وصف گل

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وصف گل

یاد آن شب که صبـــــــــــا در ره ما گل می ریخت
بر سر مــــــــــــــا ز در و بام و هوا گل می ریخت
سر به دامان منت بود و ز شـــــــــــــاخ گل سرخ
بر رخ چون گلت آهسته صــــــــــبا گل می ریخت
خاطرت هست که آن شب همه شب تا دم صبح
شب جدا، شاخه جـــدا، باد جــــــدا، گل می ریخت
نسترن خـــــــــــــــم شده لعل لب تو می بوسید
خضر گوئی به لب آب بقـــــــــــــــا گل می ریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگـــــــــــاه که من
می زدم دست بدان زلف دو تا، گــــــل می ریخت
تو به مه خیره چو خوبان بهشتی و صبـــــــــــــــا
چون عروس چمنت بر سر و پا گــــــل می ریخت
گیتی آن شب اگر از شادی ما شـــــــــــــاد نبود
راستی تا سحر از شاخه چــــرا گل می ریخت ؟
شــــــــادی عشرت ما باغ گل افشان شده بود
که به پای تو و من از همه جــــــا گل می ریخت


دکتر باستانی پاریزی[/CENTER]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکر بلبل همه آن است که گل شد يارش
گل در انديشه که چون عشوه کند در کارش
دلربايی همه آن نيست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زين تغابن که خزف می‌شکند بازارش
بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند ديوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدايا به سلامت دارش
صحبت عافيتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزيز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از اين دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به ديدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها

گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهلست بیابان‌ها

هر تیر که در کیشست گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربان‌ها

هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکان‌ها

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
می‌گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
اکنون که گل سعادت پر بار است

دست تو زجام می چرا بیکار است


می خور که زمانه دشمنی غدار ست

در یافتن روز چنین دشوار است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ

حافظ

در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطه‌وار پیرایهٔ گل

از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون بلبل مست راه در بستان یافت

روی گل وجام وباده را خندان یافت


آمد بزبان حال در گوشم گفت

در یاب که عمر رفته را نتوان یافت:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ

حافظ

چون غنچهٔ گل قرابه‌پرداز شود

نرگس به هوای می قدح ساز شود

فارغ دل آن کسی که مانند حباب

هم در سر میخانه سرانداز شود
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سرو قدی تازه تر از خرمن گل

از دست منه جام می ودامن گل


زان پیش که ناگه شود از باد اجل

پیراهن عمر ما چو پیراهن گل:gol:
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده

بلبل ز جمال گل طربناک شده


در سایه ی گل نشین که بسیار این گل

بر خاک فرو ریخته با خاک شده !!!!:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ

حافظ

ای شرمزده غنچهٔ مستور از تو

حیران و خجل نرگس مخمور از تو

گل با تو برابری کجا یارد کرد

کو نور ز مه دارد و مه نور از تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی

سعدی

آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار
باز می‌بینم که در عالم پدیدار آمدست
عود می‌سوزند یا گل می‌دمد در بوستان؟
دوستان یا کاروان مشک تاتار آمدست؟
 

Gholche

عضو جدید
:gol:

خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد

زمان خوشدلی دریاب و در یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد

غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد

ایا پرلعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد

بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد

بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد

ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زیور نباشد

شرابی بی خمارم بخش یا رب
که با وی هیچ درد سر نباشد

من از جان بنده سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد

به تاج عالم آرایش که خورشید
چنین زیبنده افسر نباشد

کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خیام

خیام

بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بلبل ز جمال گل طربناک شده

در سایه گل نشین که بسیار این گل
در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آن ماه مهر پیکر نامهربان ما
گفت ای بنطق طوطی شکرستان ما
وقت سحر شدی بتماشای گل بباغ
شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما
در باغ سرو را ز حیا پای در گلست
از اعتدال قد چو سرو روان ما
برگ بنفشه کز چمن آید نسیم او
تابیست از دو سنبل عنبر فشان ما
خواجوی کرمانی
دوستان عزیز نام شاعر فراموش نشود حتما باید ذکر شود با تشکر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باباطاهر

باباطاهر

ز بوی زلف تو مفتونم ای گل

ز رنگ روی تو دلخونم ای گل

منِ عاشق زعشقت بیقرارم

تو چون لیلی و من مجنونم ای گل
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلي خوشبوي در حمام روزي
رسيد از دست محبوبي بدستم
بدو گفتم كه مشكي يا عبيري
كه از بوي دلاويز تو مستم
بگفتا من گلي ناچيز بودم
وليكن مدتي با گل نشستم
كمال همنشين در من اثر كرد
وگر نه من همان خاكم كه هستم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شکوه گل صفای صحرا

به یادم اورد تو را

به یاد آور از آن بهاران

بهار آرزوی ما

فرا ره ما بهشت رویا

رسیده کنون بهار دگر

قرار تو با یار دگر

ای که ز خود راندی مرا

با غم تو تنها خوشم

گر تو خوشی با دیگران

من به همان رویا خوشم

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها

گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهلست بیابان‌ها

هر تیر که در کیشست گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربان‌ها

هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکان‌ها

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
می‌گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها

