شعبان جعفري، (شعبون بی مخ)

Sarp

مدیر بازنشسته
تهيه كننده: محمود كريمي شروداني



شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ یکی از نام‌های جنجالی تاریخ معاصر ایران و از بازیگران اصلی کودتای ۲۸ مرداد بود. وی زورخانه دار و باستانی کار ایرانی بود که بیشتر به خاطر حضورش در حرکات سیاسی به خصوص در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ شهرت داشت.

زندگي‌نامه

شعبان جعفري مشهور به «شعبون بي‌مخ» در سال 1300 ه.ش در محله سنگلج تهران در يك خانوادة پرجمعيت (13 خواهر و برادر) متولد شد. وي طي چهار سال تحصيل در مقطع ابتدايي به سب شرور بودن از چندين مدرسه اخراج شد و سرانجام ترك تحصيل نمود.
در دوران نوجواني و جواني نيز به همراه ساير اراذل و اوباش ماجرايي‌هاي بسياري داشت و به همين دليل در سن 15 سالگي به زندان افتاد. دوران خدمت سربازي‌ وي چهار سال طول كشيد.
پس از ورود متفقين به ايران، او نيز با فرار از پادگان به دوران سربازي خود پايان داد و پس از چندي به همراه يكي ديگر از كشتي‏گيران در ميدان شاهپور باشگاه ورزشي به نام باشگاه آهن راه‏اندازي كرد و در مسابقات قهرماني ورزشهاي باستاني كشور سال 1322 به قهرماني در رشتة كباده و چرخ دست يافت.

منوچهر آزمون و شعبان جعفری

جعفري از سال 1326ش با بر هم زدن نمايش « مردم» به كارگرداني عبدالحسين نوشين در تئاتر فردوسي، براي حاكميت محبوب شد و به جاي آنكه به جرم ايجاد آشوب و اخلال در نظم عمومي محبوس گردد با دريافت وجه دستي بنابه دستور ادارة آگاهي مدتي از تهران به لاهيجان رفت. در لاهيجان زورخانه‏اي را اداره مي‏كرد و پس از يك سال به تهران بازگشت.
دهه سي، براي اين لعين بي‏ مخ، دهة طلايي بود. در سال 1329 پس از آنكه به استقبال آيت‏الله كاشاني كه از تبعيد بازمي‏گشت رفت، در بين جمعيت طرفداران آيت‏الله، شايع شد كه وي به قصد قتل ايشان در اين مراسم حضور يافته است و همين مسئله باعث شد تا از سوي طرفداران آيت‏الله كاشاني مورد ضرب و جرح قرار گيرد و مدتي نيز در بيمارستان بستري بود. سپس به حمايت از نهضت ملي شدن نفت و دكتر مصدق برخواست. او به همراه گروه اراذل و اوباش خود در روز 14 آذر 1330، به دفتر روزنامه‏هاي چپ و توده‏اي و مخالف دولت دكتر مصدق مانند چلنگر، مردم، شورش، بدر و... حمله كرده و اين دفاتر را غارت و ويران كردند. اين آشوب براي او مدتي حبس در زندان قصر را به ارمغان آورد.
پس از آزاد شدن بار ديگر راه خود را در پيش گرفت، در جريان 30 تير 1331 به فعاليت براي بازگرداندن دكتر مصدق بر مسند نخست‏وزيري پرداخت اما به فاصلة كوتاهي از مصدق روي برگرداند و ماجراي 9 اسفند 1331 پيش آمد. در اين روز به پيشنهاد دكتر مصدق، شاه قصد خروج از كشور و سفر به عتبات را داشت كه شعبان به همراه گروهي از اراذل و اوباش خود با تجمع در مقابل كاخ مرمر از اين امر جلوگيري كردند و با تهديد بازاريان، بازار تعطيل شد و اين گروه به مقابل خانه دكتر مصدق رفته و اقدام به شكستن در منزل وي نمودند. اين ماجرا منجر به حبس وي تا 28 مرداد 1332 شد و در ظهر 28 مرداد 1332 به حكم زاهدي از زندان آزاد شد و جريان هدايت اوباش را به عهده گرفت. پس از كودتاي 28 مرداد به تاجبخش شهرت يافت. پس از اين خدمت، بنابه پيشنهاد تيمسار زاهدي با شاه ملاقات كرد و زميني براي تاسيس باشگاه ورزشي به وي اهدا شد، در ضمن در همين ملاقات از شاه اجازه گرفت تا جمعيتي به نام جمعيت جوانان جانباز تشكيل دهد تا در مواقعي ضروري از آنان استفاده شود. ساخت باشگاه جعفري سه سال طول كشيد و محمدرضا پهلوي خود آن را افتتاح كرد. مدتي نيز تيمور بختيار رياست افتخاري آن را برعهده داشت. هزينه‏هاي باشگاه از دربار و اطرافيان شاه و ساواك تامين مي‏شد. گرچه او منكر دريافت هرگونه وجهي از دربار است ولي اسناد تقاضاي پول از دربار توسط وي موجود مي‏باشد.
در اسفند 1332، دكتر حسين فاطمي دستگير شد و شعبان جعفري كه خصومتي خاص با وي داشت با دستة خود به مقابل شهرباني رفت و زماني كه دكتر فاطمي از شهرباني خارج شد به وي حمله كرد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد و به روايتي با چاقو مورد حمله قرار داد. او در خاطرات خود به صراحت منكر اين مسئله است و آن را امري ناممكن از سوي خود مي‏خواند.
در مراسم 4 آبان هر سال جعفري به نمايش ورزشهاي باستاني در ورزشگاه امجديه، در مقابل شاه مي‏پرداخت. بسياري از مهمانان خارجي حكومت به باشگاه او دعوت مي‏شدند و در آنجا ورزش باستاني اجرا مي‏شد.
در جريان وقايع 15 خرداد 1342، باشگاه جعفري آتش زده شد. جعفري نيز با جمعيت جوانان جانباز خود به تلافي در روز 16 خرداد به خيابانها ريختند و ايجاد رعب و وحشت كردند. حضور او در چنين روزهايي آنچنان زننده بود كه وزارت اطلاعات و امنيت كشور خواهان آن بود كه هرچه كمتر در محافل ظاهر شود. از ديگر اقدامات وي برگزاري مراسم روضه‏خواني در دهه ماه محرم در تكيه دباغخانه بود كه هزينه آن را از ساواك هر ساله دريافت مي‏كرد.

شعبان جعفری به همراه محمدرضا پهلوی، غلامرضا پهلوی، امیرعباس هویدا، امیراسدالله علم

با آغاز انقلاب اسلامي، جعفري نيز احساس خطر كرد و به اسرائيل گريخت ولي مجدداً به ايران بازگشت و همزمان با خروج شاه از كشور به ژاپن رفت. از ژاپن به آلمان، اسرائيل، فرانسه، انگليس و تركيه رفت. در تركيه با گروه ارتشبد آريانا و بر عليه حكومت جمهوري اسلامي به فعاليت پرداخت و دو نامه اين ژنرال فراري را براي دو سركرده رژيم صهيونيستي؛ اسحاق رابين و غوري ناكيس- از ژنرالهاي اسرائيلي و رئيس بخش مهاجرت آژانس يهود برد.
او سالها با دريافت تابعيت امريكايي، در كاليفرنيا زندگي مي‏كرد و خاطرات وي به كوشش هما سرشار منتشر شد.
سرانجام شعبان جعفری در سن هشتاد و پنج سالگی و در روز ۲۸ مرداد، ۱۳۸۵ - سالگرد کودتای ۲۸ مرداد - در شهر لوس آنجلس واقع در ایالات متحده آمریکا درگذشت
لقب " بي مخ " از كجا آمد
به گفته خود شعبان جعفري: مدرسه كه مي رفتم، وقتي دستشويي ام مي گرفت سرم را مي انداختم پايين و بدون اجازه كلاس را ترك مي كردم. يك بار معلم دستش را محكم روي سرم گذاشت و پرسيد مگه تو مخ نداري؟ من هم جواب دادم: نه ندارم!»
لقب شعبان بي مخ از ده دوازده سالگي به او اعطا شد.

شعبان جعفری با پرچمی در دست، در فعالیت‌های انتخاباتی مجلس دوره هجدهم

سندي از ساواك درباره سفر "بي مخ" به اسرائيل
سند زير از جمله گزارش هاي ساواك پيرامون سفر «شعبان بي مخ» به فلسطين اشغالي است:
از : اداره دوم اطلاعات و ضداطلاعات تاريخ : 21/9/1349
به : ر. ك ساواك شماره : 64 ـ 100/09/7001
موضوع: شعبان جعفري
برابر اطلاع واصله‌:

ارزيابي خبر: خبر تصور مي‌رود صحيح باشد.
نظريه : ضمن اين كه مطالب بالا در اسرائيل اظهار گرديده ممكن است اظهار كننده روي اغراض شخصي و نداشتن روابط خوبي با ابراهيم اسحاقي چنين مطالبي را بيان نموده باشد.
1- شعبان جعفري روز 18/8/49 جهت معالجه به كشور اسرائيل وارد و روز 1/9/49 با هواپيماي ال آل به تهران عزيمت نموده است‌. 2- در مدت اقامت وي در آن جا از طرف وزارت امورخارجه اسرائيل چند روز يك دستگاه ماشين سواري براي گردش در اختيار نامبرده بوده و ضمناً خانم «ورد» رئيس شعبه كشورهاي خاورميانه يك مهماني ناهار ترتيب داده است كه چند نفر از يهوديان ايراني در آن شركت داشتند. 3- بطوري كه شخصي به نام سليم رحيم‌پور متولد قصر شيرين كه فعلاً تبعه اسرائيل است (طبق گفته خود نامبرده كارمند پليس است‌) اظهار نموده گويا چند نفر مي‌خواسته‌اند شعبان جعفري را به قتل برسانند و روز جمعه 29/8/49 چند نفر مزبور از طرف پليس بيمارستان تالاشومر بازداشت شده‌اند كه در ميان آنها يك نفر يهودي ايراني تبعه اسرائيل به نام ابراهيم اسحاقي فرزند يوسف متولد قصر شيرين كه در سال 1950 جزو حزب توده بوده و همان سال به اسرائيل مهاجرت كرده و يك نفر ديگر به نام ابراهيم داوري فرزند احمد داوري كارمند فعلي سازمان برنامه و اهل قصر شيرين است بوده‌اند. 4- همان شخص اظهار مي‌كرده آمدن شعبان جعفري را نيز برادر ابراهيم اسحاقي به نام منشي اسحاقي كه فعلاً در قصر شيرين مغازه خرازي دارد اطلاع داده‌. 5- ترتيب آمدن جعفري براي معاينات به اسرائيل را عزت خالو و مهدي قصاب كه در محل يهوديها هستند داده بوده‌اند.
 

