اشعار و نوشته هاي عاشقانه

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
کنار عکس تو پر از حال و هوای گریه ام
شکفه نمیکنم ولی پر از صدای گریه ام
شکفه نمیکنم ولی حریف دنیا نمیشم
مثل یه بغض کهنه ام جون میکنم وا نمیشم…
برق کدوم ستاره زد تو چشمایی که یادمه
تو دل سپردی از ازل تو پر کشیدی از همه
حس کدوم فاصله بود که از رگ تو کنده شد
بین کدوم دقیقه بود که قلب تو پرنده شد
شکفه نمیکنم ولی دنیا فقط یه منظره است
تو این طرف من اون طرف فاصله مون یک پنجره است
تو قصه موندی همه شب تو ریشه بستی همه جا
اسم تموم کوچه ها سهم تموم آدما
من از هجوم خستگی حریف دنیا نشدم
کنار سفره ی زمین نشستم و پا نشدم
شکفه نمیکنم ولی دوزخ دنیا مال من
تو پر کشیدی از زمین به شوق پروانه شدن

بوسیدن روی ماه
 

noom

عضو جدید
[FONT=&quot]در مترو
همه یا ایستاده بودند
یا نشسته
تنها من بودم ؛
که داشتم به تو فکر می کردم[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
حافظ ایمانی[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
 

noom

عضو جدید
[FONT=&quot]تنهایی
ذره
ذره
خودی نشان می دهد
وقتی تو آنقدر کم پیدایی[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]که سنگینی ِ روزگارم را مورچه ها به کول می کِشند
و من
مات
مات
نگاهشان می کنم
.
.
.
مهدیه لطیفی[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز

ايـن تــو نيستي که مرا از يـاد برده اي
ايـن منـــم که به يـادم اجـازه نمي دهم
حتـــي از نزديکي ذهـن تــو عبور کند
صحبـــت از فـرامـوشي نيســــت ....
صحبــــت از ليـاقـــت اســـت !!!
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا روزي كــه بــود، دســت هــايــش بــوي گــل ســرخ مــي داد! از روزي كــه رفــت گــل هــاي ســرخ بــوي دســت هــاي او را مــي دهنــد . .
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
می گــــم : خداحــافظ
که تُــو،
چشم تـَــر کـنی که بـگــی: کـجـا؟
مَگـه دَست خُودتـه این اومَــدنو رَفتـَــنا ؟

.

.
بعدش سفت بغلم کُـنی بـگــــی:
که هیچ رفتَــنی تـُـو کار نیست اینـو توو مُخت فرو کُـن !

.

.
هَمیـن جـا ، بـه دلت اشاره کُنی ، جاتـه تا هَمیشـه!
آخــــر سَرش هم مُحکـم بگی: شـیر فـَهم شــد؟

.

.
که مَــن ، دل ضَعفـه بگیرم از این همـه عاشقانـه های مَردونـه و مُحـکَمت ..!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بی چتر بیا
حتی اگر خیال می کنی
دست‌های ِ کوچک ِ من
سرپناه ِ مطمئنی نیست!






 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
حس تاریک

حس تاریک

تو....من....
تو شدی بارون عشقم
روی گونه های خشکم
من
شدم غم غروبت
توی لحظه های کشتم
تو مثه نم نم بارون
عاشقانه تو خیابون

من
مثه خش خش برگی
که می ره زیر پاهامون
تو مثه رویای خیسی
واسه قلب بی قرارم

من
مثه کویری بی آب
مثه لوت بی بهارم
تو مثه دلهره عشق
زیر قطره های بارون
من
مثه کلاغ خیسی
روی شاخه تو خیابون
تو مثه وسوسه عشقت
وی گرمای تابستون

مثه سردی غروبم

توی روزای زمستون
تو مثه شبنم عشقی
واسه قلب بی نشاطم
من مثه روزای آخر
مثه شمعی رو به بادم
تو مثه هوای عشقی
تو خود یه سرنوشتی
توی این دنیای تیره
واسه من مثه بهشتی
من
مثه هوای سردم
توی بارونا می گردم

مثه اون لحظه دل گیر
که دیگه گیجم و پرتم
تو
مثه هوا می مونی
تو خود زندگی هستی
من
مثه شراب کهنه
که کنارم تو نشستی
تو مثه قصه عشقی
که توی کتاب نوشته
من
م اون کلاغ مشکی
که توی قصه نوشته
تو مثه آسمون هستی
پاک و صاف و پر ستاره

من
مثه شبای دل گیر
که واسه تو بی قراره
تو مثه شبای عشقی
خط مشق سرنوشتی

من
مثه شبای تاریک
تو
جائی که نیست بهشتی....

