظرف برداشته و آب مصرف شده را در شیفتل ریخته و سپس به بیابان هدایت می کردند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]تقدس آب در فرهنگ كهن ایران (تاثیر آب در زندگی مردم ایران زمین)[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]سرزمین ایران از نظر جغرافیایی و آب و هوایی از مناطق خشك و همیشه با مشكل كم آبی و خشكسالی روبه رو بوده است، و جود سدهای قدیمی و آثار باقی مانده شبكه های آبیاری و قنات ها، همه نمونه هایی از نبرد مردم كشور ما با دیو خشكی و بی آبی است. همین كمبود آب و وجود بیابان های خشك بود كه حرمت نهادن ویژه به آب را در میان مردم ایران در گاه باستان به وجود آورد. [/FONT][FONT=&quot]در فرهنگ ملی ما، آب را مظهر[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]روشنایی دانسته اند و آن را نماد پاكی می دانند[/FONT][FONT=&quot]. درگذشته ای نه چندان دور، هیچ خانه ای نبود كه حوضی در آن نباشد، حوض های زیبا و كوچك و بزرگ با كاشی های آبی فیروزه ای نماد مشخص زندگی در هر خانه ای بود. [/FONT][FONT=&quot]حوض و استخر[/FONT][FONT=&quot] در باغ های ایرانی و حتی در خانه های ایران اهمیت زیادی داشته و دارد، آب این حوض ها ذخیره ای برای آب پاشی گل و حیاط و ایوان هاست. ایرانیان همچنین “در حوض ها و استخرها از فواره نیز كه از ملل خارجی آموخته اند استفاده نموده اند.[/FONT][FONT=&quot] ، باغ بزرگ هزار جریبی در اصفهان كه در زمان صفویه ساخته شد، دارای [/FONT][FONT=&quot]۵۰۰[/FONT][FONT=&quot] فواره بوده است،[/FONT][FONT=&quot] در برخی از مواقع یك سیب سرخ را در میان آبی كه از فواره بیرون می جهید قرار می دادند و این سیب همچنان در دهانه فواره بالا و پائین می رفت در مواردی دیگری آب از دهان یك شیر بیرون می جست و به استخری كه به آن متصل بود سرازیر می شد، همچنین در زیر زمین های منازل نیز مردم با ایجاد حوض های كوچك به شكل های مختلف حوضخانه می ساختند و بیشتر در تابستانهای گرم، در هوای خنك و مطبوع آن به استراحت و گفت و شنود می پرداختند. از دیگر كارهای سنتی كه ایرانیان در زمینه استفاده از آب انجام می دادند، “ساخت[FONT=&quot] آب انبار[/FONT] بود، كه برخی از آنها از دید معماری نیز اثری شایان توجه بود.اون گارسیادوسیلوا نیگوئروا(( سفیر فیلیپ سوم پادشاه اسپانیا)) راجع به آب انباری در لار كه بسیار توجه او را جلب كرده، در سفر نامه خود مطالبی به رشته تحریر در آورده است.در جاده های كویر و دشت پهناور میانه ایران كه كمتر به آب دسترس بود و اگر هم باریكه ای آب بود، چنان پر نمك و شور بود كه نمی شد از آن استفاده كرد، حوض، بركه، پایاب و چاه درست می كردند. هنوز هم در راه های میان یزد و خراسان و راه تهران - كاشان - اردستان، از این چاه خانه ها بر جا مانده و مورد استفاده قرار می گیرد. فرم و ساختمان گرمابه ها و محل آنها نیز، بخش ارزنده ای از فرهنگ ملی ما و چگونگی استفاده از آب در این مكان، جایگاه ارزنده آب را در نظافت و پاكیزگی مردم كشور ایران نشان می دهد، كه [/FONT][FONT=&quot]۱۵۰۰[/FONT][FONT=&quot] تا [/FONT][FONT=&quot]۲۰۰۰[/FONT][FONT=&quot] سال پیش قدمت دارد. گرمابه ساختمانی گرم با ظرفی بزرگ به نام(آبزن) بوده است. و برای آنكه آب را مقدس می شمردند و نمی خواستند آن را آلوده كنند، آب استفاده شده را بعد از استحمام روی زمین و یا به آسمان می پاشیدند و به هیچ عنوان آن را وارد آب پاك نمی كردند.[FONT=&quot]كاریز یا قنات[/FONT] نیز یكی از ابداعات و اختراعات ایرانیان است. گناباد است كه طول آن [/FONT][FONT=&quot]۷۰[/FONT][FONT=&quot] كیلومتر و “مادر چاه” آن در حدود [/FONT][FONT=&quot]۳۵۰[/FONT][FONT=&quot] متر عمق دارد. وضع آبدهی قنات های ایران در حدود [/FONT][FONT=&quot]۷۵۰[/FONT][FONT=&quot] تا [/FONT][FONT=&quot]۱۰۰۰[/FONT][FONT=&quot] متر مكعب در ثانیه تخمین زده می شود . تعداد قنات های ایران را حدود [/FONT][FONT=&quot]۵۰[/FONT][FONT=&quot] هزار رشته دانسته اند. [FONT=&quot]پس از زلزله بم[/FONT] با ستانشناسان قدیمی ترین شبكه قنات جهان را با قدمتی بیش از دو هزار سال در آن منطقه كشف كرده اند. شاردن جهانگرد فرانسوی كه در قرن هفدهم میلادی از ایران بازدید كرده است اشاره می كند كه در نزدیكی اصفهان در قصبه نجف آباد زرتشتیان زندگی می كنند كه كار آنهاكشاورزی است و در سراسر قرن نوزدهم، زرتشتیان به عنوان باغبانان و مقنیان ماهر برای ایجاد “قنات” شهرت داشتند. ایرانیان همچنین در ساخت سد نیز از مهارت برخوردار بودند و ضمن استفاد از شرایط طبیعی محیط برای ساختن سد، توجه ویژه نیز به حفظ محیط زیست داشتند، از جمله معروف ترین این سدها سد “مرو” بر روی رود مرغاب بود، این سد در [/FONT][FONT=&quot]۶[/FONT][FONT=&quot] فرسخی شهر مرو قرار داشت و [/FONT][FONT=&quot]۱۰[/FONT][FONT=&quot] هزار نفر از آن حفاظت می كردند. آسیاب های آبی نیز در سراسر خاك ایران به وفور وجود داشته و ایرانیان بر رودخانه ها آسیابهای آبی تعبیه می كردند و در برخی از شهرها همچون سرخس، آسیابی بزرگ(خراس) داشتند كه با چهارپایان می گردید در تاریخ از آسیاب های معروف شوشتر در خوزستان نیز سخن رفته است.[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [h=3][FONT=&quot]شبیه‏خوانى و بازتاب عناصر طبیعت[/FONT][/h] [FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]شبیه‏خوانى، نمایشى كه تنها در ایران شكل گرفته و در آن گسترش یافته نیز همانند دیگر نمایشهاى شرقى از شیوه‏هاى زندگى شرقیان مایه گرفته و در رویارویى مردم و قدرت حاكم و عوامل طبیعى و اجتماعى دیگر، عناصر نمایشى آن فزونى یافته است[/FONT][FONT=&quot].
«[/FONT][FONT=&quot]پیتر بروك» كارگردان با تجربه‏ى تئاتر كه در سالهاى دور به ایران سفر كرده و از نزدیك با این نمایش آشنا شده، در كتاب رازى در میان نیست نوشته است[/FONT][FONT=&quot]:
«[/FONT][FONT=&quot]معناى تعزیه نه از خود تماشاگران اجرا كه از روش زندگى آنان برمى‏آید. این روش زندگى، همراه با دینى است كه مى‏گوید پروردگار كل شى‏ء است و فى كل شى‏ء. زندگى روزمره بر همین پایه استوار است و این معناى دینى بر همه چیز سایه مى‏اندازد. بنابراین نمازهاى پنج‏گانه و تعزیه‏ى سالانه، صورتهاى گوناگون یك چیز است.» " 1[/FONT][FONT=&quot] "..
[/FONT][FONT=&quot]این دریافت، در اصل، كلید درك قراردادها و نشانه‏هاى شبیه‏خوانى است كه ریشه‏هاى آن در زندگى مردمان دیده مى‏شود[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]نمایشهاى ایرانى و به ویژه شبیه‏خوانى با زندگى تماشاگران و گروه اجرایى كه با فرهنگ كشاورزى و بارورى مى‏زیستند، رابطه‏اى نزدیك و بى‏فاصله داشت. گاهى این نمایش تا آنجا پیش مى‏رفت كه بخش جداناشدنى زندگى مى‏شد و عجیب نیست كه عناصر زندگى در این فرهنگ كه همان عناصر طبیعت است به شبیه خوانى راه یافته باشد. براى نمونه مى‏توان به ارزش آب و تشنگى در این نمایشها اشاره نمود. از آنجا كه بستر اصلى شكل‏گیرى و اجراى شبیه‏خوانى، ایران با بیابانهاى خشك بسیارش و بارندگى و آب اندكش بود، بعید نبود كه مشكلات كم‏آبى و تشنگى گسترده‏ى زندگى روزانه‏ى به شكل عامل اصلى ایجاد موقعیت در بسیارى از شبیه‏نامه‏هاى نخستین جلوه كند و از آنجا به شبیه‏نامه‏هاى دیگر حتى شبیه‏هاى غیرعاشورایى نیز وارد شود[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]در مجلس شهادت امام حسن (ع) دیده مى‏شود كه امام، تشنه مى‏شود و طلب آب مى‏كند و همسرش كوزه‏اى از آب زهرآلود به وى مى‏دهد یا در مجلس شهادت امام على (ع)، از چاه آبى سخن مى‏گویند كه همدم على (ع) بوده است. مقتل‏نویس یا شبیه‏نویس آن زمان، آگاهانه یا ناآگاهانه به این رویكرد پرداخته است. شاید او مى‏دانست كه تنها عامل مشترك میان تماشاگران و ماجرا و شخصیتهاى نمایش، مى‏تواند رابطه‏اى دوسویه بسازد و او به جاى هر عامل زودگذر دیگرى براى چنین ارتباطى به عناصر جاویدان طبیعت روى آورده است. شاید به همین دلیل بود كه تشنگى و آب به عنوان ملموس‏ترین ویژگى براى ادراك بهتر تماشاگران در تعزیه‏ها جایگاه خاصى یافت. ما قهرمان را تنها از راه نیازهاى ادراك‏پذیر خود درمى‏یابیم و نه از راه توصیف ماورایى و آسمانى آنها. پس عجیب نیست كه مردم، هنوز هم فاجعه‏ى كربلا را به آب مربوط مى‏دانند و به اهداف فلسفى، سیاسى یا اجتماعى آن كمتر مى‏اندیشند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دیگر آنكه پرداخت نشانه‏ى شبیه‏خوانى و روایتهاى كل گرایانه‏اش، سبب مى‏شد تا جزئیات در بهره‏گیرى مناسب و نمایشى از عناصر موجود (عناصر طبیعت) جلوه كند. شیوه‏ى نشانه‏پردازانه‏ى این نمایش - همانند دیگر همنوعان شرقى‏اش - نمایشگران را از بهره‏گیرى واقع‏گرایانه‏ى عناصر طبیعت بازمى‏داشت، ولى نشانه‏اى از این عناصر، حضور لحظه به لحظه‏ى آنها را به تماشاگر القا مى‏كرد[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]در نمایشهاى شرقى و به طور ویژه در شبیه‏خوانى، عناصر طبیعت بیشتر با بازتابشان و از راه كنش یا واكنش بازیگر نمود مى‏یابند و اگر یكى از عناصر طبیعت حضورى مادى داشته باشد، چارچوب و محدوده‏ى معنایى بسته‏اى پیدا نمى‏كند. آن عنصر نیز اشاره‏اى است به حضور گسترده‏ترش در طبیعت و نشانه‏اى است براى دیدن سطح بالاترى از آن در تخیل تماشاگر. براى نمونه، اندك آبى كه در ظرفى محدود قرار مى‏گیرد، نشانه و بازتابى است از آب بسیار رودى پرآب و یا اندك آتشى كه بر كلاه نگهبانان دوزخ دیده مى‏شود، مى‏خواهد نشانه و اشاره‏اى باشد براى یادآورى آتش بى‏حد و اندازه‏ى دوزخ. بنابراین، در شبیه‏خوانى نه حضور بى‏واسطه عناصر طبیعت بلكه بازتاب آنها بیش از هر چیز دیده مى‏شود و این امرى ارزشمند است[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]خاك یا زمین در بسیارى از شبیه‏خوانیها، بیش از هر چیز، مكان اتفاق را شكل مى‏دهد و نور و خورشید، زمان را. آتش، باد و آب، عناصرى هستند كه در میان عناصر مكانى وزمانى به شكل‏گیرى موقعیتها و تخیل نمایشى كمك مى‏كنند تا آنجا كه گاهى با حذف یكى از این عناصر، موقعیت از میان مى‏رود.[/FONT][FONT=&quot] با نگاهى به مجلس شهادت امام حسین (ع) یا شهادت قمر بنى‏هاشم، مى‏بینیم كه چگونه در دیدگاه ایرانیان، آب از اركان مهم سازنده‏ى موقعیت مى‏شود و چگونه با نایاب شدن آن، موقعیتهاى جدیدى شكل مى‏گیرد كه آب را به مهم‏ترین ركن موقعیت و سپس به مهم‏ترین عامل فاجعه بدل مى‏كند. در آغاز شبیه‏نامه‏ى «شهادت حضرت عباس» مى‏بینیم كه كودكان از تشنگى به تنگ آمده‏اند. آنها به[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]سراغ عمویشان (حضرت عباس) آمده و از او آب مى‏خواهند. وى كه از درخواست كودكان متأثر شده به سراغ امام رفته و از او اجازه مى‏خواهد تا بر دشمنان بتازد و از آنها عبور كرده و آبى براى تشنگان بیاورد. وى سرانجام با حمله‏اى، خویش را به فرات مى‏رساند. آب خنك و گوارا در آن گرما، او را به خود مى‏خواند. عباس دستى بر آب مى‏برد و آن را بالا مى‏آورد تا بنوشد، اما به یاد تشنگان افتاده از آن اجتناب مى‏ورزد. او مشك را پر مى‏كند و در بازگشت، دستانش را از دست مى‏دهد. اشقیا نمى‏خواهند آبى به خیمه‏ها برسد، ولى او به دلیل قولى كه به كودكان داده، مشك را به دندان مى‏گیرد و به سوى خیمه‏ها مى‏رود. تیرى به چشمانش مى‏زنند و او باز راه خویش را در پیش مى‏گیرد. به اسبش تیر مى‏زنند و او باز هم راهش را ادامه مى‏دهد. اما سرانجام، تیرى به مشكش زده مى‏شود و آب مى‏ریزد وعباس ناامید شده به زمین مى‏افتد. در این هنگام، شمشیرى سرش را مى‏شكافد و او امام را صدا مى‏زند كه در لحظه‏ى آخر به او بگوید، تا زنده است، وى را به خیمه‏ها نبرد؛ زیرا از لب تشنه‏ى كودكان شرمگین است[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]در مجلس دیگرى با نام «دخترنصرانى» مسافرانى[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]مسیحى را مى‏بینیم كه از نزدیكى كربلا مى‏گذرند، بى‏آنكه بدانند در آنجا چه اتفاقى رخ داده است. دختر، دیگران را به چادرزدن مى‏خواند و آنها در هر جا از زمین كه مى‏خواهند میخى بكوبند، از خاك خون جارى مى‏شود تا آنجا كه آنها از این كار بازمى‏مانند و دختر از خستگى به خواب مى‏رود. او در خواب مسیح را مى‏بیند كه وقایع كربلا را برایش روایت مى‏كند و از خون ریخته شده‏ى امام و همراهانش مى‏گوید و ستمى كه به آنها رفته است. دختر كه از خواب برمى‏خیزد، دگرگون و متأثر مى‏شود. در این شبیه‏نامه، آشكارا خاك از فضاى نشانه‏اى خود فراتر مى‏رود و به جز مكان فاجعه، پیام‏رسان واقعه و سازنده‏ى موقعیت آغازین نمایش نیز مى‏شود[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]به درستى نمى‏دانیم كه عناصر متضاد طبیعت چه تأثیرى بر شبیه‏خوانى[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]داشته است، ولى مى‏دانیم كه شبیه‏خوانى، اساسا نمایش متضادهاست؛ تضاد شخصیتها، تضاد برتر و كهتر، تضاد رنگهاى گرم و سرد، تضاد صداى خوش و صداهاى ناهنجار و تضاد خیر و شر یا نیكى و بدى. گذشته از زمینه‏هاى اجتماعى و سیاسى كه به شكل‏گیرى برخى از این تضادها یارى رسانده، ایجاد بعضى تضادها توسط شبیه خوانان شگفت‏آور است. براى نمونه، سالها پس از شكل‏گیرى و گسترش شبیه‏خوانى كه عكاسى رنگى به وجود آمد، دیدیم كه نگاتیو یا متضاد رنگ سرخ، سبز است و برعكس. چندان روشن نیست كه شبیه‏گردان آن زمان، چگونه این دو رنگ متضاد را براى اولیا و اشقیا به كار برده است، اما بى‏شك همه‏ى اینها ریشه در شناخت دقیق پیشینیان از عناصر طبیعت و تضاد آنها داشته است[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]همانندیها در شبیه‏خوانى معمولا فضا و بستر مناسب را مى‏سازند تا تضادها به شكل‏گیرى موقعیتها و پیشرفت آنها بپردازند. براى نمونه، عنوان شبیه‏نامه‏ى زیر، خود گویاى همه چیز هست؛ «شبیه دختر شاه حیدرآباد هند كه نان به گدا داد و پدرش دستش را قطع كرد و او را در بیابان گذاشت و حضرت عباس او را نجات داد[/FONT][FONT=&quot].» [/FONT][FONT=&quot]این تضادها و همانندیها به گونه‏ى دیگرى هم در اجراها وجود دارد. آب دادن مداوم برگزاركنندگان تعزیه به تماشاگران در آغاز مراسم، به ویژه در مجالسى مانند ظهر عاشورا كه آب پیوند دهنده‏ى حوادث آن است و حذف تدریجى آن تا فرارسیدن زمان فاجعه‏ى شهادت امام، ابتدا آب و سپس تشنگى را نزد تماشاگران ادراك‏پذیر مى‏كند. آنها پس از این كار، آب و تشنگى را نه با واژگان كه با وجود خود درمى‏یابند و درك مى‏كنند و از راه این تشنگى، خود را به قهرمان نمایش و موقعیت وى نزدیكتر مى‏سازند و او را در محدوده‏ى ملموسى مى‏بینند و مى‏پذیرند[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]شبیه‏خوانى بیش از آنكه به مذهب و چارچوب آن وابسته باشد، به زندگى[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]طبیعى شرقى - ایرانى بسته است و در مسیر بهره‏گیرى از عناصر آشناى قراردادى و غیرقراردادى آن حركت مى‏كند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT] [h=3][FONT=&quot]تقلید و طبیعت[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]نمایشهاى شادى‏آور ایرانى نظیر تقلید نیز همچون شبیه‏خوانى بر بسترى از زندگى و روابط طبیعى ساكنان جامعه شكل گرفته‏اند. به دلیل ذات «در لحظه‏اى» تقلید كه همه چیزش وابسته‏ى اجرا و نوآوریهاى بازیگران توانمندش است، نمى‏توان بازتاب عناصر طبیعت را در آن به شكل دقیقى بررسى نمود، به ویژه آنكه این گونه نمایشى، برخلاف شبیه‏خوانى داراى متون نوشته شده نیست تا به یارى آن گفت‏وگوها، میزان بهره‏گیرى نمایشهاى شادى‏آور از عناصر طبیعت را تشخیص دهیم[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]از سوى دیگر، این نمایشها نسبت به تعزیه - كه به دلایل مذهبى، سیاسى و اجتماعى همراهان فراوانى یافت - تماشاگران و هواخواهان بسیار و همانندى نداشت و البته مخالفتهاى گوناگون مذهبى و سیاسى در كنار تغییر پى‏درپى حكومتهاى ایران، این نمایشها را بى‏آنكه سندى از آن بر جاى بگذارد به دگرگونیهاى مداوم واداشت. بنابراین، از این گونه‏ى نمایشى، جز آنچه به هدف دیگرى نوشته شده یا در خاطره‏هایى كه بدان اشاره شده، اسناد چندانى وجود ندارد تا به كار بررسى ما بیاید. اما از نشانه‏هاى برجاى مانده مى‏دانیم كه برخى عناصر همانند آتش در بسیارى از رسوم نمایشى ما وجود داشته است. نمونه‏ى آن را مى‏توان در «عمر سوزان» یا «عمر كشان» كه ادامه‏ى آن از رسمهاى كهن است دید[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]نمونه‏اى تحول یافته و نهایى از تقلید (روحوضى) اساسا بر تختهایى كه بر حوضهاى پرآب و بزرگ گذشته قرار مى‏دادند، اجرا مى‏شد. گر چه این شیوه‏ى نمایشى كار چندانى با آب نداشت، اما مفهوم آن و زودگذر بودن موقعیتها، بر[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]آب بودن نقشه‏هاى[/FONT][FONT=&quot] خاطیان را گوشزد مى‏نمود. و آتش كه گاه به شكل چراغى كوچك بر صحنه مى‏آمد، بیش از هر چیز به زمان اشاره داشت و فرارسیدن شب در نمایش را مى‏رساند[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]این نمایشها به زودى از نمایشهاى فرنگى و رئالیسم افراطى و ناكارآمد آن تأثیر گرفتند و در این رهگذر، عناصر طبیعت جز پوسته‏اى تهى بر صحنه نبودند. در این دوره، طبیعت تنها بهانه‏اى براى ایجاد موقعیتهاى نمایش شد و از نوآوریها و نفوذ مفهومى خویش فاصله گرفت[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]رویكردى اسطوره‏اى به عناصر چهارگانه در فرهنگ ایرانى[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دكتر بهمن نامورمطلق " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]عناصر چهارگانه‏ى آب، خاك، هوا و آتش در اندیشه و باور حكیمان گذشته جایگاه و اهمیت فراوانى داشتند؛ چنان كه آنان اساس جهان را همین عناصر مى‏پنداشتند و این عناصر براى آنها مواد نخستین یا مادة المواد یا ماتریا پریما " 2 " تلقى مى‏شد. به واسطه‏ى تركیب این عناصر بود كه موجودات و عناصر دیگر خلق شده است. در واقع با تركیب این عناصر و میزان آنها، براى هر یك از این چهار عنصر تا بى‏نهایت استعداد خلق تركیبات جدید وجود داشت[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]اسطوره‏هاى عناصر چهارگانه در فرهنگ ایرانى[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]در این نوشتار كوشش مى‏شود تا حضور عناصر چهارگانه، آن هم تجلیات اسطوره‏اى آنها در فرهنگ ایرانى مورد بررسى قرار گیرد. بنابراین پیش از بررسى جداگانه‏ى هر یك از این عناصر بهتر است به این موضوع مهم توجه شود كه آیا این چهار عنصر آن‏سان كه حكما به ویژه حكماى یونان بدان اعتقاد داشتند، در فرهنگ ما نیز رواج داشته است؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت كه نه تنها این چهار عنصر در ادبیات به ویژه شعر فارسى حضور دارند، بلكه داراى جایگاه مهمى نیز مى‏باشند؛ زیرا در برخى از آثار و متون منظوم، پس از حمد و سپاس خدا و مدح پیامبر و احیانا اصحاب یا خاندان پیامبر، در توصیف آفرینش عالم ابتدا به همین چهار عنصر پرداخته مى‏شود. نمونه‏ى بارز این سنت شعرى همانا شاهنامه‏ى حكیم توس است كه پس از سپاس خداوند جان و خرد و سپس گفتار اندر ستایش خرد به گفتار در آفرینش عالم مى‏پردازد و در آنجاست كه به توصیف این چهار گوهر مى‏پردازد و مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]ز آغاز باید كه دانى درست‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]سر مایه‏ى گوهران از نخست‏[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]سرمایه‏ى گوهران این چهار[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]برآورده بى‏رنج و بى‏روزگار[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]یكى آتشى برشده تابناك‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]میان آب و باد از بر تیره خاك... "[/FONT][FONT=&quot] 1[/FONT][FONT=&quot] ".