بی خویشتنم کردی بوی گل :gol: و ریحان‌ها


گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل :gol:
با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی

سعدی

سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد

مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد

آب از گل رخساره او عکس پذیرفت
و آتش به سر غنچه گلنار برآمد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شهریار

شهریار

سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی

تا نسیمت بنوازد به گل افشانیها

گر بدین جلوه به دریاچه اشکم تابی

چشم خورشید شود خیره ز رخشانیها
 

torpheh

عضو جدید
ز ما برگشتی و با گل فتادی
دو چشم خویش سوی گل گشادی
ز شرم روی ما گل از تو بگریخت
ز گل واگشتی این جا سر نهادی
نهادی سر که پای من ببوسی
نیابی بوسه گل را بوسه دادی
بدان لب‌ها که بوی گل گرفته‌ست
نیابی بوسه گر چه اوستادی
برای رفع بویش این دو لب را
همی‌مالم به خاکت من ز شادی
کجا بردارم این لب از تو ای خاک
ولی فتنه تویی گل را تو زادی
تو آن خاکی که از حق لطف دزدی
تو دزدی و مریدی و مرادی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باز چون بلبل به صد دستان به بستان آمدیم
باز چون مرغان شبگیری خوش الحان آمدیم

گر به دامن ،دوستان گل می‌برند از بوستان
ما به کام دوستان ،با گل به بستان آمدیم

آستین افشان برون رفتیم چون سرو از چمن
دوستان دستی که دیگر پای کوبان آمدیم

همچو گل یک سال اگر کردیم غربت اختیار
مژده بلبل را که دیگر با گلستان آمدیم

از میان بوستان چو بید اگر لرزان شدیم
بر کنار چشمه چون سرو خرامان آمدیم

جان ما گر ما برفتیم از سر پیمان نرفت
ساقیا پیمانه ده چون ما به پیمان آمدیم

گر پریشان رفته‌ایم اکنون تو خاطر جمع دار
کاین زمان بر بوی آن زلف پریشان آمدیم

صبر در کرمان بسی کردیم خواجو وز وطن
رخت بر بستیم و دیگر سوی کرمان آمدیم
 

torpheh

عضو جدید
وحشی بافقی در ستایش حضرت علی(ع)

وحشی بافقی در ستایش حضرت علی(ع)

تا به روی توشد برابر گل /غنچه بسیار خنده زد بر گل
در گلستان ز مستی شوقت/ جامه را چاک زد سراسر گل
بر تنش گشته پیرهن خونین /کز غمت خار کرده بستر گل
پیش روی تو آفتابی زلف/ زیر زلف تو سایه پرور گل
چو رخ آتشین برافروزی از خوی شرم می‌شود تر گل
ای خطت بر فراز گل سبزه وی رخت بر سر صنوبر گل
سوی باغ آ که سبزه نو برخاست رست از شاخه‌های نو پر گل
زیر پا سبزه فرش زنگاریست بر زبر چتر سایه گستر گل
تا کشد بیخبر هزاران را زیر دامان گرفته خنجر گل
غنچه تا لب نبندد از خنده ریختش زعفران به ساغر گل
نیست شبنم که بهر زینت دوخت بر کنار کلاه گوهر گل
اثر بخت سبز بین که نمود شهر سبز چمن مسخر گل
سایه بان هر طرف سلیمان وار زد ز بال هزار بر سر گل
تا رود خیل سبزه را بر سر باد را می کند تکاور گل
هست قائم مقام آتش طور بر فراز نهال اخضر گل
پی نقاشی سراچه باغ دارد اندر صدف معصفر گل
بسته یک بند کهربا به میان در چمن شد مگر قلندر گل
گشت یکدل به غنچه تا بگشود خانه‌ی گنج باغ را در گل
غنچه را جام جم فتاد به دست یافت آیینه‌ی سکندر گل
کرده اوراق سرخ دفتر خویش سبز کرده‌ست جلد دفتر گل
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خیمه برصحن چمن زن که کنون در بستان
نتوان رفت ز بوی گل و ریحان در خواب


بلبل دلشده چون در کف صیاد افتاد
باز بیند چمن و طرف گلستان درخواب


دوش خواجو چو حریفان همه در خواب شدند
نشد از زمزمهٔ مرغ سحرخوان در خواب
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است


حافظ منشین بی می ومعشوق زمانی

کایام گل و یاسمن وعید صیام است.
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
قدر مجمو عه ی گل مرغ سحر داند وبس

که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست


می بیاور که ننازد به گل باغ جهان

هر که غارتگری باد خزانی دانست


سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عتیق

هر که قدر نفس باد یمانی دانست:gol:
 

Ka!SeR

عضو جدید
این گل ز بر همنفسی می اید
شادی به دلم از او بسی می اید
پیوسته از ان روی کنم همدمی اش
کز رنگ وی ام بوی کسی می اید

حافظ
 

Ka!SeR

عضو جدید
با می به کنار جوی می باید برد
وز غصه کناره جوی می باید برد
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه روی می باید بود

حافظ
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
محـسن ز قوانين تالار وصف نامه وصف نامه 0

Similar threads

بالا