Sarp

مدیر بازنشسته

خاطرات شعبان جعفری
خاطرات شعبان جعفری مجموعه مصاحبه‌های هما سرشار با شعبان جعفری است که در امریکا زندگی می‌کند. "هما سرشار" از یهودیان مقیم امریکاست که به همراه خانواده‌اش در کارهای انتشاراتی فعالیت دارند. فرزند وی "هومن سرشار" اخیراً کتابی با نام "فرزندان استر" ( مجموعه مقالاتی درباره یهودیان و حضورشان در ایران) به رشته تحریر درآورده است که توسط انتشارات "کارنگ" در سال 84 ترجمه و منتشر شده است. هما سرشار در مقدمه کتاب خود می‌نویسد که فکر ضبط و انتشار خاطرات جعفری، اولین بار پس از ملاقاتی با وی در سال 1986 به ذهنش رسیده است. نویسنده کتاب در ادامه و با موافقت جعفری، خاطرات وی را به شکل مصاحبه حضوری ضبط کرده و پس از بررسی مطالب و تطبیق اطلاعات داده شده با اسناد تاریخی، اقدام به انتشار آنها نموده است.
از نظر سرشار حضور جعفری در سال‌های پرآشوب 1329 تا 1332 در وسط "معرکه" عامل مهمی است تا مورخ را به مصاحبه با وی ترغیب کند: «هنوز اهل قلمی از زبان و دید کسی که آن لحظات پرتنش را در خیابان زیسته، داخل معرکه و میان گود بوده چیزی ننوشته است." (ص 11)
خاطرات شعبان جعفری در نه فصل تنظیم شده است: فصل اول: جعفری در این فصل با ارائه مشخصات بیوگرافیک خود می‌گوید که متولد اول فروردین 1300 شمسی است و در محله سنگلج تهران به دنیا آمده است (از محلات قدیمی پایتخت) وی در ادامه با بیان علاقه خود به ورزش باستانی از تلاش‌هایش برای تقویت این ورزش کهن در ایران سخن می‌گوید. (ص 31)
فصل دوم: این فصل به بیان خاطرات جعفری از دوران سربازی اختصاص دارد. وی در این بخش با ذکر خاطراتی از این دوران کمی هم از وضعیت بعضی شهرهای ایران در آن دوران سخن می‌گوید. جعفری می‌گوید که به دلیل شرارت‌های متعدد و شیطنت‌هایی که گاه و بی‌گاه انجام می‌داده است دوران خدمتش به جای دو سال، چهار سال به طول انجامیده است!
فصل سوم: شعبون بی‌مخ در این فصل به بررسی چگونگی ورود خود به جریانات سیاسی توضیحاتی ارائه کرده است. وی می‌گوید: اولین باری که اسمم در جریانی مهم بر سر زبان‌ها افتاد، زمانی بود که با چند تن از رفقا مشروب خورده بوده و برای دیدن نمایش به تماشاخانه‌ی مهمی در تهران رفته بودیم. اتفاقاً چند تن از سران رژیم نیز در آن سینما حضور داشتند. به همین دلیل مأموران قصد جلوگیری از ورود ما را داشتند که ما هم زد و خورد و دعوای مفصلی به پا کردیم که این مسئله نام ما را بر سر زبان‌ها انداخت. (ص 58)
فصل چهارم: در این بخش جعفری ابتدا به سابقه مذهبی خانواده‌اش اشاره می‌کند و سپس می‌گوید که در میان خانواده‌اش فردی روشنفکر بوده است؛ چرا که مثلاً توسل مادرش به امام رضا (ع) برای بهبود درد پایش را به باد انتقاد گرفته است.(ص 63)
وی در ادامه به ارتباطات خود با علمای قم اشاره می‌کند و مدعی می‌شود که زمانی عضو "فدائیان اسلام" بوده است. (ص 65) جعفری در ادامه(به زعم خود) به برخی تندروی‌های فدائیان اسلام اشاره کرده و برای مثال قتل کسروی را عملی خودسرانه تلقی کرده و تلویحاً نظر مشهور مبنی بر فتوای آیت‌ا... کاشانی در مورد قتل رزم‌آرا را تکذیب می‌کند. (ص 66) . در پایان این بخش از کتاب نیز جعفری می‌گوید که به خاطر همین تندروی‌ها از گروه فدائیان جدا شده است. (ص 71)
فصل پنجم: جعفری در این بخش به ارتباط نزدیک خود با آیت‌ا... کاشانی و همکاری با وی اشاره کرده و با ذکر خاطره‌ای جالب، مسئله ورود تاریخی ایشان به ایران را شرح می‌دهد. (ص 81)
البته وی در این فصل به وقایع نهم اسفند 1331 نیز اشاره می‌کند و ضمن بیان اقداماتش در جلوگیری از خروج شاه از کشور به دغدغه علما و به خصوص آیت‌ا... کاشانی در این مورد می‌پردازد.
فصل ششم: جعفری در مورد این روز و حمله وی و دار و دسته‌اش به روزنامه‌های منتقد شاه مثل "مردم" و "چلنگر" و ضرب و شتم روزنامه‌نگاران و تخریب دفاتر روزنامه‌ها توضیح می‌دهد و دلیل آن را توهین‌های این روزنامه‌ها به شاه و علاقه مفرط خودش به مقام سلطنت و شخص شاه عنوان می‌کند. (ص 90)
فصل هفتم: فصل مربوط به وقایع 30 تیر 1331 با آنکه در مورد یکی از حساس‌ترین مقاطع تاریخی کشور سخن می‌گوید به اختصار برگزار شده است. جعفری در این فصل تنها به ذکر این نکته بسنده می‌کند که در جریان رخدادهای سی‌ام تیر طرفدار مصدق بوده است و مردم را به اعتراض علیه قوام دعوت می‌کرده است.
فصل هشتم: جعفری در این فصل بار دیگر مسائلی را که در فصل پنجم توضیح داده تکرار می‌کند. وی در این بخش از خاطرات خویش به دادگاهی که در ارتباط با حوادث نهم اسفند 31 تشکیل شد و بازجویی‌های متعددی که از وی در این ارتباط صورت گرفت. جعفری می‌گوید که در زندان سختی‌های فراوانی کشیده است.


فصل نهم: جعفری در این بخش که به وقایع مهم 28 مرداد 1332 اختصاص دارد، با تکذیب ارتباط ارگانیک خود با طراحان کودتا می‌گوید که در زمان شروع این اتفاقات در زندان بوده است. وی همچنین موضوع حمله کردن به دکتر فاطمی با چاقو در زمان محاکمه‌ فاطمی (پس از کودتا) را تکذیب کرده و مدعی می‌شود که فقط او را کتک زده است.
در فصل‌های بعدی این کتاب که به ترتیب با عنوان‌های «باشگاه جعفری»، «15 خرداد 42»، «شاه و دربار»، «انقلاب»، «در خارج» و «کلام آخر» تنظیم شده‌اند، جعفری با بیان خاطرات خود در مورد این موضوعات، بیشتر سعی در مبرا نشان دادن شخص شاه و انداختن تقصیر به گردن اطرافیان (شیوه همه مدافعین رژیم پهلوی) و ارائه چهره‌ای مهربان، ورزش و فرهنگ‌دوست و مردمی از شاه دارد. وی همچنین در مورد مرحوم تختی با اشاره به اختلافات خانوادگی وی با همسرش، شایعه خودکشی وی را تأیید کرده و وی را فردی غیرسیاسی معرفی می‌نماید. (ص 182)
جعفری اختلاف طیب حاج رضایی با شاه را نیز شخصی و بر سر ممنوعیت واردات موز توسط وی قلمداد کرده و هرگونه دخالت خود در دستگیر و اعدام وی طیب را رد می‌کند. (ص 292)
هما سرشار در انتهای کتاب با آوردن ویژه‌نامه‌ای در معرفی ورزش باستانی واصطلاحات رایج در آن به قولی که در ابتدای مصاحبه به جعفری داده بود، عمل می‌کند که بخشی خواندنی است.
پس از انتشار این کتاب، بعضی از افراد و گروه‌هایی که جعفری در این کتاب از آنها نام برده است، دست به موضع‌گیری زدند. محمدمهدی عبدخدایی از اعضای قدیمی فدائیان اسلام، هرگونه عضویت جعفری در این گروه را تکذیب کرد. بعضی از همراهان و دوستان مرحوم تختی ادعاهای جعفری درباره آن مرحوم را تکذیب کردند. مرکز اسناد تاریخی وزارت اطلاعات نیز با چاپ کتاب "شعبان جعفری به روایت اسناد ساواک" گام مهمی در روشن ساختن میزان صحت ادعاهای جعفری برداشت.
نقد «دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران» بر كتاب " خاطرات شعبان جعفري"
 

