تا حالا خدا رو از نزديك احساس كردي.......تجربه ات رو بنويس.

M@HYA-J00N

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان عزيز

تو اين تاپيك ازتون ميخوام تجربياتتونو درباره اينكه تا حالا خدا رو از نزديك احساس كردين يانه بنويسيد

دوست دارم بدونم خدا براي شما چه جوري بوده و شما چه جور احساسي داريد

آيا هميشه وقتي به يادش ميفتين احساس خاصي داريد يانه.

ممنون ميشم اگه برام بنويسيد

شايد يكي خدا رو حس كرده باشه ولي نفهميده....شما كمكش كنيد....
 

M@HYA-J00N

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب چرا از خودتون شروع نمیکنید؟؟؟


انقدر اين احساس براي من قشنگ بوده كه فكر كنم يكي از دلايلي كه باعث شده تو مشكلاتم كم نيارم اين احساس قشنگ بود
نميدونم شايد تفاوته زيادي كه بين ما و نسل گذشته(پدرو مادرامون)وجود داره همين طريق خدا رو حس كردنه.
مدل ما با بزرگترا فرق داره...
شايد من نمازمو كامل نخوندم ...
شايد روزه هامو كامل نگرفتم...
شايد يه جا يه كاري رو كه نبايد انجام ميدادم انجام دادم...
شايد دل كسيو شكوندم يا در حق كسي بدي كردم...
شايد...
شايد...
شايد...
نميدونم اما اينو ميدونم كه الان اونا بايد به من حسرت بخورن من يه چيز خوبو تجربه كردم
اونا از ذكرو نماز به خدا رسيدن اما من اول خدارو حس كردم بعد نماز خوندم
بچه ها نميدونيد تو اين شرايط وقتي ميخواي خداتو عبادت كنيو باهاش حرف بزني چقدر احساس لذت داري...
اما حسرت ميخورم كه چرا نبايد اين اتفاق زودتر ميفتاد
چرا اون موقع كه به سن تكليف رسيديم نبايد خدا رو حس ميكرديم
چرا انقدر دير

منظورم از گذاشتن اين تاپيك اين بود كه ميخواستم بدونم جنس احساس شما از چي بوده
كجا خدا انقدر بهت نزديك بوده كه تو حسش كردي
خدايي كه ميگن از رگ گردن بهمون نزديك تره كجا اين رگ تو مشتت بوده

ممنون ميشم اگه بنويسيد...
 

me.fatima

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره من احساس کردم.

پر از آرامش بود. اصلا قابل توصیف با واژه ها نیست !

ولی افسوسش میمونه اگه آدم دیگه خدا رو حس نکنه.
 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
از خدا خواسته بودم توي يه مسئله راهنماييم كنه
من نمي فهميدم كه داره اين كار رو ميكنه و خيل اون دوران برام زجر اور بود
يه بار خيلي ناراحت بودم
سر نماز كلي گريه كردم و از خدا گلايه كردم
اونقدر ناراحت بودم كه فقط بلند بلند با خدا حرف مي زدم و گريه مي كردم
ازش از ته دلم خواستم يا مشكلم رو حل كنه يا بهم ارامش بده
باورت نميشه چجوري دلم يه دفعه اروم گرفت
اينكه مي گن با خدا كه حرف مي زني انگار همين يه بنده رو داره واقعا حس كردم ..اينكه واقعا پيشمه
اينكه از اولش خدا داشت حرفام رو گوش مي داد
كلي هم خجالت كشيدم از حرفام، ازون موقع خيلي راحت با خدا صحبت مي كنم و مطمئنم خدا جونم به حرفام كامل گوش مي ده
هميشه هم ازش مي خوام اگه به صلاحمه مشكلم رو حل كنه و اگه حل نشه هم مي ذارم به حساب اينكه صلاحم توي حل نشدن اين مشكله
 

