قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

نسیم-سحر

عضو جدید
شخم باید زد زمین مرده را

اینک زمستان است

می دانی و می دانم

هوا سرد است

و

از این آسمان غمگرفته برف می بارد

ولی این خاک دیگر جایگاه زوزه گرگان

و یا خیزشگه کفتار و کرکس نیست

همین امشب

زمین را شخم باید زد

بهاران می رسد روزی دوباره باز خواهی خواند

"بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم"

اگر امشب

همین امشب

"فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

نسیم
----------------------------------------------------
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرغ از قفس پرید..... فرقی نداشت باز ؟
آقای نانجیب..... هی کوک کو ک ساز
خانم درست کرد.... دستش رسید به
جایی که زخمهاش ..... لب میکنند باز
فرصت نبود تا جاری شود بهشت
خانم زبان گرفت : مردان خوب زشت
نآنو تکان تکان ...میداد آسمان
من در جنین خود هیران این و آن
هی فکر میکند کودک " به آخرش"
وقتی خروج کرد با دول یا فلان
...
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلي بوئيدني روئيده در خيالم
من با چه واژه اي باز
بوئيده را بگويم؟!
آه اي هميشه خاموش!
اي چشم گوش كن ،گوش
تا من هر آنچه ديدم
با ديده ات بگويم.
در خون من دوان بود
تنبور را بياور،
بي پرده تا بگويم...
تنبور شعله ور شد
با هر زبانه ميخواند؛
آتش گرفته ام باز
آتش گرفته ام باز.
من اي هميشه خاموش
من بي صدا شنيدم؛
آهنگ راز داري
خاموش باش، خاموش....

نظر دهيدو نقد بفرمائيد....
سپاس
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلي بوئيدني روئيده در خيالم
من با چه واژه اي باز
بوئيده را بگويم؟!
آه اي هميشه خاموش!
اي چشم گوش كن ،گوش
تا من هر آنچه ديدم
با ديده ات بگويم.
در خون من دوان بود
تنبور را بياور،
بي پرده تا بگويم...
تنبور شعله ور شد
با هر زبانه ميخواند؛
آتش گرفته ام باز
آتش گرفته ام باز.
من اي هميشه خاموش
من بي صدا شنيدم؛
آهنگ راز داري
خاموش باش، خاموش....

نظر دهيدو نقد بفرمائيد....
سپاس


قد به قداره ی این راه تباهی دادی
فکر کردی که به آهنگ جهان آگاهی
مرد بودن به سر زلف لب بالا نیست
مرد باشی اگر از واژه بتی پردازی
باز این حس ستایش مردست
مرد از کودکیش دل مردست
هیچ کس یاد ندارد ما را
همه ی من شدن و ...
تنها را
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
بویی از این کده ها....
می و یا که بت
بر گوش شاید ...
نه بر مشام ها
اهسته باغ به باغ صنوبران
مردان کوچ نشین با تو (دیگران)
جویی روان به دیدن استاده های مست
گیسو به باد تباهی دشت داد
مرغی غریب غریوش به آسمان
رنگی شبیه سیاهی مشک داد !
شاید که باد ببوید دو دست تو
یا در طلاتم شعرت مزاب ها
هی سر بریزد از این چشم های خواب
(یا کام بگیر ز خونم رباب جان !)
کاری نمی شود که شما کرده اید ....
آی...
کاری نمی شود........ و شما مرده اید ....
وای...
وایم... بهشت میروید... خوش به حالمان !
از پیش مان به کجا ...... خوش به حالمان
ما سر تکانده ز هرچه که غیر دوست
با سر دوانده در رهتان .... خون جگر عموست
بازو کنار من
بر من
جان من
عمو
استاده ای و... جهان..... دار من عمو
دستم به رقص آمده
حلاج قصه ام
من مانده ام
منه بر دار خسته ام
آخر گرفت کار جهان جان من عمو
تو میروی
تن من
جان من
عمو
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
قلم طعنه اي زد به كردار من
روق دست شويد ز افكار من
همه واژه ها در پي يك گريز
دگر واژه يي نيست همكار من

غرورم جهان را به بازی گرفت
جهان غرورم به انکار من
تو مشغول یاد آوری ... من غمم
و خیس است چشمت به اصرار من
نه باور ندارم جهان بهتر است
نباشی... نباشم... در اجبار تن
خیانت ... جنون.... قهر... قحتی.. زنا
چه فیلمای خوبی در اجرای کن !(کن = فستیوال فیلم کن آلمان)
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه،...
اي كلاغ تشنه
پيداست بي قراري
پيغام تازه داري...
آرام باش اي گل..
آرام ،در شتابم..
اي شب چه اضطرابي!
بي تاب آفتابي؟
نزديكتر بيا تو...
مقصد منم مسافر،
كعبه منم مجاور،
از من بخواه زائر،
از من كه مستجابم....


