آسمان
آسمان روشن شد
ظرفها را بردم
و به ترتیب الفبا
به دم بارش رگبار شلنگ دادم و برگشتم
آسمان آبی بود
از الک دان هوا نور گرم و شفاف
به زمین می بارید
دلم از تیرگی پرده ی آویخته سنگین شده بود
کندمش
در کف حوض
به هماغوشی آب
دادمش در یک آن
آسمان قرمز بود
بوی نان می آمد
دور چرخیدم دور
صف طولانی را
دل زنبیلم پر شد از نان
آسمان دودی بود
بازگشتم
و به ترتیب الفبا
مردی شعری می خواند
زندگانی چه هوس بازی شیرینی بود
ظرف ها را شستم
همچنان او می خواند
زندگانی چه هوس
حکم از خانه ی شب بود که صادر می شد
آسمان قرمز شد
روشن شد
بوی نان آمد باز