M.Ghane

متخصص شطرنج باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
ممون سوالتون خیلی قشنگ بود .
خدا همه ی آدم هارو دوست داره . من خودم خیلی خوشحالم تو بعضی از شرایط قرار گرفتم که واقعا فهمیدم که خدا خیی منو دوست داره . الان چند تاشو میگم
7 سال پیش وقتی که اول دبیرستانم تموم شد خیلی ناراحت بودم نخندینا آخه کلا 2 تا گرایش بهم در اومده بود یکیش کاردانش بود یکیش معارف اسلامی معارفو . اون موقع ها دوست داشتم برم انسانی کسیم نبود که بهم تجربشو بگه چون که تو اولویت هام در نیومده بود آخه عربی 10 شده بودم اما 12 باید میشدم رفتم 1 آزمون دادم که آزمون ورودیه انسانی بود بعد وقتی که می خواستم جواب آزمونو بگیرم رفتم مدرسه مدیر مدرسه نبودش . اصلا امکان نداشت اون طور روزی پیش بیاد کسی نبود که جوب هارو بگه کلا هم 1 روز بیشتر واسه ثبت نام وقت نبود . منم اعصابم خورد شد رفتم خونه گفتم دیگه نمیرم انسانی مدارکمو ور داشتم که برم قشه کشی تو کاردانش ثبت نام کنم حسابشو برین میزون جلوی اینکه پروندمو بدم به معاون مدرسه نقشه کشی اسممو بنویسه با کسیم نبود تنهای تنها بودم یهو یکی از پشت اومد زد پشتم برگشتم گفت نقشه کشی می خوای بنویسی . منم اصلا حواسم نبود بگم تو از کجا میدونی . گفتم آره . برگشت گفت ننویس تو با روحیت نقشه کشی سازگار نیست به دیپلم نرسیده ترک تحصیل می کنی . گفت کامپیوتر بنویس . نمی دونم چی شد منم چیزی نپرسیدم گفتم باشه همین شد که اون لحظه کامپیوتر اسممو نوشتم این شد که شدم 1 نابغه
دوم دبیرستان تو المپیاد برنامه نویسی کشور نفر دوم شدم
سوم دبیرستان جزو بهترین برنامه نویس های زبان ویژوال بیسیک شدم
داخل دانشگاه هم همیشه برترین برنامه نویس بودم و مرک بین المللی برنامه نویسیمو چند ماه پیش از ماکروسافت گرفتم و الا 1 برنامه نویس جهانی هستم (البته نمیخواستم از خود تعریف کنما فقط خواستم بگم خدا همهی بنده هاشو دوست داره)
یه کوچولوی دیگه هم بگم
پارسال با بچه های شطرنج مسابقه رفتم جام خزر تو گیلان . هتل ما با سالن مسابقات 30 دقیقه پیاده روی 12 دقیقه با ماشین راه داشت ما هر روز با ماشین میرفتیم مسابقه اما 1 روز شد که نمی دونم چی شد من به بچه گفتم من امرو ز می خوام پیاده برم کی با من میاد؟ همه خندیدن گفتن خنگی می خوای اینهمه راه پیاده بری . بعد گفتم باشه من پیاده رفتم 5 دقیقه مونده بد به مسابقه رسیدم رفتم تو سالن هی تو وسط مسابقه به میزهایی که دوستمینا باید میشتن اونجا ذقت می کردم هیچ کودمشون نیومده بودن بعد از اینکه بازیه اون روز تموم شد و همشون باخت خوردن رفتم زنگ زدم گفتن بابا ما تو بیمارستانیم . همشون تصادف کرده بودن اونم بد فورم.تو دلم گفتم حقتونه. شوخی کردم خیلی ناراحت شدم
 