مرز
14/01/91
دوشنبه
02:33....
سعید رحمتی ازغندی....
منبع : حس تاریک

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

AYSAN.SH

عضو جدید
عاشقانه اى زيبا……

عاشقانه اى زيبا……

شقایق گفت با خنده، نه بیمارم نه تبدارم


اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم





گلی بودم به صحرایی، نه با این رنگ و زیبایی


نبودم آن زمان هرگز، نشان عشق و شیدایی





یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود


و صحرا در عطش می سوخت


تمام غنچه ها تشنه


و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت





ز ره آمد یکی خسته، به پایش خار بنشسته


و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود


ز آنچه زیر لب می گفت، شنیدم سخت شیدا بود





نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش:


اگر یک شاخه گل آرد، از آن نوعی که من بودم


بگیرند ریشه اش را و بسوزانند


شود مرهم برای دلبرش، آندم شفا یابد





چنانچه با خودش می گفت:


بسی کوه و بیابان را، بسی صحرای سوزان را


به دنبال گلش بوده


و یک دم هم نیاسوده


که افتاد چشم او ناگه به روی من


بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من





به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد


و او می رفت و من در دست او بودم


و او هر لحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد





پس از چندی هوا چون کوره ی آتش، زمین می سوخت


و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت





به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد !؟


در این صحرا که آبی نیست، به جانم هیچ تابی نیست


اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من


برای دلبرم هرگز دوایی نیست


و از این گل که جایی نیست


خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را





چنان می رفت و من در دست او بودم


و حالا من تمام هست او بودم


دلم می سوخت، اما راه پایان کو !؟


نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو !؟





و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت


که ناگه روی زانوهای خود خم شد، دگر از صبر او کم شد، دلش لبریز ماتم شد


کمی اندیشه کرد آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت


نشست و سینه را با سنگ خارایی ز هم بشکافت





اما آه...!





صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد


و هر چیزی که هر جا بود با غم روبرو می کرد





نمی دانم چه می گویم!


به جای آب خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد:


بمان ای گل که تو تاج سرم هستی، دوای دلبرم هستی


بمان ای گل و من ماندم





نشان عشق و شیدایی


و با این رنگ و زیبایی


و نام من شقایق شد


گل همیشه عاشق شد . . .
شعرى از حميد رضا صادقى صدر
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من عاشق اون لبخندم
لبخندی که هیچوقت نمیبینم
من از زندگیت میرم و آدمای جورواجور دیگه میان توی زندگیت
بعد از چند سال تو به همه آدمای توی زندگیت فکر میکنی و بعد یاد من میفتی
و یک لبخند میزنی...
من عاشق اون لبخندم !!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز






دیگر چه فرقی می کند
چار دیواری قلبم
روی ابرها باشد
یا هزار فرسخ زیر زمین ؟!
وقتی سهم من از تو
همین احساس زندانی ست
که از پشت میله های تقدیر
به تو می نگرد !
دیگر چه فرقی می کند
باران ببارد یا آفتاب ؟!
وقتی از کنار تو
نفس های دل من خالی ست !
که زندانی
از هوای آزاد هم دلش می گیرد
وقتی که می داند
دوباره باید به سلّولش برگردد

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]




[FONT=arial,helvetica,sans-serif]به ستوه آمده ام

!از اين پيله ي تنگ و تاريک

دلم لک زده براي پروانه شدن

!رها کن مرا ... در هواي خود

بال پريدنم باش

....بگذار در هواي تو

پروانگي کنم[/FONT]

 

پـرنیــــان

عضو جدید
آوازعاشــقانه ی ما درگــلو شکــــست

حق با ســکوت بود،صـدادرگلوشکست

دیـــگر دلم هــوای ســـرودن نمیــــکند

تنـــها بهـــــانه ی دل ما درگلوشــکست

سربسته ماند بغــض گره خورده دردلم

آن گریه های عقده گشادر گلو شکست

ای داد، کــــس به داغ دل باغ دل نــداد

ای وای ،های های غرا درگلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم ،خواب بود

خوابم پرید و خاطره هـا درگلو شکست

بادا مبــاد گــشت و مبـــادا به باد رفت

آیا زیــاد رفت و چـــرا درگــلو شکـست
 

Similar threads

بالا