[/FONT][FONT=&quot]البته این چهار عنصر یا گوهر فقط براى تركیب عالم مورد توجه نبوده‏اند، بلكه براى تركیب تن نیز از نظر فردوسى مورد توجه قرار گرفته‏اند[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]سرشت تن از چار گوهر بود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]گذر زین چهارانش كمتر بود " 2[/FONT][FONT=&quot] ".

[/FONT][FONT=&quot]حكیم سنایى بر یكى از باورهاى نمادین مرتبط با چهار عنصر كه همان مادة المواد و مادر موجودات بودن عناصر است، تأكید مى‏كند و ضمن شخصیت پردازى با این عناصر، مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]تا ز روى مایه مردم را نه از روى نسب‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]چهار عنصر مادر آمد هفت سیاره پدر " 3[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چنان كه ملاحظه مى‏شود، سنایى چهار عنصر یاد شده را مادر موجودات و[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]هفت سیاره‏ى آسمانى را پدر آنان مى‏پندارد. این گونه خیال پردازى نزد بسیارى از شاعران گذشته دیده مى‏شود. چنان كه حكیم نظامى در خردنامه مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]از آن مختلف رنگ شد روزگار[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]كه دارد پدر هفت و مادر چهار " 1[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]در اینجا نیز نظامى علت كثرت و گوناگونى مخلوقات را همانا تعدد عناصر تشكیل دهنده‏ى آنها مى‏داند. مولانا كه مثنوى معنوى‏اش دایرةالمعارف عرفانى مسلمانان است، چهار عنصر را مقومات و ستونهاى عالم مى‏داند و مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]چار عنصر چار استون قوى است‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]كه بدیشان سقف دنیا مستوى است" 2[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]عبید زاكانى[/FONT][FONT=&quot] نیز به شخصیت پردازى این چهار عنصر مى‏پردازد و همراه با پنج حس و شش جهت و هفت چرخ به ترتیب به نمادهاى چهار تا هفت كه اوج نمادپردازى عددى در فرهنگ ایرانى است، اشاره مى‏كند و مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]چار عنصر، پنج حس و شش جهات و هفت چرخ[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بندگى درگهش طبعا و طوعا كرده‏اند[/FONT][FONT=&quot] " 3[/FONT][FONT=&quot] ".

[/FONT][FONT=&quot]مى‏توان این فهرست را همچنان گسترده كرد، اما همین مقدار نیز مقصود ما را براى بیان اینكه چهار عنصر نزد نویسندگان فارسى زبان حضورى غنى دارد، برآورده مى‏كند[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]حال بى‏فایده نیست با توجه به مطالب بالا به چند نكته توجه كنیم: نخست اینكه موضوع چهار عنصر با هم كه بیشتر رنگ فلسفى و حكمى پیدا مى‏كند، اغلب توسط شاعران بزرگى مطرح مى‏شود كه داراى نگرش كلان و فكرى هستند و به همین دلیل بیشتر نزد شاعرانى كه لقب حكیم یافته‏اند، متداول است. دوم اینكه این چهار عنصر نزد بیشتر شاعران عناصرى زمینى هستند كه به طور تنگاتنگ با سیارات آسمانى مرتبط مى‏باشند. سوم اینكه این چهار عنصر داراى ارزش یكسانى نیستند، بلكه گاهى از آنها به خوبى و گاهى نیز به بدى یاد مى‏شود. این ارزش دوگانه با توجه به اندیشه‏ى اسطوره‏اى و عرفانى به خوبى گسترده شده است. آخر اینكه این چهار عنصر از عناصر مهم و اصلى تكوین و[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]آفرینش جهان هستند. یكى از موضوعات مهمى كه نقش این چهار عنصر را در آثار نویسندگان و شاعران ایرانى برجسته مى‏كند، همین نقش آنان در آفرینش و تكوین جهان است كه قابل تأمل بیشترى مى‏باشد[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]آفرینش و چهار عنصر[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]شاعران و حكیمان از یك سو به آفرینش این چهار عنصر به عنوان نخستین عناصر آفرینش عنایت داشته‏اند و از سوى دیگر به تأثیر و نقش این چهار عنصر در پدیدار شدن جهان و انسان توجه كرده‏اند.[/FONT][FONT=&quot] تكوین این عناصر در اندیشه‏ى ایرانیان باستان مطابق گفته‏ى هینلز این‏گونه است[/FONT][FONT=&quot]: [/FONT][FONT=&quot]چون اورمزد مى‏دانست كه اهریمن طبیعت ویرانگرى خود را هرگز عوض نمى‏كند، به آفریدن مخلوقات پرداخت. از همان جوهر روشنى خویش، صورت روحانى (یا مینویى) آفریدگان خویش را به وجود آورد. نخست امشاسپندان را آفرید و سپس ایزدان را، و سرانجام به آفرینش جهان پرداخت: نخست آسمان، بعد آب و زمین و گیاه و حیوان و سرانجام انسان را آفرید. " 1[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]حكیم توس نیز متوجه این موضوع یعنى نقش چهار عنصر در آفرینش جهان شده است و آن را این‏گونه توصیف مى‏كند[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]ز آغاز باید كه دانى درست‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]سر مایه‏ى گوهران از نخست‏[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]سرمایه‏ى گوهران این چهار[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]برآورده بى‏رنج و بى‏روزگار[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]یكى آتشى بر شده تابناك‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]میان آب و باد از بر تیره خاك[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]نخستین كه آتش به جنبش دمید[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ز گرمیش پس خشكى آمد پدید[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]وزان پس ز آرام سردى نمود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ز سردى همان باز ترى فزود[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چو این چار گوهر به جاى آمدند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ز بهر سپنجى سراى آمدند[/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT][FONT=&quot]ببالید كوه آبها بردمید[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]سر رستنى سوى بالا كشید[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]همى بر شد آتش فرود آمد آب‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]همى گشت گرد زمین آفتاب... " 1[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]نظیر همین ابیات نزد برخى از شاعران دیگر نیز دیده مى‏شود. اوحدى در جام‏جم در خصوص مبدأ آفرینش مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]روز شد، اى حكیم، از آن منزل‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]خبرى ده كه چون گذشت این دل‏[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]خود ازین آمدن مراد چه بود؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]سر این هجر و این بعاد چه بود؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]مگر آغاز كار دریابیم‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]وز وجود جهان خبر یابیم‏[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]همه دانستنى است این به عیان‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]گر ندانسته‏اى درست بدان[/FONT][FONT=&quot]...

[/FONT][FONT=&quot]چرخ از اول كه چیره شد در دور[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]چار عنصر پدید شد بر فور[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]كاتش و باد و آب و خاك تواند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]هم حیات تو، هم هلاك تواند[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]وین عناصر چو دست بر هم داد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]زان سه مولود نامدار بزاد[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]آن سه مولود چیست؟ نیك بدان‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]معدن و پس نبات و پس حیوان‏[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]گشت معدن به خاك پوشیده‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]وز زمین شد نبات جوشیده‏[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]حیوان بر زمین و آب و هوا[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]شد به جنبش روان و حكم روا[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]این سه موقوف بر چهار اركان‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]وان برین هفت گنبد گردان " 2[/FONT][FONT=&quot] ".

[/FONT][FONT=&quot]در هنر باستان، در دورانى كه از آنها شعرى باقى نمانده، این عناصر به صورت جمعى به ویژه در[/FONT][FONT=&quot] نمادها و نقش برجسته‏ها یا مجسمه‏ها تجلى یافته است. به احتمال قوى این عناصر در نوشته‏ها و تصاویر نقاشى نیز حضور داشته‏اند. نقش برجسته‏هاى مربوط به تولد میترا یكى از نمونه‏هاى حضور این عناصر است؛ چنان كه نویسنده‏ى كتاب نقد تطبیقى ادیان و اساطیر مى‏نویسد: «در نقش برجسته‏اى كه ولادت میترا را به نحوى نمادین نمایش مى‏دهد، كوزه نماد آب، مار نماد زمین (خاك)، شیر نماد آتش و پرنده نماد هوا قلمداد شده است.» " 3[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]هاشم رضى در خصوص همین نقش برجسته مى‏گوید: «در آیین میترایى،[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]چهار عنصر ساده كه بر بنیاد دانش فیزكى باستان، تشكیل جهان از آن است[/FONT][FONT=&quot]، در شمار خدایانند. در یك گروه كنایت‏آمیز كه اغلب به تصویر درمى‏آمد: شیر مظهر آتش است. جام جلوه‏گر آب و مار نشان دهنده‏ى زمین است.» چنان كه مشاهده شد، چهار عنصر یاد شده در ایران باستان و ایران پس از اسلام در باورها، اعتقادات و حكمت همواره به عنوان عناصر سازنده‏ى جهان مورد توجه شاعران و متفكران ایرانى بوده‏اند و در نمادها، اسطوره‏ها و آیینها جلوه‏گر شده‏اند. حال در این بخش كوشش مى‏شود تا اسطوره‏هاى مربوط به این چهار عنصر را به طور گذرا مورد بررسى قرار دهیم[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]چهار عنصر و اسطوره‏هاى آن در فرهنگ ایرانى[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]تاكنون چهار عنصر همواره به شكل جمعى مورد بررسى قرار گرفته‏اند، ولى[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]در اینجا این چهار عنصر و اسطوره‏هاى مربوط به آنها به صورت جداگانه مورد توجه قرار مى‏گیرند، نخست با آب شروع مى‏كنیم[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]صورتهاى اسطوره‏اى آب[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]آب به دلیل اهمیت و نقشى كه در فرهنگ ایرانى دارد، منشأ نمادها، اسطوره‏ها و آیینهاى بسیارى بوده است. ایرانیان با آب خیال‏پردازیهاى فراوانى كرده‏اند و در جشنها و مراسم خود از آن بهره‏ها و استفاده‏ها برده‏اند. ریشه‏ى لغوى آب در اوستایى آپ[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot](ap) [/FONT][FONT=&quot]و در سانسكریت آپا[/FONT][FONT=&quot] (apa) [/FONT][FONT=&quot]و در پارسى باستان آپى[/FONT][FONT=&quot] (api) [/FONT][FONT=&quot]و بالاخره در پهلوى آپ[/FONT][FONT=&quot] (ap) [/FONT][FONT=&quot]است[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]آفرینش آب به عنوان یك عنصر اولیه خود به خود در اغلب فرهنگها داراى روایتى اسطوره‏اى است. بسیارى از باورها بر این است كه آب نخستین عنصرى است كه آفریده شده. به عبارت دیگر، آب را مادة المواد یا ماده‏ى نخستین پنداشته‏اند. در فرهنگ اساطیر و اشارات داستانى در ادبیات فارسى، با تأكید بر[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]این نكته آمده است: «آب را مادة المواد و عنصر پدید آورنده‏ى عالم مى‏دانسته‏اند.» "[/FONT][FONT=&quot] 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]این باور در میان ایرانیان باستان رواج داشته است، چنان كه در بندهشن آمده است: «نخستین آفریده، همه آب سرشكى بود، زیرا همه چیز از آب بود.» " 2 " در روایتى منسوب به معصومین (ع) آمده است (سفینة البحار الانوار): ان الماء اول ما خلق الله (آب اولین چیزى بود كه خدا آفرید). " 3[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]جاى تعجب نیست آب كه از اساسى‏ترین عناصر حیات انسانى است، داراى صورتهاى اسطوره‏اى گوناگون باشد.[/FONT][FONT=&quot] از صورتهاى باستانى آب مى‏توان به دو چهره‏ى آشناى ایرانیان اشاره كرد كه عبارتند از: آبان و آناهیتا. در فرهنگ اساطیر و اشارات داستانى در ادبیات فارسى آمده است: «عنصر آب دو فرشته‏ى نگهبان دارد: یكى اپم نپات[/FONT][FONT=&quot] (apemnapat) [/FONT][FONT=&quot]و دیگرى آناهیتا یا ناهید[/FONT][FONT=&quot] كه به عنوان فرشته‏ى مخصوص آب از آن یاد مى‏شود و در آبان‏یشت از جلال و عظمت او سخن رفته است». " 4[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]آبان نام فرشته‏ى آب و تدبیر است كه ماه آن آبان و روز آن دهم فروردین است[/FONT][FONT=&quot]. روز آبان یكى از جشنهاى دوازده‏گانه‏ى سال محسوب مى‏شود. آناهیتا نیز در تاریخ اسطوره‏هاى ایرانى فرشته و ایزدبانویى بسیار مهمى است. هینلز در خصوص آناهیتا مى‏گوید: «در ایران ایزدبانو اردوى سورا[/FONT][FONT=&quot] (Ardvi Sura) [/FONT][FONT=&quot]آناهیتا یعنى آبهاى نیرومند بى‏آلایش، سرچشمه‏ى همه‏ى آبهاى زمین است.» " 5 ". از زمان اردشیر دوم هخامنشى تندیسهاى آناهیتا در پرستشگاههاى ایرانیان در مناطق مختلف مورد ستایش قرار گرفته است[/FONT][FONT=&quot]. این نكته نیز باید یادآورى شود كه جنس زنانه‏ى فرشته‏ى آبها نشانه‏ى یك باور رایج نزد اقوام باستانى در خصوص ارتباط آن با زن است كه همواره همدیگر را منعكس كرده‏اند[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]همچنین همواره در طول تاریخ اسطوره‏اى ایرانیان و نزد بسیارى از اقوام موضوع «آب حیات» نیز به عنوان اسطوره‏اى فراگیر وجود داشته است[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]اسطوره‏هاى مرتبط با آب حیات همچون چشمه‏ى حیات یا جام حیات به شكلهاى گوناگون در فرهنگ ایرانى حضور داشته است. در نظر ایرانیان آب حیات موجب جاودانگى انسان مى‏شده و آرزویى بوده كه او را از مرگ و نیستى یا عذاب مى‏رهاند. جاودانگى و نامیرایى یكى از آرزوهاى انسان است كه هر آن در معرض مرگ است. جاودانگى منشأ بسیارى از اسطوره‏هاست كه آب حیات یكى از آنهاست. آب حیات به دو شكل اساسى در جاودانگى انسان دخالت مى‏كند؛ نخست با آشامیدن از پیرى و مرگ جلوگیرى مى‏كند و دوم با شستشو موجب رویین‏تنى و غیر قابل نفوذ بودن در مقابل جنگ‏افزار و مرگ مى‏شود. ادبیات فارسى شاهد هر دو شكل این آبهاست. از یك سو شخصیتهاى اسطوره‏اى همانند اسكندر و خضر با آب حیات و چشمه‏ى آب حیات مرتبط مى‏شوند و از دیگر سو شخصیتهایى همچون اسفندیار و كى‏خسرو هر كدام به نحوى به شستشوى حیات‏بخش مرتبط مى‏گردند. جستجوى آب حیات نیز یكى از جستجوهاى عرفانى و جغرافیایى محسوب مى‏شود كه اسكندر نماد این جستجو مى‏باشد[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]در خصوص این شخصیتها و ارتباط آنها با چشمه‏ى آب حیات ابیات فراوانى در ادبیات فارسى به چشم مى‏خورد كه در اینجا به چند نمونه بسنده مى‏شود[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]زبهر آب حیات از پى رضاى خدا[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]زمین بپیماییم همچو خضر و اسكندر[/FONT][FONT=&quot] " 1[/FONT][FONT=&quot] ".

[/FONT][FONT=&quot]مسعود سعد سلمان[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]چنان كه ملاحظه مى‏شود، در اینجا خضر و اسكندر در یك مسیر و كنار هم آورده شده‏اند، اما همیشه و نزد همه‏ى شاعران چنین نیست. چنان كه سنایى این دو را براى رسیدن به آب حیات داراى اهداف جداگانه مى‏داند و مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]بیهوده مجوى آب حیوان‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]در ظلمت خویش چون سكندر[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]كان چشمه كه خضر یافت آنجا[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]با دیو فرشته نیست همبر" 2[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]البته گاهى نیز به ویژه در اشعار عرفانى میان شاعر و آب حیات ارتباطى شخصى برقرار مى‏شود و جنس آب حیات تغییر مى‏كند و براى همه قابل دسترس است. چنان كه حافظ مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:
[/FONT][FONT=&quot]دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]اسفندیار نیز همانند برخى دیگر از قهرمانان اسطوره‏اى با شستشو در چشمه‏ى آب حیات رویین تن مى‏گردد. البته این موضوع با صراحت توسط فردوسى بیان نشده است، ولى در نزد برخى دیگر از شاعران به ویژه نزد مردم این باور وجود دارد. در این مورد كى‏خسرو كه اسطوره‏اى عرفانى است، در شب آخر براى عروجى جاودانه تن خویش را در چشمه‏ى آب حیات مى‏شوید[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]بر آن آب روشن سر و تن بشست‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نگه‏دار جز پاك یزدان نجست " 2[/FONT][FONT=&quot] ".