faeal

عضو جدید
از خدا خواسته بودم توي يه مسئله راهنماييم كنه
من نمي فهميدم كه داره اين كار رو ميكنه و خيل اون دوران برام زجر اور بود
يه بار خيلي ناراحت بودم
سر نماز كلي گريه كردم و از خدا گلايه كردم
اونقدر ناراحت بودم كه فقط بلند بلند با خدا حرف مي زدم و گريه مي كردم
ازش از ته دلم خواستم يا مشكلم رو حل كنه يا بهم ارامش بده
باورت نميشه چجوري دلم يه دفعه اروم گرفت
اينكه مي گن با خدا كه حرف مي زني انگار همين يه بنده رو داره واقعا حس كردم ..اينكه واقعا پيشمه
اينكه از اولش خدا داشت حرفام رو گوش مي داد
كلي هم خجالت كشيدم از حرفام، ازون موقع خيلي راحت با خدا صحبت مي كنم و مطمئنم خدا جونم به حرفام كامل گوش مي ده
هميشه هم ازش مي خوام اگه به صلاحمه مشكلم رو حل كنه و اگه حل نشه هم مي ذارم به حساب اينكه صلاحم توي حل نشدن اين مشكله

برای منم یه همچین اتفاقی افتاده؛با تمامه وجود به خدا اعتماد کردم با اینکه برام سخت بوده بعضی اوقات
 

M.Ghane

متخصص شطرنج باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
امیدوارم این خدا که اینقدر مهربونه کمکت کنه که ام اس نداشته باشی . بیماریه خوبی نیست واقعا ازته دل بیایید از خدای مهربونمون بخوایم که تمام بیماران رو شفا بده
 

ha_23

عضو جدید
خدا مگه میشه تو رو ندید.حست نکرد.دوست نداشت
وقتی حرفام به غیر از تو نمی تونم بگم
وقتی آرومم می کنی
میای کنارم من حست می کنم
وقتی واسه چیزی که مال من نیست دارم راه اشتباه میرم میای دستام می گیری نمیذاری بیفتم
دوستت دارم
 

ilili

عضو جدید
لولوفر خانم

لولوفر خانم

منم خدا رو چندين بار واقعا حس كردم خيلي با خدا حرف ميزنم. تا از كسي ناراحت ميشم سريع ميام اتاقم تنهايي ميشينم كلي با خدا درد و دل ميكنم.
يه بار از خدا خواستم در عرض سه روز يه چيزي و كه دونستنش واقعا محال بود برام آشكار كنه دومين روز اون مساله به طور كاملا اتفاقي واقعا خيلي اتفاقي برام آ شكار شد همون لحظه ياد خدا افتادم نميدونيدفكر اينكه اون شب خدا همه ي حرفامو شنيده و گوش داده چقدر خوشحالم ميكرد احساس ميكردم خيلي به خدا نزديكم كه حرفمو شنيده
 