Sarp

مدیر بازنشسته
كتاب خاطرات «شعبان جعفري» را بحق ‌بايد پديده‌اي متفاوت در ميان موجي كه در زمينه‌ خاطره نگاري در داخل و خارج كشور به راه افتاده است، قلمداد كرد. طبق روال مرسوم، روايتگران و صاحبان خاطرات، محركان اصلي در توليد آثار تاريخي‌اند؛ لذا به منظور ارتقاي كيفي كار و ارائه بهتر محفوظات ذهني خود، از خدمات افراد يا مؤسسات فرهنگي بهره مي‌گيرند، اما بايد اذعان داشت در اين كتاب به صورتي كاملاً متفاوت، محوريت را خانم «هما سرشار» يعني همان مصاحبه‌گر برعهده گرفته است و نه شعبان جعفري. البته هيچ عنصر فرهنگي‌اي هم نمي تواند تصور كند فردي چون شعبان جعفري به طور خودجوش وارد چنين وادي‌هايي شود، زيرا وي به طور بارزي با اين گونه مقولات فرهنگي بيگانه است و حتي حاميان ديرينه‌اش نيز مايل نيستند يادآوري ارتباطات گذشته شان موجب مخدوش شدن بيشتر وجهه آنان شود.شايد صرفاً اشاره‌اي به يك ماجرا از چنين فردي كه مفتخر به بازگردانيدن تاج به محمدرضا پهلوي بوده و به وي عنوان تاجبخش داده‌اند و با اين مدال افتخار! سالها به زشت‌ترين وجه به حقوق مردم تعدي و دست‌اندازي ‌كرده است، ميزان بيگانگي مبنايي و اصولي وي را با مقوله فرهنگ مشخص سازد.ماجراي مراجعه جعفري به دبيرستان ابومسلم براي جلوگيري از مردود شدن فريدون فرخزاد ـ با توجه به مسائلي كه در مورد وي مطرح بود ـ در اين كتاب به گونه‌اي متفاوت با حقيقت، مورد اشاره واقع شده است، اما به هر حال اين ماجرا در كليت خود مي‌تواند گوياي بسياري از واقعيت‌ها باشد. آنچه مشهور است و در اين كتاب نيز از سوي خانم سرشار به نوعي بيان مي‌شود آن است كه به دنبال توسل فرخزاد به جعفري براي حل مشكل تك شدن معدلش در سال آخر دبيرستان، جعفري با عربده‌كشي و نثار فحش‌هاي ناموسي خطاب به مسئولان دبيرستان ابومسلم، وارد دفتر دبيرستان مي‌شود. مسئولان دبيرستان كه به وحشت مي‌افتند بعد از اطلاع از موضوع مي‌گويند حالاچه امر مي‌فرمائيد؟ آيا به اين بچه! بيست بدهيم خوب است؟ جعفري با پرخاش و فرياد از آنها مي‌خواهد تا به وي نمره صد يا دويست بدهند. چنين فردي سالها يكي از مظاهر قدرت رژيم پهلوي در سركوب مردم بوده است. حتي در دوراني كه ساواك قدرت چشمگيري مي‌يابد و به حسب ظاهر بر همه امور جامعه مسلط مي‌شود، ارتباط شعبان جعفري با دربار، به صورتي ضعيف‌تر، همچنان ادامه پيدا مي كند. شعبان جعفري كه قبل از كودتاي بيست‌وهشتم مرداد، از سوي دربار صرفاً به عنوان يك جاسوس اجير شده بود و به داخل نيرو‌هاي سياسي فعال آن زمان نفوذ داده مي‌شد، پس از اين ماجرا جايگاه ويژه خود را در ميان خانواده پهلوي، امراي ارتش و رجال آن دوران مرهون نقش محوري‌اش در به خيابان كشانيدن همپالگي‌هاي خويش و فواحش در حمايت از كودتاگران است. هرچند جعفري جزو كساني است كه بعد از شكست مرحله اول كودتا دستگير مي‌شود، اما در همان زندان نيزطي ملاقاتي كه با « پروين آژدان قزي» (يكي از گردانندگان محله‌هاي بدكاره‌ها) داشته با اين دو قشر ارتباط برقرار و آنان را فعال مي‌كند. در واقع به پاس اين خدمت، بعد از پيروزي كودتاي آمريكا عليه دولت دكتر مصدق، شعبان جعفري يا همان «شعبون بي‌مخ» مشهور، تبديل به چهره‌اي مي‌شود كه به اعتراف خود در اين كتاب، قادر بوده است هر كاري در كشور انجام دهد: «آخه باور كن خانوم، اون موقع من هر كاري مي‌خواستم تو تهرون بكنم مي‌تونستم.» (ص173)منطقاً چنين چهره‌اي كه در تاريخ معاصر ما نامش مترادف با سردمداري بدمستي، تجاوز به نواميس، باج‌گيري، زورگويي، چاقوكشي و آدم‌كشي است هرگز نمي‌توانسته انگيزه‌اي براي مرور زندگي خود كه سراسر زشتي و سياهي است، داشته باشد، به ويژه آن كه در اين اثر تمامي موارد فوق جز چاقوكشي از سوي شعبان جعفري رسماً پذيرفته مي‌شود. البته نفي چاقوكشي نيز نه به دليل زشتي و قباحت اين عمل، بلكه بدان لحاظ صورت مي‌گيرد كه زور بازوي«شعبون بي‌مخ» را زير سؤال مي‌برد؛ بنابراين مرور كارنامه يك زندگي سراسر تباهي نمي‌توانسته است براي شعبان جعفري مايه افتخار به حساب آيد و برانگيزنده وي براي ثبت شرح حال خويش باشد.در واقع اين بدان مي ماند كه يك شكنجه‌گر ساواك به بيان خاطرات خود در مورد اعمال قرون وسطايي‌اش چون سوزاندن و ناخن كشيدن و به طور كلي برخوردهاي خشونت‌بار با قربانيانش بپردازد. جعفري در اين كتاب حتي با اشاره مي‌فهماند كه بر سر آن روحاني منتقد خود چه آورده است، هرچند به ظاهر به سبب خجالت از خانم مصاحبه‌گر دقيقاً عنوان نمي‌كند بعد از آن ‌كه وي را از منبر پائين مي‌كشد و كشان كشان به محلي مي‌برد، چه بلايي بر سر او آورده است.اما بعكس، خانم مصاحبه‌گر و تشكيلاتي كه وي با آن مرتبط است انگيزه بسياري براي تشريح زندگي شعبان جعفري دارند. لذا مي‌توانسته‌اند براي وي به لحاظ اقتصادي در قبال بيان خاطراتش انگيزه ايجاد كنند. پس در اين كتاب بايد نوع عملكرد مصاحبه‌گر را به صورت جدي مورد توجه قرار داد. به طور كلي دراين كتاب، صرف‌نظر از آن تعريف دست و دلبازانه خانم هما سرشار از شعبان جعفري كه همچون يك نجيب‌زاده و قديس‌گونه از وي ياد مي‌كند(چشم بر زمين دوخته بود كه نگاهش با نگاه من ـ زن غريبه ـ‌ برخورد نكند)، به نظر نمي‌رسد به هيچ وجه اهتمامي براي تطهير شعبان جعفري صورت گرفته باشد، حتي تناقضات آشكاري كه به سهولت در چارچوب يك همكاري ساده ‌بين مصاحبه كننده و مصاحبه شونده مي‌توانست برطرف شود، برطرف نشده است. البته گويا توسل به اين شيوه، لازمه تأمين اهداف خانم هما سرشار بوده است؛ زيرا از يك سو ايشان قصد دارد خود را بي‌طرف نشان دهد و از سوي ديگر مي‌خواهد شعبان جعفري را همان طور كه هست از زبان خودش معرفي نمايد تا بتواند بعداً از اين چهره، بهره لازم را در ترسيم دلخواه تاريخ معاصر ببرد.خانم هما سرشار كه از يهوديان فعال ايران در دوران پهلوي و مرتبط به صهيونيست‌هاي حاكم بر فلسطين اشغالي بود، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در خارج كشور فعاليت‌هاي فرهنگي چشمگيري براي جامعه جهاني يهود صورت داده كه از جمله آنها، تدوين تاريخ شفاهي است و سه جلد آن منتشر شده است.
 