[/FONT][FONT=&quot]اسطوره‏هاى آب همواره با آیینهاى مخصوصى همراه بوده است. حتى امروزه نیز برخى از آنها به شكلهاى متفاوت در زندگى روزمره‏ى ما حضور دارند. هنوز هم آیینهایى چون آب‏ریزان، نیایش باران، آیین شستشو، غسل و حضور آب در نوروز و ریختن آب در پشت سر مسافر و... وجود دارد.[/FONT][FONT=&quot] ایرانیان آب را نیز همانند آتش پاك و پاك كننده مى‏دانستند و آلوده كردن آن را گناه مى‏شمردند و هنوز این باور وجود دارد[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]آب در معمارى ایرانى نیز جایگاه و تأثیر بى‏نظیرى نسبت به سایر فرهنگها دارد. حضور آب در درون عمارت، جریان آب در معمارى درونى و بیرونى به ویژه در ارتباط با باغ و حیاط و همچنین حضور آب در ورودیهاى نیایشگاهها موجب شده است تا آب هم داراى ارزش كاركردى و هم ارزش زیبایى شناسى و اعتقادى باشد.[/FONT][FONT=&quot] همچنین آب همراه با طبیعت یا معمارى در نگارگرى ایرانى جایگاه ویژه‏اى دارد[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]صورتهاى اسطوره‏اى خاك[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [FONT=&quot]واژه‏ى خاك از پهلوى[/FONT][FONT=&quot] xak [/FONT][FONT=&quot]گرفته شده است. در خصوص تكوین خاك و ظهور زمین روایتهاى اسطوره‏اى فراوانى وجود دارد. در اغلب موارد میان خاك و آب نوعى تقابل وجود دارد، زیرا مطابق اغلب روایتها آب سراسر زمین را پوشانده بود و با كمك آتش بود كه آبها در برخى از مناطق فرونشستند و زمین و خاك پدیدار شدند. این[/FONT][FONT=&quot] موضوع در شعر اوحدى كه پیشتر آمد، به خوبى هویداست[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]در اسطوره‏هاى ایرانى از زامیاد یا رامیاد به عنوان فرشته‏ى زمین یاد شده است[/FONT][FONT=&quot]. از مهمترین و رایج‏ترین صورتهاى اسطوره‏اى مربوط به زمین همانا زمین - مادر است. در نزد ایرانیان چنان كه در ریگ ودا آمده است، مى‏توان مادر - زمین را مشاهده كرد: در ریگ ودا، آسمان و زمین صریحا پدر و مادر قلمداد شده‏اند: «آسمان پدر و به وجود آورنده‏ى من. ناف (زمین) خویشاوند من است. زمین وسیع مادر من است.» " 1 " در باورهاى پس از اسلام خاك به عنوان مادة المواد آفرینش انسان مورد توجه قرار گرفته است[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تویى كاول ز خاكم آفریدى‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]به فضلم ز آفرینش برگزیدى[/FONT][FONT=&quot] " 2[/FONT][FONT=&quot] ".

[/FONT][FONT=&quot]در فرهنگهاى هندو - ایرانى اسطوره‏ى گاو - زمین نیز رواج دارد. میان زمین و گاو كه هر دو در سوددهى به انسان نقش مهم و حیاتى داشتند ارتباطى دیده و حس مى‏شود. در برخى روایتهاى ایرانى، زمین بر پشت یا بر روى شاخ گاو قرار دارد و این گاو نیز به نوبه‏ى خود بر روى یك ماهى بزرگ قرار گرفته است[/FONT][FONT=&quot]. عطار در این خصوص مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]چو زمین بر پشت گاو استاد راست[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]گاو بر ماهى و ماهى در هواست " 3[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]خاك بیش از عناصر دیگر داراى دوگانگى ارزشى و اسطوره‏اى نزد ایرانیان و اغلب فرهنگهاست، زیرا از یك‏سو محل زندگى انسان و از سوى دیگر جایگاه مرگ است.[/FONT][FONT=&quot] از خاك در ادبیات فارسى همواره به تیرگى یاد شده است و یادآور مرگ نیز هست، چنان كه فردوسى مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]سرانجام بستر بود تیره خاك‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بپرد روان سوى یزدان پاك " 4[/FONT][FONT=&quot] ".

[/FONT] [h=3][FONT=&quot]صورتهاى اسطوره‏اى هوا و باد[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [FONT=&quot]باد در اوستا به صورت واته[/FONT][FONT=&quot] (Vata)[/FONT][FONT=&quot]، در پهلوى به صورت وات[/FONT][FONT=&quot] (Vat) [/FONT][FONT=&quot]و در سانسكریت به شكل وایه[/FONT][FONT=&quot] (vaya) [/FONT][FONT=&quot]آمده است. هوا لطیف‏ترین و غیر محسوس‏ترین عنصر است. چنان كه تا حركت نكند، قابل حس نیست. به همین دلیل در اغلب موارد نزد اسطوره‏پردازان و شاعران، هواى پویا یعنى باد جاى هوا را مى‏گیرد. اگر خاك و زمین مادةالمواد بخش مادى جهان تلقى مى‏شود، هوا و باد در مقابل مادةالمواد جان و روان موجودات به ویژه انسان به حساب مى‏آید[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]از صورتهاى مهم اسطوره‏اى باد[/FONT][FONT=&quot] نزد ایرانیان همانا واى است. هینلز در این مورد مى‏نویسد[/FONT][FONT=&quot]:
«[/FONT][FONT=&quot]آدمیان نیز به درگاه واى دعا مى‏كنند؛ خصوصا در مواقع خطر، زیرا او جنگجوى سهمناك و فراخ سینه‏اى است. در حالى كه «جامه‏ى نبرد» بر تن دارد و مسلح به نیزه‏اى تیز و جنگ‏افزارهاى زرین است، در تعقیب دشمنان خود خطر مى‏كند تا اهریمن را نابود سازد و آفرینش اهوره‏مزدا را پاسدارى كند.» " 1[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]واى در میان روشنایى و تاریكى حالتى بیطرفانه دارد. هینلز در این مورد ادامه مى‏دهد: «در حالى كه اهوره‏مزدا در بالا و در روشنى فرمانروایى مى‏كند و اهریمن در پایین و در ظلمت، واى در[/FONT][FONT=&quot] فضایى میان این دو یعنى در «خلأ» حكمرانى دارد. در واى مفهوم «بى‏طرفى» هست، زیرا هم واى خوب و هم واى بد وجود دارد.» " 2[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]چنان كه دم و هوا پس از شكل‏گیرى مادى براى حیات لازم و ضرورى است، [/FONT][FONT=&quot]شبسترى در مورد تكوین جهان و نقش دم در آن مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:

[/FONT][FONT=&quot]چو قاف قدرتش دم بر قلم زد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]هزاران نقش بر لوح عدم زد[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]از آن دم گشت پیدا هر دو عالم‏[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]وزان دم شد هویدا جان آدم " 3[/FONT][FONT=&quot] ".

[/FONT][FONT=&quot]باد و دم با حیات چنان پیوسته است كه حیات طبیعت در بهار را ناشى از باد بهارى مى‏دانسته‏اند.[/FONT][FONT=&quot] یكى از نمونه‏هاى بارز دم حیات‏بخش یا باد حیات‏بخش همانا دم مسیح است كه در ادبیات فارسى بسیار رایج است[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]باد مسیح از نفس دل دمید[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]آب حیات از دهن گل چكید" 1[/FONT][FONT=&quot] ".