M@HYA-J00N

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممون سوالتون خیلی قشنگ بود .
خدا همه ی آدم هارو دوست داره . من خودم خیلی خوشحالم تو بعضی از شرایط قرار گرفتم که واقعا فهمیدم که خدا خیی منو دوست داره . الان چند تاشو میگم
7 سال پیش وقتی که اول دبیرستانم تموم شد خیلی ناراحت بودم نخندینا آخه کلا 2 تا گرایش بهم در اومده بود یکیش کاردانش بود یکیش معارف اسلامی معارفو . اون موقع ها دوست داشتم برم انسانی کسیم نبود که بهم تجربشو بگه چون که تو اولویت هام در نیومده بود آخه عربی 10 شده بودم اما 12 باید میشدم رفتم 1 آزمون دادم که آزمون ورودیه انسانی بود بعد وقتی که می خواستم جواب آزمونو بگیرم رفتم مدرسه مدیر مدرسه نبودش . اصلا امکان نداشت اون طور روزی پیش بیاد کسی نبود که جوب هارو بگه کلا هم 1 روز بیشتر واسه ثبت نام وقت نبود . منم اعصابم خورد شد رفتم خونه گفتم دیگه نمیرم انسانی مدارکمو ور داشتم که برم قشه کشی تو کاردانش ثبت نام کنم حسابشو برین میزون جلوی اینکه پروندمو بدم به معاون مدرسه نقشه کشی اسممو بنویسه با کسیم نبود تنهای تنها بودم یهو یکی از پشت اومد زد پشتم برگشتم گفت نقشه کشی می خوای بنویسی . منم اصلا حواسم نبود بگم تو از کجا میدونی . گفتم آره . برگشت گفت ننویس تو با روحیت نقشه کشی سازگار نیست به دیپلم نرسیده ترک تحصیل می کنی . گفت کامپیوتر بنویس . نمی دونم چی شد منم چیزی نپرسیدم گفتم باشه همین شد که اون لحظه کامپیوتر اسممو نوشتم این شد که شدم 1 نابغه
دوم دبیرستان تو المپیاد برنامه نویسی کشور نفر دوم شدم
سوم دبیرستان جزو بهترین برنامه نویس های زبان ویژوال بیسیک شدم
داخل دانشگاه هم همیشه برترین برنامه نویس بودم و مرک بین المللی برنامه نویسیمو چند ماه پیش از ماکروسافت گرفتم و الا 1 برنامه نویس جهانی هستم (البته نمیخواستم از خود تعریف کنما فقط خواستم بگم خدا همهی بنده هاشو دوست داره)
یه کوچولوی دیگه هم بگم
پارسال با بچه های شطرنج مسابقه رفتم جام خزر تو گیلان . هتل ما با سالن مسابقات 30 دقیقه پیاده روی 12 دقیقه با ماشین راه داشت ما هر روز با ماشین میرفتیم مسابقه اما 1 روز شد که نمی دونم چی شد من به بچه گفتم من امرو ز می خوام پیاده برم کی با من میاد؟ همه خندیدن گفتن خنگی می خوای اینهمه راه پیاده بری . بعد گفتم باشه من پیاده رفتم 5 دقیقه مونده بد به مسابقه رسیدم رفتم تو سالن هی تو وسط مسابقه به میزهایی که دوستمینا باید میشتن اونجا ذقت می کردم هیچ کودمشون نیومده بودن بعد از اینکه بازیه اون روز تموم شد و همشون باخت خوردن رفتم زنگ زدم گفتن بابا ما تو بیمارستانیم . همشون تصادف کرده بودن اونم بد فورم.تو دلم گفتم حقتونه. شوخی کردم خیلی ناراحت شدم


وقتي باخدا باشي يه چيزايي رو تجربه ميكني كه اگه بي خدا باشي نميتوني
شعار نميدم اين حرفو باور دارم


راستي بابت موفقيتتون بهتون تبريك ميگم اميدوارم انقدر باخدات سرگرم شي كه اون تو رو به جايي برسونه كه خودتم باورت نشه
موفق باشيد;)
 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممون سوالتون خیلی قشنگ بود .
خدا همه ی آدم هارو دوست داره . من خودم خیلی خوشحالم تو بعضی از شرایط قرار گرفتم که واقعا فهمیدم که خدا خیی منو دوست داره . الان چند تاشو میگم
7 سال پیش وقتی که اول دبیرستانم تموم شد خیلی ناراحت بودم نخندینا آخه کلا 2 تا گرایش بهم در اومده بود یکیش کاردانش بود یکیش معارف اسلامی معارفو . اون موقع ها دوست داشتم برم انسانی کسیم نبود که بهم تجربشو بگه چون که تو اولویت هام در نیومده بود آخه عربی 10 شده بودم اما 12 باید میشدم رفتم 1 آزمون دادم که آزمون ورودیه انسانی بود بعد وقتی که می خواستم جواب آزمونو بگیرم رفتم مدرسه مدیر مدرسه نبودش . اصلا امکان نداشت اون طور روزی پیش بیاد کسی نبود که جوب هارو بگه کلا هم 1 روز بیشتر واسه ثبت نام وقت نبود . منم اعصابم خورد شد رفتم خونه گفتم دیگه نمیرم انسانی مدارکمو ور داشتم که برم قشه کشی تو کاردانش ثبت نام کنم حسابشو برین میزون جلوی اینکه پروندمو بدم به معاون مدرسه نقشه کشی اسممو بنویسه با کسیم نبود تنهای تنها بودم یهو یکی از پشت اومد زد پشتم برگشتم گفت نقشه کشی می خوای بنویسی . منم اصلا حواسم نبود بگم تو از کجا میدونی . گفتم آره . برگشت گفت ننویس تو با روحیت نقشه کشی سازگار نیست به دیپلم نرسیده ترک تحصیل می کنی . گفت کامپیوتر بنویس . نمی دونم چی شد منم چیزی نپرسیدم گفتم باشه همین شد که اون لحظه کامپیوتر اسممو نوشتم این شد که شدم 1 نابغه
دوم دبیرستان تو المپیاد برنامه نویسی کشور نفر دوم شدم
سوم دبیرستان جزو بهترین برنامه نویس های زبان ویژوال بیسیک شدم
داخل دانشگاه هم همیشه برترین برنامه نویس بودم و مرک بین المللی برنامه نویسیمو چند ماه پیش از ماکروسافت گرفتم و الا 1 برنامه نویس جهانی هستم (البته نمیخواستم از خود تعریف کنما فقط خواستم بگم خدا همهی بنده هاشو دوست داره)
یه کوچولوی دیگه هم بگم
پارسال با بچه های شطرنج مسابقه رفتم جام خزر تو گیلان . هتل ما با سالن مسابقات 30 دقیقه پیاده روی 12 دقیقه با ماشین راه داشت ما هر روز با ماشین میرفتیم مسابقه اما 1 روز شد که نمی دونم چی شد من به بچه گفتم من امرو ز می خوام پیاده برم کی با من میاد؟ همه خندیدن گفتن خنگی می خوای اینهمه راه پیاده بری . بعد گفتم باشه من پیاده رفتم 5 دقیقه مونده بد به مسابقه رسیدم رفتم تو سالن هی تو وسط مسابقه به میزهایی که دوستمینا باید میشتن اونجا ذقت می کردم هیچ کودمشون نیومده بودن بعد از اینکه بازیه اون روز تموم شد و همشون باخت خوردن رفتم زنگ زدم گفتن بابا ما تو بیمارستانیم . همشون تصادف کرده بودن اونم بد فورم.تو دلم گفتم حقتونه. شوخی کردم خیلی ناراحت شدم


