اشعار و نوشته هاي عاشقانه

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
برای دل‌م
تو
تکرار باش
تو تکرار ِ مدام ثانیه‌ها باش
تو طوری باش
که با هر باد
بوزی
و طوری باش که با هر باران بباری
و طوری باش که نگاه
بتواند تو را بخواند از تمام سطرهای آسمان ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شعری میسرایم
برای خویش
دیگر
کسی را دوست نخواهم داشت
نه
دوست خواهم داشت
اما
دیگر انان که
لیاقت دوست داشتن را ندارند
دوست نخواهم داشت
انای که لیاقت ندارند
همانهایی هستند
که تنها
بخاطر منافعشان کنارم هستند
ولی
انانی که
بخاطر خودم کنارم هستند
لیاقت محبت و دوست داشتنم را دارند
 

zahra.71

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
...
 

mahsa920

عضو جدید

باور تلخ نبودنت...
تاوان کدامین اشتباه بود؟
تو گفتی بمان و من ماندم...
اکنون که تو رفته ای...
من در کوچه های تنهایی به انتظار برگشت تو به بی کسی
خود خیره شده ام...
و نمیدانم اخر چه خواهد شد...
میروی و من نگاهت میکنم...
تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو...
یک عمر برای گریستن وقت دارم...
اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقیست...
و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمانتو را داشته باشم
 

hamid_reza1

عضو جدید
ادبیات خواندنی

ادبیات خواندنی

[h=1]هر جای دنیا که بروی باز هم عاشق می شوی[/h]




فرقی نمی کند...این که یک باره به سرت بزند که بروی ..
یک جایی دیگر
جایی که شبیه این جا نباشد .
شاید شهری دیگر . کشوری دیگر
جایی که آسمانش آبی تر باشد
ولی باور کن
هر جای دنیا که بروی باز هم عاشق می شوی .
روزی نگاهت در نگاهی گره می خورد و دلت می لرزد




به خیالت محکم بوده ای نه ؟!
باور نکن


...در این دنیا محکم تراز سنگ هم دیده ای ؟
.وقتی که دستخوش جزر و مدهای عشق شدی
سنگ هم که باشی آن قدر صیقل می خوری تا زیبا شوی !


هر جای دنیا که بروی باز هم چشم هست ...دل هست ..
.و بیشترش شاید
...تنهایی هست ..

و یک نفر که وقتی نزدیکت می شود بیقرارش شوی..
دور می شود دلتنگش شوی ...
می گریزد، به دنبالش بدوی .
..اما همین که خیال رسیدن به سرت بزند ،نمی رسی... تلاش نکن !
از من می شنوی اگر عاشق شدی بی خیال رسیدن باش !

عشق فرصتی برای رسیدن نیست ..
شاید عشق
توی همین فاصله ها، یک جایی کنار همین اشک های گاه و بی گاهت.
.. جایی کنار همین ترانه هایی که ناگفته ماندند
و یا در مسیر گفتن از دهن افتادند
باشد

و شاید توی همین سکوت گلوگیر و بیقراری های دم غروب .
..انتظارهای بی پاسخ به نامه های مهر شده با اشک
که هرگز به دستش نرساندی

..یا شاید.......نمی دانم..
.همین پریشان کردن گیسوانت ...پوشیدن زیباترین پیراهنت
نشستن ات لب پنجره ...
همین چشم براهی
و دلشوره های شیرینش

...اصلا شاید عشق همه اش همین باشد !

اصلا عشق شاید همه اش درست لحظه ی جدا شدن متولد شود


شاید هم متولد مهر باشی و بخواهی که عشق و مهر ازسر انگشتانت
در دل نوشته هایت زاده شود

ولی باید بدانی
گاهی وقتی از دست می دهی به دست آورده ای !
درست همان لحظه که از دست می دهی عاشق ترین می شوی !
عشق و جدایی همزاد هم اند !
همان طور که هر سلام و خداحافظی
جدایی ناپذیرند !


پس خودت را آماده کن ! بگذارهدف خود عشق باشد...
باور کن زندگی معنا پیدا میکند ..زیبا میشود ..
شاید اگر به او برسی غروب ها این قدر زیبا نباشد
نظاره کردن طلوع خورشید همراه صدای قلبت این قدر لطیف و آهنگین نباشد
بوی یاس امین الدوله توی حیاط این قدر دل انگیز نباشد
چون عاشقی .....
زندگی برایت زیباست ..


قرن هاست که عشق دست از سر آدمی بر نمی دارد !
حالا چه عاقل ترین باشی چه دیوانه ترین !
روزی مسحور چشمانی می شوی که بی تابت می کند !
حالا خودت می دانی انتخاب با توست
یا تمام این جاده ی سخت و پر پیچ و خم را به خیال رسیدن می دوی و
اگر سراب بود می شکنی !