[/FONT][FONT=&quot]باد گاهى ویرانگر مى‏شود و منافع انسانى را تهدید مى‏كند، به همین دلیل در برخى از روایتهاى اسطوره‏اى قهرمان در مقابل باد قرار مى‏گیرد. از قدیم‏ترین نمونه‏هاى این تقابل نبرد گرشاسب با باد و غلبه بر آن است[/FONT][FONT=&quot]. گرشاسب از باد قول مى‏گیرد تا از اهورامزدا و امشاسپندان فرمان برد. " 2 "[/FONT][FONT=&quot] یكى از چهره‏هاى اسطوره‏اى باد كه در شاهنامه از آن یاد شده و در مقابل قهرمان شاهنامه یعنى رستم قرار مى‏گیرد، اكوان دیو است. روزى خبر مى‏رسد كه گورى شگفت‏انگیز به رمه‏ى اسبان كى‏خسرو حمله‏ور شده و آنها را از بین مى‏برد و كسى را یاراى مقابله با آن نیست. رستم به آنجا مى‏رود و نبرد سختى را با اكوان انجام مى‏دهد و یك بار نیز اسیر اكوان مى‏شود و با حیله‏اى كه به كار مى‏گیرد، جان سالم به در مى‏برد. اما سرانجام اكوان را از پاى درمى‏آورد. اكوان دیو از موضوعات برخى از نگارگریهاى ایرانى بوده است[/FONT][FONT=&quot].[/FONT] [h=3][FONT=&quot]اهمیت تاریخى و فرهنگى آب[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]در بسیارى از فرهنگهاى كهن، به عناصر طبیعى اهمیت مى‏دادند و بعضى از آنها را تقدیس مى‏كردند و براى آنها مراسم و آیینهایى به جا مى‏آوردند. آب، یكى از عناصر بسیار مهم طبیعى است كه در بسیارى از سرزمینهاى كهن و به ویژه در سرزمینهاى گرم و خشك كه مردم با كمبود آن مواجه بودند، اهمیت ویژه‏اى در زندگى مردم داشت و به همین سبب آن را مقدس مى‏شمردند و براى ستایش آن مكانهایى احداث مى‏كردند[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]اهمیت و نقش حیاتى آب براى زندگى انسان و سایر موجودات زنده موجب شد كه آن را یكى از مهم‏ترین عناصر طبیعى بدانند. نقش آب در پاك كردن و تطهیر نیز موجب تقویت اهمیت آن و تعمیق جنبه‏ى نمادپردازانه‏ى آن شد. به این ترتیب آب مفاهیم متعددى مانند روشنایى، حیات، پاكى و روان بودن یافت[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]آب، در بسیارى از مراسم و آداب نقش داشت و پیشینه‏ى این موضوع به چندهزار سال پیش از میلاد مى‏رسد. براى نمونه مى‏توان به اسطوره‏ى گیل گمش اشاره كرد. در قسمتى از این اسطوره، شمش، خداى آفتاب، از گیل گمش مى‏خواهد كه او با انكیدو به جنگ خومیابا بروند و او را به سبب گناهانى كه مرتكب شده بود، بكشند. گیل گمش و انكیدو پیش از رفتن به نبرد، به معبدى به نام الگاماخ مى‏روند تا راهبه‏ى مقدس براى موفقیت آنان دعا كند و مراسمى به جا آورد. در این مراسم راهبه‏ى مقدس پیاله‏اى از آب را بر زمین ریخت. قسمتى از متن اسطوره چنین است: «با زیورهاى مقدس دوباره برگشت، پوشیده در لباس سفید، سپرهاى زرین روى سینه، تاره‏اى روى سر و در دست پیاله‏اى پر از آب داشت. آب بر زمین پاشید، از باروى معبد بالا رفت. در آن بلندى، در زیر آسمان باز، بوى بخور برخاست.» " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]سنت آب‏پاشى در مصر و برخى سرزمینهاى دیگر نیز وجود داشت و در[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]دوران اسلامى گاه از سوى برخى از خلفا ممنوع اعلام مى‏شد، اما دوباره رایج مى‏گشت. «آدام متز» (شرق شناس سوئیسی) در این باره چنین نوشته است[/FONT][FONT=&quot]:
«[/FONT][FONT=&quot]در اوایل سال قطبی و نیز نوروز ایرانى رسم بود كه مردم به همدیگر آب مى‏پاشیدند و به سال 282 ه. ق در شرق اسلامى این رسم قدغن شد.[/FONT][FONT=&quot] با این حال، بیرونى در حدود سال 400 ه. ق از وجود این رسم سخن مى‏گوید و به نوشته‏ى «وانگ ین تى» جهانگرد چینى كه بین 981 تا 983 م. شرق را سیاحت كرده، اهالى شهر تورفان (كانتشانگ) ظروفى از نقره یا برنج مى‏ساختند و از آب پر مى‏كردند و به روى هم مى‏پاشیدند و گاه نیز به شوخى با دست آب مى‏پاشیدند و معتقد بودند كه حرارت مزاج را پایین مى‏آورد و دفع بیمارى مى‏كند.» " 1[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]اهمیت آب براى كشاورزى و دامدارى، به ویژه در سرزمینهایى كه با كم آبى مواجه بودند، موجب شد كه قواعد و مقرراتى براى تشویق كسانى كه اقدام به حفر چاه یا كاریز مى‏كردند، وضع شود. براى نمونه مى‏توان به حدیثى منقول از پیامبر اكرم (ص) اشاره كرد كه در كتاب استخراج آبهاى پنهانى متعلق به قرن پنجم هجرى آورده شده و آن این چنین است: «حسن بصرى از رسول خدا (ص) نقل كرده است كه فرمود «هر كس چاهى حفر كند، اطراف آن را تا شعاع چهل ذراع براى آبشخور گوسفند مالك مى‏شود». زهرى از رسول خدا (ص) نقل كرده است كه فرمود: حریم چشمه پانصد ذراع و حریم چاه آبشخور چهارپایان چهل ذراع و حریم چاه آبكشى شصت ذراع است... ابویوسف و محمد گفته‏اند: هر كس زمین موات را آباد كند، مالك آن است، خواه امام اجازه داده باشد یا نه و نیز گفته‏اند: حریم شهر به اندازه‏ى خاكریز آن است و گفته‏اند: هر كس در زمین موات چاهى براى سیراب كردن چارپایان حفر كند، حریم آن از هر طرف چهل ذراع است و حفر كننده، مالك این زمین است. مگر آنكه ریسمان چاه از چهل ذراع بیشتر باشد كه در این صورت حریم چاه به اندازه‏ى طول طناب است. " 2[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]در متون زرتشتى خلقت آب به اهورامزدا منسوب است و بیان شده كه آب[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]ابتدا ساكن بود و سپس[/FONT][FONT=&quot] جریان یافت و به سوى سرزمینهاى پرآب روان شد. در این زمینه در فروردین‏یشت چنین آمده است: «فروهرهاى نیك تواناى پاك مقدسین را مى‏ستاییم كه به آبهاى مزدا آفریده راه زیبا بنمودند ]آن آبهایى كه] سابقا پس از خلقت یافت مدت زمانى به جاى خود ساكن مانده، جارى نبود. اما اكنون آنها در راه مزدا آفریده به سوى امكنه‏اى كه از طرف فرشتگان معین شده و به سوى ]سرزمینهاى] پرآب كه از پیش مقرر گردیده جاى است، از براى خوشنودى اهورامزدا، از براى خوشنودى امشاسپندان.» " 1[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]براساس آبان‏یشت، ناهید كه به صورت دوشیزه‏اى زیبا توصیف شده است، ایزد آب وده است[/FONT][FONT=&quot] و زرتشتیان باید وى را بستایند. او درمان بخش، دشمن دیوها و مطیع كیش اهورایى معرفى شده است. او نطفه‏ى مردان را پاك و مشیمه‏ى زنان را براى زایش پاك مى‏كند و زایمان را براى آنان آسان مى‏كند و موجب مى‏شود كه زنان پس از زایمان بتوانند به فرزند خود شیر دهند. وى صاحب رودها و دریاچه‏ها و همه‏ى آبهاى روى زمین دانسته شده است. در این زمینه در آبان‏یشت چنین آمده است[/FONT][FONT=&quot]:
«[/FONT][FONT=&quot]سراسر سواحل دریاى فراخ كرت به جوش درافتد و كلیه‏ى وسط (آن) بالا برآید وقتى كه به سوى آن روان گردد و به سوى آن سرازیر شود، اردیسور ناهید، كسى كه ]داراى] هزار دریاچه ]و داراى] هزار رود است و هر یك از این دریاچه‏ها و هر یك از این رودها به بلندى چهل روز راه مرد سوار تندرو است.» " 2[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]تندیسهاى متعددى از ایزدبانوى بارورى به صورتهاى گوناگون از جمله شمارى تندیس به صورت بانویى برهنه به ویژه از دوره‏ى اشكانیان به دست آمده است كه برخى از پژوهشگران آنها را تندیس ناهید دانسته‏اند. " 3[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]آشكار است كه ارتباط آب با یك ایزدبانو و همچنین موضوع بارورى تنها به ایران اختصاص نداشته است، بلكه این موضوع در بسیارى از فرهنگهاى پیشین كمابیش دیده مى‏شود، زیرا در بسیارى از[/FONT][FONT=&quot] فرهنگهاى كهن، مفهوم و موضوعهاى[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]آب، حیات، زندگى، بارورى، زایمان و زنان غالبا در ارتباط با یكدیگر اندیشیده مى‏شد و به طور معمول یك ایزدبانو مسئول آن دانسته مى‏شد. " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]از سوى دیگر، بین ایزد آب و كوه در بعضى از فرهنگها ارتباط وجود داشته است[/FONT][FONT=&quot]؛ به ویژه در سرزمینهایى كه خشك بودند و وجود چشمه‏هاى آب یا جارى شدن رودخانه و نهر از كوه موجب تقدیس این عناصر مى‏شده است. در این سرزمینها گاه مى‏توان زیارتگاههایى را در دل كوه‏ها دید كه در بعضى از موارد معتقد بودند به یك ایزدبانو تعلق داشته‏اند. در دوران باستان نمونه‏هایى از این‏گونه زیارتگاهها در ایران شكل گرفته بود كه هنوز برخى از آنها وجود دارد. " 2[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]بر پایه‏ى بعضى از روایتها، مهر در یك غار زاییده شده و چنان‏كه آشكار است غار در آیین مهر نقش مهمى داشته است و بسیارى از مهرابه‏هاى موجود در غار یا در قسمتى از كوه قرار داشته‏اند. " 3[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][/h] [h=3][FONT=&quot]منابع طبیعى آب و معمارى[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] · [FONT=&quot]براى تقدیس آب عرصه‏ها و مكانهایى طراحى و ساخته مى‏شد كه نوع فضاى آن به عوامل متعددى از جمله نوع منبع آب و محل استقرار آن بستگى داشت. در وهله‏ى نخست، مى‏توان منابع آب را به دو نوع منابع طبیعى و منابع مصنوعى طبقه‏بندى كرد. منابع طبیعى عبارت از دریاچه‏ها، چشمه‏ها و رودخانه‏ها و آبشارها هستند و منابع مصنوعى از آبگیرها، حوضها و نهرهاى مصنوعى و... ساخته شده‏اند. موقعیت و اهمیت هر یك از منابع نیز در شكل‏گیرى فضاى معمارى مؤثر بوده است. براى نمونه مى‏توان به تخت سلیمان اشاره كرد. در محوطه‏اى كه به تخت سلیمان مشهور شده و به نظر برخى از پژوهشگران آتشكده‏ى شیز در آنجا قرار داشته است، چشمه‏اى بزرگ موجب پدید آمدن دریاچه‏اى كوچك اما با آب دایم شده است كه به همین مناسبت در[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]امتداد محور اصلى دریاچه یك آتشكده و فضاهاى جنبى آن طراحى و ساخته شد.[/FONT][FONT=&quot] براساس برخى منابع، پیشینه‏ى این مجموعه به دوران هخامنشى مى‏رسد و از آن زمان تا دوره‏ى ایلخانان كمابیش مورد استفاده قرار مى‏گرفت و قسمتهایى از آن در طى این دوران مرمت، بازسازى و احیا مى‏شد[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]برخى از رودخانه‏ها به ویژه بعضى از رودخانه‏هایى كه از درون شهرها عبور مى‏كردند مورد توجه قرار داشتند و براى انجام بعضى از مراسم و جشنهاى مربوط به آب پاشى مورد استفاده قرار مى‏گرفتند. براى نمونه مى‏توان به زاینده‏رود در اصفهان اشاره كرد كه پیشینه‏ى چند هزار ساله و نقش حیاتى آن در زندگى مردم موجب شده بود كه در كنار آن، فضاهایى شهرى براى گذران فراغت، تفریح و نیز برگزارى جشنها برپا شود. طراحى و احداث پلهاى خواجو و سى و سه پل تنها به عنوان یك پل و مسیر عبور مورد استفاده قرار نمى‏گرفتند، بلكه داراى عناصر و فضاهایى خاص براى برگزارى تشریفات و مراسم بودند. رواقهاى سى و سه پل و نیز رواقها و شاه نشین پل خواجو نیز از این عناصر بودند. از این پلها براى برگزارى جشن آب پاشان در دوره‏ى صفویه استفاده مى‏شد. " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]بعضى از سیاحان به مراسم آب پاشان اشاره كرده‏اند؛ از جمله مى‏توان به «آدام الئاریوس» اشاره كرد كه در سفرنامه‏ى خود به این مراسم چنین اشاره كرده است[/FONT][FONT=&quot]:
«[/FONT][FONT=&quot]با كوزه‏اى در دست به سوى نهرى نزدیك شهر روان مى‏شوند، آرام بى‏آنكه به این طرف و آن طرف نگاه كنند، كوزه را از نهر آب مى‏كنند و بازمى‏گردند و به خانه و اطاقهاى خود از این آب مى‏پاشند و مى‏گویند چون آب تمیز و زلال است، بنابراین شوربختى و ناكامى را تا اندازه‏اى زیاد شسته و مى‏زداید[/FONT][FONT=&quot]. چنانچه در راه به دوست خوبى برخورند، از این آب به او نیز مى‏پاشند و یا حتى تمام كوزه را بر سر و صورت او خالى مى‏كنند. اگر این جریان به طور ناگهانى اتفاق افتد براى كسى كه خیس شده شگون دارد و از این رو از طرف مقابل تشكر مى‏كند.... بعضى از این جوانان چوبدستى كلفتى همراه دارند، در آب[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]فرو مى‏روند تا جایى كه آب به زانو و یا بالاى آن برسد، وقتى كه آب كافى در دسترسشان قرار گرفت، به یكدیگر مى‏پاشند». " 1[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]برخى چشمه‏هاى نسبتا كوچك و آبگیرهاى دایمى حاصل از آنها نیز مكانى براى بزرگداشت و تقدیس آب و ایزد آن به شمار مى‏آمدند. یكى از نمونه‏هاى بسیار خوب باقى مانده از این گونه عرصه‏ها، طاق بستان در كرمانشاه است[/FONT][FONT=&quot]. چشمه‏ى آب طاق بستان و آبگیر جلوى آن حداقل بیش از هزار و پانصد سال است كه مورد توجه مردم آن ناحیه قرار دارد و پیشینه‏ى بعضى از آثار برجاى مانده در محوطه‏ى آن حداقل به دوره‏ى ساسانیان مى‏رسد. طاقهاى ساخته شده در آنجا حاكى از شكل‏گیرى عرصه‏ى آن براى انجام آداب و مراسم تشریفاتى مربوط به تقدیس آب بوده است. در یكى از نقش برجسته‏هاى روى قوس طاق، تصویرى از آناهیتا دیده مى‏شود كه در یك دست ظرفى از آب در دست دارد و آن را به گونه‏اى نگه داشته كه آب آن در حال ریختن به زمین است. همچنین مى‏توان از چشمه‏ها یا آبشارهاى كوچك واقع در كوهستانها به ویژه در كوهستانهاى نواحى گرم و خشك یاد كرد كه در كنار بعضى از آنها زیارتگاههایى شكل گرفته است[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]زرتشتیان، چشمه‏ها و آبگیرهاى طبیعى به ویژه آن تعدادى را كه در مناطق گرم و خشك و كوهستانى قرار داشتند نشانه‏اى از وجود یك پدیده یا فرد مقدس در آنجا مى‏دانستند و در بسیارى از موارد، براى توجیه وجود چشمه در نقاط كوهستانى معتقد بودند كه فردى در درون كوه دفن شده بود.[/FONT][FONT=&quot] این نوع نگرش در مورد بسیارى از پیرهایى كه در نواحى مركزى و كویرى وجود دارند، دیده مى‏شود. براى نمونه مى‏توان به پیر سبز اشاره كرد. گویا صاحب پیر را شاهدختى ساسانى به نام حیات بانو مى‏دانسته‏اند كه پس از فروپاشى حكومت ساسانى و سقوط مداین فرار كرد و عده‏اى سپاه به دنبال او رفتند. او به دامنه‏ى كوهى مى‏رسد و ناامیدانه به كوه مى‏گوید[/FONT][FONT=&quot]:
«[/FONT][FONT=&quot]مرا چون مادرى مهربان در آغوش خود گیر و از دست دشمنانم برهان؛[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]همان دم شكافى در كوه پدیدار و حیات بانو در آن ناپدید مى‏گردد. سپاهیان دشمن از مشاهده‏ى واقعه حیران گشته، راه خود مى‏گیرند. پس از مدتى بالاى این كوه بلند خشك بایر، قطرات آب مانند چشم یتیمان و دیده‏ى گریان ستمدیدگان، چون صاحب آن به زمین مى‏چكد، به قدرى كه مسافرى را سیراب و شاداب نماید و اگر جمعیت زیادتر یا گله‏ى گوسفندان فراوانى بدانجا رسند، جریان قطرات آب زیادتر مى‏شود به طورى كه همه را كفایت كند. این كوه خشك، از بركت پیر، امروز سبز و خرم مى‏باشد.» " 1[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]گفته‏اند كه چوپانى در نزدیكى آنجا گله‏ى خود را گم كرد و در خواب دید كه گله در پناه بانویى قرار دارد و بانو به او گفت كه براى وى اتاقى[/FONT][FONT=&quot] بسازد و شمع و چراغ بیفروزد. چوپان از خواب بیدار شد و گله را در جلوى خود یافت و زیارتگاه ساده‏اى در آنجا برپا كرد. گفته‏اند: امروزه از روز «اشتاد ایزد و بهمن ماه قدیم» تا مدت 5 روز مراسم زیارت در آن كوه دایر است. " 2[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]درباره‏ى كرامات پیر سبز نكات متعددى در متون آمده است؛ از جمله نوشته‏اند كه «اگر یك نفر بدانجا رسد، به قدر كفاف او حاصل مى‏شود و اگر صد كس وارد گردد، به دستور و همچنین گاه باشد كه پانصد نفر با مواشى و مراعى بدان مكان عبور نمایند، به قدرت پادشاه بى انباز چندان آب مى‏آید كه همگى سیراب مى‏گردند». " 3[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT] [h=3][FONT=&quot]منابع مصنوع آب و فضاهاى معمارى[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] · [FONT=&quot]طبیعى است كه همیشه منابع طبیعى آب در همه‏ى مكانهایى كه براى مقاصد و كاركردهاى آیینى، گذران فراغت و سایر موارد مورد نیاز بود، در دسترس نباشد و لازم مى‏شد كه عناصر و فضاهایى براى استفاده از آب طراحى و ساخته شود. به همین منظور عناصر و فضاهاى كاركردى متعددى براى نگهدارى و بهره‏بردارى از آب طراحى و ساخته مى‏شد كه از آن جمله مى‏توان به آب انبار،[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]حوضخانه، خیشخانه، حوض و حمام و مانند آنها اشاره كرد[/FONT][FONT=&quot]. به عبارت دیگر، لازم است اشاره كرد كه آب، در فضاهاى معمارى، كاركردهاى گوناگونى مى‏توانست داشته باشد كه از آن میان مى‏توان به كاركردهایى همچون آشامیدن، بهداشت، ایجاد برودت، حظ بصرى و حتى در برخى موارد كاركردهاى آیینى و نمادین آن در طراحى و معمارى برخى فضاها اشاره كرد[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]در زمینه‏ى كاركردهاى نمادین و آیینى آب در معمارى ایرانى، مى‏توان به اختصار به چند مورد اشاره كرد. نخست مى‏توان به نقش و كاركرد حوض و آبگیر به ویژه در مواردى كه كاركردهاى بهداشتى نداشته اشاره كرد. براساس اسناد موجود، آشكار است كه در جلوى ایوان اصلى بعضى بناهاى آیینى یا عمومى پیش از اسلام، یك حوض یا آبگیر طراحى و ساخته مى‏شد كه در اصل جنبه‏ى نمادین و آیینى داشت، هر چند كه همزمان، از لحاظ اقلیمى، بصرى و زیبایى شناسى و سایر موارد نیز ممكن بود سودمند باشد. در این حالت تصویر ساختمان در حوض نیز منعكس مى‏شد كه ضرورت توجه به مفهوم روشنى، شفافیت، انعكاس و آیینه را القا مى‏كرد. شایان ذكر است كه معنى و مفهوم آیینه در هنر و فلسفه‏ى اسلامى در درك اهمیت كاربرد آن به این شكل آشكار است[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]استفاده از حوض یا آبگیر در جلوى ساختمانهاى آیینى و مهم چنان اهمیت داشت كه طراحى بعضى از انواع فضاهاى معمارى به یك اصل در معمارى ایرانى تبدیل شد؛ چنان كه مى‏توان اظهار داشت - تقریبا بدون استثنا - در جلوى ایوان اصلى عمارت كوشك در باغهاى ایرانى همواره یك حوض آب طراحى و ساخته مى‏شدكه البته ضمن دارا بودن جنبه‏ى آیینى، كاركرد اقلیمى و زیبایى شناسانه نیز داشت. ایجاد جویهاى متعدد، آبشار و حوضهاى گوناگون در باغها نیز علاوه بر جنبه‏هاى اقلیمى و بصرى به سبب اهمیت حضور آب در فضا نیز بوده است.