عشق يعني اين

parandi2

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جام جم آنلاين: زن چند بار وارد داروخانه شد وباز پشيمان از در بيرون رفت.فروشنده دارو که از ابتدا قيافه زن برايش آشنا جلوه مي کرد متوجه ورود و خروج چند باره زن شده بود و چشم به حرکات زن دوخته بود. زن که انگار چاره ديگري نداشت سرش را بالا آورد و با استيصال زير لب گفت: خدايا آبرومو سپردم دست خودت.

وقتي وارد داروخانه شد داروخانه چي انگار که منتظرش باشد مشتري هاي ديگرش را رها کرد و به سمت زن آمد. زن با چادر رو گرفته خود که از فرط خجالت آن را کيپ تر گرفته بود به مرد اجازه نمي داد که سن و سالش را حدس بزند اما فروشنده داروخانه از صداي گرفته زن حدس زد حول و حوش 40- 50 ساله باشد.
سر پايين و چشمها به زمين دوخته شده و صداي آرام و گرفته زن باعث شد که مرد سرش را جلو بياورد و گوشهايش را تيز کند.
آقا ببخشيد من سه چهار ساعت پيش از شما يک سري دارو گرفتم که حالا مي خواهم پسشون بدم و سپس کيسه دارويي که چند قلم قرص و شربت داخل آن بود را روي پيشخوان گذاشت و منتظر جواب مرد شد.
داروخانه چي که نمي توانست کنجکاويش را پنهان کند گفت: چرا حاج خانم .الحمدلله کسالت بر طرف شده؟
زن نيم نگاهي به مرد انداخت و سعي کرد بغض فشرده شده در گلويش را قورت دهد: نه،اما لطفا داروها را از من پس بگيريد.
مرد که تا کنون به چنين موردي برخورد نکرده بود، گفت: حاج خانم شرمنده ،دارو را نمي شه پس داد . کمک ديگه‌اي احتياج داريد در خدمتم.
دارو فروش که يک چشمش به انبوه مشتريان ايستاده در صف بود و چشم ديگرش به زن، نيم نگاهي به کيسه داروها کرد و گفت:اگر اين داروها را با بيمه تهيه کرده باشيد قيمتي ندارد .نهايتا 1500 تومان مي شود.
ماجرا که براي مرد جالب شده بود قيد مشتريانش را زد و باز پرسيد: مسموميت بچه تان بر طرف شد؟ اگه درست يادم باشه صبح با يه دختر بچه کوچيک اينجا آمديد.
زن که از يک طرف از دست کنجکاوي هاي مرد کلافه شده بود و از طرف ديگر واقعا در مذيقه قرار داشت ترجيح داد رک و پوست کنده ماجرا را براي مرد تعريف کند تا هم خيال او را راحت کند و هم خود را از اين استرس رنج آور برهاند.پس براي شروع تک سرفه اي کرد و گفت:صبح که از خواب بيدار شدم متوجه شدم زهرا تب کرده، فکر کردم از همين سرما خوردگيهاي معموليه که هر چند وقت يکبار مي‌گيره.وقتي داشتم پاشويه اش مي کردم متوجه شدم که معده اش آشوبه و حالت تهوع داره. تا وقتي به درمانگاه ببرمش چند بار آب زرده معده بالا آورد و ضعف شديد داشت. دکتر وقتي معاينه اش کرد گفت احتمالا مسموميت غذايي پيدا کرده و با مصرف اين داروها تا غروب خوب ميشه. با 2000 تومان داخل کيفم اين داروها را تهيه کردم و يک مقدار ماست گرفتم تا با کته و ماست شکم بچه ام را سير کنم.
اما هنوز به خانه نرسيده بودم که پسر همسايه مان که دکتراست کودک مريض را بر روي دستم ديد و از سر دلسوزي وسط همان کوچه بار ديگر او را معاينه کرد و چند تا سوال از من پرسيد. وقتي متوجه شد که پزشک در مانگاه بيماري او را مسموميت تشخيص داده و وقتي داروهايش را ديد به شدت عصباني شد و به من گفت نيازي نيست که داروها را به زهرا بدهم چون باعث مريضي دخترم نه غذاي فاسد که ميکروب خطرناکي است که از طريق هوا وارد لايه هاي مغذيش شده و اگر او را زود به بيمارستان نرسانم خداي نکرده دچار فلج مغزي مي شود.
مرد گفت: مننژيت
زن که انگار اسم آشنايي را شنيده باشد سريع گفت: آره همين کلمه را گفت. حالا بايد اين بچه يتيم را به بيمارستان برسانم و گرنه نمي دونم چه بلايي به سرش مي آد. تا اينجاش هم خدا کمک کرد که پسر همسايه مان زهرا را ديد و تشخيص درست مريضي اش را داد حالا هم شما کمک کنيد اين داروهاي دست نخورده را پس بگيريد تا من بتوانم با پولش بچه ام را به بيمارستان ببرم. ما بقي اش هم خدا بزرگه.
مرد داروخانه چي هيچ نگفت و از اينکه با کنجکاويش باعث عذاب زن شده بود شرمنده شد. از پيش زن رفت و پس از مدتي با دسته اي اسکناس بازگشت و گفت: دکتر داروخانه به من سپردند که به شما بگويم اگر براي درمان زهرا باز هم نياز به کمک داشتيد روي ما حساب کنيد.
زن که اينبار اشک‌هايش را از سر شوق نمي توانست کنترل کند نگاهي قدر شناسانه به مرد کرد و از داروخانه بيرون رفت و مرد داروخانه چي زن را ديد که وقتي پايش را از آخرين پله داروخانه بر زمين گذاشت سرش را به سوي آسمان برد و نفس تنگ حبس شده در سينه اش را به يکباره بيرون داد.


منبع
 

bita.m

عضو جدید
کاربر ممتاز
O:crying2: مرسی خیلی ناراحت شدم ما کجا دا
ریم زندگی میکنیم؟چند نفر دراین وضعیت هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:gol:
:(
 

A&S

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز هم همچین انسایی هستن
خدایا شکرت
 

جنگلی

عضو جدید
عیب نداره.................عوضش برادرهای فلسطینی ولبنانی دارن حال میکنن......:cool:
 

Similar threads

بالا