یا تنها به مسیر می اندیشی ..
.به زیبایی ها و سختی هایی که هر لحظه برایت ظاهر می شوند !

درست این است
بگذار معشوق زیبایی مسیر باشد ...
زیبایی حرکت ...تکاپو ...امید ...زندگی ...
نه رسیدن !
که اگر تنها رسیدن باشد یک جایی تمام می شوی !
یک جایی که دستت به دستانش برسد !



حالا دلتنگ چه هستی ؟
این که روزهاست او را ندیده ای ؟
یا خیال بی مهری اش دارد دیوانه ات می کند ؟
یا هنوز گرفتار سکوتی و از دلت گریخته ای ؟
یا خسته از تمام فاصله ها و نرسیدن هایی ؟ ...
این ها غصه های تکراری همه ی عاشق های دنیاست ..
.وقتی گرفتار یکی از این ها می شوی
یادت می رود که عشق یعنی
همین ها !



تو داری صیقل می خوری که زیبا شوی
باور کن خدا دل زیبا را به هرکسی نمی دهد .
خوب بوده ای..لیاقت داشته ای که عاشق شده ای !



 

hamid_reza1

عضو جدید
پاسخي لطيف،‌به شعري لطيف!؛


كــوچـــه
اثری ماندگار از زنده یاد فریدون مشیری


بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،؛
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،؛
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،؛
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.؛

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،؛
عطر صد خاطره پیچید:؛

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.؛

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.؛
من همه، محو تماشای نگاهت.؛

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:؛
از این عشق حذر كن!؛
لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،؛
آب، آیینة عشق گذران است،؛
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،؛
باش فردا، كه دلت با دگران است!؛
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!؛

با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم!؛
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!؛

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،؛
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،؛

باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!؛

اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشك در چشم تو لرزید،؛
ماه بر عق تو خندید!؛

یادم آید كه : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.؛
نگسستم، نرمیدم.؛

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،؛
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،؛
نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم


بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!؛
 

hamid_reza1

عضو جدید


كــوچـــه

سروده "هما میرافشار"


(پاسخی به اثر فریدون مشیری)

بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی ...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
 

hamid_reza1

عضو جدید


و اين هم آخرين شعر فريدون مشيري در پيري در باب كوچه!؛

دوستي مي گفت شعر كوچه ات؛
همچنان روشنگر دلهاي ماست!؛
گفتمش: از كوچه ديگر دم مزن!؛
زانكه شعر و عشق از كوچه جداست!؛
نيك بنگر هر طرف در هر گذر؛
نام خون آلوده اي بر كوچه هاست!؛​
 

hamid_reza1

عضو جدید
[h=1]احساس قشنگ سهراب سپهری[/h]
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو


تمام گامهای مانده اش با من

منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدایی، میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور

آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.

این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مراباقطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدانآغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد


سهراب سپهری
 

hamid_reza1

عضو جدید
کاش یکی‌بود که توی کوچه‌ها داد میزد :
خاطره خشکیه ؛ خاطره خشکیه !
اونوقت همه ی خاطراتو ،
همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن !
میریختم تو کیسه و میدادم بهش و میرفت ردِ کارش … !!!
 

hamid_reza1

عضو جدید
به یه جای زندگی که رسیدی،میفهمی اونی که زود میرنجه، زود میره، زود هم برمیگرده.
اما اونی که دیر میرنجه، دیر میره، اما دیگه برنمیگرده...
 

hamid_reza1

عضو جدید
مـــَرآ دوســـت دآشـتـه بـآش ...
تــَجـربـه ام نَـــکـــُن ...
بَرآی آمـوخـتـــَن ابـزآر خــوبـی نِیـسـتـَم ...
 

hamid_reza1

عضو جدید
بعضي دردها مثل "چايي" ميمونن
با گذشت زمان "سرد" ميشن ،ولي " تلخيش " از بين نمیره


 

hamid_reza1

عضو جدید
خسرو شکیبایی " در مجموعه خانه ی سبز" :
چه معنی داره تو این دنیا کسی با کسی قهر باشه !!
چه معنی داره تو این دنیا کسی تنها باشه !!!!
چه معنی داره تو این دنیا آدم ها یک روز بیان و یک روز برن !!
چه معنی داره تو این دنیا دل بعضی ها اینقدر تنگ باشه ..!!
 

hamid_reza1

عضو جدید
کلامی از شیخ بهایی:

آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است !
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند !
اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است !
اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است !
اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست !
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !
و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین !
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید، مهم نیست این شادی چگونه قضاوت شود.
 

hamid_reza1

عضو جدید
نظر گاندی در مورد هفت چیزی که بدون هفت چیز دیگر خطرناک هستند:

