همیشه دانشمندان یا هنرمندان نبودهاند كه با انجام كارهایی كه قبلاً كسی آن را انجام نداده و یا با خلق اثری كه مشابه آن وجود نداشته، به تاریخ پیوسته باشند.
كلاهبرداران هم در تاریخ جایی برای خود دارند. بودهاند كسانی كه در دنیا چیزهایی را جعل كردهاند كه عقل جن هم به آن نرسیده.
این نوشته كاملا جدی است.
خواهشمندم این چیزها را یاد نگیرید و برای یكبار هم شده اگر چیزی هم بدآموزی داشت شما خودتان با نیروی مثبت ذهنی آنرا به یك متن آموزنده تبدیل كنید.
مثلاً اگر كسی میدان آزادی یا تخت جمشید را فروخت یا چیزی را جعل كرد، یا خلاصه از اینجوركارها! تعجب نكنید.
قبلاً از این اتفاقها افتاده است. مثل فروش برج ایفل به وسیله ویکتور لوستیگ، ملقب به سلطان کلاهبرداران تاریخ!
1- ویكتور لوستیگ(Victor Lustig)
سلطان كلاهبرداران تاریخ، مردی كه برج ایفل را فروخت، مسلط به پنج زبان زنده دنیا، صاحب 45 اسم مستعار با سابقه بیش از 50 بار بازداشت آن هم فقط در كشور آمریكا، مردی كه میتوانست زیرك ترین قربانیانش را نیز گول بزند، در سال 1890 در بوهمیا (كشور كنونی چك) در یك خانواده متوسط به دنیا آمد و در سال 1960 به آمریكا رفت.
سالی كه بازار سهام به شدت رشد میكرد و به نظر میرسید كه همه روز به روز پولدارتر میشوند و لوستیگ آنجا بود كه از این موضوع سود برد.
در سال 1925 و پس از انجام چندین فقره كلاهبرداری بیعیب ونقص و پرسود، ویكتور به فرانسه و شهر پاریس رفت و در آنجا شاهكار خود را اجرا كرد. فروختن برج ایفل!
ایده این كلاهبرداری بعد از خواندن یك مقاله كوچك در روزنامه به ذهن ویكتور رسید. در این مقاله آمده بود كه برج ایفل نیاز به تعمیر اساسی دارد و هزینه این كار برای دولت كمرشكن خواهد بود.
دینگ!زنگی در سر ویكتور صدا كرد و بلافاصله دست به كار شد. ابتدا اسناد و مداركی تهیه كرد كه در آنها خود را به عنوان معاون ریاست وزارت پست و تلگراف وقت جا زد و در نامههایی با سربرگهای جعلی، شش تاجر آهن معروف را به جلسهای دولتی و محـرمانه در هتل كــرئون (Creon) كه محلی شناخته شده برای قرارهای دیپلماتیك و مهم بود، دعوت كرد.
شش تاجر سر وقت در سوئیت مجلل ویكتور حاضر بودند.
ویكتور برای آنها توضیح داد كه دولت در شرایط بد مالی قرارگرفته است و تأمین هزینههای نگهداری برج ایفل عملاً از توان دولت خارج است. بنابراین او از طرف دولت مأموریت دارد كه در عین تألم و تأسف، برج ایفل را به فروش برساند و بهترین مشتریان به نظر دولت تجار امین و درستكار فرانسوی هستند و از میان این تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئنترین افرادند. ویكتور تأكید كرد به دلیل احتمال مخالفت عمومی، این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله مخفی نگه داشته خواهد شد.
فروش برج ایفل در آن سالها زیاد هم دور از ذهن نبود.
این برج در سال 1889 و برای نمایشگاه بینالمللی پاریس طراحی و ساخته شده بود و قرار بر این نبود كه به صورت دائمی باشد. در سال 1909 برج بهخاطر اینكه با ساختمانهای دیگر شهر همچون كلیساهای دوره گوتیك و طاق نصرت هماهنگی نداشت، به محل دیگری منتقل شده بود و آن زمان وضعیت مناسبی نداشت.