[/FONT][FONT=&quot] " 1[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]". [/FONT][FONT=&quot]همچنین وجود چهار حوض در چهارسوى عمارت بعضى از كوشكهایى كه به ویژه داراى طرح چهار ایوانى یا هشت بهشت بودند نیز به سبب تأكید بر كاركرد[/FONT][FONT=&quot][/FONT] · [FONT=&quot]آیینى - سنتى حوض و استقرار آن در جلوى ایوان بوده است[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نمونه‏اى بسیار عالى و ممتاز از نقش و كاركرد آیینى و نمادین آب در معمارى اسلامى، وجود حوض در عرصه‏ى جلوخان مساجد بزرگ و بعضى از بناهاى عمومى و مهم بوده است. لازم است توجه شود كه حضور حوض در جلوخان مسجد كه عرصه‏اى عمومى - شهرى به شمار مى‏آمد، به دلایل اقلیمى[/FONT][FONT=&quot] و كاركردى نبود، زیرا این گونه از مساجد بزرگ داراى وضوخانه و سرویسهاى بهداشتى در محلى خاص بودند و همچنین همواره در حیاط آنها یك حوض بزرگ نیز وجود داشت كه آن را نیز غالبا در نقطه‏ى مركزى طراحى و احداث مى‏كردند و گاه از آن براى وضو گرفتن نیز استفاده مى‏شد. اما از حوض واقع در جلوخان مسجد كمتر كسى براى وضوگرفتن استفاده مى‏كرد و مى‏توان اظهار داشت كه حضور آن جنبه‏ى آیینى و نمادین داشت. " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]در همین زمینه باید اشاره شود كه این سنت به صورت خاص مخصوص مساجد جامع ایران بود و در طراحى مساجد جامع سایر سرزمینهاى اسلامى نمى‏توان آن را به صورت یك اصل مشاهده كرد و در نتیجه شاید بتوان آن را با فرهنگ استفاده‏ى نمادین از آب در جلوى عمارت در ایران پیش از اسلام مرتبط دانست[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]سقاخانه‏ها را نیز باید از بناهاى آیینى - كاركردى به شمار آورد؛ زیرا علاوه بر آنكه در آنجا آب براى آشامیدن در اختیار رهگذران قرار مى‏گرفت، مردم با نذر كردن و قرار دادن شمع در آنجا و انجام برخى از آداب آیینى، از آن به عنوان یك فضاى نمادین و مذهبى استفاده مى‏كردند. " 2[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [h=3][FONT=&quot]طبیعت، سرمشق گمشده‏ى هنرمندان - خاك، هنر و عناصر طبیعت[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [FONT=&quot]درك اسرار حكمتى زمین یا حكمت خاكى مسلما نمى‏تواند در حیطه‏ى نوعى جغرافیاى تحققى حصول پذیرد. تجزیه‏ى عوامل شهودى با توجه به وابستگیهاى اربعه‏ى آب، خاك، هوا و آتش " 2 " به یكدیگر، براى انسان داراى جنبه‏هاى همسان جهانى مى‏باشد. " 3[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]زمین به صورت نمادین مقابل آسمان است و به مثابه‏ى اصل منفعل در برابر اصل فعال و وجه مؤنث در برابر وجه مذكر هستى است؛ تاریكى نیز در برابر نور، یین در برابر یانگ،[/FONT][FONT=&quot] تمس (نیروى سقوط) در برابر ستوه (نیروى صعود)، شدت، سكون و غلظت در برابر طبیعتى لطیف، فرار و جلال قرار مى‏گیرد. " 4[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]همچنین نجات و آرزوى ما براى رستگارى است به مانند فردوس، ملكوت آسمان و چیزهایى كه احساس و فداكارى و حرمت گذارى را برمى‏انگیزد، مى‏توان از مظاهر مادر به شمار آورد. " 5 " براى دسترسى به آگاهى و جاودانگى این جهان مى‏باید وارد قلمرو مقدس نامیرایى گردید[/FONT][FONT=&quot].[/FONT] [FONT=&quot]
«[/FONT][FONT=&quot]ماندالا[/FONT][FONT=&quot]» (Mandala) [/FONT][FONT=&quot]كه در سانسكریت به معناى دایره است، از جمله تمثیل‏هایى است كه بشر براى دسترسى به جاودانگى این جهانى (عالم خرد) با كمك دخول در ذهنیت فكرى، مظهر مرئى عالم كلان و صعود به سوى مركز آن به جریانهاى آسمانى تجزیه و تركیب محدود هدایت مى‏شود تا وارد قلمرو مقدس نامیرایى گردد. ماندالا الگوى هستى و نظامى است كه بر مبناى تجسم مكاشفه‏اى استوار است. یك انگاره‏ى كیهانى حصر قصاى قدسى و رسوخ به مركز مقدس با تمامیت، عالم اصغر، عقل كیهانى، یكپارچگى است. " 1 " تعداد زیادى از آثار مرتبط با ماندالاها از سده‏هاى ششم و دوازدهم م. ساخته مى‏شده و این سنتى هنرمندانه بوده كه تا زمان حاضر ادامه داشته است. این نماد در هنر ژاپنى نیز به كار مى‏رود. " 2[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]دكتر یونگ در كتاب روانشناسى و خاورشناسى توضیح مى‏دهد: ماندالایى كه در خوابها ظاهر مى‏شود، مبین ساختار ژرف روان و راه هزار خمى است كه درون انسان باید بپیماید تا فردیت (كمال) یابد. " 3 " دوایر متحدالمركز، نمایانگر طبقات و سلسله مراتب وجودند. حركت دایره‏اى، كامل و تغییرناپذیر است. در مرتبه‏ى بالاترى از تعبیر، آسمان نیز خود به نمادى بدل مى‏شود؛ نمادى از جهان معنوى، نادیدنى و متعال. با این همه در معنایى مستقیم‏تر نشان دهنده‏ى آسمانى كیهانى است؛ به خصوص آن هنگام كه آسمان در تلافى با زمین قرار مى‏گیرد و با آن هماهنگ مى‏شود. " 4[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]در زمان حاضر، این كهن الگو، در اجتماعات بشرى حضور مى‏یابد؛ مثل دانشگاه، شهر، كشور و... این صورت مثالى به اشیاء و مكانها، انواعى مى‏شود كه مظهر آبادانى، فراوانى و بارورى باشد گلهاى ظرف گونه چون گل رز و نیلوفر (آبى تداعى دایره‏ى سحرآمیز ماندالا) نیز مشمول این واقعیت مى‏شود. " 5[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]هنرمندان الهام زیادى از مقوله‏ى مادر مثالى گرفته‏اند و آثار بدیعى به وجود آورده‏اند. واضح است هر هنرى اولا و بدایتا انتزاعى است، زیرا اگر تجربه‏ى[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]جمال شناسى را از زواید و تداعیات عارضى آن بپردازیم، آیا چیزى جز پاسخ بدن و ذهن انسان در برابر هماهنگى هستى از آن باقى مى‏ماند؟ در بعضى از موارد ممكن است سراسر مسیر تحول را از یك سرمشق اصلى طبیعت‏گرا تا به نفس انتزاعى تعقیب كرد و دریافت هنرى كه بیان‏گر اندیشه‏هاست، بسیار سخت ممكن است به صورت هندسى جلوه كند و در این صورت هنرى هدف‏گرا با منظورهاى نمادین باشد[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]ساده‏ترین نماد و در عین حال پربارترین آن را مى‏توان نقطه دانست. نقطه‏اى كه فضاى تهى را پر مى‏كند و خلأ را از خلوت به خلوص و خدمت مى‏كشاند[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]در قلمرو طبیعت، اغلب تجمعى از نقطه‏ها به چشم مى‏آید كه همیشه پر اثر و كارگر بوده و در تشكیل سازمان طبیعت لازم آمده‏اند. این اشكال طبیعى در حقیقت ذره‏هاى كوچك، فشرده و در كنار هم زمین هستند كه در فضاى كیهانى مانند نور در نقاشى، یا نقطه‏ى مجرد هندسى به معناى اصل طبیعت یعنى از گوهر درون یا كیهان به تعبیر جرجانى در تناسبى شگفت مى‏باشند. وانگهى مى‏توان همه‏ى مجموعه‏ى از ماكرو تا میكرو، از كهكشانها تا نقطه‏اى كوچك و مستقل را به شرایط اوضاع هندسى‏شان برگرداند. " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]نقطه زندگى است و تصویر اصلى بیان است كه به غایت كوچك شده؛ خردترین شكل زمان است؛ دایره است و كانونش «مبدأى» كه همه چیز از آن نشأت مى‏گیرد و بدان مى‏گراید. بنابراین، دایره و مركز از جمله رمزهاى اساسى محسوب مى‏شوند؛ به مانند نقطه بر روى كره‏ى خاكى. شكل مدور نمودار یكى از مهم‏ترین جهات زندگى یعنى وحدت و كلیت و شكفتگى و كمال است. نمونه‏ى كمالى شكل مدور، خورشید است كه «پدر بشر» نامیده شده و خطاب به وى در اسطوره‏ى نیایش مصرى آمده است: «اى قرص زنده كه سرآغاز حیاتى / جهان را به خواست خود آفریده‏اى / اى قرص روز كه از شأن شگرفى برخوردارى» " 2[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]از آنجا كه انسانهاى اولیه خورشید را با شكل دایره‏اى هر شامگاه در افق[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]غرب در حال غروب و هر سحرگاه در شرق در حالت طلوع مى‏دیدند، قرص دایره را نامیرا مى‏پنداشتند و به همین دلیل مفاهیم جاودانگى را به صورت جادو و كاربرد آن تجلى داده‏اند. از آن پس، خاك كه آدمى از آن سرشته با تمام فضیلتهاى نرمى و انعطاف، پایدارى صلح‏آمیز و دوام، بشر را در آغوش گرفته، در حالى كه بر این موجود میرا اشعه‏ى شگرف خورشید نامیرا مى‏تابد[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]در سراسر جهان زمین را زهدانى آبستن چشمه‏ها، سنگهاى قیمتى و فلزها مى‏دانند. تصویر زمین[/FONT][FONT=&quot] همان طور كه منظره‏ى فره را نمى‏توان به مانند هنر تجسمى وصف و رسم كرد، یك «هستى» مینوى است و آفریده‏ى مزدا كه هنگام زایش به مردمان مى‏پیوندد و هر كس در خور خویش از آن بهره‏اى دارد. مناظر زمین هم به مانند سیماى آسمانى در آن احوال، در سایه‏اى از نور تجلى مى‏كنند، با صفاى بهشتى و پرده‏اى از نقش كوهساران و شعله‏ى چشمان سپیده دمان زرین، آبهاى آسمانى كه در آن گیاهان جاودانه مى‏رویند، نشو و نما مى‏كنند؛ به گونه‏ى روایتهاى هنرى كه دیوارهایى با مهین فرشتگان در مخیله متصور شده‏اند[/FONT][FONT=&quot].
«[/FONT][FONT=&quot]هانرى كربن» در كتابى كه در آن در باب مسئله روح حكایت مى‏كند؛ در صبح‏گاهى از بهاران، در آن هنگام كه نور تجلى چهره‏ى زمین را هاله‏وار فراگرفته بود، تنها مجذوب اندیشه‏هاى زیباشناختى نشد، بلكه معطوف كشف و بداهت مسلم در این باب كه زمین فرشته‏اى است بس با جلال و حقیقت، همانند گل شد. " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]ایوب سجده‏كنان بر زمین فریاد برداشت كه: برهنه از رحم مادر خود بیرون آمدم و برهنه به آنجا بازخواهم گشت و بدین جمله، زمین (مادر) را به شكم مادر تشبیه كرد.[/FONT][FONT=&quot] در مذهب ودایى زمین نماد مادر، سرچشمه‏ى وجود و زندگى، و پشتیبان در مقابل تمام قواى نابودگر است. طبق آیینهاى ودایى، در مراسم خاك سپارى، در لحظه‏اى كه خاكستردان محتواى خاكستر متوفا پس از جسدسوزى در خاك گذاشته مى‏شود، این اشعار قرائت مى‏شود: «به درون زمین،[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]به مادرت برگرد/ با اقامتى طولانى، و شفعى وافر / زمین آرام، چون كركى نرم تو را مى‏پوشاند / زمین مى‏داند چگونه تو را از نیستى نگاه دارد / گنبدى از برایش بساز و آن را درهم مریز / اى زمین او را بپذیر و با دامان پیراهنت او را بپوشان / آن گونه كه مادرى پسرش را در آغوش مى‏گیرد». "[/FONT][FONT=&quot] 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]در جوامع «هم‏خوان» مادر سالار كه ناف - مادر، حرف نخست را مى‏زد، ایزدبانوان اهمیت ویژه‏اى داشتند. آسمان پدر، زمین و كوه مادر و رود دختر كوه بود.[/FONT][FONT=&quot] این تصور صرفا به دلیل اهمیت زن در دوران مادرسالارى نبود، بلكه كوه همان زمین - مادرى بود كه ارتقاء یافته و بلند شده بود و تضادى میان زمین و كوه نبود. " 2[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]در اقوام بدوى و در عهد مادرسالارى، ایزدبارورى و نعمت مؤنث بود كه در میان آثار به جا مانده از آنان مجسمه‏هاى كوچك گلى تا سنگهاى برجسته و مجسمه‏ى سنگى معبد در بسیارى مناطق یافت شده است. زمین و كوه و رود و آب هم مؤنث بودند و ایزدان مؤنثى داشتند و به همان اندازه كه مادر و ایزد مادر محترم بودند این عناصر مؤنث طبیعت نیز محترم و مقدس بودند.[/FONT][FONT=&quot] نهایتا این احترام و تقدس در جوامع اولیه‏ى بشر ضعف و شدت داشت. در اساطیر هند و اروپایى «دایره‏ى هستى» (آسمان - آب - زمین / كوه - آسمان) دائما در حال گسترش و بالش و رویش و روانى بوده است. این باور كهن در تماس با فرهنگ غنى مدیترانه و آسیاى غربى كمرنگ شد ولى كاملا رنگ نباخت[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]همچنان كه به بازیابى علم مقدس نیازمندیم، به شناختن این اهمیت معنوى هم نیاز داریم. در حقیقت، یك علم طبیعى مقدس ناگزیر به فهمى از اهمیت معنوى طبیعت مى‏انجامد و هر گونه بررسى علم مقدس باید شامل بررسى پیام معنوى‏اى باشد كه طبیعت از رهگذر توالى مكرر رویدادها و فرآیندها و هم‏سازیها، اشكال، حركات و نمادهایش و عنایتى كه از تجلیهاى گوناگون مبدأ كل در معرض آنهاست، پرداخت.[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [h=3][FONT=&quot]طبیعت آب و باد و خاك و آتش[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [FONT=&quot]طبیعت آب و باد و خاك و آتش بى‏واسطه‏ترین و صریح‏ترین ماده‏ى فیزیكى موجود در هستى است. توصیف طبیعت براى هنرمندان در هر عصر و زمان و مكانى نمودهاى متفاوتى داشته است[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]هنرمند مغرب زمین (اروپایى) از آغاز دوره‏ى رنسانس " 2 " با سابقه‏اى از گذشته طبیعت را بازنمایى مى‏كرد. او طبیعت را در مفهوم آرمانى یا در مفهوم واقعى در اثر خود عینیت مى‏بخشید و جهان عینى و سه بعدى را روى پرده‏ى دو بعدى به نمایش مى‏گذاشت. هدف او نمایشى از جهان عینى بود و از طریق بازسازى واقعى شكلهایى از طبیعت، قالب كلاسیك خود را مى‏ساخت[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]نگارگر ایرانى " 3 "، در همان دوران، پیش از آنكه مقلد طبیعت باشد نقاشى خلاق بود. او وابسته به واقعیت نبود و قصد رسیدن به واقعگرایى را نداشت و واقعیت را به دور از عینیت و به صورتى آرمانى و درونى وصف مى‏كرد. آنچه مى‏دید، به ذهن و خیال مى‏سپرد و به مدد امكانات تجسمى به تصویر مى‏كشید و فضایى معنوى را مناسب با درك خود از هستى مجسم مى‏كرد[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]او از تقلید مظاهر طبیعت دورى مى‏كرد و تصورى را كه در ذهن خلاق خود داشت، جایگزین واقعیات عینى مى‏كرد[/FONT][FONT=&quot].[/FONT] [h=3][FONT=&quot]طبیعت در فضایى واقعى و خیالى[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [FONT=&quot]چهار عنصر آب، هوا، خاك، آتش، با چرخش خود نظام طبیعت و ذات آفرینش را حفظ مى‏كنند. این چهار عنصر تشكیل دهنده‏ى جهان هستى و طبیعت هستند[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]آب، نشانه‏ى حیات و سرچشمه‏ى زندگى است، نمودى از شفافیت و روانى، نمادى از عالم ملكوت و عنصرى است كه رابطه‏ى انسان با طبیعت را به وجود مى‏آورد. عنصرى حیات‏بخش در هستى كه در نگاره‏هاى ایرانى به رنگ نقره‏اى و در واقع با فلز نقره نمود پیدا مى‏كند و هدف استفاده از نقره براى نشان دادن آب، ایجاد روشنایى و نور است[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]نگارگر ایرانى نقره را جایگزین آب مى‏كند:[/FONT][FONT=&quot] «استفاده‏ى نگارگر از این فلزات به منظور منعكس كردن نور و ایجاد پرتوهایى است كه با روح بیننده وارد تبادل معنوى خاص مى‏شوند». " 1[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]بنابراین، نمایش رنگ نقره‏اى اعتقادى از مفهوم و ذهنیت در جهانى متفاوت با خصلتهاى دنیاى مادى است و از عینیت فراتر رفته است. هنرمند با این كار بیانى نمادین و ملكوتى از رنگ و فلز نقره ارائه مى‏دهد و آن را جایگزین آب مى‏كند[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]هنرمند دوره‏ى رنسانس عقلانى عمل مى‏كند و توجه او به واقعیت موجود و ایجاد مكانى محسوس و فضایى پرسپكتیوى است كه از بازنمایى واقعیت و به مدد تناسبات شكل مى‏گیرد. او به مدد رنگ و ابزار، طبیعت و آب و رودخانه را بازنمایى مى‏كند و با سایه پردازى و برجسته‏نمایى، موقعیت عینى را به تصویر مى‏كشد. او با مهارت خاص خود پدیده‏هاى طبیعى را با صراحت بیان مى‏كند[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]هوا نشانه‏ى طراوت زندگى است. پرواز پرندگان، شاداب گیاهان و... همگى نشانه‏ى حیات و نفس روح‏بخش است[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]در[/FONT][FONT=&quot] نگارگرى ایرانى هوا همچون نسیمى فرح بخش در كل تصویر نمود پیدا مى‏كند و تصویر را به دنیایى خیال‏انگیز تبدیل مى‏كند[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]نگارگر ایرانى شكوفه‏هاى بهارى، سروهاى سرفراز، ابرهاى در حال حركت،[/FONT][FONT=&quot] پرندگان آوازخوان و... را به صورت تمثیلى در فضایى بهشتى ارائه مى‏دهد؛ فضایى سیال و سبك و بدون سایه روشن، عمق‏نمایى و تغییر رنگ دور و نزدیك. او جهانى مى‏سازد كه نه به جهان واقعى تعلق دارد و نه به جهان روحانى؛ بلكه جهان مثالین با صورى معلق را به تصویر مى‏كشد؛ مناظرى كه در هوایى بهارى جلوه‏اى خیالین و افسانه‏اى پیدا مى‏كنند[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]اما هنرمند مغرب زمین با روشهاى[/FONT][FONT=&quot] ژرف‏نمایى جوى " 1 "، دنیاى جسمانى و به دور از عالم خیال را به تصویر مى‏كشد و تأثیر جو را بر رنگها در اثر خود نمایان مى‏سازد و گرد و غبار موجود در هوا را در عمق تصویر به نسبت فاصله از چشم بیننده نشان مى‏دهد و تمامى عناصر همچنان كه از پلان اول دورتر مى‏شوند خاكسترى‏تر و محوتر مى‏شوند[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]آتش، مظهر روشنایى، حرارت و گرماست. زرتشتیان اعتقاد داشتند كه آتش فرزند[/FONT][FONT=&quot] خداى روشنایى است و آتش خاموشى ناپذیر آسمان، خورشید است. نور و روشنایى بیانگر نگرشى عارفانه به دنیاى برین و رمزهاى فوق طبیعى است. «همان طور كه در جهان محسوس، تابش خورشید و روشنایى آن سبب رؤیت اشیاء است، در عالم معنى نیز در پرتو نورالانوار و اتصال به روح القدس... و اشراف نفس، آدمى به مقام بینش حقیقت مى‏رسد و واقعیت هستى را در حضورى بى‏واسطه مشاهده مى‏كند.» " 2 " در شعر گذشتن سیاوش از آتش، سیاوش با لبى خندان و دلى پرامید از آتش مى‏گذرد. (شاهنامه‏ى لنینگراد، تصویر شاعر و نگارگر ایرانى با تفكرى عارفانه و ذهنیتى مثالین، طبیعت را به صورت آرمانى وصف مى‏كند و بیان هنرمند رنسانسى از آتش همانند نگرش او به تمامى عناصر طبیعت است و نمودى واقعى به آن مى‏بخشد، آن چنان كه مى‏سوزاند و خاكستر مى‏كند[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]خاك، نماد بارورى، رویش و حاصلخیزى اس[/FONT][FONT=&quot]ت. خاك «زمین» و گیاهان در نگاره‏هاى ایرانى اجزایى مهم در ایجاد مناظرى تمثیلى هستند. نگارگر ایرانى در سطحى دو بعدى و بدون پرسپكتیو خطى " 1 " فضا را القا مى‏كند، افقى وسیع را از گلها و گیاهان و بوته‏هاى رنگارنگ كه در جاى جاى زمین روییده‏اند به تصویر مى‏كشد و فضایى خیالى، افسانه‏اى و با طراوت ایجاد مى‏كند. «لازمه‏ى این گونه استحاله، یافتن داده‏هاى جسمانى و درآوردنشان به گونه‏ى رمز یا نمادین است كه حكم مى‏كند نوعى وجودشناسى عالم مثال - عالمى مستقل كه بتواند دستیابى ما را به مراتب برتر وجود تضمین كند - در كار باشد. سهروردى " 2 "، این جهان مثالى را عالم «صور معلقه» مى‏نامد... این عالم صور معلقه اغلب در تمثیلهاى عرفانى سهروردى با نام ناكجاآباد ظاهر مى‏شود، و آن جهانى است كه در آن بیان استدلال جاى خود را به دیورا و رویداد روان مى‏دهد كه بر پایه‏ى تجربه‏ى عارفانه‏ى شخصى نهاده شده است... با سیر درونى در فضاى نفس همه‏ى چیزهاى بیرونى استحاله مى‏یابند.» " 3 " و در آثار رنسانسى عناصر بیرونى عینیت خود را حفظ مى‏كنند[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]هنرمند رنسانس در سطحى دو بعدى فضایى سه بعدى از طبیعت به وجود مى‏آورد. عمق نمایى و پرسپكتیو خطى با سایه‏پردازى و تناسبات، موقعیتى عینى از واقعیت موجود را به تصویر مى‏كشد؛ دنیایى جسمانى و مكانى محسوس و به دور از عالم خیال[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]رنسانس عموما به جنبشى فكرى و عقلانى اطلاق مى‏شود. در این جنبش توجه روزافزون به ژرف‏تر شدن فضاى تصویر و سایه پردازى رنگى تنوع پیدا مى‏كند. «جوتو» مشتاق بازنمایى مرئى بود و «رافائل» به منظم‏ترین صور[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]طبیعت دست یافت. در واقع رنسانس در جریان بازنمایى طبیعت به دانش وسیع روشهاى ژرف‏نمایى، كالبدشناسى، برجسته‏نمایى، تناسبات و غیره دست یافت. " 1 " در پرده‏ى طبیعت‏گرایانه‏ى ایشان، ادراك، منطق و عصاره‏ى هستى نقش بسته بود[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]مهم‏ترین امر آن است كه نقاش رنسانس بیان خود را از واقعیت ارائه مى‏دهد و او از عوامل و مواردى استفاده مى‏كند كه صورت ظاهرى را مطرح مى‏نماید و نقاشى است كه درگیر عناصر طبیعت موجود بوده و حقیقت طبیعت را ارائه نداده و براى ارتقاى جلوه‏ى صورى تصویرش تلاش كرده و بیشتر یك نقاش صورتگر است و براى آنكه بتواند جهان مرئى را كه سه بعدى مشاهده مى‏كند بر روى سطح دو بعدى بیاورد، «یك دید واحد را برمى‏گزید و تمامى خطهاى عمود بر سطح تصویر را به یك نقطه‏ى ثابت در امتداد افق مى‏تاباند و بدین طریق فضا را مجسم مى‏ساخت...» " 2 " در این فضا عناصر طبیعت و اشخاص و اشیاء هر چه از چشم بیننده دورتر شوند كوچك‏تر مى‏شوند و رنگهاى خالص از جلو به عقب در اثر جو موجود در طبیعت به رنگ خاكسترى گرایش پیدا مى‏كند. سایه روشن و تابش نور از منبعى واحد اجرا مى‏شود و بر خصوصیات عینى و مادى تأكید مى‏شود. تدبیر ژرف‏نمایى و «روش ریاضى - بصرى را ابتدا فیلیپو برونلسكى " 3 " (1337 - 1446 م)، معمار و پیكره‏ساز فلورانسى، ابداع كرد. انگیزه‏ى او تبیین اصل توزیع معقول عناصر معمارى در فضا بود، ولى به زودى نقاشان ایتالیایى سده‏ى پانزدهم آن را براى بازنمایى «عینى» فضا به كار بستند... بازنمایى كنش‏هاى انسانى اهمیت داشت، و پرسپكتیو تجسم یگانه و همگون فضا و نیز بازنمایى همگون و همزمان كنشها را ممكن كرد.» " 4[/FONT][FONT=&quot] ".
