مشاعره با شعر سعدی

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تیر مژگان و کمان ابروش
عاشقان را عید قربان می‌کند

از وفاها هر چه بتوان می‌کنم
وز جفاها هر چه نتوان می‌کند
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در وهم نیاید که چه شیرین دهنی

اینست که دور از لب ودندان منی

ما را به سرای پادشاهان ره نیست

تو خیمه به پهلوی گدایان نزنی
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
رنگ رویم غم دل پیش کسان می‌گوید

فاش کرد آن که ز بیگانه همی‌بنهفتم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنان که پریروی و شکر گفتارند
حیفست که روی خوب پنهان دارند
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنم این جاست سقیم و دلم آن جاست مقیم
فلک این جاست ولی کوکب سیار آن جاست
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
سعدی

سعدی

تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما را سرِ باغ و بوستان نیست

هر جا که توئی تفرّج آن جاست
 
  • Like
واکنش ها: jjjj

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار باید که هر چه یار کند

بر مراد خود اختیار کند

زینهار از کسی که در غم دوست

پیش بیگانه زینهار کند
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستارچه‌ای کان بت دلبر دارد

گر بویی ازان باد صبا بردارد

بر مردهٔ صد ساله اگر برگذرد

در حال ز خاک تیره سر بردارد
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل به عیاری ببردی ناگهان از دست من
دزد شب گردد تو فارغ روز روشن می‌بری
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یارا بهشت صحبت یاران همدمست

دیدار یار نامتناسب جهنمست
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیچ کس می‌نپسندم که به جای تو بود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست

از خانه برون آمد و بازار بیاراست
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یا روی به کنج خلوت آور شب و روز

یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز

مستوری و عاشقی به هم ناید راست

گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز


 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش

ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شمع ارچه به گریه جانگدازی می‌کرد

گریه زده خندهٔ مجازی می‌کرد

آن شوخ سرش را ببریدند و هنوز

استاده بد و زبان‌درازی می‌کرد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی

گر خون دل خوری فرح افزای می‌خوری

ور قصد جان کنی طرب انگیز می‌کنی
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاران به سماع نای و نی جامه‌دران

ما، دیده به جایی متحیر نگران

عشق آن منست و لهو از آن دگران

من چشم برین کنم شما گوش بر آن
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل بر تو نهم که راحت جان منی

ور زانکه دل از تو برکنم بر که نهم؟
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم
مگر ببینمت از دور و گام برگیرم
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردم هلال عید بدیدند و پیش ما
عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست

ما را دگر به سرو بلند التفات نیست
از دوستی قامت بااعتدال دوست
 

Similar threads

بالا