چهار روز بعد خریداران پیشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه كردند. ویكتور به دنبال بالاترین رقم نبود، او از قبل قربانی خود را انتخاب كرده بود؛ مردی كه نامش در كنار ویكتور در تاریخ جاودانه شد! بله: آندره پواسون.Andre Poisson
در بین آن شش نفر، آندره كمسابقهترین بود و امیدوار بود كه با برنده شدن در این مناقصه، یكشبه ره صدساله را طی كند و كلاهبردار باهوش به خوبی متوجه این موضوع شده بود.
ویكتور به آندره اطلاع داد كه در مناقصه برنده شده است و اسناد جهت امضا و تحویل برج در هتل آماده امضاست.
اما همانطور كه تاجر عزیز میداند، زندگی مخارج بالایی دارد و او یك كارمند ساده بیش نیست و در این معامله پر سود با اعمال نفوذ خود توانسته است ایشان را برنده كند و...
آندره به خوبی منظور ویكتور را فهمید! پس از پرداخت رشوه، اسناد معامله امضا شد و آندره پواسون پس از پرداخت وجه معامله، صاحب برج ایفل شد!
فردای آن روز وقتی آندره و كارگرانش به جرم تخریب برج ایفل توسط پلیس بازداشت شدند، ویكتور لوسینگ كیلومترها از پاریس دور شده بود. در حالی كهدر یك جیبش پول فروش برج بود و در جیب دیگرش رشوه!
2-هان ون میگهرن (Han Van Meegeren)
نقاش و كپیكننده آثار هنری، باهوشترین و زبردستترین جاعل تابلوهای نقاشی،مردی كه سر نازیهای آلمانی كلاه گذاشت،مردی كه اگر كلاهبردار نمیشد، بیشك یكی از مهمترین نقاشان قرن بیستم بود، در سال 1889 در هلند به دنیا آمد.
از كودكی عاشق رنگها بود و در جوانی با تأثیر از نقاشیهای دوره طلایی هلند، تابلوهای زیادی خلق كرد.
اما منتقدان، آثار او را بیروح و تقلیدی و تكراری نامیدند و میگهرن سرخورده از این برخورد و برای اثبات تواناییهایش به منتقدان تصمیم گرفت كه آثار بزرگان دوره طلایی همچون فرانس هالس (Frans Hals) و ورمیه را كپی كند.
میگهرن با پشتكار زیاد فرمول رنگهای قدیمی و نحوه ساخت بومهای آن زمان را پیدا كرد.
او كار را شروع كرد و آن قدر ماهرانه این كار را انجام داد كه تیزبینترین كارشناسان نیز از تشخیص بدلی بودن آثار ناتوان بودند و میگهرن با اطمینان كامل، در نقش یك دلال، تابلوهایش را بهعنوان آثار كشفشده دوره طلایی به مجموعهداران و گالریها فروخت. در همین دوران بود كه اروپا درگیر جنگ جهانی دوم شد.
یكی از مشتریان پر و پا قرص او،مارشالگورینگاز سران درجه اول حزب نازی آلمان بود كه علاقه فراوانی به آثار نقاشان هلندی داشت و تعداد زیادی از كارهای میگهرن را به مجموعه خود اضافه كرد.
اما زمانه بازی دیگری را در سر داشت. آلمانها در جنگ شكست خوردند و میگهرن به جرم فروش میراث فرهنگی هلند به نازیها بازداشت و در دادگاه متهم به خیانت به وطن شد كه مجازاتش اعدام بود.
میگهرن در دادگاه واقعیت را ابراز كرد، اما هیچكس حرفهایش را باور نكرد. تابلوهای جعلی در دادگاه توسط كارشناسان مورد بازبینی قرار گرفت و همگی بر اصل بودن آنها صحه گذاشتند.
هیچكس باور نمیكرد كسی بتواند با چنین دقت و ظرافتی این آثار را جعل كند.میگهرن از دادگاه درخواست كرد كه وسایل مورد نیازش را در اختیارش بگذارند تا در حضور همه، یكی از آثار دوره طلایی را جعل كند!
میگهرن از اتهام خیانت تبرئه شد، اما به جرم جعل آثار هنری به زندان محكوم شد و چند سال بعد درگذشت.