نظر دهيد ونقد بفرمائيد ...
با سپاس
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه،...
اي كلاغ تشنه
پيداست بي قراري
پيغام تازه داري...
آرام باش اي گل..
آرام ،در شتابم..
اي شب چه اضطرابي!
بي تاب آفتابي؟
نزديكتر بيا تو...
مقصد منم مسافر،
كعبه منم مجاور،
از من بخواه زائر،
از من كه مستجابم....


نظر دهيد ونقد بفرمائيد ...
با سپاس


به نظر شخصی اینجانب
جمله ی " آرام باش ای گل" کاملا اضافه است
نه به کلاغ قصه ربط دارد و نه به خدای قصه
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه زحمتی نیست شما هم روی کارای من نظر بدید
شاید این مریض عاقبت به خیر بشه

نه چه زحمتي...
شما استادين
كارهاتون رو خوندم:gol:
خوبننن و به واقع عالي تبريك ميگم به ذوق سرشارتون
ولي توي كاراتون كمي مرد ستيزي ديدم درسته!!!اشتباه نكردم....؟
به هر حال به رو چشممم:gol:
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه،...
اي كلاغ تشنه
پيداست بي قراري
پيغام تازه داري...
آرام باش اي گل..
آرام ،در شتابم..
اي شب چه اضطرابي!
بي تاب آفتابي؟
نزديكتر بيا تو...
مقصد منم مسافر،
كعبه منم مجاور،
از من بخواه زائر،
از من كه مستجابم....


نظر دهيد ونقد بفرمائيد ...
با سپاس


آفرین...این شعر شما خیلی زیبا و بی نقصه و واقعا در خور تحسین....من درش اشکالی نمی بینم جز در یک مورد کوچک و آن هم شیوه ی نگارش آن در آغاز؛
بهتره به جای نوشتن،
آه،.....
ای کلاغ تشنه
بنویسید،
آه! ای کلاغ تشنه
به این ترتیب شعر روان تر می شود
موفق باشید
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز

آفرین...این شعر شما خیلی زیبا و بی نقصه و واقعا در خور تحسین....من درش اشکالی نمی بینم جز در یک مورد کوچک و آن هم شیوه ی نگارش آن در آغاز؛
بهتره به جای نوشتن،
آه،.....
ای کلاغ تشنه
بنویسید،
آه! ای کلاغ تشنه
به این ترتیب شعر روان تر می شود
موفق باشید

ممنون از دقت نظرتون...
 

عطیه 67

عضو جدید
چندتا برای امروز...
- بیهوده مرا جستجو مکن ... آنقدر در تنهاییم گم شده ام که پیدایم نیست
- در پس این شب سرد، صبحی خاموش را انتظار می کشیم
- بی حوصله که می شوم، خورشید را خط خطی میکنم تا روزهای نبودنت زودتر سپری شود

اگه نظراتتون رو هم راجع به نوشته هام بگید ممنون میشم...
یاحق...
خیلی قشنگه!
تشکر ندارم شرمنده
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواب دیده ام

خواب دیده ام

مهتاب هست و اوست، چه شب های روشنی است
امشب به حیرتم که منِ من عجب منی است
گویی که مهر بر لب و گوشم نهاده اند
حالا که گاه گفت و مجال شنیدنی است
می جوشم از حرارت این چشم و این نگاه
خورشید شب بر آمده یا چهره ی زنی است؟
افتاده برق نور به چشمان تیره ام
در آستین باد مگر بوی پیرهنی است
معلول درد عشقم و لبریز از نشاط
اینک که در کنار دلم پاره ی تنی است

********
مهتاب کو؟ کجاست؟ ...و من خواب دیده ام
او نیست، آتشی است، منی هست و خرمنی است



نظر؟؟؟:gol:
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهتاب هست و اوست، چه شب های روشنی است