«[/FONT][FONT=&quot]روند تاریخى این سنت بزرگ چنین بود: در قرن چهاردهم و پانزدهم شالوده‏اش ریخته شد، در سده‏هاى شانزدهم و هفدهم انبساط و استحكام یافت، در سده‏ى هیجدهم مورد توضیح و تفسیر قرار گرفت، در سده‏ى نوزدهم پایه‏اش به سستى گرایید و سرانجام در آستانه‏ى سده‏ى بیستم به كلى فروپاشید.» " 5[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]دوره‏ى شكوفایى نگارگرى ایرانى از اواخر سده‏ى سیزدهم و اوایل سده‏ى چهاردهم میلادى (هفتم ه. ش.) آغاز شده و در سده‏ى پانزدهم و شانزدهم به اوج خود رسید و در اواخر سده‏ى هفدهم به دلیل ارتباط سیاسى و مبادلات تجارتى بین ایران و اروپا و حضور بازرگانان، هنرمندان، صنعتگران و... و تأثیرات ناشى از آن به افول گرایید و موجب بازنمایى طبیعتگرایا0ن در برخى از آثار نگارگران گردید[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]در آن زمان كه «رنسانس عالم مجردات و ساخت مخروطى جهان قرون وسطایى را از بین برد و راه واقع‏انگارى را هموار كرد»، " 1 " نگارگر ایرانى روند پالایش تأثیرات بیگانه و ظهور مكتبهاى اصیل در نقاشى ایرانى را مشخص كرد.» " 2[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]نگارگر ایرانى جایگاه روح و عالم محسوس را جایگزین بستر مادى مى‏كرد و تفاوتى اساسى و ذاتى با نقاشى صنعتگرایانه اروپایى داشت. او در اصول فلسفى و معیارها و قواعد زیبایى شناختى با هنر تصویرى خاور دور و هند نیز متفاوت بود... او یا خود صوفى و عارف بود یا زمینه‏ى فكرى‏اش از طریق الفت با شعر و ادب فارسى، به حكمت كهن ایرانى و عرفان اسلامى پیوسته بود[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]عرفا در پیش سلسله‏ى مراتب وجود به عالم سه گانه‏ى معقول، محسوس و مثالى معتقد بودند. آنان عالم معقول را جایگاه روح، و عالم محسوس را جایگاه ماده مى‏دانستند. عالم مثال میان دو عالم معقول و محسوس قرار گرفته است، واقعیت مادى ندارد؛ و صور برزخى (بازتابى از بهشت و دوزخ) در آن ظاهر مى‏شوند. این صور را «معلقه» مى‏نامیدند، زیرا بستر مادى معینى ندارند و لطیف و اثیرى‏اند. براساس این معرفت، نگارگر ایرانى هرگز در پى بازنمایى طبیعت نبود، بلكه مى‏كوشید اصل و جوهر صور طبیعى و طرح متجلى در باطن خویش را به تصویر درآورد. بدین‏سان در نگاره‏ى او نه زمان و مكان معینى مجسم مى‏شود، نه نمودى از كمیتهاى فیزیكى بروز مى‏كند و نه قوانین رؤیت جهان واقعى كاربرد دارند. كوه و درخت و آدم و پرنده‏ى او نیز بیشتر صور نوعى آركیتپ " 3 " هستند تا شكلهاى تقلید شده از طبیعت». " 4[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT] [FONT=&quot]جنید السلطانى» " 1 "، نگارگر فعال اواخر سده‏ى چهاردهم، مراحل زیبایى شناختى جدیدى را در نگارگرى پایه گذارى كرده بود و «مازاتچو» " 2 " نقاش ایتالیایى (1401 و 1428) در اوایل سده‏ى پانزدهم یكى از بنیانگذاران برجسته‏ى رنسانس و نخستین نمونه‏ى بازنمایى به مدد قانون پرسپكتیو براى وحدت كامل زمان و مكان بود[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]قبل از آنكه ماراتچو به حد شگفت‏انگیزى واقعگرایى، تجسم وزن و برجسته‏نمایى و ایجاد فضاى واقعى را به مدد نور موضعى در آثار خود ارائه دهد، جنید فضا را بدون پرسپكتیو و از پایین به بالا و در سطوح دو بعدى تخت و نور كه در تمامى صفحه به طور یكسان پخش شده بود و به دور از واقعگرایى در نگاره‏هاى خود نمود بخشیده بود كه پایه‏اى براى تداوم نگاره‏هاى بى‏نظیر سده‏هاى پانزدهم و شانزدهم شد[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]در تصویر «هماى و همایون» (تصویر 2، دیوان خواجوى كرمانى، مكتب جلایرى بغداد، 798 ه. ق، 1396 میلادى. اندازه‏ى صفحه 247 ضرب در 381 م. م) صفحه‏اى عاشقانه و تغزلى را در فضایى دو بعدى مى‏بینیم كه تركیب‏بندى و تزئینات بسیار آن در توازن كامل با هوا و محتواى داستان است... حركت مرغان در حال پرواز، معرف نجواى عاشقانه‏ى دو دلداده است و رنگ قرمز درخشان جامه‏ى همایون نگاه بیننده را به سوى خود جلب مى‏كند. فضاى تغزلى نگارنده از طریق انبوه درختان و گل و گیاه باغ، در تقابل با فضاى خلوت بیرون تصویر شده است. هر چند عوامل نمادین در نگارگرى سنتى ایران قابل قیاس با نمادهاى قرن چهاردهم میلادى ایتالیایى و هلندى نیست، اما به طور قطع، در جوار هم قرار گرفتن محیط مصنوع و طبیعى، به لحاظ تأكید بر موضوع و قوت بخشیدن به محتواى اثر اهمیت دارد. با استفاده از تمامى صفحه‏ى كاغذ و كوچك كردن و دور بردن اندام از لبه‏ى كادر تصویر، جنید، فضاى تصویرى نوینى مى‏آفریند كه در شكاهكارى نظیر نگاره‏هاى دوره‏ى تیمورى و صفوى تداوم مى‏یابند. " 3[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT] [FONT=&quot]جنید تصویرى مى‏سازد از فضایى ملكوتى مملو از نسیم بهارى پرندگان آوازخوان، بوته گل‏هاى زیبا در سطح خاك و حركت آب روان در جلوى تصویر و حضور هوایى لطیف، و فضایى تعزلى و شاعرانه در كل تصویر حكایت از عشق و دلدادگى دارد[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]این تصویر تمثیلى است از فضایى ملكوتى كه حاكى از دنیاى بهشتى است. صور طبیعت همچون آب، خاك و هوا، فضایى وراى فضاى مادى را بین دو دلداده ایجاد مى‏كند. آب روان كه نشانه‏ى حیات است در جلوى تصویر در نهرى جریان دارد و به همراه گلها و نسیم بهارى و گیاهان، عالمى مثالین به وجود مى‏آورد؛ عالمى به دور از صور عینى جهانى ناب و پرشكوه در سطحى دو بعدى، با رنگهایى غنى و شاد، روشن فام و خالص و نورى كه به یكسان جاى جاى تصویر را روشنایى مى‏بخشد، هیچ بحثى از تصویر سایه روشن و یا پرسپكتیو و حجم نمایى ندارد. خطوط مورب دیوارهاى بنا ایجاد عمق مى‏نماید. نقوش روى بنا با نقوش گلها و گیاهان ادغام شده و فضایى باطراوت و دنیایى خیالین به وجود مى‏آورد؛ دنیایى سرشار از عشق پرشور[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]نقاش با پیكره‏ها نیز همچون گل و گیاه برخورد مى‏كند و به عناصر طبیعت بیشتر اهمیت مى‏دهد. در این تصویر هدف نشان دادن واقعیت نیست، بلكه ارائه‏ى تجسمى خیالى از فضاى موجود است و حركت ریتمیك عمودى و افقى خطوط، نقوش، بوته‏ها حركتى از پایین به بالا ایجاد مى‏كند و وحدتى كلى به اثر مى‏بخشد و هیچ كدام از عناصر به تنهایى عمل نمى‏كند و همه‏ى اجزاء هماهنگى ارزشى دارند و كاملا حسى و درونى‏اند[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]تصویر نقدینه‏ى خراج اثر مازاتچو، نقاشى دیوارى، حدود 1427 میلادى، نمازخانه‏ى برانكاتچى، كلیساى سانتاماریا دل كارمینه، فلورانس نمونه‏ى خوبى از این نوع است[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]در این تصویر زاویه‏ى نور از منبعى ثابت، سایه روشن، حجم پردازى، پرسپكتیو، ایجاد فضایى سه بعدى در سطحى دو بعدى، فضایى عمیق و آكنده از جو را كاملا حس مى‏كنیم[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]فیگورهاى انسانى را در تصویر مى‏بینیم كه كاملا سنگین و محكم بر خاك ایستاده‏اند. «بیننده وجود استخوانها، عضلات، و فشارها و كششهاى مفصلها را احساس مى‏كند و هر پیكره، حداكثر انرژى محبوس درونى‏اش را به نمایش مى‏گذارد». " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]نور و سایه‏ى ایجاد شده‏ى روى چین لباسها، سنگینى و جسمانى بودن آن را[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]بیشتر نمایان مى‏سازد.[/FONT][FONT=&quot] و در طبیعت پس زمینه‏ى تصویر شامل آب، كوه، درختان، كاملا نور و سایه‏ى موجود در هستى را احساس مى‏كنیم و حتى ژرف‏نمایى جوى نیز به روشنى خود را نمایان مى‏كند و هر چه به عقب مى‏رویم از درخشش و خلوص رنگها كمتر مى‏شود و به خاكستریهاى رنگین گرایش پیدا مى‏كنند، و همچنین پرسپكتیو خطى كه همه‏ى عناصر تصویر را از جلو به عقب كوچك مى‏كند، واقعیت موجود در هستى را كاملا و به طور واضح نشان مى‏دهد[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]در این تصویر توانایى مازاتچو را در مجسم كردن واقعیت مى‏بینیم كه در مرحله‏ى اول تصویر یك داستان مذهبى است[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]حجمهایى كه مى‏بینیم فقط به علت جهت تابش و شدت نور، مرئى مى‏شوند.... مازاتچو با آفریدن فضایى سرشار از هوا، به استقبال دستاوردهاى رنسانس پیشرفته شتافته است. از مازاتچو تا لئوناردو داوینچى، هیچ هنرمندى با رئالیسمى چنین پرتوان نتوانسته است تصویر فضا را همچون جسمى از نور و هوا كه در فاصله‏ى بین چشمهاى ما و آنچه ما مى‏بینیم در بیننده زنده كند». " 1[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]بنابراین، تصویر كاملا جسمانى و ملموس و محسوس است و با وجود داشتن مضمونى آرمانى جنبه‏اى مادى پیدا مى‏كند و مسیح و حواریون همچون انسانهایى زمینى و در رویدادهاى زندگى روزمره به تصویر كشیده شده‏اند[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]این تصویر یكى از تصاویر نمونه‏ى مازاتچو است كه دانش او را از طبیعت و تناسبات انسان و آنچه در هستى است و توانایى او در اعم واقعیت موجود را نمایان مى‏سازد[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]شاهنامه‏ى بایسنغرى كه یكى از مفاخر هنر نگارگرى ایران است، در تاریخ پنجم جمادى الاول 833 ه. ق. مطابق با 31 ژانویه‏ى 1430 م. صورت اتمام یافته. تصویر كتاب در قالب مكتب هرات و داراى 22 مجلس است. اجراى این اثر ارزشمند را سه هنرمند نقاش به عهده داشته‏اند: 1) مولانا على " 2 ".2) مولانا قیام الدین (قوام الدین) " 3 ".3) مولانا خلیل (امیر خلیل) " 4[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT] [FONT=&quot]نقاشى تصاویر این شاهنامه همزمان با آغاز دوره‏ى رنسانس در ایتالیاست؛ دورانى كه از سده‏هاى چهاردهم تا شانزدهم دوران كمال خود را طى مى‏كند[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]تصویر به تخت نشستن لهراسب 235 ضرب در 235 م. م. كه رابطه‏اى بس هوشمندانه میان عوامل طبیعى بیرون مانند: گیاه، درخت و صخره و عوامل مصنوعى مثل معمارى كاخ را به وجود آورده است... تصویر از دو بخش تشكیل مى‏شود: بخش بیرونى كه تقریبا یك چهارم كل تصویر را شامل مى‏گردد و فضایى نورانى از انسان و طبیعت و بیابان را معرفى مى‏كند كه روشنى روز با آسمانى شفاف و آفتابى كاملا آشكار است. در حالى كه درون كاخ معرف شب است با آسمانى لاجوردى و پوشیده از ستارگان. در این اثر بیننده نوعى «زمان بى‏زمان» را تجربه مى‏كند.» " 1[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]نقاشان شاهنامه‏ى بایسنغرى به رغم استفاده از رنگهاى خالص و سرد و گرم و تیره و روشن نوعى وحدت تصویرى به وجود آورده‏اند و بدون استفاده از نور متمركز و یا پرسپكتیو خطى، عمق و فضا را القا مى‏كنند. فضایى چند ساحتى كه شامل بیرون از كاخ و فضاى بیرونى و اندرونى كاخ مى‏شود و از دید تك واحدى تبعیت نمى‏كنند و چشم در برابر آنها از صحنه‏اى به صحنه‏اى دیگر حركت مى‏كند[/FONT][FONT=&quot]». [/FONT][FONT=&quot]مصوران شاهنامه‏ى بایسنغرى به جزئیات و تناسبات توجه بسیارى داشته و از تركیب‏بندى یكنواخت جدا شده‏اند. هیچ یك از عناصر تصویر به تنهایى شاخص نیستند و با یكدیگر هماهنگى ارزشى دارند. این عناصر با فرمهاى هندسى افقى و اریب و تكرار ریتمیك رنگها، در صفحه تركیب‏بندى نویى به وجود آورده‏اند». " 2[/FONT][FONT=&quot] ". [/FONT][FONT=&quot]عناصر آب، خاك و هوا در فضایى نورانى و آفتابى بیرون از كاخ هوایى بهارى با پرواز پرندگان و به نوعى از زندگى و شادابى را بیان مى‏كند. چرخش رنگها در فضاى بیرونى و درونى ارتباط دو فضا را محكم‏تر مى‏كند. حركت بوته‏هاى گل[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]بر روى زمین از پایین به بالاى تصویر و در نهایت حضور درخت چنار در بالا و نیمه بودن درختان سمت چپ تصویر همگى بیانگر ادامه و گسترش فضا مى‏باشند كه حركت چشم را از پایین به بالا هدایت مى‏كنند. این تصویر كاملا با تصویر هم دوره‏ى خود در ایتالیا یعنى نقدینه‏ى خراج اثر مازاتچو متفاوت است[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]فضا كاملا دو بعدى بدون نور و سایه بدون تابش نور از منبعى واحد و بدون عمق‏نمایى، زوایاى دید متفاوت و بدون برجسته‏نمایى و حجم‏نمایى، فضایى چند ساحتى را تصویر مى‏كند كه پیكره‏ها با رنگهاى تخت كاملا سبك بر روى خاك یا در كاخ حضور دارند و با آنكه حضور خود را كاملا مطرح مى‏كنند، اما نشانه‏اى از عضلات و كشش مفصلها نیست تا واقعیت موجود را مطرح كند، بلكه سبكى آنها موجودیت و عدم موجودیت آنهاست و در واقع متعلق به همان عالم برزخ، دنیایى غیر مادى و غیر معنوى عالمى كه همان عالم مثال است[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]هواى موجود كه درون كاخ نیز جریان دارد و حركت پرندگان و شادابى گیاهان و رویش گلها و گیاهان از خاك، با نقوشى مشابه[/FONT][FONT=&quot] آن در فضاى كاخ نیز جریان پیدا مى‏كند و همزمانى شب و روز و كم نشدن درخشش رنگها همه و همه چشم را از پایین به بالاى تصویر هدایت مى‏كند و هیچ عنصرى در هیچ كجاى تصویر به دلیل دور بودن كوچك‏تر از دیگرى نمى‏شود[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]طراحیهاى علمى لئوناردو داوینچى " 1 " (1452 - 1519) انسانى كه الگو و عصاره‏ى هنرمند نابغه و «انسان كامل» است... خود جزو آثار هنرى و مدلهایى براى تعیین حدود طبیعت‏اند. طرحهاى مربوط به مسائل گیاه‏شناسى... زمین‏شناسى، جانورشناسى، هیدرولیك، مهندسى نظامى، اطلاعات جانورى، كالبدشكافى و جنبه‏هایى از علوم فیزیك شامل: مكانیك، پرسپكتیو، مبحث نور، روشنایى و رنگ در سراسر آنها پراكنده‏اند. هدف بزرگ لئوناردو در نقاشیها و تلاشهاى علمى‏اش، كشف قوانین بنیادى جریان و فعل و انفعالات طبیعت بود.» " 2[/FONT][FONT=&quot] ".[/FONT] [FONT=&quot]لئوناردو معتقد بود كه شناسایى كامل طبیعت و دریافت واقعیتهاى موجود، از طریق بینایى مستقیما قابل درك است. او كشف مازاتچو در زمینه‏ى سایه‏ى روشن كارى را دنبال مى‏كند. البته تنها سایه روشن فیزیكى مورد نظر او نبوده، بلكه او به روشنى و تاریكى درونى انسان نیز بها مى‏داد و از نظر او «هر نقاش خوب دو موضوع اصلى براى نقاشى كردن دارد: انسان و نیت روح او. نقاشى كردن از انسان آسان و از نیت روح، دشوار است. زیرا نیت روح باید به كمك حالات و حركات اندامهاى وى نمایان شود.» " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]در تصویر باكره و كودك باحنا قدیسه، حدود 1516 دورنمایى از طبیعت را در پس زمینه‏ى تصاویر مى‏بینیم كه از اهمیت كمترى برخوردار است. طبیعتى كه در اثر جو موجود در فضا خاموش‏تر مى‏شود و بازنمایى انسانى اهمیت بیشترى پیدا مى‏كند. عمق‏نمایى، پرسپكتیو و سایه‏پردازى در تصویر كاملا محسوس است. ژرف‏نمایى طبیعت در اثر گرد و غبار موجود در هوا در عمق تصویر به مدد تغییر رنگها دیده مى‏شود و در واقع ما نمایى از آب، كوه، تپه و درختان را در عمق تصویر مى‏بینیم[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]نور روشن بر روى پیكره‏هاى درشت نمایان مى‏شود و در هر بخش از این دو اثر منطقى عقلانى پدیدار شده كه به شیوه‏ى نیم تنه و سه رخ نماى كامل تصویر شده. هنرمند رنسانس پیشرفته توجه زیادى به شخصیت و حالت روانى اثر داشته كه با رنگهاى گنگ و تضاد كمى به وجود آمده‏اند[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]در تصویر باكره و كودك باحنا قدیسه كه در تركیب‏بندى هرم‏وار قرار گرفته‏اند سنگینى پیكره‏ها و برجسته‏نمایى نسبتا مه‏آلود و سایه روشن كارى ظریفى را بر روى چهره‏ها و پیكره‏ها به خوبى رؤیت مى‏كنیم و در اثر این سایه روشن كارى فیزیكى، پیكرها كاملا برجسته و واقعى بوده و وزن آنها نیز حس مى‏شود و عملا بر واقعیتهاى بصرى منطبق مى‏شوند. تصویر به دلیل نور و سایه‏ى لطیف و نیمه روشن، فضایى رؤیایى پیدا مى‏كند و پیكره‏ها در منظره‏اى از طبیعت قرار مى‏گیرند كه درختى در زمینه‏ى میانى و كوه و تپه‏هایى در عمق تصویر وجود دارند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT] [FONT=&quot]رنگهاى سبز مایل به قهوه‏اى در پلان اول و دوم و آبیهاى خاكسترى در پس زمینه‏ى تصویر قرار گرفته و عمق نمایى را شدیدتر مى‏كند؛ به اضافه نور و سایه‏هایى كه هر چه به عمق تصویر نزدیك‏تر مى‏شوند بیشتر محو مى‏گردند[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]در این نقاشى، فضایى پرسپكتیوى ایجاد شده كه در آن پیكره‏هاى آدمیان در تركیب‏بندى هرم گونه به نرمى و با حالتى طبیعى و بدون هیچ‏گونه تلاش و كوششى و در سطح دو بعدى نمایان مى‏شوند كه حاصل تلفیقى از روح اسرارآمیز و عارفانه‏ى لئوناردو، ریاضیات و علوم تصویرى است. ژرف نگرى هنرمند همراه با شبیه‏سازى جسمى روح در ستایش زیبایى انسان و همراه رازپردازى و عرفان بود[/FONT][FONT=&quot].