Sarp

مدیر بازنشسته
در واقع با درك جايگاه خانم سرشار در برنامه‌هاي فرهنگي و تبليغاتي صهيونيست ها، مي‌توان به پاسخ روشني براي اين سؤال دست يافت كه چرا وي تلاش مي‌كند با دستمايه قراردادن چهره سياه شعبان جعفري، جنبش‌هاي سياسي معاصر ملت ايران را كاملاً ملكوك سازد.درحقيقت، اين كتاب يك خط تبليغاتي بين‌المللي را كه تلاش دارد اصولاً انقلابها را فارغ از گرايش‌هايشان، زير سؤال برد و ملت‌ها را از«انقلاب» نااميد سازد، بخوبي پي گرفته است. البته مدتهاست بحثي به صورت سازمان يافته در جهان از سوي تئوري پردازان مرتبط با هيئت حاكمه آمريكا و برخي دول اروپايي دنبال مي‌شود مبني بر اينكه ديگر عصر انقلاب‌ها گذشته است و ملت‌ها از تحولات اساسي و ريشه‌اي بهر‌ه‌اي نخواهند برد. قطعاً هماهنگ با اين قبيل تئوري‌پردازي‌ها لازم است تمامي خيزشهاي سياسي عليه دوران سلطه انگليس و آمريكا بر ايران زير سؤال رود. لذا بي‌جهت نيست كه خانم هما سرشار فرد بدنامي چون شعبان جعفري را برمي‌گزيند و ابتدا با تعريفي از او كه هيچ كس، حتي كمترين شناخت و اطلاع از تاريخ معاصر، آن را باور نمي‌كند، خود را بي‌طرف جلو‌ه‌گر مي‌سازد، سپس همان شعبان جعفري واقعي را پايه مبارزات ملي شدن صنعت نفت وانمود مي‌كند. به عبارت ديگر، خانم هما سرشار در كتاب حاضردرصدد القاي اين موضوع است كه يك ركن انقلاب‌ها و خيزش‌هاي سياسي در ايران، اعم از مذهبي يا ملي و يا هر گرايش ديگري، افرادي چون شعبان جعفري بوده‌اند كه همراه با ارعاب، اهداف آن جنبش سياسي و رهبران آن را تأمين مي‌كرده‌اند و ركن ديگر اين جنبش ها نيز فريب توده‌ها بوده است. لذا براي نيل به اين منظور ابتدا لازم بود تا چهره زشت شعبان جعفري از زبان خودش ترسيم شود و سپس وي به عنوان يك عضو تعيين‌كننده در همه جريانات سياسي مؤثر در نهضت‌ ملي شدن صنعت نفت قلمداد گردد. البته خانم سرشار نتوانسته اين نكته را براي خوانندگان كتاب توجيه و تبيين كند كه چگونه فردي مي‌توانسته يك روز عامل دربار باشد و به فاصله كوتاهي به جرگه حواريون آيت‌الله كاشاني درآيد، سپس مصدقي شود و مجدداً با بروز اختلافات به آيت‌الله كاشاني نزديك شود و آن‌گاه به خدمت گروه فدائيان اسلام درآيد و ديگر روز جزو خصيصين شاه گردد.در واقع طبق مندرجات همين كتاب، ورود شعبان جعفري به عرصه‌هاي سياسي به واسطه اجير شدن توسط دربار بوده است.حال، چنين فردي كه در ازاي شرارتهايش در ميان صفوف نيرو‌هاي سياسي مبالغ كلاني از درباردريافت مي‌كرده، چگونه مي‌توانسته به فعاليت‌هاي سياسي سالم كه در آن روند قضايا كاملاً معكوس است، روي آورد؟ شعبان جعفري در بيان اولين خوش خدمتي‌اش براي دربار يعني به هم ريختن تماشاخانه فردوسي كه در آن نمايشي عليه شاه روي صحنه بود، گرچه مدعي بي اطلاعي از مسائل سياسي است ( اصلاً نمي‌دونستم شاه چيه، مصدق چيه، داستان چيه، ص57 ) اما در ادامه با بيان مراجعه يك سرگرد آگاهي به منزل وي و پرداخت دو هزار تومان به عنوان حق‌الزحمه به هم ريختن آن نمايش، همه چيز را روشن مي‌كند، زيرا مشخص مي‌شود كه شعبان جعفري براي دربار فردي ناشناخته نبوده و حتي آدرس منزل وي را نيز در اختيار داشته‌اند. مهمتر اين ‌كه جناب شعبان جعفري در اين ملاقات نه تنها از به هم ريختن تماشاخانه‌اي كه در آن مقامات عالي‌رتبه منتقد دربار حضور داشته‌اند، خوفي ندارد بلكه براي اين كار، پانصد تومان اهدايي دربار را ناچيز مي‌شمارد و دو هزار تومان كه در دهه 20 پول هنگفتي بوده است مطالبه و دريافت مي‌كند.البته اين احتمال نيز مي‌تواند به ذهن متبادر شود كه تا اين زمان دربار، شعبان جعفري را نمي شناخته و در اين ماجرا او را شناسايي كرده و چون وي را براي تحقق اهداف خود مفيد تشخيص داده ، از اين تاريخ به بعد او را براي مأموريتهاي مختلف برگزيده است.در اين صورت نيز هيچ‌گونه تغييري در جايگاه تعريف شده براي چنين فردي ايجاد نمي شود، بلكه صرفاً زمان به خدمت دربار درآمدن وي كمي پس و پيش مي گردد.
بنابراين به اعتراف شعبان جعفري حضور وي در عرصه‌هاي سياسي از طريق اجير شدن توسط دربار بوده است. اما اينكه بعد از اين قبيل خوش‌خدمتي‌ها چگونه شعبان جعفري هر روز به رنگي در مي‌آمد و در جلسات عمومي مربوط به جريان‌هاي سياسي مختلف حاضر مي‌شد، سؤالي است كه مي‌توان پاسخ آن را از خلال خاطرات خانم تاج‌الملوك (همسر دوم رضاخان و مادر محمدرضا) دريافت كرد: «افرادي بودند كه مثل استوار عباس شاهنده، اول توده‌اي بودند بعد رفتند از اطرافيان قوام‌السلطنه شدند، بعد دوباره تغيير مسلك دادند و دور و بر مصدق، مردم مرتباً دليل اين اعوجاج مسلك را مي‌پرسيدند، بيچاره‌ها نمي‌دانستند كه اين آدمها در واقع آدم‌ ما هستند كه به صورت نفوذي و مأمور دربار عمل مي‌كنند! افردي هم مثل استوار مكي و يا آن يارو كي بود؟ آها يادم آمد، مظفر بقايي يا جعفر شاهيد… صدها نفر بودند».(ص)427به اين ترتيب با مشخص بودن چگونگي آغاز فعاليت‌هاي شعبان جعفري و روشن بودن دوره پاياني آن، قضاوت در مورد برخي فرازهاي زندگي وي در اين ميانه كه نامتجانس با آغاز و پايان است چندان دشوار نخواهد بود. البته قرائني در همين كتاب وجود دارد كه ماهيت مسائل پشت پرده و هر روز به يك رنگ در آمدن شعبان جعفري را روشن‌تر مي‌كند و اظهارات خانم تاج‌الملوك را تطبيق آن با تحركات و فعاليت‌هاي وي به اثبات مي‌رساند. به عنوان نمونه، روايت كتك خوردن وي از مريدان آيت‌الله كاشاني، خود بهترين گواه بر اين واقعيت است كه در آن زمان نيز اطرافيان آيت الله كاشاني به شعبان جعفري به عنوان يك فرد نفوذي دربار مي‌نگريسته‌اند. البته جعفري در مورد علت بدبيني آنها كه منجر به كتك خوردنش مي‌شود مي‌گويد: « به آقا حرف ركيك زدم»، اما توضيحات بعدي وي نشان از عميق‌تر بودن موضوع دارد، به ويژه اين‌كه سوءظن به شعبان جعفري در حد قصد ترور وي براي آيت‌الله كاشاني بوده است. (آره، گفت اين آمده آقا رو بكشه. ص85)‌ لذا به قصد كشت كتك مي‌خورد و مدتها جرئت حضور در مجالس آيت‌الله كاشاني را نداشته است.البته اين نكته را نمي‌توان ناديده گرفت كه در طول تاريخ شيعه، نزديك شدن به حلقه اطرافيان روحانيون بلند پايه، به دليل عدم برخورداري آنها از ساده ترين تشكيلات، كارچندان دشواري نبوده است. بي ترديد بسيار نادر بوده اند روحانيوني چون امام خميني(ره) كه ضمن ارتباطات گسترده مردمي، بتوانند با تيزبيني منحصر به فرد، عناصر مشكوك مرتبط با بيگانه را در ميان خيل گسترده اقشار مختلف مراجعه كننده به خود شناسايي كنند. به همين لحاظ افرادي چون مظفر بقايي به عنوان يك عنصر بيگانه توانستند با نفوذ به بيت آيت الله كاشاني به اختلافات دامن زنند و زمينه كودتا را براي بيگانگان مهيا سازند، اما آيا مي توان مظفر بقايي را يكي از وابستگان به آيت الله كاشاني قلمداد كرد؟ بنابراين تلاش خانم هما سرشار كه با طرح سؤالات كاملاً جهت‌دار قصد دارد وانمود كند افرادي چون شعبان جعفري يك ركن خيزش سياسي ملت ايران در جريان ملي شدن صنعت نفت بوده‌اند، نمي‌تواند توفيق چنداني داشته باشد، به ويژه اين ‌كه ايشان در برخي از مراحل مصاحبه به گونه‌اي كاملاً آشكار اين خط را دنبال كرده و مي‌گويد: «من نمي‌گويم شما سوءاستفاده مي‌كرديد. من مي‌گويم مثلاً آيت‌الله كاشاني يك روز مي‌خواست با مصدق دعوا كند بعد شما و دو سه نفر ديگر را صدا مي‌زد مثلاً مي‌گفت: « برين برو بچه‌ها رو جمع كنين بريزين تو خيابون به نفع مصدق! » منظورم اين است كه چون آيت‌الله كاشاني احساس مي‌كرد شماها به او اعتقاد داريد و قبولش داريد هر جور دلش مي‌خواست از وفاداريتان بهره‌برداري مي‌كرد.« ص88
 

Sarp

مدیر بازنشسته
اگر اين گونه سؤالات جهت‌داررا به كناري نهيم، اظهارات متناقص شعبان جعفري در مورد پول گرفتن يا نگرفتن از دربار، هوادار فدائيان بودن يا خبرچيني كردن در مورد برنامه‌هاي آنها، مذهبي بودن يا همكار بودن و... خود بهترين ملاك‌ها براي قضاوت خوانندگان خواهد بود. براي نمونه، وقتي جعفري دوستان خود را كه همگي از چاقوكشان و آدم‌كشان حرفه‌اي معروف تهران بودند، معرفي مي‌كند و اذعان دارد بسياري از آنان به دليل چند فقره قتل در دهه 20 اعدام ‌شدند چگونه مي‌توان اطلاق صفت «يك فرد مذهبي» به وي را از سوي خانم هما سرشار پذيرفت؟ او كه براي اولين بار با آوردن زنان نيمه‌عريان به محيط زورخانه ـ كه در ايران محيطي مقدس است ـ و بردوش خود چرخاندن آنان، حتي فساد را در اين محيط ترويج داد، سخاوتمندانه در اين كتاب به مثابه يك فرد مذهبي تصوير مي‌شود كه حتي از نگاه كردن در چشم نامحرمان نيزاجتناب مي ورزد(!) قطعاً براي زير سؤال بردن جنبش ضد انگليسي و اصولاً ضد سلطه ملت ايران در جريان جنبش ملي شدن صنعت نفت بايد چنين وصله ناجوري را به آيت‌الله كاشاني و دكتر مصدق متصل كرد تا بتوان به نتيجه مطلوب رسيد. البته در اين راستا بايدگفت لابد ارتباطات شعبان جعفري با اسرائيل و صهيونيستها نيز محك ديگري است بر مسلماني وي(!) هرچند نا گفته نماند كه تلاش خانم هما سرشار شناخت خوبي در اين باره به ملت ايران مي‌دهد كه استمرارحاكميت آمريكا و دولت تحت الحمايه مستقيم آن در ايران بعد از كودتاي 28 مرداد ،با اتكا به چه افراد فاسدي بوده است. بي‌ترديد جعل تاريخ براي تبرئه عملكرد انگليسي‌ها و آمريكايي‌ها در دوران پهلوي اول و دوم كار چندان ساده‌اي نيست و نمي توان صرفاً از طريق خريدن فردي چون شعبان جعفري به آن دست يافت. به عبارت بهتر، جعفري به عنوان مهره دربار، آلوده‌تر از آن است كه با توسل به تناقض گوييهاي وي بتوان جنبش‌هاي اصيل ملت ايران عليه سلطه‌گران را ملكوك كرد.
اين هم قبر " بي مخ "

منابع:
«دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران» irhistory.com
hamshahrionline.ir
سايت موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران www.iichs.org
خبرگزاری فارس
موسسه « میراث اهل قلم »
کتاب نیوز
ویکی‌پدیا
اختصاصی راسخون
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بابک جان مطالبت جالب بود ولی حقیقتش خیلیاش نمیه کاره موند ............

یه پیشنهاد اون جاهاش که قابل توجه تر هست رو پررنگ تر کن ............. تشکر
 

Sarp

مدیر بازنشسته
سلام بابک جان مطالبت جالب بود ولی حقیقتش خیلیاش نمیه کاره موند ............