ثروت بدون زحمت
دانش بدون شخصیت
علم بدون انسانیت
سیاست بدون شرافت
لذت بدون وجدان
تجارت بدون اخلاق
و عبادت بدون ایثار

این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه اش داد. اعتقاد بر این است که وی این موارد را در جست و جوی خود برای یافتن ریشه های خشونت شناسایی کرد. در نظر گرفتن این موارد، بهترین راه جلوگیری از بروز خشونت در یک فرد و یا جامعه است.
 

hamid_reza1

عضو جدید
[h=1]زندگی یعنی چه؟! شعری زیبا از سهراب سپهری[/h]





شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

زنده یاد سهراب سپهری
 

mahsa920

عضو جدید

می نویسم:
( دوستت دارم...
و پرانتـــــــــــــــــــــــــــــز را
نمی بنــــــــــــــــــــــــــــدم
بگذار این حقیقت تا ابدجریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان داشته باشد... میخواهم فقط برایتو بنویسم
برای تو
آمدنت در زندگیم
نوید شادیها بود
زندگی بود،عشق بود
شیفتگی بود
دنیایی ازجنون و دلدادگی بود
میخواهم
برایت بنویسم ای تنهاترینم
چگونه آمدی
چگونه جای جای قلبم را
به تصرف عشق خودت در آوردی
گویا
این قلب فقط متعلق به تو بود
میخواستم برایت بنویسم
وقتی بیایی
در قلبی ساکن خواهی شد
که جز مهر تو
مهر دیگری در آن راه نخواهد داشت
وقتی بر قلبم قدم نهادی
همه جای قلبم متعلق به تو شد
میدانی؟ چشمانم منتظر آمدن تو بودند
میخواهم برای تو بنویسم
با آمدن تو قلبم پرشد از خاطره های شیرین
وقتی آمدی
آفتاب نگاهت
به زندگانیم روشنایی بخشید
ناگهان عشق تو
به مرز جنونم کشاند
اکنون همه وجودم متعلق به توست میخواهم برایت بنویسم
شبهای تنهایی من پر شده ازیاد تو
همه ثانیه های من به تو تعلق دارد
به تو مینویسم
همه هستیم، همه داشتن و نداشتنم
فقط و فقط مال توست
 

hamid_reza1

عضو جدید
تجربه...
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت :نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
نخند!!!

به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را می‌چیند

و به تو می‌گوید ارباب ،نخند!

به پسرکی که آدامس می‌فروشد و تو هرگز نمی‌خری ،نخند!

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می‌رود

و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند ،نخند!

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده نخند!

وجدان
متاسفانه بعضی ها هستند که :
بی غذا ، دو ماه دوام می آورند ؛
بی آب ، دو هفته ؛
بی هوا ، چند دقیقه ؛
و
بی "وجـــدان" ، خـیلی ...
 

hamid_reza1

عضو جدید
گاهی لازمه....
آدما گاهی لازمه
چند وقت کرکرشونو بکشن پایین
یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن :
کسی نمرده.
فقط دلم گرفته.....
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند!!
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.
اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه...
آن جا که در میان خاک خوابیدی؛
«سنگ تمام» را می گذارند و می روند ...!
کافی است سر به زیر باشی...

گرگ شده اند اینروزها...
کافی است سر به زیر باشی

با بره اشتباهت میگیرند

خیز برمیدارند برای دریدنت...
در پی دلیلیست که ببخشد ما را ...
خالق من «بهشتی» دارد، نزدیک، زیبا و بزرگ؛
و «دوزخی» دارد، به گمانم کوچک و بعید؛
و در پی دلیلیست که ببخشد ما را ...
«دکتر علی شریعتی»
معجزه....
خــــــــدایا
من اینجا دلم سخـــــت معجزه میخواهد
و تو انگار
معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مـــــــــــبادا ....!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سکوت شب را دوست میدارم
اخر دیگر به
هیچکس
فکر نمیکنم
جز خودم
تنهایی را دوست میدارم
 

T@ti

عضو جدید
فرقی نمی کند...
این که یک باره به سرت بزند که بروی
یک جایی دیگر
جایی که شبیه این جا نباشد!
شاید شهری دیگر ... کشوری دیگر
جایی که آسمانش آبی تر باشد!
ولی باور کن ،
هر جای دنیا که بروی باز هم عاشق می شوی!

روزی نگاهت در نگاهی گره می خورد و دلت می لرزد

به خیالت محکم بوده ای نه ؟!
باور نکن!
در این دنیا محکم تراز سنگ هم دیده ای ؟
وقتی که دستخوش جزر و مدهای عشق شدی
سنگ هم که باشی آن قدر صیقل می خوری تا زیبا شوی !