«[/FONT][FONT=&quot]كمال الدین بهزاد» " 1 " حسى واقع‏گرایانه داشت، اما با نگاهى خیال‏پردازانه وقایعى را نمود مى‏بخشید كه به واقعیت نزدیك بود و برداشتى خیالین از یك رویداد یا واقعیت داشت. در همه‏ى نقاشى‏هاى او انسانها، حیوانات، نباتات، صخره‏ها و كوهها از خصلتهاى خاص خودشان آكنده‏اند. او به مدد طراحى قوى، پیكره‏هاى یكنواخت و بى‏حالت موجود در نقاشى پیشین را به حركت درآورد. حالتها، قیافه‏ها و رنگ چهره‏ها را تنوع بخشید و طبیعت و معمارى را به مكان فعل و عمل آدمها بدل كرد. او در این محیط براى هر پیكر جایى مناسب در نظر گرفت. درختان سپیدار با برگهاى پاییزى، گلبوته و علفهاى مختلف و نامنظم و تپه‏ها و نهرهاى مشابه طبیعت از عناصر اصلى مناظر بهزاد بودند. گاه زمین را بدون گل و گیاه نمایش مى‏داد تا بتواند حركات و روابط پیكرها را به طرزى بارزتر بنمایاند». " 2 " او تلاش مى‏كرد تا رنگها را به گونه‏اى كه مى‏بیند و با خصلت بیانى آن در اثرش بیان كند، اما هماهنگى و وحدت كلى اثر نیز براى او اهمیت داشت و همچنان سطوح تخت رنگین و بدون سایه روشن را در آثارش ارائه داد. او واقعیتهاى روزمره‏ى زندگى مردم را به تصویر مى‏كشید، اما هیچ‏گاه جنبه‏هاى معنوى آثارش فداى دید واقعگرایانه‏اش نشد[/FONT][FONT=&quot].[/FONT] [FONT=&quot]او با تأكید بر معناى مكنون در اعمال آدمیان و روابط اشیاء مى‏كوشید واقعگرایى‏اش را با بیان مفاهیم عمیق درآمیزد. این كوشش به خصوص در تصاویر مربوط به متون عرفانى و اخلاقى بارزتر بود... او هیچ‏گاه از چهارچوب كلى زیبایى شناسى نگارگرى ایرانى خارج نشد. از این رو، همان كیفیتهاى ناب خط و رنگ و همان ماهیت آرمانى خاص نگارگرى ایرانى در رویكرد واقع‏گرایانه‏ى او نیز بازشناختنى است[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]در تصویر نبرد بهرام گور با اژدها 1490 م. با امضاى بهزاد، خمسه‏ى نظامى 10 ضرب در 15 س. م. كتابخانه‏ى على‏اكبر، ایتالیا، به نظر مى‏رسد بهرام گور وارد صحنه شده و سوار بر اسب در حال تاخت است، اژدهایى درنده و وحشى سینه‏خیز از غارى كه پشت درخت پیرى قرار دارد بیرون مى‏آید. با آنكه صحنه‏ى كشته شدن اژدهایى را به تصویر مى‏كشد، اما در نهایت زیبایى تصویر شده و صحنه‏اى دراماتیك را نشان مى‏دهد. درختى كه بر نهر دیده مى‏شود خشك و پیر شده و بهرام گور جوان با نیروى تمام از روى اسب خود تیرى را مى‏اندازد و همزمان اژدها آتشى از دهان بیرون آورده و در حال غرش است. بهزاد، بهرام گور را در فضاى طبیعى منظره و بر صخره‏اى زمستانى نشان مى‏دهد و در مقابل، بین گرما و حرارت آتشى كه از دهان اژدها بیرون مى‏آید و صخره، تباینى شدید به وجود مى‏آورد و بقیه‏ى صحنه، آسمانى طلایى است كه جنبه‏اى معنوى به داستان داده و آب روان تباین آب و آتش را دو چندان مى‏كند و صحنه‏ى درام تصویر را شدت مى‏بخشد. بهزاد تنها صحنه‏ى یك روایت را به تصویر نكشیده، بلكه با استفاده از واقعیتها، فضایى خیالى به وجود آورده كه حاكى از توانایى اوست[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]او با كنار هم گذاشتن عناصر طبیعت در فضایى زمستانى، منظره‏اى صخره‏اى در رنگهاى شدید تیره‏ى هوا و آسمانى طلایى و آب روان و... دیدنیهایى را به وجود مى‏آورد كه نمونه‏ى روشنى از روش رمزگونه‏ى بهزاد است. او به قدرت و[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]زیبایى در طبیعت اشراف دارد. با تنظیم رنگ و ایجاد جایگاهى خاص براى هر یك از عناصر و بخش‏بندى تصویر، فضایى چند ساحتى مى‏آفریند كه از یك‏سو شكلى مادى و مكانى دارد و از سوى دیگر جایگاهى غیر واقعى، و بدین‏سان است كه بهزاد در فضایى دو بعدى، واقع‏گرایى خود را با معیارهاى زیباشناختى سنتى نگارگرى ارائه مى‏دهد. به عبارت دیگر، عناصر واقعى در نقاشى او به نشانه‏هاى ملكوتى بدل مى‏شوند و با این تمهیدات زیبایى شناختى واقعیتى را به زبان رمز بیان مى‏كند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT] [h=3][FONT=&quot]نسبت عناصر اربعه با مربع و تأثیرات آن بر هنر و معمارى مقدس[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/h] [FONT=&quot]ایده و اندیشه‏ى انسان سنتى، مبتنى بر اصل تناظر میان عالم صغیر (انسان) با عالم كبیر (كائنات) بود. این اصل كه در جهان‏بینى انسان هندو و نیز ایرانى باستان و بعدها در اندیشه‏ى حكماى مسلمان اصلى مسلم، قطعى و انكارناپذیر محسوب مى‏شد، انسان را نمونه‏ى ازلى كائنات مى‏انگاشت و از وراى شخصیت او به تفسیر عالم مى‏نشست[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]براى او، طبیعت با تمامى مظاهر شكوهمند، مهیب و در عین حال مهربان و بخشنده‏اش، خودباطنى رمزآلود و مقدس داشت و اصل تناظر، نسبت میان این باطن مقدس با فطرت و ذات انسان را برقرار مى‏ساخت و به همین دلیل، طبیعت، در فرهنگ سنتى دیروز، هم به معناى طبیعت برون بود و هم به معناى جوهر ساده، بسیط و ذاتى درون (فطرت[/FONT][FONT=&quot]). [/FONT][FONT=&quot]عامل تجلى این ارتباط در علوم طبیعى، محاسبات عددى و تناسبات هندسى بود. برجسته‏ترین آرا در این مورد، از آن فیثاغورثیان، فهلویان ایران باستان و سواترهاى هندى بود كه مى‏توان آنها را تحت عنوان[/FONT][FONT=&quot] Sulva Sutra [/FONT][FONT=&quot]یا متونى درباره‏ى فنون هندسى براى ساختن معبد آتش به عنوان تمثال و نظیر كائنات مشاهده كرد[/FONT][FONT=&quot].[/FONT] [FONT=&quot]طبیعت در فرهنگ فارسى، معانى مختلف اما مرتبطى دارد. این واژه به معناى[/FONT][FONT=&quot]:
[/FONT][FONT=&quot]الف) بخشى از جهان است كه انسان در ساختن آن دخالت نداشته باشد مانند كوه و دشت و دریا و گیاهان و جانوران،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ب) نیرویى در بطن ماده كه بالندگى را میسر مى‏سازد،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ج) جهان هستى،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]د) نیروى اثرگذار در سرنوشت انسانها،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ه) ماهیت ذاتى هر چیز كه موجب امتیاز او از دیگر انواع است (فطرت[/FONT][FONT=&quot])[/FONT][FONT=&quot]،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]و) هر یك از چهار عنصر آب، باد، خاك و آتش،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ز) غریزه " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]اما در متون حكمى و فلسفى انسان سنت‏گرا، طبیعت در معانى زیر به كار مى‏رود[/FONT][FONT=&quot]:
[/FONT][FONT=&quot]اول) به معناى تمامى عالم ماده در مقابل عوالمى فوقانى چون عالم مثال و فوق عالم مثال؛[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دوم) به معناى نیرو و قوتى درونى كه مخلوقات را بنا به تدبیر الهى و بدون افراط و تفریط نظم مى‏بخشد " 2 " یا به تعبیر ابن‏سینا «مبدأ اول براى حركت و سكون جسمى كه طبیعت در اوست بالذات نه بالعرض»؛ " 3[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]سوم) به معناى جوهر ساده، بسیط و ذاتى انسان (فطرت[/FONT][FONT=&quot]).
[/FONT][FONT=&quot]طبیعت در معناى اول یك فرآورده و در معناى دوم و سوم یك كیفیت درونى است كه جوهر[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]واحد و ذاتى انسان و جهان را تشكیل مى‏دهد. از دیدگاه فلاسفه، این ثنویت مفهومى طبیعت، آن را به دو مفهوم متمایز «طبیعت خلاق» و «طبیعت مخلوق» تقسیم مى‏كند كه در تعبیر اول، به معناى همان نیروى حیاتى و درونى است كه «برگسون» آن را «نیروى حیاتى» مى‏نامد و در تعبیر دوم، فرآورده‏اى است انفعالى كه شامل مواد عالم طبیعت چون آب، خاك، آتش و دیگر عناصر طبیعى مى‏گردد. شاهد مثال وحدت مفهومى انسان و جهان در كلمه‏ى طبیعت، مفهوم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]عام «مخلوقات» در تعریف ابوریحان بیرونى و «جسم» در تعریف ابن‏سیناست كه علاوه بر تمامى مخلوقات عالم، شامل انسان نیز مى‏شود. اما دلیل اصیل وحدت معنوى انسان و جهان در مفهوم طبیعت، صرفا در اشتراك مفهومى آن نیست، بلكه به اصلى در جهان‏بینى انسان سنت‏گرا باز مى‏گردد كه به اصل تناظر آدم و عالم یا انسان و جهان مشهور است. اصلى كه به تعبیر لاهیجى در شرح گلشن راز چنین است: «الانسان كون صغیر و الكون انسان كبیر» " 1 " بنابراین، نسبت انسان با جهان، نسبتى متناظر و متقارن است. نگره‏ى وحدت‏نگر انسان سنت‏گرا تمامى پدیده‏ها را در ارتباطى ناگسستنى با هم ادراك مى‏كند و در این میان عالم با تمام مظاهرش انسان و انسان با تمامى عظمتش، عالم محسوب مى‏شود[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]این هم سطحى انسان و عالم كه در حكمت شرقى، انعكاسى وسیع دارد، در یكى از مهم‏ترین و بنیادى‏ترین اصول حكمت قدسى، یعنى بحث كیفیت صدور كثرت از وحدت، به هم عرضى مراتب عالم با مراتب نفس منجر مى‏شود. این هم عرضى كه حتى در اصطلاح مشترك طبیعت - هم براى عالم و هم براى نفس - تجلى دارد، معادل هر مرتبت عالم، مرتبتى در نفس انسان قائل مى‏شود[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]در همین ابتدا، براى ایضاح این معنا، به ذكر دو قوس صعود و نزول در حكمت هند مى‏پردازیم كه در وحدت ذاتى آتمن (نفس حقیقى انسان) با براهمن (نفس ذاتى عالم) خود را نشان مى‏دهد و اصولا اثبات حضور عناصر عالم كون و فساد در هنر و معمارى شرقى بدون تبیین این اصل مهم امكان‏پذیر نیست، زیرا تكیه و تأكید بر چنین اصلى است كه در معمارى مقدس ابعاد هندسى معبد را در تناظر با ابعاد هندسى كالبد انسان قرار مى‏دهد و در مكتبى چون بودیسم اصل گلوریفید بادى[/FONT][FONT=&quot] (Glorified Body) [/FONT][FONT=&quot]با 33 نشانه شكل مى‏گیرد كه تن بودا را به مثابه‏ى استوپا[/FONT][FONT=&quot] (Stupa) [/FONT][FONT=&quot]و استوپا را به مثابه‏ى تن بودا مى‏داند. در خصوص این مصداق در ادامه‏ى كلام بیش از این خواهیم گفت، اما چنان كه ذكر كردیم در ابتدا تبیین اصل فوق الذكر ضرورى است[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]یكى از اصیل‏ترین و كهن‏ترین متون حكمت قدسى شرقیان «اوپانیشادها» ست[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]این كتاب كه خود شرحى بر تعالیم وداهاى چهارگانه (ریگ‏ودا، یجورودا، سامه‏ودا و اتهارواودا) ست و در دوره‏ى آخر ودایى كه به ودانتا مشهور است تكوین یافته، سومین بخش از شرح نگاشته شده بر وداها به ویژه ریگ وداست[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]بخش اول این شرح را «براهمنه‏ها» مى‏نامند كه تفصیل مراسم و مناسك مذكور در وداها به ویژه مراسم قربانى است. بخش دوم تفاسیر ودایى «آرینیاكاها» یا كتب جنگلى نام دارد كه حاوى نگاهى عمیق‏تر و باطنى‏تر در شرح وداهاست و نهایتا در اوپانیشادها كه سطح سوم از شرح وداهاست، نگاه مؤلفان و شارحان بسیار عمیق و تأویلى مى‏شود و مناسك صورى قربانى به سلوكى باطنى تبدیل مى‏گردد. در این هجرت برون به درون، به جاى قربانى ظاهرى، نفس سالك و به جاى معبد كه محل اجراى مناسك است، كالبد سالك جایگزین مى‏شود و بدین صورت تناظرى مطلق بین معبد كه نماد تمامى عالم است با كالبد كه همان عالم صغیر است، ایجاد مى‏شود و معادل تمامى عالم یعنى برهمن، آتمن كه نفس ذاتى سالك است قرار مى‏گیرد. این تناظر مبتنى بر همانندى مراتب عالم با مراتب نفس است كه شرحى مختصر از آن چنین است: در سیر از چند خدایى به توحید و از توحید به وحدت وجود كه در حكمت هندو با وداها شروع و به اوپانیشادها ختم گردید، بحث وحدت و كثرت یا جریان یافتن كثرت از وحدت همچون مراتب این تحویل در عرفان اسلامى چهار مرتبه را طى مى‏كند كه این چهار مرتبه عبارت‏اند از[/FONT][FONT=&quot]:
1. [/FONT][FONT=&quot]وجود مطلق[/FONT][FONT=&quot] (Brahman).
2. [/FONT][FONT=&quot]آفریدگار[/FONT][FONT=&quot] (Isvara).
3. [/FONT][FONT=&quot]سارى در كائنات[/FONT][FONT=&quot] (Hiranyagarbha).
4 [/FONT][FONT=&quot]كائنات[/FONT][FONT=&quot] (Vivaj).
[/FONT][FONT=&quot]تعبیر دكتر «تاراچند» یكى از محققان بزرگ اوپانیشادها از این مراحل چنین است: «در مرحله‏ى نخست وجود مطلق است كه اس و اساس و علت العلل وجود است. در مرحله‏ى بعد ناموس حركت و جنبش یا فلك الافلاك است. به اراده‏ى خویش قوه‏ى خلاقه مى‏گردد و در این مرحله داراى قدرت (شكتى) و قابلیت ظهور (مایا) و امكان دویى مى‏گردد. از مرحله‏ى دوم، مرحله‏ى سوم پیدا مى‏شود؛ به این معنى كه قوه‏ى خلاقه در جهان سارى مى‏گردد و بالاخره كائنات به وجود مى‏آید و موجودات مادى پدیدار مى‏شوند و در مخلوق كثرت پیدا مى‏گردد.» " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]در «ایتریه اپنكهت» مراتب عالم چنین ذكر شده است: «اول از همه پیدایش، آتما یگانه بود و هیچ نبود. آتما خواهش كرد كه پیدایش عالم بكنم، این همه عالمها پیدا كرد و اول این چهار چیز را پیدا كرد: «انبهه» و «مریچ» و «مر» و «آپ». انبهه آبى است كه جاى بودن آن بالاى بهشت است و مریچ عالم فضاست كه پایین بهشت است و مر عالم زمین است كه میرنده‏ها در او مى‏باشند و آپ آبى است كه در زیر جمیع طبقات عالم زمین است.» " 2 " نهایت این قوس، نزول انسان است و او باید مراحلى چند را براى اتصال به وحدت و رسیدن به نقطه‏ى اصلى خود آغاز كند كه در اصطلاح بدان قوس صعود مى‏گویند. این قوس نیز چهار مرحله دارد: مرتبه‏ى اول بیدارى است كه خاص عالم صغیر است. این مرتبه را در عالم صغیر ویشوانارا[/FONT][FONT=&quot] (Visvanara) [/FONT][FONT=&quot]و در عالم كبیر ویرات[/FONT][FONT=&quot] (Virat) [/FONT][FONT=&quot]مى‏گویند. در این مرتبه آگاهى سالك معطوف به غیر خود و اشیاى خارجى است، لكن چون آنچه در خارج جریان دارد، چیزى جز مایا " 3 " یا فریب نیست، این آگاهى به صورت نادانى جلوه مى‏كند، بدین دلیل كه علم انسان به چیزى تعلق گرفته است كه در اصل وجود ندارد؛ فلذا جز نادانى چیز دیگرى نیست. آتمن در این مرتبه هفت عضو و نوزده دهان دارد. این هفت هضو تمثال دیگرى از همانندنگرى انسان و عالم است. سر آتمن در این مرتبه معادل آسمان، چشمانش معادل[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]خورشید، تنفسش معادل باد، تنه‏اش معادل فضا، مثانه‏اش معادن آب روان و دو پاى او معادل زمین است. ویشوانارا در این صورت انسان كامل یا نمونه‏اى از همانندى عالم كبیر و عالم صغیر است[/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]دومین مرحله، مرحله‏ى رؤیا[/FONT][FONT=&quot] (Taijasa) [/FONT][FONT=&quot]ست. در این مرحله ذهن از آگاهى نسبت به محتواى ادراكات خارجى خالى گشته و تنها با درخشش روشنایى جوهر خود مى‏تواند به ادراك برسد. سالك در این منزل ارتباط ذهن خود با دنیاى خارج را قطع مى‏كند و قادر به آفرینش صورى مى‏شود كه هیچ مصداق خارجى‏اى ندارد، زیرا منشأ آن كاملا درونى است و این امر شبیه قوه‏ى «همت» در اندیشه‏هاى ابن‏عربى در فصوص و در مقام «كن» در اندیشه‏هاى شیخ اشراق است. " 1[/FONT][FONT=&quot] ".
[/FONT][FONT=&quot]سومین مرحله‏ى هستى، مرحله‏ى خواب عمیق یا ایشوارا[/FONT][FONT=&quot] (Isvara) [/FONT][FONT=&quot]است. در این مرتبه، از صور رؤیایى نیز دیگر خبرى نیست تا غیر از آن چیزى كه هست ادراك شود. در این مرحله تمایز بیدارى و رؤیا از بین مى‏رود و تمامى پیوندهاى انسان با دو مرتبه‏ى نخستین قطع مى‏شود و یكپارچگى و وحدت جاى آن را مى‏گیرد. در مرحله‏ى چهارم كه آن را توریا[/FONT][FONT=&quot] (Turiya) [/FONT][FONT=&quot]مى‏نامند، دیگر نه علم به اشیاى خارجى، نه صور نورانى و نه مرتبه‏ى یكپارچگى و تجانس آگاهى وجود دارد. در آنجا آگاهى مطلق یا آتمن وجود دارد و به تعبیر شانكارا، همه‏ى كیفیات آن به نحو سلبى بیان مى‏شود، زیرا هر صفت اثباتى به منزله‏ى ایجاد نوعى محدودیت براى اوست. بدین ترتیب، در مقابل چهار مرحله‏ى نزول عالم یا تبدیل وحدت به كثرت، چهار مرحله‏ى صعود وجود دارد كه انسان به عنوان حامل حقیقت الهى در نفس خویش باید آن را به اراده و اختیار خود بپیماید[/FONT][FONT=&quot].[/FONT] [FONT=&quot]اسطوره آتش در ایران باستان[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]سته به پیدایش گیاهان و روییدنی ها است. شاید اعتقاد به سرچشمه گیاهی و نباتی آتش در اقوام کهن ایرانی از اینجا ریشه گرفته باشد که چون این اقوام آتش را از سایش دو تکه چوب به یکدیگر ایجاد می کردند و شعله اش را از این مالش و سایش بر می افروختند، این باور در آنان ریشه دوانید که سرچشمه [/FONT][FONT=&quot]آتش[/FONT][FONT=&quot]، چوب درختان است، پس آتش منشاء نباتی دارد و[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] روح درخت و گیاه است. این باور کم کم پرورش یافت و نضج گرفت و به این صورت تکامل یافت که آتش روح طبیعت و هر آن چیزی است که در طبیعت شکوفا می شود و می بالد، تعمیم این باور چنان گسترش یافت که آتش روح و روان زندگی و حیات شناخته شد و در طی گذشت سده ها و هزاره ها، این استنتاج فلسفی و هستی شناسانه به وجود آمد که آتش روح هستی و آفرینش است. و بر مبنای همین باور ، آتش حرمتی مقدس و آسمانی یافت و پرستش شد، و چنین بود که با گذشت زمان، آتش بنیانی ایزدی و سرشتی مینوی یافت.[/FONT] [FONT=&quot]در اوستا، آتش پسر اهورامزدا و سپندارمذ، و زمین دختر ایشان معرفی شده است.[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]این عنصر آسمانی و مقدس، نزدیک ترین دوست و خویشاوند، و طبیعی ترین همراه و یاور بشر تلقی شده،[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] هم چنین به عنوان پیکی میان انسان و ایزدان مورد احترام بسیار بوده است.
از این رو در ایران باستان آن را مظهر ربانیت، و شعله اش را یادآور فروغی ایزدی می پنداشتند و برای شعله مقدسی که با چوب عود و اتر در آتشکده ها، همیشه فروزان نگاه می داشتند احترام و ارزش خاص و مقدسی قائل بودند.این آتشدان فروزان، در پرستش گاه ها و نیایش گاه ها ، به منزله محراب پیروان آیین مزدایسنا بوده است.یکی از دلایل احترام و تقدس آتش، در ایران باستان، این بوده است که آتش را همانند آب، مولد و موجد زندگی می پنداشتند و بر این باور بودند که وجود همه چیز به نوعی به آن وابسته است. بر طبق باورهای اساطیری تخمه و نطفه آدمیزاد از آتش بوده و آتش سرچشمه زندگی بشری بر زمین بوده است.زبده و گوهر آتش در اوستا "فر" یا "فره" نامیده شده است و آن فروغ یا فر و شکوه مخصوصی است که از طرف اهورامزدا به پیامبران و پهلوانان و صاحبان کی و کیان بزرگ، از سر موهبت، بخشیده می شده است.در آیین مزدایسنا چنین آمده است که زرتشت نگاه دارنده و پاس دارند آتش جاودانی بوده است.