امشب به حیرتم که منِ من عجب منی است
گویی که مهر بر لب و گوشم نهاده اند
حالا که گاه گفت و مجال شنیدنی است
می جوشم از حرارت این چشم و این نگاه
خورشید شب بر آمده یا چهره ی زنی است؟
افتاده برق نور به چشمان تیره ام
در آستین باد مگر بوی پیرهنی است
معلول درد عشقم و لبریز از نشاط
اینک که در کنار دلم پاره ی تنی است

********
مهتاب کو؟ کجاست؟ ...و من خواب دیده ام
او نیست، آتشی است، منی هست و خرمنی است




نظر؟؟؟:gol:



زيبا بود دوست عزيز
معلول درد عشقم و لبریز از نشاط
اینک که در کنار دلم پاره ی تنی است
از اين قسمتش خيلي خوشم اومد
معلول درد عشق بودن ولبريز از نشاط بودن ... عالي استتتتتت:gol::gol::gol:
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
زيبا بود دوست عزيز
معلول درد عشقم و لبریز از نشاط
اینک که در کنار دلم پاره ی تنی است
از اين قسمتش خيلي خوشم اومد
معلول درد عشق بودن ولبريز از نشاط بودن ... عالي استتتتتت:gol::gol::gol:
سپاس از نطر تان دوستم لطف دارید:gol:
 

نسیم-سحر

عضو جدید
زآن آینه ی چشم که در جام شب افتاد
بنگر که چه در جان من خسته تب افتاد

دیدی که هم آخر دل ما بود که می سوخت
زآتش که از آن بوسه اوّل به لب افتاد

آن وعده که دادی به شب چهارده ماه
ابر آمد و مه برد و دلم در تعب افتاد

چشمم گذری کرد و در آینه ترا دید
آیینه ی دل بود که در تاب و تب افتاد

ای نقش خیال تو در اندیشه و جانم
باز آ و مگو کین همه غم بی سبب افتاد

از ساغر عشق تو یکی جرعه چشیدم
کارم به ره مستی و شعر و ادب افتاد

خورشید وصال تو هم از شرق برآید
پیغام نسیم است که پایان شب افتاد


نسیم - 4 دی 1389
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
زآن آینه ی چشم که در جام شب افتاد
بنگر که چه در جان من خسته تب افتاد

دیدی که هم آخر دل ما بود که می سوخت
زآتش که از آن بوسه اوّل به لب افتاد

آن وعده که دادی به شب چهارده ماه
ابر آمد و مه برد و دلم در تعب افتاد

چشمم گذری کرد و در آینه ترا دید
آیینه ی دل بود که در تاب و تب افتاد

ای نقش خیال تو در اندیشه و جانم
باز آ و مگو کین همه غم بی سبب افتاد

از ساغر عشق تو یکی جرعه چشیدم
کارم به ره مستی و شعر و ادب افتاد

خورشید وصال تو هم از شرق برآید
پیغام نسیم است که پایان شب افتاد


نسیم - 4 دی 1389

مثل یه چیزه دیگس !
با عرض پوزش کمی قدیمی هست
که از کاره قدیمیا بهتر نیست
مثل این که خودت نیستی
بزار سر بری
اون وقت بهتر میشه !
 

نسیم-سحر

عضو جدید
مثل یه چیزه دیگس !
با عرض پوزش کمی قدیمی هست
که از کاره قدیمیا بهتر نیست
مثل این که خودت نیستی
بزار سر بری
اون وقت بهتر میشه !

