سخنی با خدای من

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خداوندا ! قرن هاست خدایی می کنی ، هزاره ها ست که از آن بالای شگفت انگیز بر ما انسان های پیچاپیچ نظر می رانی و می خندانی و می گریانی و صبر می کنی!

ما را خلق کرده ای تا بیندیشیم و تلاش نماییم و رنج بکشیم و گهگاهی هم آسوده باشیم و شاید زمانی هم خالصانه عشق بورزیم ؛ به تو ، به هم نوع خود ،به طبیعت و به هر چیزی که دلمان بخواهد.


پروردگارا! گاهی دل خوشیم و تو این گونه می خواهی و گاهی سرشار از اندوه و خودخواهی و خود می خواهیم.سعی می کنیم خوب باشیم ،ولی همان لحظه ای که تمرین خوبی می کنیم بد بد می شویم ، دلیلش را نمی دانم ،اما خوب می دانم که می خواهیم و لی نمی توانیم و تو باید این تلاش را در نظر بگیری.

معبودا ! بیش از آن که به خود و به رفتار و کنش خود تلنگر بزنیم و وارسی شویم ،در پوستین دیگران می افتیم و تا می توانیم سرکوب می کنیم و وقتی هم خسته شدیم با کوله باری از سنگینی و نفرت و اندوه در گوشه ای کز کرده و همچون سنگی سرد خاموش می شویم.

خدایا خوب می دانیم که خوبی چیست و بدی چیست؟ اما باز هم بدی می کنیم و اگر هم خوبی کنیم ،کم خوبی می کنیم و بیشتر عادت کرده ایم بد باشیم و تو بهتر مار را می شناسی که چه جانورانی هستیم.

مونسا! خیلی خوب قلب و فکر ما را افریده ای چون هیچ کسی نمی تواند نیت و انگیزه ی کس دیگر را به راحتی لمس کند و اگر چنین نمی کردی هر روز آبرویمان می رفت و هر روز جنگ و دعوا داشتیم. همان لحظه ای که بر روی کسی لبخند می زنیم ، خنجری نامرئی در قلبش فرو می بریم و اگر کشتن انسان ها بد نبود به راحتی پدرش را در می آوردیم.

آفریدگارا ! اگر تنهایمان بگذاری بدتر از این می شویم و اگر دستان ناتوانمان را بگیری،خلیل و روح الله و کلیم الله و محمد می شویم.پس تنهایمان مگذار چونان همیشه، چونان خداوند.

معبودا:

چقدر باید بگذرد تا بشناسم آنچه آفریدی و برای آفریدنش خودت را ستودی، نمی­دانم آیا قدرت و فرصت شناختنش را دارم یا ...

چه آفریدی که ندای فتبارک الله سر دادی، تو که آسمانها را با آن همه وسعت و زمین را با آن عظمت آفریدی، و آن همه موجودات دیگر را ...

مگر در این مشت خاک چه دمیدی که برتر از همه قرار گرفت و بار امانت «اختیار» را به دوش کشید که هیچکس را یارای بر دوش کشیدنش نبود.

مهربان من:

آب و آتش را به هم آمیخته ­ای که من در یک لحظه در آتش هجرانت، درد فراغت و رنج آلودگیم می­سوزم و در همین حال آب خنک شوق دیدارت و امید به لطف بی­کرانت فرح بخش جان من است.

فدای مهربانیت:

می­دانم حاصل عمرم جز حسرت دوریت و داغ مهجوریم نیست اما با این همه آنچنان غرق باتلاق نافرمانیت شده­ام که حتی با دانستن این مهم توان بیرون آمدن از این باتلاق را ندارم.

زیبای من:

تو یکسره صفا و خوبی هستی، شوقی برسان، کرشمه­ ای بنما و توانی عنایت فرما، تا به یکباره بدرآیم و آن شوم که تو می­خواهی و آن کنم که تو فرموده­ ای و آن باشم که لیاقت خلیفه الهی ترا داشته باشم که خود فرموده­ ای ادعونی استجب لکم...
 

Similar threads

بالا