یه پیشنهاد اون جاهاش که قابل توجه تر هست رو پررنگ تر کن ............. تشکر
سلام
محمد من همه شو خوندم
همه ش واسم مهم بود
از این کارا فقط خودت بلدی و خودت :D

البته این متن همه چیز رو نگفته
چیزایی که شاید به مذاق خود تو هم خوش نیاد
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
محمد من همه شو خوندم
همه ش واسم مهم بود
از این کارا فقط خودت بلدی و خودت :D

البته این متن همه چیز رو نگفته
چیزایی که شاید به مذاق خود تو هم خوش نیاد
پس بابک جان با اجازت من خودم پررنگ میکنم تا بتونم بفهمم چیه
 
  • Like
واکنش ها: Sarp

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
تهيه كننده: محمود كريمي شروداني



شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ یکی از نام‌های جنجالی تاریخ معاصر ایران و از بازیگران اصلی کودتای ۲۸ مرداد بود. وی زورخانه دار و باستانی کار ایرانی بود که بیشتر به خاطر حضورش در حرکات سیاسی به خصوص در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ شهرت داشت.

زندگي‌نامه

شعبان جعفري مشهور به «شعبون بي‌مخ» در سال 1300 ه.ش در محله سنگلج تهران در يك خانوادة پرجمعيت (13 خواهر و برادر) متولد شد. وي طي چهار سال تحصيل در مقطع ابتدايي به سب شرور بودن از چندين مدرسه اخراج شد و سرانجام ترك تحصيل نمود.
در دوران نوجواني و جواني نيز به همراه ساير اراذل و اوباش ماجرايي‌هاي بسياري داشت و به همين دليل در سن 15 سالگي به زندان افتاد. دوران خدمت سربازي‌ وي چهار سال طول كشيد.
پس از ورود متفقين به ايران، او نيز با فرار از پادگان به دوران سربازي خود پايان داد و پس از چندي به همراه يكي ديگر از كشتي‏گيران در ميدان شاهپور باشگاه ورزشي به نام باشگاه آهن راه‏اندازي كرد و در مسابقات قهرماني ورزشهاي باستاني كشور سال 1322 به قهرماني در رشتة كباده و چرخ دست يافت.




منوچهر آزمون و شعبان جعفری


جعفري از سال 1326ش با بر هم زدن نمايش « مردم» به كارگرداني عبدالحسين نوشين در تئاتر فردوسي، براي حاكميت محبوب شد و به جاي آنكه به جرم ايجاد آشوب و اخلال در نظم عمومي محبوس گردد با دريافت وجه دستي بنابه دستور ادارة آگاهي مدتي از تهران به لاهيجان رفت. در لاهيجان زورخانه‏اي را اداره مي‏كرد و پس از يك سال به تهران بازگشت.
دهه سي، براي اين لعين بي‏ مخ، دهة طلايي بود. در سال 1329 پس از آنكه به استقبال آيت‏الله كاشاني كه از تبعيد بازمي‏گشت رفت، در بين جمعيت طرفداران آيت‏الله، شايع شد كه وي به قصد قتل ايشان در اين مراسم حضور يافته است و همين مسئله باعث شد تا از سوي طرفداران آيت‏الله كاشاني مورد ضرب و جرح قرار گيرد و مدتي نيز در بيمارستان بستري بود. سپس به حمايت از نهضت ملي شدن نفت و دكتر مصدق برخواست. او به همراه گروه اراذل و اوباش خود در روز 14 آذر 1330، به دفتر روزنامه‏هاي چپ و توده‏اي و مخالف دولت دكتر مصدق مانند چلنگر، مردم، شورش، بدر و... حمله كرده و اين دفاتر را غارت و ويران كردند. اين آشوب براي او مدتي حبس در زندان قصر را به ارمغان آورد.
پس از آزاد شدن بار ديگر راه خود را در پيش گرفت، در جريان 30 تير 1331 به فعاليت براي بازگرداندن دكتر مصدق بر مسند نخست‏وزيري پرداخت اما به فاصلة كوتاهي از مصدق روي برگرداند و ماجراي 9 اسفند 1331 پيش آمد. در اين روز به پيشنهاد دكتر مصدق، شاه قصد خروج از كشور و سفر به عتبات را داشت كه شعبان به همراه گروهي از اراذل و اوباش خود با تجمع در مقابل كاخ مرمر از اين امر جلوگيري كردند و با تهديد بازاريان، بازار تعطيل شد و اين گروه به مقابل خانه دكتر مصدق رفته و اقدام به شكستن در منزل وي نمودند. اين ماجرا منجر به حبس وي تا 28 مرداد 1332 شد و در ظهر 28 مرداد 1332 به حكم زاهدي از زندان آزاد شد و جريان هدايت اوباش را به عهده گرفت. پس از كودتاي 28 مرداد به تاجبخش شهرت يافت. پس از اين خدمت، بنابه پيشنهاد تيمسار زاهدي با شاه ملاقات كرد و زميني براي تاسيس باشگاه ورزشي به وي اهدا شد، در ضمن در همين ملاقات از شاه اجازه گرفت تا جمعيتي به نام جمعيت جوانان جانباز تشكيل دهد تا در مواقعي ضروري از آنان استفاده شود. ساخت باشگاه جعفري سه سال طول كشيد و محمدرضا پهلوي خود آن را افتتاح كرد. مدتي نيز تيمور بختيار رياست افتخاري آن را برعهده داشت. هزينه‏هاي باشگاه از دربار و اطرافيان شاه و ساواك تامين مي‏شد. گرچه او منكر دريافت هرگونه وجهي از دربار است ولي اسناد تقاضاي پول از دربار توسط وي موجود مي‏باشد.
در اسفند 1332، دكتر حسين فاطمي دستگير شد و شعبان جعفري كه خصومتي خاص با وي داشت با دستة خود به مقابل شهرباني رفت و زماني كه دكتر فاطمي از شهرباني خارج شد به وي حمله كرد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد و به روايتي با چاقو مورد حمله قرار داد. او در خاطرات خود به صراحت منكر اين مسئله است و آن را امري ناممكن از سوي خود مي‏خواند.
در مراسم 4 آبان هر سال جعفري به نمايش ورزشهاي باستاني در ورزشگاه امجديه، در مقابل شاه مي‏پرداخت. بسياري از مهمانان خارجي حكومت به باشگاه او دعوت مي‏شدند و در آنجا ورزش باستاني اجرا مي‏شد.
در جريان وقايع 15 خرداد 1342، باشگاه جعفري آتش زده شد. جعفري نيز با جمعيت جوانان جانباز خود به تلافي در روز 16 خرداد به خيابانها ريختند و ايجاد رعب و وحشت كردند. حضور او در چنين روزهايي آنچنان زننده بود كه وزارت اطلاعات و امنيت كشور خواهان آن بود كه هرچه كمتر در محافل ظاهر شود. از ديگر اقدامات وي برگزاري مراسم روضه‏خواني در دهه ماه محرم در تكيه دباغخانه بود كه هزينه آن را از ساواك هر ساله دريافت مي‏كرد.:surprised:


شعبان جعفری به همراه محمدرضا پهلوی، غلامرضا پهلوی، امیرعباس هویدا، امیراسدالله علم


با آغاز انقلاب اسلامي، جعفري نيز احساس خطر كرد و به اسرائيل گريخت ولي مجدداً به ايران بازگشت و همزمان با خروج شاه از كشور به ژاپن رفت. از ژاپن به آلمان، اسرائيل، فرانسه، انگليس و تركيه رفت. در تركيه با گروه ارتشبد آريانا و بر عليه حكومت جمهوري اسلامي به فعاليت پرداخت و دو نامه اين ژنرال فراري را براي دو سركرده رژيم صهيونيستي؛ اسحاق رابين و غوري ناكيس- از ژنرالهاي اسرائيلي و رئيس بخش مهاجرت آژانس يهود برد.
او سالها با دريافت تابعيت امريكايي، در كاليفرنيا زندگي مي‏كرد و خاطرات وي به كوشش هما سرشار منتشر شد.
سرانجام شعبان جعفری در سن هشتاد و پنج سالگی و در روز ۲۸ مرداد، ۱۳۸۵ - سالگرد کودتای ۲۸ مرداد - در شهر لوس آنجلس واقع در ایالات متحده آمریکا درگذشت
لقب " بي مخ " از كجا آمد
به گفته خود شعبان جعفري: مدرسه كه مي رفتم، وقتي دستشويي ام مي گرفت سرم را مي انداختم پايين و بدون اجازه كلاس را ترك مي كردم. يك بار معلم دستش را محكم روي سرم گذاشت و پرسيد مگه تو مخ نداري؟ من هم جواب دادم: نه ندارم!»
لقب شعبان بي مخ از ده دوازده سالگي به او اعطا شد.


شعبان جعفری با پرچمی در دست، در فعالیت‌های انتخاباتی مجلس دوره هجدهم


سندي از ساواك درباره سفر "بي مخ" به اسرائيل
سند زير از جمله گزارش هاي ساواك پيرامون سفر «شعبان بي مخ» به فلسطين اشغالي است:
از : اداره دوم اطلاعات و ضداطلاعات تاريخ : 21/9/1349
به : ر. ك ساواك شماره : 64 ـ 100/09/7001
موضوع: شعبان جعفري
برابر اطلاع واصله‌:

ارزيابي خبر: خبر تصور مي‌رود صحيح باشد.
نظريه : ضمن اين كه مطالب بالا در اسرائيل اظهار گرديده ممكن است اظهار كننده روي اغراض شخصي و نداشتن روابط خوبي با ابراهيم اسحاقي چنين مطالبي را بيان نموده باشد. 1- شعبان جعفري روز 18/8/49 جهت معالجه به كشور اسرائيل وارد و روز 1/9/49 با هواپيماي ال آل به تهران عزيمت نموده است‌. 2- در مدت اقامت وي در آن جا از طرف وزارت امورخارجه اسرائيل چند روز يك دستگاه ماشين سواري براي گردش در اختيار نامبرده بوده و ضمناً خانم «ورد» رئيس شعبه كشورهاي خاورميانه يك مهماني ناهار ترتيب داده است كه چند نفر از يهوديان ايراني در آن شركت داشتند. 3- بطوري كه شخصي به نام سليم رحيم‌پور متولد قصر شيرين كه فعلاً تبعه اسرائيل است (طبق گفته خود نامبرده كارمند پليس است‌) اظهار نموده گويا چند نفر مي‌خواسته‌اند شعبان جعفري را به قتل برسانند و روز جمعه 29/8/49 چند نفر مزبور از طرف پليس بيمارستان تالاشومر بازداشت شده‌اند كه در ميان آنها يك نفر يهودي ايراني تبعه اسرائيل به نام ابراهيم اسحاقي فرزند يوسف متولد قصر شيرين كه در سال 1950 جزو حزب توده بوده و همان سال به اسرائيل مهاجرت كرده و يك نفر ديگر به نام ابراهيم داوري فرزند احمد داوري كارمند فعلي سازمان برنامه و اهل قصر شيرين است بوده‌اند. 4- همان شخص اظهار مي‌كرده آمدن شعبان جعفري را نيز برادر ابراهيم اسحاقي به نام منشي اسحاقي كه فعلاً در قصر شيرين مغازه خرازي دارد اطلاع داده‌. 5- ترتيب آمدن جعفري براي معاينات به اسرائيل را عزت خالو و مهدي قصاب كه در محل يهوديها هستند داده بوده‌اند.