سپاس از اینکه خواندید و نظر دادید!
چهار هفته پیش در تایپک شماره ی 978 توضیحاتی دادم که اگر مایل بودید می توانید به آن رجوع کنید!
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام و سپاس از اینکه این دو غزل را خواندید
عرض شود منظورتان از فاصله زمانی در ریتم و وزن و کلمات را راستش را بخواهید نمی فهمم ! من فکر می کنم که در میان قالبهای شعر قارسی غزل و رباعی کهنه شدنی نیستند
اگر این را با من موافق باشید دیگر موضوع وزن در غزل هم بدون ارتباط با زمان می شود و تنها سلیقه ی شخصی شما خواهد یود که کدام وزن را دوست بدارید و کدام را نه
البته شعر هایی که من حد اقل در این سایت نوشته ام به این دو غزل حتم نمی شود! شعر های نو را در تایپک شعر نو رباعی را در تایپک رباعی عاشقانه را در تایپک مر بوط به خودش و ایندو را هم در این تایپک نوشته ام که قواعد تایپکها را رعایت کرده باشم و خلاصه تا حد امکان هر چیزی سر جای خودش باشد اما در هر حال همه شعر اند و شعرهای خودم هم هستند. نمی دانم آیا فرصت داشته اید آن شعر ها را هم بخوانید یا نه اما در مورد همین دو شعر که فرموده اید من اصلا چنین برداشتی را که شما از فاصله زمانی در میان کلمات دو شعر دارید را ندارم!
ماه و پنجره و گفتگو و غم و عشق و بشکن و خورشید و شب و سحر و زاغ و ...اینها کلماتی هستند که همه ما هنوز هم در گفتگوهای روزانه مان بکار می بریم! زنجیر و زندان و ظلمت و شب و سیاهی و هم که سکه ی رایج است!
تصویر بر اساس داستان بوسف و چاه هم که کهنه شدنی نیست
اگر صحبت از کاروان و شتر و طوطی هند و خیمه و خرگاه و کجاوه و غیره کرده باشم خوب بله کلماتم قدیمی می شود و بدون ارتباط با زندگی امروز
اما در شعر من که این چیزها نیست!
دیگر اینکه واقعا سپاسگزارم از لطفی که به من دارید امّا خود شما نیز می دانید که رشته تحصیلی زیاد ربطی به هنر بطور کلی و شعر بطور خاص ندارد. اخر قرار نیست که شعر فقط برای ادبیات خوانها باشد و هر کسی که ادبیات خواند شاعر باشد و یا بهتر شعر بگوید تا کسی که رشته تحصیلی اش ادبیات نیست.
نیازی به گفتن من هم نیست و باز خودتان بهتر می دانید که مقوله ی هنر با احساس سر و کار دارد و بقول ما ایرانی ها اگر "آن" ی باشد هنر خلق می شود همان که لورکا " دوئنده" اش می نامد
مگر احمد شاملو رشته ادبیات خوانده بود که شاعر شد؟
در پایان می خواهم بگویم همانطور که می بینید من بر اساس تکنیکها و تصویرهای مد روز شعر نمی سرایم! در این مملکت بقول شاملو اینجوری است که تا مثلا اگر فروغ گفت دستهایم را در باغچه می کارم بلافاصله بسیاری شاعران بیل بدست می شوند یکی گوشش را می کارد یکی چشمش را و یکی خودش را و غیره!
خوب من نه در فرم و نه در محتوی ...از شعر های رایج و متداول و بقول شما مال این زمان و به نظر من مد روز که شاید شما بیشتر می پسندید کپی برداری نمی کنم حرف دل خودم را البته اگر حرفی برای گفتن باشد در قالب و فرمی که خود شعر به من تلقین می کند می زنم بدون دنباله روی دنباله روی از ابده های رایج و مد روز.
با احترام
موفق و پیروز باشید

انکه گفتید برای من قانع کننده نبود
لب مطلبتون یعنی دوسدارین اینجوری بگین !
خوب بگین
ولی کمتر کسی با شعر شما رابطه برقرار میکند
دلیل اصلی هم این است که خواننده شما را با بزرگان هم نشین میکند مانند سعدی !
در نتیجه شما از میدان به در میشوید
در شعر باید خودتان جریان داشته باشید
اگر خود اجتماعی شما هم نزدیک به این گونه از سرایش است حرفی نیست
اما اگر در اجتماع مثل چون منی رفتار میکنید و با آدم های این دوره میگردید پس نباید همپایه حافظ و سعدی راه بپیمایید
باز هم ممنون
 

نسیم-سحر

عضو جدید
انکه گفتید برای من قانع کننده نبود
لب مطلبتون یعنی دوسدارین اینجوری بگین !
خوب بگین
ولی کمتر کسی با شعر شما رابطه برقرار میکند
دلیل اصلی هم این است که خواننده شما را با بزرگان هم نشین میکند مانند سعدی !
در نتیجه شما از میدان به در میشوید
در شعر باید خودتان جریان داشته باشید
اگر خود اجتماعی شما هم نزدیک به این گونه از سرایش است حرفی نیست
اما اگر در اجتماع مثل چون منی رفتار میکنید و با آدم های این دوره میگردید پس نباید همپایه حافظ و سعدی راه بپیمایید
باز هم ممنون

بعله درست گفتید ! دوست دارم غزل را اینگونه بسرایم! اتفاقا آنهایی که باید با شعر من و در اینجابا این غزل رابطه بر قرار می کنند تعدادشان هم کم نیست !
شما لطف دارید امّا کسی مرا با حافظ و سعدی و..همنشین نمیکند!
هر کسی زبان شعر و شخصیّت خودش را دارد هر چند فرم و قالب مشترک غزل است!
اگر فکر میکنید که با اضافه کردن "سوت قطار" در شعر شعرم امروزی می شود که خوب دیگر حرفی نداریم!