ماشالله
خدارو شكر
در ضمن خوش بحالتون برنامه نويسي تون خوبه :D
 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین الان دوست دارم حسش کنم...

دلم میخواد هرکس که بیماره رو شفا بده.

حس میکنم علائم ام اس دارم.

من دلم نمیخواد...

خدایااااااااااااا
...


نه بابا شيما جون
فكر ميكني
اين ام اس جوريه كه هر كسي توي يه دوره حس مي كنه داره بهش نزديك ميشه
مثه الزايمر كه من حس مي كنم دارم دچارش ميشم
با اين حال برو دكتر
انشالله چيزي نيست
 

M@HYA-J00N

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین الان دوست دارم حسش کنم...

دلم میخواد هرکس که بیماره رو شفا بده.

حس میکنم علائم ام اس دارم.

من دلم نمیخواد...

خدایااااااااااااا
...


براتون دورادور دعا ميكنم(البته اگه خدا قبولش داشته باشه)
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خودشو شکر میکنم
انقد زیاد که نمیدونم کدومو بگم
تو لحظه لحظه زندگیم حسش کردم , جملم شعار نیست واقعا اینطوری بوده( البته از اول اینطوری نبوده, از وقتی شروع شد که تصمیم گرفتم به خدا اعتماد کنم
قبول کنم که خدا بد بنده هاشو نمیخواد , خدا مهربونترین و.... چیزایی که همه میدونند.
نمیدونم از کدوم امام (ع) حدیث شنیده بودم که کسایی که به خدا با حسن ظن نگاه میکنند خدا هم همونطوری کمکشون میکنه)
از کوچکترین مسائل زندگیم گرفته تا بزرگترینشون ( مثل ازدواج ) یه جوری غافلگیرم میکرد از یه راه هایی کارا جور میشد و مشکلات حل میشد که خودم میموندم چی شد!!
من واقعا به این یقین رسیدم که کسایی که به خدا توکل میکنند خدا آنان را بس است
البته گاهی یادم میره(فشار مشکلات اذیتم میکنه اونوقته که میگم خدا رو فراموش کردی!!دوباره روحیه میگیرم) باید همیشه یادم بمونه که خدا هست با تمام رحمتش
واقعا آنان که خدا را ندارند چه دارند و آنان که خدا را دارند چه ندارند.
امیدوارم همیشه تو زندگیم توکل به خدا که بزرگترین گنجم رو داشته باشم.و همچنین شما دوست عزیز.ان شاالله
 