بسی جالب بود
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز



خاطرات شعبان جعفری
خاطرات شعبان جعفری مجموعه مصاحبه‌های هما سرشار با شعبان جعفری است که در امریکا زندگی می‌کند. "هما سرشار" از یهودیان مقیم امریکاست که به همراه خانواده‌اش در کارهای انتشاراتی فعالیت دارند. فرزند وی "هومن سرشار" اخیراً کتابی با نام "فرزندان استر" ( مجموعه مقالاتی درباره یهودیان و حضورشان در ایران) به رشته تحریر درآورده است که توسط انتشارات "کارنگ" در سال 84 ترجمه و منتشر شده است. هما سرشار در مقدمه کتاب خود می‌نویسد که فکر ضبط و انتشار خاطرات جعفری، اولین بار پس از ملاقاتی با وی در سال 1986 به ذهنش رسیده است. نویسنده کتاب در ادامه و با موافقت جعفری، خاطرات وی را به شکل مصاحبه حضوری ضبط کرده و پس از بررسی مطالب و تطبیق اطلاعات داده شده با اسناد تاریخی، اقدام به انتشار آنها نموده است.
از نظر سرشار حضور جعفری در سال‌های پرآشوب 1329 تا 1332 در وسط "معرکه" عامل مهمی است تا مورخ را به مصاحبه با وی ترغیب کند: «هنوز اهل قلمی از زبان و دید کسی که آن لحظات پرتنش را در خیابان زیسته، داخل معرکه و میان گود بوده چیزی ننوشته است." (ص 11)
خاطرات شعبان جعفری در نه فصل تنظیم شده است: فصل اول: جعفری در این فصل با ارائه مشخصات بیوگرافیک خود می‌گوید که متولد اول فروردین 1300 شمسی است و در محله سنگلج تهران به دنیا آمده است (از محلات قدیمی پایتخت) وی در ادامه با بیان علاقه خود به ورزش باستانی از تلاش‌هایش برای تقویت این ورزش کهن در ایران سخن می‌گوید. (ص 31)
فصل دوم: این فصل به بیان خاطرات جعفری از دوران سربازی اختصاص دارد. وی در این بخش با ذکر خاطراتی از این دوران کمی هم از وضعیت بعضی شهرهای ایران در آن دوران سخن می‌گوید. جعفری می‌گوید که به دلیل شرارت‌های متعدد و شیطنت‌هایی که گاه و بی‌گاه انجام می‌داده است دوران خدمتش به جای دو سال، چهار سال به طول انجامیده است!
فصل سوم: شعبون بی‌مخ در این فصل به بررسی چگونگی ورود خود به جریانات سیاسی توضیحاتی ارائه کرده است. وی می‌گوید: اولین باری که اسمم در جریانی مهم بر سر زبان‌ها افتاد، زمانی بود که با چند تن از رفقا مشروب خورده بوده و برای دیدن نمایش به تماشاخانه‌ی مهمی در تهران رفته بودیم. اتفاقاً چند تن از سران رژیم نیز در آن سینما حضور داشتند. به همین دلیل مأموران قصد جلوگیری از ورود ما را داشتند که ما هم زد و خورد و دعوای مفصلی به پا کردیم که این مسئله نام ما را بر سر زبان‌ها انداخت. (ص 58)
فصل چهارم: در این بخش جعفری ابتدا به سابقه مذهبی خانواده‌اش اشاره می‌کند و سپس می‌گوید که در میان خانواده‌اش فردی روشنفکر بوده است!!!!!!!!!!!؛ چرا که مثلاً توسل مادرش به امام رضا (ع) برای بهبود درد پایش را به باد انتقاد گرفته است.(ص 63)
وی در ادامه به ارتباطات خود با علمای قم اشاره می‌کند و مدعی می‌شود که زمانی عضو "فدائیان اسلام" بوده است. (ص 65) جعفری در ادامه(به زعم خود) به برخی تندروی‌های فدائیان اسلام اشاره کرده و برای مثال قتل کسروی را عملی خودسرانه تلقی کرده و تلویحاً نظر مشهور مبنی بر فتوای آیت‌ا... کاشانی در مورد قتل رزم‌آرا را تکذیب می‌کند. (ص 66) . در پایان این بخش از کتاب نیز جعفری می‌گوید که به خاطر همین تندروی‌ها از گروه فدائیان جدا شده است. (ص 71)
فصل پنجم: جعفری در این بخش به ارتباط نزدیک خود با آیت‌ا... کاشانی و همکاری با وی اشاره کرده و با ذکر خاطره‌ای جالب، مسئله ورود تاریخی ایشان به ایران را شرح می‌دهد.:surprised: (ص 81)
البته وی در این فصل به وقایع نهم اسفند 1331 نیز اشاره می‌کند و ضمن بیان اقداماتش در جلوگیری از خروج شاه از کشور به دغدغه علما و به خصوص آیت‌ا... کاشانی در این مورد می‌پردازد.
فصل ششم: جعفری در مورد این روز و حمله وی و دار و دسته‌اش به روزنامه‌های منتقد شاه مثل "مردم" و "چلنگر" و ضرب و شتم روزنامه‌نگاران و تخریب دفاتر روزنامه‌ها توضیح می‌دهد و دلیل آن را توهین‌های این روزنامه‌ها به شاه و علاقه مفرط خودش به مقام سلطنت و شخص شاه عنوان می‌کند. (ص 90)
فصل هفتم: فصل مربوط به وقایع 30 تیر 1331 با آنکه در مورد یکی از حساس‌ترین مقاطع تاریخی کشور سخن می‌گوید به اختصار برگزار شده است. جعفری در این فصل تنها به ذکر این نکته بسنده می‌کند که در جریان رخدادهای سی‌ام تیر طرفدار مصدق بوده است ! ( الآن یه دوگانگی جالب) و مردم را به اعتراض علیه قوام دعوت می‌کرده است.
فصل هشتم: جعفری در این فصل بار دیگر مسائلی را که در فصل پنجم توضیح داده تکرار می‌کند. وی در این بخش از خاطرات خویش به دادگاهی که در ارتباط با حوادث نهم اسفند 31 تشکیل شد و بازجویی‌های متعددی که از وی در این ارتباط صورت گرفت. جعفری می‌گوید که در زندان سختی‌های فراوانی کشیده است.



فصل نهم: جعفری در این بخش که به وقایع مهم 28 مرداد 1332 اختصاص دارد، با تکذیب ارتباط ارگانیک خود با طراحان کودتا می‌گوید که در زمان شروع این اتفاقات در زندان بوده است. وی همچنین موضوع حمله کردن به دکتر فاطمی با چاقو در زمان محاکمه‌ فاطمی (پس از کودتا) را تکذیب کرده و مدعی می‌شود که فقط او را کتک زده است.:surprised: ( بمیرم براش )
در فصل‌های بعدی این کتاب که به ترتیب با عنوان‌های «باشگاه جعفری»، «15 خرداد 42»، «شاه و دربار»، «انقلاب»، «در خارج» و «کلام آخر» تنظیم شده‌اند، جعفری با بیان خاطرات خود در مورد این موضوعات، بیشتر سعی در مبرا نشان دادن شخص شاه و انداختن تقصیر به گردن اطرافیان (شیوه همه مدافعین رژیم پهلوی) و ارائه چهره‌ای مهربان، ورزش و فرهنگ‌دوست و مردمی از شاه دارد. وی همچنین در مورد مرحوم تختی با اشاره به اختلافات خانوادگی وی با همسرش، شایعه خودکشی وی را تأیید کرده و وی را فردی غیرسیاسی معرفی می‌نماید. (ص 182)
جعفری اختلاف طیب حاج رضایی با شاه را نیز شخصی و بر سر ممنوعیت واردات موز توسط وی قلمداد کرده و هرگونه دخالت خود در دستگیر و اعدام وی طیب را رد می‌کند. (ص 292)
هما سرشار در انتهای کتاب با آوردن ویژه‌نامه‌ای در معرفی ورزش باستانی واصطلاحات رایج در آن به قولی که در ابتدای مصاحبه به جعفری داده بود، عمل می‌کند که بخشی خواندنی است.
پس از انتشار این کتاب، بعضی از افراد و گروه‌هایی که جعفری در این کتاب از آنها نام برده است، دست به موضع‌گیری زدند. محمدمهدی عبدخدایی از اعضای قدیمی فدائیان اسلام، هرگونه عضویت جعفری در این گروه را تکذیب کرد. بعضی از همراهان و دوستان مرحوم تختی ادعاهای جعفری درباره آن مرحوم را تکذیب کردند. مرکز اسناد تاریخی وزارت اطلاعات نیز با چاپ کتاب "شعبان جعفری به روایت اسناد ساواک" گام مهمی در روشن ساختن میزان صحت ادعاهای جعفری برداشت.
نقد «دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران» بر كتاب " خاطرات شعبان جعفري"