و گرنه اگر تکنولوژی را بگذاریم کنار خوب است بدانید که مفاهیم فلسفی مثل مرگ و زندگی و مفاهیمی چون عشق و زیبایی و دوست داشتن و... کهنه نمی شوند و قرنهاست که کسی در این موارد حرف تازه ای نزده است و امروز هم هم حرف همان حرف است که هزار سال پیش !
آیا شعر خیام کهنه است؟ نه! چرا؟ زیرا کسی در این شیوه ی نگرش به هستی بعد از خیام نتوانسته و نمی تواند هم حرف تازه ای بزند و همه ی حرف همان است که خیام گفته است! بعبارت دیگر امروز هم سوال برای من همان سوال است که دیروز برای خیام بود و برای آنکس که فردا خواهد آمد باز هم سوال همین سوال خواهد بود ! می بینید که جدای از اینکه من "سوت قطار " را در شعرم بنویسم یا نه عشق مرگ زندگی شب و روز برای من و برای آن کس که صد ها سال دیگر بیاید همان است که برای حافظ و خیام و سعدی و مولانا هم بود!
در شعر عاشقانه ام نگاه نگاه خود من است یعنی نگاه من به عشق و دوست داشتن و ماه و خورشید و شب همین است که در این غزل می بینید!
شعر های "متعهد" و اجتماعی ام بهمین منوال بیانگر نگرشم به موضوعات اجتماعی پیرامونم است و آنجا هم بازخودم هستم! در آن شعر ها هم نیز سر خودم یا کسی دیگر را شیره نمالیده ام و سخنم همان است که می اندیشم!

شما را نمی شناسم و نمی دانم رفتارتان در اجتماع چگونه است و با کیان زندگی و وقتتان را می گذرانید!
اما در مورد خودم باید بگویم که با همه جور آدمهای این دوره بقول شما نمی گردم و رفت و آمدم تقریبا محدود است به کسانی که اهل هنرند و همه شان چه شاعر یا موزیسین یا ....شعر حافظ را دوست میدارند و خوب می فهمند و هیچکدامشان هم غزل مرا با غزل حافظ مقایسه نکرده اند!
شاد باشید
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعله درست گفتید ! دوست دارم غزل را اینگونه بسرایم! اتفاقا آنهایی که باید با شعر من و در اینجابا این غزل رابطه بر قرار می کنند تعدادشان هم کم نیست !
شما لطف دارید امّا کسی مرا با حافظ و سعدی و..همنشین نمیکند!
هر کسی زبان شعر و شخصیّت خودش را دارد هر چند فرم و قالب مشترک غزل است!
اگر فکر میکنید که با اضافه کردن "سوت قطار" در شعر شعرم امروزی می شود که خوب دیگر حرفی نداریم!

و گرنه اگر تکنولوژی را بگذاریم کنار خوب است بدانید که مفاهیم فلسفی مثل مرگ و زندگی و مفاهیمی چون عشق و زیبایی و دوست داشتن و... کهنه نمی شوند و قرنهاست که کسی در این موارد حرف تازه ای نزده است و امروز هم هم حرف همان حرف است که هزار سال پیش !
آیا شعر خیام کهنه است؟ نه! چرا؟ زیرا کسی در این شیوه ی نگرش به هستی بعد از خیام نتوانسته و نمی تواند هم حرف تازه ای بزند و همه ی حرف همان است که خیام گفته است! بعبارت دیگر امروز هم سوال برای من همان سوال است که دیروز برای خیام بود و برای آنکس که فردا خواهد آمد باز هم سوال همین سوال خواهد بود ! می بینید که جدای از اینکه من "سوت قطار " را در شعرم بنویسم یا نه عشق مرگ زندگی شب و روز برای من و برای آن کس که صد ها سال دیگر بیاید همان است که برای حافظ و خیام و سعدی و مولانا هم بود!
در شعر عاشقانه ام نگاه نگاه خود من است یعنی نگاه من به عشق و دوست داشتن و ماه و خورشید و شب همین است که در این غزل می بینید!
شعر های "متعهد" و اجتماعی ام بهمین منوال بیانگر نگرشم به موضوعات اجتماعی پیرامونم است و آنجا هم بازخودم هستم! در آن شعر ها هم نیز سر خودم یا کسی دیگر را شیره نمالیده ام و سخنم همان است که می اندیشم!