آخرین ویرایش:

M.Ghane

متخصص شطرنج باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
ماشالله
خدارو شكر
در ضمن خوش بحالتون برنامه نويسي تون خوبه :D

خوش به حال داره ؟ به درد سرش نمی ارزه تو دانشگاه همه گیر میدن بیا به من یاد بده . منم که مهربوووووووووون به هیچ کاریم دیگه نمیرسم
 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوش به حال داره ؟ به درد سرش نمی ارزه تو دانشگاه همه گیر میدن بیا به من یاد بده . منم که مهربوووووووووون به هیچ کاریم دیگه نمیرسم

من خيلي دوست دارم برنامه نويسي رو ولي متاسفانه تمركز ندارم روش :D
مي گم حالا كه شما مهربوني به ما هم ياد بده ;)
موفق باشيد
 

M@HYA-J00N

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خيلي دوست دارم برنامه نويسي رو ولي متاسفانه تمركز ندارم روش :D
مي گم حالا كه شما مهربوني به ما هم ياد بده ;)
موفق باشيد


من قرار بود برم كامپيوتر خداروشكر كه منصرف شدم
انقدر بدم اومده كه نميدوني:cry:
 

M.Ghane

متخصص شطرنج باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
من قرار بود برم كامپيوتر خداروشكر كه منصرف شدم
انقدر بدم اومده كه نميدوني:cry:

خیلی هم دلتون بخواد . رشته به این خوبی مگه چه شه . فقط کمی مخ میخواد. هاها ها ها (قصد توهین نبودا معزرت)
 

sadansy

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آره....همین چن ساعت پیش که صوت قرآن یکی از بچه های باشگا رو شنیدم...صداش منو برد به دنیای.....خیلی دوست دارم
 

mahsa66

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
منم خدا رو توی جای جای زندگی ام حس کردم، شاید باورتون نشه ولی من یه بار خواب دیدم که خدا داره باهام حرف می زنه! اینقدر حس خوبی بود که دلم می خواد بازم تجربش کنم.
 

M.Ghane

متخصص شطرنج باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
معذرت آقاي باهوش(شوخي بودا )
املات ضعيفه مهندس...واي...:biggrin:

وای حواسم نبود .هاهاها
الان درستش می کنم من اینقدر زبان غیر ایرانی صحبت کردم دیگه ایرانی یادم رفت

В далёком конце Млечного Пути
Плачущая звезда идет по полю пропавших без вести,
И голодающие дети из садов Вифлеема
Зовут меня и Христа
Послушать шепот цветущих оливок,
Редкое потомство луны и мусульманин
Я не удержусь разрушить эту ночь.

Позовите странников мира,
Я приду на крыльях ангелов,
Лишенный гробовой лирики,
И на моем высоком терпеливом лбе
Одна звезда, поющая о морском кладбище
И потерянном расстоянии,
Чье воспоминание о улыбке
Поет о тайнах тысячи запечатанных сердец.
 

M@HYA-J00N

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای حواسم نبود .هاهاها
الان درستش می کنم من اینقدر زبان غیر ایرانی صحبت کردم دیگه ایرانی یادم رفت

В далёком конце Млечного Пути
Плачущая звезда идет по полю пропавших без вести,
И голодающие дети из садов Вифлеема
Зовут меня и Христа
Послушать шепот цветущих оливок,
Редкое потомство луны и мусульманин
Я не удержусь разрушить эту ночь.

Позовите странников мира,
Я приду на крыльях ангелов,
Лишенный гробовой лирики,
И на моем высоком терпеливом лбе
Одна звезда, поющая о морском кладбище
И потерянном расстоянии,
Чье воспоминание о улыбке
Поет о тайнах тысячи запечатанных сердец.



در عوض ما ايراني بوديم و ايراني مي مونيم:D
 

Similar threads

بالا