اشعار و نوشته هاي عاشقانه

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فردا روز دیگری است

كه بی تو

بر عمر تلف شده افزوده می شود

همین روزها


...روز رفتن از راه می رسد

و من طوری از خیال تو گم می شوم

كه انگار هرگز نبوده ام ... !
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من به چشمانت ايمان دارم
آنها به من ميگويند تو مرا دوست داري
اما چرا انكار ميكني؟
من به دستهايت ايمان دارم
وقتي كه لمسشان مي كنم
گويي در شوق رسيدن مي لرزند
اما چرا انكار ميكني؟
من به تمام وجودت ايمان دارم
ميدانم كه عشقي پاك در آن نهفته
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر عشق نبود؛

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری... بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم ...

اگر عشق نبود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب
که نمی‌شکیبد از تو دل بی‌قـــرارم امشب
ز طرب نماند باقی، که مـــرا تو هم وثاقی
چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب
چه زنی صلای رفتن؟چو نمــاند پای رفتن
چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب
به رخم چو بر گشادی در وعدهــــا که دادی
نه شگفت اگر به شادی نفسی برآرم امشب
چو شدم وصال روزی، به توقعم چه سوزی؟
چه شود که بر فروزی دل سوکوارم امشب؟
گل بخت شد شکفته، که شوم چو بخت خفته
که تو داده‌ای نهفته بر خویش بـــارم امشب
اگر از هـــــــــــزار دستم، بکشند خوار و پستم
چو یکی همی پرستم، چه غم از هزارم امشب
دگـــــــــــــــــــــــ ــر آرزو نجویم، پی آرزو نپویم
همه از تو شکر گویم، که تویی شکارم امشب
دل اوحدی تو داری، چو نمی‌دهی بیــــــــــاری
نکنم به ترک زاری، که ز عشق زارم امشب

اوحدی مراغه ای
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شاعر که شدم
نردبانی بلند بر می دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که
شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم
شاعر که شدم
مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق می کند
که معلمان چوب به دست
به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا نبرند
شاعر که شدم
سیم های سه تارم را
به سبزه های سبز سبزده گره می زنم
و آرزو می کنم
آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
شاید که شاعری
تنها راه رسیدن به دیار رؤیا
و کوچه های خیس کودکی باشد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر ز زهد ریا نمی‌آید

جهانیان همه گر منع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرماید

طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم
گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید

مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید
که حلقه‌ای ز سر زلف یار بگشاید

تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت
چه حاجت است که مشاطه‌ات بیاراید

چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی‌غش
کنون بجز دل خوش هیچ در نمی‌باید

جمیله‌ایست عروس جهان ولی هش دار
که این مخدره در عقد کس نمی‌آید

به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر
به یک شکر ز تو دلخسته‌ای بیاساید

به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند
که بوسه تو رخ ماه را بیالاید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قاصدک ...


شعر مرا از بر کن

بنشین روی نسیمی

که ز احساس برون می آید

برو آن گوشه باغ

سمت آن نرگس مست

که ز تنهایی خود دلتنگ است

و بخوان در گوشش

و بگو باور کن

یک نفر یاد تو را

دمی از دل نبرد ...



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پشت پلک های لرزان انتظارم
تو نشسته ای و یک نگاه بیقرار

همه ی آرامشم....
تو بگو...
تو که بی قرار شوی
آرامش را از کدام نگاه دریایی وام بگیرم؟؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دارد باران می بارد!
ومن خیسم از خیال لبخندی.

دارد باران می بارد
اما
مردمان دیار عافیت پنجره ها را بسته اند
و خورشید را در فانوس به تماشا نشسته اند.

دارد باران میبارد
و غمی به وسعت نداشتن هایم
مرا پر از وسوسه ی کوچ می کند.

دارد باران می بارد
و زمین عطر خاک را
به خاطراتم پیوند می زند

دارد باران می بارد
باران دارد به بیقراری من و نا مهربانی تو می بارد....
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر ساده شده است

کنار همین اتفاقی که شاید

از پس ازدحام لحظه‌ی همیشه

آرام آمدی و

چشم در چشم عطوفتم کردی

آشنایی دادی و

شد همان که می‌بایست می‌بود


چقدر ساده شده است

چند کلمه ساده را آسان می‌گویی

لهجه و ترانه را می‌آوری

می‌کوبی به تمام کهولت آینه

پسین دلگشای اسطرلاب دلت

می‌رود تا یکی مانده به انتهای

بودن


شدن

ماندن

چقدر ساده شده‌ای
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا

غمناک چه می‌خواهی ما را تو چنین بادا

بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی

شادش چو نمی‌خواهی غمگین‌تر ازین بادا

هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد

چون سایه‌ات افتاده بر روی زمین بادا

با مدعی از یاری گاهی نظری داری

لطف تو به او باری چون هست همین بادا
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
معنای زنده بودن من ، با تو بودن است
نزدیک ، دور
سیر ، گرسنه
رها ، اسیر
دلتنگ ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سرآید مرا مباد !
مفهومِ مرگِ من
در راه سرفرازی تو ، در کنار تو
مفهوم زندگی است

معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو ، همیشه با تو ، برای تو ، زیستن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

انگـــار


آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم

همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
«باران»


ابرها جمع شدند

کوچه باغها سرک کشیدند و مشتاق نگریستند

لباس باغچه خیس خیس شد

شاپرکی کنار گل لاله عباسی پناه گرفت

زندگی رنگ بهار گرفت

بوی خاک تمام زمان را پر کرد

هنوز ابرها نرفته اند

عمر ماست که می رود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به سوی تو، به شوق روی تو، به طرف کوی تو،

سپیده دم آیم مگر تو را جویم بگو کجایی؟

نشان تو گه از زمین گاهی ز آسمان جویم

ببین چه بی پروا ره تو می پویم بگو کجایی؟

کی رود رخ ماهت از نظرم نظرم
به غیر نامت کی نام دگر ببرم

اگر تو را جویم حدیث دل گویم بکو کجایی؟
به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی؟

فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی؟
یک دم از خیال من نمی روی ای غزال من

دگر چه پرسی ز حال من

تا هستم من اسیر کوی توام در آرزوی توام

اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی؟

به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی؟
فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی؟
 

DAVOODKHATAR

کاربر فعال
وقتي غصم ميگيره دلم مي خواد بميرم



يا اين كه توي دستام دستاتو باز بگيرم



زندگي بود چه نامرد تورو ازم جدا كرد



فهميد كه عاشقم من ديگه منو رها كرد



وقتي بردش آسمون ديگه اميد نداشتم



تو قاب عكس قلبم عكسشو جا گذاشتم



ديگه توي اين روزا بدجوري كم آوردم



جاي نگاه و حرفاش غصه و غم آوردم



براي چي بمونم يا واسه كي بخونم؟



بهتره زودتر برم ديگه تنها نمونم
 

DAVOODKHATAR

کاربر فعال
وقتي غصم ميگيره دلم مي خواد بميرم

يا اين كه توي دستام دستاتو باز بگيرم

زندگي بود چه نامرد تورو ازم جدا كرد

فهميد كه عاشقم من ديگه منو رها كرد

وقتي بردش آسمون ديگه اميد نداشتم

تو قاب عكس قلبم عكسشو جا گذاشتم

ديگه توي اين روزا بدجوري كم آوردم

جاي نگاه و حرفاش غصه و غم آوردم

براي چي بمونم يا واسه كي بخونم؟

بهتره زودتر برم ديگه تنها نمونم
 

DAVOODKHATAR

کاربر فعال
وقتي غصم ميگيره دلم مي خواد بميرم
يا اين كه توي دستام دستاتو باز بگيرم
زندگي بود چه نامرد تورو ازم جدا كرد
فهميد كه عاشقم من ديگه منو رها كرد
وقتي بردش آسمون ديگه اميد نداشتم
تو قاب عكس قلبم عكسشو جا گذاشتم
ديگه توي اين روزا بدجوري كم آوردم
جاي نگاه و حرفاش غصه و غم آوردم
براي چي بمونم يا واسه كي بخونم؟
بهتره زودتر برم ديگه تنها نمونم
 

DAVOODKHATAR

کاربر فعال
وقتي غصم ميگيره دلم مي خواد بميرم



يا اين كه توي دستام دستاتو باز بگيرم



زندگي بود چه نامرد تورو ازم جدا كرد



فهميد كه عاشقم من ديگه منو رها كرد



وقتي بردش آسمون ديگه اميد نداشتم



تو قاب عكس قلبم عكسشو جا گذاشتم



ديگه توي اين روزا بدجوري كم آوردم



جاي نگاه و حرفاش غصه و غم آوردم



براي چي بمونم يا واسه كي بخونم؟



بهتره زودتر برم ديگه تنها نمونم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق

تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان
نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق

خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند
شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق

در میان عشق حالی دارم اردانی چنانک
جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق

در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق

من درین میدان سواری کرده‌ام تا لاجرم
کرده‌ام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق

در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من
تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در عبــور از كوچه هاي بي قرار
چشمه اي سازد به چشمم ياد يار

در مسـير لحظه هـاي اضطراب
مي شــود مـوج نگاهم رهسـپار

چشــم شـمع منتـظر مانـد به در
تا به سـر آيـد دگر شـبهاي تـار

هـر چـه از عمـر دقـايـق بگـذرد
حس شـود در عمق جانم انتـظار

بـوي بـاران خورده خاك رهش
آيـد از كنـج غـروبي پـر غبــار

فصل هجرانش به پايان مي رسد
از افـق آيـد همـي بـوي بهــار

غربت تلخ «رهــا» آخر شــود
در حضــــور جلـــوه روي نگار
 

Similar threads

بالا