كتاب خاطرات «شعبان جعفري» را بحق ‌بايد پديده‌اي متفاوت در ميان موجي كه در زمينه‌ خاطره نگاري در داخل و خارج كشور به راه افتاده است، قلمداد كرد. طبق روال مرسوم، روايتگران و صاحبان خاطرات، محركان اصلي در توليد آثار تاريخي‌اند؛ لذا به منظور ارتقاي كيفي كار و ارائه بهتر محفوظات ذهني خود، از خدمات افراد يا مؤسسات فرهنگي بهره مي‌گيرند، اما بايد اذعان داشت در اين كتاب به صورتي كاملاً متفاوت، محوريت را خانم «هما سرشار» يعني همان مصاحبه‌گر برعهده گرفته است و نه شعبان جعفري. البته هيچ عنصر فرهنگي‌اي هم نمي تواند تصور كند فردي چون شعبان جعفري به طور خودجوش وارد چنين وادي‌هايي شود، زيرا وي به طور بارزي با اين گونه مقولات فرهنگي بيگانه است و حتي حاميان ديرينه‌اش نيز مايل نيستند يادآوري ارتباطات گذشته شان موجب مخدوش شدن بيشتر وجهه آنان شود.شايد صرفاً اشاره‌اي به يك ماجرا از چنين فردي كه مفتخر به بازگردانيدن تاج به محمدرضا پهلوي بوده و به وي عنوان تاجبخش داده‌اند و با اين مدال افتخار! سالها به زشت‌ترين وجه به حقوق مردم تعدي و دست‌اندازي ‌كرده است، ميزان بيگانگي مبنايي و اصولي وي را با مقوله فرهنگ مشخص سازد.ماجراي مراجعه جعفري به دبيرستان ابومسلم براي جلوگيري از مردود شدن فريدون فرخزاد ـ با توجه به مسائلي كه در مورد وي مطرح بود ـ در اين كتاب به گونه‌اي متفاوت با حقيقت، مورد اشاره واقع شده است، اما به هر حال اين ماجرا در كليت خود مي‌تواند گوياي بسياري از واقعيت‌ها باشد. آنچه مشهور است و در اين كتاب نيز از سوي خانم سرشار به نوعي بيان مي‌شود آن است كه به دنبال توسل فرخزاد به جعفري براي حل مشكل تك شدن معدلش در سال آخر دبيرستان، جعفري با عربده‌كشي و نثار فحش‌هاي ناموسي خطاب به مسئولان دبيرستان ابومسلم، وارد دفتر دبيرستان مي‌شود. مسئولان دبيرستان كه به وحشت مي‌افتند بعد از اطلاع از موضوع مي‌گويند حالاچه امر مي‌فرمائيد؟ آيا به اين بچه! بيست بدهيم خوب است؟ جعفري با پرخاش و فرياد از آنها مي‌خواهد تا به وي نمره صد يا دويست بدهند.:eek: چنين فردي سالها يكي از مظاهر قدرت رژيم پهلوي در سركوب مردم بوده است. حتي در دوراني كه ساواك قدرت چشمگيري مي‌يابد و به حسب ظاهر بر همه امور جامعه مسلط مي‌شود، ارتباط شعبان جعفري با دربار، به صورتي ضعيف‌تر، همچنان ادامه پيدا مي كند. شعبان جعفري كه قبل از كودتاي بيست‌وهشتم مرداد، از سوي دربار صرفاً به عنوان يك جاسوس اجير شده بود و به داخل نيرو‌هاي سياسي فعال آن زمان نفوذ داده مي‌شد، پس از اين ماجرا جايگاه ويژه خود را در ميان خانواده پهلوي، امراي ارتش و رجال آن دوران مرهون نقش محوري‌اش در به خيابان كشانيدن همپالگي‌هاي خويش و فواحش در حمايت از كودتاگران است. هرچند جعفري جزو كساني است كه بعد از شكست مرحله اول كودتا دستگير مي‌شود، اما در همان زندان نيزطي ملاقاتي كه با « پروين آژدان قزي» (يكي از گردانندگان محله‌هاي بدكاره‌ها) داشته با اين دو قشر ارتباط برقرار و آنان را فعال مي‌كند. در واقع به پاس اين خدمت، بعد از پيروزي كودتاي آمريكا عليه دولت دكتر مصدق، شعبان جعفري يا همان «شعبون بي‌مخ» مشهور، تبديل به چهره‌اي مي‌شود كه به اعتراف خود در اين كتاب، قادر بوده است هر كاري در كشور انجام دهد: «آخه باور كن خانوم، اون موقع من هر كاري مي‌خواستم تو تهرون بكنم مي‌تونستم.» (ص173)منطقاً چنين چهره‌اي كه در تاريخ معاصر ما نامش مترادف با سردمداري بدمستي، تجاوز به نواميس، باج‌گيري، زورگويي، چاقوكشي و آدم‌كشي است هرگز نمي‌توانسته انگيزه‌اي براي مرور زندگي خود كه سراسر زشتي و سياهي است، داشته باشد، به ويژه آن كه در اين اثر تمامي موارد فوق جز چاقوكشي از سوي شعبان جعفري رسماً پذيرفته مي‌شود. البته نفي چاقوكشي نيز نه به دليل زشتي و قباحت اين عمل، بلكه بدان لحاظ صورت مي‌گيرد كه زور بازوي«شعبون بي‌مخ» را زير سؤال مي‌برد؛ بنابراين مرور كارنامه يك زندگي سراسر تباهي نمي‌توانسته است براي شعبان جعفري مايه افتخار به حساب آيد و برانگيزنده وي براي ثبت شرح حال خويش باشد.در واقع اين بدان مي ماند كه يك شكنجه‌گر ساواك به بيان خاطرات خود در مورد اعمال قرون وسطايي‌اش چون سوزاندن و ناخن كشيدن و به طور كلي برخوردهاي خشونت‌بار با قربانيانش بپردازد. جعفري در اين كتاب حتي با اشاره مي‌فهماند كه بر سر آن روحاني منتقد خود چه آورده است، هرچند به ظاهر به سبب خجالت از خانم مصاحبه‌گر دقيقاً عنوان نمي‌كند بعد از آن ‌كه وي را از منبر پائين مي‌كشد و كشان كشان به محلي مي‌برد، چه بلايي بر سر او آورده است:mad:.اما بعكس، خانم مصاحبه‌گر و تشكيلاتي كه وي با آن مرتبط است انگيزه بسياري براي تشريح زندگي شعبان جعفري دارند. لذا مي‌توانسته‌اند براي وي به لحاظ اقتصادي در قبال بيان خاطراتش انگيزه ايجاد كنند. پس در اين كتاب بايد نوع عملكرد مصاحبه‌گر را به صورت جدي مورد توجه قرار داد. به طور كلي دراين كتاب، صرف‌نظر از آن تعريف دست و دلبازانه خانم هما سرشار از شعبان جعفري كه همچون يك نجيب‌زاده و قديس‌گونه از وي ياد مي‌كند(چشم بر زمين دوخته بود كه نگاهش با نگاه من ـ زن غريبه ـ‌ برخورد نكند)، به نظر نمي‌رسد به هيچ وجه اهتمامي براي تطهير شعبان جعفري صورت گرفته باشد، حتي تناقضات آشكاري كه به سهولت در چارچوب يك همكاري ساده ‌بين مصاحبه كننده و مصاحبه شونده مي‌توانست برطرف شود، برطرف نشده است. البته گويا توسل به اين شيوه، لازمه تأمين اهداف خانم هما سرشار بوده است؛ زيرا از يك سو ايشان قصد دارد خود را بي‌طرف نشان دهد و از سوي ديگر مي‌خواهد شعبان جعفري را همان طور كه هست از زبان خودش معرفي نمايد تا بتواند بعداً از اين چهره، بهره لازم را در ترسيم دلخواه تاريخ معاصر ببرد.خانم هما سرشار كه از يهوديان فعال ايران در دوران پهلوي و مرتبط به صهيونيست‌هاي حاكم بر فلسطين اشغالي بود، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در خارج كشور فعاليت‌هاي فرهنگي چشمگيري براي جامعه جهاني يهود صورت داده كه از جمله آنها، تدوين تاريخ شفاهي است و سه جلد آن منتشر شده است.