هر جای دنیا که بروی باز هم چشم هست ...دل هست ...
و بیشترش شاید
تنهایی هست
و یک نفر که وقتی نزدیکت می شود بیقرارش شوی...
دور می شود دلتنگش شوی ...
می گریزد، به دنبالش بدوی

اما همین که
خیال رسیدن به سرت بزند ،نمی رسی... تلاش نکن !

از من می شنوی اگر عاشق شدی بی خیال رسیدن باش !
عشق فرصتی برای رسیدن نیست !

شاید عشق
توی همین فاصله ها، یک جایی کنار همین اشک های گاه و بی گاهت
جایی کنار همین ترانه هایی که ناگفته ماندند
و یا در مسیر گفتن از دهن افتادند
باشد!
و شاید توی همین سکوت گلوگیر و بیقراری های دم غروب
انتظارهای بی پاسخ به نامه های مهر شده با اشک
که هرگز به دستش نرساندی

..یا شاید.......نمی دانم..


همین پریشان کردن گیسوانت
پوشیدن زیباترین پیراهنت
نشستن ات لب پنجره
همین چشم براهی
و دلشوره های شیرینش
اصلا شاید عشق همه اش همین باشد !

اصلا عشق شاید همه اش درست لحظه ی جدا شدن متولد شود
شاید هم متولد مهر باشی
و بخواهی که عشق و مهر ازسر انگشتانت
در دل نوشته هایت زاده شود...

ولی باید بدانی
گاهی وقتی از دست می دهی به دست آورده ای !
درست همان لحظه که از دست می دهی عاشق ترین می شوی !
عشق و جدایی همزاد هم اند !
همان طور که هر سلام و خداحافظی
جدایی ناپذیرند !

پس خودت را آماده کن !
بگذارهدف خود عشق باشد...
باور کن زندگی معنا پیدا میکند
..زیبا میشود ..


شاید اگر به او برسی غروب ها این قدر زیبا نباشد
نظاره کردن طلوع خورشید
همراه صدای قلبت این قدر لطیف و آهنگین نباشد
بوی یاس امین الدوله توی حیاط این قدر دل انگیز نباشد
چون عاشقی ، زندگی برایت زیباست....!


قرن هاست که عشق دست از سر آدمی بر نمی دارد !
حالا چه عاقل ترین باشی چه دیوانه ترین !
روزی مسحور چشمانی می شوی که بی تابت می کند
!

حالا خودت می دانی انتخاب با توست
یا تمام این جاده ی سخت و پر پیچ و خم را به خیال رسیدن می دوی
و
اگر سراب بود می شکنی !
یا تنها ، به مسیر می اندیشی ؟!

به زیبایی ها و سختی هایی که هر لحظه برایت ظاهر می شوند !

درست این است
بگذار معشوق ، زیبایی مسیر باشد ...
زیبایی حرکت ... تکاپو ... امید ...ز ندگی ...
نه رسیدن !


که اگر تنها رسیدن باشد یک جایی تمام می شوی !
یک جایی که دستت به دستانش برسد !
حالا دلتنگ چه هستی ؟
این که روزهاست او را ندیده ای ؟
یا خیال بی مهری اش دارد دیوانه ات می کند ؟
یا هنوز گرفتار سکوتی و از دلت گریخته ای ؟
یا خسته از تمام فاصله ها و نرسیدن هایی...


این ها غصه های تکراری همه ی عاشق های دنیاست ...
وقتی گرفتار یکی از این ها می شوی
یادت می رود که عشق یعنی
همین ها !
تو داری صیقل می خوری که زیبا شوی
باور کن خدا دل زیبا را به هرکسی نمی دهد .
خوب بوده ای...
لیاقت داشته ای که عاشق شده ای !
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
شبی از شب ها
یاد من
پاورچین پاورچین
از در خانه بیرون رفت
و ندانستم کی باز آمد
و کجا بود
آنقدر بو بردم
که تنش بوی دلاویز تو را با خود داشت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بــرای درخــت‌‌هــای کنــار جــاده فــرقی نــدارد،کســی کــه در سفــر اســت،
مــی‌رود، یــا مــی‌آید!


بــرای مــن امــا فــرق زیــادی دارنــد،
درختــان مسیــری کــه از تــو دورم مــی‌کنــد
و

درختــان مسیــری کــه بــه تــو نــزدیکــم . . .

 

zahra.71

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو از آخر قصه های مادربزرگ می ترسم
می ترسم از صدای این سکوت سک سکه ساز
می دانم ! عزیز
می دانم که اهالی این حدود حکایت
مدام از سوت قطار و سقوط ستاره می گویند
اما تو که می دانی
زندگی تنها عبور آب و شکفتن شقایق نیست...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست..
اگر برف بیاید هست..
اگر برف نیاید نیست..
مثل دنیای مــن..
اگر تــو باشی هستم..
اگر نباشی .....!
 

Similar threads

بالا