شما را نمی شناسم و نمی دانم رفتارتان در اجتماع چگونه است و با کیان زندگی و وقتتان را می گذرانید!
اما در مورد خودم باید بگویم که با همه جور آدمهای این دوره بقول شما نمی گردم و رفت و آمدم تقریبا محدود است به کسانی که اهل هنرند و همه شان چه شاعر یا موزیسین یا ....شعر حافظ را دوست میدارند و خوب می فهمند و هیچکدامشان هم غزل مرا با غزل حافظ مقایسه نکرده اند!
شاد باشید

ما خیلی خوب در اینجا از پس هم بر نمی آییم!
شاید جایی حضورن خدمت برسم !
عرض ادبی بنمایم
امیدوارم برای خودم دوست تراشیده باشم
 

نسیم-سحر

عضو جدید
ما خیلی خوب در اینجا از پس هم بر نمی آییم!
شاید جایی حضورن خدمت برسم !
عرض ادبی بنمایم
امیدوارم برای خودم دوست تراشیده باشم



لطف دارید مثل همیشه.
من شما را چنین که هستید دوستتان دارم بی آنکه به تراشیدن این دوست داشتن بیندیشم.
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
مریض خفته ی تبدار کم ملاقاتی
حضور خسته ی سایه سکوت افراطی
شناورم که تو غرقم کنی نفس به نفس
دهان حضرت ابلیس و لمس آبادی !
کجای قصه ی لیلی نوشت بی مجنون
جناب حضرت والا که دل به من دادی
کشید تخت مرا روبروی پنجره اش
به شیشه ها بنویسم بزرگ : آزادی !
که کاش بشکند این دست بی نمک لیلی
نه نا نمانده به جانم .... جنون اسقاتی
نمی رود.... که مرا عشقمان به تب بکشد
من از تو در بروم ای اسیر آزادی !
و پر به پر بکنی این خروس خانه خراب
نه پر نمی شود از من دهان آبادی !
هزار جان گرامی به سفره ات بدهم
خروس ..مرگ ...کنایه .... سکوت.... آ...ز...ا...د...ی


نظر بدید !
لطفا
 

چاووش

عضو جدید
مریض خفته ی تبدار کم ملاقاتی
حضور خسته ی سایه سکوت افراطی
شناورم که تو غرقم کنی نفس به نفس
دهان حضرت ابلیس و لمس آبادی !
کجای قصه ی لیلی نوشت بی مجنون
جناب حضرت والا که دل به من دادی
کشید تخت مرا روبروی پنجره اش
به شیشه ها بنویسم بزرگ : آزادی !
که کاش بشکند این دست بی نمک لیلی
نه نا نمانده به جانم .... جنون اسقاتی
نمی رود.... که مرا عشقمان به تب بکشد
من از تو در بروم ای اسیر آزادی !
و پر به پر بکنی این خروس خانه خراب
نه پر نمی شود از من دهان آبادی !
هزار جان گرامی به سفره ات بدهم
خروس ..مرگ ...کنایه .... سکوت.... آ...ز...ا...د...ی


نظر بدید !
لطفا


سلام شعر زیبایی است از خواندنش لذت بردم ولی چندتا اما دارد

اول اینکه رابطه مصرع اول بیت دوم را با مصرع دوم همان بیت هضم نکردم
دوم اینکه در بعضی بیتها به نظر میرسد برای اینکه وزن بیتها بهم نخورد از حروفی استفاده کرد ه اید که انگار فقط برای پر کردن جاهای خالی بیتهاست
واینکه ارتباط عمودی در بین ابیات کمی رنگ و رو رفته به چشم میخورد

امیدوارم از اظهار نظر بنده رنجیده خاطر نشوید
پایدار باشید
 
آخرین ویرایش:
بالا