در اینجا تناقض گویی رو به عینه دیدم
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
در واقع با درك جايگاه خانم سرشار در برنامه‌هاي فرهنگي و تبليغاتي صهيونيست ها، مي‌توان به پاسخ روشني براي اين سؤال دست يافت كه چرا وي تلاش مي‌كند با دستمايه قراردادن چهره سياه شعبان جعفري، جنبش‌هاي سياسي معاصر ملت ايران را كاملاً ملكوك سازد.درحقيقت، اين كتاب يك خط تبليغاتي بين‌المللي را كه تلاش دارد اصولاً انقلابها را فارغ از گرايش‌هايشان، زير سؤال برد و ملت‌ها را از«انقلاب» نااميد سازد، بخوبي پي گرفته است. البته مدتهاست بحثي به صورت سازمان يافته در جهان از سوي تئوري پردازان مرتبط با هيئت حاكمه آمريكا و برخي دول اروپايي دنبال مي‌شود مبني بر اينكه ديگر عصر انقلاب‌ها گذشته است و ملت‌ها از تحولات اساسي و ريشه‌اي بهر‌ه‌اي نخواهند برد. قطعاً هماهنگ با اين قبيل تئوري‌پردازي‌ها لازم است تمامي خيزشهاي سياسي عليه دوران سلطه انگليس و آمريكا بر ايران زير سؤال رود. لذا بي‌جهت نيست كه خانم هما سرشار فرد بدنامي چون شعبان جعفري را برمي‌گزيند و ابتدا با تعريفي از او كه هيچ كس، حتي كمترين شناخت و اطلاع از تاريخ معاصر، آن را باور نمي‌كند، خود را بي‌طرف جلو‌ه‌گر مي‌سازد، سپس همان شعبان جعفري واقعي را پايه مبارزات ملي شدن صنعت نفت وانمود مي‌كند:surprised::mad:. به عبارت ديگر، خانم هما سرشار در كتاب حاضردرصدد القاي اين موضوع است كه يك ركن انقلاب‌ها و خيزش‌هاي سياسي در ايران، اعم از مذهبي يا ملي و يا هر گرايش ديگري، افرادي چون شعبان جعفري بوده‌اند كه همراه با ارعاب، اهداف آن جنبش سياسي و رهبران آن را تأمين مي‌كرده‌اند و ركن ديگر اين جنبش ها نيز فريب توده‌ها بوده است. لذا براي نيل به اين منظور ابتدا لازم بود تا چهره زشت شعبان جعفري از زبان خودش ترسيم شود و سپس وي به عنوان يك عضو تعيين‌كننده در همه جريانات سياسي مؤثر در نهضت‌ ملي شدن صنعت نفت قلمداد گردد. البته خانم سرشار نتوانسته اين نكته را براي خوانندگان كتاب توجيه و تبيين كند كه چگونه فردي مي‌توانسته يك روز عامل دربار باشد و به فاصله كوتاهي به جرگه حواريون آيت‌الله كاشاني درآيد، سپس مصدقي شود و مجدداً با بروز اختلافات به آيت‌الله كاشاني نزديك شود و آن‌گاه به خدمت گروه فدائيان اسلام درآيد و ديگر روز جزو خصيصين شاه گردد.در واقع طبق مندرجات همين كتاب، ورود شعبان جعفري به عرصه‌هاي سياسي به واسطه اجير شدن توسط دربار بوده است.حال، چنين فردي كه در ازاي شرارتهايش در ميان صفوف نيرو‌هاي سياسي مبالغ كلاني از درباردريافت مي‌كرده، چگونه مي‌توانسته به فعاليت‌هاي سياسي سالم كه در آن روند قضايا كاملاً معكوس است، روي آورد؟ شعبان جعفري در بيان اولين خوش خدمتي‌اش براي دربار يعني به هم ريختن تماشاخانه فردوسي كه در آن نمايشي عليه شاه روي صحنه بود، گرچه مدعي بي اطلاعي از مسائل سياسي است ( اصلاً نمي‌دونستم شاه چيه، مصدق چيه، داستان چيه، ص57 ) اما در ادامه با بيان مراجعه يك سرگرد آگاهي به منزل وي و پرداخت دو هزار تومان به عنوان حق‌الزحمه به هم ريختن آن نمايش، همه چيز را روشن مي‌كند، زيرا مشخص مي‌شود كه شعبان جعفري براي دربار فردي ناشناخته نبوده و حتي آدرس منزل وي را نيز در اختيار داشته‌اند. مهمتر اين ‌كه جناب شعبان جعفري در اين ملاقات نه تنها از به هم ريختن تماشاخانه‌اي كه در آن مقامات عالي‌رتبه منتقد دربار حضور داشته‌اند، خوفي ندارد بلكه براي اين كار، پانصد تومان اهدايي دربار را ناچيز مي‌شمارد و دو هزار تومان كه در دهه 20 پول هنگفتي بوده است مطالبه و دريافت مي‌كند.البته اين احتمال نيز مي‌تواند به ذهن متبادر شود كه تا اين زمان دربار، شعبان جعفري را نمي شناخته و در اين ماجرا او را شناسايي كرده و چون وي را براي تحقق اهداف خود مفيد تشخيص داده ، از اين تاريخ به بعد او را براي مأموريتهاي مختلف برگزيده است.در اين صورت نيز هيچ‌گونه تغييري در جايگاه تعريف شده براي چنين فردي ايجاد نمي شود، بلكه صرفاً زمان به خدمت دربار درآمدن وي كمي پس و پيش مي گردد.
بنابراين به اعتراف شعبان جعفري حضور وي در عرصه‌هاي سياسي از طريق اجير شدن توسط دربار بوده است. اما اينكه بعد از اين قبيل خوش‌خدمتي‌ها چگونه شعبان جعفري هر روز به رنگي در مي‌آمد و در جلسات عمومي مربوط به جريان‌هاي سياسي مختلف حاضر مي‌شد، سؤالي است كه مي‌توان پاسخ آن را از خلال خاطرات خانم تاج‌الملوك (همسر دوم رضاخان و مادر محمدرضا) دريافت كرد: «افرادي بودند كه مثل استوار عباس شاهنده، اول توده‌اي بودند بعد رفتند از اطرافيان قوام‌السلطنه شدند، بعد دوباره تغيير مسلك دادند و دور و بر مصدق، مردم مرتباً دليل اين اعوجاج مسلك را مي‌پرسيدند، بيچاره‌ها نمي‌دانستند كه اين آدمها در واقع آدم‌ ما هستند كه به صورت نفوذي و مأمور دربار عمل مي‌كنند! افردي هم مثل استوار مكي و يا آن يارو كي بود؟ آها يادم آمد، مظفر بقايي يا جعفر شاهيد… صدها نفر بودند».(ص)427به اين ترتيب با مشخص بودن چگونگي آغاز فعاليت‌هاي شعبان جعفري و روشن بودن دوره پاياني آن، قضاوت در مورد برخي فرازهاي زندگي وي در اين ميانه كه نامتجانس با آغاز و پايان است چندان دشوار نخواهد بود. البته قرائني در همين كتاب وجود دارد كه ماهيت مسائل پشت پرده و هر روز به يك رنگ در آمدن شعبان جعفري را روشن‌تر مي‌كند و اظهارات خانم تاج‌الملوك را تطبيق آن با تحركات و فعاليت‌هاي وي به اثبات مي‌رساند. به عنوان نمونه، روايت كتك خوردن وي از مريدان آيت‌الله كاشاني، خود بهترين گواه بر اين واقعيت است كه در آن زمان نيز اطرافيان آيت الله كاشاني به شعبان جعفري به عنوان يك فرد نفوذي دربار مي‌نگريسته‌اند. البته جعفري در مورد علت بدبيني آنها كه منجر به كتك خوردنش مي‌شود مي‌گويد: « به آقا حرف ركيك زدم»، اما توضيحات بعدي وي نشان از عميق‌تر بودن موضوع دارد، به ويژه اين‌كه سوءظن به شعبان جعفري در حد قصد ترور وي براي آيت‌الله كاشاني بوده است. (آره، گفت اين آمده آقا رو بكشه. ص85)‌ لذا به قصد كشت كتك مي‌خورد و مدتها جرئت حضور در مجالس آيت‌الله كاشاني را نداشته است.البته اين نكته را نمي‌توان ناديده گرفت كه در طول تاريخ شيعه، نزديك شدن به حلقه اطرافيان روحانيون بلند پايه، به دليل عدم برخورداري آنها از ساده ترين تشكيلات، كارچندان دشواري نبوده است. بي ترديد بسيار نادر بوده اند روحانيوني چون امام خميني(ره) كه ضمن ارتباطات گسترده مردمي، بتوانند با تيزبيني منحصر به فرد، عناصر مشكوك مرتبط با بيگانه را در ميان خيل گسترده اقشار مختلف مراجعه كننده به خود شناسايي كنند. به همين لحاظ افرادي چون مظفر بقايي به عنوان يك عنصر بيگانه توانستند با نفوذ به بيت آيت الله كاشاني به اختلافات دامن زنند و زمينه كودتا را براي بيگانگان مهيا سازند، اما آيا مي توان مظفر بقايي را يكي از وابستگان به آيت الله كاشاني قلمداد كرد؟ بنابراين تلاش خانم هما سرشار كه با طرح سؤالات كاملاً جهت‌دار قصد دارد وانمود كند افرادي چون شعبان جعفري يك ركن خيزش سياسي ملت ايران در جريان ملي شدن صنعت نفت بوده‌اند، نمي‌تواند توفيق چنداني داشته باشد، به ويژه اين ‌كه ايشان در برخي از مراحل مصاحبه به گونه‌اي كاملاً آشكار اين خط را دنبال كرده و مي‌گويد: «من نمي‌گويم شما سوءاستفاده مي‌كرديد. من مي‌گويم مثلاً آيت‌الله كاشاني يك روز مي‌خواست با مصدق دعوا كند بعد شما و دو سه نفر ديگر را صدا مي‌زد مثلاً مي‌گفت: « برين برو بچه‌ها رو جمع كنين بريزين تو خيابون به نفع مصدق! » منظورم اين است كه چون آيت‌الله كاشاني احساس مي‌كرد شماها به او اعتقاد داريد و قبولش داريد هر جور دلش مي‌خواست از وفاداريتان بهره‌برداري مي‌كرد.« ص88

اگر اين گونه سؤالات جهت‌داررا به كناري نهيم، اظهارات متناقص شعبان جعفري در مورد پول گرفتن يا نگرفتن از دربار، هوادار فدائيان بودن يا خبرچيني كردن در مورد برنامه‌هاي آنها، مذهبي بودن يا همكار بودن و... خود بهترين ملاك‌ها براي قضاوت خوانندگان خواهد بود. براي نمونه، وقتي جعفري دوستان خود را كه همگي از چاقوكشان و آدم‌كشان حرفه‌اي معروف تهران بودند، معرفي مي‌كند و اذعان دارد بسياري از آنان به دليل چند فقره قتل در دهه 20 اعدام ‌شدند چگونه مي‌توان اطلاق صفت «يك فرد مذهبي» به وي را از سوي خانم هما سرشار پذيرفت؟ او كه براي اولين بار با آوردن زنان نيمه‌عريان به محيط زورخانه ـ كه در ايران محيطي مقدس است ـ و بردوش خود چرخاندن آنان، حتي فساد را در اين محيط ترويج داد، سخاوتمندانه در اين كتاب به مثابه يك فرد مذهبي تصوير مي‌شود كه حتي از نگاه كردن در چشم نامحرمان نيزاجتناب مي ورزد(!) قطعاً براي زير سؤال بردن جنبش ضد انگليسي و اصولاً ضد سلطه ملت ايران در جريان جنبش ملي شدن صنعت نفت بايد چنين وصله ناجوري را به آيت‌الله كاشاني و دكتر مصدق متصل كرد تا بتوان به نتيجه مطلوب رسيد. البته در اين راستا بايدگفت لابد ارتباطات شعبان جعفري با اسرائيل و صهيونيستها نيز محك ديگري است بر مسلماني وي(!) هرچند نا گفته نماند كه تلاش خانم هما سرشار شناخت خوبي در اين باره به ملت ايران مي‌دهد كه استمرارحاكميت آمريكا و دولت تحت الحمايه مستقيم آن در ايران بعد از كودتاي 28 مرداد ،با اتكا به چه افراد فاسدي بوده است. بي‌ترديد جعل تاريخ براي تبرئه عملكرد انگليسي‌ها و آمريكايي‌ها در دوران پهلوي اول و دوم كار چندان ساده‌اي نيست و نمي توان صرفاً از طريق خريدن فردي چون شعبان جعفري به آن دست يافت. به عبارت بهتر، جعفري به عنوان مهره دربار، آلوده‌تر از آن است كه با توسل به تناقض گوييهاي وي بتوان جنبش‌هاي اصيل ملت ايران عليه سلطه‌گران را ملكوك كرد.



اين هم قبر " بي مخ "

منابع:
«دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران» irhistory.com
hamshahrionline.ir
سايت موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران www.iichs.org
خبرگزاری فارس
موسسه « میراث اهل قلم »
کتاب نیوز
ویکی‌پدیا
اختصاصی راسخون

بسی بسیار جالب بود آدمی که این همه قتل و اقداماتی خلاف دین کرده خودشو دینی جلوه میده ......... جالبه که اکثر این حرفها رو خودشم زده که اطرافیانش کی بودن و چه ها کرده
 
بالا