اوستا پنج گونه آتش را نام برده است و بر هر یک درود مخصوص فرستاده است. نخستین آتش، آتش بزرگ است که به "آتش بهرام" مشهور بوده است و در آتشکده ها نگاهداری می شده است.دومین آتش در بدن جانوران و کالبد آدمی پنهان است و "آتش درون" نامیده شده است.سومین [/FONT][FONT=&quot]آتش[/FONT][FONT=&quot] در روییدنی ها و بدنه چوبین گیاهان و درختان جاری است و مولد جیات نباتات و جانداران است.
چهارمین آتش در ابر ها نهفته است و به صورت برقش یا آذرخش از دل ابر ها بیرون می جهد و این همان آتش جهنده ای است که از گرز "تشتر" زبانه می کشد و شراره می گیرد.پنجمین آتش، آتش ایزدی است که در عرش جاودان و در برابر اهورامزدا قرار دارد.
آتش مقدس زندگی در نهاد تمام فرزندان طبیعت، به امانت گذشاته شده است و به همه موجودات جهان ارمغان داده شده است.
گوهر زندگی انسان و سایر موجودات زنده و جاندار همین آتش جاودانه درون است، آتشی که هرگز نمی میرد و مظهر دوام و بقای جان است. این همان آتش درون است که از آن تعبیر به آتش نامیرای عشق و آتش جاودان جان شده است و گوهر هستی موجودات زنده، به ویژه آدمیزاده است. ادبیات اساطیری و عرفانی ما سرشار است از روشنی و شعله این آتش نامیرا. آتش مینوی نگاهبان و نگه دارنده زدگی جانوران است، و آتش زمینی پاک سازنده و سوزنده پلیدی و پلشتی و گناه است.رسم برافروختن آتش در اغلب جشن های آیینی ایران باستان وجود داشته است. از جشن سده که جشن رسمی ستایش و گرامی داشت آتش بوده است تا جشن چهارشنبه سوری، از جشن شب یلدا تا جشن مهرگان و جشن آذرگان، و از همه مهم تر جشن نوروز.در خانه های ایرانیان باستان، در روز نخست فروردین، پس از آراستن اتاق برگزاری مراسم نوروز، روی میز مراسم، کوزه ای آب و صراحی شراب و گلدانی گل و بشقابی شیرینی و کاسه ای نقل و آتشدانی پر از آتش می گذاشتند و آتش را با چوب صندل و عود و سایر چوب های خوشبو نیرو می دادند و هر کس موظف بود که با دست خود چوب بر آتش بگذارد و نام درگذشتگان خود را بر شمارد، زیرا بر این باور بودند که روح آن ها که در گذشته اند در صورت یاد کردن از ایشان به خانه و کاشانه زمینی خود بر می گردد و از روشنایی آتش شاد دلگرم و روشن روان می شود و تطهیر می گردد.
آتش نوروزی در تمام مدت جشن های نوروزی روشن نگاه داشته می شد و به طور مداوم با چوب های معطر عود و صندل جان تازه[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] و فروغ نو می گرفت و زبانه می کشید.این آتش پاک کننده بدی ها و گناهان بود و برکت بخشنده و میمنت بار، و ارمغان آور بهروزی و تندرستی و شادکامی، در تمام طول سال آینده برای اهل خانه و خویشان آن ها بود و هر چه مشتعل تر می شد خیر و برکت و میمنت آن افزون تر و بخشندگی آن کریمانه تر می شد و سرچشمه خجستگی و بهروزی افزون تر می گشت.
نگهبانی و پاسداری آتش در ایران باستان بر عهده "اردیبهشت" بوده است. اردیبهشت که از امشاسپندان بوده است در عالم روحانی نماینده راستی و پاکی و تقدس اهورامزدا است و در عالم مادی، نگهبان همه آتش های روی زمین.
واژه "آذر" در زبان فارسی شکل دیگری از "آتش" و یکی از قدیمی ترین نام های آن در زبان های آریایی است. یسنای 62 در ستایش آذر می باشد و "آتش نیایش" که نماز ویژه آتش است، از این یسنا گرفته شده است. مطابق متن "یشت ها"، "آذر ایزد" نگهبان خاص آتش بوده است و از میان گیاهان "آذرگون" یا "آذریون" به ایزد آذر اختصاص داشته است.
نهمین ماه سال و نهمین روز هر ماه به نام این ایزد و آذر روز از آذر ماه جشن "آذرگان" بوده است، که در این روز مردم در آتشکده ها، "آتش نیایش" می خوانده اند.[/FONT] [FONT=&quot]در کتاب "[FONT=&quot]شناخت اساطیر ایران[/FONT]" - نوشته جان هینلز-[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]درباره آتر یا آتش چنین آمده است:
"تا به امروز آتش کانون آیین های هندو و زرتشتی بوده است، اما ریشه های آن به دوران هند واروپایی باز می گردد... عنصر آتش همچنین در همه جهان پراکنده است، در خورشید که در آسمان برین است، وجود دارد. آتش در ابر توفان زا افروخته می شود و به صورت برق به زمین فرود می آید و در اینجا دائماً به دست مردمان دوباره متولد می شود...
مرکزیت [/FONT][FONT=&quot]آتش[/FONT][FONT=&quot] در دین زرتشتی، شاید یکی از شناخته ترین جنبه های این دین باشد، اما بسیار بد تعبیر شده است. هم باورها و هم اعمال دینی مربوط به دوران پیش از زرتشت کاملاً رنگ زرتشتی به خود گرفته اند، و در اسطوره شناسی ایرانی غالباً دشوار است که عقاید قدیم را از متاخر جدا سازیم. آتش پسر اهوره مزداست و نشانه مرئی حضور او، و نمادی از نظم راستینش. یکی از پارسیان کنونی می نویسد:[/FONT] [FONT=&quot]"واقعاً چه چیزی می تواند بیش از شعله پاک و بی آلایش نماینده طبیعی و والای خدا باشد که خود " نور جاودانی" است؟ "
به هر حال آیین های زردشتی بسیاری از عقاید قدیمی را حفظ کرده اند . در این آیین ها آتش مستقیماً مورد خطاب قرار می گیرد و موبد بدو نثار می کند. در نیایش آتش موبد این سخنان را بر می خواند:[/FONT] [FONT=&quot]آفرین خوانم بر یزش و نیایش، نثار خوب،نثار آرزو کردنی و نثار ستایش آمیز که بر تو ، ای آتش[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]پسر اهوره مزدا، (نثار می شود)
تو شایسته ستایش هستی، شایسته دعا هستی[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]باشد که تو شایسته ستایش، شایسته دعا باشی
در خانه های مردم.
نیکی باد مردی را
که تو را بپرستد.[/FONT] [FONT=&quot]در دین زردشتی کنونی [/FONT][FONT=&quot]آتش[/FONT][FONT=&quot] چنان مقدس است که نه اشعه خورشید را باید گذاشت که بر آن بیفتد و نه چشم کافری آن را ببیند. شاید همیشه وضع چنین نبوده است، زیرا در دوران های کهن آتشدان ها را بر سر کوه ها می ساختند.[/FONT] [FONT=&quot]در باره "آتر" فقط چند اسطوره[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] به ما رسیده است... یکی از این اسطوره ها که در سرود قدیمی "زامیاد یشت" آمده است، ستیز میان آتر و غول اژی دهاکه را بر سر فره ایزدی، روایت می کند:[/FONT] [FONT=&quot]اژی سه پوزه بدآیین که تجسمی است از هوس ویرانگر برای به چنگ آوردن فره ایزدی بتاخت تا آن را خاموش سازد. آتر نیز برای به دست آوردن آن شتافت و آن فره دست نیافتنی را نجات داد، اما اژی که همچنان از پس می تاخت و ناسزا می گفت، فریاد برآورد که اگر آتر فره را به دست آورد، بر او خواهد تاخت و نخواهد گذاشت که دیگر هرگز روی زمین بدرخشد. چون آتر دچار تردید شد، اژی تاخت تا فره را به دست آورد. این بار نوبت آتر بود که زبان به تهدید بگشاید. به دهاکه (ضحاک) هشدار داد:[/FONT] [FONT=&quot]"ای اژدهای سه پوز بازگرد، اگر آن فره دست نیافتنی را به چنگ آوری، بر پشت تو زبانه می کشم و در دهان توشعله افکنم که دیگر هرگز نتوانی بر روی زمین آفریده اهوره گام برداری".اژی هراسان خود را پس کشید و فره ایزدی همچنان دست نیافتنی ماند.این اسطوره بار دیگر نشان می دهد که ایرانیان باستان زندگی را نبردی میان نیروهای خیر و شر می دیدند. آتر طبعاً برای خیر می جنگید، از این رو، در یکی از دعاهای زردشتی با عنوان "جنگجوی خوب دلیر" نامیده شده است. ارتباط قدیمی آتش با عنصر طبیعی در متن متاخر دیگری ظاهر می شود که در آن آتش به صورت برق، دیوی را که در پی باز داشتن باران است شکست می دهد. اما این اسطوره ها دیگر نقش مهمی را در عقاید زردشتیان کنونی ایفا نمی کنند، و چنان که دیدیم در این دین آتش، نماد اهوره مزدا و کانون عبادت های روزانه آنان است. با این حال، هنوز به آتش "جنگجو" خطاب می کنند، زیرا از مقدس ترین آتش ها، یعنی آتش بهرام، در خواست می شود که نه با دیوان خشکسالی بلکه با دیوان مینویی تاریکی نبرد کند."[/FONT] [FONT=&quot]مقدس ترین آتش های باستانی ایران آتش های سه گانه[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot] در آتشکده های سه گانه بوده اند. این سه آتش عبارت بوده اند از "آتش فرنبغ" که بنا به روایتی درآتشکده ای به همین نام، در کابل افغانستان و بنا به روایتی دیگر در کاریان فارس قرار داشته است. "[/FONT][FONT=&quot]آتش[/FONT][FONT=&quot] گشنسب" که در آتشکده ای به همبن نام در شیز جای داشته و "آتش برزین مهر" در کوه ریوند نیشابور قرار داشته است. باور آیینی ایرانیان باستان بر این بوده است که هر سه آتش مقدس بر پشت گاو اساطیری "سریشوگ"، نگهداری می شده است. تا این که شبی، توفان شدیدی رخ داده و آتش ها از پشت گاو به دریا افتاده اند و در آن جا به سوختن ادامه داده و در دریا به مردمان روشنی بخشیده اند. هر یک از این آتش ها با طبقه ای از مردم پیوند داشته است. فرنبغ آتش مربوط به موبدان بوده، گشنسب آتش جنگجویان، و برزین مهر آتش کشتگران. این هر سه آتش مقدس، جمشید را در پادشاهی مینوی اش یاری کردند و جمشید بود که آتش فرنبغ را در جایگاه خاص خود -در آتشکده ای همنام آتش- قرار داد و هنگامی که فره را از دست داد، باز همین آتش فرنبغ بود که فره را از دست ضحاک پلشت آیین رهایی بخشید.
آتش برزین مهر تا زمان گشتاسب -حامی زرتشت- از جهان نگهبانی می کرد و راه را برای گسترش و همگانی شدن آیین و دین زردشت در طول فرمانروایی این پادشاه بزرگ هموار می ساخت و در این مدت از این آتش کرامات و معجزات زیادی بروز کرد.
آتش گشنسب نیز جهان را تا دوران خسرو، شاه بزرگ ساسانی (یا کیخسرو پادشاه کیانی) حفظ کرده است. هنگامی که او بتکده ها را در هم شکست، این آتش بر یال اسب او قرار گرفت و تاریکی و تیرگی اهرمن خو را پس راند و وادار به عقب نشینی کرد.
بنا بر باور های باستانی، این سه آتش بزرگ حامیان و رهنمایان و پاسداران انسان در تمام طول تاریخند.[/FONT] [FONT=&quot]"سه گروه آتش آیینی وجود دارد: آتش بهرام، آتش آدران و آتش دادگاه. آتش بهرام شاه پیروزمند آتش هاست. به نام اورمزد این آتش را به یاری می خوانند و از او می خواهند که در برابر قوای تاریکی آنان را نیرو ببخشد، زیرا فره او با دروغ می جنگد، و در واقع نمادی است از راستکاری. بهتر است که بگوییم که آتش را مانند شاه بر تخت می نشانند تا این که بگوییم آن را در جای خود قرار می دهند، و چوب را به شکل تخت می نهند. بر بالای آن تاجی به نشانه پادشاهی آتش نیرومند آویزان است. وقتی بدین گونه آتش را بر تخت نشاندند، چهار موبد، دسته جمعی آن را با پیروزی، مانند شاهی، حمل می کنند ، در حالی که دیگران سایبانی را بر آن گرفته اند. موبدان با شمشیرها و گرزهای "مهر" در پیش و پس آن همگی به صورت محافظان شاه حرکت می کنند. پس از آن که آتش را بر تخت نشاندند، فقط موبدانی که دشوار ترین آیین های دینی تطهیر را گذرانیده اند، می توانند از آن مراقبت کنند. جز آنان کسی نمی تواند وارد حرم خاص آتش شود، حتی انان نیز باید دستکش های سفید به دست کنند و از آن مراقبت کنند. دلیل قداست آن جریان طولانی و دشوار تطهیر آن است. شانزده آتش از منابع مختلف جمع آوری می شود و انگاه 1128 باز آن ها را تطهیر می کنند و این جریان یک سال طول می کشد، و هزینه آن هنگفت است. از این رو، جای تعجب نیست که چنین آتشی بسیار به ندرت بر تخت نشانده شود.
امور مربوط به آتش های آدران و دادگاه از اهمیت بسیار کمتری برخوردارند. آتش دادگاه را مردمان غیر روحانی نیز می توانند مراقبت کنند، با این همه هر دو را با تشریفات نظامی در جای خود قرار می دهند، زیرا آتش های مقدس نمودار فرمانروایی معنوی روشنی و راستی در نبرد با نیروهای تاریکی هستند، و این نبردی است که مومنان با همکاری اورمزد و پسرش آتش بدان می پردازند."
(شناخت اساطیر ایران - جان هینلز)[/FONT] [FONT=&quot]تطهیر آتش های گوناگون نشانه و نماد این است که انسان ها ، از هر قشر و طبقه ای، و با هر مقام و منصبی، باید همانند آتش ها تطهیر شوند. نزدیک شدن به آتش و نشانه گذاشتن با خاکستر بر پیشانی، نماد این باور است که انسان ها نیز همانند آتش، سرانجام تبدیل به غبار خواهند شد و خاکستر خواهند گردید. دعایی که زردشتیان در هنگام انجام مراسم این آیین می خوانند چنین است:[/FONT] [FONT=&quot]بگذار تا پیش از مرگ بکوشیم تا بوی خوش نیکوکاری و اعمال نیک را بگسترانم، و نور پارسایی و دانش را به نزد دیگران رهنمون شوم. (مدی - آیین های دینی پارسیان)[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]در اساطیر ایران باستان، آتش، در هفتمین مرحله از آفرینش، و پس از آفرینش آسمان، آب، زمین، گیاه، گوسپند، و مرد پرهیزگار، آفریده شده است . بر اساس باورهای کهن ایرانیان، تخمه و اصل همه چیز از آب است، به جزمردمان و گوسپندان که اصل و تخمه شان از [/FONT][FONT=&quot]آتش[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]است:[/FONT] [FONT=&quot]"چنین گوید به دین که نخستین آفریده همه آب سرشکی بود؛ زیرا همه از آب بود جز تخمه مردمان و گوسپندان؛ زیرا آنان را تخمه از اصل آتش است. او، نخست، آسمان را آ فرید برای بازداشتن (اهریمن و دیوان)، باشد که (آن را) آغازین خوانند. دیگر، آب را آفرید برای از میان بردن دیو تشنگی. سه دیگر، زمین همه مادی را آفرید. چهارم، گیاه را آفرید برای یاری گوسپندان سودمند. پنجم گوسپند را برای یاری مرد پرهیزگار آفرید. ششم، مرد پرهیزگار را آفرید برای از میان بردن و از کار افکندن اهریمن و همه دیوان. سپس، آتش را (چون) اخگری آفرید و بدو درخشش از روشنی بیکران پیوست. آن گونه تنی نیکو (داشت) که آتش را در خور اوست."
(بند هش )"او [/FONT][FONT=&quot]آتش[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]را در همه آفرینش چنان بپراکند و فراز آفرید به مانند خانه خدایی که چون در خانه شد، در هیمه زغال سرخ بازنهاد.
او فرمود به آتش که ترا خویشکاری در دوران اهریمنی، پرستاری مردم کردن و خورش ساختن و از میان بردن سردی است، هنگامی که ترا چیز برنهند بیرون آی، چون هیزم برهندن، فراز گیر."[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]آبهای روان به دو صورت آبهای آبشاری و آبهای فورانی می باشند.آبهای آبشاری که تحت تأثیرجاذبه زمین حرکت می‌کنند و آبهای فورانی که تغییر مکان آنها توسط فشار بوده و حرکت آنها بوسیله نیروی جاذبه زمین کامل میگردد. این نوع، شامل فواره ها و امواج می‌باشد[/FONT] [FONT=&quot]آب های روان با خاصیت پویایی خود، تحریک کننده و پرانرژی هستند و در هر لحظه توجه انسان را به خود جلب می کنند. علاوه بر این در ارتباط با رنگ و نور حالات هیجان انگیز و نشاط آوری را ایجاد می کنند. ممکن است صدای آب در حال حرکت چون آوازی لطیف باشد و یا برعکس چون غرشی به گوش رسد. که در این صورت نیروی فراوانی در پوشاندن گوشخراش ترین سر و صداهای شهری خواهد داشت.[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]آب به عنوان عنصری ساده در طبیعت تجلی می‌یابد و همگام این سادگی، سرشار از پیچیدگی هایی است که آن ها را در اثرات گوناگون خود ظاهر می سازد. آب با انعکاس آبی آسمان در دل خود، آیینه تمام نمای هستی را به نمایش می‌گذارد. از دیرباز نیاکان ما آب را مقدس و ایزدی می شماردند و آن رامحترم می داشتند و پس از آن نیز در فرهنگ اسلامی آب به عنوان نماد زندگی، بهشت، پاکی، و نشانه زیبایی و آبادانی مورد اشاره قرار گرفته است. ایرانیان همیشه سعی داشتند آب را به بهترین وجه نشان دهند. زمانی در نیایشگاه ها انسان به سوی آب شتافت و در کنار آن آرام ‌گرفت و در زمان و مکانی دیگر انسانها آب را به درون بنا و شهر آوردند. بدین ترتیب شاید آب را توان این باشد که در این شهر پرغوغا و آلوده ما را به سرشت وجودیمان پیوند زند.
این توانایی آب در برانگیختن ذهن و جلب توجه انسان آن را به یکی از مهمترین و چند سویه ترین ابزارهای تفریحی و ورزشی تبدیل کرده است.آّب در خود صفتی بیش از صفات قوت جسمانی دارد و به نقل از بورکهارت نمودگار روح است. نمودگاری که نه تنها در فرهنگ ایران بلکه در سایر فرهنگ ها نیز متجلی است. مفهوم روحی که چون به آب می نگرد خود را باز می شناسد و از حرکت آن تاب و توان و در سکون آن آرامش و در زلالی آن پاکی را می یابد. همواره صدای آب تشدید کننده معنی آن است. صدای امواج آب، غلغل چشمه ها، غرش آبشارها، جست و خیز ماهی ها و شکستن امواج، همگی تصویر را در ذهن انسان پررنگ تر ساخته، دوام می بخشند. علاوه بر این بو و احساس رطوبت بر پوست نیز به عنوان محرکی حس مکان را غنی تر می سازد( ماتلاک،جان. ال. 1379.ص157). می توان تماس آب با پوست را صمیمی ترین تجربه شخصی و نشانه ورود به آرامش دانست، غوطه ور شدن در آب نیزنوعی رهایی و قطع ارتباط با دنیایی است که در بالای سطح آن قرار دارد[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]رفتارهای آب[/FONT] [FONT=&quot]به طورکلی ظروف مشخص کننده رفتار آب خواهند بود آنگاه که ظرف اجازه حرکت به آب می دهد، رودها به وجود می آیند؛ زمانی نیز تالاب ها حاصل شکل ظرف اند، راکد و بی حرکت. این سکون و یا روانی آب القاگر احساسات متفاوت و تعیین کننده ویژگی های دیگری از قبیل نوع پوشش گیاهی، جانوران و... خواهد بود. آبهای ساکن عنصراولیه در تقویت یک حس آرامش وآسودگی بوده و هم از جنبه بصری و هم از لحاظ ذهنی، منعکس کننده اند و انسان را به تامل وا می دارند. ( ماتلاک،جان. ال. 1379.ص164). آب ساکن اشاره به ثبات، صلح و آشتی دارد، آرامش بخش است و نوازشگر روان انسان. چنین آبی توانایی ناچیزی در پوشاندن سرو صدای مزاحم دارد. آب ایستا و ساکن معمولا در دریاچه ها، برکه ها، استخرها، حوض ها و یا رودخانه های کم شیب یافت می شود.[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot] [/FONT]
 

sue1992

عضو جدید
مرسی دوست عزیز بابات مطلب
یک نکته
اگر مطلب رو کوتاه کوتاه در پست های جداگانه بگذاره بهتر میتونه باشه اینجوری چشم خسته میگشه از خوندن شاید اگه چنتا عکس هم ضمیمه کنی جذابتر باشد
 

mahsa hf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مرسی دوستم مطلب خوبی بود:w23:
آفرین:w17:
ولی خیلی طولانی بود اگه تیکه تیکه بذاری خوف تره
چشام اینجوری شد آخراش:eek:
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
Faeze Ardeshiry [ابنیه سنتی ایران] آب انبار و برکه معماری ایرانی واسلامی 11

Similar threads

بالا